کارنامهی اسماعیلیّه در هند
آغاز دعوت اسماعیلیان در سند
مسئلهی جانشینی، در طول تاریخ اسلام یکی از مسائل اساسی و سرنوشتساز برای مسلمانان بوده و باعث پیدایش مشکلاتی در راه اتحاد آنان گردیده است. چند دستگی مسلمانان و پیدایش فرقههای گوناگون نیز متأثر از همین مسئله بوده است. اسماعیلیان که تا دورهی امام جعفر صادق (علیه السلام)، (م 148 ق) بخشی از شیعیان محسوب میشدند، پس از درگذشت اسماعیل، یکی از فرزندان امام جعفر صادق (علیه السلام) و تعیین امام موسی کاظم (علیه السلام) به عنوان جانشین و امام پس از امام جعفر صادق (علیه السلام)، از قبول این امر سرباز زده و بر امامت اسماعیل تأکید کردند و از این زمان فرقهای جدید از شیعه منشعب شد که به فرقهی اسماعیلیه معروف گردید. این فرقه که بعدها به اسامی دیگری موسوم، و فرق دیگری از آن منشعب شد. (1)
اسماعیلیان معتقدند که اسماعیل نمرده است و نخواهد مرد. او مهدی قائم، است زیرا پدرش پس از خود به امامت او اشاره کرده و پیروان خود را پایبند ولایت او ساخته است. (2) یکی از فرقههایی که از اسماعیلیان انشعاب پیدا کرد، به قرامطه مشهور گردید. آنان از پیروان حمدان بن اشعث قرمطی بودند. او در سال 260 ق به آیین اسماعیلی درآمد و جنبشی را در جنوب عراق بر ضدّ خلافت عباسی شکل داد. (3) قرمطیان معتقد به قیام مسلحانه و قتل و کشتار مخالفان خود بودند. منطقهی سند یکی از این نواحی بود که به علت دوری از مرکز خلافت عباسی، و نیز اختلافات قومی و قبیلهای و از طرف دیگر نفوذ و فعالیتهای دیرینهی شیعیان، زمینههای مساعدی برای دعوت اسماعیلیان داشت. زیارت قبور و بوسیدن حجرالاسود در مذهب آنان حرام بود و به همین جهت در سال 317 ق به مکه حمله کرده و حجرالاسود را ربودند و پس از بیست و دو سال با پا درمیانی فاطمیان مصر، آن را بازپس دادند. (4)
در مورد ارتباط قرامطه، با اسماعیلیان، و نیز ارتباط آنها با فاطمیان، پس از تشکیل دولت فاطمی در مصر، اختلاف نظر وجود دارد. هماهنگیهای زیادی بین قرمطیان و فاطمیان وجود داشت. آنها در اصول کلی و اساسی با هم اشتراک داشتند. همهی فرقههای اسماعیلی – با هر اسم و عنوان – با خلافت عباسی دشمنی میورزیدند و با اعزام داعی به نواحی مختلف قلمرو خلافت، سعی در تشویق و تحریض مردم بر ضدّ خلفا و دعوت آنان به آیین اسماعیلی داشتند. آنان در شیوهی دعوت، از اصول و روشهای خاصی پیروی میکردند. به خصوص در دورهی «ستر» – که تا یک صد و پنجاه سال پس از درگذشت محمد بن اسماعیل ادامه یافت – بسیار مخفیانه عمل میکردند. (5)
با تأسیس حکومت امامان فاطمی به رهبری عبیدالله مهدی در سال 297 ق در شمال آفریقا، دورهی ستر به پایان رسید. از این زمان رقابت و دشمنی عباسیان با اسماعیلیان وارد مرحلهی دیگری شد. فاطمیان که بعدها قاهره را تصرف کرده و مرکز حکومت خویش قرار دادند، به عنوان جدیترین رقیب و دشمن عباسیان ظاهر شدند. خلفای فاطمی مصر که مشروعیت خلافت عباسی را قبول نداشتند در زمینههای گوناگون و در نواحی مختلف قلمرو خلافت، با آنان به رقابت و دشمنی پرداختند. آنان به خصوص سعی میکردند تا در نواحی دوردست خلافت نفوذ کرده و مردم را به آیین اسماعیلی درآورند و قدرت سیاسی را در دست بگیرند. (6) منطقهی سند یکی از این نواحی بود که به علت دوری از مرکز خلافت عباسی، و نیز اختلافات قومی و قبیلهای و از طرف دیگر نفوذ و فعالیتهای دیرینهی شیعیان، زمینههای مساعدی برای دعوت اسماعیلیان داشت.
قبایل عرب در این منطقه، از حاکمان منصوب از جانب خلافت عباسی، ناراضی بودند و بر ضدّ آنان شورش میکردند و محتاطانه به ایجاد روابط با اسماعیلیان اقدام مینمودند. (7) قبل از آغاز دعوت اسماعیلیان، علویان توانسته بودند با نفوذ در این منطقه، مشکلات زیادی برای خلفای عباسی ایجاد کنند. سابقهی فعالیت شیعیان در سند به سال 29 ق برمیگشت. دراین سال حکم بن جبله عبدی از هواداران علی (علیه السلام) در رأس سپاهی از مسلمانان در نبرد مکران شرکت کرد. عتبةبن سعد بن جناده عوفی (م 111ق) که او نیز از هواداران علی (علیه السلام) بود، پس از شکست قیام ابناشعث به سند گریخت. اقدام مهم و اساسی شیعیان در سند، توسط عبدالله فرزند محمد نفس زکیه صورت گرفت.
از قیام عبدالله تا آغاز فعالیت اسماعیلیان، جعفربن اسحاقبن عبدالله بن جعفر بن عبدالله بن جعفربن محمد بن حنفیه از کیسانیّه در ملتان تحرکاتی انجام داد که منجر به قتل وی گردید. مکلئن معتقد است که قتل وی به دستور فردی از فرزندان عمربن علی بن ابیطالب یعنی عبدالله بن عبدالحمید بن جعفر عمری صورت گرفته است. عبدالله عمری نوهی جعفر بن محمدبن عبداللهبن محمدبن عمربن علیبن ابیطالب بود که در حجاز شورش کرده و به همراه تعدادی از هوادارانش به سند گریخت و در ملتان ساکن شد. (8)
دعوت اسماعیلیان در سند از دورهی ستر آغاز گردید. در این دوره، محمد بن اسماعیل به همراه شش فرزندش از دست هارونالرشید خلیفه عباسی گریخت و در برخی مناطق سند پناه گرفت. سند در این دوره برای دعوت اسماعیلیان از اهمیت زیادی برخوردار بود. (9) چرا که از مرکز خلافت دور بود و میتوانست امنیت کافی برای اسماعیلیان فراهم نماید. از طرف دیگر اسلام هنوز نفوذ چندانی در منطقه نداشت و برای دعوت اسماعیلیان منطقهای دست نخورده و مناسب مینمود.
در سال 270 ق، داعی ابوالقاسم بن حوشب معروف به منصور الیمن یک مرکز اسماعیلی را در یمن بنیان نهاد. اما این منصور الیمن که مسئولیت دعوت در سند را به عهده گرفت، چه کسی بود؟ در سال 268 ق یکی از دعات اسماعیلی معروف به حسین حوشب که در اصل ایرانی بود و همان ابوالقاسم رستم بن حسین بن فرجبن حوشببن زادان کوفی است، گروهی از قبایل یمن را گرد آورد و آنها را به امامت امام اسماعیلی فراخواند. او با کمک یاران خود توانست برخی از قلاع این منطقه را تصرف و دولت اسماعیلی را تأسیس کند و به همین جهت به منصور الیمن معروف گشت. پس از آن به نواحی مختلفی چون بحرین، یمامه، سند و هند داعیانی اعزام کرد. (10)
سند از چه جهت برای اسماعیلیان اهمیت داشت؟ آیا صرف دوری سند از مرکز خلافت، باعث توجه شیعیان و اسماعیلیان به این منطقه گردید؟ یا اینکه علل و عوامل دیگری نیز در این امر مؤثر بودند؟ عباس همدانی – یکی از محققان که تحقیقات جدی در مورد اسماعیلیان سند دارد – معتقد است که منابع اقتصادی این منطقه یکی از علل توجه اسماعیلیان و به خصوص فاطمیان بوده است. او بر این باور است که عباسیان، تجارت شرق قلمرو اسلامی و فاطمیان غرب آن را در دست داشتند. فاطمیان از طریق کشتیهای تجاری با یونان، اندلس و دیگر سرزمینهای اروپایی در ارتباط بودند. همچنین جزایری چون سیسیل را در اختیار داشتند و با بیزانس و سواحل سوریه، روابط دوستانه داشتند و این امر به ارتباط تجاری آنان با اروپا کمک میکرد. آنان سعی میکردند تا در صورت امکان به مناطق سند و هند نیز نفوذ کرده، از منافع اقتصادی آن بهره برند. (11)
گرچه با روی کار آمدن آل بویه، فاطمیان تا حدود زیادی خطر عباسیان را دفع شده میدیدند. آنها میدانستند که آل بویه قصد براندازی فاطمیان را ندارند. (12) یکی از اهداف فاطمیان آن بود که با نفوذ در سند و تسلط بر آن، خط سیر تجاری هند از خلیج فارس به دریای سرخ را تغییر دهند که تحقق این امر، مستلزم تصرف قسمت جنوبی سند، یعنی بندر دیبل و نواحی اطراف آن بود. آنها اگر چنین قصدی داشتهاند حداقل تا پایان قرن چهارم هجری موفق به انجام آن نشدند و تنها توانستند در ملتان و گجرات و منصوره نفوذ کنند.
از جمله اینکه شیعیان از سالها قبل در آن نفود داشتند و انبوهی از مهاجران عرب و غیرعرب، و پیروان ادیان دیگر چون زرتشتیان در آن به سر میبردند که همه به نحوی مخالف سیاست عملکرد عباسیان بودند. (13) با این زمینهی مساعد، چنانچه رهبری توانا و یا آیینی میتوانست آنان را رهبری و سازماندهی کند، صد البته قادر به ایجاد تحولات ژرف و وسیع میبود.
به طور کلی اوضاع، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی سند به خصوص در نیمهی دوم قرن چهارم هجری چنان آشفته و بحرانی بود که هر گونه دعوتی – صرف نظر از محتوای آن – میتوانست قرین موفقیت گردد. این در حالی بود که اسماعیلیان با وعدهی ظهور امام موعود، بسیاری را به آینده و آیین خود امیدوار میساختند. هندوها نیز امیدوار بودند که با پذیرش آیین اسماعیلی حکام عرب را از سرزمین خود بیرون برانند و بخشی از میراث نیاکانشان را که اعراب مسلمان، آنها را تصرف کرده بودند، بازپس گیرند. (14)
در سال 270 ق منصورالیمن برادرزادهاش هیثم را به عنوان داعی به سوی سند فرستاد. نعمانبن محمد صاحب کتاب افتتاح الدعوة که در سال 346 ق نوشته شده، اشاره میکند که هیثم تعداد زیادی از ساکنان منطقه را به آیین اسماعیلی درآورده است و دعوت وی در آن زمان (زمان تألیف کتاب) همچنان در سند ادامه داشته است. متأسفانه در این کتاب مطالب بیشتری در این مورد نیامده است و در واقع از این زمان تا هنگامی که جلمبن شیبان از طرف المعز خلیفهی فاطمی (341- 365 ق) و به نام وی، قدرت را در ملتان تصاحب کرد، اطلاعات منابع، بسیار مبهم و پراکنده است.
جلمبن شیبان و اقدامات وی
استرن به نقل از کتاب المجالس و المسایرات قاضی نعمان از اقدامات یک داعی «بدعتگذار» در ایالتی دوردست یاد میکند. در این کتاب نام داعی و منطقهی مورد نظر اشاره نشده است، ولی به گفتهی استرن از آغاز مطلب که به بت بزرگی اشاره میکند- و این بت بزرگ تنها میتوانست بت معروف ملتان باشد – میتوان حدس زد که منطقهی مورد نظر، سند و به طور مشخص ملتان است. (15) این داعی از سال 330 تا 348 ق در ملتان فعالیت کرده است. او موفق شد یکی از شاهزادگان این منطقه و شمار زیادی از غیر مسلمانان را به آیین اسماعیلی درآورد. مکلئن احتمال میدهد این شاهزاده از علویان عمری بوده است.
دیدگاهها و اقدامات این داعی، با تفکر سنّتی اسماعیلیان که به وسیلهی امام فاطمی و دوستان وی ارائه میشد، متفاوت بود. او نه تنها در مورد اعضایی که مستقیم از دین اجدادیشان به او پیوسته بودند، رویکردی روشنفکرانه داشت و به آنها اجازه میداد که بسیاری از اعمال غیر اسلامی مذهب قبلیشان را حفظ کنند. او حتی در مورد اجرای قوانین اسلامی بر آن دسته از تازهواردان که قبل از این مسلمان بودند، نیز سخت نمیگرفت. در واقع او سیاست تساهل و مدارا را در مورد پیروان جدید خود در پیش گرفته و این امر باعث نفوذ زیاد وی در منطقه شده بود. (16) ارشاد اسلام معتقد است که هدف وی از این سیاست و ارائه آزادی به نوگروندگان، جذب هواداران بیشتر بود که البته در این امر موفقیت زیادی کسب کرد. (17)
این داعی، خود را به خلفای فاطمی وابسته میدانست. او در زمینهی سیاسی، دستآوردی بزرگ داشت و توانست حاکم ملتان را به آیین اسماعیلی درآورد. این امر اقتدار فاطمی را در سند افزایش داد. تا این زمان اسماعیلیان ملتان توانسته بودند با شکست برخی از دشمنان خود در منطقه، موقعیت خود را تحکیم کرده و حتی برخی معتقدند که او نخستین بار در سند، به نام خلفای فاطمی خطبه خوانده است. در حالی که این داعی مشغول پیشرفت آرمان فاطمیان بود، دربار مصر برای سقوط وی دسیسهچینی میکرد. (18) چرا که بدعتهای وی به خصوص عقایدش دربارهی امامت، خطر بزرگی برای امامان فاطمی مصر محسوب میگردید. داعی مذکور به نظریهی توقف امامت اعتقاد داشت و این امر برای اسماعیلیان که خود را امامان اسماعیلی میدانستند، قابل قبول نبود. (19)
در حالی که المعز، خلیفهی فاطمی، جلم (20) بن شیبان را با دستورهای لازم از جمله قتل وی عازم سند کرد، داعی در یک حادثهی اسبسواری کشته شد. بدین ترتیب امام فاطمی از خدمتگزاری پرشور و قدرتمند و در عین حال بدعتگذار محروم گردید. (21)
نخستین اقدام جلمبن شیبان، پایان دادن به سوء استفادههای داعی قبلی بود. او در نظر داشت هرگونه اقدامی در این زمینه را با مشورت با امام فاطمی انجام دهد. هدف وی اعادهی مذهب اسماعیلی و ابطال تغییرات انجام شده توسط داعی بدعتگذار بود. داعی بدعتگذار و پیروان وی تفکر توقف امامت را پذیرفته بودند و به عبارت بهتر، پیرو مذهب و فرقهی «واقفیه» بودند. بر این اساس، آنها معتقد بودند که تنها هفت امام وجود دارد و آخرین آنها محمد بن اسماعیل بوده و امامت با مرگ وی به پایان رسیده است؛ اما او به عنوان قائم بر خواهد گشت و تا آن زمان امامی نخواهد بود، بلکه تنها خلفا هستند که نخستین آنها عبدالله بن میمون قداح و آخرینشان هفتمین نفر پس از وی خواهد بود و این بدان معنا بود که فاطمیان خلفا هستند نه امامان و المعزّ آخرین خلیفه بعد از عبدالله القداح بوده و به این ترتیب قائم در دورهی وی ظهور خواهد کرد.
این اندیشه که امامت با محمدبن اسماعیل به پایان میرسد، به طور مستقیم، با ادعاهای المعزّ و فاطمیان که خود را فرزندان بلافصل محمد بن اسماعیل و تنها سلسلهی امامان قانونی اسماعیلی میدانستند، در تضاد بود. به علاوه از هنگامی که مشخص شد المعزّ هفتمین جانشین است و قائم در دورهی حکومت وی ظهور خواهد کرد، ممکن بود داعیان از آن بهرهبرداری کرده یا اینکه فردی از علویان خود را قائم معرفی کرده و در برابر امامت اسماعیلی بایستد. طبیعی بود که چنین اندیشهی خطرناکی نمیتوانست مورد قبول فاطمیان واقع گردد، المعز به علت حامیان و طرفداران زیاد وی نمیتوانست به صورت آشکار در مقابل او اقدامی انجام دهد؛ وی در خفا مشغول به کار شد، ولی به صورت رسمی و در ظاهر وی را پذیرفت. حلم بن شیبان دستورهای لازم را برای لغو بدعتهای وی از امام فاطمی گرفته بود که مهمترین آنها همین تئوری امامت بود. ضمن اینکه بدعتهای دیگر وی از جمله آزادیهای مذهبی نیز لغو گردید. (22)
برتلس معتقد است که تلاشهای المعزّ، خلیفه فاطمی، برای اقناع قرمطیان سند مبنی بر پذیرش «امامت مستمر و بلاانقطاع» و دست برداشتن از عقیدهی جماعت واقفیه ناکام مانده است؛ (23) البته باید در این دیدگاه با تأمل نگریست. بین قرمطیان سند و فاطمیان مصر به خصوص در دورهی جلمبن شیبان نامههای زیادی رد و بدل شده است، همچنین هدایای زیادی که به احتمال زیاد زکات یا دیگر وجوهات مذهبی بود به دربار مصر ارسال میگردید. این علایم و نشانههای وابستگی قرمطیان سند به فاطمیان بود. البته ممکن است که قرمطیان سند به طور کامل از پاسخهای امام فاطمی قانع نشده باشند، یا اینکه بخشی از قرمطیان سند همچنان بر عقاید واقفیه بودند، ولی به جهت مصالح سیاسی با امامان فاطمی در برههای خاص، روابط برقرار کرده باشند. چرا که بعدها روابط خود را در پی ناهماهنگی بین فاطمیان و قرمطیان یمن و بحرین با فاطمیان بر هم زدند و حتی هنگامی که محمود حمله به سند را آغاز نمود آنها ادعا کردند که رعیت و پیرو خلیفهی عباسی هستند که البته این ادعا تنها به جهت در امان ماندن از حملات غزنویان بود.
از دیگر اقدامات جلمبن شیبان، تخریب بتخانهی معروف ملتان و بت معروف آن بود. این بتخانه سالیان متمادی منبع درآمد حاکمان این منطقه بود. او همچنین دستور داد تا خطبه به نام خلفای فاطمی خوانده شود. (24)
این وقایع در سال 354 ق روی داد و این امر از نامهای که معز خلیفهی فاطمی به جلمبن شبیان نوشته است، مشخص میگردد. در عیون الاخبار از نامهای یاد شده که جلمبن شبان به معز نوشته و در آن از پیروزی خود و یارانش سخن گفته و همچنین از شکستن بت معروف ملتان – که قبل از آن، اجازهی تخریب آن را از امام فاطمی گرفته بود – سخن میگوید و از امام دربارهی احیای مذهب اسماعیل و فسخ کژآموزیهای داعی بدعتگذار، میپرسد و همچنین با امام در دربارهی موضوعاتی شامل فقه، حلال و حرام، تأویل، اهلالذّکر و امامِ بعد از امام، مشورت میکند و پرسشهایی دارد. امام فاطمی نیز طی نامهای به وی پاسخ داد. او در این نامه که دومین نامهی وی به حلم بن شیبان بود متذکر میشود که تو و یارانت به کمک خدا پیروز شده و این خداوند بود که شکست را بر دشمنان تو تحمیل کرد. به کمک خداوند توانستی آنان را به طور کامل نابود کنی، بت آنان را خراب کردی و به جای آن مسجد بنا نهادی. چه عزّت و افتخار بزرگی که از جانب خداوند به تو عطا شد. او در ادامه مینویسد که بسیار خوشحال خواهیم شد اگر سر آن بت را برای ما بفرستید. این امر به افتخارات تو خواهد افزود و الهامبخش برادرانت برای افزایش اشتیاق و آرزویشان برای اتحاد با تو خواهد شد. بند آخر نامه چنین است:
“ما برای تو برخی از پرچمهایمان را فرستادیم که میتوانی در مواقع نیاز، آنها را به اهتزار درآوری. هر وقت آنها را بر سر پیروان خود برافرازی، افتخاراتشان بیشتر میشود و به سبب این پرچمها خداوند به کمک شما خواهد شتافت. اگر این پرچمها را بر سر ناباوران بیفرازید افتخاراتشان به وسیلهی این پرچمها از بین میرود و آنها با نیروی الاهی از پای درمیآیند، چراکه خدا حامی ماست.”
این نامه در تاریخ یکشنبه نوزده رمضان سال سیصد و پنجاه و چهار نوشته شده است. (25)
در مورد اقدامات جلمبن شیبان حداقل دو سوال مطرح است، یکی اینکه آیا وی بت معروف ملتان را شکسته و بتخانه را ویران کرده است یا خیر؟ دیگر اینکه جلمبن شیبان بر چه کسی پیروز شده است؟ گزارش جغرافینویسان و جهانگردان مسلمان، حاکی است که بتخانهی ملتان و بت معروف آن تا اواخر قرن چهارم هجری بر پا بوده است. در حدود العام آمده است که در منطقهی سند، خطبه به نام خلفای فاطمی مصر خوانده میشد. (26) مؤلف کتاب در سال 372 ق از ملتان دیدن کرده است. مقدسی که در سال 375 ق به ملتان رفته، از بت و بتخانه ملتان سخن میگوید، ولی او نیز اشاره میکند که خطبه به نام خلفای فاطمی مصر خوانده میشود؛ (27) اما ابنحوقل که در سال 367 ق به ملتان سفر کرده از اسماعیلیه نامی نبرده است. او میگوید در ملتان حکومت بنوسامه برقرار بود. (28) در کتاب اشکال العالم که در نیمهی دوم قرن چهارم هجری نوشته شده است، از بت بزرگ معروف ملتان و زوار آن و اموالی که نذر آن کردهاند، سخن گفته شده است. او میگوید امیر ایشان قریشی از فرزندان سامةبن لؤی است. (29)
بیرونی که کتاب خود را در سال 424 ق نوشته است، میگوید: زمانی که قرامطه مولتان را تصرف کردند، جلمبن شیبان بت ملتان را تکه تکه کرد و روحانیون معبد را کشت و ساختمانش را که در بلندترین نقطه قرار داشت ویران نموده، به مسجد تبدیل ساخت و دستور داد که مسجد قدیمیای که محمد بن قاسم بنا نهاده بود، بسته شود. (30)
با توجه به گفتههای ابن حوقل و در صورت درست بودن سایر گزارشها، اقدامات و تحولات مربوط به جلمبن شیبان میبایست بین سالهای 367 تا 375 ق روی داده باشد. ولی تعیین تاریخ دقیق آن مشکل است. از طرف دیگر، تاریخ نامهای که بین جلمبن شیبان والمعزّ رد و بدل شده 354 ق است. این تناقض از کجاست؟ ممکن است که جغرافیدانان مسلمان از متون جغرافیایی قبل از عصر خود چون اصطخری استفاده کرده باشند، متونی که مربوط به سالهای قبل از 354 ق است وگرنه چگونه ممکن است که بت و بتخانه خراب شده باشد و آنها باز از آن زوّار بتخانه سخن بگویند. احتمالات دیگری نیز مطرح است. ممکن است که به علت بروز مشکلاتی برای جلمبن شیبان و تغییر سیاست وی، هندوها توانسته باشند که بتخانه را از نو ساخته باشند. (31)
هالیستر معتقد است که رابطهی بین اسماعیلیان سند و امامان فاطمی تا هنگامی که قرامطهی بحرین و فاطمیان مناسبات دوستانه داشتهاند، برقرار بوده است. او معتقد است که هنگامی که رقابت بین فاطمیان و قرامطه توافق و همگامی آنان را بر هم زد، تأثیر آن در سند نیز مشاهده شد. او حتی سؤالهایی را که داعی الدعاة سند از امام فاطمی معز پرسیده، بازتاب چنین رویدادی میداند که پیامد آن، ایجاد ارتباط دوستانه بین قرامطهی سند و دروزیها بود. (32) اگر چنین تحلیلی را بپذیریم، میتوان نتیجه گرفت که پس از به هم خوردن رابطهی بین اسماعیلیان سند و فاطمیان، اسماعیلیان برای اینکه در منطقه با مشکلات زیادی رو به رو نشوند، به ساکنان غیر اسماعیلیِ آن، آزادیها و امتیازاتی دادهاند و احتمال داده میشود که یکی از همین امتیازات بازسازی بتخانهی هندوها بوده باشد. با این حال هنگامی که بیرونی از ملتان دیدن کرده، بتخانهی آن ویران بوده است و این گزارش تا حدود زیادی استدلال اخیر را تضعیف خواهد کرد، چرا که اگر بتخانه به دلایل فوق بازسازی شده باشد، دیگر دلیلی برای ویرانی مجدد آن وجود نداشته است؛ اما به احتمال زیاد، این نظر که جغرافیدانانی چون مقدسی علیرغم سفر به منطقه از کتابهای پیشینیان چون مسالک و ممالک اصطخری استفاده کرده باشند، بسیار زیاد است؛ زیرا حتی یاقوت حموی که حدود دو قرن پس از مقدسی کتاب خود را نوشته باز از بت ملتان و زائران آن سخن میگوید (33) و این نشان میدهد که بیشتر این جغرافیدانان از روی کتب جغرافیانویسان متقدم مطالب خود را جمعآوری کردهاند.
احتمالات دیگری نیز مطرح است. ممکن است که داعی جلمبن شیبان به خاطر مسائل تبلیغی، شکستن بت ملتان و برخی کارهای دیگر به را معز گزارش داده باشد، یا اینکه خود فاطمیان چنین تبلیغاتی را راه اندازی کرده باشند. احتمال دیگر این است که جلم بن شیبان تنها یکی از بتهای موجود در ملتان و یا یک بتخانه غیر از بتخانهی معروف را – که بت معروف خورشید (آدیتیا) در آن بوده ویران کرده باشد. (34)
بیشتر بخوانید:اسماعیلیه از نگاه منابع تاریخی
با وجود تاریخ مشخص نامهای که بین معزّ و جلم بن شیبان رد و بدل شده، یعنی سال 354 ق، عباس همدانی احتمال میدهد که جلمبن شیبان در سالهای آخر حکومت خود یعنی سال 376 ق و در واقع یک سال پس از دیدار مقدسی از این منطقه، بت معروف ملتان و بتخانهی آن را ویران کرده باشد. او معتقد است که جلمبن شیبان نمیخواسته است که درآمد حاصل از بتخانه را به سادگی از دست دهد و در مورد تخریب یا عدم تخریب آن دچار شک و دودلی بوده است. (35) همدانی در مورد تضاد این استدلال خود با تاریخنامه، توضیح خاصی ارائه نمیدهد. به احتمال زیاد او تنها کوشیده، به نوعی با گزارش جغرافیدانانی چون مقدسی کنار بیاید. به همین جهت سال 376 ق را سال ویرانی بتخانه میداند. اگر این دیدگاه همدانی را بپذیریم میبایست در مورد تاریخنامه و یا محتوای آن تردید کنیم و یا به طور کلی آن را نپذیریم که دلایل کافی برای این امر وجود ندارد. بنابراین احتمال قریب به یقین آن است که تاریخ این نامه و محتوای آن صحت داشته و جغرافیدانان مسلمان در ارائهی گزارش خود دچار اشتباهاتی شده باشند.
اما در پاسخ به این سوال که جلمبن شیبان چه کسی را شکست داده است، در منابع جواب مشخص و قانعکنندهای نمیتوان یافت. در دورهی وی میبایست یکی از فرزندان منبهبن اسد قریشی بر ملتان حکمران بوده باشد. اعضای این سلسله مستقل و موروثی، به قبیلهی سامهبن لؤی بن غالب که شاخهای از قریش بود، تعلق داشتند؛ اما پذیرش این مطلب که پس از شکست این شخص، جلمبن شیبان و سپس فرزندان وی به صورت موروثی بر این منطقه حکمرانی کرده باشند، مشکل است. چرا که داعیان به صورت ارثی به قدرت و حکومت نمیرسیدند. (36) از طرف دیگر گفته شده که حاکم بدعتگذار اسماعیلی یکی از شاهزادگان یا حاکمان محلی ملتان را به آیین اسماعیلی درآورده است. (37) به احتمال قوی آن فرد، حاکم ملتان بوده است، چرا که در ملتان تنها یک حاکم بود که در عین حال قسمت علیای سند (سند شمالی) را اداره مینمود. اگر چنین استدلالی صحیح باشد که البته دلیل قانعکنندهای برای رد آن وجود ندارد، در آن صورت پیروزی جلمبن شیبان بر یک دشمن سیاسی و نظامی بزرگ که امام فاطمی آن را افتخاری بزرگ دانسته، بیمعنا خواهد بود. ممکن است که جلمبن شیبان و دیگر داعیان اسماعیلی که جانشین وی شدند – همانطوری که مکلئن اشاره کرده – تنها رهبران مذهبی بوده و رهبران سیاسی – نظامی همان خانواده سامهبن لؤی بوده باشند و هر دوی اینها تحت رهبری عالیهی خلفای فاطمی مصر قرار داشتهاند. (38) درت سیاسی و نظامی را در خود جمع داشتند، استرن نیز معتقد است که ابوالفتح داوودبن نصر که محمود وی را شکست داد، نوهی همان حاکمی بوده است که توسط داعی بدعتگذار به آیین اسماعیلی گروید. (39)
یک احتمال دیگر نیز وجود دارد. ممکن است که جلمبن شیبان که سیاستهای وی با گرایشها و رویکرد روشنفکرانهی داعی قبلی، منافات داشته، مورد دشمنی حاکم ملتان و برخی دیگر از اسماعیلیان قرار گرفته باشد. در این صورت بین اسماعیلیان دو دستگی روی داده و طرفداران جلمبن شیبان با توجه به حمایتهای مادی و معنوی امامان فاطمی توانستهاند بر مخالفان خود فائق آیند. اگر چنین فرضی را بپذیریم، در آن صورت پس از مرگ جلمبن شیبان، رقبای وی بر ملتان چیره شده و خانوادهی سامةبن لؤی بار دیگر تسلط سیاسی – مذهبی پیدا کردهاند. آنچه که به طور قطع و یقین میتوان گفت، این است که جلم بن شیبان بر ملتان تسلط یافته، اقتدار فاطمیان را اعمال کرده و خطبه به نام آنان خوانده و خراج و زکات را برای آنان ارسال مینموده و در امور مختلف از آنان کسب تکلیف میکرده و یا با آنان به مشورت میپرداخته است. گزارش سیاحان و جغرافیدانان مسلمان که در نیمهی دوم قرن چهارم هجری از این منطقه دیدن کردهاند، مؤید این مطلب و مدعاست.
سؤال دیگری که در مورد جلمبن شیبان میتوان مطرح کرد، این است که او در زمینهی سیاست خارجی به خصوص در ارتباط با غزنویان و هندوشاهیان چگونه خط مشیی داشته است؟ او به خوبی میدانست که غزنویان دشمن اصلی اسماعیلیان هستند. گرچه هنوز دورهی سبکتگین بود و قتل و کشتار اسماعیلیان به صورت جدی در برنامهی کار غزنویان قرار نگرفته بود، ولی اسماعیلیان میدانستند که غزنویان نماینده و حامی خلافت عباسی به شمار میآیند. هندوشاهیان به رهبری جیپال در شمال قلمرو جلمبن شیبان، و از لمغان (40) تا رودخانهی چیناپ و از جنوب کشمیر تا مرز ملتان را تحت حکومت خود داشتند. جلم، با آنان روابط دوستانهای داشت. هم جلم و هم جیپال به خوبی میدانستند که دشمن مشترک آنها غزنویان هستند؛ با این حال اسماعیلیان ملتان سعی میکردند که روابط خود را با هندوشاهیان مخفی نگه دارند، چرا که آنان کافر محسوب میشدند و از طرف دیگر نمیخواستند بهانهی لازم به غزنویان، جهت حمله به قلمروشان داده شود.
غزنویان برای کسب غنایم، رضایت خلیفهی عباسی، گرفتن برده وگسترش قلمرو خود و دفع خطر همسایگان نیاز به حمله به درهی سند داشتند. از طرف دیگر سوارهنظام آمادهی آنان، امکان لشکرکشیهای موفقیتآمیز را ممکن میساخت. سبکتگین (366- 387 ق) سنت حمله به هند برای کسب غنایم و برده را بنیان گذارد. او به خوبی میدانست که در صورت حمله به این مناطق به راحتی میتواند به بسیاری از اهداف خود دست یابد. در تاریخ یمینی آمده است که چون ابوالفتح از اخبار شکست انندپال و پیشروی محمود به سوی ملتان آگاه گردید، «خزاین و دفاین خویش در هم بست و بر پشت افیال و اجمال به سراندیب برد و مولتان را بازگذاشت». جلمبن شیبان علیرغم دوستی با هندوشاهیان، با غزنویان معاهدهی صلح امضا کرد؛ اما جیپال به جنگ با غزنویان ادامه داد و دوبار نیز به غزنه حمله کرد که هر دوبار با شکست مواجه شد. (41) به این ترتیب علیرغم تداوم درگیری و جنگ بین غزنویان و هندوشاهیان، اسماعیلیان سعی کردند خود را از معرکهی جنگ دور نگه دارند. اما اینکه حکومت هباریها در منصوره در قبال این دستهبندیها و درگیریها چه واکنشی داشته است، منابع هیچ گونه گزارشی ارائه ندادهاند. به نظر میرسد که آنان علاقه، انگیزه و توان کافی را برای دخالت در این منازعات نداشتهاند. در خصوص کیفیت ارتباط و مناسبات ملتان و منصوره هم هیچ گزارشی ارائه نشده است. با این حال بعید نیست که اسماعیلیان مخفیانه در آنجا نیز دعوت را پیگیری کرده باشند، چرا که بعدها که در ملتان به طور کامل شکست خوردند، بسیاری از آنان به منصوره گریختند و این مهاجرت نمیتوانست بدون زمینه بوده باشد.
میتوان گفت نخستین درگیری سبکتگین با هندوشاهیان جنبهی دفاعی داشت، ولی سبکتگین توانست به زودی موقعیت خود را تغییر داده و حالت تهاجمی به خود گیرد. در سال 366 ق توران را خراجگزار غزنویان ساخت. همچنین در همین سال جیپال، حاکم هندوشاهیان، را وادار به عقبنشینی و شکست نمود و قلمرو غزنویان را تا پیشاور گسترش داد. حاکم مکران نیز تبعیت و فرمانبرداری خود را به سبکتگین اعلام نمود. به این ترتیب با پیروزیهای پی در پی غزنویان، اسماعیلیان در انزوا قرار گرفتند. اکنون غزنویان در شمال غرب، غرب و جنوب غرب پیش روی کرده و آنها را در تنگنا قرار داده بودند. (42)
جانشینان جلمبن شیبان
پس از مرگ جلمبن شیبان (380ق)، شیخ حمید جانشین وی گردید. در تاریخ فرشته از وی با عنوان «حمید لودی» یاد شده است. (43) مشخص نیست که او پسر جلمبن شیبان است یا یکی از خویشاوندان وی یا یکی از خاندان سامةبن لؤی. گرچه برخی معتقدند که لؤی تحریف شده لودی است و این شخص از خاندان سامةبن لؤی بوده است. (44) برخی نیز او و جانشینش نصر و آخرین فرد اسماعیلیه یعنی ابوالفتح داوود را از لودیهای افعان میدانند و هیچگونه ارتباطی نسبی بین اینها و جلمبن شیبان نمیبینید. (45) رضوی، افغانی بودن شیخ حمید را مورد شک و تردید قرار میدهد. (46) سید سلیمان ندوی هر گونه ارتباط بین لودیهای افغان و شیخ حمید و فرزندانش را رد کرده و آنان را فرزندان جلمبن شیبان میداند. (47)
یکی از مشکلات شیخ حمید، افزایش روزافزون قدرت سیاسی و نظامی غزنویان در این منطقه بود. همکاری اسماعیلیان با هندوشاهیان نه تنها کمکی به آنان نکرد، بلکه بهانه لازم را به دست غزنویان و در این زمان سبکتگین داد که در فرصت ممکن به آنان حمله کنند. با این حال به نظر میرسد که سبکتگین هنوز علاقهی زیادی به حمله به قلمرو اسماعیلیان و یا حداقل براندازی آنان، نداشته است. شاید هم او آن قدر خود را قدرتمند نمیدید که همزمان با هندوشاهیان و اسماعیلیان وارد جنگ شود. از طرف دیگر او با حمله به درهی سند و قلمرو هندوشاهیان به راحتی غنایم و بردههای فراوان به دست میآورد. سرانجام سبکتگین به علت کمک و به احتمال زیاد، اتحاد اسماعیلیان با هندوشاهیان به ملتان حمله کرد (381 ق). شیخ حمید که تاب مقاومت در برابر وی را نداشت، با انعقاد قرارداد صلح، پرداخت خراج سالیانه را به عهده گرفت. (48)
پس از شیخ حمید، پسرش ناصر یا نصر جانشین وی گردید. متأسفانه در منابع هیچگونه اشارهای به او یا حوادث سیاسی و نظامی احتمالی عصر وی نشده است. به احتمال بسیار زیاد در دورهی نصر، اسماعیلیان با پرداخت خراج مقرر به غزنویان، موجودیت خود را حفظ کرده و در عین حال در خفا روابط دوستانهی خود را با هندوشاهیان ادامه دادهاند.
پس از نصر، ابوالفتح داوود فرزندش، جانشین وی گردید. در سال 387 ق سبکتگین درگذشت و محمود به حکومت غزنویان دست یافت. با روی کار آمدن محمود اوضاع منطقه دگرگون شد. افزایش قدرت غزنویان با آغاز حکومت محمود، اسماعیلیان را در معرض خطر جدی قرار داد. محمود ابتدا پایههای حکومت خود را در مناطق شرقی ایران تحکیم و سپس متوجه هند گردید. او در سال 392 ق جیپال را در نزدیکی پیشاور شکست داد و در همین زمان مرکز حکومت آنان را در ویهند به تصرف درآورد. جیپال خود نیز به اسارت درآمد ولی به شرط پرداخت غرامت جنگ و باج آزاد شد. او نتوانست این شکست را تحمل کند و اندکی بعد خودکشی کرد. (49)
در این زمان، همزمان به جای سبکتگین، محمود، به جای جیپال، انندپال و به جای شیخ نصر، ابوالفتح داوود به حکومت رسیدند. این مسئله اوضاع را بیش از پیش پیچیده نمود. ابوالفتح داوود سیاست دوستانه و پرداخت خراج به غزنویان را که اسلاف وی متعهد و متقبل شده بودند، کنار گذاشت. هنگامی که در سال 395 ق، محمود از توران گذشته و نواحی اطراف رودخانهی سند در ملتان را طی کرده و عازم فتح سرزمین بهاتیه در مجاورت ملتان گردید؛ ابوالفتح داوودبن نصر به شدت احساس خطر کرد و به همین جهت با انندپال وارد یک معاهدهی دفاعی گردید. در این معاهده، دیگر حاکمان شمال غرب هند نیز مشارکت کردند. (50) محمود از این عملکرد ابوالفتح خشمگین شد. او انتظار داشت که ابوالفتح به کمک وی بشتابد، در حالی که او در جنگ بیطرف مانده و به احتمال زیاد به انندپال کمک کرده بود، چرا که با وی معاهدهی نظامی و دفاعی داشت. (51) به گفتهی فرشته، ابوالفتح داوودبن نصر ابتدا مثل شیخ حمید عمل میکرد و «خود را در عداد ملازمان سلطان میشمرد»؛ ولی در این زمان «ازو اداهای خارج از عقل سرزده، مصدر اعمال ناشایسته شد». (52)
ابوالفتح به خوبی میدانست که خطر واقعی از ناحیهی محمود غزنوی است نه هندوشاهیان و لذا دلیلی برای کمک به محمود نمیدید. اما محمود از این اقدام داوود به طور موقت چشمپوشی کرد و تنبیه وی را به آینده موکول نمود. (53) سال 396 ق محمود با هدف الحاق ملتان به قلمرو غزنویان و سرکوب اسماعیلیه، عازم این منطقه گردید. بهانهی جنگ، بیطرفی یا کمک داوود به انندپال و عدم پرداخت خراج سالیانه نبود. محمود ادعا کرد که قرامطهی ملتان دچار الحاد و فساد عقیده گشتهاند. به گفتهی عتبی:
“ابوالفتح والی ملتان به خبث نحلت و فساد دخلت و رجس اعتقاد و قبح الحاد موصوف و معروف بود و اهل خطهی مولتان را به رأی و هوای خویش دعوت میکرد و خلق را در منزلهی ضلالت و مهلکهی جهالت میانداخت. (54)”
در جای دیگر در تاریخ یمینی میخوانیم که:
“بر سامع او (محمود) رسانیدند که در میان رعیت جمعی حادث شدهاند و با صاحب مصرانتما میکنند و اگرچه ظاهر دعوت ایشان رفض است، باطن کلمهی کفر محض است و از ذات خویش نص تنزیل را تأویلی چند مینهند که موجب هدم قواعد دین و رفع معاقد یقین است و در ابطال معالم شرع و نقض مراد دین میکوشند و از احکام شریعت و قضایای طریقت اعراض مینمایند… . (55)”
بر اساس نوشتهی یمینی، سلطان محمود جاسوسانی گماشته و در این مورد به تجسس پرداخت و پس از آن، رأی و نظر خلیفه و برخی فقها را نیز کسب کرد. (56) واقعیت در همین جملهی اخیر نهفته است و آن اینکه سلطان محمود برای کسب رضایت خلیفه و به احتمال زیاد به توصیهی او به ملتان لشکرکشی کرد. البته او از این طریق هم کسب ثروت و غنیمت میکرد و هم پایگاهی برای ادامهی لشکرکشیهایش در درهی سند ایجاد مینمود. (57) او با حمله به ملتان بر نقش خود به عنوان مدافع اسلام اهل سنت تأکید میکرد که اساس مشروعیت حکومت غزنویان بر آن قرار داشت. (58) از مطالبی که یمینی نقل کرده و به خصوص آنجا که از ارتباط فاطمیان با اسماعیلیان سخن میگوید، به خوبی پیداست که از جمله جرمهای نابخشودنی اسماعیلیان ملتان، همین ارتباط با فاطمیان بوده است.
محمود در آغاز تهاجم به ملتان، از انندپال خواست که به وی اجازه دهد تا از قلمروش جهت حمله به اسماعیلیان ملتان استفاده شود. انندپال نه تنها به این درخواست وقعی ننهاد، بلکه لشکری را برای مقابله با وی اعزام کرد، و این به خوبی نشان میدهد که بین ابوالفتح داوودبن نصر و انندپال معاهدهی دفاعی امضا شده بود؛ اما انندپال نتوانست مانع پیشروی محمود گردد. سپاه غزنویان او را شکست داده و به درهی کشمیر متواری ساختند، ولی محمود وی را تعقیب نکرده و متوجه ملتان گردید. (59)
در تاریخ یمینی آمده است که چون ابوالفتح از اخبار شکست انندپال و پیشروی محمود به سوی ملتان آگاه گردید، «خزاین و دفاین خویش در هم بست و بر پشت افیال و اجمال به سراندیب برد و مولتان را بازگذاشت». (60) در دیگر منابع از فرار ابوالفتح به سراندیب سخنی به میان نیامده است و تنها به تحصن وی در قلعهی ملتان و تسلیم آن پس از هفت روز محاصره اشاره شده است. (61)
نتیجهی حملهی محمود، تسلیم ملتان و تعهد پرداخت سالیانه بیست میلیون درهم به عنوان خراج بود. (62) به نظر میرسد که رقم بیست هزار درهم که فرشته به آن اشاره کرده است، صحیحتر باشد – (63) در این هنگام، محمود به علت حملهی قراخانیان به قلمرو غزنویان و به مخاطره افتادن غزنه به سرعت به خراسان بازگشت. (64) اما سال 401 ق یک بار دیگر به ملتان حمله کرد. در این حمله او ملتان را به تصرف کامل خود درآورد. در منابع هیچ اشارهای به بهانهی محمود برای حملهی مجدد به ملتان نشده است. ممکن است که عباسیان محمود را برای انجام این لشکرکشی تشویق و تحریض کرده باشند، یا اینکه در پرداخت خراج تأخیری صورت گرفته باشد. در این حمله، محمود دستور قتل عام اسماعیلیان را صادر کرد. در خلاصه التواریخ از مؤلفی مجهول در این باره آمده است:
“….فرایط ملاحده که در آن ولایت بودند، دستگیر شدند. بعضی را در دست و گردن بسته در پای فیلان کوهپیکر انداختند و جمعی را که دست رد بر احکام شرعیه مینهادند، بیدست و پا ساختند و برخی را که سر از احکام شرع میپیچدند، سر از تن جدا کردند و فریقی را که از خودبینی گوش بر اوامر سلطان نداشتند، بینی و گوش بریدند… (65)”
داوودبن نصر نیز دستگیر و در قلعهای به نام غورک (قوراک) زندانی شد و در همان جا به مرگ طبیعی درگذشت. (66) مسجد اسماعیلیان در ملتان که به جای بتخانهی معروف ملتان دایر شده بود، بسته و مسجدی که محمد بن قاسم بنا کرده بود و اسماعیلیان آن را بسته بودند، بازگشایی شد. (67) فاطمیان سعی کردند با اعزام نمایندهای نزد محمود از کشتار بیشتر اسماعیلیان در سند و نواحی دیگر جلوگیری کنند. (68) این نماینده در سال 403 ق عازم دربار محمود غزنوی گردید. برخی معتقدند که هدف این فرستاده که «تهارتی» نام داشته، دعوت محمود به آیین اسماعیلی بوده است. (69)
تهارتی سعی کرد که محمود را متقاعد سازد که اسماعیلیان نیز جزو مسلمانان محسوب میشوند و در این ارتباط، نامهای از امام فاطمی به محمود ارائه داد. بر اساس گزارش یمینی، سلطان محمود دستور دارد که «علی رؤس الملاء والأشهاد رسالتی که دارد ادا کند تا نزاهت مجلس سلطان از حوالت قبول سخن او لایح و واضح گردد و غبار تهمتی بر حاشیهی طهارت عرض او ننشیند» و چون دریافتند که او باطنی است، استاد ابوبکر (70) با وی به مناظره پرداخت و او را مغلوب نمود و پس از آن، سلطان محمود دستور قتل وی را صادر کرد. (71)
به این ترتیب تلاش فاطمیان برای جلوگیری از قتل و کشتار بیشتر اسماعیلیان بینتیجه ماند و مانع حملهی محمود به منصوره که به احتمال بسیار زیاد اسماعیلیان پس از شکست در ملتان به آنجا گریخته بودند، نشد. زمان و چگونگی نفوذ اسماعیلیان به منصوره مشخص نیست و حوادث این دوره و وقایع مربوط به اسماعیلیان نسبت به ملتان، ابهام بیشتری دارد. هباریهای منصوره حداقل تا سال 375 ق بر این منطقه حکمرانی داشتهاند. از این سال تا 416 ق که محمود این شهر را مورد حمله قرار داد، منابع هیچگونه گزارشی از اوضاع این منطقه ارائه ندادهاند. برخی از محققان از جمله عباس همدانی و ابوظفر سندی معتقدند که اسماعیلیان در سال 401 ق و پس از شکست در ملتان به منصوره گریختهاند و یا از طریق پذیرش آیین اسماعیلی توسط حاکم منصوره و یا طی یک شورش و انقلاب قدرت را در منصوره تصاحب کردهاند. (72) اما مکلئن پذیرش آیین اسماعیلی در سال 401 ق توسط هباریهای منصوره را مشکل میداند و معتقد است که اگر چنین امری اتفاق میافتاد، منابع به آن اشاره میکردند. گرچه او نیز این فرضیه را غیرمحتمل نمیداند. او بر این باور است محمود غزنوی که قصد ادامهی حملات خود در سند و هند را داشته، وجود این حکومت نیمه مستقل را باعث دردسر میدانسته و کوشیده با این توجیه که آنان از اسلام برگشتهاند و به عبارت دیگر به بهانهی اسماعیلی یا قرمطی بودن آنها، این منطقه را نیز تحت تسلط خود درآورد. (73) به این منظور، پس از یکی از لشکرکشیهایش در سال 416 ق به گجرات و فتح سومنات و در هنگام بازگشت بر سر راه خود، منصوره را به تصرف درآورد و تعداد زیادی از ساکنان آن را به قتل رساند. نام حاکم منصوره در این دوره «خفیف» ذکر شده است. (74)
غزنویان در دورهی سبکتگین و محمود توانستند همهی حکومتهای منطقه اعم از مسلمان و غیر مسلمان یعنی حکومتهای هندوشاهیان، ملتان، منصوره و دیگر حاکمان هند و درهی سند و برخی دیگر از نواحی هند از جمله گجرات را شکست داده و سیطرهی خود را در سند سفلا و علیا گسترش دهند. هرچند هدف محمود، گسترش اسلام در منطقه نبود، ولی شکست حاکمان هندو در نواحی مختلف و ویرانی بتخانههای آنان در ظاهر، جبههی آنان را تضعیف ساخت. البته واقعیت امر آن است که محمود با این جملات که با قتل و کشتار، غارت، چپاول و بردهگیری همراه بود، نفرت عجیبی در دل ساکنان منطقه از اسلام کاشت که هنوز آن کینه در دلها مانده است و در دراز مدت مانع نفوذ عمیق باورهای اسلامی و گسترش اسلام در شبهقاره هند شده است.
کارنامهی تبلیغی – مذهبی اسماعیلیان در سند
اسماعیلیان از مهمترین فرقههای مذهبی بودند که برای تبلیغ آیین خود، از تشکیلات منسجم و قوی و سازماندهی مناسب برخوردار بودند. آنان دارای سلسله مراتب خاصی چون امام، حجت، داعی الدعاة، داعی ابلاغ، داعی مطلق، داعی مأذون و داعی محصور بودند (75) و این سلسله مراتب را به دقت رعایت میکردند و در تبلیغ آیین خود از اصول و روشهای ویژهای پیروی میکردند و پس از بررسی و تجسس فراوان، افراد مورد نظر را جهت دعوت به آیین اسماعیلی انتخاب و با آنان به بحث و مذاکره مینشستند. به طور کلی آنان دو روش را برای رسیدن به اهداف خود برمیگزیدند: یکی توسعهی متصرفات به شیوهی نظامی و مستقیم بود که تصرف مصر نمونهای از کاربرد این روش است، و دیگری اعزام داعی به نواحی مختلف بود.
دعوت، مهمترین مشخصهی اسماعیلیان است که دو جنبه داشت: یکی مأموریت داعی در میان عامهی مردم، و دیگری یافتن حاکمان یا افراد خاص و وارد نمودن آنان به آیین اسماعیلی که در مورد اخیر یعنی دعوت حاکمان، دعوت اسماعیلیان موفقیت چشمگیری نداشت و شاید بتوان گفت تنها منطقهای که دعوت آنان در این قالب قرین موفقیت گردید، منطقهی سند بود که حاصل آن تشکیل یک دولت اسماعیلی در ملتان بود. (76)
داعیان سعی میکردند که دعوت خود را به صورت آشکار در میان مردم اعلام نکنند. داعی موفّق، کسی بود که دارای یک هویت مجهول و غیر مشخص بوده و افراد و مخاطبان خود را در موقعیتی قرار دهد که به دعوت وی واکنش مثبت نشان دهند. هر گاه شخصی پیدا میشد که آمادهی پذیرش آیین جدید میگشت، ورود وی به آیین اسماعیلی مراحل تدریجی خاصی داشت. او به تدریج میبایست تحت آموزش و تعلیم قرار میگرفت. هر گونه تغییر مذهب میبایست مرحلهای و تدریجی باشد و نه دفعی و ناگهانی. با دریافت جواب مثبت در هر مرحله، افشاگری بیشتری از جانب داعی برای داوطلب صورت میگرفت. به این ترتیب میزان موفقیت هر داعی جهت اقناع مخاطب تا حدودی زیادی به توانایی و استعداد شخصی وی بستگی داشت. بنابراین، نحوهی استدلال و میزان قدرت داعی بر مجاب کردن مخاطب مورد نظر، بسیار مهم بود. هر چند به این صورت، تعداد بسیار کمی در طی مدت درازی به آیین اسماعیلی وارد میشدند، اما آنان نقش مهمی در تحرکات سیاسی – مذهبی منطقهی خود داشتند. (77)
اسماعیلیان در سند چه کسانی را به آیین خود فرا میخواندند؟ سند دارای بافت اجتماعی – مذهبی ویژهای بود. در این منطقه هندوها، بوداییان، زرتشتیان و مسلمانان اعم از شیعی و سنی زندگی میکردند که از اقوام و قبایل گوناگونی بودند. اعراب این منطقه که از دو نژاد معروف عرب یعنی قحطانی و عدنانی بودند با یکدیگر اختلافات و درگیریهای زیادی داشتند و این امر منجر به نارضایتی بسیاری از آنان از خلافت عباسی گردید. عباسیان و عاملان آنها در این درگیریها جانب عدالت، انصاف و بیطرفی را مراعات نمیکردند. از طرف دیگر سند مأمن و ملجأ مخالفان حکومت و خلافت چه در دورهی بنیامیه و چه بنیعباس بود. در واقع مسلمانان این منطقه از خلافت عباسی ناراضی بودند و با آن دشمنی میورزیدند. هندوها، زرتشتیان و غیر مسلمانان دیگر نیز به فکر احیای قدرت سیاسی و مذهبی گذشتهی خود بودند. چنین شرایطی، زمینه را برای فعالیت داعیان اسماعیلی فراهم ساخته بود.
استرن معتقد است که اسماعیلیان در سند، تلاش خود را بر غیر مسلمانان متمرکز کرده بودند و توانستند تعداد زیادی از زرتشتیان را به آیین خود درآورند. (78) اما مکلئن در این مورد تردید جدید وارد ساخته و بر این باور است که منظور از مجوس، همان هندوها هستند چرا که در ملتان «ماگاربرهمنها»، (79) ساکن بودند و اصطلاح مجوس به آنها دلالت دارد. (80) این نظر نمیتواند خیلی به واقع و حقیقت امر نزدیک باشد، چرا که اصطلاح مجوس همیشه برای زرتشتیان به کار رفته است.
اسماعیلیان سعی میکردند در وهلهی اول بزرگان هندو و مسلمان عرب منطقه را به آیین خود درآورند، چرا که آنان دارای نفوذ و قدرت زیادی در میان ساکنان این منطقه بودند. از جمله اعراب پر نفوذ منطقه، باید به علویان عمری اشاره کرد که با بومیان ازدواج کرده و حتی زبان مادری خود را به سود زبان محلی کنار گذاشته بودند. اعراب اعم از اهل سنت، علویان و خوارج تلاش جدی و سازمانیافتهای جهت تبلیغ مذهب خود در سند به عمل نیاوردند؛ اما توانستند با اسکان در این منطقه و اختلاط با اقوام و پیروان مذهب مختلف، زمینه را برای تبلیغات اسماعیلیان فراهم کنند.
اسماعیلیان سعی کردند از میان هندوها، رهبران و بزرگان طبقات مختلف، به خصوص رهبران کشاورزان را به آیین خود، درآورند. زیرا در صورت پذیرش آیین اسماعیلی توسط رؤسای طبقات، تلاش برای تسلط بر ملتان بسیار آسانتر میگشت و این مسئله با توجه به پراکندگی قدرت سیاسی و اقتصادی در سند در قرن چهارم هجری از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود. گرچه نمیتوان انگیزههای هندوها از پذیرش آیین اسماعیلی را به طور کامل و دقیق مشخص ساخت؛ ولی بنا به احتمال زیاد، آنها از این طریق امتیازاتی کسب کرده، به نوعی به رسمیت شناخته میشدند. (81) از طرف دیگر هندوها بیشتر از طریق شیعیان با اسلام آشنا شده بودند و حاکمان این منطقه از اهل سنت بودند که هندوها از آنان ناراضی بودند.
هندوها در نتیجهی عملکرد اعراب سنی مذهب، قدرت اقتصادی، سیطرهی سیاسی و عظمت گذشتهی خود را از دست داده بودند و در طول سه قرن اول هجری، بارها و بارها مورد حملات آنان قرار گرفته و حتی در دورهی عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اموی، که برخی از سران آنان صادقانه دین اسلام را پذیرفتند، باز هم از حملات مسلمانان در امان نماندند. اکنون دیگر آنان نمیتوانستند با توسل به مذهب اهل سنت در پی احقاق حقوق خود برآیند. البته این سخنان نباید ما را از قوت استدلال و برنامهریزی و سازماندهی دقیق و مبتنی بر شگردهای روانشناسانهی داعیان اسماعیلی غافل سازد. از جمله قبایل هندوی مهم منطقه که اسماعیلیان توانستند آنان را به آیین خود درآورند «سومراها» (82) بودند. سومراها یک قبیلهی هندوی سنی بودند که از زمان نخستین پیروزیهای اعراب در این منطقه به اسلام گرویدند و با اعراب مقیم آنجا ازدواج کردند. به طوری که حتی اسم آنها نیمی هندی و نیمی اسلامی بود. با این حال آنان حتی پس از پذیرش اسلام بسیاری از آداب و رسوم قدیمی خود را حفظ کردند. آنها از طریق ازدواج با زمینداران بزرگ عرب محلی ارتباط برقرار کرده و نفوذ و قدرت زیادی کسب کردند. (83)
اسماعیلیان گرچه توانستند سومراها را به آیین خود درآورند، ولی این امر نتوانست دوام حکومت آنان را در منطقهی سند تضمین کند. (84) اکنون در دنیای اسلام، قدرت بزرگی چون غزنویان ظهور کرده بود و گرچه محمود نتوانست برای همیشه سیطره و اقتدار اسماعیلیان را در منطقه از بین ببرد ولی بعدها غوریان، بازماندگان اسماعیلیان را از منطقهی سند بیرون راندند. به این ترتیب رقابت بین ترکان و اسماعیلیان به سود ترکان و خلفای عباسی به پایان رسید.
برخی از محققان معتقدند که نفوذ و تسلط اسماعیلیان بر مناطقی از سند، موجب انحطاط علم حدیث در منطقه شد. (85) این ادعا متکی بر اسناد و مدارک نیست، بلکه مبتنی بر عقائد کلی اسماعیلیان است که رویکردی باطنگرایانه و عقلائی به مسائلی مذهبی داشتند نه اخباری و حدیثی. برخی نیز معتقدند که چون اسماعیلیان ساختار سیاسی و مذهبی حکومتهای سنی مذهب را در نیمهی دوم قرن چهارم هجری از بین بردند، این اقدام آنان منجر به وقفهای در مطالعات مربوط به علم حدیث شد. ولی آیا واقعیت هم همین است؟
اسماعیلیان بر کدام مناطق سند تسلط داشتند؟ همانطور که مکلئن هم به درستی اشاره کرده است، علمای علم حدیث یا دیبلی یا منصوری و یا قصداری بودهاند و این در حالی است که شهرهای دیبل، قصدار و منصوره تحت تسلط اسماعیلیان نبوده است. اسماعیلیان در نیمهی دوم قرن چهارم هجری، تنها بر ملتان سیطره داشتند و این منطقه حتی در سه قرن اول هجری هم، خاستگاه محدثان نبوده است، بنابراین عملکرد اسماعیلیان نمیتواند عامل اصلی انحطاط حدیث و مطالعهی آن در منطقه باشد. (86)
به نظر میرسد که روند انحطاط مطالعهی علم حدیث و به طور کلی علوم در سند، به فرآیند کلی انحطاط تمدن اسلامی در زمینههای مختلف مرتبط باشد که با ظهور غزنویان علایم آن بیشتر آشکار گردید. در حالی که تا نیمهی اول قرن سوم هجری یک نوع وحدت سیاسی و تا حدود زیادی مذهبی در دنیای اسلام برقرار بود. از این زمان حکومتهای نیمه مستقل در بسیاری از مناطق قلمرو جغرافیایی خلافت شکل گرفتند و جامعهی اسلامی وحدت خود را از دست داد و دچار نوعی تجزیهی سیاسی و انحطاط اقتصادی گردید.
تجارت، رونق سابق را نداشت و در برخی راهها، ناامنی حاکم بود. مجموعهی این عوامل باعث شد که در منطقهای چون سند برخی شهرها حتی با کاهش جمعیت رو به رو شده و بندری چون دیبل در آستانهی حملهی محمود به سند، اهمیت رو به رو شده و بندری چون دیبل در آستانهی حملهی محمود به سند، اهمیت زیادی نداشته باشد. علما و محدثان چون گذشته نمیتوانستند به راحتی از شهرهای سند به بغداد و دیگر مراکز علمی و اسلامی مسافرت کنند و مساجد و مدارس، رونق گذشتهی خود را از دست داده و قدرت مالی آنان نیز کاهش یافته بود و نمیتوانستند همچون گذشته برای ترویج علم و دانش سرمایهگذاری کنند. (87) به این ترتیب مجموعه عوامل مختلفی باعث انحطاط مطالعهی علم حدیث در سند شد و شاید بتوان گفت که اسماعیلیان نقش چندانی در این امر نداشتند.
پینوشتها:
1. در مورد چگونگی پیدایش اسماعیلیه و فرقههای مختلف آن و فرآیند تغییر و تحولات تاریخی و مذهبی اسماعیلیان رک: دفتری، فرهاد، اسماعیلیه، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1377ش، ج8، ص 681- 702.
2. ممتحن، حسین علی، نهضت فرمطیان و بحثی در باب اخوان الصفا و خلاّنالوفا در ارتباط با آن، تهران، دانشگاه شهید بهشتی، 1371 ش، ص 35؛ همچنین شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، تحریر مصطفی بن خالقداد هاشمی عباسی، تصحیح سید محمدرضا جلال نائینی، تهران، اقبال، 1373 ش، ج1، ص 222.
3. Maclean, lbid, p. 131.
4. ممتحن، حسینعلی، همان، ص 10- 11؛ همچنین رشیدالدین فضلالله همدانی، جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، به کوشش محمد تقی دانشپژوه و محمد مدرسی (زنجانی)، تهران، علمی و فرهنگی، 1381ش، ص 11.
5. همان، ص 59.
6. Durani, Ashiq Muhammad, History of Multan Form the Early Period to 1849, A. D Multan Pakistan, p. 14.
7. Sulail Zaheer Lari, lbid, p. 41.
8. Maclean, lbid, p. 130.
9. Maclean, lbid, p. 131.
10. نوبختی، فرقالشیعه، ترجمهی محمد جواد مشکور، ص 240.
11. Ansari, D. & Sarah F., Sufi Saint and State Power, Cambridge, 1992, p. 60.
12. Hamadani, Abbas, “The fatimid – Abbasid confilict in lndia” in lslamic Culture, July 1967, p. 189.
13. مقدسی، همان، ج2، ص 706- 707.
14. هالیستر، جان نورمن، همان، ص 381.
15. Stern. S. M, “lsmaili propaganda and Fatimid rule in sind” in lslamic Culture, Vol. XXIII, October 1949, p. 299.
16. Stern, lbid, p. 300.
17. lslam, Ershad, lbid, p. 38.
18. دفتری، فرهاد، تاریخچه و عقاید اسماعیلیه، ص 210؛
Stern, lbid, p. 300
19. Maclean, lbid, p. 133.
20. نام وی حلم، حلیم و جیلم نیز نوشته شده است.
21. Stern, lbid, p. 300.
22. در مورد عقاید اسماعیلیه واقفه ر. ک: شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، همان، ج1، ص 222 و 260؛
Maclean, lbid, p. 134; Ashiq Muhammad Duwrani, lbid, p. 15; also Andrews, P. A, “Multan” in Encyclopedia of lslam, p. 544.
23. برتلس، آ. آی، ناصر خسرو و اسماعیلیان، ترجمهی آرینپور، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346 ش، ص 92.
24. ابوظفر سندی، همان، ص 258- 260.
25. Stern, lbid, p. 302; Maclean, lbid, p. 134.
26. حدود العالم، ص 68.
27. مقدسی، همان، ج2، ص 713.
28. ابنحوقل، همان.
29. جیهانی، همان، ص 134- 135.
30. بیرونی، ابوریحان محمد بن احمد، تحقیق ماللهند، ترجمه منوچهر صدوقی سها، ج1، ص 87.
31. Maclean, lbid, p. 136-137.
32. هالیستر. جان نورمن، همان، ص 379.
33. یاقوت حموی، همان، ج5، ص 227.
34. Maclean, lbid, p. 134- 137.
35. Hamadani, Abbas, lbid, p. 183.
36. Maclean, lbid, p. 135.
37. دفتری، فرهاد، تاریخچه و عقاید اسماعیلیه، ص 210- 211.
38. Maclean, lbid, p. 135.
39. Stern, lbid, p. 303.
40. Lamghan.
41. رضوی، سید عباس اطهر، شیعه در هند، ج1، ص 237- 238.
42. تاریخ ایران کمبریج، ج4، ص 146؛
Maclean, lbid, p. 137- 138.
43. فرشته، همان، ص 24.
44. Maclean, lbid, p. 135.
45. Billimoria, N. M, lbid, p. 32.
46. رضوی، سید عباس اطهر، همان، ج1، ص 238.
47. Nadvi, “Muslim Colonies in lndia befor the Muslim Conquest”, October 1934, p. 616; Jan 1935, p. 145.
48. ابوظفر سندی، همان، ص 258- 260، فرشته، همان، ج1، ص 24.
49. گردیزی، ابوسعید عبدالحی بن ضحاکبن محمود، تاریخ گردیزی، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، 1363ش، ص 385، 386رضوی، سید عباس اطهر، همان، ج1، ص 238؛
Maclean, lbid, p. 139.
50. Maclean, lbid, p. 139.
51. فرشته، همان، ج1، ص 25؛ ابوظفر سندی، همان، ص 265- 266؛
Nadvi, “Muslim Colonies in lndia before the Muslim Conquest”, october 1934, p. 617.
52. فرشته، همان.
53. رضوی، سیدعباس اطهر، همان، ج1، ص 239.
54. عتبی، همان، ص 278- 279.
55. همان، ص 370.
56. همان.
57. باسورث، ادموند کلیفورد، تاریخ غزنویان، ترجمهی حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1372ش، ج1، ص 51.
58. Maclean, lbid, p. 139.
59. ابوظفر سندی، همان، ص 265- 266؛ گردیزی، همان، 1363 ش، ص 388.
60. عتبی، همان، ص 280.
61. فرشته، همان، ج1، ص 25؛
Maclean, lbid, p. 139.
62. یمینی، همان، ص 280.
63. فرشته، همان، ج1، ص 25.
64. برتلس، همان، ص 95- 96.
65. مؤلف مجهول، خلاصه التواریخ، نسخهی خطی، همان، ص 73؛ بغدادی، ابومنصور عبدالقاهر، الفَرق بینالفرق، ترجمهی محمد جواد مشکور، تهران، امیرکبیر، 1344ش، ص 209- 210.
66. گردیزی، همان، 1363ش، ص 391.
67. سوجان رائی، همان، ص 115؛ رضوی، سیدعباس اطهر، همان، ج1، ص 240.
68. عتبی، همان، ص 371.
69. برتلس، همان، ص 99؛ دفتری، فرهاد، تاریخچه و عقاید اسماعیلیه، ص 225.
70. برتلس نام این شخص را حسن بن طاهربن مسلم العلوی ذکر کرده است. ر. ک: برتلس، همان، ص 99.
71. یمینی، همان، ص 371.
Hamadani, Abbas, lbid, p. 187.
72. ابوظفر سندی، همان، ص 270- 271؛
73. Maclean, lbid, p. 140.
74. ابوظفر سندی، همان، ص 271؛ 272.
75. ممتحن، حسین علی، همان، ص 62- 63.
76. Stern, lbid, p. 29.
77. Maclean, lbid, p. 149.
78. Stern, lbid, p. 302.
79. Maga Brahmans.
80. Maclean, lbid, p. 133.
81. lbid, p. 151.
82. Sumra.
83. Hamadani,Abbas, lbid, p. 187.
84. Maclean, lbid, p. 151.
85. شمیل، آن ماری، ادبیات اسلامی هند، ترجمهی یعقوب آژند، تهران، امیر کبیر، 1373ش، ص 3.
86. Maclean, lbid, p. 144.
87. Maclean, lbid,p. 145-146.
منبع مقاله : یاری، سیاوش؛ (1393)، تاریخ اسلام در هند، قم: نشر ادیان، چاپ دوم.