خانه » همه » مذهبی » کاوشی نو در اخلاق اسلامی – حضرت آیت الله العظمی حسین مظاهری

کاوشی نو در اخلاق اسلامی – حضرت آیت الله العظمی حسین مظاهری

کاوشی نو در اخلاق اسلامی

و

شئون حکمت عملی

جلد اول

حضرت آیت الله العظمی حسین مظاهری

ترجمة حمیدرضا آژیر

مؤسسة نشر و تحقیقات ذکر

تهران، انقلاب ، فلسطین جنوبی ، محتشم ، ش 30 ، طبقه اول

صندوق پستی 991/13185



کاوشی نو در اخلاق اسلامی ( جلد اول )

نوشتة حضرت آیت الله حسین مظاهری

ترجمة حمیدرضا آژیر

ویراستار : علی اسکندری- محمد ترکمان

طرح روی جلد : کیانوش غریب پور

زیر نظر شورای بررسی

حروفچینی: کارگاه گرافیک قاصدک

لیتوگرافی : سیحون

چاپ و صحافی: محمد



چاپ اول : زمستان 82 / تعداد: 2100 جلد

حقوق چاپ و نشر محفوظ است.

شابک : 5-204-307-964 ISBN: 964-307-204-5 //

مظاهری ، حسین، 1312-

کاوشی نو در اخلاق اسلامی / حسین مظاهری ، زیر نظر شورای بررسی.-

(ویرایش ).-تهران : ذکر، 1381 ، 2 ج . (جلد 1) ISBN: 964-307-204-5

(جلد 2) ISBN: 964-307-205-3 فهرستنویسی بر اساس اطلاعات فیپا.

عنوان اصلی : درسات فی الاخلاق و شوون الحکمه العلمیه.

1. اخلاق اسلامی الف . عنوان.

4041د625م / 8 / 247 BP 61/297

کتابخانه ملی ایران 38502-81م

فهرست مطالب

مقدمه

پی نوشتها

فصل اول : تعریف علم اخلاق

تعریف علم اخلاق

اخلاق،از امور فطری است

اخلاق برخاسته از علم حضوری است

عقل نظری و عقل عملی

اخلاق نظری و اخلاق عملی

نسبیت اخلاق و مطلق بودن آن

اخلاق ، وسیلۀ نزدیکی به خدای متعال

پی نوشتها

فصل دوم: موضوع علم اخلاق

موضوع علم اخلاق

انسان چیست؟

چرا انسان آفریده شده است؟

جمع بین آیاتی که به انسان اختصاص دارد

تفوت میان انسان ، فرشته و حیوان

تفاوت میان فضایل و رذایل

نقدی بر نظریه علمای اخلاق

حسن و قبح عقلی

حرکت به سوی حق تعالی

پی نوشتها

فصل سوم: فواید علم اخلاق

فواید علم اخلاق

فایده یکم: تجسم عمل

تکمله

رفع اشکال درباره جاودانگی دوزخیان

فایده دوم: خاستگاه همۀ اعمال ، ملکات و هویّات است

فایده سوم: تکیه علم سودمند بر فضایل

آیاتی پیرامون عالِم غیر مهذب

روایاتی پیرامون عالِم غیر مهذب

آیاتی پیرامون وابسته بودن علم به عمل

روایاتی پیرامون بستگی علم به عمل

روایاتی پیرامون بسته بودن عمل به علم

فایده سوم: وابسته بودن عبودیت بر فضایل

پی نوشتها

فصل چهارم: دلایل ضرورت پاکسازی نفس

ضرورت پاکسازی نفس

1. کتاب

چرا قرآن این چنین بر اخلاق پای می فشارد؟

2. سنّت

3. اجماع

4. عقل

پی نوشتها

فصل پنجم: چگونگی تزکیه

مقدّمه

شیوه های پاک کردن نفس از پلشتیها

1. تقوا

آیاتی پیرامون مخالفت با هوی و هوی

روایاتی پیرامون مخالفت با هوی و هوی

آیاتی پیرامون تقوا

روایاتی پیرامون تقوا

2. مراقبت

روایاتی پیرامون مراقبت

مراقبت به مفهو.می دیگر

روایاتی پیرامون مراقبت به مفهوم دوم

مراقبت به وسیله استاد

مراقبت به وسیله دوست

آیاتی پیرامون مراقبت به وسیله دوست

روایاتی پیرامون مراقبت به وسیله دوست

3. پندی از سیر در تاریخ

آیاتی پیرامون پندآموزی از سیر در تاریخ

احادیثی پیرامون پندآموزی از سیر در تاریخ

4. حب در راه خدا

آیاتی پیرامون حب در راه خدا

روایاتی پیرامون حب در راه خدا

5. ترسانیدن و مژده دادن

آیاتی پیرامون انذارو تبشیر

6. دوست داستن خداوند متعال

آیاتی پیرامون محبّت خدا

روایاتی پیرامون محبّت خدا

دعاهایی پیرامون محبّت خدا

سخنانی پیرامون محبّت خدا

پی نوشتها

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

مقدمه

اهمیت علم اخلاق

بی تردید، اخلاق در اسلام دارای اهمیت فراوانی است . این امر به لحاظ جنبه های مختلفی است . نخست ،‌علاوه بر آنکه اخلاق از ارکان اسلام و در ردیف عقاید و احکام به شمار می آید ،‌عامل پیوند انسان به پروردگار بزرگش نیز می باشد و همانا این پیوند ، مقصود اصلی در ایجاد انسان است .زیرا که آن بزرگترین کمال آدمی است و تمامیت کمالات انسان وابسته به آن است و همان گونه که بر قلم تقدیر رفته است ،‌آدمی کامل نگردد ،‌مگر آنکه در مسیری گام بردارد که خدای متعال در شریعت بزرگش برای او ترسیم نموده است و راهی را بپیماید که پیامبران و جانشینان و پیروان آنها در ارائه آن،‌جهد بلیغ نموده اند .

دیگر آنکه آیین مقدس اسلامی در تمامی زمینه ها ، چه در مسائل اجتماعی (اعم از نظام خانوادگی و احوال فردی ) و چه در مسائل اقتصادی و سیاسی و غیر آن ،‌جز با شیوۀ اخلاقی – که این دین پاینده بر آن استوار است – تمام و کامل نمی گردد .

درک این مطالب از این سخن رسول اکرم (ص)‌ و موارد مشابه آن برای ما میسر است که فرمود: ” همانا بر انگیخته شدم تا مکارم اخلاق را به کمال رسانم .”1

همچنین اگرنزد خداوند ،‌ویژگی ای برتر از اخلاق وجود داشت هر آینه خدای متعال در قرآن کریم ‌،در ستایش پیامبر گرامیش که سرور کائنات و اشرف موجودات است ،‌بدان اشاره می فرمود . اهمیت اخلاق و ارج و بهای آن از این امر ظهور و بروز یافت که خداوند متعال بر فرستادۀ بزرگوارش منت نهاد و فرمود : “همانا تو دارای خلقی بزرگ هستی .”2

دیگر آنکه علم اخلاق از دانشهایی است که به انسان و حالات گوناگون او و سایر علوم و معارف انسانی اهتمام می ورزد . علم اخلاق از فضیلتها و مکارم انسانی ،‌چگونگی به دست آوردن آنها و نحوۀ آراستن نفس به آن صفات نیک ،‌سخن می گوید . همچنین از رذیلتها و صفات ناپسند و چگونگی دوری جستن از آنها و بازداشتن نفس از آلوده شدن به آن صفات و نیز آثار گوناگون اجتماعی اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی آنها بحث و گفتگو می کند . از این رو اخلاق در آیین اصیل اسلام ، اهمیّتی والا می یابد ،‌به ویژه آنکه پیامبر گرامی اسلام ، نخستین معلم اخلاق و الگوی نمونۀ آن شمرده می شود . خداوند متعال در حق آن حضرت فرموده است : ” برای شما اگربه خدا و روز قیامت امید می دارید و خدا را فراوان یاد می کنید ،‌شخص رسول الله ،‌مقتدای پسند یده ای است .”3

همچنین امامان طاهر(ع)‌،‌پس از رسول اکرم (ص)‌،‌نمونه هایی زنده از اخلاق نیکو و شیوۀ برتر زندگی بوده اند که صفحات تاریخ اسلام را به وجود خویش آراسته اند. سیره و شیوۀ زندگی آن بزرگواران ،‌بی تردید آینۀ تمام نمای سیرۀ نیای بزرگوارشان ،‌پیامبر اکرم (ص) بوده است . چنان که خدای متعال دربارۀ آنان فرموده است : “جز این نیست که خدا می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک دارد .”4

لکن آنچه مایۀ تأسف است ،‌این است که علی رغم اهمیت این علم و تأثیرات مثبت آن در پیراستن نفس و اصلاح آن ،‌در برنامه های درسی و حوزه های علمی و مجامع فرهنگی ما ،‌از این درس اساسی خبری نیست و بیم آن می رود که این رشته از دانش که در نوع خود بی نظیر است ‌، نه تنها در معرض فراموشی قرار گیرد ،‌بلکه برای انسانهای عصر حاضر ناشناخته و مجهول باقی بماند .چه نیکو گفته است ابوحامد غزالی در مقدمه احیاءعلوم الدین ،‌آنجا که می¬گوید : “… و اما علم دستیابی به آخرت و آنچه که پیشینیان صالح ما نگاشته اند و آنچه که خداوند سبحان در کتاب خود ،‌آن را فقه ،‌حکمت، علم ،روشنایی ،‌نور ،‌ هدایت و رشد نامیده است ،‌هر آینه درمان آن را در هم پیچیده و در بوتۀ فراموشی نهاده اند .”5

با ظهور انقلاب شکوهمند اسلامی در ایران ،‌این علم همچون سایر دانشهای بنیادینی که انقلاب اسلامی به آنها اعتبار بخشید ، مورد توجه فراوان قرار گرفت ،‌زیرا انقلاب پیروزمند ملت مسلمان ایران ،‌تنها به تغییر و دگرگونی جنبه های مادی زندگی توجه نداشت ، بلکه تحول شیوه های فرهنگی و تربیتی و بنیادهای فکری اخلاقی ،‌در مرکز توجه و قله هدف آن قرار داشت .

پیشوای بزرگ انقلاب اسلامی ،‌عارف فقید ، حضرت امام خمینی – که خداوند درجاتش را متعالی گرداند – نه تنها الگوی اخلاق نیکو در عصر ما شمرده می شد ،‌بلکه از بزرگترین اساتید این فن و از درخشانترین آنها در قرن حاضر به حساب می آمد ،‌چنان که خدای تعالی می فرماید : ” هر آینه از میان بندگان خدا ،‌تنها دانشمندان از او می ترسند .”6 خداوند بهترین پاداش و وافرترین برکات خود را از این علم ،‌به ایشان عطا فرماید .

امام بزرگوار – که رضوان خدا بر او باد – همواره در طول حیات خود ،‌به این علم سفارش می کرد و پیروان خود را نسبت به گسترش آن تشویق و ترغیب می نمود .آن بزرگوار هیچ گاه سفارش به این امر را از یاد نبرد ،‌تا اینکه در وصیتنامه سیاسی الهی خود ‌،چنین فرمود: “‌و از بالا ترین و والاترین حوزه هایی که لازم است به طور همگانی مورد تعلیم و تعلم قرار گیرد ،‌علوم معنوی اسلامی از قبیل علم اخلاق و تهذیب نفس و سیر و سلوک الی الله – رزقنا الله و ایّاکم – که جهاد اکبر می باشد.”7

از اینجا اهمیت گفتگو دربارۀ اخلاق و فراخواندن مردمان به سوی آن – به ویژه در عصر کنونی – ظاهر میگردد . زمانه ای که جاذبه های فریبندۀ مادی ،‌فراوان گشته و فضایل درخشان انسانی تباه گردیده و مردمان اندک اندک از دینشان فاصله می گیرند و نسبت به چگونگی ارتباط با پروردگار بزرگ خود ،‌آگاهی ندارند.پس ،‌از رهگذر آن ،‌فاجعه های عظیم فرهنگی رخ می دهد ‌،و آثار ظلم و استبداد و تبعیض نژادی ظاهر می گردد و ابرهای تیرۀ نادانی ،‌آسمان بشریت را فرا می گیرد و ضلالت آشکار می گردد.

این همه ،‌موجب دوری انسان از اخلاق کریمه و پاک داشتن نفس و پیراستن آن از بدی گردیده است .بنابراین زندگی شایسته وامید سعادت و نیکویی دراین عصر برای ما میسر نیست ،‌مگر آنکه با خدا پیوند برقرار نموده و به اصول اساسی دین حنیف باز گردیم و به اخلاق الهی و عمل به آنچه که لازمۀ ایجاد مدینه فاضله و تدارک مقدمات فرج است ،‌تمسک جوییم .

سیر تحول کتابهای اخلاقی در فرهنگ اسلامی

به دلیل اهمیت بحث دربارۀ این علم الهی ،‌کتب و مجموعه های بزرگی دربارۀ علم اخلاق و تزکیه نفس در پهنۀ جهان اسلام انتشار یافته است . از بسیاری تعداد این کتابها، شمارش آنها در این مقدمه کوتاه ممکن نیست ،‌لکن در اینجا نگاهی گذرا بر مهمترین کتابهای اخلاقی می افکنیم تا جایگاه این کتاب را در بین آنها باز گوییم . در حالی که از بخش بزرگتر آن ،‌که پیرامون معجمهای خاص این موضوع است ،‌ذکری به میان نمی آوریم .

1 . رسائل اخوان الصفا و خلاّن الوفا :‌در قرن چهارم هجری ،‌گروهی از مردمان به نام اخوان الصفا زندگی می کردند ،‌که به خواست خودشان ناشناخته ماندند . آنان رساله هایی را مشتمل بر خلاصه علوم زمانشان نگاشتند . هدف آنان – مطابق آنچه بیان کرده اند – پاک ساختن شریعت از اوهام و خرافات بوده است . ایشان اخلاق را بر اساس تفکرات فلسفی خود تدریس می کردند .از این رو مباحث اخلاقی آنان،شامل جنبه های نظری عقلی و ذوقی عرفانی است .

2 .السعاده و الإسعاد فی السّیره الإنسانیه : شیخ ابوالحسن عامری نیشابوری (متوفی 381 ه . ق)‌ از نخستین محققانی بود که دربارۀ اخلاق ،‌کتابی مستقل تألیف نمود . او در کتاب خود ،‌که از مفاهیم اخلاقی موصوف در کتابهای افلاطون و ارسطو اقتباس نموده بود را با نکات عقلی و پندهای حکمت آموز بیامیخت .

3.تهذیب الأخلاق و تطهیر الاعراق : شیخ ابوعلی مسکویه (325- 421 ه ق )‌از بزرگترین فلاسفۀ اسلامی بود . او اولین کسی است که دربارۀ‌ اخلاق ازدیدگاه عقلی محض بحث نموده است .

موضوع کتاب او ” خوشبختی “‌است ،‌ودر هفت باب آن را تنظیم کرده است ،‌و آن،‌مجموعه ای از آرای اخلاقی افلاطون و ارسطو و جالینوس و احکام شریعت اسلامی است . بر اساس دیدگاه او ،‌اخلاق از نفس و جان آدمی نشأت می گیرد و لذا در آغاز کتابش دربارۀ شناخت نفس و قوای نفس سخن گفته است .

او کتابهای اخلاقی دیگری نیز داشته است که از جملۀ آنها می توان به الفوز الأکبر و الحکمه الخالده اشاره کرد .

4 إحیاء علوم الدین :‌این کتاب،‌مجموعه ای اخلاقی و نوشتۀ شیخ ابوحامد محمد بن محمد غزالی طوسی (450 – 505 ه .ق )‌و مهمترین کتاب و اثر اوست . گفتار رسای او دربارۀ هدفش از نگارش این کتاب،‌پیش از این ذکر شد . او این کتاب را مشتمل بر چهار بخش قرار داد . این بخشها عبارتند از :‌عبادات ،‌عادتها ،‌هلاک کننده ها و نجات دهنده ها . در صدر همۀ اینها ،‌کتاب دانش را قرار داد . همچنین او خلاصه ای از این کتاب را به نام کیمیای سعادت به زبان فارسی نوشت . از او کتابهای اخلاقی دیگری نیز باقی مانده ،‌که از آن جمله نصیحه الملوک و معراج السالکین است .

5 . المحجّه البیضاء فی تهذیب الإحیاء :‌این مجموعه از آنِ بزرگترینِ فلاسفۀ الهی و والاترینِ محدثان ،‌مرحوم محمد بن مرتضی ،‌مشهور به مولی محسن فیض کاشانی (1006 – 1091 ه . ق )‌است . وی از شاگردان صدر المتألهین ،‌مولی صدرالدین شیرازی و داماد اوست .

این کتاب در حکم پاکسازی و تصحیح کتاب احیاء علوم الدین غزالی است .مؤلف – که رحمت خدا بر او باد – در بیان غرض از تألیف کتاب ،‌چنین می گوید :”…بیشتر احادیثی که در آن (احیاء علوم الدین )‌نقل گردیده ،‌به افرادی اسناد داده شده که به دروغ و افترا بستن بر خدا و رسولش شهرت دارند . کسانی که به سخنانشان اعتمادی نیست ،‌هر چند با عقل و دین مطابقت داشته باشد . در حالیکه در احادیث ما که از امامان معصوم و خاندان وحی (ع)‌نقل شده است ،‌بیانی نیکوتر و شیوه ای محکمتر یافت می شود . همچنین در آن کتاب ،‌حکایتهایی عجیب و داستانهایی شگفت انگیز از اهل تصوف و امور دیگر نقل شده است که دلهای حق جویان از اهل تشیع از آن آ‍زرده می گردد. پس بر آن شدم تا آن کتاب را تهذیب نمایم و نقص و عیب را از دامان آن بزدایم و مطالب آن را بر پایه های استوار بنا سازم ،‌تا هیچ گونه شک و تردیدی در مورد آن روا نباشد .و در بعضی از ابواب ،‌مطالبی را که از امامان بزرگوار شیعه (ع)‌و پیروان آنها در خصوص اسرار و رموز ،‌نقل شده است ،‌بدان بیفزایم…”8

6 . جامع السعادات : این کتاب نوشتۀ‌ شیخ بزرگ و حکیم عارف ،‌مولی محمد مهدی نراقی ( 1128 – 1209 ه . ق )‌است . این بهترین کتاب و کاملترین آن در موضوع علم اخلاق است . شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعه می گوید :

” آن جامعترین کتابی است که در علم اخلاق به وسیلۀ‌ علمای متأخر نوشته شده است و ترجمۀ فارسی آن با تغییرات اندک ،‌توسط فرزند مؤلف ،‌مولی احمد بن مهدی نراقی (م- 1245 ه . ق )‌صورت گرفته و با نام معراج السعاده انتشار یافته است .”9

مرحوم نراقی در آغاز این کتاب چنین گفته است : ” ابتداءً مقدماتی سودمند را برای رسیدن به مقصد ذکر می کنیم ‌،سپس به اقسام اخلاق و پایه های آن از قوای نفسانی اشاره می نماییم و اجناس ،‌انواع و نتایج و ثمرات آن را می نگاریم . سپس به درمان کلی اخلاق ناپسند می پردازیم و به دنبال آن ،‌برای هر یک از اخلاق ناپسند که دارای اسم مشهوری است و برای افعال نکوهیده ای که از آن سرچشمه می گیرد ،‌طریقه درمان را ذکر می کنیم و به دنبال آن ،‌صفات پسندیدۀ ضدّ آنها را همراه با دلایلی عقلی و نقلی مبنی بر فضل و رجحان آنها بیان می کنیم . زیرا آگاهی بر فضیلت و برتری هر خوی و صفت پسندیده و مداومت بر آثار آن،‌قوی تر از تلاش در از میان بردن ضدّ آن است. ما به هنگام بحث از روش علمای گذشته در بیان رذایل اخلاقی ،‌پیش از فضایل پیروی نمی کنیم ،‌بلکه نخست آنچه را از صفات نیک و بد که به نیروی عاقله مربوط می شود ،‌سپس آنچه به نیروی خشم و پس از آن ،‌آنچه که به نیروی شهوت تعلق دارد ‌،ذکر می کنیم ،‌در مرحله بعد آنچه را که به دو نیرو یا هر سه این نیروها مرتبط است ،‌مورد بحث قرار می دهیم .

این شیوه برای بیان اخلاق و شناخت صفات متضاد و آگاه به مبادی و انواع آن شایسته تر است و این از مهمترین اموری است که پژوهندگان این علم بدان نیاز دارند. در این کتاب به مسائل مربوط به ادارۀ خانواده (تدبیر منزل )‌و امور کشور داری (سیاست مدرن )‌پرداخته نشده است ،‌برای آنکه هدف ما در این کتاب ،‌تنها پاکسازی نفس و تهذیب اخلاق بوده است ،‌و آن را جامع السعادات نامیدم و آن را در سه فصل تنظیم نمودم …”10

استاد محمد رضا مظفر ،‌رییس دانشکده فقه در نجف اشرف ،‌درمقدمه ای که بر کتاب مزبور نگاشته ،‌چنین آورده است : ” شیوۀ علمی ای که مؤلف ،‌مباحث خود را از ابتدا تا انتها بر آن بنا نهاده ،‌بر اساس نظریۀ وسط و افراط و تفریط در اخلاق می باشد . این نظریه ،‌میراثی از فلسفۀ یونانی است که نویسنده در جزء اول کتاب خود ،‌صفحه 95 ،‌دربارۀ آن بحث نموده است و شایسته نیست که ما در این امر مناقشه کنیم . و این امر امتیازی برای این کتاب محسوب نمی شود ،‌زیراویژگی این کتاب در تکیه کردن بر این نظریۀ اساسی ،‌همچون ویژگی سایر کتابهای علمی است ،‌که در زمینۀ اخلاق اسلامی نوشته شده است .”11

از ویژگیهای ممتاز کتاب جامع السعادات آن است که ،‌تقسیم بندی خود را بر اساس نیروهای سه گانۀ خرد،‌شهوت وخشم قرار داده و دلیل آن را اینگونه بیان کرده است : ” تمامی صفات نیک و بد از دایرۀ شمول و ارتباط با نیروهای سه گانۀ نفس بیرون نیستند .”12

سپس برای هر یک از نیروهای نفس ،‌صفات نیک و بد مربوط به آن را با ذکر اجناس و انواع آن بیان می کند و به تطبیق نظریۀ وسط و افراط و تفریط برهر یک ازانواع آن صفات می پردازد و این امر همان گونه که خود ادّعا نموده ،‌پیش از او سابقه نداشته است . او در این مورد می نویسد : “آگاه باش که بر شمردن فضایل و رذایل و نگارش آنها و وارد کردن برخی در برخی دیگر و اشاره به نیروهای نفسانی ای که موجب ایجاد آن گردیده – همان طور که به تفصیل نگاشته ایم – از اموری است که دانشمندان اخلاق بدان نپرداخته اند ؛‌البته در بعضی از موارد به این امر پرداخته اند ،‌لیکن از بیان آنها در این موارد ،‌مخالفت با این شیوه آشکار است .”13

روش نگارش کتابهای اخلاقی مرجع

از آنچه پیش از این دربارۀ سیر تحول کتابهای اخلاقی در فرهنگ اسلامی ذکر شد ، می توان کتابهای مرجع علم اخلاق را به چهار مجموعه جداگانه تقسیم کرد.

مجموعۀ نخست : کتابهای اخلاقی – فلسفی .

به عنوان نمونه هایی از این مجموعه ،‌می توان از کتابهایی نظیر السعاده و الاسعاد و تهذیب الاخلاق نام برد .

دربارۀ این مجموعه ،‌نقطه نظرهایی به شرح زیر مطرح است :

الف)‌نکته مهم دربارۀ مطالب این مجموعه ،‌تأثیر پذیرفتن آنها از اندیشه های یونانی است . به گونه ای که برای بهره گیری از مسائل معنوی و آخرتی ،‌ارزش و جایگاهی قایل نیستند ،‌در حالی که توجه به امور معنوی و آخرتی اثری پایدار در تربیت و تزکیه نفس دارد. اساس و پایه ای که مطالب کتابهای این مجموعه بر آن استوار است ،‌صرفاً منافع مادی ،‌معیارهای عقلی وپایبندهای اجتماعی است .

ب)‌دیدگاه فکری فیلسوف و حکیم ،‌اصولاً به گونه ای است که انسان را به مثابۀ یک موجود متفکر و آگاه در نظر می گیرد و بدین لحاظ ،کمال فکری انسان را در مرکز توجه خود قرار می دهد .این طرز تفکر دربارۀ انسان ،‌کوته بینانه است .درست است که کمال عقلی انسان دارای اصالتی ممتاز است ،‌لکن نباید جایگزین سایر کمالات انسانی گردد، به گونه ای که کمالات دیگر انسان مورد بی توجهی قرار گیرد . این طرز تفکر ،‌تنها از دریچۀ‌ تنگ کمال عقلی به کمالات انسانی می نگرد .لذا این روش مترتب بر بی توجهی و کوته نگری دربارۀ سایر جوانب کمال آدمی است و بی تردید در مباحث اخلاقی به عنوان شیوه ای ناقص تلقی می گردد.

ج)‌ارزش و اعتبار تهذیب نفس و سازندگی روح به تمرینهای سختی است که نیاز به همتی عالی وکوششی بی دریغ و تربیتی مستمر دارد . کمترین انتظار از کتابهای اخلاقی آن است که انسان را در راه تحمل دشواریها و پیمودن راههای سخت و انجام برنامه های تربیتی طاقت فرسا ،‌راهنمایی و کمک نماید .

آنچه مایۀ تأسف است ،‌این است که کتابهای اخلاقی فلسفی در این زمینه کاستی دارند . این کتابها از این جهت کامل نبوده و توان در برگرفتن تمامی ابعاد روح و فکر انسان را ندارند ؛ لذا تأثیر مثبتی در ساختن انسان و بر پایی اخلاقی نیک در جامعه نگذاشته اند .

د)‌این مجموعه از کتابهای اخلاقی ،‌سرشار از اصطلاحات و مطالب علمی و فنی است و به گونه ای نوشته شده است که درک و فهم مطالب آن با دشواری همراه است ،‌به طوری که گروهها و طبقات اجتماعی دارای فرهنگهای مختلف ،‌قادر به استفاده از آنها نیستند . بدین لحاظ این مجموعه از کتابها ،‌راهی در میان عامه مردم پیدا نکرده است ،‌بلکه تنها گروه اجتماعی خاصی از آنها استفاده نموده ،‌در حالی که بسیاری از گروهها ،‌از مطالب آن بی بهره مانده اند .

مجموعۀ دوم :‌کتابهای اخلاقی و عرفانی .

از نمونه های این مجموعه ،کتابهایی مانند ،‌اوصاف الاشراف ،‌رسالۀ السیر والسلوک 14 ،‌مثنوی معنوی 15 و تذکره المتقین 16 و غیر آن را می توان نام برد .

این مجموعه از آثار اخلاقی ،‌دربرگیرندۀ جنبه های علمی و عرفانی است که حاکی از رابطه انسان با خودش ، رابطۀ انسان با جهان پیرامونش و رابطۀ انسان با آفریدگارش می باشد و بر افکار و گفته های سالکان راه حق و بیان طبیعت ،اخلاق و روش علمای بزرگ و متعبد که در میان مردم به اهل سیر و سلوک عرفانی خاص معروف گردیده اند ،‌استوار است .

طبیعی است که این قسم از عرفان که سیر وسلوک نامیده می شود ،‌مغایرتی با اخلاق اسلامی ندارد ؛ لکن دربارۀ این مجموعه نکاتی به شرح زیر قابل ذکر است :

الف )‌این مجموعه از کتابهای اخلاقی ،‌مشتمل بر روش علمی و اخلاقی عارفان به منظور بیان شیوه سیرو سلوک است و لذا فاقد مباحث علمی و نظری دربارۀ اخلاق و صفات نیک و بد و روش کسب فضیلتها و نحوه درمان بیماریهای اخلاقی است .

ب) کسانی می توانند از این کتابها بهره گیرند که بعضی از مراحل تزکیه نفس وسیر و سلوک را طی کرده و قسمتی از این راه را پیموده باشند . چه آنکه این مجموعه دارای مباحث اخلاقی دشوار و ریاضتهای طولانی و سخت برای تهذیب نفس و پاکسازی آن است .بنابراین ،‌استفاده از این مجموعه نیز برای همۀ گروههای اجتماعی ،‌به ویژه عامۀ مردم که بیش از همه به درسهای اخلاقی نیازمندند ،‌میسر نیست ،‌زیرا اینان هیچ یک از مراحل و منازل تزکیه نفس و سیر و سلوک و ومقدمات آنها را طی نکرده اند .

مجموعۀ سوم :‌کتابهای اخلاقی روایی .

از نمونه های این مجموعه ،‌می توان کتابهای زیر را نام برد :

اصول کافی ج 2 ‌،کتاب ایمان و کفر 17 ،‌مکارم الاخلاق 18 ،‌المواعظ ‌،الخصال 19 ، بحارالانوار ج 66 تا 70 ،‌کتاب الایمان و الکفر 20 ،‌تحف العقول 21 و المحاسن و …

در بحث سیر تحول کتابهای اخلاقی به این دسته از کتابهای اخلاقی اشاره نشد و دلیل آن این بود که این کتابها منحصراً دربارۀ موضوع اخلاق نوشته نشده است . کما اینکه در نگارش آنها از روش علمی خاصی که شایسته علم اخلاق است نیز ،‌پیروی نشده است ؛‌بلکه صرفاً بر اساس ذوق و شیوۀ شخصی مؤلف نوشته شده است .

نکاتی که درمورد این مجموعه نه نظر می رسد ،‌بدین قرار است :

الف)‌این کتابها فاقد بحث علمی و نظری دربارۀ اخلاق و فضیلتها و رذیلتهاست ومحتوای اصلی آنها ،‌بیان روایات و برخی توضیحات مؤلفان دربارۀ آنها می باشد .

ب)‌این کتابها اصولاً به تحلیل و تشریح و تبیین نیاز دارند. زیرا برخی از روایات دارای زمینه بحث و جدل و مناقشه است وبرخی دیگر ا زآنها متشابه یا متناقض می باشند .

مجموعه چهارم :‌کتابهای تلفیقی .

منظور از این مجموعه ،‌کتابهایی است که روشهای مختلف فلسفی ،‌عرفانی و روایی در آنها جمع شده و تلفیقی ا زآنها ارائه گردیده است . این مجموعه دارای ویژگیهای خاصی است .

به عنوان نمونه هایی از این مجموعه می توان از کتابهای رسائل اخوان الصفا ،‌احیاءعلوم الدین ،‌المحجّه البیضاء ،‌جامع السعادات ،‌کیمیای سعادت و معراج السعاده نام برد و کتاب حاضر نیز در این مجموعه قرار دارد .

روش تلفیق در این کتابها می تواند به شیوۀ‌ روایی فلسفی ، یا روایی عرفانی ،‌یا روایی فلسفی عرفانی باشد . نمونه های این کتابها در قرن پنجم هجری و پس از آن رواج گسترده ای یافت ،‌به گونه ای که تحول و تکاملی که درعلوم مختلف اسلامی حاصل شد ،‌شامل علم اخلاق نیز گردید و شیوۀ تلفیق از ابتکارهای به عمل آمده در این مرحله است . اما در دورۀ قبل از قرن پنجم هجری ،‌کتابهای اخلاقی غالباً بر اساس شیوه های روایی فلسفی یاعرفانی نوشته می شد .

هر چند که هر یک از مجموعه کتابهای مرجع علم اخلاق ،‌دارای ویژگیهای خاص و روش مخصوص به خود می باشد ‌،لکن مجموعۀ‌ چهارم از کتابهای مرجع (کتابهای تلفیقی )‌در میان سایر کتابهای اخلاقی ،‌اعم از مجموعه های روایی ،‌فلسفی و عرفانی دارای شیوۀ مناسبتری است و آن به لحاظ وجود تنوع و تفاوت در روش آن می باشد .

نیاز عصر حاضر به کتابی جدید و با شیوه ای جامع

از آنجا که نیاز به کتابی جامع و کامل دربارۀ علم اخلاق و شئون حکمت عملی در عصر حاضر احساس می شد ،‌استاد مسلم این فن ،‌حضرت آیه الله شیخ حسین مظاهری – که فضل و توفیق او مستدام باد- مسئولیت تدوین مجموعۀ علمی جدیدی را در این زمینه به نام کاوشی نو دراخلاق اسلامی عهده دار گردیدند . و از همین رو ،‌مرکزی به نام مرکز الدراسات و البحوث اخلاقیه را تأسیس کردند .

پیش از این ،‌موانع بسیاری بر سرراه انتشار مجلدات این مجموعۀ‌ گرانقدر وجود داشت که به حمدالله ‌،سختیها بر طرف گردید و زمینه های نشر جلد اول فراهم آمدو به یاری خداوند متعال مجلدات بعدی نیز پس ازاین منتشر خواهند شد .

مهمترین امتیازات کتاب کاوشی نو دراخلاق اسلامی و ویژگیهای فنی آن

دراینجا به بیان مهمترین امتیازات این کتاب می پردازیم ،‌تا مختصراً شناختی از آن حاصل آید .

یکم :‌همان گونه که پیش از این بیان کردیم ، در برخی از کتابهای اخلاقی ،‌مباحث نظری و فلسفی چنان غالب می آیند ،‌که جنبه های دیگری که دارای اثر مثبت در تهذیب اخلاق هستند ،‌به فراموشی سپرده می شوند .در بعضی دیگر ،‌غلبه از آنِ مباحث علمی و دینی است و سایر جنبه ها مورد غفلت قرار می گیرند .

کما اینکه در بعضی از آنها ،‌مباحث صرفاً عملی ،‌حاکم بر مباحث کتاب است و از سایر جنبه ها خبری نیست .

درکتاب کاوشی نو در اخلاق اسلامی ،‌این جوانب مختلف دوش به دوش یکدیگر مورد توجه قرا گرفته و جنبه های نظری و عملی اخلاق توأماً مورد بحث واقع شده اند منظور از مباحثنظری اخلاق،‌بیان فضایل و ذکر تفاوت میان فضیلتهای مشابه و استدلال بر نیک بودن فضایل و زشت بودن رذایل است . منظور از مباحث عملی اخلاق ،‌بیان چگونگی تهذیب نفس و ذکر مراتب سیر به سوی حقّ متعال و بیان پندها و اندرزهای کلی و جزیی برای پاکسازی نفس و تهذیب اخلاق و تصحیح رفتار و گفتار است .

دوم:‌از مهمترین مواردی که بر کتابهای اخلاقی خرده گرفته می شود ،‌این است که بین اخلاق و امور اخلاقی و همچنین صفات نیک و بد مربوط به هر یک از آنها تفاتی قایل نشده اند ولکن در این کتاب ،‌میان این دو فرق گذاشته شده و تا آنجا که ما می دانیم کسی در این زمینه بر او پیشی نگرفته است و نویسندۀ محترم به این امر اشاره کرده و می گوید :‌

“منظور از فضایل و رذایل اخلاقی ،‌صفات نیک و بد انسان است ،‌و مراد از فضایل و رذایل در امور اخلاقی ،اعمال نیک و بد است . و اخلاق را بر امور اخلاقی مقدم ساخته ایم ،زیرا اخلاق به منزلۀ معدن و سرچشمۀ امور اخلاقی است و اموراخلاقی تماماً از آن سرچشمه و نشأت می گیرند . و خدای متعال فرموده است : “‌بگو هر کس بر مبنای منش خویش عمل می کند .”22 “23 .

سوم : در حالی که اغلب کتابهای اخلاقی فاقد مباحث ادارۀ خانواده و کشور داری هستند و تنها به بحث دربارۀ اصلاح نفس و تهذیب اخلاق بسنده کرده اند ‌،این کتاب در بخش دوم ،‌یعنی امور اخلاقی ،‌به این دو مبحث نیز پرداخته است و از این جهت این کتاب ‌،کتاب اخلاق به معنی عام است ‌،زیرا اخلاق به دو معنی وارد شده است ،‌معنی عام که همان حکمت عملی است و معنی خاص ،‌که همان علم تهذیب اخلاق است . به بیان دیگر ،‌این کتاب در بر گیرندۀ تمامی پایه های حکمت عملی و حاوی مباحث سه گانۀ تهذیب اخلاق ،‌ادارۀ خانواده و کشور داری است .

چهارم :‌همان گونه که در توضیحات مربوط به کتاب جامع السعادات بیان شد ،‌مبنای روش مرحوم نراقی در کتاب مزبور بر اساس نظریه وسط و افراط و تفریط در اخلاق می باشد و این نظریه میراثی از فلسفۀ یونانی است ،‌لکن نویسنده در این کتاب ،‌به این روش انتقاد کرده و اثبات می کند که فضیلتها و رذیلتها از یک گروه نیستند ،‌بلکه رذایل ضد فضایل هستند و می توان فضیلتی را یافت که ضد نداشته باشد .

پنجم: همچنین پیشتر در آن توضیحات گفته شد که اساس تقسیم بندی مرحوم نراقی در کتاب یاد شده ،‌بر نیروهای سه گانۀ خرد ،‌شهوت و خشم است ،‌لکن نویسنده بر مسئله ارجاع و تقسیم نیروها اعتماد نکرده ،‌بلکه آنها را مورد انتقاد و بحث قرار داده است .

ششم : ازمواردی که به کتابهای اخلاقی علمای متأخر خرده گرفته می شود ،‌تکیه اکثر نویسندگان آنها بر اخبار و احادیث و روایات ،‌اعم از صحیح و غیر صحیح آن ،‌بدون اشاره به منابع و مآخذ آنها می باشد .

چه نیکو گفته است ،‌جناب استاد مظفر در مقدمه اش بر کتاب جامع السعادات ،‌آنجا که میگوید : این ویژگی در میان کتابهای اخلاقی اسلامی ، مختص این کتاب (جامع السعادات )‌نیست ،‌بلکه این شیوۀ همۀ آنهاست و تو گویی استشهاد آنان به احادیث و روایات صرفاً بیان اندیشۀ آنهاست . لذا هرگاه روایتی را طبق نظر خود صحیح و پذیرفتنی یافتند ،‌آن را نقل می کنند و احساس ضرورت نمی کنند که آن روایت در عرف اهل حدیث صحیح و پذیرفتنی باشد …و شاید این ساده انگاری در مذهب ایشان ،‌چنان که پیشتر ذکر نمودیم ،‌عذری قابل قبول باشد . مادامی که در این امر نسبت به حفظ امانتِ نقل حدیث از میراث گرانقدر اسلامی برخورد نادرستی وجود نداشته باشد ،‌به ویژه درجایی که با اندکی تحقیق و جستجو می توان از این نوع برخورد کناره گرفت .آنچه در احادیث صحیح از خاندان پیامبر اکرم – صلوات الله علیهم – وارد شده برای بیان جوانب مختلف اخلاق پسندیده بس است و آنچه در کتاب اصول کافی دراین زمینه آمده به تنهایی کفایت می کند .”24

قدردانی و سپاس

در پایان سخن ،‌لازم است از بعضی از برادران و شاگردان استاد (نویسنده )‌که در جمع آوری تعدادی از آیات و روایات و برگرفتن آنها از منابع و مآخذ ،‌نویسنده را یاری رساندند ،‌قدردانی به عمل آوریم .

در نهایت ،‌از تمامی یاران همراه و اندیشمندان و فرهنگیان به ویژه اساتید حوزه ها و مجامع علمی ،‌درخواست می کنیم تا ما را از نظرات خود برای اتمام این سفر بزرگ و تکمیل آن درمجلدات بعدی و یا نسبت به ترجمه فارسی آن ،‌که به خواست خداوند متعال به زودی منتشر خواهد شد ،‌بهره مند سازند .

و اینک از درگاه خداوند سبحان و کریم مسئلت می نماییم که ما را به آنچه که خیر دین و دنیا و خشنودی سرور و مولای ما حضرت صاحب الامر بقیه الله الاعظم – عجّل الله تعالی فرجه الشّریف – که جانهای ما و جانهای تمامی جهانیان فدای خاک پای او باد – در آن است ،‌دستگیری نماید

این فضل خداوند است که به هر کس خواهد عطا می کند و لازم است که بنده ،‌کوبندۀ در امیدواری باشد . پس ای پروردگار ،‌توفیق ده ،‌ببخشای ،‌گشایش ده و سلامتی بخش و درود خود را نثار برگزیدگان از خاندان هاشم کن .و سخن آخر ما این است که حمد و سپاس برای خداوند ،‌پروردگار جهانیان است و درود خداوند بر محمد و خاندان پاک او باد .

مؤسسه فرهنگی حضرت زهرا (س)‌

مرکز الدراسات والبحوث الاخلاقیه 25

پی نوشتها

1 . مستدرک الوسائل ،‌ج 2 ، ص 282 ،‌ابواب جهاد النفس .

2. قرآن ،‌قلم /4

3. . قرآن ،احزاب /2

4. . قرآن ،احزاب /33

5. احیاء علوم الدین ،‌ج 1 ،‌ص 2 ،‌المقدّمه .

6. قرآن ،فاطر/28 .

7 . وصیتنامه سیاسی – الهی حضرت امام خمینی (س)‌

8 . المحجّه البیضاء ،‌ج 1 ،‌صص 1و2

9. الذریعه ، ج 5 ،‌ص 58 .

10. جامع السعادات ،‌ج 1 ‌،‌ص 3.

11 . همان ،‌ص ر

12 . همان ، ص 66

13 .همان،‌ص 72 .

14 . نوشتۀ عارف بزرگوار سید بحرالعلوم (1212 ه .ق )‌.

15 .سرودۀ‌ جلال الدین ،‌محمد بن بهاءالدین بلخی رومی (م 627 ه .ق )‌.

16 .تألیف عارف متأخر ،شیخ محمد بهاری همدانی (م 1325 ه .ق )‌

17.تألیف ثقه الاسلام کلینی (م 329 ه.ق )‌

18 . تألیف شیخ ابونصر بن ابوعلی طبری (از بزرگان قرن ششم .)

19 . هر دو ،‌تألیف شیخ بزرگوار صدوق ( م 381 ه . ق )

20 .تألیف علامه مجلسی ( م 1110 ه .ق )‌

21 . تألیف شیخ ابومحمد بن شعبه .

22. قرآن ،اسرا/84

23 اخلاق ،‌ج 1 ‌، ص 245 .

24 جامع السعادات ،‌ج 1 ‌،ص ق .

25 شهر مقدس قم ،‌صندوق پستی 933 -37185 .

فصل اول تعریف علم اخلاق

تعریف علم اخلاق

اخلاق ،جمع خلق – به ضمّ خا و سکون لام – و به معنای سیره و سرشت است ، چنان که خلق – به فتح خا و سکون لام – به مفهوم چهرة ظاهری و شکل است . راغب در مفردات می گوید : “خَلق و خُلق در اصل یکی هستند ، مانند شَرب و شُرب و صَوم و صُوم ، ولی “خَلق” به هیئت و شکل و چهره ای اختصاص یافته است که با چشم ، درک می شود و “خُلق ” به نیروها و سرشتهایی اختصاص یافته که با بینش درک می گردند . ” ولی در اصطلاح علم اخلاق ، مراد از این کلمه و اخلاقیات ، معنای عام آن است که به افعال و اقوال و افکار صادره از این صفات ، اطلاق می شود ، خواه این صفات ، فضیلت باشند یا رذیلت .

بر این اساس ، علم اخلاق ، علمی است که در آن ،پیرامون صفات نهفته در نفس و نیزپیرامون افعال ، اقوال و افکار صادره از این صفات و چگونگی پاکسازی نفس از رذیلتها و چگونگی تخلّق به فضایل و نیزپیرامون نشان دادن راههای سعادت جاودان و … بحث می شود .

اخلاق ، از امور فطری است

از قرآن کریم چنین پیداست که نیکویی فضایل و زشتی رذایل ، از امور فطری و وجدانی است ، و نفس از روی فطرت ، بی هیچ نیازی به آموزش در می یابد که ستم ، زشت است و دادگری ، نیکوست . خداوند می فرماید : (و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها ) و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ، سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده است .

مقصود از “فجور النفس ” همان رذیلتها و مراد از “تقویها ” همان فضیلتها است . پس دریافتن نیکویی ِ فضایل و زشتی ِ رذایل ، همچون دریافتن وجود واجب الوجود و صفات والا و اسمای حسنای اوست ، و این چنان است که اگر از برابر آدمی پرده بر گرفته شود و غفلت از او زدوده گردد ، از روی فطرت ، درک می کند و در می یابد و به قلب خود می بیند ذاتی را که در بردارندۀ همۀ صفات کمالیه است . خداوند می فرماید :

( فاذا رکبوا فی الفلک دعوا اللّه مخلصین له الدّین . )

پس چون به کشتی درآیند ، خدا را بخوانند در حالی که دینشان را خالص گردانیده اند . پس چنین شخصی ، خدا را می بیند و او را می خواند و یگانگی او را درک می کند و از همین رو ، تنها او را می خواند و می بیند که خدا شنوا ، دانا ، توانا ، بخشنده ، مهربان و … است. از همین رو ، او را می خواند و نجات و حاجت خویش را از او می خواهد .

همین گونه است که او با قلب و فطرت خویش ، نیکویی ِ فضایل و زشتی ِ رذایل را می یابد و می بیند . این است مفهوم سخن ما که می گویم ، اخلاق از امور فطری است . پس نیکویی ، پاکدامنی و دلاوری و دادگری ، نیاز به دلیل و برهان ندارد ، چنان که زشتی ِ آز و شتابکاری و ستم و تنبلی و ترس و ستم پذیری ، از هر گونه دلیل و برهانی ، بی نیاز است .

اخلاق ، برخاسته از علم حضوری است

علم ، تقسیم می شود به “حصولی ” که عبارت است از پدید آمدن صورت پدیده در نفس ، و “حضوری ” که عبارت است از پدید آمدن نفس ِ پدیده در نفس . علم حصولی ، همچون علم به اشیای بیرونی و علم حضوری ، همچون علم نفس به معلومات خود است .

اینک که این حقیقت را در یافتیم ، باید بدانیم که فضایل و رذایل ، علم حضوری شمرده می شوند ، چه، همۀ فضایل و رذایل ، ملکه هایی هستند موجود در نفس ، و آن دو از باب حضور شی هستند نزد شی . زیرا همۀ فضایل و رذایل ، باید در نفس باشند ، و افکار و اقوال و اعمال ، ناشی از آن دو می باشند . خداوند می فرمایند :

( قل کل یعمل علی شاکلته )

بگو هر کس به طریقۀ خویش عمل می کند .

راغب در مفردات می گوید ، منظور از “شاکلة ” همان ” سرشت ” است ، و حتی می توان گفت که بر این اساس ، نفس به تنهایی ، به همۀ نیروها گفته می شود و نیز بر اساس اتّحاد عاقل و معقول ، نفس با فضایل و رذایلش ، به گونه ای اتحاد دارد که پرداختن به تفصیل ِ آن ، از حوصلۀ این مختصر بیرون است .

عقل نظری و عقل عملی

برخی از مدرکات ، اموری هستند که در ارتباط با عمل نیستند و از محدودۀ عمل بیرون می باشند . عقل از این نگاه ، ” عقل نظری ” نامیده می شود . بعضی از مدرکات در اختیار و در پیوند باعمل می باشند و عقل از این نگاه ، ” عقل عملی ” نامیده می شود. عقل نظری ، مانند علم به مبدأ و معاد ، و عقل عملی، همچون علم به تهذیب نفس است.

با آنچه بیان شد ، روشن می شود که نسبت نظری و عملی به عقل ، از باب نسبت صفت است به متعلّق موصوف ، و در حقیقت ، نسبت نظری به عملی به مدرکات است ، نه به عقل ، لیکن این اصطلاح در علم رایج گشته است .

اخلاق نظری و اخلاق عملی

همان گونه که عقل به نظری و عملی تقسیم می شود ، اخلاق نیز به نظری و عملی تقسیم می گردد . مقصود از اخلاق نظری ، جدا کردن فضایل از رذایل است . به سخن دقیقتر ، نمودن فضایل و بیان تفاوتهای میان متشابهات آن و نیز نمودن رذایل و بیان تفاوتهای میان متشابهات آن و استدلال بر نیکو بودن فضایل و زشت بودن رذایل است .

مقصود از اخلاق عملی ، آشکار کردن چگونگی پاکسازی نفس و بیان مراتب سیر به سوی حق تعالی و بیان توصیه ها و رهنمودهایی کلّی یا جزیی برای تهذیب نفس و سیر از یک منزلگاه به منزلگاه دیگر است . این اصطلاح نیز از قبیل تعلّق صفت به حال متعلّق موصوف است ، زیرا اینها همه با علم اخلاق پیوند دارند نه با خود اخلاق . زیرا اخلاق ، همان صفات پنهان در نفس است ، اعمّ از فضایل و رذایل ، و این صفات ، نه نظری هستند و نه عملی ، چه ، نظری از مدرکات عقلی است و عملی از افکار و اقوال و اعمال که آن نیز از جهتی ، از مدرکات عقلی به شمار می آید .

نسبیّت اخلاق و مطلق بودن آن

آیا اخلاق نسبی است یا مطلق ؟ در حقیقت ، اخلاق مطلق است و تنها گروهی به نسبیّت آن قائل هستند ،که این بینش ،خطایی عریان است .

در توضیح این نکته باید گفت : مقصود از نسبیّت اخلاق ، آن است که حُسن و قُبح اخلاق ، متناسب با زمان و مکان و افراد و اقوام و شرایط ، تفاوت بیابد و مقصود از مطلق بودن اخلاق ، این است که حسن و قبح آن ، ابداً دستخوش دگرگونی نشود . آنچه در شمار فضایل است ، نزد همگان و در هر زمان و مکان و شرایطی ، فضیلت خواهد بود و نیز آنچه قبیح است ، پیوسته قبیح خواهد بود .

از آنجا که در آغاز فصل اوّل ثابت کردیم که اخلاق جزء فطریات و داخل در علم حضوری است ، دیگر مطلق بودن آن به برهان دیگری نیاز ندارد و در اقامة برهان برای آن ، درک فطرت و تأیید قرآن ، ما را بسنده است . خداوند می فرماید :

( و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها. )

و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ، سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده است .

اینکه برخی از کارهای زشت ، همچون گفتن دروغ برای حفظ نفس محترمه یا خوردن مال دیگران یا دست بردن در آن برای حفظ جان یا حفظ نظم ازسوی عقل ، روا تلقّی می شود ، این عامل توهّم نسبیّت شده است . این توهّم ، نخست چنین رد می شود که این گونه نمونه ها همگی از امور اخلاقی است نه از اخلاق ، و در صورت درستی این سخن ،نسبی و مطلق بودن ، هر دو به امور اخلاقی ، یعنی گفتار و کردار باز می گردند نه به فضایل و رذایل .

در ضمن ، آنچه موجب سهولت امر می شود ، آن است که تمامی این نمونه ها ، از باب اهمّ و مهم و مقدّم داشتن اهمّ بر مهم است ، که آن نیز از امور فطری به شمار می آید . در توضیح این نکته باید گفت : دروغ ، زشت است و هرگز در زشتی آن دگرگونی پدید نمی آید ، ولی عقل و تأیید شرع ، گاهی آن را روا ، بلکه واجب کرده است و آن هنگامی است که مثلاً حفظ نفس محترمه ای موکول بدان باشد ، ولی نباید این را از باب نسبیّت اخلاق و بدل شدن قبح به حُسن دانست ، بلکه باید آن را از باب تقدّم اهم بر مهم و ارتکاب کاری زشت برای رهایی از کاری زشت تر قلمداد کرد .

چکیده سخن اینکه ، فطرت هر انسانی ، گواه حُسن همة فضایل ، همچون پاکدامنی است و این حُسن در هیچ زمان یا مکان یا نزد گروه و فردی دگرگونی نمی پذیرد . رذایل نیز چنین است ،بی هیچ تفاوت و فرقی ، چونان امور اخلاقی . و اگر ما شاهد هستیم که کار زشتی ، عقلاً روا یا مجاز تلقّی شده ، باید آن را از باب اهمّ و مهم دانست نه از باب نسبیّت اخلاق یا امور اخلاقی .

اخلاق ، وسیلة نزدیکی به خدای متعال

اگر چه پاکسازی نفس و تخلّق به فضایل ، از اوجب واجبات عقلی و شرعی است و از جایگاه پسندیده ای برخوردار است و علم آن نیز از شریفترین علوم به شمار می آید ، ولی نباید آن را بیش از وسیله ای برای رسیدن به مقام عبودیّت دانست . همان گونه که همة عبادات تشریع شده و همة نبایدهای بازداشته شده ، برای رسیدن به مقام قُرب و عبودیّت است ، تهذیب و سر بر تافتن از پذیرش رذایل و پذیرفتن اخلاق آکنده به فضیلت نیز ، از همین هدف و غایت برخوردار است . از همین رو ، به نظر می رسد که واصلانِ به مقام لقا ،تهذیب و آراستگی اخلاقی را از مقدّمات و منزلگاهها به شمار می آورند .

آنها می گویند که شمار منازل وصول به قُرب ، پنج منزل است : توبه ، یقظه ، تخلیه ، تحلیه و تجلیه .

مقصود آنها از توبه ، بازگشت از تقصیرات و قصورات و برون فکنی گناهان و خطاها و ناله و زاری به درگاه خداوند متعال و احساس پشیمانی و شرم و اعتراف به این حقیقت است که شخص توبه کننده ، انسانی است کاملاً فقیر ، و اینکه در عرصه وجود ، چیزی جز خدا تأثیری ندارد و این چنین است که سیّئات به حسنات بدل می شود .

خداوند متعال می فرماید :

(الا من تاب و آمن و عمل عملاً صالحاً فاولئک یبدل اللّه سیّئاتهم حسنات )

مگر آن کسان که توبه کنند و ایمان آورند و کارهای شایسته کنند ، خدا گناهانشان را به نیکیها بدل می کند .

مقصود آنها از یقظه ، همان بیداری و هوشیاری و التزام به ظواهر شرع ، اعمّ از واجبات و مستحبّات و پرهیز از محرّمات است . خداوند سبحان می فرماید :

(من عمل صالحاً من ذکرٍ أو انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیوهً طیّبهً و لنجزینّهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون . )

هر زن و مردی که کاری نیکو انجام دهد ، اگر ایمان آورده باشد ، زندگی خوش و پاکیزه ای بدو خواهیم داد و پاداشی بهتر از کردارشان عطا خواهیم کرد .

مقصود آنها از تخلیه ، همان زدودن رذیلتها از نفس است . خداوند می فرماید :

( قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها . )

هر که در پاکی نفس کوشید ، رستگار شد ، و هر که در پلیدی اش فرو پوشید ، نومید گردید .

مقصود از تجلیه ، همان پیراستگی اخلاقی و آراستگی به فضیلتها و رسیدن به مقام آرامش و اطمینان است . خداوند متعال می فرماید :

( الا انّ اولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون . )

هان ، همان اولیای خدا را نه هراسی است و نه غمگین می شوند .

مقصود از تجلیه ، نورانی کردن قلب با پرتو شناخت و معرفت است . خداوند می فرماید :

(او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس کمن مثله فی الظّلمات لیس بخارجٍ منها .)

آیا آن کس که مرده بود و ما زنده اش ساختیم و نوری فرا راهش داشتیم تا بدان در میان مردم راه خود را بیابد ، همانند کسی است که به تاریکی گرفتار است و راه بیرون شدن را نمی داند ؟

آنها می گویند پیمودن این منزلگاهها ، سالک را به مقام لقا – با مراتبی که دارد – می رساند . خداوند متعال می فرماید :

( فمن کان یرجوا لقاء ربّه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعباده ربّه احداً )

هر کس ، دیدار پروردگار خویش را امید می بندد ، باید کرداری شایسته داشته باشد و در پرستش پروردگارش ،هیچ کس را شریک نسازد .

.و مقصود آنها از لقا و مراتب آن ، چیزی نیست مگر مقام قُرب و عبودیّت و حکومت خداوند تبارک و تعالی بر قلب .

آنچه بیان شد ، قطره ای از اقیانوس بود و به خواست خداوند سبحان ، تفصیل آن خواهد آمد .

پی نوشتها

1 . قرآن ، شمس / 7-8 .

2 . قرآن ، عنکبوت / 65

3 . قرآن ، اسرا / 84

4 . قرآن ، شمس / 7- 8

5 . قرآن ، فرقان / 70

6 . قرآن ، نحل / 97

7 . قرآن ، شمس / 9 – 10

8 . قرآن ، بونس / 62 .

9 . قرآن ، انعام / 122 .

10 . قرآن ، کهف / 110 .

فصل دوم

موضوع علم اخلاق

موضوع علم اخلاق، اگر چه ظاهراً همان فضایل و رذایل است ، ولی در نفس الامر و واقعیت ، همان انسان است ، چنان که تعداد زیادی از دانشها ، همچون پزشکی ، روان شناسی و جامعه شناسی نیز چنین هستند . برای نمونه ، در دانش پزشکی ، اگر چه موضوع آغازین آن ، تندرستی و بیماری است ، ولی در واقع ، موضوع آن همان انسان است به جهت برخورداری او از تندرستی و بیماری دیگر علوم مربوط به انسان نیز چنین است .

انسان چیست ؟

حقیقت انسان به غایت پوشیده است و او را کسی نشناسد مگر سازنده و آفرینندة او . شناخت و لایه برگرفتن از چیستی انسان ، محور بسیاری از دانشهای کهن و نوین بوده و هست ، و ما پیرامون او به بحث می پردازیم و می کوشیم تا او را در بعد اخلاقی شناسایی کنیم . ما این شناخت را از قرآنی بر می ستانیم که کتاب اخلاق است ، و نیازی به بازگفت ندارد که بحث از انسان ، ناگزیر بحث از آثار او خواهد بود نه حقیقتش . از قرآن چنین پیداست که انسان ، چکیدة جهان هستی است و بلکه باید او را در کمال ، همة وجود دانست و چه نیکو سروده سراینده این اشعار که :

دوائک فیک و ما تشعر و دائک منک و ما تبصر

و انت الکتاب المبین الّذی با حرفه یظهر المضمر

و تزعم انک جرم صغیر و فیک الطوی العالم الاکبر1

درد تو ، در توست و تو در نمی یابی ، و درمان تو ، از توست و تو نمی بینی ، و تو کتاب آشکاری هستی که با حرفهای پوشیدة آن، رخ می نمایی ، و گمان کردی که تو جسمی خُرد هستی ، در حالی که جهانی پهناور در تو پیچیده است .

از قرآن چنین پیداست که :

الف ) انسان جانشین خدا در زمین است ، چنان که خداوند می فرماید:

( انی جاعل فی الارض خلیفه.) 2

همانا ، من در زمین جانشینی می آفرینم .

ب) اینکه انسان ، نماد همة اسما و صفات است . خداوند می فرماید:

( و علّم آدم الاسماء کلّها . )3

خداوند همة اسما را به آدم آموخت .

ج ) اینکه انسان ، روح خداست . خداوند می فرماید:

( فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین . )4

چون ،آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم ، در برابر او به سجده بیفتید .

د) اینکه انسان ، مسجود فرشتگان است . خداوند متعال می فرماید:

(فسجد الملائکه کلّهم اجمعون .)5

پس همة فرشتگان به سجده افتادند .

ه) اینکه انسان ، حامل امانت الهی است . خداوند متعال می فرماید:

انّا عرضنا الامانه علی السّماوات و الارض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه کان ظلوماً جهولاً . )6

ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم ،از تحمّل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند . انسان ، آن امانت ، بر دوش گرفت ، که او ستمکار و نادان بود .

ظاهراً مقصود از امانت ، همان قلبی است که عرش رحمان است ، و این درجه برای انسان ، شریفترین و بالاترین همة درجات است . از همین رو خداوند در آخر آیه ، از او چنین یاد می کند که : ( انه کان ظلوماً جهولاً ) امّا اینکه انسان ظلوم است ، از آن روست که او ارزش خویش را نمی شناسد و از منزلت خود بهره نمی برد . و امّا اینکه جهول است ، از آن روست که ارزش امانتی را که نزد اوست و او را به مقام لقاءاللّه – با مراتب آن – می رساند ، نمی داند .

این نمونه ای از والایی مرتبه ، ارزش و منزلت انسان بود . فروشدن به جزییات بیشتر ، ما را از چارچوب این علم به موضوع دیگری می کشاند .

پیرامون آنچه با این مقام در ارتباط است ، باید بگوییم که انسان با تحمّل سختیها و پرورش دادن خویش ، می تواند به این منزلتها دست یازد . خداوند می فرماید :

( فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرّه اعینٍ جزاءً بما کانوا یعملون . )7

و هیچ کس از آن مایه شادمانی خبر ندارد که به پاداش کارهایی که می کرده برایش اندوخته شده است .

چرا انسان آفریده شده است ؟

این پرسش نیز از پرسشهای دشواری است که جنجالی برانگیخته ، ولی قرآن در ضمن آیاتی ، پاسخ این پرسش را می دهد و ما تنها به بیان شماری از این آیات بسنده می کنیم . قرآن می گوید که عالم وجود – خواه تکوینی یا تشریعی – برای انسان آفریده شده است . از جمله این آیات ، سخن پروردگار است که می فرماید :

(الم تروا انّ اللّه سخّر لکم ما فی السّماوات و ما فی الارض و اسبغ علیکم نعمه ظاهرهً و باطنهً . )8

آیا ندیده اید که خدا هر چه را که در آسمانها و زمین است ، رام شما که کرده است و نعمتهای خود را چه آشکار و چه پنهان به تمامی بر شما ارزانی داشته است ؟

از همین آیات، این سخن پروردگار است که :

(لقد منّ اللّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه . )9

خدا بر مؤمنان ، اِنعام فرمود ، آنگاه که از خودشان به میان خودشان پیامبری مبعوث کرد تا آیاتش را بر آنها بخواند و پاکشان سازد و کتاب و حکمتشان بیاموزد .

دلالت این دو آیه و امثال آن بر اینکه تمامی جهان تکوین و تشریع برای انسان آفریده شده ، روی برناتافتنی است . در یک جا قرآن می فرماید که انسان برای عبودیت آفریده شده :

(و ما خلقت الجنّ و الانس الّا لیعبدونِ . )10

جن و انس را نیافریدم مگر آنکه مرا پرستش کنند .

مقصود ، همان رسیدن به مقام عبودیّت است و از همین رو ، امام (ع) ، جملة “لیعبدونِ ” را به “لیعرفونِ ” تفسیر فرمود

و در جای دیگر ، قرآن می فرماید که آدمی آفریده شده تا به مقام قُرب رسد . خداوند می فرماید:

(فاصحاب المیمنه ما اصحاب المیمنه و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه و السّابقون السّابقون اولئک المقرّبون . )11

یکی اهل سعادت است . اهل سعادت چه حالی دارند ؟ دیگری ، اهل شقاوت است . اهل شقاوت چه حالی دارند ؟ گروه سوم ، کسانی هستند که سبقت جسته بودند و اینک پیش افتاده اند ، اینان مقرّبانند .

و در جای دیگر ، قرآن دلیل آفرینش انسان را یافتن کمال می داند . خداوند می فرماید:

(انّا خلقنا الانسان من نطفهٍ امشاجٍ نبتلیه فجعلناه سمیعاً بصیراً . )12

ما آدمی را از نطفه ای آمیخته بیافریده ایم ، تا او را امتحان کنیم . و شنوا و بینایش ساخته ایم .

و در جای دیگر ، قرآن می فرماید که انسان برای وصول به لقاءاللّه ، آفریده شده است .

خداوند می فرماید:

( یا ایّها الانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه . )13

ای انسان ! تو در راه دیدار پروردگارت ، رنج فراوان می کشی ، پس او را ملاقات خواهی کرد .

و در جای دیگر می فرماید که خداوند انسان را به سبب رحمت و برای رحمت آفریده است .

خداوند می فرماید:

( الّا من رحم ربّک و لذلک خلقهم.)14

مگر آنهایی که پروردگارت برآنها رحمت آورده و آنها را برای همین بیافریده است.

و در جایی دیگر می فرماید که انسان را برای رسیدن به والاترین قرابت و نزدیکی به خدا آفریده است. خداوند متعال می فرماید:

(یا ایّتها النّفس المطمئنّه ارجعی الی نفسک راضیهً مرضیهً)15

ای روح آرامش یافته ! خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت باز گرد .

و در جای دیگر ، خداوند خطاب به حضرت موسی (ع) می فرماید :

(و اصطنعتک لنفسی .) 16

من تو را مخصوص خود تربیت کردم .

یعنی خداوند ، انسان را برای آن آفریده که او را به خویش اختصاص دهد .

کسی که در چنین آیاتی کاوش کند و به باریک بینی پردازد ، درستی آنچه را که در احادیث قدسی آمده است ، درک می کند که “خلقت الاشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی”

همه چیز را برای تو آفریدم و تو را برای خویش آفریدم .

این سخن ، اگر چه در نهایت پوشیدگی است ، امّا در عین حال ، به ویژه برای اهل آن ، در کمال وضوح و پیدایی است . چنین لطایف ظریفی ، همچون وجود خداوند سبحان است ، و چه نیکوست این سخن گوینده که :

مفهومه من اعرف الاشیاء و کنهه فی غایه الخفاء

مفهوم او از شناخته ترین چیزهاست و کُنه او در نهایت پوشیدگی و پنهانی است .

چکیدۀ سخن اینکه ، این آیات و مانند اینها ، به ما می فهماند که جهانِ وجود – اعمّ از جهانِ تکوین یا تشریع – برای انسان آفریده شده است و انسان برای خداوند تبارک و تعالی ، و به جان خودم سوگند ، این هدفی چقدر والاست و افتخاری چقدر بالاست !

پس هر کس این منازل را که از جملۀ آنها ، تخلیه و تحلیه است ، بپیماید ، به چنین مرتبه ای نایل آید که جز صاحب بهرۀ کلان ، کسی بدان دست نیابد .

جمع بین آیاتی که به انسان اختصاص دارد

قرآن گاهی انسان را کاملاً می ستاید و او را در میان آفریدگان دیگر ، کاملترین و شریفترین آفریده به شمار می آورد ، چنان که این آیه می فرماید :

( فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین . )17

چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم ، در برابر او به سجده بیفتید .

و گاهی او را کاملاً مورد نکوهش قرار می دهد تا جایی که می فرماید :

( والعصر ان الانسان لفی خسر .)

سوگند به زمان ، که آدمی در خسران است . 18

آن که به آیه اوّل نظر کند ، چنین باور می یابد که آدمی فطرتاً خوشبخت است و هر که به آیه دوم نظر کند، باور چنین می یابد که آدمی فطرتاً نگون بخت است ، لیکن سخنِ برخاسته از تحقیق ، آن است که انسان ، بر آمیخته از روح و جسم می باشد ، چنان که خداوند می فرماید:

( و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها . )19

سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ، سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده است .

آدمی از بُعد پیکر ، به غایت ، نگون بخت است ، چنان که خداوند می فرماید:

(انّ النّفس لامّاره بالسّوء الّا ما رحم ربّی .)20

من خویشتن را بی گناه نمی دانم ، زیرا نفس ، آدمی را به بدی فرمان می دهد ، مگر پروردگار من ببخشاید .

خداوند متعال ، دو جنبه ستایش و نکوهش را در یک آیه گرد آورده است . این آیه گواه جمع میان همۀ آیات است :

(لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویمٍ ثمّ رددناه اسفل سافلین . )21

به تحقیق ما آدمی را در نیکوترین اعتدال بیافریدیم ، سپس او را فروتر از همه فروتران گردانیدیم .

هر که خداوند بدو توفیق دهد و تاییدش کند ، و او بتواند نفس امّارۀ خویش را در اختیار گیرد و او را تربیت کند ، همین نفس ، بُراقی برای معراج او می شود ، و از همین رو ، در بیشتر آیات نکوهیده انسان ، چنین به نظر می رسد که خداوند این چنین آنها را استثنا کرده است :

( الّا الّذین آمنوا و عملوا الصالحات . ) 22

مگر کسانی که ایمان آوردند و کاری شایسته کردند .

و هر کس که خداوند بدو توفیق ندهد و خویش را تربیت نکند ، اندک اندک ، آنقدر سقوط می کند که به فروترین درجات در می افتد و از مشمولان این آیه می گردد که می فرماید :

( انّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البکم الّذین لا یعقلون . )23

همانا بدترین حیوانات نزد خدا ، کران و لالانی هستند که اندیشه نمی کنند .

پس انسان در پرتو پیمودند منازل توبه ، یقظه ، تخلیه ، تحلیه و تجلیه ، می تواند به مقام لقایی دست یابد که در قرآن بیش از ده بار تکرار شده است .

از قرآن چنین پیداست که نظم و قانون و حتّی حتمیّت نظام سامان یافته و سیطرۀ اراد الهی بر جهانِ وجود ، حاکمیّت دارد ، و لذا خداوند می فرماید:

(فقال لها و للارض ائتیا طوعاً او کرهاً قالتا اتینا طائعین . )24

پس به آسمان و زمین گفت : خواه یا ناخواه بیایید . گفتند : فرمانبردار آمدیم .

چنان که خداوند دربارۀ فرشتگان می فرماید :

(لا یعصون اللّه ما امرهم .)25

هر چه خدا ، فرمانشان دهد نافرمانی نمی کنند .

و دربارۀ حیوانات می فرماید :

( ما من دابّهٍ الّا هو اخذ بناصیتها . ) 26

هیچ جنبنده ای نیست مگر آنکه زمام اختیارش را او گرفته است .

لیکن اگر چه آدمی از نظر جسم ، تسلیم آن دوست است ، ولی از نظر روح ، از سایر موجودات استثنا شده است . خداوند می فرماید:

( انّا هدیناه السّبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً . )27

راه را به او نشان داده ایم ، خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس .

این انسان است که خوشبختی و نگون بختی را بر می گزیند ، و او در پیمودن منازل صعودی ، آنقدر آزاد است که می تواند به جایی برسد که جز خدا کسی از آن آگاهی ندارد و به مقامی رسد که جز خدا را نبیند . شاعر می گوید :

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حدّ است مقام آدمیّت

اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد همه عمر زنده مانی به روان آدمیّت

طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت به در آی تا ببینی طیران آدمیّت

چنان که او آزاد است که منازل نزولی را تا جایی بپیماید که خداوند می فرماید:

(اولئک کالانعام بل هم اضلّ .)28

اینان همچون چهار پایانند ، بلکه گمراه تر از آنهایند .

این اختیار ، همان عاملی است که انسان را محور علم اخلاق قرار می دهد همان گونه که او را در تکالیف شرعی و عقلی و فرعی ، متعهّد می سازد .

تفاوت میان انسان ، فرشته و حیوان

تفاوت میان انسان و فرشته آن است که فرشته ، تنها از بُعد معنوی و روحانی برخوردار است ، در صورتی که آدمی ، در کنار بعد معنوی و روحانی ، از بعد مادی و ناسوتی نیز برخوردار است که قرآن آن را نفس امّاره می نامد.

امّا تفاوت میان انسان و حیوان در این است که حیوان ، تنها بُعد مادی دارد ، بی هیچ بُعد معنوی و روحانی . پس فرشته و حیوان ، هر یک تنها یک بُعد دارند و حال آنکه انسان از دو بُعد بهره مند است . این گونه وجودی ، مقتضی آن است که آدمی به تدریج در پی یافتن کمالی کامل باشد ، درحالی که حیوانات و فرشتگان چنین نیستند . خداوند می فرماید:

( و ما منّا الّا له مقام معلوم . )29

و هیچ کس از ما نیست مگر آنکه جایی معلوم دارد .

جبرئیل به سرور ما ، احمد (ص) عرض کرد :

“لو دنوت نمله لا حترقت . ” 30

اگر یک سر انگشت دیگر نزدیک شوم ، آتش می گیرم .

چه نیکو سروده شاعر پارسی گوی که :

گفت جبریلا بیا اندر پیم گفت رو رو من حریف تو نیم

همین امتیاز ، مقتضی آن است که آدمی محور علم اخلاق باشد لذا موضوع علم اخلاق ، عبارت است از هر آنچه به تکالیف شرعی و عرفی مربوط می باشد .

تفاوت میان فضایل و رذایل

از مباحث پیش گفته ، آشکار شد که حُسن فضایل و قُبح رذایل ، فطری است . خداوند می فرماید:

( و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها . )31

و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ، سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده است .

همچنین روشن شد که درک فضایل و رذایل ، با علم حضوری است ، نه با علم حصولی، و در این هنگام ، روشن می شود که تفاوت بین فضایل و رذایل ، بسی آشکار است و اشتباهی در آن ، را ه ندارد .

گاهی برخی از فضایل با برخی دیگر در هم آمیخته می شود ، همچون در هم آمیختگی صفت توکّل با تفویض ، و در هم شدگی توکّل با وقف در راه خدا شدن . چنان که برخی از رذایل نیز با برخی فضایل در هم آمیخته می شود ، مانند حسد با غبطه و رقابت با مسابقه و بُخل با قناعت . چنان که برخی از امور اخلاقی با برخی دیگر در هم می شوند ، مانند موارد انفاق با اسراف ، و زهد و کناره گیری با تنهایی .

پس ، علم اخلاق برای پرداختن به این موضوعات و امور تدوین شده است . به خواست خدا ، توضیح هر یک در جایگاه خود به تفصیل خواهد آمد .

نقدی بر نظریه علمای اخلاق

در علم اخلاق ، مشهور است که آدمی سه نیروی : فکری ، شهوی و غضبی دارد ، و حد میانی این نیروهای سه گانه ، همان بنیادهای اخلاق برتر را سامان می بخشد ، همان گونه که افراط و تفریط در این نیروها ، اصول پَست اخلاقی را تشکیل می دهد . حدّ میانه نیروی فکری ، حکمت نامیده می شود و افراط در آن ، جربزه ، و تفریط در آن بلاهت و ابلهی نامیده می شود .

حدّ میانی نیروی شهوی ، عفت نامیده می شود و افراط در آن ، آز ، و تفریط در آن ، خاموشی نام می گیرد .

حدّ میانی نیروی غضب ، شجاعت نامیده می شود و دو طرف ناهنجار آن ، تهوّر و ترس نام می گیرد . از پیوستن این نیروهای سه گانه ، یعنی حکمت و عفت و شجاعت ، نیروی چهارمی شکل می گیرد که در میان علمای اخلاق ، عدالت نامیده می شود و دو سوی ناهنجار آن ، ستمگری و ستمبری نام می گیرد .

گفته می شود که همۀ فضایل از این بنیادهای چهارگانه بر می خیزد ، و همۀ رذایل از اصول هشتگانۀ برخاسته از افراط و تفریط در هر یک از این چهار مورد نشأت می گیرد.

این بود چکیده ای از تفصیل سخن ، و هر کس خواهان شرح آن است ، باید به کتابهای همچون تهذیب الاخلاق ابن مسکویه مراجعه کند .

بر این سخن ایرادهای فراوانی گرفته شده است که برخی از آنها را به شرح زیر می آوریم :

الف ) همانا آدمی آمیخته ای از روح یا همان نفس ناطقه با جسم است .

خداوند در مورد قسمت نفس ناطقه او می فرماید :

(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها . )32

و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ، سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده است .

و درباره جسم او ، که همان نفس امّاره است ، می فرماید :

( انّ النّفس لامّاره بالسّوء الّا ما رحم ربّی . )33

همانا نفس ، آدمی را به بدی فرمان می دهد ، مگر پروردگار من ، ببخشاید .

پس آدمی از نظر روح ، درنهایت والایی و از نظر جسم ، در غایت پستی و سقوط است ، چنان که خداوند تبارک و تعالی می فرماید:

( لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثمّ رددناه اسفل سافلین )34

به تحقیق ، ما آدمی را در نیکوترین اعتدال بیافریدیم ، آنگاه او را فروتر از همه فروتران گردانیدیم .

پس بر پایۀ قاعده سنخیّت – سنخیّت علّت پیوستن است – همۀ فضایل از روح و همه رذایل از جسم است .

با این بیان ، آیه : ” فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین “35

” چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم ،در برابر او به سجده بیفتید ” با این سخن پروردگار (انّ الانسان لفی خسر ) 36″ همانا انسان در خُسران است ” قابل جمع است .

پس آدمی که همان خلیفه خداست : ( انّی جاعل فی الارض خلیفه . )37

“همانا من در زمین جانشینی می آفرینم ” ، از نظر روح به خدا می مانَد ، و همۀ امور خیر و فضایل ، از همین جهت ناشی می شود ، و از نظر جسم به طاغوت می مانَد ، و همه امور شرّ و رذیلتها ، از این جهت بر می خیزد ، زیرا همه امور خیر برای خدا و از خدا و به سوی خداست و همۀ شرها برای طاغوت و از طاغوت و به سوی طاغوت می باشد . خداوند متعال می فرماید:

( ما اصابک من حسنه فمن اللّه و ما اصابک من سیّئه فمن نفسک .)38

آنچه از نیکویی به تو رسد از خداست و آنچه از بدی به تو می رسد از نفس توست .

آری ، بر پایه این قاعده که نفس در وحدت خود ، شامل همه نیروهاست ، پس همه امور خیر و شر از آن است ، چنان که توحید افعالی نیز همین را برای خداوند اقتضا دارد . خداوند تبارک و تعالی می فرماید :

( قل کلّ من عنداللّه فمال هؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثاً )39

بگو همه از جانب خداست . چه بر سر این قوم آمده است که هیچ سخنی را نمی فهمند.

پس آنچه گفته می شود که عفت و شجاعت و عدالت ، از نفس امّاره بر می خیزد و جربزه و نادانی ، از نفس ناطقه ، سخنی در نهایت سبکسری و پوچی است .

ب) همه فضایل ، ملکه هایی از جنس مقولات بالتّشکیک هستند که بالقوّه در نفس ناطقه موجود می باشند و رفته رفته نیرو می گیرند و تبلور می یابند ، تا جایی که آدمی با پرداختن به تمرینات دینی و دریافتهای عملی ، متخلّق به اخلاق الهی می گردد . خداوند سبحان می فرماید :

( یا ایّتها النّفس المطمئنّه ارجعی الی ربک . )40

ای نفس مطمئنه ! به سوی پروردگارت باز گرد .

پس نباید آن را حدّ وسط افراط و تفریط دانست ، بلکه هر چه رتبه اش فزونی گیرد و ظهور و تبلورش نیرومند گردد ،حُسن و فضل آن نیز رو به فزونی می نهد و هر چه هم در مراتب ، کاستی یابد ، آن را از” فضیلت ” بودن ، بیرون نمی برد .

چنان که همۀ رذیلتها نیز ، ملکه هایی از جنس مقولات بالتّشکیک هستند که بالقوّه در نفس اماره موجود می باشند و رفته رفته آنقدر خطر ساز می شوند که آدمی به اخلاق چهارپایان و درندگان متخلّق می گردد .

خداوند می فرماید:

(انّ شرّ الدّوابّ عنداللّه الصّمّ البکم الّذین لا یعقلون . )41

همانا بدترین حیوانات نزد خداوند ، کران و لالانی هستند که اندیشه نمی کنند .

این با رفتارهای شیطانی و هوسهای نفسانی حاصل می گردد ، و میان این دو ، فاصله ای دراز دامن است ، و هر یک ضدّ دیگری به شمار می آید و چیزی نمی تواند آن دو را کنار هم گرد آورد .

پس آنچه گفته می شود که : تهوّر ، افراط شجاعت ، و ترس ، تفریط شجاعت است ، سخن پذیرفته ای نخواهد بود .

ج) نفس ناطقه در پرتو عبادات دینی و تمرینات و ریاضتها ، قوّت می یابد و می تواند بر نفس امّاره چیره شود و آن را از افراط و تفریط باز دارد و تعدیلش کند . این همان تقوایی است که مراتب آن نیز از مقولات بالتّشکیک می باشد ، و این چنین برای نفس ، هنگامی ملکه عدالت پدید می آید که می تواند در پرتو آن ، به واجبات عقلی و دینی همت گمارد و از محرّمات عقلی و دینی روی برتابد .

اینها همه ، اموری مسلّم به شمار می آیند ، لیکن این راهی نیست که علمای اخلاق آن را پیموده اند . زیرا تسلّط بر قوّه شهوی ، جزء ملکه عفّت ، و تسلّط بر نیروی خشم ، جزء ملکه شجاعت ، و چیرگی بر نیروهای حیوانی و انسانی ، جزء ملکه عدالت می باشند ، و گویی در باور این جماعت ، میان تقوا و ملکه های برتر ، آن هنگام در هم آمیختگی پدید آمده که تقوا ، ملکه برتر نامیده شده ، و البته میان این دو ، تفاوتی فاحش است.

این چکیده ای بود از تفصیل ، و اطالۀ کلام در این مقوله خستگی¬زا و ناخوش برای آدمی خواهد بود .

حسن و قبح عقلی

گاهی “حُسن ” و “قُبح ” گفته می شود و مقصود گوینده از آن ، نواقص و کمالات نفسانی است . چنان که گفته می شود ، علم ، حُسن است و جهلِ مرکّب ، قبیح و دادگری ، حُسن است و بیدادگری ، قبیح است .

اشکالی در این نیست چون حُسن و قُبح به این مفهوم ، از واقعیّات و امور امریه نفسانی هستند ، و به دیگر سخن ، این دو از توصیفات و اخباریات به شمار می آیند و به این مفهوم ، موضوع علم اخلاق قرار می گیرند .

گاهی حُسن و قُبح گفته می شود و مقصود گوینده از آن ، هنجار و ناهنجار نفسانی است . چنان که گفته می شود زیبایی یا صدای زیبا ، حُسن است و زشتی و صدای آزار دهنده ، قبیح است .

اشکالی در این نیست که این دو به این مفهوم نیز ، موضوع علم اخلاق باشند . لیکن سخن بر سر این است که آیا این دو ، از واقعیّات و توصیفات واقعی هستند یا از اعتباریات که در واقع ، چیزی ما به ازای آنها نیست ؟

گاهی گفته می شود که حُسن و قُبح از اعتباریات می باشند . این عدّه ، سخن خود را چنین توجیه می کنند که سلیقه ها گوناگون است و ناگزیر باید یک چیز نزد شخص یا گروهی حَسَن باشد و نزد دیگران قبیح ، ولی این توجیه ، سست و نارساست و هنجار و ناهنجار در اینجا ، چونان قضایای طبیعی است نه قضایای حقیقی . پس افراد ، مورد نظر نیستند و آنچه مطرح است نوع انسان است .

نظیر همین اشکال ، در امور فطری نیز گفته شده که پاسخ آنها نیز ، همان است . کوتاه سخن اینکه حُسن و قُبح به این مفهوم نیز از واقعیات و توصیفات واقعی و نفس الامریه هستند .

گاهی نیز حُسن و قُبح گفته می شود و مقصود گوینده از آن ، ستایش و نکوهش است . مثلاً گفته می شود ، اخلاق نیکو ،حسن و ستوده است و اخلاق بد ، قبیح و نکوهیده ، یا بُخل ، قبیح و نکوهیده است و بخشش ، حسن و ستوده است ، یا شجاعت ستوده و ترس ، نکوهیده است .

اشکالی در این نیست که این دو نیز ، موضوع علم اخلاق باشند ، چنان که اشکالی در این نیست که به این مفهوم ، از اعتباریات و انشائیاتی به شمار آیند که ما به ازای خارجی ندارند . لیکن احکامی عقلی نیز در میان است ، و به سخن آشکارتر ، این عقل است که حکم می کند ، شجاعت ، ستوده است و باید آدمی بدان متصف گردد و ترس ، نکوهیده است و انسان را نسزد که بدان توصیف شود .

گاهی حُسن گفته می شود و مقصود از آن ، مصلحت است ، و قُبح گفته می شود و مقصود از آن ، مفسده است . چنان که گفته می شود یاری رساندن به تهیدستان ، حسن است و در آن مصلحتی نهفته ، و خوردن مال دیگران قبیح است و مفسده ای در خود دارد . لیکن چنین پیداست که این بخش ،بخش جداگانه ای نیست ، بلکه به یکی از بخشهای سه گانه پیش گفته باز می گردد .

لا محاله، یاری رساندن به کم توشگان ، حسن است ، زیرا کمالی در خود نهفته دارد و با فطرت همسوست و عقل آن را می ستاید و برای آن پاداش قائل می شود و حکم می کند به اینکه ، کاری سزامند انجام شده است : و اینکه خوردن مال دیگران ، نقصان است و موجب رمندگی نفس می شود که عقل آن را زشت ، تلقی می کند و آن را سزامند کیفر می داند . پس درنگی باید ، اگر برای حُسن و قُبح مفهوم چهارمی نیز فرض شود ، این مفهوم نیز موضوع علم اخلاق خواهد بود .

چکیدۀ سخن اینکه ، موضوع علم اخلاق، همان است که عقل و عقلا آن را با مفهوم حسن فضایل ، یا آنچه از آن بر می خیزد ، پسندیده قلمداد می کنند ، و به بیان دیگر ، این همان اخلاق و امور اخلاقی است و چنین است ، آنچه عقل و عقلا آن را با مفهوم قبح رذایل یا آنچه از آن جان می گیرد ، ناپسند می شمارند .

پیشتر گفته آمد که موضوع علم اخلاق، انسان است با رذایل و فضایلش . پس موضوع علم اخلاق، انسان خواهد بود با صفات کمالیه و ناقصه او ، با صفات همسو با سرشت یا ناهمسو با آن ، و یا صفات ستوده یا نکوهیده به همراه صفات برخوردار از مصلحت یا مفسده .

حرکت به سوی حق تعالی

انسان سیری به سوی خداوند تبارک و تعالی دارد . خداوند می فرماید:

( یا ایّها الانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه .)42

ای انسان ! تو در راه پروردگارت رنج فراوان می کشی ،پس او را ملاقات خواهی کرد .

(انّ الی ربّک الرّجعی )43

هر آینه بازگشت به سوی پروردگار توست .

(و انّ الی ربّک المنتهی ) 44

و در پایان راه همه ، پروردگار توست .

(انّا للّه و انّا الیه راجعون .)45

همانا ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم .

آدمی در این سیر ، به بُراقی نیاز دارد که همان جسم و بُعد مادی اوست ، البته مشروط بر آنکه بر آن چیرگی یابد و آن را مرکبی راهوار گرداند ،چنان که نیازمند توشه و شتر نیز هست که همان توبه و یقظه می باشد . خداوند می فرماید:

(و تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التّقوی . )46

و توشه برگیرید که بهترین توشه ها ، پرهیزگاری است .

او به چراغ نیز نیازمند است که همان قرآن می باشد . خداوند می فرماید:

(هذا بصائر من ربّکم )47

این حجتهایی از جانب پروردگارتان است .

(قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین )48

و از جانب خدا ، نوری و کتابی صریح و آشکار بر شما نازل شده است . او همچنین در این راه ، نیازمند برداشتن موانع است و مانعی سخت تر و راهگیرتر از رذایل وجود ندارد . خداوند می فرماید:

(و قد خاب من دسّّیها .)49

و زیان برد هر که نفس خویش را آلوده کرد .

(انّا جعلنا فی اعناقهم اغلالاً فهی الی الاذقان فهم مقمحون ، و جعلنا من بین ایدیهم سدّاً و من خلفهم سدّاً فاغشیناهم فهم لا یبصرون . )50

ما بر گردنهایشان تا زنخدان ، غلها نهادیم ، چنان که سرهایشان به بالاست و پایین آوردن نتوانند . در برابرشان دیواری کشیدیم و در پشت سرشان دیواری ، و بر چشمانشان نیز پرده ای افکندیم تا نتوانند دید .

چنان که آدمی در این مسیر به هدایتگر نیز نیازمند است ، که قرآن آن را همان امام می داند . و این نکته ای به غایت مهم است که به خواست خدا ، تفصیل آن را بیان خواهیم کرد . در اینجا همین قدر بگوییم که :

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی

چنان که خداوند می فرماید:

(و جعلناهم ائمّهٍ یهدون بأمرنا . )51

و آنها را پیشوایانی ساختیم که به امر ما هدایت می کردند .

منظور از “امر “در اینجا ، چیزی نیست مگر افاضات حق تعالی ، چنان که مراد از ضمیر “هم “در “جعلناهم “واسطه های این فیض است .

کوتاه سخن اینکه ، ما در هرامری – به ویژه در سیر به سوی حق تعالی – نیاز به واسطه داریم ، و معقول نیست که کسی بتواند خویش را پاک سازد و فضایل را اخلاق خویش گرداند مگر با چنگ زدن به حلقۀ استوار ولایت .

پس اگر بگوییم ، تهذیب و تخلّق به فضایل ، به واسطه های فیض موکول است ، سخنی گفته ایم که نزد اهلش نیکو به شمار می آید . در زیارت جامعۀ کبیره می خوانیم:

بکم فتح اللّه و بکم یختم و بکم ینزل الغیث و بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض الا باذنه و بکم ینفس الهمّ و یکشف الضّرّ . )52

به سبب شما ، خداوند گشایش پیش می آورد و به سبب شما ، کارها را به پایان می برد و به سبب شما ، باران فرو می باراند و به سبب شما ، آسمان را نگه می دارد که مباد بر زمین فرو افتد و به سبب شما ، غم از دل بزداید و زیان را باز دارد .

در توصیف حضرت بقیه اللّه – که خداوند گشایشش را به شتاب افکند و روح من و جهانیان فدای خاک پای او باد – آمده است که :

“بیمنه رزق الوری بوجوده ثبتت الارض و السماء .”53

به برکت او ، به مردم ، روزی داده می شود و در پرتو وجود او ،زمین و آسمان پا بر جایند .

این قطره ای از اقیانوس بود از خداوند امید می برم که به من توفیق دهد تا مشتی از این دریا برگیرم .

پی نوشتها

1 . تفسیر صافی ، ج 1 ، ص 58 ، به نقل از امیرالمؤمنان (ع) .

2 . قرآن، بقره / 30 .

3 . قرآن، بقره / 31 .

4 . قرآن، حجر / 29 .

5 . قرآن، حجر / 30 .

6 – قرآن ، احزاب / 72

7 . قرآن ، سجده / 17

8 . قرآن ، لقمان / 20 .

9 . قرآن ، آل عمران / 164

10 . قرآن ، ذاریات / 56 .

11 . قرآن ، واقعه / 8 – 11

12 . قرآن ، انسان / 2 .

13 . قرآن ، انشقاق / 6

14 . قرآن ، هود / 119 .

15 . قرآن ، فجر / 27-28 .

16 . قرآن ، طه / 41 .

17 . قرآن ، حجر / 29 .

18 . قرآن ، والعصر / 1-3

19 . قرآن ، شمس / 7-8

20 . قرآن، یوسف / 53 .

21 . قرآن ، تین / 4-5 .

22 . قرآن ، والعصر / 3 .

23 . قرآن ، انفال / 22 .

24 . قرآن ، فصلت / 11 .

25 . قرآن ، تحریم / 6 .

26 . قرآن ، هود / 56 .

27 . قرآن ،انسان / 3

28 . قرآن ، اعراف / 179 .

29 . قرآن ، صافات / 164 .

30 . بحارالانوار ، ج 18 ، ص 382 ، باب اثبات معراج .

31 . قرآن ، شمس / 7-8 .

32 . همان .

33 . قرآن ، یوسف / 53 .

34 . قرآن ، تین / 4-5

35 . قرآن ، حجر / 29 .

36. قرآن، والعصر / 2 .

37 . قرآن ، بقره / 30 .

38 . قرآن ، نسا / 79 .

39 . قرآن ، نسا / 78 .

40 . قرآن ، فجر / 27 – 28 .

41 . قرآن ، انفال / 22 .

42 . قرآن ، انشقاق / 6 .

43 قرآن ، علق / 8 .

44 . قرآن ، نجم / 42 .

45 . قرآن ، بقره / 156 .

46 . قرآن، بقره / 197 .

47 . قرآن ، اعراف / 203 .

48 . قرآن ، مائده / 15 .

49 . قرآن ، شمس / 10 .

50 . قرآن ، یس / 8-9 .

51 . قرآن ، انبیا / 73 .

52 . مفاتیح الجنان ، زیارت جامعۀ کبیره .

53 . مفاتیح الجنان ، دعای عدیله .

فصل سوم

فواید علم اخلاق

علم اخلاق و پاکسازی نفس و فضیلت آمیز شدن اخلاق و رفتار به امور اخلاقی ، فوایدی مهم دارد و تردیدی در این نیست که نیکبختی دو سرای ، بر آن موکول است . ما در اینجا به بیان پاره ای از این فواید می پردازیم .

فایده یکم : تجسم عمل

از قرآن و روایات چنین پیداست که ملکات – رذیلت باشد یا فضیلت – از رفتار و سخن و اندیشه بر می خیزد ، و چیستی و حقیقت آدمی از این کلمات شکل می گیرد . پس پاکدامنی و دلاوری و دادگری ، به اعمال بستگی دارند ،چنان که اضداد آنها ، یعنی زیاده روی و تهوّر و سرکشی نیز چنین است . این ملکات – رذیلت باشد یا فضیلت – نشانی ژرف بر چیستی و حقیقت آدمی می نهد . پس حقیقت و هویّت انسان ، هماهنگ با وجود این ملکات تصوّر می شود . هر که متخلّق به اخلاق انسانی و سجایای فاضله گردد ، اندک اندک تا بدان جا اوج می گیرد که به انسان کامل بدل می گردد و آنقدر صعود می کند که مصداقی می گردد برای این فرمودۀ الهی :

) انّی جاعل فی الارض خلیفه . ) 1

همانا من در زمین ، جانشینی قرار می دهم .

و این چنین به مقام خلافت الهی دست می یازد ، و به دیگر سخن ، چنان در انسانیّت فرو می رود که همچون ماه می گردد به روز رستخیز .

امّا کسی که اخلاق حیوانات و درندگان را در بیش گیرد ، اندک اندک آنقدر فرو می افتد که از انسانیّت ، برون می شود ، و به چهره حیوانی و درنده¬گی و چهره های دیگر متناسب با این ملکات تصوّر می شود .

چه بسا انسانی به حسب ظاهر ، انسان باشد ولی در هویّت و حقیقت ، سگی بیش نباشد و اهل بصیرت او را به این چهره می بینند ، اگر چه خود او و دیگران ، وی را به صورت انسان مشاهده می کنند . و روزی که پرده ها به کنار رود و دیدگان تیز گردند و حقایق و هویّتها رخ بنمایند ، خود او و دیگران ، وی را سگ خواهند دید . خداوند متعال می فرماید:

( لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید .)2

تو از این غافل بودی ، ما پرده از برابرت برداشتیم و امروز ، چشمانت تیز بین شده است .

بر این نکته ظریف و آشکار نزد اهلش دلایلی اقامه شده است و ما به بزرگترین دلیل که همان قرآن و روایات است ، بسنده می کنیم . امّا در قرآن ، از آیات بسیاری چنین پیداست که ملکه ها با رفتار و سخن و اندیشه یافت می شوند و از آنها جان می گیرند .خداوند می فرماید :

( ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره او اشدّ قسوهً ) 3

پس از آن ، دلهای شما چون سنگ ، سخت گردید ، حتی سخت تر از سنگ .

(بل طبع اللّه علیها بکفرهم فلا یؤمنون الّا قلیلاً )4

بلکه خدا بر دلهایشان مهر نهاده است و جز اندکی ایمان نمی آورند .

(و نقلّب افئدتهم و ابصارهم کما لم یؤمنوا به اوّل مرّهٍ و نذرهم فی طغیانهم یعمهون .)5

و همچنان که در آغاز به آن ایمان نیاوردند ، این بار نیز در دلها و دیدگانشان تصرّف می کنیم و آنان را سرگردان در طغیانشان رها می سازیم .

( و امّا الّذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الی رجسهم و ماتوا و هم کافرون . )6

اما آنان که در دلهایشان مرضی است ، جز انکاری بر انکارشان نیفزود و همچنان کافر بمردند .

(و من اظلم ممّن ذکر بایات ربّه فأعرض عنها و نسی ما قدّمت یداه انّا جعلنا علی قلوبهم اکنّهً ان یفقهوه و فی اذانهم وقراً و ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذاً ابداً . )7

کیست ستمکارتر از آن که آیات پروردگارش را برایش بخوانند و او اعراض کند و کارهایی را که از پیش مرتکب شده ، فراموش کند ؟ بر دل ایشان پرده افکندیم تا آیات را در نیابند و گوشهایشان را کر ساختیم که اگر به راه هدایشان فراخوانی، هرگز راه نیابند .

(انّا جعلنا فی اعناقهم اغلالاً فهی الی الاذقان فهم مقمحون و جعلنا من بین ایدیهم سدّاً و من خلفهم سدّاً فاغشیناهم فهم لا یبصرون . )8

ما برگردنهایشان تا زنختان غلها نهادیم ، چنان که سرهایشان به بالاست و پایین آوردن نتوانند و در برابرشان دیواری کشیدیم و در پشت سرشان دیواری و بر چشمانشان نیز پرده ای افکندیم تا نتوانند دید .

( افرأیت من اتّخذ الهه هواه و اضلّه اللّه علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوه فمن یهدیه من بعد اللّه افلا تذکّرون . )9

آیا آن کس را که هوسش را چون خدای خود گرفت و خدا از روی علم ، گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر دیدگانش پرده افکند ، دیده ای ؟ اگر خدا او را هدایت نکند ، چه کسی او را هدایت خواهد کرد ؟ چرا پند نمی گیرید ؟

فلمّا زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم و اللّه لا یهدی القوم الفاسقین .)10

چون از حق رویگردان شدند ، خدا نیز دلهایشان را از حق بگردانید ، و خدا مردم نافرمان را هدایت نمی کند .

( اذا تتلی علیه آیاتنا قال اساطیر الاوّلین . کلّا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون . کلّا انّهم عن ربّهم یومئذِ لمحجوبون . )11

چون آیات ما بر او خوانده شد ، گفت : افسانه های پیشینیان است . حقا ، که کارهایی که کرده بودند بر دلهاشان مسلط شده است . حقا ، که در آن روز ، از پروردگارشان محجوب باشند .

( و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنین و لا یزید الظّالمین الّا خساراً ) 12

و ما این قرآن را که برای مؤمنان شفا و رحمت است ، نازل می کنیم ، ولی کافران را جز زیان نیفزاید .

این آیات و مانند اینها که در قرآن فراوان دیده می شود ، کنایه و اشاره است به اینکه گناهانی که از آدمی سر می زند ، موجب می گردد حالت و ملکه ای برای دل انسان حاصل آید که در برابر پذیرش حق ، مانعی ایجاد می کند . دل بیمار ، حق را تلخ می یابد ، و حتّی نمی تواند حق را ببیند و ندای آن را بشنود و درکش کند و حتی قرآنی که برای هر درد و غمی شفاست ، تنها موجب فزونی زیان او می گردد .

راغب در مفردات می گوید : “این سخن پروردگار : ( ختم اللّه علی قلوبهم .) و این فرموده الهی : ( قل ارایتم ان اخذ اللّه سمعکم و ابصارکم و ختم علی قلوبکم .) اشاره است به آنچه معمولاً خداوند دربارۀ انسان انجام می دهد که هر گاه آدمی به اعتقاد باطلی رسید یا کار ناشایستی از او سر زد و به هیچ وجه رویکردی به حق نداشت ، خود موجب می گردد که گناهان را نیکو بپندارد . و این چنین است که گویی خداوند بر دل او مُهر نهاده ، و بر این اساس در قرآن آمده است که آنان کسانی هستند که خداوند بر دلها و گوشها و دیدگانشان مُهر نهاده است . خداوند در این فرمودۀ خود :”اغفال”را چونان استعاره ای به کار برده است : ( و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا . ) و “کنّ” را چنین استعاره کرده است : (و جعلنا علی قلوبهم اکنّه ان یفقهوه .) و قساوت را این گونه به شکل استعاره به کار بُرده است : (و جعلنا قلوبهم قاسیه ) . 13″ به طور کلّی همۀ این گونه آیات ، خاستگاهی نزدیک به هم و مفهومی بی نظیر دارند ، زیرا “قسوه ” به مفهوم سختی است و “زیغ ” به مفهوم انحراف از راستی ، و “رین ” به مفهوم زنگار است که در برابر درخشش قرار دارد ، و “طبع “به معنای بستن است ، و “کنّ”به مفهوم حجاب ، و “غشاوه” به معنای پوشش . همه این واژه ها – چنان که راغب اشاره می کند – کنایه و اشارت است به انحراف قلب از راستی و به دست آمدن ملکۀ طغیان برای آدمی . این ملکه ، همان گونه که قرآن تصریح می کند با اندیشه های تباه و رفتارهای پلید حاصل می آید ، و همین مقصود ماست از اینکه اندیشه ها ، گفتارها و رفتارها ، ملکه ها را ایجاد می کنند ، و این امری آزمون پذیر است که دریافت آن دشوار نیست .

اینها همه به ملکه های رذیلت آمیز مربوط بود . هم چنین است ملکات فاضله که قرآن در آیات فراوانی بدان تصریح دارد و ما به بیان برخی از آنها می پردازیم :

( یا ایّها الّذین امنوا استجیبوا للّه و للرّسول إذا دعاکم لما یحییکم . )14

ای کسانی که ایمان آورده اید ، چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی فراخوانند که زندگیتان می بخشد ، دعوتشان را اجابت کنید .

(او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظّلمات لیس بخارجٍ منها کذلک زیّن للکافرین ما کانوا یعملون . ) 15

آیا آن کس که مرده بود و ما زنده اش ساختیم و نوری فرا راهش داشتیم تا بدان در میان مردم راه خود را بیابد ، همانند کسی است که به تاریکی گرفتار است و راه بیرون شدن را نمی داند ؟ اعمال کافران ، در نظرشان این چنین آراسته گردیده است .

( افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو علی نورٍ من ربه فویل للقاسیه قلوبهم من ذکر اللّه اولئک فی ضلالٍ مبین .) 16

آیا کسی که خدا دلش را بر روی اسلام گشوده و او در پرتو نورپروردگارش جای دارد ، همانند کسی است که ایمان ندارد ؟ پس وای بر سخت دلانی که یاد خدا در دلهایشان راه ندارد ، که در گمراهی آشکار هستند .

(فمن یرد اللّه ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجاً کانّما یصّعّد فی السّماء کذلک یجعل اللّه الرّجس علی الّذین لا یؤمنون . ) 17

هر کس را که خدا خواهد که هدایتش کند، دلش را برای اسلام می گشاید ، و هر کس را که خواهد گمراه کند ، قلبش را چنان فرو می بندد که گویی می خواهد به آسمان فرا رود . بدین سان خدا به آنهایی که ایمان نمی آورند ، پلیدی می نهد .

(ما اصاب من مصیبهٍ الّا باذن اللّه و من یؤمن باللّه یهدٍ قلبه و اللّه بکلّ شیءٍ علیم . ) 18

هیچ مصیبتی جز به فرمان خدا به کسی نمی رسد ، و هر که به خدا ایمان بیاورد ، خدا قلبش را هدایت می کند . و خدا به هر چیزی داناست .

(الّذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر اللّه الا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب .) 19

آنان که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا آرامش می یابد . آگاه باشید که دلها به یاد خدا آرامش می یابد .

(اللّه نزّل احسن الحدیث کتاباً متشابهاً مثانی تقشعرّ منه جلود الّذین یخشون ربّهم ثمّ تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر اللّه . ) 20

خدا بهترین سخن را نازل کرده است . کتابی متشابه و دوتا دوتا ، که از تلاوت آن ، تن کسانی که از پروردگارشان می ترسند از خوف بلرزد . سپس تن و جانشان به یاد خدا بیارامد .

(انّما المؤمنون الّذین اذا ذکر اللّه و جلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً و علی ربّهم یتوکّلون)21

مؤمنان ، آن کسانی هستند که چون نام خدا برده شود ، خوف بر دلهاشان چیره گردد و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود ، ایمانشان افزون گردد و بر پروردگارشان توکّل می کنند .

( یا ایّها الّذین آمنوا ان تتّقوا اللّه یجعل لکم فرقاناً .)22

ای کسانی که ایمان آورده اید ، اگر از خدا بترسید ، شما را بصیرت شناخت حق از باطل دهد .

(یا ایّها النّاس قد جاءتکم موعظه من ربّکم و شفاء لما فی الصّدور و هدیً و رحمه للمؤمنین . ) 23

ای مردم ! برای شما از جانب پروردگارتان موعظه ای و شفایی آمد برای آن بیماریی که در دل دارید و آن ، راهنمایی و رحمتی برای مؤمنان است .

اینها پاره ای از آیاتی بودند که به مقصود ما دلالت دارند و روایاتی نیز در دست است که به حدّ تواتر معنوی رسیده اند که ما شماری از آنها را می آوریم .

امام صادق (ع) می فرماید که پدرم فرمود :

“ما من شیءٍ افسد للقلب من خطیئهٍ ، انّ القلب لیواقع الخطیئه فما تزال به حتّی تغلب علیه فیصیّر اعلاه اسفله .”24

برای قلب ،هیچ چیز تباه تر از گناه نیست ، همانا قلب با گناهان در می ستیزد و همچنان هستند تا گناه بر قلب چیرگی می یابد و این چنین قلب ، واژگون می گردد .

ابوبصیر می گوید : از امام صادق (ع) شنیدم که می فرمود :

“اذا اذنب الرّجل فی قلبه نکته سوداء فان تاب انمحت و ان زاد زادت حتّی تغلب علی قلبه فلا یفلح بعدها ابداً . 25”

هر گاه آدمی گناهی مرتکب شود ، نقطه ای سیاه از دل او جوانه می زند ، پس اگر توبه کرد ، این نقطه محو می گردد و اگر گناهی بر آن افزود، سیاهی ها ، آنقدر فزونی می گیرند که بر دل او چیره می شوند ، و دیگر هرگز روی رستگاری نمی بیند .

امام صادق – علیه السّلام – می فرماید :

“ما من عبدٍ الّا و فی قلبه نکته بیضاء فاذا اذنب ذنباً خرج فی النکته نکته سوداء فان تاب ذهب ذلک السّواد ، و ان تمادی فی الذّنوب زاد ذلک السّواد حتی یعظّی البیاض فاذا غطّی البیاض لم یرجع صاحبه الی خیر ابداً و هو قول اللّه عزّوجلّ : (کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون ) .26”

بنده ای نیست مگر آنکه در دل او نقطه ای سفید هست ، پس هر گاه گناهی از او سر زند ، در این نقطه ، نقطه سیاهی جوانه می زند ، پس اگر توبه کرد ، این سیاهی از میان می رود و اگر در ارتکاب گناهان ، لجاجت ورزید ، این سیاهی ، آنقدر فزونی می گیرد که روی سفیدی را می پوشاند ، و هرگاه روی سفیدی پوشانده شد ، دیگر چنین شخصی هرگز روی خیر نبیند . خداوند عزّ.وجل می فرماید : ” حقّا ، که کارهایی که کرده بودند بر دلهاشان مسلّط شده است . ”

امیرالمؤمنان (ع) می فرماید :

(لا وجع اوجع للقلوب من الذّنوب .) 27

برای دلها ، هیچ دردی دردآورتر از گناه نیست .

امام صادق (ع) می فرماید که پیامبر اکرم (ص) فرموده است :

“اربع یمتن القلب : الذّنب علی الذّنب و کثره مناقشه النساء ( یعنی محادثتهن ) ، و مما راه الاحمق تقول و یقول و لا یرجع الی خیر ، و مجالسه الموتی . فقیل له : یا رسول اللّه و ما الموتی ؟ قال : کلّ غنی مترف . 28”

چهار چیز در برابر دل مانع گردد : گناه پشت سر گناه ، فراوانی مناقشه یعنی گفتگو با زنان ، کشمکش با انسان احمق که تو بگویی و او پاسخت دهد ، بی آنکه به خیر بازگردد ،و همنشینی با مردگان . عرض شد :یا رسول اللّه ! مردگان کیانند ؟ فرمود : هر توانگر اسرافکاری .

پیامبر اکرم (ص) فرمود :

“یا عباد اللّه احذروا لانهماک فی المعاصی و التهاون بها ، فان المعاصی تستولی الخذلان علی صاحبها حتّی توقعه فی رَدّ ولایه وصیّ رسول اللّه – صلّی اللّه علیه و آله و سلّم – و دفع نبوّه نبی اللّه ، و لا تزال ایضاً بذلک حتّی توقعه فی دفع توحید اللّه و الالحاد فی دین اللّه . 29”

ای بندگان خدا ! بپرهیزید از اینکه در گناهان فرو روید و گناهان را ناچیز شمارید ، همانا گناهان ، خواری را بر صاحب آن چیره می سازد تا اینکه او را وا می دارد که ولایت جانشین پیامبر را نپذیرد و از پذیرش نبوّت پیامبر سر بر تابد ، و پیوسته چنین خواهد تا وقتی که او را وا می دارد تا توحید الهی را به کناری نهد و در دین خدا به الحاد کشانده شود .

امیرمؤمنان (ع) می فرماید :

“من کثر کلامه کثر خطاؤه ، و من کثر خطاؤه قلّ حیاؤه و من قلّ حیاؤه قلّ ورعه ، و من قلّ ورعه مات قلبه ، و من مات قلبه دخل النّار .30”

هر که سخنش فزونی گیرد ، خطایش فراوان گردد ، و هر که خطایش فراوان گشت ، شرمش رو به کاهش می نهد و هر کس شرمش رو به کاهش نهاد ، پاکدامنی اش اندک شود و هر که پاکدامنی اش اندک شود ، دلش می میرد و هر که دلش مُرد ، در آتش فرو افتد .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید :

“لا یستقیم ایمان عبد حتّی یستقیم قلبه ولا یستقیم قلبه حتّی یستقیم لسانه .31”

ایمان بنده سامان نپذیرد مگر آنکه دلش به راه راست آید ، و دلش به راه راست نیاید مگر آنکه زبانش از کژی کناره گیرد .

امام صادق (ع) می فرماید :

“من زهد فی الدّنیا أثبت اللّه الحکمه فی قلبه و انطق بها لسانه و بصره عیوب الدّنیا داءها و دواءها و اخرجه من الدّنیا سالماً الی دارالسلام .32”

هر که در دنیا زهد پیشه کند ، خداوند حکمت را در دل او استوار سازد و زبان او را به حکمت بگشاید و عیوب دنیا از درد آن گرفته تا دوایش را در برابر او به نمایش گذارد و به سلامت ، او را از دنیا به سرای آرامش برد .

امام رضا (ع) به نقل از پدرانش می فرماید که پیامبر اکرم (ص) فرموده است :

“ما اخلص عبداللّه عزّوجلّ اربعین صباحاً الّا جرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه .33”

هیچ بنده ای چهل بامداد خویش را برای خدا خالص نگرداند مگر آنکه چشمه های حکمت از دل او به زبانش سرازیر گردد.

ابان به سوید به نقل از امام صادق (ع) می گوید :

“قلت ما الّذی یثبّت الایمان فی العبد ؟ قال : الّذی یثبته فی الورع و الّذی یخرجه منه الطّمع . 34”

عرض کردم : چه چیز ایمان را در بنده استوار می گرداند ؟ فرمود : همان که پاکدامنی را در او استوار می سازد و آز را از دل او بر می کند .

امام صادق (ع) می فرماید :

” الصمت شعار المحقّقین بحقائق ما سبق و جفّ القلم به و هو مفتاح کلّ راحه من الدّنیا و الاخره و فیه رضا الرّب و تخفیف الحساب و الصّون من الخطایا و الزلل ، قد جعله اللّه سترا علی الجاهل و زیناً للعالم و معه عزل الهواء و ریاضه النفس و حلاوه العباده و زوال قسوه القلب و العفاف و المروّه و الظرف . 35و36″

سکوت ، شعار کسانی است که حقایق آنچه را که در قلم صنع رفته ، تحقّق می بخشند . و قلم به سبب آن ، خشک شده و کلید هر گونه آسایش در دنیا و آخرت است . خشنودی خدای و آسانگیری در حساب روز رستخیز و محفوظ ماندن از خطایا و لغزشها ، درخاموشی نهفته است. خداوند آن را پوشش نادان و آرایش دانا مقرر فرموده است در پرتو آن ، هوی و هوس به کناری نهاده می شود . ریاضت نفس و شیرینی عبادت و از میان رفتن سخت دلی و نیز به کف آوردن پاکدامنی و جوانمردی و کیاست ، در آن نهفته است .

این آیات و روایات ، همگی دلالت بر آن دارند که اندیشه ها ، گفتارها و کردارها ، ملکه ها را ایجاد می کنند . پدید آمدن چیستی ها نیز از ملکه ها بر می خیزد ،و آدمی ، کمال انسانی را به برکت ملکات فاضله در می یابد ، چنان که آدمی می تواند از انسانیّت به حیوانیّت تنزّل کند ، همان گونه که آدمی – آن طور که قبلاً گفتیم – متناسب با ملکات رذیله ، چهره های گوناگونی می پذیرد . گاهی به سبب سرکشی و ملکه ستمگری برخاسته از گفتار و کردار و اندیشه ، چهره سگ می یابد و گاهی چهرۀ خوک . آن گونه که گاهی به سبب وجود این ملکه ها ، آدمی چهره ای غیر مادی می یابد که آیات و روایاتی نیز در این زمینه رسیده است .

ما نخست برخی از این آیات را که دلالت بر این نکتۀ ظریف و دقیق و یقینی نزد اهلش دارد ، بیان می کنیم و در پی آن، روایاتی را می آوریم که در حدّ تواتر معنوی بر این موضوع تصریح دارند .

برخی ا زاین آیات ، کمال صراحت را دارند ، و برخی ظاهر هستند ، و شماری با درنگ بر این مهم دلالت می کنند از جملۀ این آیات است :

(فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتّقوا النّار الّتی وقودها الناس و الحجاره اعدّت للکافرین . )37

و هر گاه چنین نکردید – که هرگز نتوانید کرد –پس بترسید از آتشی که برای کافران مهیا شده و هیزم آن ، مردمان و سنگها هستند .

(و اولئک هم وقود النّار )38

آنها خود هیزم آتش جهنمند .

(من قبل ان نطمس وجوهاً فنردّها علی ادبارها .)39

پیش از آنکه نقش چهره هایتان را محو کنیم و رویهایتان را به قفا برگردانیم .

(هنالک تبلوا کلّ نفس ما اسلفت ) 40

در آنجا ، هر کس هر چه کرده است ، پاداشش را خواهد دید .

(و کلّ انسانٍ الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامه کتاباً یلقاه منشورا . اقرء کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیباً . )41

کردار نیک و بد هر انسانی را چون طوقی به گردنش آویخته ایم ، و در روز قیامت برای او ، نامه ای گشاده بیرون آوریم تا درآن بنگرد .(به او گوییم ) نامه ات را بخوان . امروز تو خود برای حساب کشیدنِ از خود بسنده ای .

( و نحشرهم یوم القیامه علی وجوههم عمیاً و بکماً و صمّاً ماویهم جهنّم .)42

در روز قیامت در حالی که چهره هایشان رو به زمین است ، کور و لال و کر ، محشورشان می کنیم و جهنم جایگاه آنهاست .

(و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی و اضلّ سبیلاً .) 43

و هر که در این دنیا نابینا باشد ، در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است .

(و من اعرض عن ذکری فانّ له معیشهً ضنکاً و نحشره یوم القیامه اعمی . قال ربّ لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیراً . قال کذلک اتتک ایاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی .)44

و هر کس از یاد من روی برتابد ، زندگیش تنگ شود و در روز قیامت نابینا محشورش سازیم . گوید : ای پروردگار من ! چرا مرا نابینا محشور کردی و حال آنکه من بینا بودم . گویم : همچنان که تو آیات ما را فراموش می کردی ، امروز خود ، فراموش گشته ای .

(انّکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنّم .)45

شما و آنچه جز اللّه می پرستید ، هیزمهای جهنّمید .

(و یوم تقوم السّاعه یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعهٍ کذلک کانوا یؤفکون .) 46

روزی که قیامت بر پا شود ، مجرمان سوگند خورند که جز ساعتی در گور نیارمیده اند . آری ، این چنین از حق منحرف می شوند .

(یعرف المجرمون بسیماهم فیوأخذ بالنّواصی والاقدام .) 47

کافران را به نشان صورتشان می شناسند و از سوی جلو ، سروپاهایشان می گیرند .

(یوم یبعثهم اللّه جمعیاً فیحلفون له کما یحلفون لکم و یحسبون انّهم علی شیءٍ .) 48

روزی که خدا همۀ آنها را زنده می کند ، همچنان که برای شما قسم می خوردند، برای او هم قسم خواهند خورد ، و می پندارند که سودی خواهند برد .

(یا ایّها الّذین امنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً وقودها النّاس و الحجاره .) 49

ای کسانی که ایمان آورده اید ، خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگها هستند ، نگه دارید .

(یوم یکشف عن ساقِ و یدعون الی السّجود فلا یستطیعون . خاشعهً ابصارهم ترهقهم ذلّه و قد کانوا یدعون الی السجود و هم سالمون . ) 50

روزی که آن واقعه عظیم پدیدار شود و آنها را به سجود فراخوانند ، ولی نتوانند . وحشت در چشمانشان پیداست ، ذلت بر آنها چیره شده است . پیش از این نیز آنها را در عین تندرستی به سجده فراخوانده بودند .

(و امّا القاسطون فکانوا لجهنّم حطباً ) 51

اما آنان که از حق دورند ، هیزم جهنم خواهند بود .

(یوم ینفخ فی الصّور فتأتون افواجاً .)52

روزی که در صور دمیده شود و شما گروه گروه بیایید .

(یوم تبلی السّرائر .) 53

روزی که نهفته ها آشکار می شود .

(یومئذٍ یصدر النّاس اشتاتاً لیروا اعمالهم .) 54

روزی که مردم گروه گروه بیرون آیند تا اعمالشان بدیشان نشان داده شود .

می بینید که بیشتر این آیات ، مبیّن مقصود ما هستند ، به ویژه با پیوست به روایاتی که در تفسیر آنها به دست ما رسیده و بیان خواهد شد .

به نقل از صدر المتألهین به آیات دیگری نیز استشهاد شده است و ما برخی از آنها را به همراه بعضی دیگر بیان می کنیم که با اندکی درنگ و ژرف اندیشی مقصود ما را آشکار می سازد . از آنجا که در مقام تفسیر نیستیم ، تنها آیات را ذکر می کنیم و تفسیر و تأمّل در آن به اهلش وا می نهیم :

(صمّ بکم عمی فهم لا یرجعون .)55

کرانند ، لالانند ، کورانند ، و باز نمی گردند .

به نام خدا

(فامّا الذّین شقوا ففی النّار لهم فیها زفیر و شهیق . )‌56

اما بدبختان در آتشند و مردمان را در آنجا ناله ای زار و خروشی سخت بُوَد .

(لهم فیها زفیر و هم فیها لا یسمعون .)‌57

آنان درجهنم فریاد می کشند و در آنجا هیچ نمی شنوند .

(قال اخسئوا فیها و لا تکلّمون .)‌58

گوید :‌در آتش گم شوید و با من سخن مگویید .

(اذا الاغلال فی اعناقهم و السّلاسل یسحبون . فی الحمیم ثمّ فی النّار یسجرون .)‌59

آنگاه که غلها را به گردنشان اندازند و با زنجیرها بکشندشان ، در آب جوشان ،‌سپس در آتش ،‌افروخته شوند .

(أفمن یمشی مکبّاً علی وجهه اهدی امّن یمشی سویاً‌علی صراطٍ‌ مستقیمٍ‌ .)‌60

آیا آن کس که نگونسار و بر روی افتاده ،‌راه می رود ،‌هدایت یافته تر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست می رود ؟‌

در این زمینه ،‌روایات رسیده بسیار فراوان است و ما تنها به بیان گزیده ای از آنها بسنده می کنیم :‌

پیامبر اکرم (ص)‌می فرماید :‌

” و من بغی علی فقیراو تطاول علیه و استحقره حشره اللّه یوم القیامة مثل الذرة فی صورة‌ رجل حتی یدخل النار.)‌61

کسی که بر تهیدستی تجاوز کند یا بر او دست اندازد و خُردش کند . خداوند به روز رستخیز او را چنان ذرّه ای به چهره انسان برانگیزاند تا به آتش در آید .

امام باقر و امام صادق – علیهماالسّلام – نقل می کنند که امیرم‍ؤمنان (ع)‌به براء بن عازب فرمود :‌

“کیف وجدت هذا الدّین ؟‌قال :‌کنا بمنزلة‌الیهود قبل ان نتبعک تخف علینا العبادة‌،‌فلما اتبعناک و وقع حقائق الایمان فی قلوبنا وجدنا العبادة‌ قد تثاقلت فی اجسادنا . قال امیرالمؤمنین – علیه السلام – :‌فمن ثمّ‌ یحشر الناس یوم القیامة‌ صور الحمیر .)‌62

این دین را چگونه یافتی ؟ عرض کرد:‌ما پیش از آنکه از تو پیروی کنیم چونان یهود ،‌عبادت را ناچیز می شمردیم ،‌پس چون از تو پیروی کردیم و حقایق ایمان در دلمان رسوخ کرد ،‌عبادت را درخویش گران یافتیم . امیرمؤمنان (ع)‌فرمود : از همین روست که مردم در روز رستخیز به چهرۀ خران محشور می شوند .

برسی روایت می کند :

” ان رجلاً‌ قال لعلی بن الحسین – علیهما السلام – بماذا فضلنا علی اعدائنا و فیهم من هو اجمل منا ؟ فقال له الامام – علیه السلام – أتحب ان تری فضلک علیهم ؟ فقال :‌نعم . فمسح یده علی وجهه و قال انظر!‌ فنظر فاضطرب و قال : جعلت فداک ردّنی الی ما کنت فانی لم ارفی المسجد الا دبّاً‌و قرداً‌و کلبا فمسح یده علی وجهه فعاد الی حاله .)‌63

مردی به امام سجاد (ع)‌ عرض کرد :‌چرا ما بر دشمنان خود برتری داده شده ایم در حالی که در میان ایشان کسانی زیباتر از ما یافت می شوند ؟‌ امام (ع)‌فرمود :‌آیا دوست داری فضل خود را بر ایشان مشاهده کنی ؟ عرض کرد :‌آری . پس حضرت دست خود را بر چهرۀ او کشید و فرمود نگاه کن . او همین که نگاه کرد ،‌پریشان شد و گفت : قربانت گردم مرا به حال نخست خود بازگردان که من در مسجد جز خرس و میمون و سگ نمی بینم . حضرت دستی بر چهرۀ‌ او کشید و او به حال نخست خود باز گشت .

امام باقر (ع)‌می فرماید :‌

” یحشر المکذبون بقدره تعالی من قبورهم قد مسخوا قردة و خنازیر. 64″‌

دروغ پردازان به قدرت الهی ،‌در حالی از گورهاشان برانگیخته می شوند که به میمون و خوک بدل شده اند .

داود بن فرقد به نقل از برادرش می گوید از امام صادق (ع)‌شنیدم که می فرمود :‌

“انّ المتکبرین یجعلون فی صور الذّرّ‌یتوطاهم الناس حتی یفرغ اللّه من الحساب .65″‌

همانا متکبران به صورت ذرّه در خواهند آمد که مردم ،‌آنها را زیر پای می نهند تا آنگاه که خداوند کار حساب را به پایان برد .

امام صادق (ع)‌می فرماید :‌

“من سوّد اسمه فی دیوان فلان حشره اللّه یوم القیامة‌ خنزیرا .66”

هر که نام خود را در فلان دیوان ثبت کند ،‌خداوند او را به روز رستخیز همچون خوک برانگیزاند .

امام صادق (ع)‌می فرماید :‌

“من لقی المسلمین بوجهین و لسانین جاء یوم القیامة‌ و له لسانان من نار .67 “‌

هر که با دو رو و دو زبان با مسلمانان روبه رو شود ،‌در روز رستخیز در حالی بیاید که دو زبان از آتش دارد .

امام صادق (ع)‌می فرماید :‌

“…و ایّاکم ان تزلقوا السنتکم بقول الزور و البهتان والاثم والعدوان ،‌فانکم ان کنتم السنتکم عمّا یکرهه اللّه مما نهاکم عنه کان خیراً‌ لکم عند ربکم من ان تزلقوا السنتکم به ،‌فان زلق اللسان فیما یکرهه اللّه و ما نهی عنه مراده للعبد عنداللّه و مقت من اللّه و صمّ و عمی و بکم یورثه اللّه ایاه یوم القیامة‌،‌ فتصیروا کما قال اللّه :‌(صمّ بکم عمی فهم لا یرجعون )‌یعنی لا ینطقون (و لا یوذن لهم فیعتذرون .)‌.68″‌

مبادا زبان به گفتار دروغ و بهتان و دشمنی بیالایید ،‌زیرا اگر زبانتان را از آنچه خدا نمی خواهد و شما را از آن بازداشته است ،‌نگهدارید ،‌پیش پروردگارتان بهتر است که زبان بدان آلوده کنید،‌زیرا آلودن زبان بدانچه خدا را ناپسند آید و از آن باز دارد،‌در درگاه او برای بنده هلاکت بار است و مورد دشمنی خدا ،‌و کری و کوری و گنگی روز قیامت است ،‌چنانچه خدا دربارۀ منافقان فرموده است : “کر و گنگ و کورند و برنگردند .”‌یعنی نتوانند سخن گفت ،‌و فرموده است “به آنها اجازه داده نشود تا عذر جویند .”‌

در خبری طولانی از امام صادق (ع)‌رسیده است که می فرماید :‌

“…فاذا انا بقوم ایدیهم موائد من لحم طیب و لحم خبیث و هم یأکلون الخبیث و یدعون الطیب ‌،فسألت جبرئیل من هؤلاء ؟ فقال :‌الّذین یأکلون الحرام و یدعون الحلال من امتک . قال ثم مررت باقوام لهم مشافر کمشافر الابل یقرض اللحم من اجسامهم و یلقی فی افواههم ،‌فقلت :‌من هولاء‌ یا جبرئیل ؟‌فقال : هم الهمّازون اللمّازون . ثم مررت باقوام ترضع وجوههم و روسّهم بالصخر ،‌فقلت ،‌من هؤلاء یا جبرئیل ؟‌فقال :‌الّذین یترکون صلوة‌العشاء . ثم مضیت فاذا انا باقوام یقذف بالنّار فی افواههم فتخرج من ادبارهم ،‌فقلت :‌من هولاء ؟‌قال :‌هولاء الّذین یاکلون اموال الیتامی ظلماً‌ انّما یاکلون فی بطونهم ناراً‌و سیصلون سعیرا . ثم مضیت فاذا انا باقوام یرید احدهم ان یقوم فلا یقدر من عظم بطنه ،‌فقلت :‌من هؤلاء یا جبرئیل ؟ قال : فهم الّذین یاکلون الربا لا یقومون الّا کما یقوم الذی یتخبطّه الشیطان من المسّ و انهم لسبیل آل فرعون یعرضون علی النار غدوا و عشاء یقولون : ربّنا متی تقوم الساعة‌ و لایعلمون ان الساعة ادهی و امّر . ثم مررت بنساء‌ معلقات بثدیهن ،‌ فقلت : من هولاء‌یا جبرئیل ؟ فقال :‌هن اللواتی یورثن اموال ازواجهن اولاد غیرهم .69″‌

… پس من به گروهی گذر کردم که در برابر آنها سفره هایی از گوشت پاک و گوشت ناپاک گسترده بود . آنها از گوشت ناپاک می خوردند و گوشت پاک را وا می نهادند . از جبرئیل پرسیدم اینان کیانند ؟‌گفت :‌کسانی از امّت تو هستند که حرام می خورند و حلال را وا می نهند . سپس به جماعتی گذر کردم که کاردهایی با خود داشتند که شتر را با آن می کشند ،‌آنها با این کاردها تکّه های گوشت خود را می بریدند و در دهان می گذاشتند ،‌گفتم :‌ای جبرئیل !‌اینان کیانند؟‌گفت ،‌سخن چینان عیبجو . سپس به گروهی گذشتم که سروصورت خود را به صخره می زدند و خرد می کردند ،‌گفتم :‌ای جبرئیل ‌!اینان کیانند ؟‌گفت :‌کسانی که نماز عشا را ترک می کنند . سپس به گروهی گذشتیم که در دهان آنها آتش افکنده می شد و از پشتشان خارج می شد ،‌گفتم :‌اینان کیانند ؟‌

گفت :‌اینان کسانی هستند که اموال یتیمان را به ستم می خورند و جز این نیست که آتش د رشکم خود می افکنند که در دورخ جای می گیرند . سپس به گروهی گذشتم که یکی از آنها ،‌آهنگ برخاستن داشت ،‌لیکن از بزرگی شکم نمی توانست برخیزد ،‌گفتم :‌ای جبرئیل !‌اینان کیانند ؟‌گفت اینان کسانی هستند که ربا می خورند و نمی توانند برخیزند مگر همچون کسانی که جن زده شده اند و آنان به شیوه آل فرعون ،‌بام و شام به آتش عرصه می شوند و می گویند :‌خدایا ،‌کی رستخیز به پا خواهد شد و نمی دانند که رستخیز بسیار گرانتر و تلختر است . سپس به زنانی برخوردم که از پستانهایشان آویزان شده بودند ،‌گفتم :‌ای جبرئیل !‌اینان کیانند ؟‌گفت :‌اینان زنانی هستند که اموال شوهرانشان را به فرزندان دیگران به ارث می گذارند .

ابوبصیر به امام باقر – علیه السلام – عرض کرد :

“ما اکثر الحجیج و اعظم الضجیج !‌فقال :‌بل ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج !‌تحب ان تعلم صدق ما اقوله و تراه عیاناً‌؟ فمسح یده علی عینیه ودعا بدعوات ،‌فعاد بصیراً‌،‌فقال انظر یا ابابصیر الی الحجیج !‌قال : فنظرتُ‌ فاذا اکثر الناس قردة‌و خنازیر و المؤمن بینهم مثل الکواکب اللّامع فی الظّلماء‌. فقال ابوبصیر :‌صدقت یا مولای ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج .70″‌

ابوبصیر به امام باقر (ع)‌ عرض کرد :‌چه فراوانند حاجیان و چه زیاد است شیون و ناله !‌امام (ع)‌فرمود : بلکه بهتر است بگویی چه فراوان است ناله و چه اندک است حاجی . آیا دوست داری درستی آنچه را به تو گفتم بدانی و آشکارا آن را ببینی ؟‌پس دستش را برچهرۀ ابوبصیر کشید و دعاهایی خواند و او بصیرت یافت . پس فرمود: ای ابوبصیر به حاجیان بنگر . ابوبصیر می گوید : من نگریستم و ناگاه همۀ‌ مردم را دیدم که یا میمونند یا خوک ،‌و مؤمن در میان ایشان چونان اختری درخشان در تاریکی است . ابوبصیر گفت : راست گفتی سرورم ،‌چه اندک است حاجی و چه فراوان است شیون و ناله .

نظیر همین روایت از امام صادق (ع)‌رسیده است و در آن تنها این عبارت افزوده شده است :‌

“فهالنی ذلک ثمّ أمرّ یده علی بصری فرأیتهم کما کانوا فی المرّة‌ الاولی .71″‌

مرا هراس برداشت ،‌سپس حضرت (ع)‌دست خود را بر چشم من کشید و من آنها را چنان دیدم که در آغاز دیده بودم .

طبرسی – رحمةاللّه – در ذیل آیه :‌(‌یوم ینفخ فی الصّور فتأتون افواجاً‌)‌این چنین می گوید .

در حدیثی که از براءبن عازب رسیده است می گوید :

“‌کان معاذ بن جبل جالساً‌ قریباً‌ من رسول اللّه (ص)‌ فی منزل ابی ایوب الأنصاری فقال معاذ :‌یا رسول اللّه أرایت قول اللّه تعالی :(‌یوم ینفخ فی الصور فتأتون افواجاً؟)‌الایات . فقال : یا معاذ سألت عن عظیم من الامر . ثمّ أرسل عینیه ثم قال :‌یحشر عشرة‌ اصناف من امّتی أشتاتاً‌ قد میزهم اللّه من المسلمین وبدل صورهم ،‌بعضهم علی صورة‌ القردة‌،‌و بعضهم علی صورة‌الخنازیر ،‌و بعضهم منکوسون ارجلهم من فوق و وجوههم من تحت ثم یسحبون علیها ،‌و بعضهم عمی یترددون ،‌و بعضهم صمّ بکم لا یعقلون ،‌و بعضهم یمضغون السنتهم فیسیل القیح من افواههم لعابا یتقذر هم اهل الجمع ،‌و بعضهم مقطعة‌ ایدیهم و ارجلهم ،‌و بعضهم مصلبون علی جذوع من نار ،‌و بعضهم اشدّ نتناً‌ من الجیف ،‌و بعضهم یلبسون جبابا سابغة‌ من قطران لازقه بجلودهم . فامّا الذّین علی صورة‌ القردة‌ فالقتات من الناس و أمّا الّذین علی صورة‌ الخنازیر فاهل السحت ،‌و امّا المنکوسون علی رؤسهم فاکلة الربا ،‌و العمی الجائرون فی الحکم ‌،و الصم البکم المعجبون باعمالهم ،‌و الّذین یمضغون بألسنتهم فالعلماء و القضاة‌ الّذین خالف اعمالهم اقوالهم ،‌و المقطعة ایدیهم و ارجلهم الّذین یؤذون الجیران ،‌و المصلبون علی جذوع من نار فالسعاة‌ بالنّاس الی السّلطان ،‌و الّذین هم اشدنتناً‌ من الجیف فالذین یتمتعون بالشهوات و الذّات و یمنعون حق اللّه فی اموالهم ،‌والّذین یلبسون جباب فاهل الفخر و الخیلاء‌.72″‌

معاذ بن جبل در خانۀ‌ ابوایوب انصاری نزدیک پیامبر (ص)‌نشسته بود. معاذ گفت :‌یا رسول اللّه !‌نظرت پیرامون آیۀ : (یوم ینفخ فی الصور فتأتون افواجاً‌)‌چیست ؟‌حضرت (ص)‌فرمود :‌ای معاذ !‌سوالی بزرگ کردی و سپس نگاه خود را به سویی افکند و فرمود:‌

در روز رستخیز ،‌ده گروه از امّت من پراکنده خواهند بود و خداوند آنها را ا ز مسلمانان جدا می کند و چهره هاشان را دگرگون می سازد . برخی از آنها به چهره میمون ،‌و برخی به چهره خوک خواهند بود ،‌و پاره ای از آنها واژگونه از بالا به پا آویزان خواهند بود . و چهره هاشان بر زمین قرار خواهد داشت و صورتهای آنها بر خاک کشیده خواهد شد. و شماری از آنها ،‌کورانی خواهند بود که آمدو شد می کنند،‌و بعضی کران و لالانی خواهند بود بی بهره از خرد ،‌و مشتی از آنها زبانهای خود را می جوند و چرک از دهان آنها چنان سرازیر است که رستاخیزان حضور ایشان را ناخوش می شمرند ،‌و برخی دیگر دست و پای خود را تکه تکه می کنند ،‌و شماری بر تنوره هایی از آتش به چهار میخ کشیده شده اند و تعدادی از مُردار بدبوترند ،‌و برخی جامه هایی از قیر بر تن دارند که به پوستشان چسبیده است .امّا کسانی که به چهره میمون هستند ،‌همان سخن چینانند . کسانی که به چهره خوک هستند ،‌حرام خواران می باشند . کسانی که بر پا آویخته هستند ،‌ربا خواران اند . کوران،‌همان حاکمان بیدادگر هستند . کران و لالان ،‌کسانی هستند که به اعمال خود مغرورند . کسانی که زبان خویش را می جوند ،‌علما و قاضیانی هستند که رفتارشان با گفتارشان ناهمسوست . کسانی که دست و پای خود را تکه تکه می کنند ،‌همانهایی هستند که همسایگان خویش را می آزارند . کسانی که بر تنوره هایی از آتش به چهار میخ کشیده شده اند ،‌اشخاصی هستند که نزد حاکم ،‌از مردم بدگویی می کنند. آنهایی که از مُردار بدبوترند ،‌کسانی هستند که پیوسته از شهوات و لذّات حرام بهره می برند و حق خدا در اموالشان را نمی پردازند . کسانی که جامه هایی از قیر بر تن دارند ،‌همان برخود بالندگان و متکبران هستند .

تکمله

از قرآن و روایات متواتر چنین پیداست که اعمال به دو مفهوم دیگر نیز تجسم می یابند:

الف)‌اعمال برخاسته از اقوال و افعال و بلکه افکار ،‌به گونه ای هماهنگ با همین اعمال یا افکار تجسم می یابند . پس اعمال زشت ،‌به گونه ای زشت تجسم می یابند و اعمال نیکو‌،به گونه ای نیکو ،‌و آدمی با اعمال خود برانگیخته خواهد شد و اعمال همچنان با انسان خواهد بود . بلکه از این آیات و روایات چنین پیداست که همۀ نعمتهای بهشتی چیزی نیست مگر همان اعمال نیکو و نقمتهای دوزخ ،‌حتّی آتش نیز عین اعمال ناپسند آدمیان است .

ب) اعمال برخاسته از افعال و اقوال ،‌بلکه افکار و ملکه ها تاثیر شگرفی درنیکبختی یا نگونبختی دنیوی دارند . حتّی می توان گفت که کامیابی و بدبختی دنیوی نیست مگر همین اعمال خیر و شر. از آیات و روایت چنین به دست می آید که اعمال پاک یا پلشت در سعادت یا بدبختی فرزندان و حتّی ملّت وجامعه تاثیر دارد ،‌و نباید چنین تصور کرد که این با عدالت ناهمسو است ،‌چه ،‌قرآن می فرماید :‌

(و لا تزر وازرة‌ وزر اخری .)73‌

و کسی بار گناه دیگری را بر دوش نمی کشد .

زیرا این آثار وضعی ،‌چونان آتش است و هر که آن را برفروزد ،‌خویش را به آتش کشیده است .چنان که اطرافیان خود را نیز خوراک آتش می کند ،‌اگر چه در میان آنها کودکی خُرد و بی گناه نیز درخواب باشد . آری ،‌بردوش او ، دو بار خواهد بود ؛ بار سوختن خویشتن و بار سوختن دیگران . انسان بی گناهی که به آتش دیگری بسوزد پاداش مصیبتی را دریافت کرده است بدون آنکه کاری کرده باشد ،‌و امّا این سخن پروردگار : (و لاتزرو وازرة‌ وزر اخری .)‌به آخرت مربوط است و با سخن ما پیوندی ندارد .

ما نخست آیات و روایاتی را بیان می کنیم که بر تجسّم عمل به مفهوم اوّل دلالت دارد و در پی آن ،‌آیات و روایاتی را می آوریم که برتجسّم عمل به مفهوم دوم اشاره دارد. اما از جمله آیاتی که به مفهوم اوّل دلالت دارند آیات زیر است :‌

(و ما تقدّموا لانفسکم من خیرٍ‌تجدوه عنداللّه انّ اللّه بما تعملون بصیر .)‌74

وآنچه ازخیر برای خود ،‌پیشاپیش می فرستید ،‌نزد خدا می یابید . همانا خدا به آنچه می¬کنید بیناست .

(فکیف اذا جمعناهم لیومٍ‌ لاریب فیه و وفّیت کلّ‌ نفسٍ‌ ما کسبت .)‌75

حالشان چگونه خواهد بود در آن روزی که بی تردید ،‌همه را گرد آوریم تا پاداش عمل هر کس داده شود .

(‌یوم تجد کلّ نفس ما عملت من خیر محضراً‌ و ما عملت من سوءٍ تودّ لو انّ بینها و بینه امداً‌ بعیداً‌ و یحذّرکم اللّه نفسه .)‌76

روزی که هر کس کارهای نیک و کارهای بد خود را در برابر خویش حاضر ببیند ،‌آرزو کند که ای کاش میان او و کردار بدش فاصله ای زیاد بود . خداوند شما را از خودش می ترساند .

(‌و ما کان لنبیٍّ‌ان یغّل و من یغلل یأت بما غلّ یوم القیامة ثمّ توفّی کلّ نفسٍ‌ما کسبت و هم لا یظلمون .)‌77

هیچ پیامبری خیانت نکند و هر که به چیزی خیانت کند ،‌آن را در روز قیامت با خود آورد . سپس جزای عمل هر کس به تمامی داده خواهد شد و بر کسی ستمی نرود .

(لیجزی اللّه کلّ نفسٍ‌ ما کسبت .)‌78

تا خدا هر کس را برابر عملش کیفر دهد .

(لیحملوا اوزارهم کاملةً‌ یوم القیامة و من اوزار الّذین یضلّونهم بغیر علم .)‌79

تا در روز قیامت ،‌همۀ بار گناه خویش و بار گناه کسانی را که به نادانی گمراهشان کرده بودند ،‌بردارند .

(و وجدوا ما عملوا حاضراً‌)‌80

و آنچه را کرده اند حاضر می یابند .

(و ان کان مثقال حبّةٍ‌ من خردلٍ‌ اتینا بها .)‌81

و اگرعملی به سنگینی یک خردل هم باشد به حسابش می آوریم .

(من کفر فعلیه کفره و من عمل صالحاً‌ فلانفسهم یمهدون .)‌82

کسانی که کافر باشند ،‌کفرشان به زیانشان باشد و آنها که کاری شایسته کرده باشند ،‌برای خود پاداشی نیکو آماده کرده اند .

(و جعلنا الاغلال فی اعناق الّذین کفروا هل یجزون الّا ما کانوا یعملون .)‌83

و ما غلها را برگردن کافران بگذاریم .آیا نه چنین است که در برابر اعمالشان مجازات می شوند ؟‌

(و قیل للظّالمین ذوقوا ما کنتم تکسبون .)‌84

و به ستمگران گفته می شود :‌در برابر آنچه که انجام داده اید ،‌عذاب را بچشید .

(یوم تری المؤمنین و المؤمنات یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم بشریکم الیوم جنّات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ذلک هو الفوز العظیم .یوم یقول المنافقون و المنافقات للّذین امنوا انظرونا نقتبس من نورکم قیل ارجعوا وراءکم فالتمسوا نوراً‌فضرب بینهم بسورٍ‌له باب باطنه فی الرحمة‌و ظاهره من قبله العذاب .)‌85

روزی که مردان مؤمن و زنان مؤمن را ببینی که نورشان پیشاپیش و در سمت راستشان می رود .در آن روز ،‌بشارتشان به بهشتهایی است که در آن ،‌نهرها روان است و در آن ،‌جاویدخواهید ماند ،‌و این کامیابی بزرگی است . روزی که مردان منافق و زنان منافق به کسانی که ایمان آورده اند می گویند :‌درنگی کنید تا از نورتان فروغی گیریم .گویند :‌ به دنیا بازگردید و از آنجا نور بطلبید . میانشان دیواری برآورند که بر آن دیواردری باشد؛‌درون آن رحمت و بیرون آن عذاب باشد .

(یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللّه و لتنظر نفس ما قدّمت لغدٍ‌.) 86

ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بترسید . و باید هرکس بنگرد که برای فردایش چه پیش می فرستد .

(یوم ینظر المرء ما قدّمت یداه .)87‌

روزی که آدمی هرچه را پیشاپیش فرستاده است می نگرد .

(علمت نفس ما احضرت .)‌88

هر که بداند چه حاضر کرده است .

(علمت نفس ما قدّمت و اخّرت .)‌89

هر کس می داند چه چیز پیشاپیش فرستاده ،‌و چه چیزبر جای گذاشته است .

(هل ثوّب الکفّار ما کانوا یفعلون .)‌90

آیا کافران برابر اعمالشان پاداش یافته اند ؟

(یومئذٍ‌یصدر الناس اشتاتاً‌ لیروا اعمالهم . فمن یعمل مثقال ذرّةٍ‌ خیراً‌ یره . و من یعمل مثقال ذرّةٍ‌ شراً‌ یره .)‌91

در آن روز ،‌مردم ،‌پراکنده از قبرها بیرون می آیند تا اعمالشان را به آنها بنمایانند ،‌پس هر کس به وزن ذرّه ای نیکی کرده باشد ،‌آن را می بیند و هر کس به وزن ذرّه ای بدی کرده باشد ،‌آن را می بیند .

اکنون به ذکر روایات مربوط به بحث می پردازیم :‌

قیس بن عاصم به پیامبر (ص)‌عرض کرد :‌مرا پنده بده . پیامبر (ص) فرمود :‌

” انه لابد لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو حی و تدفن معه و انت میت فان کان کریماً‌ اکرمک و ان کان لئیما أسلمک ،‌ثم لا یحشر الّا معک و لا تبعث الّا معه و لا تسأل الّا عنه ،‌فلا تجعله الّا صالحاً‌،‌فانّه ان صلح أنست به و ان فسد لا تستوحش الّا منه و هو فعلک . 92″

ای قیس !‌ناگزیر همنشینی خواهی داشت که با تو به خاک سپرده خواهد شد ،‌در حالی که او زنده است و تو با او درحالی که تو مرده ای به خاک سپرده خواهی شد . پس اگر کریم باشد ،‌تو را گرامی خواهد داشت و اگر فرومایه باشد ،‌تو را تسلیم خواهد داشت . او برانگیخته نمی شود ‌،مگر با توو تو برانگیخته نمی شوی ،‌مگر با او . و ا زتو نپرسد مگر پیرامون او . پس او را صالح بگردان که اگراو صالح باشد بدو اُنس یابی و اگر تباه گردد ،‌جز ازاو وحشت نیابی ،‌و این همان رفتار توست .

این پند در ادبیات زیر چنین آمده است :

تخیّر خلیطا من فعالک انّما قرین الفتی فی القبر ما کان یفعل

ولابد بعد الموت من أن تعدّه لیوم ینادی المرء فیه فیُقبل

فان کنت مشغولاً‌ بشی فلا تکن بغیر الّذی یرضی به اللّه تشغل

فلن یصحب الانسان من بعد موته و من قبله الّا الّذی کان یعمل

أالا انّما الانسان ضیف لأهله یقیم قلیلاً بینهم ثم یرحل 93

آمیخته ای از رفتار نیک خود را برگزین که همنشین شخص در قبر ،‌همان عملکرد اوست . ناگزیر پس از مرگ ،‌باید آن را برای روزی به شمار آوری که آدمی را بخواند و او روی آورد .پس اگر مشغولی ،‌جز به چیزی مشغول مشو که خداوند بدان خشنود می گردد.

آدمی پس و پیش از مرگش با خود ،‌هیچ به دنبال نکشد مگر عملکردش را . هان که آدمی میهمان خانواده خویش است که اندکی در میان ایشان به سر می برد و سپس می کوچد .

از یکی از دو امام (ع)‌رسیده است که فرمود :

” اذا مات العبد المؤمن و دخل معه فی قبره ستة صور فیهنّ‌ صورة‌ احسنهنّ‌ وجهاً‌و ابهاهنّ هیئة‌ و اطیبهنّ‌ ریحاً‌ انظفهنّ‌ صورة فیقف صورة‌ عن یمینه و اُخری عن یساره و اُخری بین یدیه و اُخری خلفه و اُخری عند رجله ،‌و تقف الّتی هی احسنهنّ‌ فوق رأسه ،‌فان اُتی عن یمینه منعته الّتی عنی یمینه ،‌ثم کذلک الی ان یؤتی من الجهات الست . قال :‌فتقول احسنهنّ صورة‌ :‌من انتم جزاکم اللّه عنی خیراً‌؟ فتقول الّتی عن یمین العبد :‌انا الصلاة‌ و تقول الّتی عن یساره :‌أنا الزکاة‌ و تقول الّتی بین یدیه :‌ أنا الصیام و تقول الّتی خلفه :‌أنا الحجّ و العمرة و تقول الّتی عند رجلیه :‌أنا برّ من وصلت من اخوانک . ثمّ‌ یقلن :‌من أنت ؟‌فأنت أحسننا وجهاً‌ وأطیبنا ریحاً‌ و ابهانا هیئة‌ . فتقول :‌أنا الولایة‌ لآل محمّد – صلوات اللّه علیهم اجمعین . 94″

هر گاه بنده مؤمنی بمیرد ،‌شش چهره با او در قبر وارد شود که در میان ایشان است ،‌زیباترین چهره و درخشانترین پیکر و خوشبوترین وپاکترین چهره . پس چهره ای در سمت راست او و چهره ای در سمت چپ و چهره ای در برابر او و چهره ای پشت سر او و چهره ای نزد پای او می ایستد . زیباترین چهره ،‌بالای سر او می ایستد و اگر از سمت راست براو ناگواری وارد شود ،‌چهره ای که در سمت راست ایستاده ،‌آن را باز می دارد و این چنین است در شش جهت . امام (ع)‌می فرماید : خوش چهره ترین آنها به دیگران می گوید :‌شما کیانید ،‌خداوند از سوی من به شما جزای خیر دهد ؟ چهره ای که در سمت راست بنده مؤمن قرار دارد می گوید : من نماز هستم ،‌و چهره ای که درسمت چپ اوست می گوید :‌من زکات هستم ،‌و چهره ای که در برابر اوست می گوید :‌من روزه هستم ،‌و چهره ای که پشت سراوست می گوید :‌من حج و عمره هستم ،‌و چهره ای که پیش پای او ایستاده می گوید :‌من نیکی صله رحم تو به برادرانت هستم . یکی از آنها می گوید ،‌خود تو که هستی ؟‌چهره تو از همۀ‌ ما نیکوتر و بوی تو از همۀ ما پاکتر و پیکر تو از همۀ‌ ما درخشانتر است . او می گوید : من ولایت خاندان محمد(ص)‌هستم .

امام صادق (ع)‌می فرماید :‌

“ما من موضع قبر الّا و هو ینطق کل یوم ثلاث مرّات :‌أنا بیت التراب ،‌أنا بیت البلاء‌،‌أنا بیت الدّود . قال :‌فاذا دخله عبد مؤمن قال :‌مرحباً‌و أهلاً‌،‌امّا واللّه لقد کنت اُجبّک و أنت تمشی علی ظهری فکیف اذا دخلت بطنی ،‌فستری ذلک قال :‌فیفسخ له مدّ‌ البصر و یفتح له باب یری مقعده من الجنة . قال : و یخرج من ذلک رجل لم ترعیناه شیئاً‌ قطّ‌ احسن منه . فیقول :‌یا عبداللّه ما رأیت شیئاً‌ قطّ احسن منک . فیقول : أنا رأیک الحسن الّذی کنت علیه و عملک الصالح الّذی کنت تعمله . قال : ثمّ تؤخذ روحه فتوضع فی الجنّة‌ حیث رأی منزله ،‌ثمّ‌ یقال له نم قریر العین . فلا یزال نفخة من الجنة تصیب جسده یجد لذّتها وطیبها حتّی یبعث .قال و اذا دخل الکافر قال :‌لا مرحباً‌ ولا اهلاً‌ امّا واللّه لقد کنت ابغضک و انت تمشی علی ظهری فکیف اذا دخلت بطنی ،‌ستری ذلک . قال :‌فتضمّ‌ علیه فتجعله رمیماً‌ و یعاد کما کان و یفتح له باب الی النار فیری مقعده من النار . ثمّ قال :‌ثمّ انّه یخرج أقبح من رأی قط. قال فیقول : یا عبداللّه من أنت ؟‌ما رأیت شیئاً‌ اقبح منک . قال فیقول : انا عملک السّیء الذی کنت تعمله و رأیک الخبیث .قال : ثمّ‌ توخذ روحه فتوضع حیث رای مقعده من النار . ثم لم تزل نفخة‌ من النار تصیب جسده فیجد ألمها و حرّها فی جسده إلی یوم یبعث و یسلط اللّه علی روحه تسعة‌ و تسعین تنیّنا تنهشه لیس فیها تنیّن ینفخ علی ظهر الارض فتنبت شیئاً‌.95”

هیچ آرامگاهی نیست مگر اینکه روزانه سه بار چنین به سخن می آید : من خانه خاکم ،‌من خانه بلایم ،‌و من خانه کرمهایم . امام (ع)‌می فرماید :‌پس هر گاه بنده مؤمنی بدان وارد شود ،‌گور به او می گوید :‌خوش آمدی ،‌به خدا سوگند ،‌آنگاه که بر بالای من گام می نهادی تو را دوست داشتم چه رسد به اینکه اکنون در دل من جای گرفته ای . این است پوشش من . و برای او عرصه ای می گشاید به گستره بُرد چشم او و برای او دری می گشاید که او از آن در ،‌جایگاه خویش را دربهشت می بیند . امام (ع)‌می فرماید :‌از آن ،‌مردی برون آید که دو چشم هرگز نیکوتر از اورا ندیده است . شخص مُرده می گوید :‌ای بنده خدا !‌من هرگز زیباتر از تو ندیده ام . او در پاسخ می گوید :‌من همان رأی نیکوی تو هستم که بر آن بودی و عمل صالح تو هستم که آن را به جای می آوردی . امام (ع)‌می فرماید :‌سپس روح او گرفته می شود و در بهشت ،‌درهمان جایی قرار می گیرد که دیده بود . سپس به او می گویند : بخواب آرام دیده . پیکر او همچنان لذّت و بوی پاک را از بهشت دریافت می کند تا هنگامی که برانگیخته شود . امام (ع) می فرماید :‌و هر گاه کافری به گور در آید ،‌گور بدو گوید :‌آمدنت ناخوش باد ،‌به خدا سوگند آن هنگام که بر پشت من گام می نهادی تو را دشمن می داشتم چه رسد به اینکه اکنون در دل من جای گرفته ای . این است پوشش من.امام (ع) می فرماید : گور او را در برمی گیرد و می پوشاندش و سپس به حال نخست باز می گردد و دری از آتش به روی او گشوده می شود و او جایگاه خود را در دوزخ می بیند . امام (ع)‌سپس فرمود :‌از آن مردی برون آید که کسی زشت تر ازاو هرگز ندیده است . مُرده به او می گوید :‌ای بنده خدا !‌تو کیستی ؟ من هرگز زشت تر از تو ندیده ام . او می گوید : من عملکرد پلید تو واندیشه پلشت توام . سپس روح او گرفته می شود ودر جایگاهش ،‌درآتش قرار می گیرد . پیکر او همچنان بوی آتش را درمی یابد و درد و حرارت آن را تا روز رستخیز می چشد ،‌وخداوند ،‌نودو نه اژدها بر روح او چیره می گرداندکه او را می گزند و اگر تنها یکی از این اژدهاها برروی زمین بدمد ،‌دیگر گیاهی نروید .

امیرمؤمنان (ع)‌می فرماید :

“انّ ابن آدم اذا کان فی آخر یوم من الدّنیا و اوّل یوم من الاخرة‌ مثل له ماله و ولدُه و عمله ،‌فیلتفت الی ماله فیقول : واللّه انّی کنت علیک لحریصاً‌ شحیحاً‌ فمالی عندک ؟ فیقول خذ منّی کفنک . ثمّ‌ یلتفت الی ولده فیقول :‌واللّه انّی کنت لکم لمحباً‌و انّی کنت علیکم لمحامیا ،‌فماذا لی عندکم ؟‌فیقولون :نؤدّیک الی حفرتک و نواریک فیها . ثم یلتفت الی عمله فیقول : واللّه انّی کنت فیک لزاهداً‌ و انّک کنت علیّ لثقیلاً‌،‌فماذا عندک ؟ فیقول أنا قرینک فی قبرک ،‌و یوم حشرک حتّی أعرض أنا و أنت علی ربّک .فان کان للّه ولیّاً‌ أتاه أطیب الناس ریحاً‌ و أحسنهم منظراً‌ و أزینهم ریاشاً‌ فیقول :‌ابشر بروح من اللّه و ریحان و جنه نعیم قد قدمت خیر مقدم . فیقول من أنت ؟‌فیقول :‌أنا عملک الصالح … و ان کان لربّه عدوّاً‌ فانّه یأتیه أقبح خلق اللّه ریاشاً‌و أنتنه ریحاً‌ فیقول له :‌ابشر بنزل من حمیم و تصلیه جحیم .96″‌

هنگامی که آدمی به آخرین روز دنیا و نخستین روز آخرت می رسد مال و فرزندان و اعمال او ،‌برایش تجسّم می یابند . او به مال خود روی می کند و می گوید : به خدا سوگند من در راه به دست آوردن تو ،‌بسی حریص و آزمند بودم ،‌اینک نزد تو چه دارم ؟‌مال در پاسخ بدو می گوید :‌کفن خود را از من بستان . او سپس به فرزندانش روی می آورد و می گوید :‌من دوستدار و حامی شما بودم ،‌اینک نزد شما چه دارم ؟ آنها می گویند :‌ما تو را به گودالت می رسانیم و در آن پنهانت می کنیم . او سپس به اعمال خود روی می آورد و می گوید :‌به خدا سوگند که من از تو رویگردان بودم و تو بر من گران بودی ،‌نزد تو چه دارم ؟ او می گوید :من همنشین تو در گور و روز رستخیز هستم تا آن هنگام که من و تو بر خدایت عرضه شویم . و اگر او دوستدار خدا بوده باشد خوشبوترین مردم و خوش چهره ترین آنها و آراسته ترین ایشان نزد او آید و گوید:‌بشارت باد تو را به روح و ریحانی از سوی خدایت و جنت نعیمی که به بهترین شکل پیش او نهاده می شود . بنده خدا به او گوید :‌تو کیستی ؟‌او در پاسخ می گوید :‌من عمل صالح تو هستم …و اگر مُرده ،‌دشمن خدا باشد ،‌بدشکل ترین و گندیده ترین آفریده خدا ،‌نزد او آیدو گوید :‌بشارت باد تو را به آتش ،‌و او را به دوزخ می افکند .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“ما من ذی مال ذهب او فضه یمنع زکاه ماله الّا حبسه اللّه عزّوجلّ‌ یوم القیامه بقاع قرقر و سلط علیه شجاع اقرع یریده و هو یحید عنه فاذا رأی انّه لا مخلص له منه امکنه من یده فقضمها کما یقضم الفجل ،‌ثم یصیر طوقا فی عنقه . و ذلک قول اللّه عزّوجلّ : ( سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامه ) و ما من ذی مال ابل او غنم او بقره یمنع زکاه ماله الّا حبسه اللّه یوم القیامه بقاع قرقر ،‌یطأه کلّ ذات ظلف بظلفها و ینهشه کل ذات ناب بنابها و ما من ذی مال نخل او کرم او زرع یمنع زکاتها الّا طوّقه اللّه ریعه أرضه إلی سبع أرضین إلی یوم القیامه .97″‌

هیج صاحب زر و سیمی نیست که زکات مال خود را ندهد مگر اینکه خداوند به روز رستخیز او را در زمینی هموار نگاه دارد و ماری بر او چیره گرداند که بر اثر فراوانی سم ،‌موی سرش ریخته باشد. این مار در طلب اوست و او از این مار ،‌گریزان . پس چون دریابد که از او رهایی ندارد ،‌دست خود را در اختیار او می نهد و او دستش را خُرد می کند چنان که تربچه خرد می شود ،‌سپس بر گردن او چنبره می زند ،‌و این است همان فرمودة‌ پروردگار که (سیطوّقون ما بخلوا به یوم القیامه )‌،‌”در روز قیامت آنچه را که در بخشیدنش بخل می ورزیدند چون طوقی به گردنشان خواهند آویخت .”‌و هیچ صاحب شتر و گوسفند و گاوی نیست که زکات مال خود را ندهد مگر اینکه خداوند به روز رستخیز او را در زمینی هموار نگاه دارد و هر سُم داری با سمش او را می کوبد و هر نیش داری او را می گزد . و هیچ صاحب نخل و تاک و کِشْتی نیست که زکات مال خود را ندهد مگر اینکه خداوند ،‌محصول زمین او را تا هفت زمین ،‌تا به روز رستخیز به گردن او بیاویزد .

و نظیر آن است این روایت از پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“مانع الزکاه یجرّ‌ قصبه فی النار یعنی امعاه فی النّار و مثل له ماله فی النّار فی صوره شجاع اقرع له زبیبتان یفرّ‌ الانسان منه و هو یتبعه حتّی یقضمه کما یقضم الفجل و یقول :‌ انا مالک الّذی بخلت به .98”

آنکه زکات خویش را نپردازد ،‌روده هایش بر آتش کشیده شود و مال او در آتش به چهرة‌ ماری تجسّم می یابد که از فراوانی سَم ،‌موی سرش ریخته باشد و در چشمانش دو خال سیاه داشته باشد . آدمی از او می گریزد و او در پی آدمی ،‌همچنان می آید تا اینکه سرانجام او را می گیرد و چون تربچه خردش می کندد و می گوید :‌من مال تو هستم که بدان بخل می ورزیدی .

امام صادق علیه السلام در حدیثی مفصل می فرماید:

“اذا بعث اللّه المؤمن من قبره خرج معه مثال یقدمه امامه ،‌کلما رأِی المؤمن و هَوْلاً‌ من اهوال یوم القیامه قال له المثال :‌لا تفزع و لا تحزن و ابشر بالسرور و الکرامه من اللّه عزّوجلّ حتّی یقف بین یدی اللّه عزّوجلّ‌ ،‌فیحاسبه حساباً‌ یسیراً‌و یأمر به الی الجنّه و المثال امامه ،‌فیقول له المؤمن :‌یرحمک اللّه نعم الخارج خرجت معی من قبری و ما زلت تبشّرنی بالسرور و الکرامه من اللّه حتی رأیت ذلک فیقول من أنت ؟‌فیقول :‌انّا السرور الّذی کنت ادخلت علی أخیک المؤمن فی الدنیا خلقنی اللّه عزّوجلّ منه لاُبشّرک 99”

هر گاه خداوند ،‌انسان مؤمنی را از گورش برانگیخته گرداند ،‌با او همانندی از گور بیرون می آید و پیشاپیش او حرکت می کند ،‌و هرگاه این مؤمن از قیامت هراسی بیابد ،‌این همانند به او گوید :‌نترس و غمگین نشو و از سوی خدا شادی و کرامت بر تو مژده باد ،‌تا آنکه در برابر خدا قرار می گیرد ،‌و خداوند به آسانی اعمال او را محاسبه می کند و دستور می دهد که او را به بهشت برند در حالی که این همانند ،‌پیشاپیش او حرکت می کند . شخص مؤمن به او می گوید :‌رحمت خدا بر تو باد ،‌نیکو بیرون آینده ای هستی که من همراه تو از گورم بیرون آمدم و همچنان مرا به شادی و کرامت الهی بشارت دادی تا آن را دیدم .مؤمن به او می گوید :‌تو کیستی ؟‌او می گوید:‌من همان شادی و سروری هستم که تو در دنیا به دل برادر مؤمنت وارد کردی ،‌و خداوند مرا از آن سرور آفریده است تا تو را مژده دهم.

امام صادق علیه السلام می فرماید: از پدرم امام باقر علیه السلام شنیدم که می فرمود :‌

“انّ‌ العمل الصالح یذهب الی الجنه فیمهد لصاحبه کما یبعث الرجل غلامه فیفرش له . ثم قرأ :‌(‌و اما الّذین آمنوا و عملوا الصالحات فلأنفسکم یمهدون .)100‌

همانا عمل شایسته به بهشت می رود و زمینه را برای صاحب خود هموار می کند ،‌چنان که غلامش را بفرستد تا جایی را برایش مفروش کند ،‌و سپس این آیه را تلاوت فرمود :‌آنان که ایمان آوردند و کار شایسته کردند زمینه را برای خویش هموار ساخته اند .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“اذا دخل المؤمن فی قبره کانت الصلاه عن یمینه و الزّکاه عن یساره و البّر مظّل علیه و یتنحّی الصبر ناحیه . فاذا دخل علیه المکان اللذان یلیان مساءلته قال الصبر للصّلاه و الزّکاه و البر : دونکم صاحبکم ،‌فان عجزتم عنه فأنا دونه .101″‌

هر گاه مؤمن به قبرش در آید ،‌نماز در سمت راست او قرار خواهد گرفت و زکات در سمت چپ او و نیکی بر او سایه می افکند و صبر در گوشه ای می ایستد ‌،و هر گاه دو فرشتة‌ پرسش ،‌بر او وارد شوند ،‌صبر به نماز و زکات و نیکی گوید :‌صاحبتان را دریابید و اگر ناتوانید من او را درمی یابم .

حضرت علی علیه السلام می فرماید :

“انّ للمرء المسلم ثلاثه اخلّاء فخلیل یقول :‌أنا معک حیّاً‌و میّتاً‌ و هو عمله و خلیل یقول له :‌أنا معک الی باب قبرک ثم اخلّیک و هو ولده و خلیل یقول له: أنا معک الی أن تموت و هو ماله فاذا مات صارا للوارث .102”

شخص مسلمان سه دوست دارد :‌دوستی که به او می گوید :‌تو خواه زنده باشی خواه مُرده ،‌من با تو خواهم بود . این همان عمل اوست و دوستی که به او می گوید :‌من تا نزد گور با تویم و سپس تو را رها می کنم ،‌و این همان فرزند اوست . و دوستی که به او می گوید :‌من تا دم مرگ با تو هستم ،‌و این همان مال اوست که هرگاه بمیرد به وارث منتقل می شود .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“و عظنی جبرئیل فقال : یا محمد أحبب من شئت فانّک مفارق و أعمل ما شئت فانّک ملاقیه .103”

جبرئیل به من پند داد و گفت : ای محمّد !‌ هر که را می خواهی دوست بدار که تو از او جدا خواهی شد و هر چه می خواهی بکن که تو آن را ملاقات خواهی کرد .

رفع اشکال درباره جاودانگی دوزخیان

با آنچه بیان داشتیم ،‌جواب اشکال مشهور ،‌یعنی ناهماهنگی میان اعمال و عقوبتها روشن شد .

توضیح اینکه : قرآن بارها تکرار کرده است که کافران در روز قیامت ،‌همچنان در عذاب و در آتشِ‌ جاودان خواهند بود و بهشتیان ،‌در فردوس ،کامیاب خواهند بود و در آنجا پاینده هستند .

خداوند می فرماید :

(و الّذین کفروا و کذّبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون .)‌104

و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را تکذیب کردند ،‌آنان دوزخیانند ،‌و در آن ماندگار هستند .

(و الّذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک اصحاب الجنّه هم فیها خالدون .)105‌

و کسانی که ایمان آوردند و کار شایسته کردند ،‌آنان بهشتیانند و در آن پاینده هستند .

و نظیر این دو آیه در قرآن ،‌بیش از صد مورد است و از قرآن چنین پیداست که برای اهل عذاب ،‌کیفرهای شدیدی در میان است که عقل را به تحیر و شگفتی می کشاند ،‌چنان که نعمتهای بهشتی نیز عقل را شگفت زده می کند و سخن از اموری است که نه چشمی مانند آن را دیده و نه گوشی شنیده است .

خداوند می فرماید :

(واصحاب الشّمال ما اصحاب الشّمال فی سمومٍ‌و حمیمٍ‌ و ظّلٍ‌ من یحموم ٍ‌لا باردٍ‌ و لا کریمٍ‌ انّهم کانوا قبل ذلک مترفین .)‌106

اما اصحاب شقاوت ،‌اصحاب شقاوت چه حال دارند ؟‌در باد سَموم و آب جوشانند ،‌در سایه ای از دود سیاه ،‌نه سرد و نه خوش ،‌اینان پیش از این در ناز و نعمت بوده اند .

(علی سررٍ‌موضونهٍ‌ متّکئین علیها متقابلین . یطوف علیهم ولدان مخلّدون . باکوابٍ‌ و اباریق و کأسٍ‌ من معینٍ‌ لا یصدّعون عنها و لا ینزفون . و فاکههٍ‌ ممّا یتخیّرون و لحم طیرٍ‌ ممّا یشتهون و حور عین کـأمثال اللؤلؤ المکنون .)‌107

بر تختهایی مرصع ،‌رو به روی هم ،‌بر آنها تکیه زده اند ،‌پسرانی همواره جوان ،‌گردشان می گردند ‌،با قدحها و ابریقها و جامهایی از شرابی که در جویها جاری است ،‌از نوشیدنش نه سر درد گیرند و نه بیهوش شوند و میوه هایی که خود بر می گزینند و گوشت پرنده ،‌هر چه بخواهند و حوران بهشت چشم ،‌همانند مرواریدهایی درصدف .

نظیر این دو آیه در قرآن بیش از هزار مورد است . این در حالی است که شکنجه و لذت روحی برای دوزخیان و بهشتیان ،‌بیش از اینهاست و اگر خطایی نمی رسید مگر (اخسئوا فیها و لا تکلّمون )108‌”در آتش گم شوید و با من سخن مگویید .”‌و برای دوزخیان و نیز برای اهل بهشت خطابی نمی شد مگر:( یا ایّتها النّفس المطمئنّه ارجعی الی ربّک )109‌”ای نفس مطمئنه به سوی خدایت بازگرد “‌کافی بود که این عذاب بر دیگر گونه های عذاب و این گونه لذّت بر دیگر گونه های لذّت ، برتری یابد .

این اشکال پیش می آید که سنخ عذاب و عقاب ،‌با عمل موقت ،‌همسازی ندارد و با اعمال فراوان نیز ناهمسوست ،‌تا دیگر چه رسد به اعمال اندک موقت ولی قرآن در آیاتی فراوان – که برخی از آنها بیان شد – این اشکال را پاسخ می دهد . و اهل بیت عصمت – که قرآن تبیین می کنند – به صراحت پاسخ این اشکال را می دهند ،‌و ما پاره ای از این روایات متواتر معنوی را پیشتر آورده ایم .

چکیده پاسخ چنین است ،‌نعمتهای بهشتیان و کیفرهای دوزخیان در واقع ،‌چیزی نیست مگر همان اعمال ایشان که به سوی ایشان بازگشته است . پس هر که در این دنیا بر گردن خویش ‌،غُل لجاجت و تعصّب و تکبّر داشته باشد و بر پایه همین غُلها گام بردارد ،‌سرنوشتش چنان خواهد بود که خداوند می فرماید :‌

(انّا جعلنا فی اعناقهم اغلالاً‌ فهی الی الاذقان فهم مقمحون و جعلنا من بین ایدیهم سدّاً‌ و من خلفهم سّداً‌ فاغشیناهم فهم لا یبصرون و سواء‌علیهم ءانذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون . 110

و ما بر گردنهایشان تا زنخها غلها نهادیم ‌،چنان که سرهایشان به بالاست و پایین آوردن نتوانند ،‌در برابرشان دیواری کشیدیم و در پشت سرشان دیواری و بر چشمانشان نیز پرده ای افکندیم تا نتوانند دید ،‌تفاوتشان نکند ،‌چه آنها را بترسانی و چه نترسانی ،‌ایمان نمی آورند .

همین غلها ،‌به غلهایی بدل می شود که خداوند چنین بدان اشاره دارد :

(خذوه فغلّوه ثمّ‌ الجحیم صلّوه . ثمّ‌ فی سلسلهٍ‌ ذرعها سبعون ذراعاً‌ فاسلکوه )‌111

بگیریدش ،‌زنجیرش کنید ،‌و به جهنمش بکشید و او را با زنجیری به درازای هفتاد ذراع بکشید .

قرآن کریم ،‌بارها در آیات خلود ،‌به این اشکال پاسخ داده است ،‌خداوند می فرماید :

(و بشّر الّذین آمنوا و عملوا الصالحات انّ‌ لهم جنّات ٍ‌تجری من تحتها الانهار کلّما رزقوا منها من ثمرهٍ‌ رزقاً‌ قالوا هذا الّذی رزقنا من قبل واتوا به متشابهاً‌و لهم فیها ازواج مطهّره و هم فیها خالدون .)‌112

به آنان که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند ،‌بشارت ده که بر ایشان بهشتهایی است که در آن نهرها جاری است و هر گاه که از میوه های آن برخوردار شوند گویند : پیش از این ،‌در دنیا ،‌از چنین میوه هایی برخوردار شده بودیم که این میوه ها شبیه به یکدیگرندن و نیز در آنجا همسرانی پاکیزه دارند و در آنجا جاودانه باشند .

(بلی من کسب سیّئه و احاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النّار هم فیها خالدون .)‌ 113

آری ،آنان که مرتکب کاری زشت می شوند و در گناه غرقه می گردند ،‌اهل جهنمند و جاودانه در آن .

(لبئس ما قدّمت لهم انفسهم ان سخط اللّه علیهم و فی العذاب هم خالدون .)‌114

بد است آنچه پیشاپیش برای خود فرستادند . خشم خدا بر آنهاست و در عذاب ،‌جاودانه اند .

نظیر آیاتی از این دست ‌، فراوان است . و چکیدة‌ سخن اینکه ،‌پاسخ این اشکال در دو آیه به صراحت آمده است :‌

(کلوا واشربوا هنیئاً‌ بما اسلفتم فی الایّام الخالیه .)‌115

بخورید و بیاشامید ،‌گوارا باد شما را ،‌اینها پاداش اعمالی است که در گذشته به جای می آورده اید .

(و جایء یومئذٍ‌ بجهنّم یومئذٍ‌ یتذکّر الانسان و انّی له الذّکری ،‌یقول یا لیتنی قدّمت لحیاتی.)116

و در آن روز که جهنم را حاضر آرند ،‌آدمی پند گیرد و چه جای پند گرفتن باشد ؟ می گوید ای کاش برای زنده گشتن خویش ،‌پیشاپیش چیزی می فرستادم .

آن که در این آیات ،‌ژرف بیندیشد ،‌پاسخ این اشکال برای او رخ می نماید و لی به هر روی ،‌بیان آن ،‌از سود تهی نیست و در این مجال ،‌در مثنوی اشعار فراوانی آمده است که زیبنده است برخی از آنها را بیاوریم :‌

ای دریده پوستین یوسفیان گرگ برخیزی از این خواب گران

گشت گرگان یک به یک خوهای تو می درانند از غضب اعضای تو

زان چه می بافی همه روزه بپوش زان چه می کاری همه روزه بنوش

فعل توست این غصّه های دم به دم این بود معنای قد جفّ القلم

که نگردد سنت ما از رشد نیک را نیکی بود بد راست بد

کار کن هین تا سلیمان زنده است تا تو دیوی تیغ او بُرنده است

گر ز خاری خسته ای خود کشته ای ور حریر و قز دری خود رشته ای

چون ز دستت زخم بر مظلوم رست آن درختی گشت ازو زقوم رست

چون ز خشم آتش تو در دلها زدی مایه نار جهنم آمدی

آتشت اینجا چو آتش سوز بود آنچه از دی زاد مرد افروز بود

آتش تو قصد مردم می کند نار کز وی زاد بر تو می زند

آن سخنهای چو مار و کژدمت مار و کژدم گشت می گیرد دمت119

اینها همه تجسّم است به مفهوم نخست ،‌اما تجسّم به مفهوم دوم همان است که در عرف ،‌مکافات و جزا خوانده می شود ،‌و چه نیکو سروده است شاعر :‌

چو بد کردی مشو ایمن ز آفات که واجب شد طبیعت را مکافات

و نزد اهل تحقیق ،‌آثار قهریه نامیده می شود ‌،و چه نیکو سروده است شاعر :‌

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا

چنان که نزد اهل دل،‌تجسّم نامیده می شود و ما پیشتر آن را بیان داشته ایم و ظاهر آیات و روایات نیز بر همین مفهوم دلالت می کند . از جمله این آیات است :

(ذلک بأنّ‌ اللّه لم یک مغیّراً‌ نعمهً‌ انعمها علی قوم ٍ‌ حتی یغیّروا ما بأنفسهم و انّ اللّه سمیع علیم .)‌120

زیرا خدا نعمتی را که به قومی ارزانی داشته است ،‌دگرگون نسازد ،‌تا آن قوم ،‌خود آن را دگرگون سازند و خدا شنوا و داناست .

(فلمّا انجاهم اذا هم یبغون فی الارض بغیر الحقّ یا ایّها النّاس انّما بغیکم علی انفسکم متاع الحیوه الدّنیا ثمّ‌ الینا مرجعکم فننبّئکم بما کنتم تعملون .)‌121

چون خدا آنها را برهاند ،‌بینی که در زمین به ناحق سرکشی کنند ،‌ای مردم !‌این سرکشی به زیان خودتان است . تمتعی است در این زندگی دنیوی ،‌آنگاه همه به نزد ما باز می گردید تا از کارهایی که کرده اید آگاهتان سازیم .

(و لا یزال الّذین کفروا تصیبهم بما صنعوا قارعه او تحلّ‌ قریبا من دارهم حتّی یأتی وعد اللّه انّ‌ اللّه لا یخلف المیعاد . )‌122

و کافران را پیوسته به سبب اعمالشان حادثه ای می رسد ،‌یا آن حادثه در نزدیکی خانه هایشان فرود آید تا آنگاه که وعدة‌ خدا فراز آید ،‌زیرا خدا خلف وعده نمی کند .

(و اذ تأذّن ربّکم لئن شکرتم لازیدنّکم و لئن کفرتم انّ‌ عذابی لشدید .)‌123

و پروردگارتان اعلام کرد که اگر مرا سپاس گویید ،‌بر نعمت شما می افزایم و اگر کفران کنید ،‌بدانید که عذاب من سخت است .

(فاصابهم سیّئات ما عملوا و حاق بهم ما کانوا به یستهزءون .)‌124

به کیفر کردار بدشان رسیدند و همان چیزهایی که به ریشخند می گرفتند به سرشان تاختن آورد .

(وضرب اللّه مثلاً‌ قریه کانت امنهً‌ مطمئنّهً‌ یأتیها رزقها رغداً‌من کلّ‌ مکانٍ‌ فکفرت بانعم اللّه فاذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون125 .)‌

خدا ،‌قریه ای را مثل می زند که امن و آرام بود،‌ روزیِ‌ مردمش به فراوانی از هر جای می رسید ،‌اما کفران نعمت خدا کردند و خدا به کیفر اعمالشان ،‌به گرسنگی و وحشت ،‌مبتلایشان ساخت .

(و اذا اردنا ان نهلک قریهً‌ امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ‌ علیها القول فدمّرناها تدمیراً‌ )‌126

چون بخواهیم قریه ای را هلاک کنیم ،‌ثروتمندانشان را فرماییم تا در آنجا تبهکاری کنند ،‌آنگاه عذاب بر آنها واجب گردد و آنان را در هم فرو کوبیم .

(قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبه المجرمین .)‌127

بگو :‌در زمین سیرکنید و بنگرید که پایان کار مجرمان چگونه بوده است .

(فکلّاً‌ أخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا علیه حاصباً‌ و منهم أخذته الصّیحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما کان اللّه لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون .) 128

همه را به گناهشان فرو گرفتیم : بر بعضی ،‌بادهای ریگبار فرستادیم ،‌بعضی را فریاد سهمناک فرو گرفت ،‌بعضی را در زمین فرو بردیم ،‌بعضی را غرقه ساختیم و خدا به آنها ستم نمی کرد ،‌آنها خود به خویشتن ستم کرده بودند .

(ظهر الفساد فی البرّ‌ و البحر بما کسبت ایدی النّاس لیذیقهم بعض الّذی عملوا لعلّکم یرجعون .)‌129

به سبب اعمال مردم ،‌فساد در خشکی ودریا ،‌آشکار شد تا به آنان جزای بعضی از کارهایشان را بچشاند ،‌باشد که بازگردند .

(و لو یؤاخذ اللّه النّاس بما کسبوا ما ترک علی ظهرها من دابّه ولکن یؤخّرهم الی أجلٍ‌ مسمیٍّ‌ فاذا جاء اجلهم فانّ اللّه کان بعباده بصیراً‌ .) 130

و اگر خدا بخواهد مردم را به سبب کارهایی که کرده اند بازخواست کند ،‌بر روی زمین هیچ جنبنده ای باقی نگذارد . ولی آنها را تا زمانی معیّن مهلت می دهد و چون مدّتشان به سر آمد ‌،به اعمال بندگان خویش آگاه است .

(فاصابهم سیّئات ما کسبوا و الّذین ظلموا من هؤلاء سیصیبهم سیّئات ما کسبوا و ما هم بمعجزین .)‌131

عقوبت اعمالشان ،‌دامنگیرشان شد ،‌و از این میان به آنهایی که راه کفر پیش گرفته اند ،‌عقوبت اعمالشان خواهد رسید و نمی توانند از ما بگریزند .

(و ما اصابکم من مصیبهِ‌ فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیرٍ‌ )‌132

اگر شما را مصیبتی رسد ،‌به خاطر کارهایی است که می کنید و خدا بسیاری از گناهان را عفو می کند .

(و لیخش الّذین لو ترکوا من خلفهم ذرّیهً‌ ضعافاً‌ خافوا علیهم فلیتّقوا اللّه و لیقولوا قولاً‌ سدیداً) 133

باید از خدای بترسند کسانی که اگر پس از خویش ،‌فرزندانی ناتوان بر جای می گذارند و از سرنوشت آنان بیمناکند . باید که از خدای بترسند و سخن عادلانه و به صواب گویند .

(و لو انّ‌ اهل القری امنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السّماء و الارض ولکن کذّبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون .)‌134

اگر مردم قریه ها ،‌ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کرده بودند ،‌برکات آسمان و زمین را به رویشان می گشودیم ،‌ولی پیامبران را به دروغگویی نسبت دادند . ما نیز به کیفر کردارشان مؤاخذه شان کردیم .

(‌من عمل صالحاً‌ من ذکرٍ‌ او انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیوهً‌ طیّبه و لنجزینّهم اجرهم بأحسن ما کانوا یعملون .) 135

هر زن و مردی که کاری نیکو انجام دهد ،‌اگر ایمان آورده باشد ،‌زندگی خوش و پاکیزه ای بدو خواهیم داد و پاداشی بهتر از کردارشان عطا خواهیم کرد .

(و امّا الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینه و کان تحته کنزلهما و کان ابوهما صالحاً‌ فاَراد ربک ان یبلغا اشدهما و یستخرجا کنزهما رحمهً‌ من ربّک و ما فعلته عن امری ذلک تأویل ما لم تسطع علیه صبراً‌ ) 136

اما دیوار ،‌از آنِ‌ دو پسر یتیم ‌،از مردم این شهر بود . در زیرش گنجی از آنِ‌ پسران بود . پدرشان مردی صالح بود . پروردگار تو می خواست آن دو به حدّ رشد برسند و گنج خود را بیرون آرند . و من این کار را به میل خود نکردم . رحمت پروردگارت بود این است راز آن سخن که گفتم : تو. را شکیب آن نیست .

(فاستجبنا له و وهبنا له یحیی و اصلحنا له زوجه انّهم کانوا یسارعون فی الخیرات و یدعوننا رغباً و رهباً و کانوا لنا خاشعین .) 137

دعایش را مستجاب کردیم و به او یحیی را بخشیدیم و زنش را برایش شایسته گردانیدیم . اینان ،‌در کارهای نیک شتاب می کردند و با بیم و امید ،‌ما را خواندند و در برابر ما خاشع بودند.

(و جعلها کلمهً باقیهً فی عقبه لعلهم یرجعون .) 138

و این سخن را در فرزندان خود سخنی پاینده کرد ،‌ باشد که به خدا باز گردند .

(فقلت استغفروا ربّکم انّه کان غفّاراً‌ یرسل السّماء علیکم مداراً‌ و یمددکم باموالٍ و بنین و یجعل لکم جنّاتٍ و یجعل لکم انهاراً ) 139

سپس گفتم ،‌از پروردگاتان آمرزش بخواهید که او آمرزنده است ،‌ تا از آسمان برایتان پی در پی باران فرستد ،‌و شما را به اموال و فرزندان مدد کند و برایتان بُستانها و نهرها بیافریند .

و اینک به ذکر روایات مربوط به بحث ،‌می پردازیم . امام باقر و صادق- علیهماالسلام – می فرمایند:

“یحفظ الاطفال بصلاح آبائهم کما حفظ اللّه الغلامین بصلاح ابویهما .140”

کودکان به شایستگی پدرانشان حفظ می شوند ، چنان که خداوند آن دو نوجوان را به سبب شایستگی پدرشان حفظ کرد .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

” ان اللّه یحفظ ولد المؤمن الی الف سنه و ان الغلامین کان بینهما و بین أبیهما سبعماه سنه .141″

همانا خداوند ،‌فرزندان مؤمن را تا هزار سال حفظ می کند ،‌و فاصله زمانی میان این دو نوجوان و پدرشان ،‌هفتصدسال بود .

امام باقر علیه السلام می فرماید:

” امّا انّه لیس من سنه أقلّ مطراً‌ من سنه ،‌ولکن اللّه یضعه حیث یشاء إنّ اللّه جلّ جلاله اذا عمل قوم بالمعاصی صرف عنهم ما کان قدّر لهم من المطر فی تلک السنه الی غیرهم و الی الفیافی و البحار و الجبال و انّ اللّه لیعذّب الجعل فی حجرها بحبس المطر عن الارض الّتی بمحلّتها لخطایا من بحضرتها و قد جعل اللّه لها السبیل الی مسلک سوی محلّه اهل المعاصی قال : ثمّ قال ابوجعفر (ع)‌:‌فأعتبروا یا اولی الابصار . ثمّ قال : وجدنا فی کتاب علی (ع)‌قال ، قال رسول اللّه (ص) : اذا ظهر الزنا کثر موت الفجأه و اذا طفّف المکیال اخذهم اللّه بالسنین و النقص ،‌و اذا منعوا الزکاه منعت الأرض برکتها من الزرع و الثمار و المعادن کلّها و اذا جاروا فی الاحکام یعاونوا علی الظلم و العدوان و اذا نقضوا العهد سلّط اللّه علیهم عدوّهم و اذا قطعوا الأرحام جعلت الاموال فی ایدی الاشرار ،‌و اذا لم یأمروا بمعروف و لم ینهوا عن منکر ولم یتبّعوا الاخیار من أهل بیتی سلّط اللّه علیهم شرارهم فیدعو عند ذلک خیارهم فلا یستجاب لهم .142 ”

هیچ سالی کم بارش تر از سال دیگر نیست ،‌لیکن خداوند بارش را در جایی می نهد که می خواهد . همانا خداوند – جلّ و علا – هر گاه قومی به گناه پردازند ،‌بارانی را که در آن سال برای آنها مقرّر کرده بود به افراد دیگر و به بیابانها و دریاها و کوهستانها منتقل می کند ،‌خداوند خروک را به سبب جلوگیری از بارندگی در زمینی که سوراخ او در آن قرار دارد عذاب می کند ،‌چرا که گناه این مردمان در حضور او صورت پذیرفته وحال آنکه خداوند برای او راه و مکان دیگری جز سرزمین گنهکاران قرار داده است . امام باقر علیه السلام سپس می فرماید:هر گاه زنا آشکار شود ،‌مرگ ناگهانی فراوان گردد . و هرگاه کم فروشی رواج یابد ‌،خداوند آنها را به قحطی و کاستی گرفتار آورد . و هر گاه زکات نپردازند ،‌زمین برکت خود را از کشت و میوه گرفته تا معادن از آنها دریغ ورزد . و هر گاه در احکام ستم روا دارند ‌،همگان در ظلم و تعدّی نسبت بدیشان همیاری کنند . و هر گاه پیمان شکنند ،خداوند دشمنشان را بر آنها چیره گرداند . و هر گاه قطع رحم کنند ،‌دارایی آنها در دست تبهکاران قرارگیرد و هر گاه امر به معروف و نهی از منکر نکنند و از نیکان خاندان من پیروی نکنند ،‌خداوند اشرار را بر ایشان چیره گرداند . و در این هنگام نیکان آنها دعا کنند لیکن دعایشان مستجاب نگردد .

امیرمؤمنان (ع)‌به نقل از پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“ثلاثه من الذنوب تعجّل عقوبتها و لا تؤخّر الی الآخره : عقوق الوالدین و البغی علی النّاس و کفر الاحسان .143”

سه گناه است که کیفر آن به شتاب افکنده می شود و به رسیدن رستاخیز نمی نماند :‌عاق والدین ،‌تجاوز بر مردم و پوشاندن نیکی دیگران .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“الذنوب الّتی تغیّر النعم البغی و الذنوب الّتی تورث الندم القتل و الّتی تنزل النقم الظلم و الّتی تهتک الستور شراب الخمر و الّتی تحبس الرزق الزنا و التی تعجلّ‌ الفناء قطیعه الرحم و الّتی ترّد الدعاء‌و تظلم الهواء عقوق الوالدین . 144”

گناهی که موجب دگرگونی نعمتها می شود ،‌تجاوز است و گناهی که پشیمانی به بار می آورد ،‌قتل است و گناهی که موجب نقمت می شود ،‌ستم است و گناهی که موجب پرده دری است ،‌میگساری است و گناهی که روزی را باز دارد ،‌زناست و گناهی که نابودی را شتاب بخشد ،‌قطع رحم است . و گناهی که دعا را باز پس زند و زمینه را برای رواج ظلم فراهم کند،‌عاق والدین است .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“‌اتّقوا الذنوب فانّها ممحقه للخیرات ،‌ان العبد لیذنب الذنب فینسی به العلم الذی کان قد علمه ‌،و انّ العبد لیذنب فیمنع به من قیام الّیل و انّ‌ العبد لیذنب فیحرم به الرزق و قد کان هنیئاً‌ له ،‌ثم تلا : (‌ انا بلونا هم کما بلونا اصحاب الجنّه )‌145 ”

ازگناه بپرهیزید که آن ،‌از میان برنده خیرات است . همانا بنده ای که گناه می کند ‌،موجب می شود علمی را فراموش کند که قبلاً آن را می دانسته است و گناه بنده موجب می شود که از عبادت شبانه باز بماند . و گناهش سبب می گردد از آن روزی ای محروم بماند که برایش گوارا بوده است . و سپس این آیه را تلاوت فرمود:( انّا بلونا هم کما بلونا اصحاب الجنّه .)‌(‌ما آنها را آزمودیم ‌،چنان که صاحبان آن بستانها را آزمودیم .)‌”‌

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“انّما وضعت الزکاه اختیاراً‌ للاغنیاء‌ و معونه للفقراء و لو انّ النّاس ادّوا زکاه اموالهم ما بقی مسلم فقیراً‌ محتاجاً‌ و لا ستغنی بما فرض اللّه له ،‌ و انّ‌ النّاس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا الّا بذنوب الاغنیاء و حقیق علی اللّه تعالی ان یمنع رحمته ممّن منع حقّ اللّه فی ماله . و اقسم بالّذی خلق الخلق و بسط الرزق انّه ما ضاع مال فی برّ‌ و لا بحر الّا بترک الزکاه ،‌و ما صید صید فی برّ‌ و لا بحر الّا بترک التسبیح فی ذلک الیوم .146″‌

همانا زکات وضع شده است برای آزمون توانگران و یاری رساندن به تهیدستان ،‌و اگر مردم زکات خویش را بپردازند دیگر تهیدستی نیازمند نخواهد ماند و از آنچه خدا فرض کرده بی نیازحاصل خواهد آمد و همانا مردم ،‌فقیر نمی شوند و نیاز نمی یابند و گرسنه نمی مانند و برهنه نمی گردند مگر به گناه توانگران و شایسته است برای خدا که رحمت خویش رااز کسی دریغ ورزد که از پرداختن حق خدا در مالش دریغ ورزیده است . سوگند به خدایی که خلایق را آفریده و روزی را گسترده ،‌مالی در خشکی یا دریا تباه نگردد مگر به نادیده گرفتن زکات ،‌و در دریا و خشکی جانوری شکار نشود مگر اینکه در آن روز ،‌تسبیح خدا نکرده باشد .

امام صادق علیه السلام پیرامون آیة‌ (و ما اصابکم من مصیبهِ‌ فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیرِ‌ )‌،‌” اگر شما را مصیبتی رسد ،‌به خاطر کارهایی است که می کنید و خدا بسیاری از گناهان را عفو می کند .” می فرماید:

“لیس من التواء عرق و لا نکبه حجر و لا عثره قدم و لا خدش عود الا بذنب و لما یعفوا اللّه اکثر ،‌فمن عجّل اللّه عقوبه ذنبه فی الدنیا فأن اللّه عزّوجلّ‌ اجلّ و اکرم و أعظم من أن یعود فی عقوبته فی الاخره 147″‌

پیچیدگی مرگ و گرفتاری و لغزیدن گام و نا به هنجاری پیش نیاید مگر به سبب گناهی ،‌اگر چه خدا از بسیاری از گناهان چشم می پوشد و خداوند کیفر گناهان هر که را در این دنیا به شتاب اندازد بزرگتر و والاتر و عظیمتر از آن است که دوباره در رستاخیز کیفرش کند .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“ما نعلم شیئاً‌ یزید فی العمر الاّ صله الرحم حتّی انّ الرّجل یکون أجله ثلاث سنین فیکون وصولاً‌ للرحم فیزید اللّه فی عمره ثلاثین سنه فیجعلها ثلاثا و ثلاثین سنه و یکون أجله ثلاثا و ثلاثین سنه فیکون قاطعاً‌ للرحم فینقصه اللّه ثلاثین سنه و یجعل أجله الی ثلاث سنین .148”

ما چیزی را نمی دانیم که به عمر بیفزاید مگر صله رحم ،‌تا آنجا که می توان گفت اجل مرد ،‌سه سال است و وقتی صله رحم می کند خداوند به عمر او سی سال می افزاید و اجل او سی و سه سال می گردد و هر گاه قطع رحم کند خداوند سی سال از این مقدار می کاهد و اجل او سه سال می گردد .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“من ظلم مظلمه اُخذ بها فی نفسه أو فی ماله أو فی ولده .149”

هر که ستمی روا دارد ،‌یا خود او یا مالش یا فرزندانش بدان گرفتار آید .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“ما انعم اللّه علی عبد نعمه فسلبها ایّاه حتّی یذنب ذنبا یستحق بذلک السلب .150”

خداوند نعمتی به بنده ای نداد و سپس از او سلب نکرد مگر آنکه او گناهی کرده باشد سزامند این سلب .

عباس بن هلال شامی می گوید از امام رضا علیه السلام شنیدم که فرمود :

“کلّما احدث العباد من الذنوب ما لم یکونوا یعملون احدث اللّه لهم من البلاء ما لم یکونوا یعرفون .151”

هر گاه بندگان به ارتکاب گناهی پردازند که قبلاً‌ مرتکب نمی شدند ،‌خداوند برای آنها بلایی نازل کند که قبلاً با آن آشنایی نداشتند .

حضرت علی علیه السلام به نقل از رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله می فرماید :‌

“اذا غضب اللّه عزّوجلّ علی امّه و لم ینزل بها العذاب غلت أسعارها و قصرت أعمارها و لم تربح تجارّها و لم تزک ثمارها و لم تغزز انهارها و حبس عنها امطارها ،‌و سلّط علیها شرارها .152”

هر گاه خدا بر امّتی خشم گیرد و بر آنها عذاب فرو فرستد ،‌نرخها گران می شود و عمرها رو به کوتاهی می نهد و بازرگانان سود نبرند و میوه هاشان فزونی نگیرد و آب رودهاشان خروشان نشود ،‌و باران از ایشان دریغ شود ،‌و تبهکاران بر ایشان چیرگی یابند .

امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید :‌

“و أیم اللّه ما کان قوم قطّ‌ فی غضّ‌ نعمه من عیش فزال عنهم إلا بذنوب اجترحوها ،‌لانّ اللّه تعالی لیس بظلام للعبید . و لو انّ‌ النّاس حین تنزل بهم النقم و تزول عنهم النعم فزعوا الی ربّهم بصدق من نیاتهم و له من قلوبهم لرد علیهم کل شارد و اصلح لهم کلّ‌ فاسد .153”

به خدای سوگند که هرگز مردمی در زندگی ،‌آکنده از نعمتهای سرشار به سر نبرده اند و این زندگی از دست آنها ستانده نشده مگر به سبب گناهانی که مرتکب شده اند ،‌زیرا خداوند نسبت به بندگان ،‌ستمگر نیست ،‌و اگر مردم به هنگام فرود آمدن بلا و از میان رفتن نعمت با نیتی راست و اشتیاق قلبی به خدایشان پناه برند ،‌خداوند ستانده ها را بدیشان بازگرداند و هر گونه تباهی را در میانشان اصلاح می کند .

امام کاظم علیه السلام می فرماید:

“ظهر فی بنی اسرائیل قحط شدید سنین متواتره و کان عند إمرأه لقمه من خبز و فوضعتها فی فیها لتأکل ،‌فنادی السّائل یا أمّه اللّه الجوع ،‌فقالت المرأه : اتصدّق فی مثل هذا الزمان ،‌فَأخْرَجتها من فیها ‌،فدفعتها الی السّائل و کان لها ولد صغیر یحتطب فی الصّحراء فجاء الذّنب فاحتمله فوقعت الصّیحه ،‌فعدمت الامّ إثر الذّئب ،‌ فبعث اللّه تبارک و تعالی جبرئیل – علیه السلام – فاخرج الغلام من فمّ الذّئب فدفعه الی اُمّه . فقال لها جبرئیل – علیه السلام – یا أمه اللّه أرَضیت لقمه بلقمه .154”

درمیان بنی اسرائیل ،‌سالیان پی در پی خشکسالی شدیدی پدید آمد و زنی لقمه ای نان در دهان نهاد تا بخورد که ناگاه گدایی به اوگفت : ای بندة‌ خدا !‌من گرسنه ام . زن پیش خود گفت : در چنین روزی این لقمه را به او صدقه می دهم ولقمه را از دهان خود بیرون آورد و به گدا داد . او کودکی خُرد داشت که برای جمع کردن هیزم به صحرا رفته بود ،‌پس به ناگاه گرگی بر او تاخت و کودک را به دندان گرفت و فریادی از کودک به گوش رسید . مادر در پی گرگ دویدن آغازید که خداوند تبارک و تعالی جبرئیل را فرو فرستاد و او کودکِ‌ زن را از دهان گرگ بیرون آورد و به مادرش سپرد و گفت : ای بنده خدا ،‌آیا این لقمه ،‌تو را در برابر آن لقمه خشنود می سازد !‌

علامه طباطبایی – رحمه اللّه – می گوید : “از احکام اعمال این است که میان این عمل و رویدادهای بیرونی پیوندی است . مقصود از اعمال ،‌همان حسنات و سیّئاتی است که عناوین حرکتهای بیرونی هستند نه حرکات و سکناتی که آثار اجسام طبیعی می باشند ” خداوند می فرماید :

( و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیرٍ‌ .)‌155

و هر مصیبتی به شما رسد به سبب کارهایی است که کرده اید و خداوند از بسیاری گناهان در می گذرد .

خداوند می فرماید :

(‌انّ اللّه لایغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم و اذا أراد اللّه بقومٍ سوءاً‌ فلا مرد له .)‌156

خدا چیزی را که از آنِ‌ مردمی است ،‌دگرگون نکند تا آن مردم ،‌ خود دگرگون شوند . چون خدا برای مردمی که بدی خواهد ،‌هیچ چیز مانع او نتواند شد .

(ذلک بأنّ اللّه لم یک مغیّراً نعمهً انعمها علی قومٍ حتّی یغیّروا ما بأنفسهم .)‌157

زیرا خدا نعمتی را که به قومی ارزانی داشته است ، دگرگون نسازد ،‌تا آن قوم ،‌خود آن را دگرگون سازند .

آیات ،‌آشکار هستند و در اینکه میان اعمال – خواه خیر باشد یا شر – با حوادث پیوندی وجود دارد .

همة این مفاهیم را دو آیه از قرآن مجید در کنار یکدیگر آورده است .

(و لو انّ اهل القری امنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکاتٍ من السّماء و الارض ولکن کذّبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون .)158

اگر مردم قریه ها ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کرده بودند ‌،برکات آسمان و زمین را به رویشان می گشودیم ‌،ولی پیامبران را به دروغگویی نسبت دادند. ما نیز به کیفر کردارشان مؤاخذه شان کردیم .

(ظهر الفساد فی البّر و البحر بما کسبت أیدی النّاس لیذیقهم بعض الّذی عملوا لعلّهم یرجعون .)‌159

به سبب اعمال مردم ،‌فساد در خشکی و دریا آشکار شد تا به آنان ،‌جزای بعضی از کارهایشان را بچشاند ،‌باشد که بازگردند .

“پس ،‌رویدادهای هستی تا حدّی تابع اعمال مردم می باشند و نوع بشر در صورتی که فرمانبری از خدا را پیش گیرد و راهی را بپیماید که موجب خشنودی اوست ،‌سبب ساز خیرات و بازشدن درهای برکات خواهد گشت .و انحراف از راه عبودیت و فرورفتن در سرگردانی وگمراهی و تباهیِ نیّت و پلیدیِ اعمال ، سبب ساز ظهور فساد در خشکی و دریا و نابودی ملتهاست . و موجب می گردد ستم انتشار یابد و امنیّت از میان برود . و دیگر نابهنجارهایی رخ نماید که به انسان و اعمال او باز می گردد ،‌نیز موجب ظهور مصیبتها ،‌حوادث مهلک طبیعی مانند سیل ،‌زلزله ،‌آذرخش ،‌طوفان و نظایر آن می شود . خداوند سیل عرم و طوفان نوح و آذرخش ثمود و تندباد عاد را از این دست می داند .160 ”

فایده دوم : خاستگاه همۀ اعمال ،ملکات و هویّات است .

اشکالی در این نیست که خاستگاه اعمال ،‌اعم از کردار وگفتار و بلکه خاستگاه افکار ،‌همان هویات و ملکات است . خداوند می فرماید :‌

( قل کلّ یعمل علی شاکلته )‌161

بگو :‌هر کس به نیت خویش عمل می کند .

پس انسان بی باک ،‌هراسی از این ندارد که سخن به حق بگوید و قدم به حق بردارد . و بسیاری اوقات ،‌گفتار ،‌رفتار و اندیشۀ او بدون توجّه خود او از همین ملکه بر می خیزد ،‌چنان که انسان ترسو از همه چیز می ترسد ،‌چه رسد به آنکه در برابر دشمن ،‌قامت راست کند یا سخن به حق بگوید یا گام در راه حق بردارد و به هر روی ‌،ترس بر همه رفتار و گفتار و اندیشه های او سایه گسترده است . بیشتر گفتار ،‌کردار و اندیشه های انسان بی باک ،‌او را به خطر می افکند و او بدون در میان بودن انگیزه ای عقلایی به خطر می افتد . و بر همین قیاس است دیگر ملکات ،‌به ویژه ملکاتِ‌ رسوخ یافته در نفس . گویی آدمی توان آن را ندارد که برخلاف این ملکات و هویّات گامی بردارد و بی آنکه خود بداند ،‌بر اساس آنها عمل می کند و پیمودن راهی جز آن ،‌به رنج فراوان نیازمند است . پس برای انسانی بخشنده ‌،گواراترین لذّت آن است که مال خویش را انفاق کند و دیگران را شاد گرداند ،‌چنان که سخت ترین امور برای انسان خسیس ،‌آن است که زکات مال خویش را بپردازد با آنکه می داند خداوند دربارۀ زکات فرموده است :

(و اتوهم من مال اللّه الّذی اتاکم .)162‌

و از آن مال که خدا به شما ارزانی داشته است به آنان بدهید .

(و الّذین یکنزون الذّهب والفضّه و لا ینفقونها فی سبیل اللّه فبشّرهم بعذابٍ‌ الیمٍ . یوم یحمی علیها فی نار جهنّم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لانفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون .) 163

و کسانی را که زر و سیم می اندوزند و در راه خدا انفاقش نمی کنند ،‌به عذابی دردآور بشارت ده .روزی که در آتش جهنم گداخته شوند و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آن داغ کنند . این است آن چیزی که برای خود اندوخته بودند . حال طعم اندوخته خویش را بچشید .

ولی با این حال ،‌مال خویش را می اندوزد و آن را شماره می کند و حتّی حاضر نیست زکات مال و حقوق واجب خویش را بپردازد . آیا چنین نیست که قرآن در حقّ‌ برخی می فرماید :

(و اذا قالوا اللهمّ ان کان هذا هو الحقّ من عندک فامطر علینا حجارهً من السّماء او ائتنا بعذابٍ الیمٍ . )164

و آن هنگام را که گفتند : بار خدایا ،‌اگر اینکه از جانب تو آمده ،‌حق است ،‌بر ما از آسمان بارانی از سنگ ببار یا عذاب درد آوری بر ما بفرست .

(و اذا سمعوا ما انزل الی الرّسول تری اعینهم تفیض من الدّمع ممّا عرفوا من الحقّ‌)‌165

چون آنچه را که بر پیامبر نازل کرده ایم ،‌بشنود و حقیقت را دریابند ،‌چشمانشان پر از اشک می شود و می گویند : پروردگارا!‌ ما ایمان آوردیم ‌،ما را نیز در زمره شهادت دهندگان بنویس .

این زبان حال کسانی است که دلی سالم دارند و آن زبان حال کسانی است که لجاجت و تعصّب در وجود آنها ریشه دوانده است و پیشتر پیرامون این نکته سخن گفته ایم . از همین رو ،‌چنین شهرت یافته است که عصمت از درجات ایمان و معرفت است و قرآن بیان می دارد که اگر ایمان در دلی رسوخ یابد ،‌نخستین درجه آن ،‌دست یافتن به علم الیقینی است که مانع از ارتکاب گناه می گردد ،‌دیگر چه رسد به درجات بالاتر آن ،‌مثل عین الیقین و حقّ الیقین . خداوند می فرماید :

(بسم اللّه الرّحمن الرّحیم . الهکم التّکاثر . حتّی زرتم المقابر کلّا سوف تعلمون . ثمّ کلّا سوف تعلمون .کلّا لو تعلمون علم الیقین . لترونّ الجحیم .ثمّ‌ لترونّها عین الیقین . ثمّ‌ لتسئلنّ یومئذِ عن النّعیم .)166‌

به نام خدای بخشاینده مهربان ،‌به غفلت کشید شما را ،‌نازش به بسیاری مال و فرزند ،‌تا به گورها رسیدید ،حقّاً که به زودی خواهید دانست ،‌باز هم حقّا که به زودی خواهید دانست ،‌حقّاً اگر از روی یقین بدانید ،‌البته جهنم را خواهید دید ،‌سپس به چشم یقینش خواهید دید ،‌که در آن روز ،‌شما را از نعمتهای دنیوی باز خواست می کنند

(قالت الاعراب امنّا اقل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم .)‌167

اعراب بادیه نشین گفتند: ایمان آوردیم . بگو : ایمان نیاورده اید،‌بگویید که تسلیم شده ایم و هنوز ایمان در دلهایتان داخل نشده است .

مفهوم این آیه شریفه ،‌آن است که هنوز ایمان در دل بادیه نشینان وارد نشده است و ملکه ایمان برای آنها پدید نیامده است و اِلّا با پیامبر به مخالفت برنمی خاستند . به طور کلی اگر فضایل به شکل ملکه دربیایند ،‌صاحب این فضایل ‌،رفتار و گفتاری خیر می یابد واز آن لذّت می برد و حتّی بیشتر اوقات ،‌سر زدن نیکیها از وی بدون توجه اوست . و اگر پلشتها به شکل ملکه در آیند ،‌از صاحب آن نشأت می گیرند و او از آنها لذّت می برد و سرزدن امور ناپسند از او ،‌غالباً بی هیچ توجهی صورت می پذیرد . ما آیاتی را بیان داشتیم که چنین شخصی در روز رستخیز حقایق را انکار می کند با آنکه واقعیات برای او از باب حقّ الیقین است . خداوند می فرماید:‌

(یوم یبعثهم اللّه جمیعاً‌ فیحلفون له کما یحلفون لکم و یحسبون انّهم علی شیءٍ الا انّهم هم الکاذبون .) 168

روزی که خدا همۀ آنها را زنده می کند ‌،همچنان که برای شما قسم می خوردند ،‌برای او هم قسم خواهند خورد و می پندارند که سودی خواهند برد ،‌آگاه باشید که دروغگو یانند .

اگر برای علم اخلاق و تهذیب و تزکیه نفس و یافتن اخلاق الهی و عمل به اخلاقیات ،‌نبود مگر همین فایده ،‌خود کافی خواهد بود که ما به تهذیب و تخلّق به فضایل و عمل بدان و دوری از پلیدیهای اخلاقی پایبند باشیم .

فایده سوم : تکیه علم سودمند بر فضایل

علم بر پایه عقل و شرع ،‌از هدفی شریف برخوردار است . چنان که خداوند می فرماید :‌(هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون انّما یتذّکر اولوا الالباب .) 169

آیا آنهایی که می دانند با آنهایی که نمی دانند برابرند ؟‌تنها خردمندان پند می پذیرند .

(هل یستوی الاعمی و البصیر ام هل تستوی الظّلمات و النور .)‌170

آیا نابینا و بینا برابرند ؟ یا تاریکی و روشنی یکسانند ؟‌

(أفمن یهدی الی الحقّ‌ احقّ ان یتّبع امّن لا یهدّی الّا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون .)171

آیا آنکه به حق راه می نماید به متابعت سزاوارتر است یا آنکه به حق راه نمی نماید و خود نیز نیازمند هدایت است ؟‌شما را چه می شود؟ چگونه حکم می کنید ؟

اسلام بر پایه عقل ،‌مقام عالم و علما را این چنین بالا برده است :‌

الف )‌علم را علت غایی تکوین و تشریع تلقی کرده است . خداوند می فرماید :‌

(اللّه الذّی خلق سبع سماواتٍ و من الارض مثلهنّ یتنزّل الامر بینهنّ لتعلموا اللّه علی کل شیءٍ قدیر و انّ اللّه قد احاط بکلّ شیءٍ علماً . ) 172

خداست آن که هفت آسمان و همانند آنها ،‌زمین بیافرید . فرمان او میان آسمانها و زمین جاری است تا بدانید که خدا بر هر چیز قادر است و با علم بر همه چیز احاطه دارد .

(هو الذّی بعث فی الامیّیّن رسولاً منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه.)‌1736

اوست خدایی که به میان مردمی بی کتاب ،‌پیامبری از خودشان مبعوث داشت تا آیاتش را بر آنها بخواند و آنها را پاکیزه سازد و کتاب و حکمتشان بیاموزد .

ب) آدم علیه السلام جانشین خداوند متعال و مسجود ملائکه قرار گرفت ،‌زیرا او نماد اسماء و صفات الهی است . خداوند می فرماید :‌

(و علّم آدم الاسماء کلّها .)‌174

خداوند همۀ اسماء را به آدم آموخت .

ج)‌رهبری و حکومت به عالِم اختصاص یافت . خداوند می فرماید :

(انّ اللّه اصطفاه علیکم و زاده بسطهً فی العلم و الجسم .)‌175

خدا او را بر شما برگزیده است و به دانش و توان او بیفزوده است .

د) ارزش و سنگینی زمین ،‌به وجود عالِم ،‌بسته شده است و زمین با مرگ عالِم ،‌کاستی می پذیرد و ارزش خود را از کف می نهد . خداوند می فرماید :

(اولم یروا انّا نأتی الارض ننقصها من اطرافها .)‌176

آیا هنوز ندانسته اند که ما از اطراف این سرزمین می کاهیم .

امام باقر علیه السلام می فرماید:

“او لم یروا انّا نأتی الارض ننقصها من اطرافها ،‌هو ذهاب العلماء 177″‌

مقصود از “آیا هنوز ندانسته اند که ما از طرف این سرزمین می کاهیم .”‌رحلت علماست .

ه)‌ خداوند ،‌روستا را به سبب وجود عالِم ،‌شهر نامیده است و فرموده :

(و اضرب لهم مثلاً ‌اصحاب القریه اذ جاءها المرسلون … و جاء من اقصی المدینه رجل یسعی .)178‌

داستان مردم آن قریه را برایشان بیاور ،‌آنگاه که رسولان بدان جا آمدند … مردی از دور دست شهر دوان دوان آمد .

آیا نمی بینید که خداوند تبارک و تعالی به صرف وجود پیامبران در قریه انطاکیه آن را شهر نامیده و فرمود : (‌‌و جاء من اقصی المدینه )

و) خداوند هدایت فردی را ،‌مثل زنده کردن همۀ مردم و گمراه کردن انسانی را ،‌چون کُشتن همه مردم دانسته است و فرموده :‌

(من قتل نفساً‌ بغیر نفس اوفساد فی الارض فکانّما قتل النّاس جمیعاً‌ و من احیاها فکانما احیا الّناس جمیعاً ) 179

هر کس ، کس دیگر را نه به قصاص قتل کسی یا ارتکاب فسادی بر روی زمین ،‌بکشد ،‌چنان است که همۀ مردم را کشته باشد ،‌و هر کس که به او حیات بخشد ‌،چون کسی است که همۀ مردم را حیات بخشیده باشد .

در اصول کافی به نقل از سماعه آمده است که به امام صادق علیه السلام عرض کرد :‌

مقصود از آیۀ: (من قتل نفساً بغیر نفسٍ …)‌ چیست ؟‌و امام فرمود :‌

“من أخرجها من ضلال الی هدیً فکانّما احیاها و من اخرجها من هدیً‌ الی ضلال فقد قتلها180”

هر کس او را از گمراهی به هدایت آورد ،‌گویی او را زنده گردانیده و هر کس او را از هدایت به گمراهی آورد ،‌گویی او را کُشته است .

این بود گزیده ای از آیات ،‌اما روایات در این زمینه بسیار است و ما تنها پاره ای از آنها را می آوریم :

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“‌المؤمن اذا مات و ترک ورقه واحده علیها علم تکون تلک الورقه یوم القیامه سترا فیما بینه و بین النار و اعطاه اللّه تبارک و تعالی بکل حرف مکتوب علیها مدینه اوسع من الدنیا سبع مرّات و ما من مؤمن یقعد ساعه عند العالم الا ناداه ربّه عزّوجلّ‌ ،‌جلست الی حبیبی و عزتی و جلالی لاسکنّنک الجنّه معه و لا ابالی .181”

مؤمن هر گاه بمیرد و تنها یک برگ از خود به یادگار نهد که بر آن دانشی نگاشته شده باشد ،‌به روز رستخیز همین برگ ‌،مانعی میان او و آتش خواهد بود و خداوند تبارک و تعالی در برابر هر حرف از این برگ ،‌ شهری بدو بخشد ،‌هفت بار وسیعتر از این دنیا . و مؤمنی ساعتی نزد عالِمی نمی نشیند مگر آنکه خداوند او را چنین ندا دهد :‌نزدیک دوست من نشستی ‌، به عزت و جلالم سوگند که تو را در کنار او ،‌در فردوس جای دهم و هیچ ابایی از این ندارم .

پیامبر صلی اللّه و علیه و اله می فرماید :‌

“یا علی نوم العالم افضل من الف رکعه یصلیها العابد . یا علی لا فقر اشدّ من الجهل و لا عباده مثل التفکر .182″‌

ای علی !‌ خواب دانشمند از هزار رکعت نماز عابد ،‌ برتر است . ای علی ! فقری بدتر از جهل و عبادتی چونان تفکّر نیست .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“اذا کان یوم القیامه جمع اللّه عزّوجلّ النّاس فی صفٍّ واحد و وضعت الموازین ،‌فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء‌فیرجع مداد العلماء علی دماء‌الشهداء‌.183”

آن هنگام که روز رستخیز فرا رسد ‌،خداوند همۀ مردمان را در یک جای گرد آورد و ترازوها فرا نهد و خون شهدا با مرکب علما وزن شود و مرکب علما بر خون شهدا برتری داده شود.

امام رضا علیه السلام از قول پدران خود می فرماید:

” العلم ضاله المؤمن184 “‌

علم گمشدۀ‌ مؤمن است .

امام صادق علیه السلام به نقل از پدرانش می فرماید که پیامبر اکرم (ص) فرموده است :‌

“‌من سلک طریقاً یطلب فیه علما سلک اللّه به طریقاً‌ الی الجنّه ،‌و ان الملائکه لتضع اجنحتها لطالب العلم رضاً‌ به ،‌ و انّه لیستغفر لطالب العلم من فی السماء و من فی الارض حتّی الحوت فی البحر و فضل العالم علی العابد کفضل القمر علی سائر النجوم لیله البدر ،‌و انّ‌ العلماء‌ ورثه الانبیاء ،‌انّ الانبیاء لم یورثوا دیناراً و لا درهماً ولکن ورثوا العالم ،‌فمن اخذ منه اخذ بحظّ وافر 185”

هر که راهی را در طلب علمی بپوید ،‌خداوند او را به بهشت رساند و فرشتگان بالهای خود را از سرِ‌ خشنودی بر او بگستراند و هر که در آسمان و زمین است ‌،حتّی ماهیان دریا ،‌برای او طلب آمرزش کنند ، و برتری عالم بر عابد ،‌چونان برتری ماه شب چهارده است بر دیگر ستارگان ،‌و دانشمندان وارثان پیامبرانند . پیامبران نه دیناری به ارث نهند و نه درهمی و تنها میراث آنها دانش است و هر که از آن توشه برستاند به بهره ای سترگ دست یازیده است .

“‌خرج –صلی اللّه علیه و اله و سلّم – فاذاً فی المسجد مجلسان ،‌مجلس یتفقّهون و مجلس یدعون اللّه و یسألونه ،‌فقال :‌کلا المجلسین الی خیر ،‌امّا هولاء فیدعون اللّه و امّا هولاء فیتعلمون و یتفقّهون الجاهل ،‌هولاء افضل ،‌بالتعلیم ارسلت ،‌ثم قعدمعهم .186″‌

روزی پیامبر به مسجدی در آمد و در آنجا دو گروه را یافت : گروهی که می اندیشیدند و گروهی که به درگاه خدا دعا می کردند و از او درخواست می نمودند پس فرمود :‌هر دو گروه بر خیر و خوبی هستند ،‌این عدّه دعا می کنند ولی گروهی که می آموزند و به جاهل می آموزانند ،‌برترند و من برای تعلیم بر انگیخته شده ام و سپس نزد همین گروه نشست .

امام حسن عسکری علیه السلام می فرماید:

“ان رجلاً جاء الی علی بن الحسین علیه السلام برجل یزعم انه قاتل ابیه ،‌فاعترف ،‌فاوجب علیه القصاص و سأله ان یعفوا عنه لیعظم اللّه ثوابه ،‌فکانّ نفسه لم تطب بذلک ،‌فقال علی بن الحسین علیه السلام للمدّعی للدم الولی المستحق للقصاص :‌ان کنت تذکر لهذا الرجل علیک فضلا فهب له هذه الجنایه واغفر له هذا الذّنب .

قال :‌یا بن رسول اللّه له علی حق ولکن لم یبلغ ان اعفوا له عن قتل والدی قال :‌فترید ماذا؟‌قال : ارید القود . فان اراد لحقّه علی ان اصالحه علی الدیه صالحته و عفوت عنه . فقال علی بن الحسین علیه السلام : فماذا حقه علیک؟ قال :‌یا بن رسول اللّه لقننی توحید اللّه و نبوّه محمّد رسول اللّه و امامه علی و الائمه – علیهم السلام .

فقال علی بن الحسین علیه السلام : فهذا لا یفی بدم أبیک ؟‌بلی و اللّه هذا یفی بدماء أهل الارض کلهم من الاوّلین و الاخرین سوی الانبیاء‌و الائمه – علیهم السلام – ان قتلوا ،‌فانه لا یفی بدمائهم شی ان یقنع منه بالدیه . قال : بلی . قال علی بن الحسین علیه السلام للقاتل : أفتجعل لی ثواب تلقینک له حتّی ابذل لک الدیه فتنجوا بها من القتل ؟ قال : یا بن رسول اللّه انا محتاج الیها و انت مستغن عنها ،‌فان ذنوبی عظیمه و ذنبی الی هذا المقتول ایضاً بینی و بینه لا بینی و بین ولیه هذا .

قال علی بن الحسین علیه السلام :‌فتستسلم للقتل احب الیک من نزولک عن هذا التلقین ؟‌قال : بلی یا بن رسول اللّه .

فقال علی بن الحسین علیه السلام لولیّ المقتول : یا عبداللّه بین ذنب هذا الیک و بین تطوّله علیک ،‌قتل اباک حرّمه لذّه الدّنیا و حرّمک التمتع به فیها علی انک ان صبرت و سلمت فرفّیقک ابوک فی الجنان و لقّنک الایمان فاوجب لک به جنه اللّه الدائمه و انقذک من عذابه الدائم ‌،‌فاحسانه الیک اضعاف اضعاف جنایته علیه ،‌فامّا ان تعفو عنه جزاءً علی احسانه الیک لاحدّثکما بحدیث من فضل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله خیر لک من الدنیا بما فیها و امّا ان تأبی ان تعفو عنه حتّی ابذل لک الدیه لتصالحه علیها ثم اخبرته بالحدیث دونک ،‌فلما یقوتک من ذلک الحدیث خیر من الدنیا بما فیها لو اعتبرت به .

فقال الفتی : یا بن رسول اللّه قد عفوت عنه بلادیه و لا شیء الا ابتغاءوجه اللّه و لمسألتک فی امره ،‌فحدّثنا یا بن رسول اللّه بالحدیث .

قال علی بن الحسین علیه السلام ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله لمّا بعث الی النّاس کافه بالحقّ بشیراً و نذیراً الی اخر ما سیأتی فی ابواب معجزاته صلی اللّه علیه و اله. 187

مردی کسی را نزد امام سجاد علیه السلام آورد که گمان می کرد او پدرش را کُشته است . آن مرد نیز اعتراف کرد و بر این اساس ،‌قصاص بر او واجب گشت . امام از او خواست چشم از این جرم فروبندد تا خدا پاداش او را بزرگ گرداند ،‌ولی او تن بدان نداد . امام سجاد علیه السلام به ولیّ دم که صاحب قصاص بود فرمود:‌اگر برای این مرد فضیلتی را برای خویش به خاطر می آوری از این جنایت چشم فروبند و این گناه را بر او ببخشای او گفت :‌ای فرزند پیامبر ! او بر من حقی دارد ولی نه آنقدر که بدین سبب خون پدرم را بر او ببخشم . امام علیه السلام فرمود :‌پس چه می خواهی ؟ گفت : خواهان قصاصم . اگر او می خواهد بر اساس حقی که بر من دارد با او به دیه سازش کنم با او سازش می کنم و از او در می گذرم . امام علیه السلام فرمود :‌حق او بر تو چیست ؟‌گفت :‌ای فرزند پیامبر ،‌او توحید خدا و پیامبری محمّد و امامت علی و امامان (ص)‌را به من آموخته است . امام علیه السلام فرمود: آیا این همسنگ خون پدر تو نیست ؟ آری به خدا سوگند ،‌این همسنگ خون همۀ اهل زمین از نخستین کس تا آخرین فرد آنهاست ،‌جز پیامبران و امامان که دیگر دیه ،‌هم سنگ خون آنان شمرده نمی شود . گفت :‌آری . حضرت علیه السلام به قاتل فرمود : آیا ثواب آموختن این حقایق را به من می دهی تا دیۀ تو را بپردازم و تو از کشته شدن رهایی یابی ؟ او در پاسخ گفت : ای فرزند رسول اللّه !‌من بدان محتاجم و تو از آن بی نیاز و گناهان من بسی فراوان است و گناه کشتن این مقتول نیز به من و او مربوط می شود ،‌نه به من و تو . امام علیه السلام فرمود :‌پس کُشته شدن برای تو محبوبتر است از اینکه از دین حق چشم پوشی کنی ؟عرض کرد آری ای فرزند رسول خدا . امام علیه السلام به ولیّ دم فرمود : ای بنده خدا ،‌مقایسه کن میان این گناه که بر تو روا داشته شده و منتی که بر تو نهاده . کُشتن پدر تو ،‌او را از لذت زندگی محروم می کند و تو را از بهره وری از آن در دنیا بی بهره می سازد ،‌چه ، اگر صبر پیشه سازی ،همراه تو ، پدرت در بهشت خواهد بود که ایمان را به تو تلقین خواهد کرد و بر اساس آن ،‌خداوند بهشت جاوید را بر تو واجب خواهد ساخت و تو را از عذاب دایم رهایی خواهد بخشید ،‌پس نیکی او در حق تو چندین برابر جنایت اوست در حقّ تو ،‌پس اگر به سبب نیکویی او در حق تو ،‌از گناهش چشم پوشی ،‌‌ برای شما دو تن ،‌حدیثی را در فضیلت پیامبر اکرم (ص) نقل می کنم که برای تو از دنیا و هر آنچه در آن است بهتر می باشد و یا از عفو او خودداری می کنی و من برای سازش با او به تو دیه پرداخت می کنم و در برابر ،‌این حدیث تنها به او می گویم و توشه ای که تو از این حدیث بر می بندی بسی بهتر از دنیا و هر آن چیزی است که در آن قرار دارد . آن جوان عرض کرد :‌ای فرزند رسول خدا ! بدون دریافت دیه یا هر چیز دیگری جز خشنودی خدا و میانجیگری تو از او چشم پوشیدم و اینک آن حدیث را برای ما بازگو.

امام زین العابدین علیه السلام فرمود:پیامبر (ص)‌هنگامی که به حق برای همه مردم به عنوان بشیر و نذیر برانگیخته شد … تا پایان حدیث که در ابواب مربوط به معجزات پیامبر (ص) گفته خواهد آمد .

“قالت فاطمه – سلام اللّه علیها :‌و قد اختصم الیها امرأتان فتنازعتا فی شیء من امر الدّین ،‌احدیهما معانده و الاخری مؤمنه ففتحت علی المؤمنه حجتها فاستظهرت علی المعانده ففرحت فرحاً شدیداً ،‌فقالت فاطمه – سلام اللّه علیها :‌انّ‌ فرح الملائکه باستظهارک علیها اشدّ من فرحک و انّ حزن الشیطان و مردته بحزنها اشدّ من حزنها ،‌و انّ‌ اللّه تعالی قال الملائکه :‌اوجبوا لفاطمه بما فتحت علی هذه المسکینه الاسیره من الجنان الف الف ضعف مما کنت اعددت لها،‌واجعلوا هذه سنهً فی کل من یفتح علی اسیر مسکین فیغلب معانداً مثل الف الف ما کان معداً‌ له من الجنان .188″‌

دو زن ،‌خدمت فاطمه زهرا (س) رسیدند که بر سر امری دنیوی با یکدیگر کشمکش داشتند . یکی از این دو منکر و دیگری مؤمن بود . حضرت فاطمه (س)‌حجت زن مؤمن را بر او نمود و آن زن ،‌زن منکر را پشتیبانی کرد و زن منکر بسیار شاد گردید . حضرت (س)‌فرمود: همانا شادی فرشتگان در پشتیبانی تو از این زن بیشتر از شادی توست . و حزن شیطان و طرفداران او ،‌بیشتر از حزن آن زن است و اینکه خداوند تبارک و تعالی به فرشتگانش فرمود :‌برای فاطمه به سبب گشایشی که بر این زن مسکین اسیر پدید آورد ،‌هزار هزار برابر بیش از آن زن ،‌بهشت فراهم کنید و این را سنتی قرار دهید برای هر کسی که گشایشی در اسیر مسکینی پدید آورد و منکری را چیرگی بخشد و مقدار آن هزارهزار برابر بهشتی باشد که برای خود او ،‌فراهم آمده است .

حسن بن علی علیه السلام به کسی که هدیه ای برای او آورده بود فرمود :‌

“ایما احب الیک ؟‌ان ارد علیک بدلها عشرین ضعفاً عشرین الف درهم او افتح لک باباً‌من العلم تقهر فلان الناصبی فی قریتک ،‌تنقذبه ضعفاء اهل قریتک؟ ان أحسنت الاختیار جمعت لک الامرین و ان اسأت الاختیار خیّرتک لتأخذ ایّهما شئت .

فقال :‌یا بن رسول اللّه فتوابی من قهری ذلک الناصب و استنقاذی لاولئک الضعفاء من یده قدره عشرون الف درهم ؟‌قال :‌بل اکثر من الدنیا عشرین الف الف مرّه . فقال :‌یا بن رسول اللّه فکیف اختار الادون بل اختار الافضل الکلمه الّتی اقهر بها عدو اللّه و أذوده عن اولیاء اللّه فقال الحسن بن علی علیه السلام : قد احسنت الاختیار و علّمه الکلمه و اعطاه عشرین الف درهم . فذهب فافحم الرجل ،‌فاتّصل خبره به .

فقال له اذا حضره :‌یا عبداللّه ما ربح احد مثل ربحک و لا اکتسب احد من الاوداء ما اکتسبت ،‌اکتسبت مودّه اللّه اولاً و موده محمّد (ص)‌ و علی علیه السلام ثانیاً و مودّه الطیبین من الهما ثالثاً و مودّه ملائکه اللّه رابعاً و مودّه اخوانک المؤمنین خامساً ،‌فاکتسبت بعدد کل مؤمن و کافر ما هو افضل من الدنیا الف مرّه فهنیئاً لک هنیئاً . 189″‌

کدام یک نزد تو محبوبتر است ؟‌اینکه به جای آن ، بیست برابر آن را معادل بیست هزار درهم به تو بدهم یا در برابر تو ،‌دری از دانش بگشایم که با آن بر فلان ناصبی روستای خود چیرگی یابی و بدین ترتیب ضعفای روستای خود را نجاب بخشی ؟‌اگر نیکو گزینش کنی ، هر دو امر را برای تو گرد خواهم آورد وگر نه تو را مخیّر خواهم کرد که یکی از آن دو را برگزینی . او گفت :‌ای فرزند رسول خدا !‌آیا پاداش من از چیرگیم بر آن ناصبی و نجات دادن این ضعفا از دست او ،‌بیست هزار درهم می ارزد ؟‌امام علیه السلام فرمود :‌بلکه بیست هزار هزار بار بیشتر از دنیاست . او گفت : ای فرزند رسول خدا ! چگونه پَست تر را می گزینم ،‌من برتر این دو را بر می گزینم که همان سخنی است که در پرتو آن بر دشمن خدا چیرگی یابم و در برابر اولیای خدا به دفاع از آن برخیزم . امام علیه السلام فرمود :‌نیکو برگزیدی و به او آن سخن را آموخت و بیست هزار درهم بدو داد . او نیز رفت و بر دشمن خدا پیروزی یافت و خبرش به امام رسید . پس چون حضور امام رسید ،‌امام به او فرمود :‌ای بنده خدا ،‌هیچ کس چونان تو سود نبرد و هیچ دوستی ،‌آن چه را تو به دست آوردی به کف نیاورد ،‌اولاً ،‌دوستی خدا و محمّد و علی – علیهم السلام – را به دست آوردی و ثانیاً ،‌دوستی پاکان خاندان او را و ثالثاً‌،‌دوستی فرشتگان خدا را و رابعاً دوستی برادران مؤمن خود را و خامساً ، به تعداد هر مؤمن و کافری ،‌آن به دست آوردی که هزار بار بهتر از دنیاست ،‌پس گوارایت باد .

امام هادی علیه السلام می فرماید:

“حضرت امرأه عند الصدیقه فاطمه الزهرا – علیها السلام – فقالت : انّ لی والده ضعیفه و قد لبس علیها فی امر صلوتها شیء و قد بعثتنی الیک اسألک ،‌فاجابتها فاطمه – علیها السلام – عن ذلک فثّنت فاجابت ،‌ثمّ تلثّت الی ان عشّرت فاجابت ،‌ثمّ خجلت من الکثره ،‌فقالت ،‌لا اشق علیک یا ابنه رسول اللّه .

قالت فاطمه – علیها السلام – هاتی و سلی عما بدالک ،‌أرأیت من اکتری یوماً یصعد الی سطح بحمل ثقیل و کراه مأه الف دینار یثقل علیه ؟‌فقالت :‌لا . فقالت :‌اکتریت انا لکل مسأله باکثر من ملء ما بین الثری الی العرش لؤلؤاً فاحری ان لا یثقل علیّ ما سمعت ابی – صلی اللّه علیه و اله – یقول :‌ان علماء شیعتنا یحشرون فیخلع من خلع الکرامات علی قدر کثره علومهم و جدّهم فی ارشاد عباد اللّه حتی یخلع علی الواحد منهم الف الف حلّه من نور .

ثم ینادی منادی ربّنا عزّو.جلّ‌ ایّها الکافلون لا یتام آل محمد (ص)‌الناعشون لهم عند انقطاعهم عن ابائهم الّذین هم ائمتّهم ،‌هؤلاء تلامذتکم و الایتام الّذین کفلتموهم و نعشتموهم فاخلعوا علیهم خلع العلوم فی الدنیا . فیخلعون علی کلّ‌ واحد من اولئک الایتام علی قدر ما اخذوا عنهم من العلوم حتّی انّ‌فیهم یعنی فی الایتام لمن یخلع علیه مأه الف خلعه . و کذلک یخلع هؤلاء الایتام علی من تعلم منهم .

ثم ان اللّه تعالی یقول ،‌اعیدوا علی هولاء العلماء الکافلین للایتام حتّی تتمّوا لهم خلعهم ،‌و تضعفوا لهم ،‌فیتمّ‌ لهم ما کان لهم قبل ان یخلعوا علیهم و یضاعف لهم و کذلک من یلیهم ممن خلع علی من یلیهم .

و قالت فاطمه – سلام اللّه علیها – یا امه اللّه انّ سلکه من تلک الخلع لا فضل مما طلعت علیه الشمس الف الف مرّه و مافضل فانّه مشوب بالتغیص و الکدر .190″

زنی خدمت حضرت فاطمه زهرا (س)‌ رسید و گفت که مادری دارم ضعیف و در مسئله نماز برای او اشکالی پیش آمده و مرا فرستاده تا از تو بپرسم . حضرت فاطمه (س)‌پاسخ او را بداد و او سؤال دوم را مطرح کرد و حضرت پاسخ آن را نیز داد تا شمار پرسشهای او به ده رسید و از کثرت پرسشها ،‌شرمنده شد و گفت : ای دختر پیامبر خدا ،‌نمی خواهم تو را به سختی بیفکنم . حضرت فاطمه زهرا (س)‌ به او فرمود :‌هر چه می خواهی بپرس ،‌آیا دیده ای کسی را که روزی مرکبی کرایه کند و با آن بار گرانی را به جایی بلند مرتبه برد و کرایه آن صد هزار دینار باشد ؟ او گفت :‌نه . حضرت (س)‌فرمود :‌من برای هر مسئله کرایه ای پرداخته ام بیشتر از مرواریدهای میان زمین و آسمان و بر من شایسته است که آنچه را از پدرم شنیده ام بر من گران نیاید .

پیامبر (ص)‌ می فرمود :‌علمای شیعه ما ،‌به اندازه فراوانی علوم و اهتمامشان در راهنمایی بندگان خدا برانگیخته می شوند ،‌بدیشان خلعت بخشیده می شود تا جایی که تنها به یکی از آنها ،‌هزارهزار حلّه از نور داده می شود ،‌سپس منادی خدای ما ،‌ندا در می دهد که :‌ای عهده داران یتیمهای خاندان محمّد که امور آنها را پس از دوریشان از پدرانشان – که همان امامانشان هستند – سروسامان دادید ،‌اینان و یتیمانی که عهده دار امور آنان شدید و کارشان را سروسرمان بخشیدید ،‌شاگردان شما هستند ،‌پس بدانها خلعت دهید چونان خلعت علوم در دنیا ،‌پس به هر یک به اندازه ای که این یتیمها از آنان علم ستاده اند ‌،خلعت بخشیده می شود تا جایی که به یتیمانی از این عده ،‌صد هزار خلعت بخشیده می شود و همین مقدار به کسانی داده می شود که به این یتیمان آموخته اند .

سپس خداوند تبارک و تعالی می فرماید : دانشمندان عهده دار یتیمان را بازگردانید تا خلعت هایشان به کمال رسد و این خلعت ها را چند چندان کنید . پس خلعتهای ایشان را از آنچه پیشتر بوده کاملتر می گرداند و آن را چندچندان می کند و همچنین ادامه می یابد .

حضرت فاطمه (س)‌می فرماید :‌ای بنده خدا!‌رشته ای از این خلعتها هزارهزار بار برتر است از آنچه خورشید بر آن تابیده است و آنچه به این ارمغان برتری داده شود به کدورت و ناگواری آمیخته است .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“العلم رأس الخیر کله و الجهل رأس الشّر کله .191”

علم ،‌اصل همۀ خیرها و جهل ،‌اصل همۀ شرهاست .

امیر مؤمنان (ع)‌می فرماید :‌

“بخّ بخّل عالم عمل فجدّ‌ و خاف البیات فاعدّ و استعدّ ان سئل نصح و ان ترک صمت کلامه صواب و سکوته من غیر عیّ‌ جواب .192”

زهی زهی به حال عالمی که کوشید و جدّیت به کار زد و از آن شب هراسید و آماده کرد و آماده شد ، اگر از او بپرسند اندرز دهد وگرنه خاموشی ورزد ،‌سخنش درست و خاموشیش بدون عجز ،‌پاسخ است .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“النظر الی وجه العالم عباده .193″‌

نگریستن به چهرۀ عالِم ‌،عبادت است .

ابوذر به نقل از پیامبر اکرم (ص) می گوید :

“باب من العلم تتعلّمه احب الینا من الف رکعه تطّوعاً و قال :‌ سمعنا رسول اللّه (ص)‌یقول :‌اذا جاء الموت طالب العلم و هو علی هذه الحال مات شهیداً .194″‌

بابی از دانش که می آموزی ،‌نزد ما از هزار رکعت نماز استحبابی محبوبتر است وگفت :‌از پیامبر (ص) شنیدیم که می فرمود :‌هر گاه مرگ دانشجویی در این حال فرا رسد ،‌او شهید مرده است .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“فقیه واحد اشدّ علی ابلیس من الف عابد .195”

وجود یک فقیه برای ابلیس ،‌دشوارتر از هزار عابد است .

سماعه می گوید :

“قلت لابی عبداللّه (ع) : انزل اللّه عزّوجلّ: ( من قتل نفساً‌ فکانّما قتل الناس جمیعاً و من احیاها فکانما احیاالناس جمیعاً .)‌قال : من اخرجها من ضلال الی هدی فقد احیاها و من اخرجها من هدی الی ضلال فقد و اللّه اماتها .196”

به امام صادق علیه السلام عرض کردم :خداوند فرموده است : هر که یک نفر را بکُشد ،‌گویی همۀ مردم را کُشته است و هر که تنی را زندگی بخشد ،‌گویی همۀ مردم را زندگی بخشیده است . امام صادق علیه السلام فرمود: مقصود آن است که هر که تنی را از گمراهی به هدایت آورد ،‌گویی او را زندگی بخشیده است و هر که کسی را از هدایت به گمراهی آورد ،‌به خدا سوگند که او را کُشته است .

اسحاق بن عمار می گوید که از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود :

“لیت السیاط علی رؤس اصحابی حتی یتفقهوا فی الحلال و الحرام .197″‌

ای کاش تازیانه بر سر اصحاب من می بود تا در حلال و حرام بیندیشند .

موسی بن جعفر می فرماید:

“فقیه واحد ینقذ یتیماً‌من ایتامنا المنقطعین عنّا و عن مشاهدتنا بتعلیم ما هو محتاج الیه اشد علی ابلیس من الف عابد ،‌لان العابد همه ذات نفسه فقط و هذا همه مع ذات نفسه عباداللّه و امائه لینقذهم من ید ابلیس و مردته فذلک هو افضل عنداللّه من الف الف عابد و الف الف عابده.198”

یک فقیه که یتیمی از یتیمان ما را که دستشان از ما و دیدگانشان از دیدن ما کوتاه است و نیازمند آموزش می باشد ،‌آموزش دهد بر ابلیس از هزار عابد دشوارتر است ،‌زیرا همِّ عابد تنها خود اوست در حالی که همّ چنین عالمی هم به خود اوست و هم به بندگان خدا تا آنها را از دست ابلیس و همسالان او رهایی بخشد ،‌و او نزد خدا از هزار هزار مرد عابد و هزار هزار زن عابد برتر است .

محمّد بن علی بن الحسین می گوید … علی بن موسی الرّضا به نقل از پدرش موسی بن جعفر و او به نقل از پدرش جعفر بن محمّد و او به نقل از پدرش محمّد بن علی و او به نقل از پدرش علی بن الحسین و او به نقل از پدرش حسین و او به نقل از امیرمؤمنان – علیهم السلام – می گوید که امیرمؤمنان از پیامبر (ص)‌ شنیده است که فرموده :

“طلب العلم فریضه علی کل مسلم فاطلبوا العلم من مظانه و اقتبسوه من اهله ،‌فان تعلیمه للّه حسنه و طلبه عباده و المذکراه به تسبیح و العمل به جهاد و تعلیمه من لا یعلمه صدقه و بذله لاهله قربه الی اللّه تعالی ،‌لانه معالم الحلال و الحرام و منار سبل الجنّه و المونس فی الوحشه و الصاحب فی الغربه و الوحده و المحدّث فی الخلوه و الدلیل علی السّراء و الضرّاء و السلاح علی الاعداء و الزین عند الاخلاء یرفع اللّه به اقواماً فیجعلهم فی الخیر قاده تقتبس آثارهم و یهتدی بفعالهم و ینتهی الی رأیهم و ترغب الملائکه فی خلّتهم و باجنحتها تمسحهم و فی صلاتها تبارک علیهم یستغفر لهم کل رطب و یابس حتّی حیتان البحر و هو امّه و سباغ البّر و انعامه ،‌انّ العلم حیاه القلوب من الجهل و ضیاء الابصار من الظلمه و قوه الابدان من الضّعف یبلغ بالعبد منازل الاخیار و مجالس الابرار و الدرجات العلی فی الدّنیا و الاخره ،‌الذکر فیه یعدل بالصیام و مدارسته بالقیام ،‌به یطاع الربّ و یعبد و به توصل الارحام و به یعرف الحلال و الحرام ،‌العلم امام العمل و العمل تابعه یلهمه السعداء و یحرمه الاشقیاء ،‌فطوبی لمن لم یحرّمه اللّه حظّه .199”

طلب دانش بر هر مسلمانی واجب است ،‌پس دانش را باید از اهلش بجویید و آن را فراگیرید .آموزش در راه خدا حسنه است ،‌و طلب آن عبادت و گفتگوی علمی تسبیح ،‌و عمل بدان جهاد و آموزش آن به کسی که سود ندارد ،‌صدقه و دادن آن به اهلش ،‌موجب نزدیکی به خداوند تبارک و تعالی است .زیرا آن نشانه های حلال و حرام و علامت راههایی است که به بهشت می رسد و یاور آدمی است به هنگام وحشت و یار انسان به هنگام قربت و تنهایی و سخنگوی درخلوت و راهنمای به هنگام سختی و شدت و جنگ افزار در برابر دشمنان و آرایش در میان دوستان است . خداوند در پرتو آن ،‌مردمانی را به اوج می رساند و در امور خیر، ‌راهبرشان می گرداند که از آثار ایشان اقتباس می شود و از رفتار نیکشان ره می یابند و همه به اندیشه ایشان می رسند و فرشتگان به سرشت ایشان می گرایند و با بال خویش ،‌غبار از پیکر آنها می زدایند و در نمازشان برای آنها طلب برکت و آمرزش می کنند . هر خشک و تری ،‌حتّی ماهیان دریا و حشرات و درندگان و چهارپایان خشکی ،‌برای ایشان است . دانش ،موجب زنده بودن دل در برابر جهل ،‌و پرتو دیدگان در میان ظلمت ،‌و نیرومندی جسم از سستی است . دانش ،‌نیکان را به منزلگاههای برگزیدگان و سرای نیکان و درجات والای دنیا و آخرت می رساند . یادآوری در دانش ،‌همسنگ روزه و مباحثه آن چونان شب زنده داری است . در پرتو آن ،‌خداوند را فرمانبرده و او را می پرستند و با آن صله رحم به جای آورده می شود و حلال از حرام جدا می گردد . علم ،‌جلودار عمل و عمل ،‌پیرو علم است . نیک بختان از آن برخوردار و نگون بختان از آن بی بهره هستند ،‌پس خوشا به حال آن کس که خدا از دانش ،‌بی بهره اش نساخته است .

“جاء رجل من الأنصار الی النّبی (ص)‌ فقال : یا رسول اللّه اذا حضرت جنازه و مجلس عالم ایّهما احبّ الیک ان اشهد ؟ فقال رسول اللّه (ص) ان کان للجنازه من یتبعها و یدفنها ،‌فانّ‌ حضور مجلس عالم أفضل من حضور الف جنازه و من عیاده الف مریض و من قیام الف لیله و من صیام الف یوم و من الف درهم یتصدّق بها علی المساکین و من الف حجه سوی الفریضه و من الف غزوه سوی الواجب تغزوها فی سبیل اللّه بما لک و نفسک و این تقع هذه المشاهد من مشهد عالم !‌ اما علمت انّ اللّه یطاع بالعلم و یعبد بالعلم ؟‌ و خیر الدنیا و الاخره مع العلم و شرّ الدّنیا و الاخره مع الجهل .200″‌

مردی از انصار ،‌خدمت پیامبر (ص)‌رسید و عرض کرد :‌یا رسول اللّه تو ترجیح می دهی من در مراسم تشییع جنازه حضور یابم یا در محضر عالِم ؟‌پیامبر (ص)‌فرمود :‌اگر برای آن جنازه ‌،کسانی هستند که تشییعش کنند و به خاکش سپارند ،‌حضور در مجلس عالم بهتر است از حضور در هزار تشییع جنازه و عیادت هزار بیمار و شب زنده داری هزار شب و روزه هزار روزه و صدقه هزار درهمی به بینوایان و هزار حجّت به جز واجبات و هزار غزوه به جز جنگهای در راه خدا با مال و جان و اینها کجا و محضر عالم کجا !‌آیا نمی دانی که خدا با علم ،‌فرمانبرده و پرستش می شود و خیر دنیا و آخرت در دانش نهفته و شرّ آن در محدوده جهل قرار گرفته است .

در دعایی رسیده است که :‌

“او لعلک فقدتنی من مجالس العلماء فخذلتنی .201″‌

یا اینکه شاید تو مرا در مجالس علما نیابی و خوارم سازی .

ولی همین علم با این شرافت و فضیلت ،‌اگر در انسان غیر مهذب و ناپرهیزگار نهاده شود ،‌نه ارزشی دارد ،‌نه شرافتی و نه فضیلتی و هر یک از این امور سه گانه بر دیگری موکول است و حتّی می توان گفت :‌قرآن و روایات ،‌علم بدون تهذیب و به دور از تقوی را ،‌جز وزر و وبال نمی داند و عالم غیر مهذّب را به سگ و عالم غیر متّقی را به درازگوش مانند کرده است و می فرماید :

(فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث .)202‌

مَثَلِ او ،‌چون مَثَلِ آن سگ است که اگر به او حمله کنی ،‌زبان از دهان بیرون آرد و اگر رهایش کنی ،‌باز هم زبان از دهان بیرون آرد .

(مثل الّذین حمّلوا التّواره ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً .)‌203

مَثَل کسانی که تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمی کنند ،‌مَثَل آن خر است که کتابهایی را حمل می کند .

به طور کلی ،‌این امور سه گانه همگی از کمال شرافت برخوردار هستند و در شرافت علم ،‌آیات و روایات پیشگفته ما را بس و در شرافت تقوی ،‌همین ما را بس که قرآن در آغاز سوره بقره ،‌علّت نهایی فروفرستادن قرآن را هدایت افراد متقی معرفی می کند و می فرماید :

(الم ، ذلک الکتاب لا ریب فیه هدًی للمتّقین .)‌204

الف .لام .میم . این است همان کتابی که در آن هیچ تردیدی نیست .پرهیزگاران را راهنماست .

قرآن مجید مقام پرهیزگاران را نزد خدا ،‌ این چنین بیان می فرماید :

(انّ المتّقین فی جنّاتٍ و نهر . فی مقعد صدقٍ عند ملیکٍ‌ مقتدرٍ.)‌205

پرهیزگاران در باغها و کنار جویبارانند ‌،در جایگاهی پسندیده ،‌نزد فرمانروایی توانا .

در شرافت تهذیب و فضیلت آن ،‌آیات و روایات پیشگفته در وجود تهذیب ،‌ما را بس است . گویی آیات مکرر در برانگیختن پیامبر و نزول قرآن ،‌عمده ترین فضیلت تهذیب تلقّی می شود ،‌و از جمله ،‌این آیات است :‌

(هو الّذی بعث فی الامّین رسولاً منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه .)206

اوست خدایی که به میان مردمی بی کتاب ،‌پیامبری از خودشان مبعوث داشت تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنها را پاکیزه سازد و کتاب و حکمتشان بیاموزد .

از آیات ،‌چنین بر می آید که هر یک از اینها به دیگری بستگی دارد . علمی که تهذیب و تقوی با خود نداشته باشد ،‌نه بهایی دارد و نه سودی و تقوایی که با خود،‌علم یا تهذیب نداشته باشد ،‌ارزشی ندارد و حتی بسیاری اوقات موجب خودپسندی و خود محوری می گردد .آیا در تاریخ ندیده ای که تقوای خوارج نه تنها برایشان فایده مند نبود که وبالی بر دوش آنها شد؟ حتی تهذیبی که علم به همراه خود نداشته باشد ،‌چنین حکمی دارد .آیا نمی بینید تعداد زیادی جاهلان را که مهربانی و مهرورزی در خود دارند و از روی مهر و رحمت به دیگران ،‌گناهان بزرگی مرتکب می شوند . تا جایی که شهرت یافته است که زنی زنا داد و از پول آن صدقه پرداخت و به او گفته شد :‌وای بر تو ،‌نه زنا کن نه صدقه بپرداز . پس خوشا به حال آنکه علم و تهذیب و تقوی را در کنار یکدیگر گرد آورد . آنچه عملاً‌ در سخن ما جای دارد ،‌این است که علم برای آن کس که نفسش را تهذیب نکرده و علمی که با عمل هم نفس نیست ،‌نه تنها فایده مند نخواهد بود بل برای خود و دیگران زیان به همراه خواهد داشت . آیا چنین نبوده است که همه بدعتگزاری¬ها و نحله های باطل ،‌زیر درفش علمی پدید آمده که از تهذیب و تقوی به دور بوده است ؟!

برای اثبات این سخن به بیان برخی آیات و روایات می پردازیم .

آیاتی پیرامون عالِم غیر مهذب

خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(واتل علیهم نبا الّذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشّیطان فکان من الغاوین ،‌و لو شئنا لرفعناه بها ولکنه اخلد الی الارض و اتّبع هویه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الّذین کذّبوا بایاتنا فاقصص القصص لعلّهم یتفکّرون.)207

خبر آن مرد را برایشان بخوان که آیات خویش را به او عطا کرده بودیم و او از آن علم عاری گشت و شیطان در پی اش افتاد و در زمره گمراهان درآمد .اگر خواسته بودیم به سبب آن علم که به او داده بودیم ‌،رفعتش می بخشیدیم ولی او در زمین بماند و از پی هوای خویش رفت . مَثَل او چون مَثَل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بیرون آرد و اگر رهایش کنی باز هم زبان از دهان بیرون آرد . مَثَل آنان که آیات را دروغ انگاشتند نیز چنین است . قصه را بگوی ،‌شاید به اندیشه فرو روند .

در کتاب الکامل چنین آمده است :

“چون موسی در گذشت ،‌خداوند یوشع بن نون را به پیامبری در میان بنی اسرائیل فرستاد و او را فرمود که به سوی اریحا ،‌شهر گردن فرازان روانه گردد . چون بدانجا رسیدند ،‌گردن کشان برگرد بلعم باعور – از فرزند زادگان لوط – گرد آمدند و گفتند :‌خدا را برایشان بخوان . بلعم ،‌بزرگترین نام خدا را می دانست . بلعم به ایشان گفت :چگونه بر پیامبر خداوند و گرویدگان بدو بخوانم که فرشتگان با ایشانند ؟‌آنان بارها به نزد او آمدند و او پیوسته از پذیرفتن درخواست ایشان سر بر می تافت . آنان به نزد زن او آمدند و ارمغانی برایش آوردند و زن پذیرفت که این را از شوهرش بخواهد . آنان از او خواستند که این کار را در نگاه شوهرش نیکو فرانماید و از او بخواهد که خدا را بر بنی اسرائیل بخواند . زن این سخن با شوهر در میان گذاشت و او از آن رخ برتافت . زن پیوسته پافشاری کرد تا بلعم گفت :‌از خدا برای این کار دستوری بخواهم . وی از خدا دستوری خواست و خدا او را در خواب از این کار باز داشت و او گزارش این کار به همسرخود بداد . زن گفت :‌دیگر باره از خدا بخواه . او دیگر باره دستوری بخواست ولی پاسخی نیافت . زن گفت : اگر خدا می خواست تو را باز می داشت . آن زن پیوسته او را می فریفت و بر این کار بر می انگیخت تا اینکه بلعم باعور به گردن کشان پاسخ داد که این کار برای ایشان بکند . وی سوار بر خر شد و رو به سوی کوهی مشرف بر بنی اسرائیل آورد تا بر آن بایستد و خدا را بر اسرائیلیان بخواند و ایشان را نفرین فرستد . هنوز چندان مسافتی را نرفته بودند که خر بخوابید . او پیاده شد و خر را بزد تا او ایستاد و بلعم سوار آن گشت و اندکی برفت که خر به زانو درآمد . سه بار چنین کرد چون خر را برای بار سوم به سختی بزد ،‌خر به فرمان خدا به سخن در آمد و گفت :‌وای بر تو ای بلعم ،‌به کجا می روی ؟‌آیا فرشتگان را نمی بینی که پیوسته مرا بر می گردانند ؟بلعم برنگشت و در این هنگام ،‌خدا خر را رها ساخت و بلعم سوار بر آن بیامد تا بر اسرائیلیان مشرف گشت . هر بار که خواست ایشان را نفرین کند ،‌زبانش به سود ایشان می گشت و او خدا را برای ایشان می خواند ،‌و چون می خواست خدا را برای مردم خود بخواند ،‌زبانش به زبان ایشان می گشت و او خدا را بر ایشان می خواند .آنان انگیزه این کار را از او پرسیدند و بلعم باعور گفت : این ، کاری است که خدا در آن بر ما چیره گشته است . آنگاه زبانش آویزان شد و بر سینه اش افتاد . بلعم گفت :‌اینک خوبی این سرای و آن سرای از دست من بشده است و برای من جز نیرنگ و ترفند چیزی نمانده است او به گردن کشان فرمان داد که زنان خود را بیارایند و کالاهایی برای فروش به اسرائیلیان ،‌به ایشان دهند و ایشان را به سوی سپاه اسرئیلی روانه کنند و فرمان دهند هر کس دست به سوی ایشان دراز کنند او را از خود نرانند . بلعم به گردن کشان گفت :‌اگر یک مرد ،‌با یکی از این زنان ،‌زنا کند کار شما را استوار سازم . آنان چنان کردند و زنان به لشگرگاه اسرائیلیان در آمدند … در این هنگام خدا بیماری طاعون را بر بنی اسرائیل فرو فرستاد … و در آن دم ‌،بیست هزار ،‌و به گفته برخی هفتاد هزار تن از بنی اسرائیل نابود شدند و خدا این آیه را درباره بلعم باعور فرو فرستاد .

(و اتل علیهم نبأ الّذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشّیطان فکان من الغاوین .)208‌

خبر آن مرد را برایشان بخوان که آیات خویش را به او عطا کرده بودیم و او از آن علم عاری گشت و شیطان در پی اش افتاد و در زمره گمراهان در آمد .

(و لا تشتروا بایاتی ثمناً قلیلاً و ایّای فاتّقون . و لا تلبسوا الحقّ بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون.)‌209

و آیات مرا به بهای اندک مفروشید و از من بیمناک باشید ،‌حق را به باطل میامیزید و با آنکه حقیقت را می دانید ،‌کتمانش نکنید .

(فویل للّذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثمّ یقولون هذا من عند اللّه لیشتروا به ثمناً قلیلاً فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم ممّا یکسبون .)210

پس وای بر آنهایی که کتاب را خود به دست خود می نویسند ،‌تا سودی اندک برند و می گویند که از جانب خدا نازل شده است پس وای بر آنها بدانچه نوشتند و وای بر آنها از سودی که می برند .

(و لما جاءهم کتاب من عند اللّه مصدّق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون علی الّذین کفروا فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به فلعن اللّه علی الکافرین .) 211

و چون ایشان را از جانب خدا کتابی آمد و او را شناختند ،‌هر چه کتابشان را هم تصدیق کرده بود و آنکه زان پیش خواستار پیروزی بر کافران بودند به او ایمان نیاوردند ،‌که لعنت خدا بر کافران باد .

(الّذین اتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و انّ فریقاً منهم لیکتمون الحقّ و هم یعلمون .)212

اهل کتاب ،‌همچنان که فرزندان خود را می شناسند ،‌پیامبر را نیز می شناسند ،‌ولی گروهی از ایشان در عین آگاهی ،‌حقیقت را پنهان می دارند .

(انّ الّذین یکتمون ما انزلنا من البیّنات و الهدی من بعد ما بیّنّاه للنّاس فی الکتاب اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاّعنون .)‌213

کسانی را که دلایل روشن و هدایت کننده ما را ،‌پس از آنکه در کتاب برای مردم بیانشان کرده ایم ،‌کتمان می کنند ،‌هم خدا آنها را لعنت می کند و هم دیگر لعنت کنندگان .

(انّ الّذین یکتمون ما انزل اللّه من الکتاب و یشترون به ثمناً قلیلاً اولئک ما یأکلون فی بطونهم الاّ النّار و لا یکلّمهم اللّه یوم القیامه و لا یزکّیهم و لهم عذاب الیم . اولئک الّذین اشتروا و الضّلاله بالهدی و العذاب بالمغفره فما اصبرهم علی النّار .)214

آنان که کتابی را که خدا نازل کرده است ، پنهان می دارند ،‌تا بهای اندکی بستانند ،‌شکمهای خود را جز از آتش انباشته نمی سازند . و خدا در روز قیامت با آنها سخن نگوید و پاکشان نسازد و بهرۀ آنها عذابی دردآور است اینان گمراهی را به جای هدایت برگزیدند و عذاب را به جای آمرزش . چه چیز بر آتش شکیبا یشان ساخته است ؟

(یحرّفون الکلم من بعد مواضعه یقولون ان اوتیتم هذا فخذوه و ان لم تؤتوه فاحذروا و من یرد اللّه فتنته فلن تملک له من اللّه شیئاً‌ اولئک الّذین لم یرد اللّه ان یطهر قلوبهم لهم فی الدّنیا خزی و لهم فی الاخره عذاب عظیم . )‌215

و سخن خدا را دگرگون می سازند و می گویند:‌اگر شما را این چنین گفت ،‌بپذیرید و گرنه از وی دوری گزینید ،‌و هر کس را که خداوند به فتنه گری افکند ،‌عذاب او بخواهد و تو ،‌او را از قهر خدا رهایی نخواهی داد . اینان کسانی هستند که خدا نخواسته است که دلهایشان را پاک گرداند . آنان را در دنیا ،‌خواری و در آخرت ،‌عذابی بزرگ است .

(و اذ قال عیسی ابن مریم یا بنی اسرائیل انّی رسول اللّه الیکم مصدقاً لما بین یدی من التوراه و مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد فلمّا جاءهم بالبیّنات قالوا هذا سحر مبین.)216

و عیسی بن مریم گفت :‌ ای بنی اسرائیل ! من پیامبر خدا بر شما هستم . توراتی را که پیش از من بوده است ،‌تصدیق می کنم ،‌و به پیامبری که بعد از من می آید و نامش احمد است ،‌بشارتتان می دهم . چون آن پیامبر با آیات روشن خود آمد ،‌گفتند :‌این جادویی آشکار است .

(مثل الّذین حمّلوا التوراه ثمّ لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً .)‌217

مَثَل کسانی که تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمی کنند . مَثَل آن خر است که کتابهای را حمل می کند .

روایاتی پیرامون عالِم غیر مهذب

طلحه بن زید به نقل از امام صادق علیه السلام و او به نقل از پدرانش فرموده :‌

“ان العالم الکاتم علمه یبعث انتن اهل القیامه ریحاً تلعنه کل دابه حتی دوات الارض الصغار 218”

عالمی که بر دانش خویش ،‌سرپوش نهد ،‌به روز رستخیز چنان بوی ناپسندی از خویش بپراکند که هر جنبنده ای ،‌حتی جانوران کوچک زمین ،‌بر او نفرین فرستند .

پیامبر اکرم (ص) فرمود :

“العلم ودیعه اللّه فی ارضه و العلماء امنائه علیه فمن عمل بعلمه ادّی امانته و من لم یعمل بعلمه کتب فی دیوان الخائنین .219”

دانش ،‌ودیعت الهی در زمین است و علما امانتدار این دانش هستند ،‌پس هر کس به علمش عمل کند ،‌امانت خویش را پرداخته است و آنکه به علم خویش عمل نکند ،‌نام او در سیاهۀ‌ خائنان نگاشته آید .

پیامبر اکرم (ص) فرمود:

“من ازداد علماً و لم یزدد هدی لم یزدد من اللّه الّا بعداً‌220 ”

هر که علمش فزونی یافت ،‌ بدون آنکه هدایتش فزونی یابد ،‌تنها دوری او از خدا افزایش یافته است .

امام صادق علیه السلام فرمود:

“اشدّ النّاس عذابا عالم لا ینتفع من علمه بشیء .221″‌

بیشتر از همه مردم ،‌دانشمندی کیفر می بیند که به هیچ روی ازدانشش بهره ای نبرد .

پیامبر اکرم (ص) فرمود:

“من عرف نفسه فقد عرف ربه ،‌ثم علیک من العلم بما لا یصح العمل الّا به و هو الاخلاص .222”

هر که خویش را شناسد ،‌خدای خویش را شناخته است ،‌و بر تو باد از دانش آنچه را که عمل جز بدان صحیح نیست که این همان اخلاص است .

جعفر بن محمّد (ع) به نقل از پدرش می فرماید که پیامبر اکرم (ص) فرمود است :

“صنفان من امّتی اذا صلحا صلحت امّتی و اذا فسد افسدت امتی ،‌قیل : یا رسول اللّه و من هما ؟‌قال :‌الفقهاء و الامراء .223″‌

دو گروه از امت من هستند که اگر صلاح یابند ،‌امت من صلاح می یابد و اگر به تباهی کشیده شوند ،‌امت من به تباهی کشیده شود . عرض شد یا رسول اللّه !‌این دو گروه کدامند ؟ فرمود : فقها و امرا

حفص می گوید که امام صادق علیه السلام فرمود:

“…کفی بخشیه اللّه علماً و کفی الاعتزار باللّه جهلاً ،‌یا حفص انه یغفر للجاهل سبعون ذنباً قبل ان یغفر للعالم ذنب واحد . و من تعلم و عمل و علم لله دعی فی ملکوت السماوات عظیماً فقیل تعلم لله و عمل لله و علم لله . 224”

برای علم ،‌همین بس که در پرتو آن ،هراس از خدای حاصل آید و برای جهل ،‌همین بس که گستاخی به خدای به کف آید . ای حفص! هفتاد گناه جاهل بخشیده می شود پیش از آنکه یک گناه عالِم بخشیده شود . هر که برای خدا علم را بیاموزد و بدان عمل کند و به دیگران بیاموزد ،‌در ملکوت آسمانها ،‌عظیم خوانده می شود ‌،و گویند :‌برای خدا آموخته و عمل کرده و آموزانده است .

خداوند به داود (ع)‌ وحی کرد :

“ان اهون ما انا صانع بعالم غیر عامل بعلمه اشد من سبعین عقوبه ان اخرج من قلبه حلاوه ذکری و لیس الی الله عزّوجلّ طریق یسلک الا بعلم و العلم زین المرء فی الدنیا و سائقه الی الجنه ،‌و به یصل الی رضوان الله تعالی . و العالم حقاً هو الذی ینطق عنه اعماله الصالحه و اوراده الزاکیه و صدقه و تقواه ‌،لا لسانه و تصاوله و دعواه . و لقد کان یطلب هذا العلم فی غیر هذا الزمان من کان فیه عقل و نسک و حکمه و حیاء و خشیه ،‌و انا اری طالبه الیوم من لیس فیه من ذلک شیء و العالم یحتاج الی عقل و رفق و شفقه و نصح و حلم و صبر و بذل و قناعه و المتعلم یحتاج الی رغبه و اراده و فراغ و نسک و خشیه و حفظ و حزم .225”

کمترین کاری که من با عالِم غیر عامل به عملش – که از هفتاد کیفر بدتر است – می کنم ،‌این است که شیرینی یاد خود را از دل او بیرون برم . و خداوند راهی ندارد که پیموده شود مگر در پرتو علم . علم زینت آدمی در دنیاست ‌،که او را به سوی بهشت رهنمون می شود . آدمی با آن به خشنودی خدا دست می یابد ،‌و عالِم حقیقی ،‌همان کسی است که اعمال صالح و دعاهای پاک ،‌و صداقت و تقوایش آینه ای باشد بازتابانندۀ او ،نه زبان و جمله و ادعایش . این علم پیش از این زمان مورد طلب کسانی بوده است که از عقل و عبادت و حکمت و شرم و خداترسی برخوردار بوده اند و من امروز طالب آن را می بینم که چنین ویژگیهایی را ندارد ،‌در حالی که عالِم به عقل و مهر و رحمت و خیر خواهی و دوراندیشی و شکیبایی و بخشش و قناعت نیازمند است و آموزنده به رغبت و اراده و آسودگی خاطر و عبادت پیشگی و خداترسی و خویشتنداری و قاطعیت محتاج است .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“ان من العلماء من یحبّ‌ ان یحزن علمه و لا یؤخذ عنه فذاک فی الدرک الاوّل من النار . و من العلماء من اذا وعظ انف و اذا وعظ عنف فذاک فی الدرک الثانی من النار . و من العلماء من یری ان یضع العلم عند ذوی الثروه و الشرف و لا یری له فی المساکین وضعاً فذاک فی الدرک الثالث من النار . و من العلماء من یذهب فی علمه مذهب الجبابره و السلاطین فان ردّ علیه شیء من قوله او قصّر فی شیء من امره غضب فذاک فی الدرک الرابع من النار . و من العلماء من یطلب احادیث الیهود و النصاری لیعزر به علمه و یکثر به حدیثه فذاک فی الدرک الخامس من النار . و من العلماء من یضع نفسه للفتیا و یقول سلونی ،‌و لعلّه لا یصیب حرفاً و احداً و الله لا یحب المتکلمین ،‌فذاک فی الدرک السادس من النار . و من العلماء من یتخذ علمه مروّه و عقلاً فذاک فی الدرک السابع من النار .226″‌

برخی از علما دوست دارند که دانش خویش را اندوخته کنند و از آن چیزی بر نمی ستانند ،‌که این عده در دَرَک نخست آتش قرار دارند و بعضی از دانشمندان که خود پند ناپذیرند ولی در به کرسی نشاندن نظر خود متوسّل به زور می گردند که این جماعت در دَرَک دوم آتش قرار دارند . و گروهی از دانشمندان بهتر آن می بینند که دانش خود را نزد ثروتمندان و اشراف بگسترانند نه بینوایان و بیچارگان که این عده نیز در دَرَک سوم آتشند . و جماعتی از علما در دانش اندوزی همان راه جباران و سلاطین را در پیش می گیرند و اگر سخنی از ایشان رد شود یا در دستور ایشان کوتاهی کنند . خشمگین می شوند که اینها نیز در دَرَک چهارم آتش قرار می گیرند و دسته ای از علما در جستجوی احادیث یهود و مسیحیان هستند تا بدین وسیله علم خویش را استوار سازند و احادیثشان را فزونی بخشند که این جماعت نیز در دَرَک پنجم آتش واقع می شوند و شماری از علما خود را در جایگاه فتوا می نشانند و فریاد “سلونی ” می زنند و حال آنکه چه بسا یک حرف هم به صواب نگویند ،‌و خداوند کسانی را که خویش را به دشواری می افکنند دوست ندارد و این دسته در دَرَک ششم آتشند و پاره ای از علما نیز علم خود را موجب جوانمردی و عقلشان می دانند که اینها نیز در دَرَک هفتم آتشند .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“قطع ظهری اثنان :عالم متهتک و جاهل متنسّک ،‌هذا یصّد الناس عن علمه بتهتکه و هذا یصّد النّاس عن نسکه بجهله .227″‌

دو جماعت پشت مرا شکستند :‌عالم پرده در و عابد نادان . آن یکی با پرده دری خود ،‌مردم را از علم باز می دارد و این یکی با جهل خویش ،‌همگان را از عبادت باز می دارد.

آیاتی پیرامون وابسته بودن علم به عمل

(أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون .)228

آیا در حالی که کتاب را می خوانید و مردم را به نیکی فرمان می دهید ،‌خود را فراموش می کنید ؟‌آیا به عقل در نمی یابید ؟

(سمّاعون للکذب اکّالون للسّحت .)‌229

دروغ را می شنوند و حرام را می خورند .

(مثل الذّین حمّلوا التّوراه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً‌.)230

مَثَلِ کسانی که تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمی کنند ،‌مَثَل آن خر است که کتابهایی را حمل می کند .

(لِمَ تقولون ما لا تفعلون کبر مقتاً عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون.)‌231

چرا سخنانی می گویید که به کارشان نمی بندید ؟‌خداوند سخت به خشم می آید که چیزی بگویید و به جای نیاورید .

روایاتی پیرامون بستگی علم به عمل

امام صادق علیه السلام به نقل از پدرش می فرماید:

“ایّاکم و الجهال من المتعبّدین و الفجار من العلماء فانّهم فتنه کل مفتون 232”

بپرهیزید از جاهلان عبادت پیشه و علمای تبهکار که موجب فریفتن هر فریفته ای هستند .

عیسی بن مریم (ع)‌می فرماید :

“الدّنیا داء الدّین و العالم طبیب الدّین ،‌فاذا رأیتم الطبیب یجر الداء الی نفسه فاتّهموه و اعلموا انه غیر ناصح لغیره .233‌

دنیا درد دین است و عالم ،‌پزشک دین،‌پس هر گاه دیدید که این پزشک ،‌خود دردمند است او را متهم کنید و بدانید که برای دیگران خیرخواه نیست .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“اذا رایتم العالم محبّا للدّنیا فاتّهموه علی دینکم فانّ کل محبّ‌ یحوط ما احبّ‌.234”

هر گاه دیدید که یک عالِم ،‌دنیا پرست است ،‌او را در دینتان متهم سازید که هر دوستداری ، ‌آن چیزی را حفظ می کند که دوست دارد .

اسامه می گوید : از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود:

“و کونوا دعاه الی انفسکم بغیر السنتکم و کونوا زیناً و لا تکونوا شیناً‌”235

دیگران را با جز زبان به سوی خود بخوانید و موجب زیبایی باشید ،‌نه زشتی .

امام صادق علیه السلام دربارۀ آیۀ شریفه (انما یخشی الله من عباده العلماء)‌ می فرماید:

“یعنی من یصدّق قوله فعله ،‌و من لم یصدّق قوله فعله فلیس بعالم .236”

یعنی کسی که سخنش ‌، عملش را تصدیق کند و هر که سخنش عملش را تصدیق نکند،‌عالم نیست .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“انّ العالم اذا لم یعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب کما یزّل المطر عن الصفا.237”

هر گاه مؤمن به علمش ،‌عمل نکرد ،‌پندش از دلها بلغزد ،‌آن گونه که قطره باران از صخره بلغزد .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“الا ان شرّ الشرّ‌ شرار العلماء و ان خیر الخیر خیار العلما.238″‌

هان که بدترین بدها ،‌علمای بدند و نیکوترین نیکوها ،‌علمای نیکو .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“اوحی الله الی بعض انبیائه قل :‌ للّذین یتفقهون لغیر الدّین و یتعلّمون لغیر العمل و یطلبون الدنیا لغیر الاخره یلبسون للنّاس مسوک الکباش و قلوبهم کقلوب الذئاب السنتهم احلی من العسل و اعمالهم امرّ من الصبر ایای یخادعون ؟ و بی یستهزؤن ؟‌لا تیحنّ لهم فتنه تذر الحکیم حیراناً 239”

خداوند به یکی از پیامبرانش وحی کرد که چنین بگو : همانا کسانی که جز برای دین ،‌تفقّه می کنند و جز برای عمل ،‌می آموزند و دنیا را جز برای آخرت ،‌می خواهند ،‌امور را بر مردم مشتبه می کنند و دلهایشان ،‌همچون دلهای گرگان است و زبانهاشان ،‌شیرینتر از شهد و کارهایشان ،‌تلخ¬تر از زقّوم است . آیا مرا می فریبند ؟‌و مرا به مسخره می گیرند ؟‌در فتنه ای گرفتارشان کنم که انسان حکیم در آن سرگشته بماند .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“کل علم و بال علی صاحبه الّا من عمل به .240”

هر عملی گردنگیر صاحبش است مگر علمی که بدان عمل شود .

سلیم بن قیس هلالی می گوید : از امیر مؤمنان (ع)‌شنیدم که به نقل از پیامبر اکرم (ص) می فرمود:

“العلماء رجلان : رجل عالم اخذ بعلمه فهذا ناج و عالم تارک لعلمه فهذا هالک . و انّ اهل النار لتأدون من ریح العالم التارک لعلمه . و انّ اشدّ اهل النار ندامه و حسره رجل دعا عبداً الی الله فاستجاب له و قبل منه فاطاع الله فادخله الله الجنه و ادخل الداعلی النار بترکه علمه و اتباعه الهوی و طول الامل ،‌امّا اتبع الهوی فیصد عن الحقّ‌ و طول الامل ینسی الاخره .241”

دانشمندان دو گروهند : یکی علم را می ستاند و رهایی می یابد و دیگری علم را کنار می نهد و به هلاکت می رسد . دوزخیان از عالمی که به علمش عمل نمی کند در آزار خواهند بود . بدبخت ترین دوزخیان در پشیمانی و حسرت،‌کسی است که بنده ای را به سوی خدا فرا می خواند و آن بنده هم پاسخش می دهد و از او می پذیرد و خدا او را به بهشت در می آورد ،‌ولی خودِ دعوتگر را به سبب ترک علم و پیروی از هوی و هوس و آرزوهای طولانی ،‌به آتش در می افکند . پیروی از هوی و هوس از حق باز می دارد و آرزوهای طولانی آخرت را در طاق نسیان می نهد .

روایاتی پیرامون بسته بودن عمل به علم

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“نوم مع علم خیر من صلاه مع جهل 242”

خواب همراه با علم ،‌بهتر از نماز همراه با جهل است .

طلحه بن زید می گوید : از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود:

“العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق و لا یزیده سرعته السیر من الطریق لا بعداً 243”

عامل بدون بینش ‌،چونان کسی است که در غیر راه پیش می رود . و هر چه ،‌شتابش فزونی گیرد ،‌از راه ،‌دورتر می افتد .

امام صادق علیه السلام می فرماید: که پیامبر اکرم (ص) فرموده است :

“من عمل علی غیر علم کان ما یفسده اکثر مما یصلح .244”

هر که بدون علم عمل کند ،تبهکاریش بیش از اصلاحش خواهد بود .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“قطع ظهری اثنان : عالم متهتک و جاهل متنسّک ، هذا یصدّ الناس عن علمه بتهتکه و هذا یصدّ النّاس عن نسکه بجهله .” 245

دو نفر پشت مرا شکستند : عالم پرده در و جاهل عبادت پیشه . آن یکی با پرده دریش ،‌ مردم را از عملش باز می دارد و این یکی با جلهش ،‌مردم را از عبادت باز می دارد .

امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید:

“المتعبّد علی غیر فقه کحمار الطاحونه یدور و لا یبرح رکعتان من عالم خیر من سبعین رکعه من جاهل لأن العالم تأتیه الفتنه فیخرج منها بعلمه و تأتی الجاهل فتنسفه نسفاً‌ و قلیل العمل مع کثیر العلم خیر من کثیر العمل مع قلیل العلم و الشک و الشبهه .246”

متعبّد بدون ژرف اندیشی ،‌چونان خر آسیاب است که همچنان به دور خود می چرخد و راه به جایی نمی برد . دو رکعت نماز عالم ،‌برتر از هفتاد رکعت نماز جاهل است ،‌زیرا هر گاه فتنه ای به عالمی رسد ،‌با علم خود از آن رهایی می یابد ،‌ولی همین فتنه ‌،جاهل را در هم می کوبد . و کار اندک همراه با علم زیاد ،‌بهتر است از کار فراوان ،‌همراه با علم اندک و دودلی .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“…ان رجلاً کان له جار و کان نصرانیاً فدعاه الی الاسلام و زینه له فاجابه . فأتاه سحیراً فقرع علیه الباب . فقال له : من هذا ؟‌قال : أنا فلان . قال : و ما حاجتک ؟ فقال :توّضأ و البس ثوبیک و مرّ بنا الی الصلوه .قال :فتوضأ و لبس ثوبیه و خرج معه . قال :‌فصلّیا ماشاءالله . ثم صلیا الفجر . ثم مکثا حتی اصبحا . فقام الّذی کان نصرانیّاً یرید منزله . فقال له الرّجل : این تذهب ؟‌النّهار قصیر و الذّی بینک و بین الظّهر قلیل . قال : فجلس معه الی اَنْ صلّی الظهر . ثمّ قال : و ما بین الظهر و العصر قلیل ،‌فاحتسبه حتّی صلّی العصر . قال : ثمّ قام و اراد أن ینصرف إلی منزله ،‌فقال له :‌إنّ هذا آخر النّهار و أقلُّ من اوّله ،‌فاحتبسه حتی صلّی المغرب ،‌ثمّ‌ أراد أنْ ینصرف إلی منزله ،‌فقال له : إنّما بقیت صلاه واحده .قال : فمکث حتّی صلّی العشاء الآخره . ثمّ‌ تفرقا فلما کان سُحیرا غدا علیه ،‌فضرب علیه الباب . فقال : من هذا ؟ قال أنا فلان . قال : و ما حاجتک ؟‌قال :توّضا و البس ثوبیک و اخرج بنا فصّل . قال : اطلب لهذا الدّین من هو افرغ منی و أنا انسان مسکین و علیّ عیال . فقال ابو عبدالله (ع) :ادخله فی شیء اخرجه منه او قال : ادخله من مثل ذه و اخرجه من مثل هذا .247”

مردی ،‌همسایه ای مسیحی داشت که او را به اسلام فرا می خواند و اسلام را برای او می آراست و او نیز اسلام را پذیرفت . این مرد روزی صبح بسیار زود ،‌نزد همسایۀ خود آمد و در را کوبید . مرد تازه مسلمان گفت : تو کیستی ؟‌گفت :‌من فلانیم . او پرسید : چه کار می کنی ؟‌مرد مسلمان به او گفت : وضو بگیر و جامه بر تن کن و با من به نماز بیا . او وضو گرفت و جامه بر تن کرد و با او بیرون شد . آن دو ،‌مقدار زیادی نماز گزاردند و سپس نماز صبح را به جای آوردند ،‌و سپس تا صبح درنگ کردند . مرد مسیحی برخاست تا به منزلش رود . مرد مسلمان به اوگفت : کجا می روی ؟ روز کوتاه است و فاصلۀ چندانی تا ظهر نمانده است ،‌او هم نشست تا نماز ظهر را نیز بخواند مرد مسلمان سپس گفت :‌چیزی به عصر نمانده است و او را تا نماز عصر هم نگاه داشت . مسیحی در این هنگام خواست به خانه اش بازگردد که مرد مسلمان به او گفت :‌دیگر روز به پایان رسیده است و دیگر چیزی به پایان روز نمانده و او را تا نماز مغرب نگاه داشت . مسیحی در این هنگام آهنگ سرای خویش کرد که مرد مسلمان به او گفت : تنها یک نماز باقی مانده است و او هم درنگ کرد تا نماز عشا را هم به جای آورد و سپس از هم جدا شدند . پس چون صبح بسیار زود روز بعد فرا رسید ،‌فرد مسلمان د رخانه مرد مسلمان شده را بکوفت . او گفت : کیستی ؟ پاسخ داد : من فلانی هستم . مرد مسیحی گفت : چه کار داری ؟‌مرد مسلمان پاسخ داد :‌وضو بگیر و جامه ات را بر تن کن تا برای گزاردن نماز خارج شویم .مرد مسیحی در پاسخ گفت :‌برای این دین در جستجوی کسی باش که از من بیکارتر باشد . من انسان بیچاره و عیالواری هستم . امام صادق علیه السلام می فرماید: او را در چیزی وارد کرد و سپس خارجش نمود ،‌یا فرمود : او را این چنین وارد کرد و آن چنان خارج نمود .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“… انّ رجلاً من بنی اسرائیل کان یعبد الله فی جزیره من جزایر البحر خضراء نَضَرَهٍ ‌،کثیره الشجر ،‌ظاهره الماء و انّ ملکاً من الملائکه مرّ به ،‌فقال :‌یا ربّ‌ أرنی ثواب عبدک هذا . فاراه الله (تعالی )‌ذلک ،‌فاستقلّه الملک . فأوحی الله (تعالی ) الیه : اَنْ اصحبه . فأتاه الملک فی صوره إنسّی ،‌فقال له : من أنت؟‌قال : أنا رجل عابد بلغنی مکانک و عبادتک فی هذا المکان ،‌فأتیتک لأ عبدالله معک . فکان معه یومه ذلک . فلمّا أصبح قال له الملک :‌انّ مکانک لنزه و ما یصلح الاّ للعباده . فقال له العابد :‌انّ لمکاننا هذا عیباً . فقال له : و ما هو؟ قال :‌لیس لربّنا بهیمه فلو کان له حمار رعیناه فی هذا الموضع ، فانّ هذا لحشیش یضیع . فقال له (ذلک ) الملک :‌و ما لربک حمار! فقال : لو کان له حمار ما کان یضیع مثل هذا الحشیش . فأوحی الله الی الملک انما اثیبه علی قدر عقله .248”

مردی از بنی اسرائیل در جزیره ای سر سبز و خرّم با درختانی فراوان و آبی زلال ،‌خدا را عبادت میکرد . فرشته ای از فرشتگان بر او گذشت و عرض کرد :‌با خدایا ! پاداش این بنده را به من نشان بده . خداوند هم ، او را بدو نشان داد و فرشته این مکان را برای آن عابد ،‌کوچک شمرد . خداوند به او وحی کرد که همراه او باش . فرشته به چهرۀ انسانی نزد او آمد . آن مرد به او گفت :‌تو کیستی ؟‌فرشته گفت :‌من مردی عابدم که خبر جایگاه و عبادت پیشگی تو در این مکان به من رسیده است و من هم ،‌نزد تو آمده ام تا با تو ،‌خدا را پرستش کنم . او یک روز را همراه این مرد گذراند .پس چون صبح شد ،‌فرشته به او گفت :‌جای سر سبزی داری که جز برای عبادت ،‌شایسته نیست . مرد عابد به او گفت :‌این مکان یک نقص دارد . فرشته گفت :‌چه نقصی ؟‌عابد گفت :‌خدای ما،‌چارپایی ندارد و اگر درازگوشی می داشت ،‌او را در این مکان می چراندیم ،‌لذا این گیاه ضایع نمی شد . فرشته به او گفت :‌ولی خدای تو که درازگوشی ندارد . عابد گفت : اگر او درازگوشی می داشت این گیاه ضایع نمی شد . خداوند به این فرشته وحی کرد که پاداش او را به قدر خردش داده ام .

فایدۀ سوم :‌وابسته بودن عبودیت بر فضایل

میان اهل دل ،‌چنین شهرت دارد که باید ها و نبایدها اگر چه تابع مصالح و مفاسد نفس الامری هستند ،‌ولی این مصالح و مفاسد ،‌همان گونه که بدان امر شده یا از آن برداشته شده است ،‌غالباً همان نفس امر و نهی می باشند ،‌بدین معنا که نفس امر مولی و نفس نهی او ،‌دارای مصلحت است ،‌و این مصلحت همان پدید آوردن روح تعبّد در عبد است . بنده با انجام این عبادت و دست کشیدن از آن نواهی ،‌در عبودیت و تسلیم فرو می رود . این از والاترین مقامات عبد به شمار می آید و به دست آوردن آن از اوجب واجبات است .

این سخنی نیکوست به گونه ای که اگر بگوییم این سخن در انحصار مصالح در نفس امر و نهی کافی است ،‌سخنی بیهوده نگفته ایم، ‌زیرا این مصلحت ،‌مصلحتی مفید است . پیشتر گفتیم که تهذیب و تخلّص به فضایل ،‌مقدّمۀ رسیدن به مقام عبودیّت است ،‌روشن است که این عبودیّت هر چه فزونی یابد ،‌مقام تسلیم و خضوع در برابر حق تعالی و پیامبر(ع) و امامان (ع) فزونی می گیرد .

نباید چنین توهّم شود که چنین مقامی به آسانی به کف می آید . هرگز چنین نیست ،‌بلکه تنها برای درصد بسیار بسیار اندکی از مردم حاصل می شود . تحصیل این مقام به فضل و رحمت الهی و به ریاضتهای دینی و توبه و یقظه و تهذیب نفس و تخلق به فضایل ،‌نیازمند است و حتّی می توان گفت که این مقام به دست نمی آید مگر پس از تجلیه و رسیدن به مقام فرقان .

به طور کلّی مقام تسلیم و تعبّد از مقامات عالی است که کسی بدان دست نیازد مگر پس از تهذیب ،‌و هر گونه پلیدی – به ویژه تکبّری که در برابر آن قرار دارد – مانع از رسیدن به چنین مقامی است .

توضیح اینکه ،‌روحیه استکبار و تفرعن در دل همۀ بنی بشر وجود دارد،‌و اگر انسانی بخواهد به مقام تسلیم ،‌دست پیدا کند و روحیۀ تعبّد یابد ،‌برای او گریزی نخواهد بود مگر از میان بردن همین روحیه پلید و پلشت که پس از نابود کردن آن ،‌در پرتو ریاضتهای دینی و پرداختن به اعمال شایسته و دعا و خضوع به درگاه الهی ،‌نخستین مرتبه از مراتب آن را به دست خواهد آورد ،‌و هر گاه ، عبادات فزونی گیرد و پیوند و پیوست با خدا افزایش یابد ،‌این مراتب نیز اوج می گیرند .

قرآن و احادیث به این فضیلت رویکرد شایانی دارند و ما برخی از این آیات و روایات را بیان می داریم . خداوند می فرماید :

(و من یرغب عن ملّه ابراهیم الّا من سفه نفسه و لقد اصطفیناه فی الدّنیا و انّه فی الاخره لمن الصّالحین . اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمین .)249

چه کسی از کیش ابراهیم روی بر می تابد ‌،جز آن که خود را بی خرد ساخته باشد ؟‌ابراهیم را در دنیا برگزیدیم و او در آخرت نیز از شایستگان است . و پروردگارش به او گفت :‌تسلیم شو . گفت : من در برابر پروردگار جهانیان تسلیمم .

(یا ایها الّذین آمنوا ادخلوا فی السّلم کافّهً )‌250

ای کسانی که ایمان آوردید ،‌همگی به طاعت در آیید .

(فلا و ربّک لا یؤمنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلّموا تسلیماً .)‌251

نه ،‌سوگند به پروردگارت که ایمان نیاورند ،‌مگر آنکه در نزاعی که میان آنهاست ،‌تو را داور قرار دهند و از حُکمی که تو می دهی ،‌هیچ ناخشنود نشوند و سراسر ،‌تسلیم آن گردند.

(انّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الی ربّهم اولئک اصحاب الجّنّه هم فیها خالدون .)‌252

کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده و در برابر پروردگارشان فروتنی نموده اند ،‌اهل بهشتند و در آن جاودانند .

(فالهکم اله واحد فله اسلموا و بشّر المخبتین .)‌253

پس ، خدای شما یکی است ،‌پس در برابر او تسلیم باشید و فروتنان را مژده دهید .

(و من یسلم وجهه الی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروه الوثقی و الی الله عاقبه الامور .)‌254

هر که روی خویش به خدا کند و نیکوکار باشد ،‌هر آینه به دستگیرۀ‌ استواری چنگ زده است و پایان همۀ کارها به سوی خداست

(… قال یا بنیّ انّی اری فی المنام انّی اذبحک فانظر ماذا تری قال یا ابت افعل ما تؤمر ستجدونی ان شاءالله من الصّابرین . فلمّا اسلما و تلّه للجبین و نادیناه ان یا ابراهیم . قد صدّقت الرّؤیا .)‌255

گفت : ای پسرکم ! در خواب دیده ام که تو را ذبح می کنم . بنگر که چه می اندیشی .گفت : ای پدر ! به هر چه مأمور شده ای ،‌عمل کن ،‌که اگر خدا بخواهد ،‌مرا از صابران خواهی یافت . و چون هر دو تسلیم شدند و او را به پیشانی افکند ،‌ما ندایش دادیم :‌ای ابراهیم ،‌خوابت را به حقیقت پیوستی .

(و امرت ان اسلم لربّ‌ العالمین )256

و به من ،‌ فرمان داده اند که در برابر پروردگار جهانیان تسلیم باشم .

(بلی من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربّه و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون )257

آری ،‌هر کس که از روی اخلاص رو به خدا کند و نیکوکار بُوَد ،‌پاداشش را از پروردگارش خواهد گرفت و دستخوش بیم و اندوه نمی شود .

(و من احسن دیناً ممّن اسلم وجهه لله و هو محسن .)‌258

دین چه کسی بهتر از دین کسی است که به اخلاص روی به جانب خدا کند و نیکوکار باشد ؟‌

سدیز می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم :‌

“انی ترکت موالیک مختلفین یتبرّأ بعضهم من بعض . قال :‌فقال :‌و ما أنت و ذاک ،‌إنّما کلّف النّاس ثلاثه :‌معرفه الائمّه و التّسلیم لهم فیما ورد علیهم و الردّ الیهم فیما اختلفوا فیه .”‌259

طرفداران تو را می بینیم که گوناگون هستند و از یکدیگر تبری می جویند . سدیز می گوید :‌امام (ع) فرمود: تو کجا و آنها کجا! مردم به سه امر مکلف شده اند : شناخت امامان و تسلیم در برابر آنها در آنچه از ایشان رسیده است و ارجاع امور اختلافی خود بدیشان .

عبدالله کاهلی می گوید که امام صادق علیه السلام فرمود است :

“لو انّ قوماً‌ عبدوالله وحده لا شریک له و اقاموا الصلوه و اتواالزکوه و حجّوا البیت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشیء صنعه رسول الله (ص) الا صنع خلاف الّذی صنع ،‌او وجدوا ذلک فی قلوبهم لکانوا بذلک مشرکین ،‌ثم تلاهذه الآیه :‌(فلا ربّک لا یؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلّموا تسلیماً )‌ ثمّ قال ابوعبدالله (ع) : علیکم بالتّسلیم .”‌260

اگر جماعتی ،‌خدای بی نیاز را پرستش کنند و نماز بر پادارند و زکات پردازند و حج گزارند و ماه رمضان را روزه بگیرند و سپس ساخته خدا و رسولش را جز آنکه هست ،‌معرفی کنند یا این معنی را در دلشان بیایند ،‌مشرک هستند .سپس این آیه را تلاوت فرمود : (فلا و ربّک لا یؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لم یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلّموا تسلیماً .)‌ امام صادق علیه السلام سپس فرمود:بر شما باد تسلیم .

زید شحام می گوید که به امام صادق علیه السلام عرض کردم:

“انّ عندنا رجلاً یقال له کلیب ،‌فلا یحییء عنکم شیء الاّ قال : انا اسلّم ،‌فسمّیناه کلیب تسلیمٍ ،‌قال : فترحّم علیه ،‌ثمّ قال :‌”اتدرون ما التّسلیم ؟ فسکتنا . فقال :‌هو و الله الاخبات ،‌قول الله عزّوجلّ : ( الّذین امنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الی ربّهم .)‌ 261”

در میان ما مردی است که کلیب نامیده می شود و از شما چیزی نقل نمی شود مگر آنکه می گوید :‌من مسلّم می دانم ،‌و ما هم او را “کلیب تسلیم “نام نهاده ایم . حضرت (ع)‌فرمود : بر او رحم آورید .سپس فرمود : “آیا می دانید تسلیم چیست ؟ “ما سکوت کردیم . حضرت (ع)‌فرمود :‌به خدا ،‌همان فروتنی است . خداوند می فرماید : (الّذین آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الی ربّهم .)‌

محمّد بن مسلم می گوید :‌از امام صادق علیه السلام پیرامون آیه 23 سوره شریفه شوری : (و من یقترف حسنه نزد له فیها حسناً )‌ “و هر کسی کار نیکی کند به نیکویی اش می افزاییم .” پرسش کردم و امام فرمود:

“الاقتراف التّسلیم لنا و الصّدق علینا و الاّ یکذب علینا .262″‌

“اقتراف “همان تسلیم در برابر ما و تصدیق ما و دروغ نسبت ندادن به ماست .

یحیی بن زکریای انصاری به نقل از امام صادق علیه السلام می گوید:

“من سرّه ان یستکمل الایمان کله فلیقل :‌القول منّی فی جمیع الاشیاء قول آل محمّدٍ (ص)‌فیما اسرّوا و ما اعلنوا و فیما بلغنی عنهم و ما لهم یبلغنی .263″‌

هر که را خوش آید که تمام مراتب ایمان را کامل کند ،‌باید بگوید : سخن من در همه امور جهان ،‌سخنان خاندان محمّد (ص)‌است در آنچه پنهان یا پیدا داشته اند و در آنچه به من رسیده یا نرسیده است .

ابو بصیر می گوید :‌از امام صادق علیه السلام پیرامون آیۀ 18 سوره شریفۀ زمر:( الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه )‌،‌” آن کسانی که به سخن گوش می دهند و از بهترین آن پیروی می کنند .” پرسش کردم و امام (ع)‌فرمود :

“هم المسّمون لال محمّدٍ (ص)‌ ،‌الّذین اذا سمعوا الحدیث لم یزیدوا فیه و لم ینقصوا منه جاؤوا به کما سمعوه .264”

ایشان همان کسانی هستند که تسلیم خاندان محمّد (ص)‌ هستند ،

کسانی که هر گاه حدیثی را بشنوند نه بر آن بیفزایند و نه از آن بکاهند و آن را همانگونه نقل کنند که شنیده اند .

امام رضا علیه السلام می فرماید:

“…و علموا انّ رأس طاعه الله سبحانه التسلیم لما عقلناه و ما لم نعقله ،‌فانّ رأس المعاصی الرّد علیهم . و انّما امتحن الله عزّوجلّ‌ النّاس بطاعته لما عقلوه و ما لم یعقلوه ایجاباً للحجه و قطعاً للشّبهه .265”

… و بدانید که اصل طاعت خداوند سبحان ،‌تسلیم در برابر پسند و ناپسند ماست . همانا بالاترین معصیت ،نپذیرفتن ایشان (اهل بیت) است .خداوند عزّوجلّ ،‌مردم را در آنچه دوست دارند یا ندارند ،‌برای محقق ساختن حجت و از میان بردن شبهه ،‌می آزماید .

امام هادی علیه السلام می فرماید:

“… فنبیّنا افضل الانبیاء و خلیلنا أفضل الاخلّاء (و وصیّه) اکرم الاوصیاء … فاردد الیهما الامر و سلّم الیهم .266”

پیامبر ما ،‌بهترین پیامبران و خلیل ما ،‌بهترین خلیلان و (وصی او )‌ بهترین اوصیاست … پس امور را به آنها بازگردانید و بدیشان بسپرید .

امام موسی بن جعفر علیه السلام در نامه ای چنین به علی بن سوید می نویسد:

“…و الِ محمّد (ص) و لا تقل لما بلغک عنّا او نسب الینا “هذا باطل “و ان کنت تعرف خلافه ،‌فانک لا تدری لما قلنا و علی ای وجه وصفناه آمن بما اخبرتک و لاتفش ما استکتمتک .267”

خاندان محمد (ص)‌را دوست بدار و دربارۀ آنچه از ما به تو می رسد یا به ما نسبت داده می شود ،‌مگو “باطل است ” اگر چه خلاف آن را می دانی ، زیرا تو نمی دانی ما چه و چرا گفته ایم . به آنچه به تو می گویم ایمان بیاور و آنچه را من پنهان به تو گفته ام آشکار مکن.

عبدالله بن ابی یعفور می گوید که به امام صادق علیه السلام عرض کردم :

“و الله او فلقت رمانه فقلت :‌هذا حلال و هذا حرام ،‌شهدت انّ الّذی قلت حلال ،‌حلال و ان الذی قلت حرام ،‌حرام . فقال – علیه السلام : رحمک الله ،‌رحمک الله .268”

به خدا سوگند اگر اناری را دو نیم کنم،‌می گویم : این نیم حلال و آن نیم حرام است ، چه دیده ام که تو گفته ای این حلال و آن یکی حرام است .امام (ع) فرمود : خداوند بر تو رحم آوَرد ،‌خداوند بر تو رحم آوَرد .

مأمون رقی می گوید :‌

“کنت عند سیّدی الصادق (ع) اذ دخل سهل بن الحسن الخراسانی فسلم علیه ،‌ثمّ جلس فقال له : یا ابن رسول الله لکم الرأفه و الرحمه ،‌و انتم أهل بیت الامامه ما الّذی یمنعک ان یکون لک حق تقعد عنه و انت تجد من شیعتک مأه الف یضربون بین یدیک بالسیف ؟!

فقال له (ع) : اجلس یا خراسانی رعی الله حقّک ،‌ثمّ قال :‌یا حنیفه اسجری التّنور !‌فسجرته حتّی صار کالجمره و ابیّض علوّه ،‌ثمّ قال : یا خراسانی قم فاجلس فی التنور !

فقال الخراسانی : یا سیدی یا بن رسول الله لا تعذّبنی بالنّار ،‌اقلنی اقالک الله . قال :‌قد اقلتک .

فبینما نحن کذلک اذا قبل هارون المکّی ،‌و نعله فی سبّابته ،‌فقال : السلام علیک یا ابن رسول الله . فقال له الصّادق – علیه السلام : الق النّعل من یدک ،‌و اجلس فی التنور!‌

قال : فالقی النعل من سبّابته ثم جلس فی التنور و اقبل الامام (ع)‌یحدّث الخراسانی حدیث خراسان حتّی کانّه شاهد لها .

ثم قال: قُم یا خراسانی و انظر ما فی التنور !‌قال : فقمت الیه فرأیته متربّعاً . فخرج الینا و سلّم علینا .

فقال له الامام (ع)‌:کم تجد بخراسان مثل هذا ؟ فقال : والله و لا واحداً فقال (ع)‌ : لا والله و لا واحداً . فقال : اما انّا لا نخرج فی زمان لا نجد فیه خمسه معاضدین لنا ،‌نحن اعلم بالوقت .269″

نزد سرورم امام صادق علیه السلام بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد و سلام کرد .سپس نشست و عرض کرد : ای فرزند رسول خدا !‌شما از رأفت و رحمت برخوردارید و اهل بیت امامت هستید . چه چیز مانع از آن می شود که در برابر حقّت ،‌قیام نکنی درحالی که صد هزار شیعه هستند که حاضرند در راه تو شمشیر بزنند . امام (ع) : فرمود : ای خراسانی بنشین – خداوند حقّ تو را در نظر داشته باشد – سپس فرمود : ای حنیفه !‌تنور را بیفروز .او تنور را بیفروخت تا جایی که اخگر آن بالا گرفت و شراره هایش به سفیدی گرایید . امام (ع)‌فرمود: ای خراسانی برخیز و در تنور بنشین خراسانی گفت : سرورم ! یا بن رسول الله !‌مرا با آتش عذاب مکن ،‌از من درگذر ، خداوند از تو درگذرد . امام (ع)‌فرمود : از تو در گذشتم درهمین حال ،‌هارون مکّی وارد شد با انگشتری که در سبّابه داشت . عرض کرد : سلام بر تو یا بن رسول الله !‌امام (ع) فرمود : خاتم از دستت بیفکن و در تنور بنشین . مأمون می گوید : هارون خاتم از انگشت بیفکند و در تنور نشست و امام (ع) رو به خراسانی کرد و چنان اوضاع خراسان را برای او گفت که گویی آنها را می بیند .سپس فرمود : ای خراسانی !‌برخیز و در تنور بنگر . او می گوید :‌من برخاستم و هارون را دیدم که چهارزانو نشسته است او از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد . امام (ع)‌فرمود :‌چند تن همچون او در خراسان سراغ داری ؟‌خراسانی گفت :‌به خدا ،‌حتی یک تن سراغ ندارم . امام (ع)‌ فرمود :‌آری حتّی یک تن . سپس امام (ع)‌فرمود : ما در زمانی خروج نمی کنیم که پنج یاور نداشته باشیم . ما زمان را بهتر می شناسیم .

پی نوشتها

1.قرآن ،بقره /30

2. . قرآن، ق / 22

3. . قرآن،بقره / 74

4. . قرآن،نسا/155

5. . قرآن،انعام /110

6. . قرآن،توبه /125

7. . قرآن،کهف /57

8. . قرآن،یس /8-9

9. . قرآن،جاثیه /23

10. . قرآن،صف /5

11. . قرآن،مطففین /13-15

12. . قرآن،اسرا /82

13 .مفردات راغب ، ص 143 ،‌ذیل مادۀ “ختم”.

14. . قرآن،انفال /24

15. . قرآن،انعام ./122

16. . قرآن،زمر /22

17. . قرآن،انعام /125

18. . قرآن،تغابن /11

19. . قرآن،رعد /28

20 . . قرآن،زمر /23

21. . قرآن،انفال /2

22. . قرآن،انفال /29

23 . . قرآن،یونس/57

24 . اصول کافی ،‌ج 2 ،‌ص 268 ،‌باب الذنوب ،‌ح 1 .

25 .همان ،‌ج 2 ص 271 ،‌باب الذنوب ،‌ح 13 .

26 . همان ، ج 2 ،‌ص 273 ،‌باب الذنوب ،‌ح 20 .

27 . بحار الانوار ،‌ج 73 ،‌ص 342 ،‌باب 137 ،‌ح 25 .

28 . همان ،‌ج 73 ‌،ص 349 ،‌باب 137 ،‌ح 45 .

29 . همان ،‌ج 73 ،‌ص 360 ،‌باب 137 ،‌ح 83 .

30 . همان ،‌ج 71 ، ص 286 ،‌باب 78 ‌، ح 41 .

31 . همان ، ج 71 ، ص 287 ، باب 78 ، ح 42 .

32 . همان ،‌ج 70 ،‌ص 313 ،‌باب 58 ،‌ح 16 .

33 . همان ،‌ج 70 ،‌ص 243 ،‌باب 54 ،‌ح 10 .

34 . همان ،‌ج 70 ،‌ص 304 ،‌باب 57 ،‌ح 19 .

35 . ظرف ،‌یعنی کیاست .

36 .بحارالانوار ،‌ج 71 ،‌ص 284 ،‌باب 78 ،‌ح 38 .

37 . قرآن،بقره / 24

38 . قرآن،آل عمران /10

39 . قرآن،نسا/ 47

40 . قرآن،یونس /30

41 . قرآن،اسرا / 13-14

42 . قرآن،اسرا/97

43 . قرآن،اسرا/72.

44 . قرآن،طه /124- 126

45 . قرآن،انبیا /98

46.قرآن ،روم /55

47.قرآن ،الرحمن /41

48 .قرآن ،مجادله /18

49 .قرآن ،تحریم /6

50.قرآن ،قلم /42-43

51 .قرآن ،جن /15

52 .قرآن ،نبأ/18

53 .قرآن ،طارق /9

54 .قرآن ،زلزال /6

55 .قرآن ،بقره /18

56 .قرآن ،هود /106

57 .قرآن ،انبیا /100

58 .قرآن ،مؤمنون /108

59 .قرآن ،مؤمن /71-72

60 .قرآن ،ملک /22

61 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ،‌ص335 ،‌باب یجمع عقوبات الاعمال ،‌ح 1 .

62 . بحارالانوار ،‌ج 7 ص 192 ،‌باب 8 ،‌ح 54

63 . همان ،‌ج 46 ،‌ص 49 ،‌باب 3 ،‌ح 49

64 . همان ،‌ج 7 ،‌ص 212 ،‌باب احوال المتقین ، ح 11

65 . اصول کافی ،‌ج 2 ،‌ص 235 .

66 . ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ،‌ص 310 ،‌باب عقاب من سوّد اسمه فی دیوان الجبارین ،‌ح 1

67 . همان ، ص 319 ،‌باب عقاب من کان ذاوجهین و ذالسانین ،‌ح 1

68 . روضه کافی ، ص 3 ،‌ح 1

69 . بحارالانوار ،‌ج 6 ،‌ص239 ،‌باب احوال البرزخ ‌،ح 59

70 .همان ،‌ج 46 ،‌ص 261 ،‌باب ، 16 ،‌ح 1

71 .همان ،‌ج 47 ،‌ص 79 ،‌باب 27 ،‌ح 58 .

72 . تفسیر مجمع البیان ،‌ج 10 ،‌ص 423 ،‌ذیل آیۀ 19 نبأ

73 .قرآن ،انعام /164

74 .قرآن ،بقره /110

75.قرآن ، آل عمران /25

76 .قرآن ،آل عمران /30

77 .قرآن ،آل عمران /161

78 .قرآن ،ابراهیم /51

79 .قرآن ،نحل /25

80 .قرآن ،کهف /49

81 .قرآن ،انبیا /47

82 .قرآن ،روم /44

83 .قرآن ،سبأ/44

84 .قرآن ،زمر /24

85 .قرآن ،حدید /12-13

86 .قرآن ،حشر /18

87 .قرآن ،نبأ/40

88 .قرآن ،تکویر /14

89 .قرآن ،انفطار /5

90 .قرآن ،مطفّفین /36

91 .قرآن ،زلزال /6-8

92.بحار الانوار ،‌ج71 ‌،ص 170 ،‌باب 64 ،‌ح 1

93 . همان ،‌ج 71 ،‌ص 170 ،‌باب 64 ،‌ح 1

94 . همان ،‌ج 6 ص 234 ،‌باب 8 ،‌ح 50

95 . فروع کافی ،‌ج 3 ،‌ص 241 ،‌باب ماینطق به موضع القبر ،‌ح 11

96 . بحارالانوار ،‌ج 6 ،‌ص 226 ‌،باب 8 ،‌ح 26 .

97 . فروع کافی ،‌ج 3 ،‌ص 505 ،‌باب منع الزکاه ،‌ح 19

98 . وسائل الشیعه ،‌ج 6 ،‌باب 3 ،‌ص 17 ،‌من ابواب ما تجب فیه الزکاه ، ح 27

99 . اصول کافی ،‌ج 2 ،‌ص 190 ،‌باب ادخال السرور علی المؤمن ،‌ح 8

100 بحار الانوار ،‌ج 71 ،‌ص 185 ،‌باب 64 ،‌ح 46

101 . اصول کافی ،‌ج 2 ،‌ص 90 ،‌باب الصبر ،‌ح 8

102 . بحار الانوار ،‌ج 64 ،‌باب 64 ،‌ح 11 ،‌ص 175 .

103 . همان ،‌ج 64 ،‌باب 64 ،‌ح 53 ،‌ص 188

104 .قرآن ،بقره /39

105 .قرآن ،بقره /82

106.قرآن ،واقعه /41-45

107.قرآن ،واقعه /15-23

108.قرآن ،مؤمنون /108

109.قرآن ،فجر /28

110.قرآن ،یس /8-10

111.قرآن ،حاقّه /30-32

112 .قرآن ،بقره /25

113 .قرآن ،بقره /81

114.قرآن ،مائده /80

115.قرآن ،حاقّه /24

116.قرآن ،فجر /23-24

117.مثنوی ،‌دفتر چهارم

118.همان ،‌دفترپنجم

119.همان ،‌دفتر سوم

120.قرآن ،انفال /53

121.قرآن ،یونس /23

122.قرآن ،رعد /31

123 .قرآن ،ابراهیم /7

124 .قرآن ،نحل /34

125 .قرآن ،نحل /112

126 .قرآن ،اسرا/16

127 .قرآن ،نمل /69

128 .قرآن ،عنکبوت /40

129.قرآن ،روم / 41

130 .قرآن ،فاطر /45

131 .قرآن ،زمر /51

132 .قرآن ،شوری /30

133 .قرآن ،نسا/9

134 .قرآن ،اعراف /96

135 .قرآن ،نحل /97

136 .قرآن ،کهف /82

137 .قرآن ،انبیا /90

138 .قرآن ،زخزف /28

139 .قرآن ،نوح /10-12

140 .بحارالانوار ،‌ج 71 ،‌ص 236 ،‌باب 68 ،‌ح 1

141 .همان ،‌ج 71 ،‌ص236 ،‌باب 68 ،‌ح 2

142 .همان ،‌ج 73 ،‌ص 372 ،‌باب 138 ،‌ح 5

143 .همان ،‌ج 73 ،‌ص 373 ،‌باب 138 ،‌ح 7

144 .همان ،‌ج 73 ،‌ص 374 ،‌باب 138 ،‌ح 11

145 . همان ،‌ج 73 ،‌ص 374 ،‌باب 138 ،‌ح 14

146 . وسائل الشیعه ،‌ج 6 ،‌ص؟؟؟،‌باب 1 ،‌من ابواب ما تجب فیه الزکاه ،‌ح 6

147 . اصول کافی ،‌ج 2 ، ص445 ،‌باب تعجیل عقوبه الذنب ،‌ح 6

148 . همان ،‌ج 2 ،‌ص 153 ،‌باب صله الرحم ،‌ح 17

149 .همان ،‌ج 2 ،‌ص 332 ،‌باب الظلم ،‌ح 9

150 . بحار الانوار ،‌ج 73 ،‌ص339 ،‌باب 137 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌،ح 21

151 .همان ،‌ج 73 ،‌ص 343 ،‌باب 137 ،‌ح 26

152 . همان ،‌ج 73 ،‌ص 350 ،‌باب 137 ،‌ح 46

153 . همان ،‌ج 73 ،‌ص 364 ،‌باب 137 ،‌ح 96

154 . ثواب الاعمال ،‌ص 168 ،‌باب ثواب الصدقه ،‌ح 6

155 .قرآن ،شوری /30

156 .قرآن ،رعد /11

157 .قرآن ،انفال /53

158 .قرآن ،اعراف /96

159 .قرآن ،روم /41

160 . تفسیر المیزان ،‌ج 2 ،‌ص 180

161 .قرآن ،اسرا / 84

162 .قرآن ،نور / 33

163 .قرآن ،توبه /34-35

164 .قرآن ،انفال /32

165.قرآن ،مائده / 83

166 .قرآن ،تکاثر /1-8

167 .قرآن ،حجرات /14

168 .قرآن ،مجادله /18

169 .قرآن ،زمر /9

170 .قرآن ،رعد /16

171 .قرآن ،یونس /35

172 .قرآن ،طلاق /12

173 .قرآن ،جمعه /2

174 .قرآن ،بقره /31

175 .قرآن ،بقره / 247

176 .قرآن ،رعد /41

177 اصول کافی ،‌ج 1 ،‌ص 38 ،‌باب فقد العلما،‌ح 6

178 .قرآن ،یس /13-20

179 .قرآن ،مائده /32

180 اصول کافی ،‌ج 2 ،‌ص 210 ،‌باب فی احیاءالمؤمن ،‌ح 1

181 بحار الانوار ،‌ج 1 ،‌باب 4 ،‌ح 1 ،‌ص 198 .

182 . همان ‌،ج 2 ،‌ص 22 ،‌باب 8 ،‌ح 66

183 .همان ،‌ج 2 ،‌ص 14 ،‌باب 8 ،‌ح 26

184 . همان ،‌ج 1 ص 168 ،‌باب 1 ،‌ح 17

185 . همان ،‌ج 1 ، ص 164 ،‌باب 1 ،‌ح2

186 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 206 ،‌باب 4 ،‌ح 35

187 . همان ،‌ج2 ،ص 12 ،‌باب 8 ،‌ح 24

188 . همان ،‌ج2 ،ص 8 ،‌باب 8 ،‌ح 15

189 . همان ،‌ج2 ،ص 8 ،‌باب 8 ،‌ح16

190 . همان ،‌ج2 ،ص 3 ،‌باب 8 ،‌ح 3

191 .همان ،‌ج 77 ،‌ص 175 ،‌باب 7 ،‌ح 9

192 .همان ،‌ج 77 ،‌ص 239 ،‌باب 9 ،‌ح 1

193 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 195 ،‌باب 2 ،‌ح 14

194 .همان ،‌ج 1 ،‌ص 186 ،‌باب 1 ،‌ح 111

195 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 177 ،‌باب 1 ،‌ح 48

196 .همان ،‌ج 2 ،‌ص 16 ،‌باب 8 ،‌ح 33

197 . همان ،‌ح 1 ،‌ص 213 ،‌باب 6 ،‌ح 12

198 . همان ،‌ج 2 ،‌ص 5 ،‌باب 8 ،‌ح 9

199 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 171 ،‌باب ؟؟؟ ،‌ح 24

200 . همان ،‌ج1 ،‌ص 204 ،‌باب 4 ‌،ح23

201 . مفاتیح الجنان ،‌دعای ابوحمزۀ ثمالی .

202 .قرآن ،‌اعراف / 176

203 . .قرآن ،جمعه /5

204 . .قرآن ،بقره /2

205 .قرآن ،قمر /54

206 .قرآن ،جمعه /2

207 .قرآن ،اعراف / 175-176

208 .الکامل ،‌ج 1 ،‌صص 68 – 70

209 .قرآن ،بقره /41-42

210 .قرآن ،بقره /79

211 .قرآن ،بقره /89

212 .قرآن ،بقره /146

213 .قرآن ،بقره /159

214.قرآن ،بقره /174 – 175

215 .قرآن ،مائده /41

216.قرآن ،صف /6

217 .قرآن ،جمعه /5

218 . بحارالانوار ،‌ج 2 ص 72 ،‌باب 13 ،‌ح 36

219. همان ،‌ج 2 ،‌ص 36 ،‌باب 9 ،‌ح 40

220 .همان ،‌ج 2 ،‌ص 37 ،‌باب 9 ،‌ح 50

221 . همان ،‌ج 2 ،‌ ص 37 ،‌باب 1 ،‌ح 53

222 . همان ،‌ج 2 ،‌ص 32 ،‌باب 9 ،‌ح 22

223 . همان ‌،ج 2 ،‌ص 49 ،‌باب 11 ،‌ح 10

224 . همان ،‌ج 2 ،‌ص 27 ‌،باب 9 ،‌ح 5

225 . همان ،‌ج 2 ،‌ص 32 ،‌باب 9 ،‌ح 25

226 . همان ،‌ج 2 ،‌ص108 ،‌باب 15 ،‌ح 11

227 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 205 ،‌باب 5 ،‌ح 8ت

228 .قرآن ،بقره /44

229 .قرآن ،مائده / 42

230 .قرآن ،جمعه / 5

231 .قرآن ،صف / 2-3

232 . بحارالانوار ،‌ج 2 ،‌باب 15 ،‌ح 1 ،‌ص 106

233 . همان ،‌ج 2 ،‌ص107 ،‌باب 15 ،‌ح 5

234 .همان ،‌ج 2 ،‌ص 107 ،‌باب 15 ،‌ح 7

235 . همان ،‌ج 78 ،‌ص 199 ،‌باب 23 ،‌ح 25

236 . همان ،‌ج 2 ،‌ص 59 ،‌باب 111 ،‌ح 41

237 . همان ،‌ج 2 ،‌ص 39 ،‌باب 9 ،‌ح 68

238 . همان ،‌ج 2 ،‌ص 110 ،‌باب 15 ،‌ح 22

239 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 224 ،‌باب 7 ،‌ح 15

240 . همان ،‌ج 2 ،‌ص 38 ،‌باب 9 ،‌ح 63

241 . اصول کافی ،‌ج 1 ،‌ص 44 ،‌باب استعمال العلم ،‌ح 1

242 . بحارالانوار ،‌ج 1 ،‌ص 185 ،‌باب 1 ،‌ح 102

243 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 206 ،‌باب 5 ،‌ح 1

244 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 208 ،‌باب 5 ،‌ح 7

245 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 208 ،‌باب ،‌5 ،‌ح 8

246 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 208 ،‌باب 5 ،‌ح 10

247 . اصول کافی ،‌ج 1 ،‌ص 36 ،‌باب درجات الایمان ،‌ح 2

248 . همان ،‌ج 1 ،‌ص 9 ،‌کتاب العقل و الجهل ،‌ ح 8

249 .قرآن ،بقره / 130 – 131

250 .قرآن ،بقره /208

251 .قرآن ،نسا / 65

252 .قرآن ،هود / 23

253 .قرآن ، حج / 34

254 .قرآن ،لقمان /22

255 .قرآن ،صافّات /102 -105

256 .قرآن ،غافر /66

257 .قرآن ،بقره /112

258 .قرآن ،نسا /125

259 . اصول کافی ،‌ج 1 ،‌ص 390 ،‌کتاب الحجه ،‌باب التسلیم و فضل المسلمین ،‌ح 1

260 .همان ،‌ج 1 ص 390 ،‌کتاب الحجه ، باب تسلیم و فضل المسلمین ،‌ح 2

261 .همان ،‌ج 1 ص 390 ،‌کتاب الحجه ،‌باب تسلیم و فضل المسلمین ،‌ح 3

262 همان ،‌ج 1 ص 391 ،‌کتاب الحجه ،‌باب تسلیم و فضل المسلمین ،‌ح 4

263 همان ،‌ج 1 ص 391 ،‌کتاب الحجه ،‌باب تسلیم و فضل المسلمین ،‌ح 6

264 همان ،‌ج 1 ص 391 ،‌کتاب الحجه ،‌باب تسلیم و فضل المسلمین ،‌ح 8

265 . بحار الانوار ،‌ج 78 ،‌ص 348 ،‌باب 26 ،‌ح 4

266 . همان ،‌ج 78 ،‌ص 367 ،‌باب 28 ‌،ح 2

267 . همان ،‌ج 78 ،‌ص 329 ،‌باب 25 ،‌ح 2

268 . رجال کشی ،‌ص 162 ،‌حالات ابن ابی یعفور

269 . بحارالانوار ،‌ج 47 ،‌ص 123 ،‌ح 172

فصل چهارم

دلایل ضرورت پاکسازی نفس

ضرورت پاکسازی نفس

پاکسازی نفس و پیرایش آن و تخلّق به اخلاق حسنه و صفات فاضله –تخلیه و تحلیه – به چهار دلیل از اوجب واجبات است :

1 . کتاب

به علاوۀ این فرمودۀ الهی :‌

(قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها )1

رستگار شد هر که نفس خود را پاک کرد و زیان برد هر که آن را آلوده کرد .

که از نظر سوگندهای یازده گانه و بیان مقصود با شش تأکید در قرآن ‌،بی مانند است و به علاوۀ این آیۀ شریفه :

(یوم لا ینفع مال و لا بنون الاّ من اتی الله بقلب سلیم )‌2

روزی که نه مالی سود رساند و نه فرزندی . مگر کسی که با قلبی سلیم به درگاه الهی در آید .

که دلیل است بر موکول بودن دست یازیدن به درجات عالی در آخرت به داشتن قلب سلیم – یا همان تخلیه – این سخن پروردگار پیوسته تکرار شده است :

(هو الّذی بعث فی الامّین رسولاً‌منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه .)‌3

او همان خدایی است که در میان مردم امّی ،‌پیامبری از خودشان بر انگیخت تا آیات خویش را برایشان بخواند و تزکیه شان کند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد .

از این آیه استفاده می شود که علّت نهایی بر انگیختن پیامبر و فرو فرستادن قرآن ،‌همان تزکیه و تعلیم است . خداوند می فرماید :

(قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین . یهدی به الله من اتّبع رضوانه سبل السّلام و یخرجهم من الظّلمات الی النّور باذنه و یهدیهم الی صراطٍ‌ مستقیمٍ .)4

از جانب خدا ،‌نوری و کتابی صریح و آشکار بر شما نازل شده است تا خدا بدان ،‌هر کس را که در پی خشنودی اوست به راههای سلامت هدایت کند و به فرمان خود از تاریکی به روشناییشان ببرد و آنان را به راه راست هدایت کند .

این آیه ،‌دلالت بر آن دارد که قرآن برای روشن کردن راههای سلامت ،‌فروفرستاده شده است . راههای سلامت ،‌راهی نیست مگر همان مراتب سیر به سوی حق تعالی از تخلیه تا دیگر مراتب آن ،‌چنان که بیرون آوردن از ظلمات به نور و هدایت مخصوص 5 برخاسته از عنایت الهی به سوی راه راست ،‌مفهومی ندارد مگر همین .

این آیه ،‌دلالت بر این نیز دارد که علّت نهایی فروفرستادن قرآن ،‌چیزی نیست مگر تخلیه ،‌تحلیه ،‌تجلیه و رسیدن به مراتب آن .

دقت و ژرف اندیشی در قرآن ،‌ما را به این مفهوم می رساند که بیشتر آیات ،‌ناظر به تهذیب نفس و تخلّق انسان به فضایل است .

آیا داستانهای قرآنی به همین مقصود ‌،گفته نشده است ؟‌و آیا آیات آفاقی و انفسی با همین هدف ناز ل نشده است ؟‌

و آیا آیات توحیدی ،‌رنگ و بوی اخلاقی ندارد و به سوی همین هدف ،‌ره نمی پوید ؟‌

و آیا آیات الاحکام ،‌دلالت بر آن ندارد که به همین منظور تشریع شده اند ؟‌

(اقم الصلاه لذکری )‌6

نماز را بر پا دار تا مرا یاد کرده باشی .

(انّ الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر )‌7

به راستی که نماز از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد .

(کتب علیکم الصیام … لعلّکم تتّقون .) 8

روزه بر شما مقرّر شده است … باشد که پرهیزگار شوید .

(خذ من اموالهم صدقه تطّهرهم و تزکّیهم ) 9

از داراییهاشان صدقه بستان تا آنان را پاک و منزّه سازی .

بر این اساس ،‌اگر بگوییم قرآن ،‌کتاب اخلاقی است و اسلام مکتب اخلاق ،‌سخن در جایگاهی گفته ایم که سزاوار قرآن و اسلام است .

این بود خردی از کلان و قطره ای از دریا،‌و آنچه در این خصوص گفتیم ،‌شما را بس .

چرا قرآن این چنین بر اخلاق پای می فشارد ؟‌

این خود اگر چه به منزلۀ بیان علّت است ،‌ولی باید آن را برای مدعّی ،‌دلیل قرآنی ِ دیگری شمرد .

قرآن با تشبیه معقول به محسوس ،‌ضرورت تخلّق به اخلاق فاضله را به اثبات رسانده است . قرآن در جایی ،‌قلب را همانند زمین می داند و می فرماید :

(و البلد الطّیّب یخرج نباته باذن ربّه و الّذی خبث لا یخرج الاّ نکداً ) 10

و سرزمین خوب ،‌گیاه آن به فرمان پروردگارش می روید ،‌و زمین بد ،‌جز اندک گیاهی از آن پدید نمی آید

و در جای دیگر ،‌سیره و صفات نهفته در نفس را ،‌همانند درخت می داند و می فرماید :

(الم ترکیف ضرب الله مثلاً‌ کلمهً طیّبهً‌کشجرهٍ طیّبهٍ‌اصلها ثابت و فرعها فی السّماء . تؤتی اُکُلها کلّ حین باذن ربّها … و مثل کلمهٍ‌ خبیثهٍ کشجرهٍ خبیثه اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار .)‌11

آیا ندیده ای که خدا چگونه مثل زد؟ سخن پاک ،‌چون درختی پاک است که ریشه اش در زمین استوار و شاخه هایش در آسمان است … به فرمان خدا هر زمان میوۀ خود را می دهد و مَثَلِ سخن ناپاک ،‌چون درختی ناپاک است که ریشه در زمین ندارد و بر پا نتواند ماند .

قرآن با بیان داستانی از پیشینیان ،‌ثابت کرده است که تهذیب و تخلّق به اخلاق الهی ‌،از اوجب واجبات است ،‌برای نمونه در سورۀ شمس پس از این همه تأکید و سوگند ،‌می فرماید :‌(قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها ،‌کذّبت ثمود بطعویها .)‌12

هر که نفس خود را پاک کرد ، رستگار شد و هر که آن را آلود ،‌زیان برد ،‌قوم ثمود از روی سرکشی تکذیب کردند .

قرْآن تأکید می کند که ثمود با وجود آن معجزۀ آشکار ،‌به دلیل برخورداری از رذیلتِ سرکشی حاکم بر آنها ،‌به تکذیب پیامبر روی آوردند. شگفتا ،‌آیا شدنی است ،‌عاقلی شتری را با بچّۀ‌ آن ،‌که از دل کوه بیرون آمده ، بکشد ؟!‌

و آیا شدنی است ،‌خردمندی ،‌تهدید کسی را که چنین معجزه ای دارد ، نادیده بگیرد ؟!‌

و آیا امکان دارد عاقلی از پایان کار پلید خود نهراسد ؟!

آری ،‌قرآن می گوید همۀ‌اینها نه تنها از فرد که از ملت نیز در صورتی که رذیلتی از رذایل اخلاقی در وجود آنها جاگیر شود ،‌کاملاً‌ شدنی است .

قرآن در سورۀ مدثر ،‌عاقبت امر کسی را که ریحانه العرب (ولید بن مغیره )‌نامیده می شد و در حق قرآن گفته بود که “قرآن ،‌شیرینی و افسونی در خود دارد و لایۀ بالای آن ‌،ثمر بخش و لایۀ زیرین آن ،‌شاخ ساری است “‌ چنین می فرماید :‌

(انّه فکّر و قدّر . فقتل کیف قدّر . ثمّ‌ قتل کیف قدّر . ثمّ نظر . ثمّ عبس و بسر . ثمّ ادبر و استکبر . فقال ان هذا الاّ‌ سحر یؤثر . ان هذا الاّ‌ قول البشر )‌13

او اندیشید و طرحی افکند ،‌مرگ بر او باد ،‌چگونه طرحی افکند ؟‌باز هم مرگ بر او باد ،‌چگونه طرحی افکند ،‌آنگاه نگریست ،‌سپس روی ترش کرد و پیشانی در هم کشید ،‌سپس روی گردانید و گردنکشی کرد ،‌گفت :‌این ، جز جادویی که دیگرانش آموخته اند ،‌هیچ نیست ،‌این جز سخن آدمی ،‌هیچ نیست .

قرآن ،‌قبلاً‌ این سخن را چنین تعلیل می کند :‌

(کلاّ انّه کان لآیاتنا عنیدا،‌)‌14

هرگز چنین نیست ،‌او با آیات ما ،‌سر ستیز داشت.

کتاب خدا با چنین آیاتی به ما می فهماند که شخص سرکش ،‌ستیزه جو ،‌حسود و متکبّر ،‌در صورتی که این گونه صفات در دلش جای گیر شود ،‌به حق اقرارنخواهد کرد ،‌حتی اگر نسبت بدان یقین یابد . خداوند می فرماید :

(‌و جحدوا بها و استیفنتها انفسهم ظلماً و علوّاً‌ فانظر کیف کان عاقبه المفسدین )‌15

با آنکه در دل ،‌به آن یقین آورده بودند ،‌ولی از روی ستم و برتری جویی انکارش کردند . پس بنگر که عاقبت تبهکاران چگونه بود ؟‌

قرآن چهرۀ دو گروه را برای ما می نگارد :‌ گروهی که دلی پاک دارند ‌،تهی از ستیزه جویی و خود محوری که در جستجوی حق و حقیقت هستند و این آیات در حق آنها نازل شده است :

(و اذا سمعوا ما انزل الی الرّسول تری اعینهم تفیض من الدّمع ممّا عرفوا من الحقّ یقولون ربّنا آمنّا فاکتبنا مع الشّاهدین . و ما لنا لا نؤمن بالله و ما جاءنا من الحقّ و نطمع ان یدخلنا ربّنا مع القوم الصّالحین )‌16

چون آنچه را که بر پیامبر نازل شده بشنوند و حقیقت را دریابند ،‌چشمانشان پر از اشک شده و می گویند :‌ای پروردگار ما !‌ایمان آوردیم ،‌ما را نیز در زمرۀ شهادت دهندگان بنویس . چرا به خدا و این آیین حق که بر ما نازل شده است ایمان نیاوریم و طمع نیاوریم و طمع نورزیم در اینکه پروردگار ما ،‌ما را درشمار صالحان آورد ؟

و گروهی نیز دلی دارند فروبسته و سخت ،‌که خود محوری و ستیزه جویی و … آن را تسخیر کرده است و قرآن در حقّ آنان می فرماید :‌

(و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحقّ من عندک فامطر علینا حجارهً من السّماء او ائتنا بعذابٍ الیمٍ )‌17

و آن هنگام که گفتند :‌بار خدایا! اگر اینکه از جانب تو آمده حق است ،‌بر ما از آسمان بارانی از سنگ ببار یا عذاب درد آوری بر ما بفرست .

بدین ترتیب ،‌این سخن پروردگار ،‌روشنی می یابد و توجیه می شود که :

(یوم لا ینفع مال و لا بنون الاّ من اتی الله بقلبٍ سلیمٍ )‌18

روزی که نه دارایی سودی رساند و نه فرزند ،‌مگر کسی که با دلی سالم به درگاه الهی درآید .

چکیدۀ سخن اینکه ،‌از نگاه قرآن ،‌دل ،‌خاستگاه و جایگاه اندیشه ،‌رفتار و گفتار است ،‌و اگر دلی سلامت یافت ،‌اندیشه ،‌رفتار و گفتار او هم سلامت می یابد و اگر پلیدی وخطا بدان راه یافت ،‌اندیشه نیز پلید می گردد و رفتار وگفتار نیز به پلیدی میگراید . لذا خداوند می فرماید :

(قل کلّ یعمل علی شاکلته )‌19

بگو هر کس بر طریق خویش عمل میکند.

چه نیکو سروده شاعر پارسی گوی : از کوزه همان برون تراود که در اوست .

این بود اندکی از بسیار و قطره ای از اقیانوس که البته ذکر همین مقدار برای اثبات مقصود ما بسنده می نماید .

2 سنت

دلایل از طریق سنت ،‌بسیار است که ما تنها پاره ای از آنها را بیان می داریم :‌

موسی بن جعفر (ع)‌ به نقل از پدرانش به نقل از امیرمؤمنان (ع)‌ روایت می کند که فرموده است :

“انّ رسول اللّه 0صلّی الله علیه وآله – بعث سرّ یه فلما رجعوا قال : مرحباً بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر ،‌قیل :‌یا رسول الله و ما الجهاد الاکبر ؟ قال :‌افضل الجهاد من جاهد نفسه الّتی بین جنبه .”20‌

پیامبر اکرم (ص)‌گروهی را برای جنگ فرستاد و چون باز گشتند ،‌فرمود ،‌مرحبا به قومی که جهاد اصغر را به پایان بردند و جهاد اکبر بر ایشان باقی مانده است . عرض شد : یا رسول الله !‌جهاد اکبر کدام است ؟‌فرمود :‌جهاد با نفس . سپس فرمود : برترین جهادگر ،‌کسی است که با نفسی که میان دوپهلوی اوست ،‌به جهاد برخیزد .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“طوبی لعبد جاهد لله نفسه و هواه و من هزم جند هواه ظفر برضی الله ،‌و من جاور عقله نفسه الاماره بالسّوء بالجهد و الاستکانه و الخضوع علی بساط خدمه الله تعالی فقد فاز فوزاً عظیما و لا حجاب اظلم و اوحش بین العبد و بین الرّب من النّفس و الهوی و لیس لقتلهما فی قطعهما سلاح و اله مثل الافتقار الی الله و الخشوع و الجوع و الظّمأ بالنّهار و السّهر بالّلیل ،‌فان مات صاحبه مات شهیداً و ان عاش و استقام ادّاه عاقبته الی الرضوان الاکبر . قال الله عزّوجلّ : (و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و انّ الله لمع المحسنین .) 21 “22

خوشا به حال کسی که در راه خدا ،‌با نفس و هوی و هوس خود به جهاد برخاست و هرکه سپاه هوی و هوسش را شکست دهد به خشنودی خدا دست یافته است و هر که نفس امّارۀ به سوء او ،‌با تلاش و خضوع بر بساط خدمت الهی ،‌همنشین عقلش گردد،‌به رستگاری عظیمی دست یازیده است و میان بنده و خدا ،‌پوششی تاریکتر و وحشت زاتر از نفس و هوی و هوس نیست و جنگ افزاری برای گسستن و ریشه کن کردن آن دو ،‌همچون ابراز فقر و خشوع به درگاه الهی و گرسنگی و تشنگی در روز و بی خوابی و شب زنده داری نیست و اگر کسی چنین بمیرد ،‌شهید مرده است و اگر چنین بزید و استقامت ورزد ،‌سرانجامش رضوان اکبر خواهد بود . خداوند می فرماید : “کسانی که در راه ما مجاهدت کنند ،‌به راههای خویش هدایتشان می کنیم ،‌و خدا با نیکوکاران است .”‌

امام موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید:

“یا هشام … و جاهد نفسک لتردّها عن هواها ،‌فانّه واجب علیک کجهاد عدوّک ،‌قال هشام ،‌فقلت له :‌فایّ الاعداء اوجبهم مجاهده ؟ قال – علیه السّلام : اقربهم الیک و اعداهم لک و اضرّهم بک و اعظمهم لک عداوه و اخفاهم لک شخصاً مع دنوّه منک .”23

ای هشام… با نفس خود بکوش تا او را از هوی و هوس بازگردانی که این از اعمالِ واجبی بر تو است ،‌همچون جهاد با دشمنت . هشام می گوید :‌به او عرض کردم :‌جنگ با کدام دشمن واجبتر است ؟‌امام (ع)‌ فرمود:‌آن دشمن که به تو نزدیکتر و بر تو ستیزه گرتر و زیانمندتر و حقدآلودتر است که با وجود نزدیکیش به تو ،‌بر تو پنهانتر و پوشیده تر است .

“روی فی بعض الاخبار انّه دخل علی رسول الله – صلّی الله علیه وآله : رجل اسمه مجاشع فقال :‌یا رسول الله کیف الطریق الی معرفه الحقّ‌؟‌فقال – صلی الله علیه و اله :‌معرفه النّفس ،‌قال :‌یا رسول الله فکیف الطّریق الی موافقه الحقّ ؟‌قال : مخالفه النّفس ،‌فقال : یا رسول الله فکیف الطّریق الی رضا الحقّ ؟ قال :‌سخط النّفس ،‌فقال :‌یا رسول الله فکیف الطّریق الی وصل الحقّ ؟‌قال : هجر النفس ‌،،‌فقال : یا رسول الله فکیف الطّریق الی طاعه الحقّ ؟قال : عصیان النّفس ،‌فقال : یا رسول الله فکیف الطّریق الی ذکر الحقّ ؟قال :‌نسیان النّفس ،‌فقال : یا رسول الله فکیف الطّریق الی قرب الحقّ ؟قال : التباعد من النّفس ،‌فقال : یا رسول الله فکیف الطّریق الی انس الحقّ ؟،‌فقال : یا رسول الله فکیف الطّریق الی ذلک ؟قال :‌الاستعانه بالحقّ علی النّفس .”24

در برخی خبرها رسیده است که مردی بر پیامبر (ص)‌داخل شد که مجاشع نامیده می شد . عرض کرد : یا رسول الله !‌کدام راه به شناخت حق می رسد ؟ پیامبر(ص)‌فرمود : شناخت نفس .عرض کرد :‌یا رسول الله !کدام راه به همسویی با حق می رسد ؟‌فرمود :‌ناهمسویی با نفس .عرض کرد : یا رسول الله !‌کدام راه به خشنودی حق ،‌ختم می شود ؟‌فرمود :‌خشم نفس . عرض کرد : یا رسول الله !‌کدام راه به حق ،‌پیوند می دهد ؟‌فرمود : رها کردن نفس . عرض کرد : یا رسول الله !‌کدام راه ما را به طاعت حق می رساند ؟‌فرمود :‌نافرمانی از نفس . عرض کرد : یا رسول الله !‌کدام راه به ذکر حق ،منتهی می شود ؟‌فرمود :‌به فراموشی سپردن نفس . عرض کرد : یا رسول الله !‌کدام راه به قرب حق ،‌ختم می رسد ؟‌فرمود :‌دوری از نفس . ‌ عرض کرد : یا رسول الله !‌کدام راه به انس و الفت با حق ،منجر می شود ؟‌فرمود :‌وحشت از نفس . عرض کرد : یا رسول الله !چگونه می توان به این مراتب رسید؟‌فرمود: با یاری جستن از حق بر نفس .

امام صادق علیه السلام می فرماید که پیامبر (ص)‌ فرموده است :

“طلب العلم فریضه علی کلّ مسلم و مسلمه و هو علم الانفس .”25

جستن علم ،‌فریضه ای است برای هر مرد و زن مسلمان و این همان علم نفس است .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“انّ الله عزّوجلّ خصّ رسله بمکارم الاخلاق ،‌فامتحنوا انفسکم فان کانت فیکم فاحمدوا الله و اعملوا انّ ذلک من خیر ،‌و ان لا تکن فیکم فاسئلو الله و ارغبوا الیه فیها ،‌قال : فذکرها عشره ‌:‌الیقین و القناعه و الصّبر و الشّکر و الحلم و حسن الخلق و السّخاء و الغیره و الشّجاعه و المروه “26

همانا خداوند عزّ و جلّ پیامبران خود را به مکارم اخلاقی اختصاص داده است ،‌پس خود را بیازمایید ،‌اگر ان را در خود یافتید ،‌خدای را سپاس نهید و بدانید که این از خیر است و اگر در خود نیافتید آن را ،‌از خدای بخواهید و در به دست آوردنش به خدای بگرایید . راوی میگوید : امام (ع)‌ ده مکرمت را چنین بشمرد :‌یقین ،‌قناعت ،‌صبر ،‌شکر،‌حلم ،‌خوش خلقی ،‌سخا ،‌غیرت ،‌شجاعت و مروّت .

امام صادق علیه السلام به نقل از پدرش و او به نقل از جدّش علی بن الحسین (ع)‌روایت می کند که فرمود :‌موسی بن عمران –علیه السلام _ عرض کرد :

“یا ربّ‌ من اهلک الّذین تظلّهم فی ظل عرشک یوم لا ظلّ الاّ‌ ظلک ؟

قال :‌فاوحی الله الیه : الطاهره قلوبهم .”27

بار خدایا ‌!هلاکترین کسان در آن روز که سایه ای جز سایۀ تو نیست و تو در ظلّ عرش،‌بدیشان سایه می بخشی ،‌کیانند؟ خداوند بدو وحی کرد که :آنان که دلی پاک دارند .

روایات با چنین مضمونی به حدّ‌ تواتر معنوی رسیده است و هر که بخواهد می تواند به :بحارالانوار 28 ،‌اصول کافی 29 ،‌وسائل الشیعه 30 و جز آن مراجعه کند .

ما به همین مقدار بسنده می کنیم و تنها برخی روایات را بیان می داریم که در موارد خاص رسیده است :‌

امام صادق علیه السلام می فرماید که امام باقر علیه السلام فرموده است :

“العزّ رداء الله و الکبر ازاره فمن تناول شیئاً منه اکبّه الله فی جهنم .”31

عزّت ،‌جامه مقام کبریایی ،‌و کبریا پوشش خداست و هر که چیزی از آن بر ستاند ‌،خداوند او را به رو در جهنّم در فکند .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“من تعصّب عصّبه الله بعصابه من نار .”‌32

هر که تعصّب ورزد ‌،خداوند پیشانی بندی از آتش بر او بندد .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“الحسد یأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب “‌33

حسادت ،‌حسنات را فرو می بلعد ،‌چنان که آتش ،‌هیزم را می بلعد .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“دخل رجلان المسجد ،‌احدهما عابد و الاخر فاسق ،‌فخرجا من المسجد و الفاسق صدّیق و العابد فاسق . و ذلک انّه یدخل العابد المسجد مدلاّ بعبادته یدلّ بها و تکون فکرته فی ذلک و تکون فکره الفاسق فی التّندّم علی فسقه و یستغفر الله عزّوجلّ ممّا صنع من الذّنوب .”‌34

دو مرد به مسجد در آمدند ،‌یکی از آن دو ،‌عابد و دیگری فاسق بود . آن دو از مسجد برون شدند در حالی که شخص فاسق ،‌صدّیق بود و شخص عابد ،‌فاسق . بدین ترتیب که عابد به مسجد در آمد در حالی که همه را به عبادت خویش توجّه می داد و پیوسته در این اندیشه بود ،‌در حالی که شخص فاسق از فسق و تبهکاریش پشیمان بود و از گناهان خود ،‌طلب آمرزش می کرد .

امام ابوالحسن علیه السلام می فرماید:

“انّه ذکر رجلاً‌ فقال :‌انّه یحبّ الرئاسه . فقال :‌ماذئبان ضاریان فی غنم قد تفرّق رعاؤها باضرّ فی دین المسلم من الرئاسه .” 35

کسی ،‌فردی را نزد حضرت نام برد و عرض کرد که او ریاست دوست است . حضرت (ع)‌فرمود :‌دو گرگ درنده درمیان گله ای که شبانان آن رفته باشند ،‌زیانمندتر از ریاست طلبی در دین شخص مسلمان نیست .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“ملعون من ترأس ،‌ملعون من همّ بها ،‌ملعون من همّ بها نفسه .”36

نفرین بر کسی که ریاست را بر خود بربندد ،‌نفرین که به ریاست همّت گمارد ،‌نفرین بر کسی که خود را بدان مصروف دارد .

این نمونه ای از روایات رسیده پیرامون پلشتیها بود .

ما پاره ای از این روایات را ‌،جایگاه خود خواهیم آورد ،‌چنان که روایاتی را – به خواست خدا – پیرامون فضائل در آینده خواهیم آورد .

3 . اجماع

سخنان رسیده در ضرورت پاکسازی نفس و سرشتینه کردن فضائل از پیشینیان و پسینیان ،‌بسیار فراوان است و هر که در سخنان اهل دل نظر کند ،‌در می یابد که وجوب تهذیب نفس در میان آنها ،‌در اسلام ،‌نه از ضروریات ،‌که از بدیهیات است ما به عنوان نمونه ،‌برخی از آنها را می آوریم .شیخ الرئیس در اشارات می گوید :”کیفر برای خطای نفسانی – آن گونه که خواهی دانست – همان بیماری است برای جسم که از پرخوری حاصل می آید و آن لازمه ای است از لوازم آنچه اوضاع گذشته که گریزی از وقوع آن و پیامدهایش نبوده ،‌اقتضا داشته است ،‌امّا کیفری که به جهت دیگری از مبدأ آن ،‌از بیرون حاصل می آید ، سخن دیگری است .”37

خواجه نصیر الدین طوسی – قدس سرّه – در شرح این سخن چنین می گوید :‌”این گونه کیفر ،‌برای نفس انسانی به سبب ملکات پلیدی حاصل می آید که در جان او رسوخ یافته است و گویی از درون ذات او ،‌ برمی خیزد که همان آتش برافروخته ای است که بر دل چیره می گردد . ولی اگر آیات رسیده پیرامون وعید در کتب الهی بر ظواهر آن حمل گردد و اقتضای اعتقاد به کیفری جسمانی را دارد آن گونه که در تفاسیر و اخبار توصیف شده ،‌از بیرون بر پیکر خطار کار وارد می شود .”شیخ نیز به همین نکته چنین اشاره می کند:‌”امّا کیفری که به جهت دیگری از مبدأ آن ،‌از بیرون حاصل می آید ،‌سخن دیگری است .” 38

شیخ بهایی – قدّس الله روحه – می گوید :‌برخی از صاحبدلان گفته اند :”مارها وعقربها و آتشهایی که در قبر و قیامت نمود می یابد ،‌همان اعمال زشت و اخلاق نکوهیده و باورهای باطلی است که در این نشأه به چنین شکلی ظهور می یابد و جامه ای چنین بر پیکر می کند ‌،چنان که روح و ریحان و حور و ثمرات ،‌همان اخلاق پاک و اعمال صالح و باورهای حقی است که با این جامه در این جهان رخ نمود است و با این نام ،‌نامیده شده است ، چه ،‌یک حقیقت با تفاوت جاهای گوناگون ‌،چهره هایی دیگرگون می یابد ‌،و در هر جا زیوری می یابد و در هر نشأه جامه ای بر تن می کشد . گفته اند : اسم فاعل در این آیۀ شریفه : (یستعجلونک بالعذاب و انّ‌ جهنّم لمحیطه بالکافرین .) 39 به مفهوم استقبال نیست ،‌چنان که مقصود آن باشد که جهنّم در نشأت دیگر ،‌آنها را در بربگیرد –چنان که مفسّران ظاهری گفته اند – بلکه حقیقت آن ،‌همان مفهوم حال است و پلشتیهای خلقی و عملی و اعتقادی در همین نشأت ،‌آنها را در برگرفته است و. بعیه همان جهنّمی است که در نشأت آخرت ،‌به شکل آتش و عقرب و مار بر ایشان هویدا خواهد شد .”40

صدرالمتألهین در اسفار می گوید :‌”دگرگونی نفس ،‌از نشأت طبیعی دنیا به نشأت اخروی و دگرگونیِ آن بر حسب ملکات و اوضاع ‌،که چهره ای اخروی دارد ،‌خواه حیوانی باشد یا جز آن ،‌یا نیکو و درخشان ونورانی ویا زشت و تباه و تاریک و درنده نما و بهیمی و به هر روی ،‌با چهره های متفاوت ،‌همگی برخاسته از اعمال و افعال دنیوی است که این چهره ها و هیئتها را پدید آورده است این سخن ،‌مخالف تحقیق نیست ،‌بل امری ثابت شده در پرتو برهان است ،‌که نزد پیشتازان کشف و شهود ،‌محقّق است و از صاحبان شرایع حق و دیگر ادیان به دست می آید و ظاهر نصوص قرآنی و احادیث نبوی بر آن دلالت دارند .”41

او در جای دیگری از اسفار می گوید :”گفتار و رفتار ،‌مادامی که وجودشان در محدودۀ حرکات و جان ،‌مایه هایِ‌هستی بخش است ،‌بهره ای از ماندگاری و پایداری ندارند،‌ولی همین که کسی کاری کند یا سخنی بر زبان راند ،‌اثر آن بر نفسش پیدا می شود و حالتی قلبی پدید می آید که زمانی باقی می مانَد .هر گاه رفتارها و گفتارها تکرار شوند ،‌این آثار در نفس ،‌استواری می یابند و همین احوال به ملکه تبدیل می شوند . چه تفاوت میان ملکه و حال ، بسته به شدّت و ضعف است ،‌و شدّت در کیفیت ،‌به حصول صورتی جوهری منجر می شود که مبدأ همین کیفیّت است . همچون حرارت ضعیف ذغال که هر گاه شدت یابد، چهرۀ آتشین سوزانی به خود می گیرد . چنین است کیفیت نفسانی که هر گاه شدت یابد به ملکه ای استوار – یعنی صورتی نفسانی – بدل می شود که خاستگاه آثاری است مختص بدان و در پرتو آن ‌،‌به آَسانی و بی هیچ درنگ و زحمتی ،‌فعل هماهنگ با آن ‌، از آدمی سر می زند و بدین ترتیب ملکه سازندگی و مبدأ دستاوردهای علمی و عملی پدیدمی آید . اگر نفس آدمی درگام نخست ،‌این اثر پذیری از افعال را نمی داشت و این اثر روز به روز در او نیرو نمی گرفت ،‌هیچ کس نمی توانست از سازندگی علمی و عملی برخوردار گردد و تأدیب و تعلیم برای کسی فایده مند نمی افتاد و تمرین دادن کودکان در کسب مهارتها ،‌دیگر سودی د ربر نداشت …

این شکل استوار نفسانی که در روز رستخیز ،‌نمود می یابد ،‌همان است که در عرف حکمت ،‌ملکه نامیده می شود ،‌زیرا آنچه نزد ما محقّق است ،‌آن است که ملکات نفسانی در برخورداری از نعمت یا رسیدن به کیفر ،‌ به صورتهایی جوهری و ذاتهایی قائم می گردند که فعال در نفس اند … “42

فیثاغورث که از بزرگترین حکیمانِ‌ پیشین است ‌،می گوید :” تو دارای رفتار ،‌گفتار و اندیشه ای گوناگون هستی و از هر حرکت فکری یا گفتار یا رفتاری ،‌صورتی روحانی یا جسمانی برای تو ظهور می کند ،‌اگر این حرکت ،‌غضبی باشد ،‌مادّه ای خواهید گشت برای شیطان که در زندگی ،‌تو را می آزارد و پس از مرگ تو ‌،پرده ای می شود برای دیدن نور ،‌و اگر این حرکت ،‌عقلی باشد ،‌ملکی می گردد ‌،که از همنشینی آن دردنیا ،‌مسرّت می یابی و در آخرت در جوار الهی و سرای کرامت او ره می یابی .”43

غزالی می گوید :”‌اگر به خویشتن مشغولی ،‌جز به علمی مپرداز که به حسب مقتضیات حالت ،‌بر تو واجب است ،‌و نیز به وابسته های علم ،‌اعمّ از اعمال ظاهر مثل آموختن نماز و طهارت و روزه و مسئله مهمّی که همگان از آن غافلند . علم ،‌صفات قلب و عوامل ستوده و نکوهیدۀ‌ آن است ،‌چه آدمی از صفات نکوهیده ای همچون حرص وحسد و … بر کنار نیست و اینها همه از مهلکات است وکنار گذاشتن آن از واجبات .”44

شهید ثانی –قدّس سّره – در منیه المُرید می گوید:” تزکیۀ نفس بنا به اجماع مسلمانان واجب عینی است .”45

او. در جای دیگری می گوید :”…آنچه مهمتر و شناخت آن ضرورتی تر و پی آن بودن و رقابت ورزیدن در به کف آوردنش ،‌سترگ¬تر می باشد ،‌پاکسازی نفس از پلشتیهای اخلاقی است .”46

فیض – قدس سره – می گوید :” نرمی در کشاندن دل به سوی علمی که برای زندگی جاودان ،‌فایده مند است ،‌مهمتر است از نرمی درکشاندن دل به سوی علمی که جزتندرستی سودی در بر ندارد .”47

او در جای دیگری می گوید :”‌خداوند می فرماید که مشرکان نجس هستند ،‌تا هشداری باشد برای اندیشه ها در اینکه پاکی ونجاست تنها به ظواهر محسوس ،‌محدود نیست . یک مشرک ،‌ممکن است جامه و پیکری پاک داشته باشد ولی گوهره ای نجس دارد ،‌یعنی درونش به پلشتی آلوده است ، و نجاست ،‌عبارت است از آنچه بنده باید از آن دوری گزیند و پلشتیهای صفات باطنی برای دوری گزیدن مهمترند ،‌چه آنها در حال حاضر ، ‌ناپاک و برای آینده نابود کننده اند از همین روی ،‌پیامبر اکرم (ص) می فرماید:”فرشته به خانه ای که در آن سگ است در نیاید .” و دل نیز خانه ای است که جایگاه نزول ملائک و مهبط آثار ایشان و سرای آرام گرفتن آنها ،‌و صفات پلیدی ،‌همچون خشم ،‌شهوت ،کینه توزی ،‌حسادت ‌،خودمحوری ،‌خودبینی و نظایر آن سگهایی هستند که پیوسته پارس می کنند و فرشته به هر کجا که در آید ،‌سگستانی خواهد بود … در آخرت ،‌چهره ها تابع معانی خواهند بود و بر معانی غلبه خواهند داشت و به همین سبب ،‌هر کس به چهرۀ معنوی خود برانگیخته خواهد شد و آنکه آبروی دیگران را از هم می درد ،‌چونان گرگی دوان ،‌و متکبّر به چهرۀ پلنگ ،‌و ریاست طلب به چهرۀ شیر .و اخبار بسیاری در این پیرامون رسیده است و عبرت دیده وران بر آن گواهی می هد.”48

محقّق نراقی –قدس سره – می گوید:” فضایل اخلاقی از عوامل رهایی بخشی است که به سعادتِ جاودان می رساند و رذایل اخلاقی از عوامل نابود کننده ای است که موجب نگون بختی ابدی به شمار می آید . پس تخلّی از عامل دوم و تحلّی به عامل نخست از اهم واجبات است .پس هر عاقلی باید در به دست آوردن فضایل اخلاقی …و دوری گزیدن از پلیدیهای اخلاقی ‌،سخت بکوشد … و اگر در این راه کوتاهی کند ،‌هلاکت ابدی او را دریابد .”49

نراقی در جای دیگر می گوید :‌” کسی که بر طاعات ظاهری مراقبت دارد و توجّهی به دل خویش نمی ورزد ‌،همچون چاه خشکی است که ظاهر آن گچ است و درونش گند ،‌همچون گورستانهایی که ظاهری آراسته و درونی عفن دارند ،‌یا چونان خانه ای تاریک که بیرون آن چراغی نهاده شده و این چراغ به بیرون آن پرتو افشانده است و درون آن ،‌همچنان تاریک مانده ،‌یا مانند برزگری که بزری کاشته و آن روییده است و در کنار آن ،‌گیاه هرزی سر بر آورده است که این بذر را به تباهی کشانده و برزگر در صدد بر می آید بذر را با ریشه کن کردن آن گیاه بذر ‌،پاکسازی کند و سر آن را قطع میکند و قیچی می زند و ریشۀ آن را همچنان تقویت می کند و می رویاند . اخلاق نکوهیده در دل ،‌رستنگاه گناهان است و هر که دل خویش را از آن نزداید ،‌طاعات ظاهری هم برای او کمال نیابد .”50

سید شبّر می گوید :” طلبیدن آن (تهذیب نفس )‌برهمۀ مسلمانان واجب است و در پرتو آن ،‌می توان به سرور پیامبر و خاندان پاک او تأسّی جست . اخلاق حسنه ،‌رهایی بخش است و اخلاق سیّئه ،‌شرنگی کُشنده است ،‌و دور کننده از جوار خدای عالمیان که صاحبش را در زمرۀ‌شیطان ملعون جای می دهد . بیماریهای دل و نفس که به دین زیان می رساند ،‌زیانمندتر از بیماریهای جسمانی است ،‌زیرا این یکی ‌،زندگی جسم را تباه می کند و آن یکی ،‌حیات جاوید را از آدمی می ستاند ،‌و آموختن چنین طبّی ،‌واجب کفایی است ،‌در حالی که آموختن آن طب ،‌واجب عینی است .”

محقّق نراقی –قدس سره – می گوید :” و به حکم محکم عقل و نفس مستفیض نقل ،‌به هریک از افراد سالکان منهج رشاد و طالبان طریق ارشاد ،‌لازم است که اولاً ،‌ا زآینه گیتی نمای دل ،‌رنگ رذایل و بعد از آن ، ادهم همّت به صوب تجّمل به حلل فضایل مایل سازد ،‌چه ، بدون تخلیه ،‌تحلیه مسیر نشود و انعکاس نقش حبیب ،‌در نفس خبیث ،‌صورت نبندد.”52

او در جای دیگری می گوید :” آلام و بیماریهای روح ،‌عبارت است از اخلاق ذمیمه و صفات رذیله که موجب هلاکت و بدبختی روح است و او را از درک لذّات روحانیه و رسیدن به سعادات ابدیه باز می دارد .”53

امام خمینی – قدس سره – می گوید :”‌و از بالاترین و والاترین حوزه هایی که لازم است به طور همگانی مورد تعلیم و تعلّم قرار گیرد ،‌علوم معنوی اسلامی از قبیل علم اخلاق و تهذیب نفس و سیر و سلوک الی الله – رزقناه الله و ایّاکم –که جهاد اکبر می باشد .”54

ایشان –قدس سره –می گوید :” … جهنم با اعمال و کردار زشت انسان ،‌روشن می گردد .این اعمال بشر چموش است که آتش افروزی می کند ،‌فرمود :”‌جزنا و هی خامده – از جهنم گذشتیم در حالی که خاموش بود ” ،‌اگر بشر با این اعمال و کردار خویش ،‌آتش نیفروزد ‌،‌جهنّم خاموش است . باطن این طبیعت ،‌جهنم است ،‌اقبال به طبیعت ،‌اقبال به جهنّم است . وقتی انسان از این جهان به جهان دیگر رخت بربندد و پرده ها پس برود ،‌می فهمد که : (ذلک بما قدمت ایدیکم .)‌،‌ (و وجدوا ما عملوا حاضرا .) تمام اعمالی که در این دنیا از انسان سر می زند ،در آن جهان دیده و در برابروی مجسّم می گردد : (فمن یعمل مثقال ذّره خیراً یره و من یعمل مثقال ذرّهً‌ شرّاً یره .) ،‌تمام اعمال و کردار و گفتار انسان در جهان دیگر منعکس می گردد ،‌گویی از زندگی ما ،‌فیلم برداری می شود و در آن جهان نشان داده خواهد شد و قابل انکار نخواهد بود .همۀ اعمال و حرکات ما را علاوه بر شهادت اعضا و جوارح ،‌به ما نشان خواهند داد :” قالوا انطقنا الله الّذی انطق کل شیء .)‌در مقابل خداوند که همه چیز را ناطق و گویا قرار داده ،‌نمی توانید اعمال زشت خود را انکار کنید .”55

علامۀ‌طباطبایی در ذیل آیۀ‌ شریفۀ : (ثمّ لم تکن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربّنا ما کنّا مشرکین .)‌56 چنین می گوید :” دروغ گفتن و سوگند دروغ آنها به روز رستخیز که همچون این آیۀ‌: “‌یوم یبعثهم الله جمیعاً‌فیحلفون له کما یحلفون لکم .)‌57 که بارها د رکلام الهی آمده است ،‌برای رسیدن به اغراض فاسد یا پوشاندن حق – چنان که به وسیلۀ دروغ در دنیا چنین می کنند – نیست ،‌زیرا خانۀ‌ آخرت،‌ سرای پاداش است ‌،‌نه کاروکسب ،‌ولی از آنجا که خوگرفته اند با سوگندهای دروغ و سخنان تزویر آلود و فریفتن ،‌از خطرها و مهلکه ها رهایی یابند ،‌ملکۀ دروغ د رجانشان ریشه دوانده ،‌و هر ملکه ای که در جهان ریشه دواند،‌نفس ناگزیر به تقاضاهای آن پاسخ می دهد ،‌چنان که انسان بد زبانِ ناسزاگو ،‌هرگاه ملکۀ ناسزا در نفسش پدید آمد ،‌ حتی اگر بخواهد ،‌نمی تواند از آن دست بشوید . انسان مستکبر لجوج و ستیزه گر نیز نمی تواند تواضع به کار بندد ،‌و اگر هم ، زمانی در جایی خضوع کند ،‌خضوعی ظاهری و زبانی است و درونش البته بی هیچ تغییر و دگرگونی همچنان باقی خواهد ماند .”58

علامه – رحمه الله علیه – در ذیل آیۀ 14 سورۀ اسرا :” اقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا ً )‌چنین می گوید :” «با« در کفی بنفسک ،‌زایده است برای تأکید ،‌و اصل آن “کفت نفسک ” می باشد ،‌و فعل را مؤنث نیاورده ،‌زیرا فاعل مؤنث مجازی است که تذکیر و تأنیث در آن جایز است .”‌59

این گوشه ای از سخنان مربوط به این زمینه بود و هر که به کلمات اهل دل نظر کند در می یابد که وجوب پاکسازی نفس در میان آنها از ضروریات است و گویی در اسلام از بدیهیات شمرده می شود .

4 . عقل

از لابلای سخنان ما ،‌ بارها این مفهوم رخ نمود که وجوب تهذیب نفس و وجوب تخلّق به فضایل ، از امور فطری است و عقل ،‌جداگانه بدان حکم می کند ،‌چنان که همۀ عقلا،‌کسانی را که آن را رها می کنند ،‌سزامند نکوهش ،‌و کسانی را که بدان اهمیت می دهند ،‌سزاوار ستایش می دانند .

به دیگر سخن ،‌عقل و عقلا حکم می کنند که باید جان مایۀ‌ همۀ پلیدیها ریشه کن شود ،‌زیرا درخت پلشتی ‌،حقّی جز این ندارد و درخت فضایل باید در دل نشانده شود ،‌چه ،‌این حق درخت نیکویی و نیکی است .

بر این اساس ،‌روشن می شود که همۀ آیات و روایات و سخنان جنبۀ ارشادی دارند و هرگز سخن از اعمال تعبّدی در میان نیست .

توضیح این نکته لازم است که احکام شرعی به امور مولوی ،‌و ارشادی تقسیم می شوند . مقصود از امور مولوی ،‌همان احکامی هستند که اساساً از قلمرو عقل بیرون است ،‌همچون وجوب نماز ،‌روزه وحجّ‌، که به ویژه با این خصایص و به همین سبب بر این گونه احکام ،‌امور تعبّدی نیز اطلاق می شود و مفهوم آن ،‌این است که چون عقل ،‌رسالت و دستاوردهای آن را تصدیق کرد،‌اجمالاً نیز تصدیق کرده است آنچه به ارمغان آورده ،‌حق است و از هوده یا بیهوده ای برخوردار نمی باشد . این در حالی است که حقیقت تفصیلی آن را درک نمی کند و همین است منظور آنها از اینکه ،‌هر چه شرع بدان حکم کند ،‌عقل نیز بدان حکم می کند ،‌بدین مفهوم که عقل به واقعیت حکم شرعی به گونه ای اجمالی و نه تفصیلی می گراید .امّا امور امضایی ،‌همان احکام شرعی هستند که میان عقلا رواج دارند ،‌مانند نشانه ها و راهها ،‌و اصول عقلایی ،‌همچون خبر ثقه و قاعدۀ ید و قاعدۀ اصالت صحّت که میان عقلا رواج دارد و اسلام آن را امضا کرده است . این نشانه ها و قواعد ،‌از یک سو ،‌احکام شرعی و از سوی دیگر ،‌احکام عقلایی به شمار می آیند ،‌و.به طور کلّی این امور ‌،احکامی عقلایی هستند که شرع ،‌آنها را امضا کرده است و شارع مقدّس اصلاً اعمال تعبّدی را در آن ،‌راه نداده است .

امّا احکام ارشادی که امور ملازمی نیز بدان گفته می شود ،‌احکامی هستند که عقل ‌،جداگانه بدان حکم می کند و حقیقت آن را در می یابد و مصالح و مفاسدش را درک می کند ،‌همچون وجوب فرمانبری از خدا و پیامبر و امامان –علیهم السلام – و نظیر زیبایی عدالت و زشتی ستمگری و ضرورت عدالت پیشگی و جامۀ عدالت بر تن کردن و کنار نهادن ستم و جامۀ ستم بر تن نکردن . عقل در درک این امور ،‌اساساً به شرع نیازی ندارد . پس اگر شارع می فرماید: (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم .)60

از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولی الامر خویش فرمان برید .

یا اگرمی فرماید : ( انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتای ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی .)61

خداوند به شما دستور می دهد که عدالت را در پیش گیرید و نیکی کنید و به خویشانتان برسید و از تردامنی و کار زشت و تجاوز باز می دارد ،‌ نکته ای در بر ندارد ،‌مگر تأکید حکم عقلی و رهنمون شدن به سوی آن ،‌بی هیچ تعبّدی و این است مفهوم آنچه می گویند :” هر چه عقل بدان حکم کند ، شرع بدان حکم می کند /” یعنی ضروریات عقلی و امور فطری و امور مستقل عقلی ،‌همان اموری هستند که شرع بدان حکم و انکار آن از سوی احدی ،‌مفهومی ندارد ،‌و اگر شارع هم از آن سخن به میان می آورد ، تنها تأکید و ارشادی است به آنچه عقل بدان باور دارد

بر این اساس ،‌از آنجا که همۀ فضایل و رذایل و آنچه از آنها بر می آید از امور اخلاقی است و همگی از امور فطری و ازامور جداگانۀ عقلی ،‌خداوند فرموده است :‌

(و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها وتقویها .) 62

و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ‌،سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده است .

پس ،‌شارع اساساً در آن چیزی بنیان ننهاده است . این همان است که عقل آن را در می یابد و بدان حکم می کند ‌،و این رهنمودی است به سوی همین دریافت .اگر خداوند می فرماید :

(یوم لا ینفع مال ولا بنون الاّ من اتی الله بقلبٍ سلیمٍ.)‌ 63

روزی که نه مالی سود رساند و نه فرزندی ،‌مگر آنکه با دلی سالم به درگاه الهی در آیید .

نکته ای نیست مگر آنچه عقل بدان حکم می کند .

اگر قرآن ،‌جامعه را تقسیم بندی می کند و چهرۀ گروهی را چنین ترسیم می فرماید :

(و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحقّ من عندک فامطر علینا حجارةً من السّماء او ائتنا بعذابٍ الیمٍ .) 64

و هنگامی که گفتند : بار خدایا! اگر این که از جانب تو آمده ‌،حق است ،‌بر ما از آسمان سنگ بباران یا عذابی دردناک بر ما فروفرست .

و دربارۀ گروهی می فرماید :

(و اذا سمعوا ما انزل الی الرّسول تری اعینهم تفیض من الدّمع ممّا عرفوا من الحق .)65

و هر گاه بشنوند آنچه را که بر رسول نازل شده ،‌ چشمان آنان را می بینی که ا زآنچه از حق دریافته اند ،‌آکنده از اشک می گردد .

این نیز چیزی نیست مگر رهنمودی به سوی آنچه عقلِ ضروری و فطری ،‌بدان حکم می کند . اگرپیامبر اکرم (ص) پس از بازگشت آن گروه می فرماید :” خوشا به حال کسانی که جهاد اصغر را به جای آورده اند و جهاد اکبر بر ایشان باقی مانده است .” و به ایشان عرض می شو.د که مقصودشان از جهاد اکبر چیست ؟ و ایشان در پاسخ می فرماید : “جهاد با نفس .”66 و اگر امام صادق علیه السلام می فرماید:”به بهشت در نیاید هر که در دلش اندکی کِبر باقی مانده باشد “67 و اگر پیامبر اکرم (ص) می فرماید:”بر حذر باشید از حسادت ،‌که حسادت ،‌حسنات را می بلعد ، چونان که آتش هیزم را می بلعد .” 68 همگی به دور از اعمال متعبّدانه هستند و ارشاد رهنمودِ صِرف می باشند . اگر علما چنین باور یافته اند که پاکسازی نفس از اوجب واجبات و از امور ضروری است ،‌دراجماع آنها تعبّدی نهفته نیست ،‌بل به امری باور یافته اند که عقل ،‌جداگانه بدان حکم می کند.

برآیند سخن این است که ،‌بنیادی ترین دلیل در تهذیب نفس و وجوب سرشتینه شدن اخلاق به فضایل و وجوب آن دسته از امور اخلاقی که از فضایل سر می زند و حرمت آنچه از امور اخلاقی رذایل برون می تراود ،همان عقل سلیم و فطری و ضروری است و بس .دلایل کتاب و سنت و اجماع ‌،تنها جنبۀ ارشادی دارد و اساساً استقلالی بر آن مترتّب نیست و تنها تأکید و تنبیه و ارشاد ،‌در خود دارد . پس مطلق بودن این دلایل یا مقیّد بودن آنها و عمومیت و خصوصیتشان و گستردگی و محدودیتشان ،‌پیرو عاملی است که بدان ارشاد می کند و آن چیزی نیست جز عقل مستقل.

از این روی ،‌ما هم اینک نه درصدد کندوکاو پیرامون قوّت سند روایات و ضعف آن ،‌که درصدد بیان مدلول روایات از نگاه درستی و نادرستی آن هستیم .پس روایتی که بر حسب مدلول ،‌قوی باشد و با اعتبار ،‌آن را نقل خواهیم کرد ولو سندی ضعیف داشته باشد ،‌و روایتی که چنین نباشد ،‌از نقلش کناره خواهیم گرفت ،‌اگر چه سندی صحیح داشته باشد . این است شیوۀ ما در نقل روایات و سخنان ، چنان که شیوۀ سلف صالح نیز در این علم ،‌همین بوده است .

ظاهراً آنها این راه را به سببی که ما گفتیم پیموده اند . به سبب آنچه برخی از صوفیان نادان در اثبات مقصود ،‌برای بازداشتن مردم از پلیدی و کارهای ناپسند و تخلّق به فضایل و تشویقشان به انجام واجبات و مستحبّات ،‌جایز می دانستند که می توان سخنان احتمالاً یا حتی قطعاً دروغ را نقل کرد .

همۀ اینها اگر نسبت صحیحی هم داشته باشند ،‌تنها خرافه ای هستند خلاف اخلاق که شرع مقدّس از آنها مبراست . اگر گفته می شود نقل روایات ضعیف در چنین مقامی از باب تسامح در ادّلۀ سنن است از آن روست که فراگیری روایات قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن به مستحبّات اختصاص دارد و در برگرفته شدن موضوع موردنظر ما در آن ،‌اشکال کامل دارد .

این چکیده ای بود از تفصیل ،‌وگستردۀ سخن در علم اصول ،‌کاویده می شود.

پی نوشت ها

1. قرآن،شمس /9-10

2. قرآن،شعرا /88-89

3. قرآن،جمعه /2

4. قرآن،مائده /15-16

5. هدایت در قرآن ،‌گاهی به مفهوم هدایت تکوینی است وگاهی به معنای هدایت تشریعی و گاهی به معنای عنایت خاص الهی ،‌مثل (الم ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین .)که چنین هدایتی مورد نظر است .

6. قرآن،طه /14

7. قرآن،عنکبوت /47

8. قرآن،بقره /183

9. قرآن،توبه /103

10. قرآن،اعراف /58

11. قرآن،ابراهیم /24-26

12. قرآن،شمس / 9-10

13. قرآن،مدّثّر /18-25

14. قرآن،مدّثّر / 16

15. قرآن،نمل / 14

16. قرآن،مائده /83-84

17. قرآن،انفال /32

18. قرآن،شعرا /88 -89

19. قرآن،اسرا/84

20. بحارالانوار ،‌ج 70 ،‌ص 65 ،‌باب 45 ،‌ح 7

21. قرآن،عنکبوت /69

22. بحارالانوار ج70 ، ص 69 ،‌باب 45 ،‌ح 15

23. همان ، ج 78 ،‌ص 315 ،‌باب 25 ‌، ح 1

24. همان ،‌ج 70 ،‌ص 45 ، باب 45 ،‌ح 23

25. همان ،‌ج 70 ،‌ص 67 ،‌باب 45 ،‌ح 14

26. اصول کافی، ج 2 ،ص 56 ،‌باب المکارم ،‌ح 2

27. بحارالانوار ج 69 ،‌ص 391 ،‌باب 38 ،‌ح 67

28. همان ،‌ج 69تا 78

29. اصول کافی ج 2

30. وسایل الشیعه ‌،ج 11

31. اصول کافی ج 2 ،‌ص 309 ،‌باب الکبر ،‌ح 3

32. همان ، ج 2 ،‌ص 308 ،‌باب العصبیه ، ح 4

33. بحارالانوار ج 73 ،‌ص 257 ،‌باب الحسد ،‌ح 30

34. اصول کافی ج 2 ،‌ص 314 ،‌باب العجب ،‌ح 6

35. همان ، ج 2 ‌،ص 297 ،‌باب طلب الرئاسه ‌،ح 1

36. همان ،‌ج 2 ،‌ص 298 ‌،باب طلب الرئاسه ،‌ح 4

37. الاشارات و التنبیهات ،‌ج 3 ،‌ص 328

38. همان ،‌ج 3 ،‌ص 330

39. قرآن،عنکبوت / 54

40. بحارالانوار ج 7 ،‌صص 228-229

41. اسفار ،‌ج 9 ،‌ص 4

42. همان ،‌ج 9 ،‌صص 290 – 294 ،‌فصل 12

43. همان ‌،ج 9 ،‌صص 290 -294 ، فصل 12

44. احیاء العلوم ،‌ج 1 ،‌ص 66

45. منیه المرید ‌،ص 55

46. همان ،‌ص 55

47. محجه البیضاء، ج 1 ،ص 7

48. همان ،‌ج 1 ،‌ص 110

49. جامع السعادات ،‌ص 41

50. همان ،‌ج 1 ،‌ص 42

51. الاخلاق ،‌ص 3

52. معراج السعاده ،‌س 4

53. همان ، ص 11

54. وصیتنامه سیاسی –الهی امام (قدس سره )

55. جهاداکبر ،‌ص 206

56. قرآن،انعام /23

57. قرآن،مجادله /18

58. المیزان ،‌ج 7 ،‌ص 51

59. همان ،‌ج 13 ،‌ص 56

60. قرآن،نسا/59

61. قرآن،نحل 90

62. قرآن،شمس /7-8

63. قرآن،شعرا /88-89

64. قرآن،انفال /32

65. قرآن،مائده /83

66. بحارالانوار ج 70 ،‌ص 70 ،‌باب مراتب النفس ،‌ح 7

67. اصول کافی ج 2 ،‌ص 310 باب الکبر ،‌ح6

68. بحارالانوار ج 73 ،‌ص 255 ،‌باب الحسد ،‌ح 26 .

فصل پنجم

چگونگی تزکیه

مقدّمه

بحث پیرامون چگونگی تزکیه ،‌کاوشی دامنه دار است و ما ناگزیر باید به تفصیل از آن سخن بگوییم ،‌چون ا زمهمترین مباحث به شمار می آید .

کندوکاو پیرامون این مهم ،‌فراگیرتر از چگونگی تهذیب نفس از رذایل اخلاقی و ملکات و کردار و گفتار و پندار مربوط به رذایل اخلاقی است و ازهمین رو فراگیرتر از چگونگی تزکیه و چگونگی تخلّق به ملکات فاضله و کردار و گفتار و پندار مربوط به اخلاقیات فاضله خواهدبود .

از خداوند می خواهیم به حق واسطه های فیض مقدّسش ‌،حضرت محمّد (ص) و خاندان اطهرش (ع)‌به ویژه حضرت بقیّة الله الاعظم – عجّل الله تعالی فرجه الشّریف – ما را در روشن کردن این بحث مهم ،‌به گونه ای تامّ و کامل ،‌توفیق و عنایت مرحمت کند .

پیش از ورود به اصل سخن ،‌ناگزیر باید پاره ای از آنچه را که تاکنون گفته ایم ،‌مجملاً به یاد خوانندۀ عزیز بیاوریم و برخی ازآنچه را که به خواست خدا خواهیم گفت ،‌بیان داریم :‌

1. تهذیب نفس ،‌امری مشکل و بسیار دشوار است و در روایات ،‌از گونه های جهاد اکبر به شمار آمده است 1 ،‌و بر اساس آیۀ شریفه:‌( یا ایّها الانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه .)‌2 ای انسان ،‌تو در راه پروردگارت ،‌رنج فراوان می کشی ،‌پس پاداش آن را خواهی دید ” راهی بسیار دشوار و ناهموار تلقّی گردیده است . پس گذشتن از آن و رسیدن به هدف ،‌پس از پیمودن منازل توبه ،‌یقظه ‌،تخلیه ،‌تحلیه ،‌و تجلیه ،‌بسیار مشکل و دشوار است و اگر فضل و رحمت الهی در کار نباشد ،‌کسی نمی تواند این راه ناهموار را بپیماید . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :

(و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احدٍ ابداً ولکنّ الله یزکّی من یشاء )3

و اگر فضل و رحمتی که خدا بر شما ارزانی داشته است نمی بود ‌،هیچ یک ازشما ،‌هرگز روی پاکی نمی دید ،‌ولی خدا هر کس را که بخواهد پاکیزه می سازد .

2. پیمایندۀ این راه ،‌ناگزیر باید بداند که این راه اگر چه سختی و دشواری بسیار به همراه دارد ولی پاداش پیمودن این منازل ،‌از بزرگترین پاداشهاست و پاداش و عملی برتر از آن ،‌در میان نیست . این عمل از جهاد در راه خدا برتر است و به همین سبب در روایات ،‌جهاد در راه خدا ،‌جهاد اصغر نامیده شده در حالی که این جهاد را جهاد اکبر نام نهاده اند4 . این خود از عبادات بزرگ است ،‌خواه سالک را به مقصود برساند یا نرساند . پس چالش با نفس و هوی و هوس و رذایل ،‌عبادت است ،‌خواه آدمی بر آنها چیرگی یابد یا آنها بر آدمی فیروزی یابند .

3. شایسته است آدمی به این مهم توجّه کند که او آفریده شده تا این منازل را بپیماید و به مقام قرب برسد و خویش را بشناسد و در ستاندن فیض ،قابلیت کامل بیابد ،‌چنان که خداوند متعال در بخشیدن این فیض ،‌فاعلیّت تامّ‌ دارد .آدمی در جایگاه جانشینی الهی قرار دارد که فرشتگان بدو سجده کرده اند و قرار است به مقام قرب الهی دست یازد و دل او عرش رحمان و امانتی از خدا و… می باشد5.

او باید بداند که این دنیا نه قرارگاه ،‌که گذرگاه اوست و او برای خدا و از خدا و به سوی خداست ،‌و پروردگار می فرماید :

(انّا لله و انّا الیه راجعون )‌6

ما از آن خدائیم و به سوی او باز می گردیم .

آری ،‌این دنیا سرای آزمون و کمال طلبی است و باید آن را وسیله دانست نه هدف . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و لنبلونّکم بشیء من الخوف و الجوع و نقصٍ من الاموال و الانفس والثّمرات و بشّر الصّابرین . الّذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انّا لله و انّا الیه راجعون .اولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمه و اولئک هم المهتدون .)‌7

البته شما را به اندکی ترس و گرسنگی و بینوایی و بیماری و نقصان در محصول می آزماییم و شکیبایان را بشارت ده . کسانی که چون مصیبتی به آنها رسید ،‌گفتند :‌ما از آنِ خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم . صلوات و رحمت پروردگارشان بر آنان باد که هدایت یافتگانند .

با توجّه به اینکه صفات رذیله ،‌مصیبتی بزرگ است ،‌که دردی بزرگتر از آن نیست و نگون بختی دو سرای را در پی دارد .آیا چنین نیست که صفات رذیله ،‌موجب نابودی نمرود ،‌فرعون ،‌هامان و سپاهیان ایشان و ابوسفیان و ابوجهل و ولید و پیروان آنها گشت . قرآن نیز داستانهای آنها را آورده است و دستور داده که به وضع آنها نظر شود و از آنها پند گرفته شود .خداوند می فرماید :

(لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب )‌8

هر آینه در داستان آنها برای خردمندان پندی هست .

آیا چنین نیست که همه رذایل و معاصی ‌،ازملکات رذیله بر می خیزد ،‌چنان که همه فضایل و امور خیر ،‌از ملکات فاضله جان می گیرد . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(قل کلٌ یعمل علی شاکلته .)9

بگو هرکس به طریقۀ خویش عمل می کند .

4 . شرح صدر یعنی توانایی حلّ مشکلات و تحمّل آنها و شکیب بر مصایب و بلایا و نومید نشدن ،‌حتی به هنگام نیافتن راه مشخّص است . این شرایط در این جایگاه ،‌بسیار اساسی است ،‌چون ،‌این راه ، پیمودن دریایی ژرف است که بسیاری خلایق در آن غرقه شده اند و خیز آبهایی پیاپی و جزرو مدّهایی عظیم دارد ،‌و آدمی در آن ،‌گاهی کامیاب می شود و گام به گام و حتی منزل به منزل جلو می رود و گاه نیز عقب نشینی می کند و به سقوط کشیده می شود و گاهی زمانی بسیار در ایستایی به سر می برد و آنچه امکان مقاومت و پایایی بدو می دهد ،‌همان شرح صدر و ناامید نشدن است .

5 . سالک در این راه ،ناگزیر باید از فرورفتن در خواسته های نفسانی ،‌خویشتن داری کند و در غیر این صورت ،‌خطری بزرگ در سر راه او نهفته است ،‌اگر چه به حدّ اتراف و اسراف و تبذیر هم نرسیده باشد .

چکیدۀ سخن اینکه ،‌فرورفتن در خواسته ها و پیروی از گرایشهای نفسانی ،‌گاهی به حدّ اسراف ، به تبذیر و اتراف منجر می شود که از محرّمات است و درنگاه قرآن ،‌عذابی دردناک را در دنیا و آخرت در پی دارد . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و ما ارسلنا فی قریه من نذیرٍ الاّ قال مترفوها انّا بما ارسلتم به کافرون .) 10

و ما هیچ بیم دهند ه ای به قریه ای نفرستادیم ،‌جز آنکه توانگران عیاشش گفتند : ما به آنچه شما را بدان فرستاده اند ایمان نمی آوریم .

مترف ، یعنی ،‌عیّاش مغروری که برای زندگی مفهومی قائل نیست مگر زندگی دنیوی ،‌و سعادتی نمی بیند مگر وسیع تر کردن نعمتهای دنیوی ، اعمّ از ثروت و ریاست و قدرت . گاهی به این حد نمی رسد و باز نکوهیده است ،‌چون موجب شکست و سستی در عبادات می گردد ،‌دیگر چه رسد به سیرو سلوک در راه حق و پیمودن منزل تخلیه و تحلیه . هر که بخواهد این راه را بپیماید ،‌ناگزیر باید از اسراف و ریخت و پاش ،‌دوری گزیند ،‌وچه نیکو سفارش مؤکّدی کرده است آن بزرگ ،‌شاگردان خویش را که : بر حذر باشید ،‌برحذر باشید و بر حذر باشید از فرورفتن در خواسته های نفسانی .

آری ،‌این حقیقت باید درک شود که فرورفتن درخواسته های نفسانی ،‌همان گونه که سبب سازِ ایستایی است ،‌کوتاهی درخواسته های نفسانی نیز موجب ایستایی و فرو افتادن می گردد .نپرداختن به جنبۀ حیوانی و کوتاهی در آن ،‌حرام است و دست کم ،‌موجب رکود و سقوط می گردد .از همین رو در روایات فراوانی ، نکوهش آن کاملاً به چشم می خورد . به خواست خدا این روایتها را خواهیم آورد و اینک ما را همین آیات قرآنی بس که :

(و ابتغ فیما اتاک الله الدّار الاخره و لا تنس نصیبک من الدنیا .)11

و آنچه خدا در سرای واپسین به تو داده ،بجوی و بهرۀ خویش را از دنیا فراموش مکن .

(قل من حرّم زینه الله الّتی اخرج لعباده و الطّیبات من الرّزق .)12

بگو چه کسی زینتهایی را که خدا برای بندگانش بیرون آورده ،‌و روزیهای پاک را ،‌حرام کرده است .

(یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد و کلوا واشربوا و لا تسرفوا .)13

ای آدمیزادگان ! درهر مسجدی ،‌زینت خود را برگیرید و بخورید و بیاشامید ،‌ولی اسراف مکنید .

پاکسازی نفس و سرشتینه شدن به اخلاق الهی ،‌شدنی نیست مگر با در پیش گرفتن میانه روی د رگرایشهای نفسانی و بر آوردن همه غرایز در حدّ تعادل ،‌به دور از هر گونه افراط و تفریط .

6 . یاری جستن از خدای ،‌و نماز و دعا و زاری و با یاری رساندن ،‌نه تنها به مسلمانان ،‌که حتّی به حیوانات و توکّل بر خدای در پیمودن این راه ،‌امری بایسته است .رسیدن به هیچ منزلگاهی ،‌خواه منزلگاه نخست یا پس از آن ،‌جز با یاری جستن از خدای و توکّل بر او شدنی نیست .

اینک که مسئله بدین جا انجامید ،‌شایسته است آغاز سورۀ مزّمّل را که منشور فراگیر پیامبر اکرم (ص) در کامیابی و فیروزی اوست ،‌بیان داریم . هر که این منشور را فراچشم خویش نهد ،‌در امورش به کامیابی دست یازد و خداوند برای او آسانی پدید آورد . عمل به این منشور برای پاکسازی نفس و تخلّق به اخلاق الهی ،‌امری بایسته است .

این منشور ‌،اموری را در بر دارد :

الف ) درک مسئولیت ؛‌ و روشن است که شناخت وظیفه و درک مسئولیّت و آمادگی برای ایفای این مسئولیت ،‌شرط اساسی کامیابی است . پس آدمی اگر مسئولیت و ارزش و اهمیّت آن را باز نشناسد ،‌یا آن را شناسایی کند ،‌لیکن در انجام آن کوتاهی ورزد و جدّیش نپندارد ،‌اساساً به توفیقی دست نخواهد یازید .

کسی که می خواهد به سوی خدا سیری را بیاغازد که ناگزیر باید از منزلگاه تخلیه گذر کند ،‌باید بداند که امری به غایت عظیم در پیش رو دارد ،‌و باید بداند که جدّیت و استقامت و آمادگی ،‌شرطی بنیادین آن است .

هر که می خواهد در این محیط از هم فروپاشیده ،‌اسلام را آشکار سازد و بر دنیا و همه دنیا ‌،پدیدارش کند ،‌باید که آمادگی و جدّیت به کار زند . خداوند این چنین به آمادگی و جدّیت فرمان می دهد :

(یا ایّها المزّمّل … انّا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً .)14

ای جامه بر خود پیچیده … ما به تو سخنی دشوار را ،‌القا خواهیم کرد .

واژۀ‌”مزّمّل ” به مفهوم کسی است که جامۀ خود را “تزمّل ” کرده ،‌یعنی بر خود پیچیده است و در اینجا به معنای کنایه از پیامبری ،‌به کار رفته است . پس مفهوم آن چنین خواهد بود :‌ای کسی که جامۀ نبوّت بر تن کرده ای . از همین جمله فهمیده می شود که کار گرانی در پیش است . خداوند سپس این مجمل را با این تفصیل بیان می دارد که : (انّا سنلقی علیک قولاً‌ ثقیلاً )

ب) از این فرمودۀ پروردگار :

(قم اللیل الّا قلیلاً .نصفه او انقص منه قلیلاً او زد علیه … انّ ناشئه الیل هی اشدّ وطاً و اقوم قیلاً‌)15

شب را زنده بدار مگر اندکی را ،‌نیمه ای از آن را ،‌یا اندکی از نیمه ،‌کم کن . یا اندکی بر نیمه بیفزای … هر آینه شب هنگام از بستر برخاستن ،‌موافقت زبان و دل را افزاینده تر است و بیان و زبان را استوار دارنده تر است .

چنین به نظر می رسد که بیخوابی و شب زنده داری به مقدار ممکن ،‌لازم است و قرآن توجّه کامل بدان دارد ،‌به ویژه پیش از برآمدن فجر و هنگام برآمدن فجر.لذا در آیات بسیاری به این دو موقعیت زمانی سوگند خورده است :

(و اللیل اذا عسعس و الصّبح اذا تنفّس .)16

و سوگند به شب ،‌هنگامی که تاریک شود و سوگندبه بامداد ،‌هنگامی که بدمد .

(و اللیل اذا ادبر و الصّبح اذا اسفر ) 17

و سوگند به شب ،‌هنگامی که روی در رفتن آرد و سوگند به بامداد ،‌هنگامی که رخ نماید .

(و الفجر .ولیالٍ عشر و الشّفع و الوتر و اللیل اذا یسر .)!18

و سوگند به سپیدۀ صبح و شبهای دهگانه و جفت و طاق و سوگند به شب ،‌هنگامی که روی به رفتن نهد.

از این سخن پروردگار:‌ (‌انّ ناشئه الیل هی اشدّ وطأً واقوم قیلاً )‌چنین پیداست که برخاستن در شب ،‌موجب تقویت اراده و جدّیت و استقامت درکار می گردد . چنان که خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربّهم خوفاً و طمعاً و مّما رزقناهم ینفقون . فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قّره اعینٍ جزاءً بما کانوا یعملون .)19

از بستر خواب ،‌پهلو تهی می کنند ،‌پروردگارشان را با بیم و امید می خوانند و از آنچه به آنها داده ایم ،‌انفاق می کنند و هیچ کس از آن مایۀ شادمانی ،‌خبر ندارد که به پاداش کارهایی که می کرده برایش اندوخته شده است .

و این خود دلیلی است بر اینکه برخاستن در شب ،‌شخص را به مقامی می رساند که هیچ کس آن را درک نکند مگر کسی که در دنیا و آخرت به مقام وصال رسیده است .

تخصیص آیه به آخرت ،‌وجهی ندارد ،‌زیرا افرادی در این دنیا ،‌از لذّاتی معنوی ،‌به ویژه در پایان شب و هنگام پگاه برخوردار هستند . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرّه اعینٍ )20

و هیچ کس از آن مایۀ شادمانی ،‌خبر ندارد که به پاداش کارهایی که می کرده برایش اندوخته شده است .

و بالاخره برخاستن در دل شب ،‌برای رسیدن به کامیابی در هر امری ،‌به ویژه تهذیب و تزکیه ،‌کمال تأثیر را دارد ،‌تا جایی که می توان گفت ،‌جز بدان،‌شدنی نیست .

ج)‌ چنگ زدن به قرآن ،‌شرط اساسی کامیابی و موفقیت است ،‌و خداوند در این آیه بدان اشاره دارد :

(و رتّل القرآن ترتیلاً‌)‌21

و قرآن را چنان که باید ترتیل کن .

قرآن ،‌کتاب بزرگی است و خداوند تبارک و تعالی همۀ اسما و صفات خود را در آن ، آشکار ساخته است و قرآنی را فرو فرستاده است که زیر حجابهای نورانیِ فراوانی ،‌همچون حجاب عرش و لوح و قلم و … قرار دارد ،‌چنان که حجابهایی ظلمانی نیز در میان است ،‌چونان همین عوالمی که آدمی نه می تواند آن را بشنود نه بخواند و نه درک کند و آنچه می فهمد ،‌همچون نسبت قطره به دریا ،‌اندک است . این همان نوری است که به دلها پرتو می افشاند و یادی است ،‌برای کسی که یاد آوَرَد و شفاعت برای آنچه دردلهاست .

چنگ زدن بر قرآن ،‌گونه هایی دارد :

نخست ،‌خواندن آن ،‌که اوّلین مرتبۀ تمسّک به آن است و قرآن با گشاده زبانی بدان ،‌پای می فشارد و می فرماید :

(فاقرءوا ما تیسر من القرآن علم ان سیکون منکم مرضی و آخرون یضربون فی الارض یبتغون من فضل الله و آخرون یقاتلون فی سبیل الله فاقرءوا ما تیسر منه )22

و هر چه میسّر شود ،‌از قرآن بخوانید . می داند چه کسانی از شما ،‌بیمار خواهند شد ،‌و گروهی دیگر به طلب روزیِ خدا ،‌به سفر می روند و گروه دیگر در راه خدا به جنگ می روند . پس هر چه میسّر شود ،‌از آن بخوانید .

دوم ‌،ژرف اندیشی در قرآن است ،‌خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(أفلا یتدّبرون القرآن ام علی قلوبٍ اقفالها .)23

آیا در قرآن ،‌ژرف اندیشی نمی کنند یا بر دلهاشان قفلهاست .

ژرف اندیشی در قرآن ،هیچ گاه به مرزی نمی رسد ،‌زیرا قرآن تجلّی حق است .و سیر در آن ‌،حدّو مرزی بر نمی تابد ،‌و هر گاه انسان ژرف اندیش در آن می اندیشد به نکته ای می رسد که قبلاً نرسیده بود ،‌تا جایی که به ملکوت اعلی می رسد . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :

(قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین . یهدی به الله من اتّبع رضوانه سبل السّلام و یخرجهم من الظّلمات الی النّور باذنه و یهدیهم الی صراطٍ مستقیم .)‌24

و از جانب خدا ،‌نوری و کتابی صریح و آشکار بر شما نازل شده است ، تا خدا بدان هر کس را که در پی خشنودیی اوست ،‌به راههای سلامت هدایت کند و به فرمان خود ، از تاریکی به روشناییشان ببرد و آنان را به راه راست هدایت کند .

سوم ،‌بهره بردن از حقیقت قرآن و هدایت خاصّۀ آن ،‌که همان ایصال به مطلوب است واین ویژۀ پاکان است . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(فی کتاب ٍمکنونٍ .لا یمسّه الاّ المطهّرون )25

در کتابی مکنون (لوح محفوظ )‌که جز پاکان ،‌کسی بر آن دست نزند .

د) از مسائل مهم در اسلام ،‌خواندن نمازشبی است که خداوند برای آن جایگاه پسندیده ای وعده کرده است و فرموده:

(و من الیل فتهجّد به نافلهً لک عسی ان یبعثک ربّک مقاماً محموداً )26

پاره ای از شب را به نماز خواندن زنده بدار این نافله ،‌خاصّ توست ،‌باشد که پروردگارت تو را به مقامی پسندیده برساند .

به کار بردن “جایگاه پسندیده ” در برگیرندۀ جایگاه پسندیده در دنیا و آخرت است . چنان که واژۀ “پسندیده ” دلالت بر آن دارد که این جایگاه ،‌نزد همگان ،‌پسندیده است و آدمی در پرتو آن ،‌هم در دنیا و هم در آخرت ،‌هم در زمین و هم در آسمانها و هم در میان همۀ مردم و درپیشگاه الهی ،‌آبرو می یابد .

استفادۀ‌ چنین امر مهمّی از این منشور ،‌یا به سبب آن است که برخاستن در شب و این فرمایش الهی: (قم الّیل ) 27 در بردارندۀ نماز شب است یا در بردارندۀ ترتیل قرآن ،‌چرا که نماز در آن ،‌همان قرائت قرآن است . مفسّران چنین می گویند ،‌که وجه اوّل ،‌قویتر و بلکه متعّین است .

ه ) سالودۀ رسیدن به نیکبختی ،‌فعّالیت و استقامت است و به همین سبب ،‌قرآن و روایات ،‌بر آن ،‌بسیار پای می فشارند وخداوند می فرماید :

(انّ لک فی النّهار سبحاً طویلاً )28

که کارهای تو در روز ،‌بسیار است .

قرآن در بیش از پانصد آیه ،‌بر عمل صالح امرمی کند و تأکید می ورزد ،‌که از جملۀ آنهاست ،‌این فرمودۀ الهی :

(من عمل صالحاً من ذکرِ او انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیاهً طیّبهً‌ و لنجزینّهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون .) 29

هر زن و مردی که کاری نیکو انجام دهد ،‌اگر ایمان آورده باشد ،‌زندگی خوش و پاکیزه ای بدو خواهیم داد و پاداشی بهتر از کردارشان به او عطا خواهیم کرد

چنان که می بینیم بر اساس این آیه ،‌خیر دنیا و آخرت در گرو عمل صالح است ،‌چنان که خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و العصر . انّ الانسان لفی خسرٍ .الاّ الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات .) 30

و سوگند به زمان ،‌که آدمی هر آینه در خسران است مگر کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کردند .

بر پایۀ این آیه ،‌زیان دنیا و آخرت ،‌در گرو ترک عمل صالح و بیکاری است .

اختصاص عمل صالح در این آیات شریفه به اعمال عبادی همچون نماز و زکات وروزه وحج ، اساساً‌ وجهی ندارد ، بل شامل هر عملی است که صلاح دنیا در آن نهفته باشد ،‌ چونان برزگری و بازرگانی ،‌یا صلاح آخرت را در برداشته باشد ،‌همچون نماز . از روایات گوناگون چنین پیداست که عمل صالح ،‌هر عملی است که پاداشی بزرگ داشته است و سیرۀ پیامبر اکرم (ص) و امامان (ع)‌ هم ،‌چنین بوده است .

و) چنگ زدن به نام خداوند متعال ،‌شرط موفّقیت در هر امری است ،‌چنان که خداوند بدان می خواند و می فرماید:

(و اذکر اسم ربّک )31

و نام خدایت را به یاد آور .

توضیح سخن اینکه ،‌قرآن انسانها را در هر زمان به “ذکر” فرا می خواند ،‌یا خواهان آن به صورت دائمی است . قرآن می فرماید :

(یا ایّها الّذین آمنوا اذکروا الله ذکراً کثیراً و سبّحوه بکرهً و اصیلاً .)32

ای کسانی که ایمان آورده اید ،‌خدای را فراوان به یاد آورید و بام و شام او را به پاکی یاد کنید .

اقسام ذکر در قرآن عبارتند از :

1. ذکر لفظی ،‌که به قرینه اسم آمده در این آیۀ شریفه : ( و اذکر اسم ربّک ) مورد نظر می باشد و این در میان اهل دل ،‌مؤثّر است ،‌به ویژه کلمۀ توحید و حوقله یعنی : ” لا اله الاّ الله “‌و ” لا حول و لا قوّه الاّ بالله “‌،‌و به نظر می رسد که ذکر یونسی (لا اله الاّ انت سبحانک انی کنت من الظّالمین ) 33 ،‌” خدایی نیست جز تو و تو پاکی و من ازستمگران هستم .” برای نفوس عادی ،‌قویتر و شایسته تر است .

آنچه سزامند یادآوری است ،‌این است که توسّل به اهل بیت (ع)‌ – که واسطه های فیض هستند – در شمار توسّل به اسم الهی است . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها .)34

و برای خداست ،‌اسامی نیکو ‌،پس او را با آنها بخوانید .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“نحن و الله الاسماء الحسنی فی القرآن .”‌35

به خدا سوگند که ما اسامی نیکو در قرآن هستیم .

چنان که امام صادق علیه السلام می فرماید،‌آنها در قرآن ،‌وسیله هستند:

“نحن و الله الوسیله فی القرآن.”36

به خدا سوگند ،‌ما در قرآن ،‌وسیله هستیم .

خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا الله و ابتغوا الیه الوسیله .)37

ای مؤمنان ! از خدا بترسید و به او تقّرب جویید .

2 . ذکر قلبی ،‌که همان توجّه قلب به اسامی خداوند متعال است و آن سودمند نخواهد بود مگر آنکه با ذکر لفظی همراه گردد ،‌که مطلوب غایی است .

3 . رویکرد و تذکّری که ضدّ غفلت است . در روایتی 38 ،‌امام صادق (ع) آیه شریفه : (یا ایها الّذین امنوا اذکروا الله ذکراً کثیراً و سبّحوه بکرهً و اصیلاً .) را به این گونه ذکر ‌،تفسیر فرموده است . و این همان هدف و مقصود از ذکر لفظی و قلبی و بلکه هدف از عبادات است .خداوند می فرماید :

(انّنی انا الله لا اله الاّ انا فاعبدونی و اقم الصّلوه لذکری )39

همانا من ،‌آن الله هستم که خدایی جزمن نیست ،‌پس مرا بپرستید و نماز را به یاد من ،‌برپای دارید .

در فضیلت این گونه ذکر ،‌اگر نازل نشده بود جز همین آیۀ شریفه : (فی بیوتٍ اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبّح له فیها بالغدوّ و الاصال . رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله )‌40 “آن نور در خانه هایی است که خداوند اجازه داده است که نامش در آنجا بلند شود و بام و شام در آن برایش تسبیح گویند ،‌مردانی که هیچ تجارت و داد و ستدی از یاد خدا ،‌غافلشان نمی کند .” ما را در اهمیت درک این گونه ذکر ،‌بسنده می بود .

ز) چنگ زدن به دعا . خداوند عزّ و جلّ در این منشور می فرماید :‌

(و تبتّل الیه تبتیلاً ) 41

و تنها به او دل ببند .

“تبتیل ” گسستگی از همه چیز است به سوی خدای و نخستین گام آن ،‌دعاست و مقصود این آیه ،‌همان است ،‌یا دست کم مصداق آن به شمار می آید .

ضرورهً ‌،توسّل به دعا در هر امری از واجبات مؤکّد در اخلاق است . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(قل ما یعبؤا بکم ربّی لو لا دعاؤکم .)42

بگو اگر دعای شما نباشد ،‌پروردگار من چه توجهی به شما کند ؟

دعا ،‌جنگ افزار مؤمن در همه چیز است ،‌و سپر او در برابر هر شرّی و نیزۀ او در برابر هر دشمنی از جن و انس می باشد .

قرآن پس از آنکه در آیۀ : ( و اذا سألک عبادی عنّی فانّی قریب اجیب دعوه الدّاع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلّهم یرشدون .)‌ 43″چون بندگان من،‌دربارۀ من از تو بپرسند ،‌بگو که من نزدیکم و هر که مرا بخواند دعایش را اجابت می کنم . آنها باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا راه راست را بیابند .” ما را به دعا ،‌فرا می خواند و پس از تأکید بلیغ و بی نظیر نهفته در آن ،‌با تکرار هشت بار ضمیر متکلّم ‌،که دلالت بر عنایت خاصّ دارد ،‌روشن می کند که رشد بنده و صلاح دنیوی او اخروی او ،ریشه در دعا دارد .دعا ،‌فواید بسیاری در خود دارد ،‌چه به علاوۀ‌ آنچه گفتیم ،‌اگر دعا فایده ای نمی داشت مگر رسوخ ناخود آگاه مراتب توحید ،‌اعمّ از ذاتی ،‌صفاتی ،افعالی و عبادی در دل ،‌ما را به کف آوردن همین سود ،‌کافی می بود .

توضیح سخن اینکه : هنگامی که بنده ای دعا می کند ،‌ذاتی را در می یابد که همۀ صفات کمالی را ،‌داراست و از همۀ صفات سلبی پاک است . او این جامع صفات کمالی را می خواند و بدون آنکه خود بفهمد ،‌تنها به این ذات مقدّس روی می آورد ،‌ بی آنکه دیگری را در نظر آورد و ناخودآگاه تنها او را مؤثّر خواهد دانست و تنها او را خواهد خواند .

در شکل نخست ،‌توحید صفاتی در دل حاصل می آید و جایگیر می شود و در شکل دوم ،‌توحید ذاتی در دل حاصل می آید و مستقر می شود و در شکل سوم ،‌توحید افعالی استقرار می یابد .

از آنجا که دعا ،‌خضوع برای خداست و بلکه خضوع و خشوعی آشکارتر و موکّدتر از آن نیست ،‌لذا ناخودآگاه ،‌توحید عبادی در دل او جای می گیرد ،‌زیرا به هنگام دعا ،‌جز برای خداوند متعال ‌،نه خضوعی برای شخص دعا کننده است و نه خشوعی .

ح )‌در این سفر ،‌توکّل به خدا و اعتماد بدو ،‌بهترین توشه است و آدمی در حیات خود از داشتن این توشه ناگزیر است و درغیر این صورت ،‌نابود می شود .زیرا بسیار می شود که آدمی به جایی می رسد که به پناهگاه و معتمدی نیازمند است و بلکه می توان گفت که آدمی پیوسته بدان نیاز دارد و ملجأ و معتمدی جز خدا نمی یابد .خداوند می فرماید :

(و من یتوکّل علی الله فهو حسبه .)44

و هر کس برخدا توکّل کند ،‌همو وی را بس خواهد بود .

پس خوشا به حال کسی که ،‌بدو روی می آورد و اعتماد می ورزد و خوشا به حال کسی که ،‌سلطان او ،‌خداوند متعال است و سلطانی جز الله در میان نیست .خداوند در این مورد می فرماید :

(انّه لیس له سلطان علی الّذین آمنوا و علی ربّهم یتوکّلون .انّما سلطانه علی الّذین یتولّونه .)45

شیطان را بر کسانی که ایمان آورده و بر خدا توکّل می کنند ‌،تسلّطی نیست ،‌تسلّط او تنها بر کسانی است که دوستش دارند.

قرآن در این منشور ،‌پس از یادآوردن توحید افعالی و توجّه دادن به اینکه او خدای جهانیان است و ربّی جز او در کار نیست ،‌به توکل بر او فرا می خواند . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(رب ّ المشرق و المغرب لا اله الاّ هو فاتّخذه وکیلاً .)‌46

پروردگار مشرق و مغرب ،‌هیچ خدایی جز او نیست او را کارساز خویش برگزین .

ط )‌صبر و استقامت از شرایط وصول به موفّقیت است و از همین رو خداوند عزّ و جلّ در این منشور ،‌بدان فرمان داده و می فرماید :‌

(و اصبر علی ما یقولون .)47

و بر آنچه می گویند ،‌شکیبا باش .

ضرورتاً جز در پرتو صبر استقامت ،‌کمالی برای آدمی حاصل نمی آید . و حتّی گیاهان و جمادات و حیوانات ،‌اگر به کمالی دست می یازند ،‌در گرو صبر تکوینی آنهاست . آیا نمی بینید که یک دانۀ گندم چگونه راه کمال را می پوید و گام به گام ،‌آنقدر رشد می کند تا به انسان کامل بدل شود ؟ آیا جز آن است که در پرتو صبر و شکیب ،‌به این جایگاه دست یازیده است ؟‌آدمی نیز جز با صبر و استقامت به کمالی نمی رسد .

در آیات و روایات فراوانی ،‌خیر دنیا و آخرت ‌،در شکیبایی ورزیدن ذکر شده است و اینها از جملۀ همین آیات هستند .

(و تمّت کلمه ربّک الحسنی علی بنی اسرائیل بما صبروا )‌48

و وعدۀ نیکویی که پروردگار تو ،‌به بنی اسرائیل داده بود ،‌بدان سبب بود که شکیبایی ورزیده بودند و لذا به کمال رسیدند .

(و جعلنا منهم ائمّهً یهدون بامرنا لمّا صبروا )49

از میان آن قوم ،‌پیشوایانی پدید آوردیم که چون صبوری پیشه کردند ، به فرمان ما ،‌به هدایت مردم پرداختند .

(انّه من یتّق و یصبر فانّ الله لا یضیع اجر المحسنین .)50

همانا کسی که تقوا پیشه کند و شکیبایی ورزد ،‌خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند .

(سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار .)51

سلام بر شما ،‌به سبب آنچه شکیبایی ورزیدید ،‌پس چه نیکوست سرای آخرت .

اینک از روایات همین ما را بس که امام (ع)‌می فرماید

“فمن صبر و احتسب لم یخرج من الدّنیا حتّی یقرّ الله له عینه فی اعدائه مع ما یدّخر له فی الاخره .”‌52

کسی که صبر کرد و راضی شد ،‌از دنیا نمی رود مگر آنکه خداوند چشم او را درمیان دشمنانش روشن می کند ، به علاوۀ‌آنچه در آخرت برای او اندوخته است .

این آیات و روایات ،‌تنها نمونه هایی بودند در محدودۀ‌ مورد بحث و ما در بابی جداگانه ،‌به تفصیل پیرامون صبر سخن خواهیم گفت .

ی ) سفارش پایانی در این برنامۀ عملی ،‌همین فرمودۀ پروردگار است که :

(‌و اهجرهم هجراً جمیلاً ) 53

و به وجهی پسندیده از ایشان دوری جوی .

این بخش از منشور عملی ،‌از مهمترین عوامل موفقیت است و این همان سعۀ صدری است که کلیم الله (ع)‌ هنگامی که با این آیه بدو دستور داده شد که به نزد فرعون رود ،‌آن را از خداوند طلب کرد :‌

(ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدهً من لسانی یفقهوا قولی .)‌54

ای پروردگار من ،‌سینۀ مرا برای من ،‌گشاده گردان . و کار مرا آسان ساز .و گره از زبان من بگشای تا گفتار مرا بفهمند .

از این آیه ،‌چنین پیداست که سعۀ صدر ،‌موجب آسانی در امور می گردد و عاملی است برای تقویت اراده تا جایی که آدمی می تواند به شیوایی و گشاده زبانی و نفوذ و تأثیر کلام ،‌دست یابد .قرآن اعلان می دارد که پذیرفتن حق ،‌نیازمند شرح صدر است و کسی که سعۀ‌ صدر نداشته باشد ،‌نه تنها حق را بر نمی تابد ،‌بلکه حق را تلخ می یابد و قران برای کسانی که گشادگی سینه ندارند ،‌پلیدی قرار داده و صاحبان سینه های تنگ را محکوم می کند . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجاً‌ کأنّما یصّعّد فی السّماء کذلک یجعل الله الرّجس علی الّذین لا یؤمنون .)‌55

هر کس را که خدا بخواهد هدایت کند ،‌دلش را برای اسلام می گشاید و هر کس را که بخواهد گمراه کند ،‌قلبش را چنان فرو می بندد که گویی می خواهد به آسمان فرا رود . بدین سان خدا به آنهایی که ایمان نمی آورند ،‌پلیدی می نهد .

در سورۀ انشراح ،‌خداوند به سبب شرح صدر دادن به پیامبرش ،‌بر او منت می نهد و می فرماید :‌

(الم نشرح لک صدرک )56

آیا ما سینۀ‌ تو را فراخ نگرداندیم .

این خود ،‌بزرگترین نعمت است و در پی آن ،‌خداوند هر گونه بار و مصیبت کمر شکن را از دوش او بر می گیرد و شهرتش را اوج می بخشد و کارش را آسان می کند .

چکیدۀ سخن اینکه ،‌سعۀ صدر ،‌موجب آسانی هر امر مشکلی است و عامل به دست آمدن نعمتها و خیرات می باشد .

شیوه های پاک کردن نفس از پلشتیها

اینک که این مقدمات بیان شد ،‌نوبت آغاز اصل مورد نظر می رسد که همان تبیین شیوه های پاک کردن نفس است . این شیوه ها به پاکسازی نفس اختصاص ندارد و عمومیّتش بیش از آن و بیش از تخلّق به فضایل و حتّی عام¬تر از اخلاق و اخلاقیات است .

به طور کلی ،‌این شیوه ها برای سیر به سوی خداوند متعال است ،‌از توبه گرفته تا یقظه و تخلیه و تحلیه و تجلیه و دیدار خدای متعال با همۀ مراتبی که دارد .

1 . تقوا

تقوا،‌مؤثرترین راه در سیر به سوی خداوند متعال است . به همین سبب ، سخن علمای علم اخلاق را آوردیم که توبه و یقظه را از نخستین منازل می شمارند و گفتیم که مقصود آنها از توبه و یقظه ،‌همان بازگشت به حق تعالی و اصلاح نفس در پرتو التزام به ظواهر شرع است که همان انجام واجبات و دوری از محرّمات است . قرآن و حدیث ‌،این شیوه را مورد تأکید فراوان قرار می دهند .

ناگزیر ،‌باز باید یادآور شویم که “تقوی ” از “وقایه” گرفته شده که به مفهوم حفظ نفس است از آنچه که آن را می آزارد و بدان زیان می رساند ،‌که آن نیز مراتبی دارد :‌

نخستین مرتبۀ‌ آن ‌،مخالفت با نفس امّاره و هوی و هوس و پلشتیهای اخلاقی است که موجب تقویت عوام می گردد .

مرتبۀ بعد ،‌مخالفت با هر چیزی است که در دل وجود دارد ‌،جز یاد و نام خدا . پس متّقی در این مرحله ،‌کسی است که هر چه ،‌جز خدا را از دل خویش که همان عرش الهی است ،‌بیرون رانده باشد . متّقی در این وهله ‌،کسی است که همۀ بتها را شکسته و غیر خودیها را از دل بیرون رانده باشد و تنها صاحب خانه را در آن ،‌جای داده باشد . این گونه تقوا در عرف قرآن ، دل را تقویت می کند .

مرتبۀ‌ سوم ،‌خودداری از دیدن مستقل عالم است . پس متّقی در این مرحله ،‌کسی است که این سخن پروردگار را درک کند :

(الله نور السماوات و الارض .)57

الله ‌،نور آسمانها و زمین است .

او در این مرحله می تواند بگوید :

“عمیت عین لا تراک ” 58

کور باد دیده ای که تو را نبیند .

یا بگوید :

“ما رأیت شیئاً الاّ رأیت الله قبله و بعده و معه .”

چیزی ندیدم مگر آنکه پیش و پس و همراه آن ،‌الله را دیده ام .

او در این هنگام ،‌قیّومیّت حق تعالی را در می یابد . چنین تقوایی از آن خواص است .

مرتبۀ چهارم ،‌توجۀ نکردن به غیر حق است . شخص متّقی در این مرحله، جز الله هیچ نمی بیند . او در وحدت فرورفته است و کثرتی در پیش روی خود نمی یابد و اگر مجبور شود که به جهان کثرت توجّه کند آن را گناهی بزرگ خواهد شمرد . فرد متّقی در این هنگام ،‌آنقدر که شدنی است از چنین رویکردی می پرهیزد .چنین تقوایی از آنِ اخصّ الخواص است .مرتبۀ چهارم تقوا ،‌عرصه ای فراخ و مراتبی فراوان دارد و در حدّ ما نیست که پیرامون آنها سخن بگوییم .

اختصاص لفظ “تقوا ” در قرآن و روایات ،‌تنها به مفهوم نخست وجهی ندارد ، و این واژه هر چهار مرتبه را در بر می گیرد . به ویژه در قرآن که الفاظ آن عامّ است و مصادیق گوناگونی دارد .چنین خطابی در قرآن کریم : ( یا ایّها الّذین آمنوا اتّقوا الله ) تنها به عوام اختصاص ندارد ‌،چنان که خواص و اخصّ الخواص را نیز در بر می گیرد

تقوا ،‌تنها به انجام واجبات و دوری از محرّمات ،‌اختصاص ندارد و از آن دو و از تهذیب نفس ،‌فراگیرتر است و این در عرف قرآن ،‌همان تقوای قلب است خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و من یعظّم شعائر الله فانّها من تقوی القلوب .)‌59

آری ،‌کسانی که شعائر خدا را بزرگ می شمارند ،‌کارشان ،‌نشان پرهیزگاری دلهایشان باشد .

(و نفسٍ‌ و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها .)‌60

سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ،‌سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده است .

اینک آنچه در این بحث برای ما مهم است ،‌این است که تقوا به مفهوم نخست – که اولین مرتبۀ تقواست – عبارت از انجام واجبات و دوری از محرمات است که در پاکسازی نفس و تخلّق به فضایل مؤثّر است . راز آن ،‌در این نهفته است که مخالفت با نفس امّاره و پلیدیهای اخلاقی ،‌موجب ضعف این نیروها می گردد و می توان بر آنها چیرگی یافت ،‌و در پرتو به دست آوردن ملکۀ عدالت برای شخص متّقی و چیرگی بر پلیدیها به گونه ای که اگر بتوان بر آن لگام زد و از شعله ور شدنش در امان بود ،‌موجب تسلّط بر نفس می گردد ،‌و حتّی می توان گفت باگذشت زمان و پیگیری رویارویی با آن ،‌آدمی خواهد توانست این گونه پلیدیها را ریشه کن کند ،‌و حتّی می تواند شجرۀ پاک فضایل را در دل خود بنشاند که پیوسته میوه ها و ثمراتش را در اختیار نهد . از این روست که علمای علم اخلاق ،‌معتقدند هر که می خواهد ریشه های بخل را از دل برکند و درخت بخشش را در آن بنشاند ،‌باید به قدر توان ،‌انفاق کند ،‌چنان که خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(لینفق ذو سعهٍ من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق ممّا اتاه الله .)61

هر مالداری از مال خود ‌،نفقه دهد و کسی که تنگدست باشد ،‌از هر چه خدا بدو داده است ‌،نفقه دهد

با انفاق پیوسته ،‌پلیدی بخل رو به ضعف می نهد و حتّی ریشه کن می شود و درخت سخاوت به جای آن نشانده می شود و رشد می کند و میوه های شیرین هم می دهد . و در این هنگام ‌،خودِ او هم از انفاق ،‌لذّت خواهد برد و از آنچه خدا به او داده ‌،بدون آنکه بر نفس خویش چیزی تحمیل کند ،‌ناخودآگاه انفاق می کند .

هر که می خواهد صفت ترس را از خویش بزداید و آن را به صفت شجاعت تبدیل کند ،‌باید با مخالفت با ترس ،‌به مبارزه با آن برخیزد . این گونه مخالفت پیوسته ،نخست این پلیدی را ضعیف می کند و با گذشت زمان ،‌آن را از میان می برد و این چنین ،‌رذیلت پیشگفته ‌،به فضیلت بدل می گردد .

بهترین گواه در درستی این سخن ،‌به دست آمدن ملکۀ تخصّص در علوم گوناگون در پرتو عمل و مداومت و به دست آمدن ملکۀ عدالت در پرتو مخالفت با هوی وهوس است .

همان گونه که کار و پیوستگی در دانش ،‌تخصّص به ارمغان می آورد ‌،کار و پیوستگی ،‌موجب زدوده شدن پلیدیها و نشاندن درخت فضایل و حتی رسیدن به ملکه های فاضله برای شخص می گردد ‌،چنان که مخالفت با نفس امّاره و هواها و هوسها ،‌موجب چیرگی بر آنها و ریشه کن کردنشان می گردد .

قرآن با تکرار امر به تقوا و حتّی با دستور به تقوا در آغاز این کتاب آسمانی ،‌باور علمای علم اخلاق را تأیید می کند ،‌آنجا که می فرماید :

(الم ذلک الکتاب لا ریب فیه هدیً للمتّقین .)‌62

الف .لام .میم . این کتاب که شکی در آن نیست ،‌برای پرهیزگاران هدایت است .

این حقیقت را باید دریافت که ممکن نیست افراد غیر متّقی را به سبب رسوخ پلیدیها در ایشان ،‌هدایت کرد . قرآن نیز بارها انسان را به مخالفت با هوی و هوس ،‌فراخوانده و آن را میزان سعادت دانسته است . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(فامّا من طغی . و آثر الحیاه الدّنیا . فانّ الجحیم هی المأوی . و امّا من خاف مقام ربّه و نهی النّفس عن الهوی . فانّ الجنّه هی المـأوی .)‌63

پس ،‌هر که طغیان کرده ،‌ و زندگی این جهانی را برگزیده،‌جهنم جایگاه اوست . امّا هر کس که از ایستادن در برابر پروردگارش ترسیده ،‌ونفس را از هوی بازداشته ،‌بهشت جایگاه اوست .

راغب در مفردات می گوید : ” هوی ” گرایش نفس به شهوت است و آن به نفسی گفته می شود که به شهوت بگراید . گفته شده که وجه تسمیۀ آن ، این است که صاحب خود را در دنیا به هر مصیبتی می افکند و در آخرت به هاویه می اندازد

حاصل سخن اینکه چون همۀ شرور و گناهان و تبهکاریها و پلشتیهای اخلاقی ،‌از نفس بر می خیزد ،‌لذا برای رام کردن نفس و تسلط بر آن و مرتفع کردن برخی از پلیدیها و حفظ تعادل در اعمال ،‌نفس از هوی و هوس و تمایلات آن بر حذر داشته شده است که همین مورد درقرآن ،‌یک بار تقوا و بار دیگر مخالفت با هوی و هوس نامیده شده است . از همین رو ،‌علمای اخلاق گفته اند :‌از جمله شیوه های تهذیب نفس وتخلّق به فضایل ،‌مخالفت با نفس امّاره و پلیدهای اخلاقی است .

قرآن این نظر را تأیید می کند و می فرماید :‌

(اتقوا الله حقّ تقاته .)64

از خدا ، آن طور که شایستۀ اوست ،‌پروا کنید

(فاتّقوالله ما استطعتم .)65

تا جایی که می توانید ،‌پروای الهی را در پیش گیرید .

(و لو شئنا لرفعناه بها و لکنّه اخلد الی الارض و اتّبع هوئه.) 66

اگر خواسته بودیم ،‌به سبب آن علم که به او داده بودیم ،‌رفعتش می بخشیدیم ،‌ولی او درزمین بماند و از پی هوای خویش برفت .

(و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتّبع هوئه .) 67

و از آن که ‌،دلش را از ذکر خود بی خبر ساخته ایم ،‌و از پی هوای نفس خود می رود ،‌پیروی مکن .

در اینجا ما در بیان اهمّیت تقوا و مخالفت با هوی و هوس ‌،آیات و روایاتی را برای تکمیل سخن می آوریم .

آیاتی در پیرامون مخالفت با هوی وهوس

خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءک من العلم انّک اذاً لمن الظّالمین .)68

هر گاه پس از آگاهی ،‌پی خواهشهای ایشان بروی ،‌از ستمکاران خواهی بود .

(و لو شئنا لرفعناه بها و لکنّه اخلد الی الارض و اتّبع هویه .)69

اگر خواسته بودیم ،‌به سبب آن علم که بدو داده بودیم ،‌رفعتش می بخشیدیم ،‌ولی او در زمین بماند و از پی هوای خویش رفت .

(و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتّبع هویه .)70

و از آن که ،‌دلش را از ذکر خود بی خبر ساخته ایم ،و از پی هوای نفس خود می رود ،‌پیروی مکن.

(افرءیت من اتّخذ الهه هویه و اضلّه الله علی علمٍ ) 71

آیا آن کس را که هوسش را چون خدای خود گرفت و خدا از روی علم گمراهش کرد،‌دیده ای ؟‌

(و امّا من خاف مقام ربّه و نهی النّفس عن الهوی فانّ الجنّه هی المأوی .) 72

امّا هر کس که از ایستادن در برابر پروردگارش ،‌ترسیده و نفس را از هوی باز داشته ‌،بهشت جایگاه اوست .

روایاتی در پیرامون مخالفت با هوی و هوس

ابو محمّد وابشی می گوید : از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود :

“احذروا اهواءکم کما تحذرون اعداءکم ،‌فلیس شیء اعدی للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم .”73

آن گونه از هوی و هوس خود بپرهیزید که از دشمنانتان می پرهیزید . برای آدمیان ‌،دشمن تر از پیروی هوی و هوس و برآیندِ زبانشان ،‌چیزی در میان نیست .

امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر می فرماید که خداوند عزّ و جلّ فرموده است :‌

“و عزتی و جلالی و عظمتی و کبریائی و نوری و علوّی و ارتفاع مکانی ،‌لا یؤثر عبد هواه علی هوای الاّ شتتّ علیه امره ،‌و لبّست علیه دنیاه و شغلت قلبه بها ،‌و لم اؤته منها الاّ ما قدّرت له ،‌و عزّتی و جلالی و عظمتی و نوری و علوّی و ارتفاع مکانی ،‌لایؤثر عبد هوای علی هواء الاّ استحفظته ملائکتی و کفّلت السماوات و الارضین رزقه و کنت له من وراء تجاره کل تاجر ،‌وأتته الدّنیا و هی راغمه .” 74

سوگند به عزّت و جلال و عظمت و کبریا و نور و علوّ و والایی مکانم ،‌بنده ای هوای خود را بر هوای من برنگزید مگر آنکه امورش را بپراکندم و جامۀ دنیا بر او پوشاندم و دلش را به دنیا مشغول کردم ،‌و از دنیا بدو ندادم مگر آنقدر که برای او مقّدر کرده ام . سوگند به عزت و جلال و عظمت و نور و علوّ و والایی مکانم ، بنده ای هوای مرا بر هوای خویش ترجیح نداد مگر آنکه فرشتگان خود را به پاسداری او برگماشتم و آسمانها و زمینها را مأمور امرار معاش او کردم ،‌و از آن سوی تجارت هر تاجری ،‌حامی او هستم و دنیا هم در حالی که نخواهد بدو همی بخشد .

امیرمؤمنان (ع)‌ می فرماید :

“انّما اخاف علیکم اثنتین اتباع الهوی و طول الأمل ،‌امّا اتباع الهوی فانه یصدّعن الحق ،‌و امّا طول الامل فینسی الاخره .” 75

از دو چیز بر شما می هراسم :‌پیروی از هوی وهوس و آرزوهای طولانی ،‌چه ،‌پیروی از هوس از حق باز می دارد و آرزوهای طولانی ،‌آخرت را به باد فراموشی می سپارد .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

” لا تدع النفس و هواها فانّ هواها (فی) رداها و ترک النفس و ما تهوی أذاها و کفّ النفس عمّا تهوی دواها .”‌76

نفس را با هواهای خود ،‌وا مرهان ،‌چه ، هوی وهوس موجب نابودی او می شود و رها کردن نفس با هوی وهوسش ،‌او را خواهد آزرد و نگاه داشتن نفس از آنچه هوایش امر می کند ‌،داروی شفا بخش اوست .

آیاتی پیرامون تقوا

(الم ،‌ذلک الکتاب لا ریب فیه هدیً للمتقین .)‌77

الف .لام .میم .این کتاب که شکّی در آن نیست ،‌بر پرهیزگاران راهنماست .

(یا ایّها الّذین آمنوا اتّقوا الله حقّ تقاته .)78

ای کسانی که ایمان آورده اید ،‌تقوی خدا را آن گونه که باید ،‌در پیش گیرید .

(و ان تصبروا و تتّقوا لا یضرّکم کیدهم شیئاً .) 79

اگر شکیبایی ورزید و پرهیزگار باشید ،‌از مکر آنها ،‌زیانی به شما نرسد .

( بلی ان تصبروا و تتّقوا و یأتوکم من فورهم هذا یمددکم ربّکم بخمسه الافٍ من الملائکه مسوّمین .)80

آری اگر پایداری کنید و پرهیزگار باشید ،‌چون دشمنان تاخت آورند ،‌خدا با پنج هزار از فرشتگان صاحب علامت ،‌شما را یاری کند .

(انّما یتقبّل الله من المتّقین .)81

همانا خدا ،‌تنها از پرهیزگاران می پذیرد .

(یا ایّها الّذین آمنوا اتّقوا الله وابتغوا الیه الوسیله .)82

ای کسانی که ایمان آورده اید ،‌از خدا بترسید و به او تقرب جویید .

(فمن اتّقی و اصلح فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون .)83

کسانی که پرهیزگاری کنند و به صلاح آیند ،‌نه ترسی بر ایشان خواهد بود و نه محزون خواهند شد .

(و لو انّ اهل القری آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکاتٍ‌من السّماء ) 84

اگر اهل روستاها ، ایمان می آورند و پرهیزگاری در پیش می گرفتند برکاتی از آسمان را برای ایشان می گشودیم .

(انّ‌ الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتّقین .) 85

همانا زمین از آن خداست و آن را برای بندگانی به ارث گذارد که می خواهد و انجام امور از آن پرهیزگاران است .

(یا ایها الّذین آمنوا ان تتّقوا الله یجعل لکم فرقاناً و یکفر عنکم سیّئاتکم و یغفر لکم .)86

ای کسانی که ایمان آورده اید ‌،اگر تقوای خدا در پیش گیرید ،‌برای شما فرقان (عامل جدایی حق از باطل ) قرار می دهد و بدیهاتان را می پوشاند و شما را می آمرزد .

(ان اولیاؤه الاّ المتّقون .)87

دوستان خدا نیستند مگر پرهیزگاران .

(افمن اسّس بنیانه علی تقوی من الله و رضوانٍ خیر ام من اسّس بنیانه علی شفاجرفٍ هارٍ فانهار به فی نار جهنّم و الله لا یهدی القوم الظّالمین .)88

آیا کسی که بنیان مسجد را بر ترس از خدا و خشنودی او نهاده بهتر است ،‌یا آن کسی که بنیان مسجد را بر کنارۀ سیلگاهی که آب زیر آن را شسته باشد ،‌نهاده است ،‌تا با او در آتش جهنّم سرنگون گردد؟‌و خدا مردم ستمگر را هدایت نمی کند .

(انّ‌ الله یحبّ المتّقین .)89

همانا خدا پرهیزگاران را دوست دارد .

(انّه من یتّق و یصبر فأنّ الله لا یضیع اجر المحسنین .) 90

همانا کسی که تقوا در پیش گیرد و شکیبایی ورزد ،‌خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند .

(انّ‌ الله مع الّذین اتّقوا و الّذین هم محسنون .)91

همانا خداوند با کسانی است که تقوا در پیش گرفته اند و کسانی که نیکوکارند .

(انّ‌ المتّقین فی جنّاتٍ و نهرٍ فی مقعد صدقٍ عند ملیکٍ مقتدرٍ .)92

پرهیزگاران در باغها و کنار جویبارانند ،‌در جایگاهی پسندیده ،‌نزد فرمانروایی توانا .

(‌یا ایّها الّذین آمنوا اتّقوا الله و لتنظر نفس ما قدّمت لغدٍ )93

ای کسانی که ایمان آورده اید ،‌تقوای خدا در پیش گیرید و هر کس باید ببیند برای فردا چه پیش می فرستد .

(فاتّقوا الله ما استطعتم .)94

تا می توانید تقوای خدا در پیش گیرید .

(و من یتّق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکّل علی الله فهو حسبه انّ الله بالغ امره قد جعل الله لکلّ شیءٍ قدراً .) 95

و هر که از خدا بترسد ،‌برای او راهی برای بیرون شدن ،‌قرار خواهد داد ،‌و از جایی که گمانش را ندارد ،‌روزی اش می دهد ،‌و هر که بر خدا توکّل کند ،‌خدا او را کافی است . خدا ،‌کار خود را به آخر می رساند و برای هر چیزی ،‌اندازه ای قرار داده است .

(من یتّق الله یجعل له من امره یسراً )96

هر که تقوای خدا در پیش گیرد ،‌خداوند کار او را آسان می گرداند .

(فامّا من اعطی و اتّقی و صدّق بالحسنی فسنیسّره للیسری .)97

امّا کسی که بخشایش و پرهیزگاری کرد و آن بهترین را تصدیق کرد ،‌پس برای بهشت آماده اش می کنیم .

(و تزوّدوا فانّ الزّاد التقوی و اتّقون یا اولی الالباب .)98

و توشه برگیرید ‌،پس بهترین توشه ،‌تقواست ،‌تقوای مرا در پیش گیرید ای خردمندان .

روایاتی پیرامون تقوا

در سفارش پیامبر (ص)‌به مردی آمده است :‌

“و قد اجمع الله تعالی ما یتواصی به المتواصعون من الاولین و الاخرین فی خصله واحده و هی التقوی ،‌قال الله عزّوجلّ (‌و لقد وصینا الّذین اوتوا الکتاب من قبلکم و ایّاکم ان اتّقوا الله .) و فیه جماع کلّ عباده صالحه وصل من وصل الی الدرجات العلی و الرتبه القصوی و به عاش من عاش مع الله بالحیاه الطیبه و الانس الدائم ،‌قال الله عزّوجلّ : (‌انّ المتّقین فی جنّات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر .)99

خداوند تبارک و تعالی هر چه را پیشینیان و پسینیان سفارش کرده اند ،‌در یک خصلت و خوی گرد آورده است که همان تقواست .خداوند می فرماید :”ما به اهل کتاب پیشینیان شما و نیز خود شما ،‌سفارش کرده ایم که تقوای خدای را در پیش گیرید” که آن گرد آورندۀ هر عبادت شایسته ای است که در پرتو آن ،‌دیگران به مراتب والا و درجات بالا دست یافته اند و به وسیلۀ آن ،‌دیگران با خدا زندگی پاک و انس پیوسته داشته اند . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌”پرهیزگاران در باغها و کنار جویبارانند ،‌در جایگاهی پسندیده ،‌نزد فرمانروایی توانا .”

امام جواد علیه السلام به سعد الخیر نوشت :

“فانّی اوصیک بتقوی الله ،‌فان فیها السّلامه من التّلف و الغنیمه فی المنقلب ،‌انّ‌ الله عزّوجلّ یقی بالتقوی عن العبد ما عزب عنه عقله و یجلی بالتقوی عنه عماه و جهله ،‌و بالتّقوی نجی نوح و من معه فی السفینه و صالح و من معه من الصاعقه و بالتقوی فاز الصّابرون و نجت تلک العُصب من المهالک .”100

همانا من تو را به تقوای الهی سفارش می کنم که سلامت از تباهی و غنیمت یافتن به هنگام دگرگونی ،‌در آن نهفته است . همانا خداوند با تقوا از بنده ،‌آنچه را که عقلش از آن دور مانده ،‌نگاه می دارد ،‌و با تقوا کوری و نادانی اش را نور می بخشد و با تقوا بود که نوح و همراهان او در کشتی ،‌حضرت صالح و همراهان او از آذرخش ،‌رهایی یافتند و با تقوا ،‌شکیبایان رستگار شدند و این گروهها از مهلکه نجات یافتند .

در آنچه امیرمؤمنان (ع)‌ به اهل مصر نوشت ،‌چنین آمده است :

“علیکم بتقوی الله فانّها تجمع الخیر و لا خیر غیرها ،‌یدرک بها من الخیر ما لا یدرک بغیرها من خیر الدّنیا و الاخره ‌،قال الله عزّوجلّ (و قیل للّذین اتقوا ماذا انزل ربکم قالوا خیرا للّذین احسنوا فی هذه الدّنیا حسنه و لدار الاخره خیر و لنعم دار المتّقین .)101

بر شما باد تقوای الهی که خیر را گرد می آورد و خیری جز آن نیست . در پرتو آن ،‌خیر دنیا و آخرت درک می گردد که جز با آن ‌،دریافت نمی شود . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌”و به کسانی که تقوای الهی در پیش گرفته اند گفته می شود که خدای شما چه نازل کرده است و آنها می گویند : برای کسانی که در این دنیا نیکی کرده اند ،‌نیکی . و هر آینه سرای آخرت بهتر است و چه نیکوست سرای پرهیزگاران .”

حضرت علی (ع)‌می فرماید :‌

“التّقوی رییس الاخلاق .” 102

پرهیزگاری ،‌اصل اخلاق است .

از امام صادق (ع)‌پیرامون تفسیر تقوا ،‌پرسش کردند و حضرت (ع)‌فرمود :‌

“ان لا یفقدک الله حیث امرک و لا یراک حیث نهاک .”103

چنین نباشد که خداوند تو را درآنچه امر کرده ،‌نباید و تو را از آنچه بازداشته ،‌نبیند .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“فانّ تقوی الله دواء داء قلوبکم و بصر عمی افئدتکم و شفاء مرض أجسادکم و صلاح فساد صدورکم و طهور دنس أنفسکم و جلاء غشا ابصارکم و أمن فزع جأشکم و ضیاء سواد ظلمتکم .”104

همانا تقوای الهی ،‌داروی درد دلهای شما و موجب بینا شدن کوری دلهای شما و شفای بیماری اجسام شما و اصلاح تباهیهای دلهایتان و پاکی پلشتیهای نفسهاتان و جلا یافتن پوشش دیدگانتان است و موجب امنیت دل و نورانی شدن سیاهی تاریکیهای شماست .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“الا و بالتقوی تقطع حُمَه الخطایا .”105

آگاه باشید ،‌با تقوا نیش لغزشها از میان می رود .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“فاتّقوا الله عباد الله تقیّه ذی لبّ شغل التّفکر قلبه و أنصب الخوف بدنه و أسهر التّهجّد غرار نومه .”106

ای بندگان خدا ! چونان خردمندی پروای الهی پیشه کنید که اندیشیدن ،‌دلش را مشغول داشته است و ترس ،‌پیکرش را خسته کرده و شب زنده داری ،‌پس مانده خوابش را نیز ربوده است .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“التقوی علی ثلاثه اوجه :تقوی بالله فی الله و هو ترک الحلال فضلاً عن الشبهه و هو تقوی خاصّ الخاص ،‌وتقوی من الله و هو ترک الشبهات فضلاً عن حرام و هو تقوی الخاصّ و تقوی من خوف النّار و العقاب و هو ترک الحرام و هو تقی العام .”107

تقوا سه گونه است : تقوای با خدا در خدا ،‌که همان ترک حلال است ،‌چه رسد به امور مشتبه و این تقوای خاصّ الخاص است وتقوی از خدا که همان ترک شبهات است ،‌چه رسد به حرام و آن تقوای خواص است و تقوای از هراس آتش و کیفر که همان ترک حرام است و این تقوای عوام می باشد .

حضرت علی (ع)‌در خطبۀ همام می فرماید :

“فالمتّقون فیها هم اهل افضائل : منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد ،‌و مشیهم التّواضع ،‌غصوا ابصارهم عمّا حرّم الله علیهم ،‌و وقفوا اسماعهم علی العلم النّافع لهم ،‌نزّلت انفسهم منهم فی البلاء کالّتی نزّلت فی الرّخا و لو لا الاجل الّذی کتب لهم لم تستقرّ ارواحهم فی اجسادهم طرفه عینٍ شوقاً الی الثّواب و خوفاً من العقاب . عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم ،‌فهم و الجنّه کمن قد رآها فیهم فیها منعّمون و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون .”108

پس پرهیزگاران ،خداوندانِ فضیلت در این جهان هستند ،‌گفتارشان صواب است و میانه روی شان شعار ، و در رفتار و گفتار فروتنند ،‌دیده هاشان را از آنچه خدا بر آنان حرام کرده ‌،پوشیده اند ،‌و گوشهاشان را به دانشی که آنان را سودمند است ،‌بداشته و آن را نیوشیده اند . در سختی چنان به سر می برند که گویی به آسایش اندرند . و اگر نه این است که زندگی شان را مدّتی است که باید گذراند ،‌جانهاشان ،‌یک چشم به هم زدن در کالبد نمی ماند ،‌از شوق رسیدن آن جهان یا از بیم ماندن و گناه کردن در این جهان .آفریدگار در اندیشۀ آنان بزرگ بُوَد ،‌پس هر چه جز اوست در دیده هاشان خُرد نمود. بهشت ،‌برای آنان چنان است که گویی آن را دیده اند و در آسایش آن به سر می برند ،‌و دوزخ ،برای آنان چنان است که گویی آن را دیده اند و در عذابش اندرند .

2. مراقبت

مراقبت نزد علمای اخلاق ،‌از جایگاه سترگی برخوردار است و قرآن و روایات ،‌اگر چه در این پیرامون ،‌تفصیلی در خود ندارند ،‌ولی در آنها نسبت به مراقبت ،‌رویکردی به چشم می خورد . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(یا ایّها الّذین آمنوا اتّقوا الله و لتنظر نفس ما قدّمت لغدٍ و اتّقوا الله انّ الله خبیر بما تعملون .)109

ای کسانی که ایمان آورده اید ،‌از خدا بترسید ،‌و هر کس باید بنگرد که برای فردایش چه فرستاده است . از خدا بترسید که خدا به کارهایی که می کنید آگاه است .

خداوند در این آیۀ شریفه ،‌نخست به تقوا و سپس به مراقبت ،‌فرمان داده است و در پی آن ،‌دستور نخست را چنین مورد تأکید قرار داده است :

(و اتّقوا الله ) و بر دستور دوم چنین تأکید کرده : (انّ الله خبیر بما تعملون ) امام موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید:

“لیس منّا من لم یحاسب نفسه فی کلّ یوم .”110

از ما نیست هر که روزانه ،‌خویش را محاسبه نکند .

نظیر این حدیث ،‌فراوان است که به خواست خدا ،‌برخی از آنها را خواهیم آورد .می بینیم که امام چگونه بر محاسبۀ نفس ،‌پای می فشارد تا جایی که تشیّع هر کس را که، ‌خویش را هر روز محاسبه نکند ،‌از او سلب می کند .

توضیح اجمالی مراقبت :از این آیۀ شریفه و روایات مشابه ،‌چنین فهمیده می شود که مراقبت ،‌همان زیر نظر داشتن گفتار ،‌کردار و پندار است . حتی در شب و به هنگام خواب ،‌هر کس باید خویش را دقیقاً محاسبه کند و به هنگام ارتکاب هر صغیره و کبیره ای ،‌نفس را مؤاخذه کند و به هنگام مخالفت ،‌آن را نکوهش کند و هنگام پیروی ،‌از آن قدردانی کند و حمد الهی را به جای آورد .

امّا تفصیل سخن :‌شایسته است که آدمی ،‌پس از پگاه ،‌با نفس خویش شرط گذارد و در تهذیب نفس ،‌به طور کلّی یا ترک رذیلتی به طور خاص یا تخلّق به فضایل یا فضیلتی خاص ،‌یا انجام واجبات و ترک محرّمات ، به طور کلّی یا انجام واجبی خاص ،‌چون نمازِ اوّل وقت یا دوری از حرام خاصّی ،‌همچون مراقبت از زبان در لغزشهای آن ،‌با خود پیمان بندد .

این نهادن شرط و بستن پیمان ،‌بسیار دقیق و سخت و جدّی است . نهادن شرط ،‌در آغاز بر سبیل خواهش است و اگر اثر نکرد ‌،فرمان از سوی اربابی نیرومند به بندۀ سرکش و گنه پیشه شکل گیرد

او سپس نفس را دقیقاً مراقبت کند ،‌همچون مراقبت از جان و آبرو و مال به هنگام پیش آمدن خطر . اگر در نفس ،‌طغیان و مخالفتی دید ،‌آرام علت را از او جویا شود و در گام نخست ،‌اندکی او را نکوهش کند ، و اگراین مخالفت در او تکرار شد و او شاهد اصرار نفس خویش بر این مخالفت بود ،‌او را شدیداً مورد اعتراض قراردهد و به سخنی او را نکوهش کند ،‌چونان که اربابی ،‌بندۀ گنهکارش را نکوهش می کند ،‌و این چنین با او شرط نهد و پیمان بندد . حتی در شب ،‌به هنگام خواب ،‌از او دقیقاً‌ حساب کشد .اگر او را به شرط و پیمان وفادار یافت چه بهتر و در این هنگام از او قدردانی کند و خدای را به سبب نعمتهایش سپاس گزارد ،‌و اگر او را به پیمانش ، غیر ملتزم یافت ،نخست به باد نکوهش گیرد و اگر باز هم سرپیچی کرد او را به شدت مورد عتاب قرار دهد و اگر به این حد نرسید ،‌عتابی اندک بر او روا دارد و اگر حدّش فزونی یافت ،‌عقابی دردناک ،‌همچون روزه برای یک یا چند روز ،‌یا یک یا چند شب ،‌شب زنده داری بر او اعمال کند . امّا به نظر می رسد که مراقبه از طریق زدن و وارد کردن زیان ،‌بدو روا نباشد ،‌اگر چه برخی نیز بدان معتقدند .چکیدۀ این سفارش ‌،آمیزه ای است از نهادن شرط و زیر نظر گرفتن نفس و مراقبت و محاسبه و نکوهش و عقاب آن ،‌و تسمیۀ آن به مراقبت از بابت تسمیۀ کّل است به اسم جزء . این مراقبت – به ویژه به شکل تفصیلی آن – اگر پیوسته و همراه با مواظبت باشد ‌،مؤثر است. اینک برای تأکید و آوردن دلیل و نیز برای تبرّک ،‌به ذکر چند روایت در این باب می پردازیم .

روایاتی پیرامون مراقبت

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“من استوی یوماه فهو مغبون و من کان آخر یومه شرّهما فهو ملعون و من لم یعرف الزیاده فی نفسه کان الی النقصان اقرب ،‌و من کان الی النقصان اقرب فالموت خیر له من الحیاه .”111

هر که دو روزش ،‌یکسان باشد ،‌زیانکار است و هر که روز بعدش ،‌بدتر باشد ‌،نفرین شده است ،‌و هر که افزایش را در خویش نشناسد به کاهش نزدیکتر است و هر که به کاهش نزدیکتر باشد ،‌مرگ برای او از زندگی بهتر خواهد بود .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“انّ‌ علی لسان کلّ قائل رقیباً فلیتّق الله العبد و لینظر ما یقول .”112

بر زبان هر گوینده ای ‌،مراقبی است ،‌پس بنده باید از خدا تقوا کند و ببیند چه می گوید .

امیرمؤمنان (ع)‌می فرماید :

“لیس منّا من لم یحاسب نفسه فی کلّ یوم ،‌فان عمل خیراً حمدالله و استزاده ،‌و ان عمل سوءً استغفرالله .”113

هر که روزانه خویش را محاسبه نکند ،‌از ما نیست . اگر کار خوبی کرده ‌،خدای را سپاس گوید و از او بخواهد که بر آن بیفزاید و اگر کار بدی کرده از خدای آمرزش طلبد .

حضرت علی (ع)‌پیرامون اهل ذکر می فرماید :

“و قد نشروا دواوین اعمالهم و فرغوا لمحاسبه انفسهم عن کلّ صغیرهٍ و کبیرهٍ امروا بها فقصّروا عنها او نهوا عنها ففرّطوا فیها .”114

چسان دفتر کردارهاشان را گشاده اند و برای محاسبۀ نفس آماده کرده اند ،‌و می اندیشند که چه کارهای بزرگ و کوچک را که بدان مأمور بودند ،‌واگذاشتند ،‌یا از کارهایی بازداشته شدند ،‌که کردن آن را به افراط روا داشتند .

حضرت علی (ع)‌ می فرماید :

“فحاسب نفسک لنفسک فانّ غیرها من الانفس لها حسیبٌ غیرک .”115

پس حسابِ نفس خود ،‌گیر که دیگران را حسابرسی است .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“الا فحاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا ،‌فانّ فی القیامه خمسین موقفاً کل موقف مقام الف سنه .”116

آگاه باشید ،‌خود را محاسبه کنید پیش از آنکه مورد محاسبه قرار گیرید .

همانا در روز رستخیز ،‌پنجاه موقف است که هر موقف پنجاه هزار سال به طول می انجامد .

وسپس آیۀ چهارم سوره معراج را تلاوت فرمود که :

(فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه .)

روزی که مقدار آن پنجاه هزار سال است .

امیر مؤمنان (ع)‌می فرماید :

“من لم یتعاهد النقص من نفسه غلب علیه الهوی ،‌و من کان فی نقص فالموت خیر له .”117

هر که مراقب کاهش نفس خویش نباشد ،‌هوی و هوس براو.چیرگی یابد ،‌و هر که رو به نقصان نهد ،‌مرگ برای او بهتر خواهد بود .

محمّد بن عمران جبلی می گوید :از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرماید:

“من لم یجعل له من نفسه و اعظاً فانّ مواعظ النّاس لن تغنی عنه شیئاً “118

هر که خویش را پند دهندۀ خود قرار ندهد ،‌دیگر پند مردم برای او سودی در بر نخواهد داشت .

حضرت علی (ع) در صفات پرهیزگاران می فرماید :

“ان استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یُعطهما سؤلها فیما تحبّ .”119

اگر نفس او در آنچه بر آن دشوار است ،‌فرمان وی نَبَرد ،‌او نیز در آنچه نفس او دوست دارد ‌،اطاعتش نکند .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“… و لا حجاب اظلم و اوحش بین العبد و بین الربّ من النفس و الهوی ،‌و لیس لقتلهما فی قطعهما سلاح و آله مثل الافتقار الی الله و الخشوع و الجوع و الظمأ بالنّهار و السّهر باللیل ،‌فان مات صاحبه مات شهیداً و ان عاش و استقام ادّاه عاقبته الی الرضوان الاکبر . قال الله و عزّوجلّ : (‌و الّذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و انّ الله لمع المحسنین ) و اذا رأیت مجتهداً ابلغ منک فی الاجتهاد فوبّخ نفسک و لمها و عیّرها و حثّها علی الازدیاد علیه . و اجعل لها زماماً من الامر و عناناً من النّهی و سقها کالرائض للفاره الّذی لا یذهب علیه خطوه منها الاّ و قد صحّح اوّلها و اخرها …”120

میان بنده و خدا ،حجابی تاریکتر و وحشت زاتر از نفس و هوی و هوس وجود ندارد و برای کشتن آنها و گسستن شان ،‌جنگ افزار و ابزاری چون نیازمندی به خدا و خشوع و گرسنگی و تشنگی در روز ،‌و شب بیداری نیست . پس اگر بنده در این حال بمیرد ،‌شهیدمرده است و اگر زنده بمانَد و استقامت ورزد ،‌عاقبتش به رضوان اکبر منجر خواهد شد . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌”کسانی که در راه ما بکوشند ،‌راههای خود را به ایشان بنمایانیم و همانا خداوند با نیکوکاران است .”و هر گاه سخت کوشی را دیدی که از تو سخت تر می کوشد ،‌خویش را سرزنش و نکوهش کن و به باد ایرادش بگیر و به کار بیشتر تشویقش کن و لگام بر کارهایش زن و در نبایستها افسارش زن ،‌و آن را هدایت کن چون کسی که می خواهد استری را تربیت کند ،‌تا هر گامی که بر می دارد بر طبق حساب باشد و آغاز و پایان آن سنجیده باشد …

حضرت علی (ع) می فرماید :

“اعلموا عباد الله انّ علیکم رصداً من انفسکم و عیوناً من جوارحکم و حفّاظ صدقٍ یحفظون اعمالهم و عدد انفاسکم . لا تسترکم منهم ظلمه لیلٍ داجٍ و لا یکنّکم منهم باب ذور تاجٍ و انّ‌ غداً من الیوم قریب .”121

بندگان خدا ،‌اگر بدانید که از شما بر شما نگاهبانانی است ، و از اندامهاتان مراقبانی ،‌و حافظانی که کرده های شما را به درستی در حساب می آرند و نفسهاتان را می شمارند ،‌نه شبی سیاه شما را از آنان می پوشاند ،‌و نه دری استوار پنهان کردنتان تواند ،‌فردا به امروز نزدیک است .

مراقبت به مفهومی دیگر

مراقبت ،‌مفهوم و مصداق دیگری نیز دارد و آن اگر مؤثرتر از مراقبتی نباشد که بیان شد ، قطعاً کمتر از آن نیست . این مراقبت ،‌عبارت است از توجّه به اینکه بیشتر موجودات ،‌مراقب گفتار ،‌کردار و پندار اویند . این گونه مراقبت نیز از قرآن و روایات به دست می آید .

الف )از مراقبان بر اعمال ،‌خداوند متعال است و قرآن بر این نکته تأکید فراوان دارد و می فرماید :

(و اعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه .)122

و بدانید که خداوند ،‌حائل میان انسان و قلب اوست .

(یعلم خائنه الاعین و ما تخفی الصّدور .)123

او دیدگان خائن را در می یابد و نیز آنچه را که در سینه ها نهفته دارند و

(الم یعلم بانّ‌ الله یری .)124

آیا هنوز ندانسته که خدا می بیند .

ب) از مراقبان دیگر ،‌پیامبر اکرم (ص) است و خداوند می فرماید:

(قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون )125

و بگو عمل کنید ‌،خدا و پیامبرش و مؤمنان ‌،اعمال شما را خواهند دید .

ج)‌فرشتگان نیز از مراقبان هستند ، خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

( کتاب مرقوم . یشهده المقرّبون .)126

کارنامه ای نگاشته شده که مقرّبان ،‌گواه آنند .

(ما یلفظ من قولٍ الاّ لدیه رقیب عتید .)127

هیچ کلامی نمی گوید مگر آنکه در کنار او ،‌مراقبی حاضر است .

د)‌اعضا و جوارح نیز در شمار مراقبان هستند ، خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(حتی اذا ما جاؤها شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون . و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا انطقنا الله الّذی انطق کل شیءٍ )128

چون به کار آتش آیند ،‌گوش و چشمها و پوستهایشان به اعمالی که مرتکب شده اند ،‌بر آنها گواهی دهند . به پوستهای خود گویند : چرا علیه ما شهادت دادید ؟ گویند :آن خدایی که هر چیزی را به سخن می آورد و شما را نخستین بار بیافرید ،‌ما را به سخن آورده است .

ه)‌از جمله مراقبان دیگر ،‌یکی هم زمینی است که اعمال بر روی آن چهره می بندند ،‌خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها و قال الانسان ما لها . یومئذٍ‌ تحدّث اخبارها بانّ‌ ربّک اوحی لها .)129

آنگاه که زمین به سخت ترین لرزه هایش لرزانده شود ، و زمین بارهای سنگینش را بیرون ریزد ‌،آدمی بگوید که زمین را چه رسیده است ؟در این روز ،‌زمین خبرهای خویش را حکایت میکند ،‌از آنچه پروردگارت به او وحی کرده است .

و) از جمله مراقبان ، شب و.روز و ساعات زمانی هستند ،‌و در این زمینه روایاتی رسیده است که ازجملۀ‌ آنها ،‌این حدیث از پیامبر اکرم (ص) است :

” … فمن عمل صالحاً شهدت له جوارحه وبقاعه و شهوره و اعوامه و ساعاته و ایامه و لیالی الجمع و ساعاتها و ایّامها فیسعد بذلک سعاده الابد و من عمل سوّء شهدت علیه جوارحه و بقاعه و شهوره و اعوامه و ساعاته و لیالی الجمع و ساعاتها و ایّامها فیشقی بذلک شقاء الابد .”130

هر که ،‌کار نیکی کند ،‌اعضا و سرزمین و ماهها و سالها و ساعات و روزهای او و نیز شبهای جمعه و ساعات و روزهای آن ،‌به نفع او گواهی دهند و بدین ترتیب ،‌سعادت ابدی می یابد . و هر که بد کند اعضا و سرزمین و ماهها و سالها و ساعات و شبهای جمعه و ساعات و روزهای آن ،‌بر ضد او گواهی دهند و او بدین ترتیب نگون بختیِ جاودان یابد .

ز)‌از جملۀ‌ مراقبان دیگر ،‌شیطان است و خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و قال الشیطان لمّا قضی الامر انّ‌ الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فأخلفتکم و ما کان لی علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لی فلا تلومونی و لوموا انفسکم .)131

چون کار به پایان آید ،‌شیطان گوید :‌خدا به شما وعده داد و وعدۀ‌ او درست بود و من نیز به شما وعده دادم ،‌ولی خلاف وعدۀ خود عمل کردم ،‌و برایتان هیچ دلیل و برهانی نیاوردم جز آنکه دعوتتان کردم شما نیز دعوت مرا اجابت کردید ،‌پس مرا ملامت مکنید و خود را ملامت کنید .

ح)قرین آدمی نیز از دیگر مراقبان اوست ،‌خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(کلما دخلت امّه لعنت اختها حتّی اذا ادّارکوا فیها جمیعاً قالت اخریهم لاولیهم ربّنا هؤلاء اضلّونا فاتهم عذاباً ضعفاً من النّار قال لکّلٍ ضعف و لکن لا تعلمون وقالت اولیهم لاخریهم فما کان لکم علینا من فضلٍ فذوقوا العذاب بما کنتم تکسبون.)132

هر امّتی که به آتش داخل شود ،‌امّت همکیش خود را لعنت کند ،‌تا چون همگی در آنجا گرد آیند .گروههایی که پیرو بوده اند دربارۀ گروههایی که پیشوا بوده اند ،‌گویند : پروردگارا! اینان ما را گمراه کردند،‌دوچندان درآتش‌،عذابشان کن . گوید عذاب همه ،‌دوچندان است ،‌ولی شما نمی دانید .پیشوایان به پیروان گویند : شما را بر ما هیچ برتری نیست ،‌اینک به کیفر کارهایی که کرده بودید، عذاب را بچشید.

این بود چکیده ای از پژوهشی مفصّل ،‌و آیات و روایات در این زمینه مفصّل و فراوان است و ما در قرآن به همین مقدار بسنده می کنیم و گزیده ای از روایات را بیان می داریم .پیش از آوردن این روایات ،‌خالی از فایده نخواهد بود که به یک نکتۀ دقیق قرآنی اشاره کنیم . از قرآن چنین پیداست که شعور تنها به انسان انحصار ندارد ،‌چنان که سخن گفتن و عمل کردن نیز چنین است ،‌بلکه هر موجودی ،‌طبق آیه شریفه ذیل ‌،هم شعور دارد و هم کلام و هم عمل .

(یسبّح لله ما فی السّماوات و ما فی الارض .)133

هر آنچه در آسمانها و زمین است ،‌خدای را تسبیح می گوید .

ولی این آیه ،‌ظهور بیشتری دارد :

(و ان من شیء الاّ یسبّح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم .)134

چیزی نیست ،‌مگر آنکه تسبیح گوی حمد الهی است ،‌ولی شما تسبیح آنها را نمی فهمید .

(و لقد اتینا داود منّا فضلاً یا جبال اوّبی معه و الطّیر .)135

و داود را از سوی خود ،‌فضیلتی دادیم ‌،که ای کوهها و ای پرندگان ،‌با او هم آواز شوید .

آیۀ : (یسبّح لله ما فی السماوات و ما فی الارض ) به تسبیح تکوینی حمل شده است و این در صورتی است که جواز آن مسلّم انگاشته شود . ولی برای مثال ،‌دو آیۀ اخیر ، این حمل را بر نمی تابند و عدم درک ما ،‌نسبت به این ظرایف و دقایق قرآنی ،‌نباید موجب شود که این آیات به مفاهیمی حمل گردد که محتوایی ندارد و علم ما نسبت به جهل ما ،‌چونان قطره ایی است نسبت به دریا ،‌چنان که نباید موجب شود که از این همه آیات و روایات ،‌دست بشوییم و آنها را نادیده بگیریم .

روایاتی پیرامون مراقبت به مفهوم دوم

سماعه به نقل از امام صادق علیه السلام روایت می کند:

“فی قول الله عزوجل (فکیف اذا جئنا من کلّ امهٍ بشهیدٍ و جئنابک علی هؤلاء شهیداً )‌قال : نزلت فی امه محمد (ص)‌خاصه فی کل قرن منهم امام منا شاهد علیهم و محمد (ص)‌ شاهد علینا .)136

حضرت (ع)‌درباره آیه شریفه “از هر امتی شاهدی ازخودشان به زیان خودشان برانگیزیم تو را بیاوریم تا به زیان آنان شهادت دهی .”

فرمود :‌این آیه ،‌به ویژه در حق امت محمّد (ص)‌نازل شده است و در هر سده ای ،‌پیشوایی از ما بر ایشان خواهد بود که گواه آنهاست و محمّد (ص)‌ گواه ما خواهد بود .

عجلی می گوید :

“سئلت أبا عبدالله –علیه السلام – عن قول الله عزّوجلّ: (و کذلک جعلناکم امه وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس .) قال : نحن الامه الوسطی و نحن شهداء الله علی خلقه و حججه فی ارضه ‌،قلت :قول الله عزّوجلّ : (‌مله أبیکم ابراهیم ؟) قال :ایانا عنی خاصه ، (هو سمّاکم المسلمین من قبل .)فی الکتب الّتی مضت ،‌(و فی هذا ) القرآن ،(لیکون الرسول علیکم شهیداً ) فرسول الله –صلی الله علیه و آله و سلّم – الشّهید علینا بما بلّغنا عن الله عزّوجلّ ، و نحن الشهداء علی الناس .فمن صدق صدّقّناه یوم القیامه ‌،و من کذّب کذّبناه یوم القیامه .”137

ازامام صادق (ع)‌دربارۀ آیۀ شریفۀ “و این چنین شما را امّت میانه قرار دادیم تاگواهان بر مردم باشید .”پرسش کردم . حضرت (ع)‌فرمود :ما امّت میانه و گواهان خدا برخلق او و حجّتهای او بر زمینش هستیم .عرض کردم : دربارۀ “آیین پدرتان ابراهیم “چه ؟ فرمود :به ویژه مقصود ما هستیم . “او شما را از پیش ،‌مسلمان نامیده است .”در کتب پیشین “و در این ” قرآن ، “تا پیامبر بر شما گواه باشد”،‌پس پیامبر اکرم (ص) با آنچه از خدای بر ما رسانده گواه بر ماست و ما گواهان بر مردم . پس هر که روز رستخیز را تصدیق کند ،‌تصدیقش کنیم و هر که آن را تکذیب کند تکذیبش کنیم .

برید عجلی می گوید :

“قلت لأبی جعفر- علیه السلام – قول الله تبارک و تعالی : ( و کذلک جعلناکم امّه وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس ویکون الرسول علیکم شهیداً ؟ )‌ قال :‌نحن الامه الوسط ،‌و نحن شهداء الله تبارک و تعالی علی خلقه و حججه فی ارضه . قلت : قوله تعالی : (یا ایِّها الّذین امنوا ارکعوا و اسجدوا واعبدوا ربّکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتباکم )‌قال : ایّانا عنی و نحن المجتبون و لم یجعل الله تبارک و تعالی فی الدین (من حرج )‌ فالحرج اشدّ من الضیق . (مله ابیکم ابراهیم )‌ایّانا عین خاصه . و (‌سماکم المسلمین )‌الله سمّانا المسلمین ،‌(من قبل ) فی الکتب التّی مضت ،‌(و فی هذا)‌القرآن ،‌(لیکون الرسول علیکم شهیداً و تکون شهداء علی الناس .)فرسول الله – صلی الله علیه واله و سلّم – الشهید علینا بما بلّغنا عن الله تبارک و تعالی و نحن الشّداء‌علی الناس ،‌فمن صدّق یوم القیامه صدّقناه و من کذّب کذّبناه .”138

به امام صادق علیه السلام کردم ،‌خداوند می فرماید : ” و این چنین ما ،‌شما را امّتی میانه قرار دادیم تا گواهان بر مردم باشید و پیامبر اکرم (ص) گواه بر شماست ” فرمود :‌امّت میانه ما هستیم ،‌و ما گواهان خداوند متعال بر خلق و حجّتهای او در زمینش هستیم .عرض کردم :‌خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌” ای کسانی که ایمان آوردید ،‌رکوع و سجود کنید و خدایتان را بپرستید و کار نیک به جای آرید ،‌باشد که رستگار شوید ،‌و درراه خدا آن گونه که باید جهاد کنید که او شما را برگزیده است .” فرمود : مقصود ، ما هستیم و ما برگزیدگان خداوند هستیم و خداوند در دین “حرج و تنگنا ” قرار نداده است و حرج ،‌سخت تر از ضیق است . مقصود از “آیین پدرتان ابراهیم ” به ویژه ،‌ما هستیم و “شما را مسلمان نامید ” خدا ما را مسلمان نامید “از پیش ” ، در کتب پیشینیان ،‌.”و در این “قرآن ،‌”تا پیامبر بر شما گواه باشد و تو بر مردم گواه باشی .”پس ،‌پیامبر گواه بر ماست با آنچه از سوی خداوند تبارک و تعالی به ما رسانده است ،‌و ما گواهان بر مردم هستیم ،‌پس هر که روز قیامت را تصدیق کند ،‌ما را تصدیق کرده و هر تکذیبش کند ،‌ما را تکذیب کرده است .

سلیم بن قیس هلالی به نقل از امیرمؤمنان (ع)‌ می گوید که ایشان فرمود :

“انّ الله تبارک و تعالی طهّرنا و عصمنا ،‌و جعلنا شهداء علی خلقه و حجه فی ارضه و جعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا لا نفارقه و لا یفارقنا .”139

همانا خداوند تبارک و تعالی ،‌ما را پاک و معصوم کرد و ما را بر خلایقش گواه ،‌و بر زمینش ،‌حجّت گرفت ،‌و ما را با قرآن و قرآن را با ما قرارداد ،‌نه ما از او جدا گردیم و نه او از ما جدا گردد .

محمّد بن مسلم می گوید :

“سئلته عن الاعمال هل تعرض علی النبی (ص)‌ ؟ قال : ما فیه شک .قلت له : ارایت قول الله تعالی : (اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المومنون )‌قال : انهم شهود الله فی ارضه .”140

از امام (ع)‌ پرسیدم که آیا اعمال بر پیامبر عرضه می شود ؟‌ فرمود : در آن تردیدی نیست . عرض کردم :‌نظر شما پیرامون آیۀ شریفۀ (اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون .)‌چیست ؟‌فرمود : آنها گواهان خدا در زمین هستند .

سماعه به نقل از امام صادق علیه السلام می گوید که شنیدم حضرت (ع)‌فرمود :

“ما لکم تسوؤن رسول الله ؟ فقال له رجل :‌جعلت فداک فکیف نسوؤه ؟ فقال : اما تعلمون ان اعمالکم تعرض علیه . فاذا اری فیها معصیه سائمه ذلک ؟ فلا سوؤا رسول الله (ص)‌ و سروه .)‌141

چرا رسول خدا (ص) را آزار می دهید ؟ مردی گفت :‌قربانت گردم : ما چگونه او را آ‍زار می دهیم ؟ فرمود : آیا نمی دانید که کارهای شما بر پیامبر (ص)‌ عرضه می شود و هرگاه از شما گناهی ببیند او را ناخوش آید ؟ پس او را آزار ندهید و شادش کنید .

در روایتی از حمران رسیده است که امام (ع)‌فرموده است :

” انّما انزل الله تعالی : (‌و کذلک جعلناکم امه وسطاً )یعنی عدلاً ،‌(لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً .)‌ قال : و لا یکون شهداء علی النّاس الاّ الائمه و الرسل ،‌فاماّ الامه فانّه غیر جایزان یستشهد الله تعالی علی الناس و فیهم من لا تجوز شهاده فی الدنیا علی حزمه بقل .”142

(الیوم نختم علی أفواههم و تکلّمنا ایدیهم .) الی قوله (‌بما کانوا یکسبون .)‌قال : اذا جمع الله الخلق یوم القیامه دفع الی کل انسان کتابه فینظرون فیه فینکرون انّهم عملوا من ذلک شیئاً ،‌فیشهد علیهم الملائکه . فیقولون :‌یا ربّ ملائکتک یشهدون لک ،‌ثمّ یحلفون انّهم لم یعملوا من ذلک شیئاً و هو قوله : ( یوم یبعثهم الله جمیعاً فیحلفوک له کما یحلفون لکم ،‌فاذا فعلوا ذلک ختم علی السنتهم و ینطق جوارحهم بما کانوا یکسبون .)143

” (‌حتّی اذا ما جاءوها شهد علیهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون .)‌ فانّها نزلت فی قوم یعرض علیهم اعمالهم فینکرونها فیقولون : ما عملنا منها شیئاً ،‌فیشهد علیهم الملائکه الّذین کتبوا اعمالهم . فقال الصادق (ع) فیقولون لله :‌یا ربّ هؤلاء ملائکتک یشهدون لک ،‌ثم یحلفون بالله ما فعلوا من ذلک شیئاً و هو قول الله : (یوم یبعثهم الله جمیعاً فیحلفون له کما یحلفون لکم .)‌و هم الّذین غضبوا امیرالمؤمنین … فعند ذلک یختم الله علی ألسنتهم و ینطق جوارحهم ،‌ فیشهد السمع بما سمع ممّا حرّم الله و یشهد البصر بما نظر به الی ما حرّم الله الیدان بما اخذتا ،‌تشهد الرجلان بما سعتا ممّا حرّم الله و تشهد الفرج بما ارتکبت ممّا حرّم الله .ثم انطق الله السنتهم ،‌فیقولون هم لجلودهم : ( لم شهدتم علینا ؟ )‌فیقولون : (‌انطقنا الله الّذی انطق کل شیء و هو خلقکم اوّل مرّه و الیه ترجعون و ما کنتم تستترون .)‌ای من الله ( ان یشهد علیکم سمعکم و لا ابصارکم و لا جلودکم .)‌و الجلود الفروج ( ولکن ظننتم انّ الله لا یعلم کثیراً ممّا تعملون .)‌144

مقصود خداوند از نزول آیۀ “‌و این چنین شما را امّتی میانه قرار دادیم .”‌دادگری است ،‌”‌تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه است “‌،‌یعنی بر مردم ،‌کسی گواه نیست مگر امامان و پیامبران و روا نیست خداوند تبارک و تعالی امّت را بر مردم گواه گیرد ،‌چه ،‌در میان آنها کسانی هستند که حتی دربارۀ‌ یک بسته سبزی نباید از آنها شهادت طلبید .

“امروز بر دهان ایشان مُهر می نهیم و دستهاشان با ما سخن می گویند “‌تا آنجا که می فرماید : ” به آنچه انجام داده اند “‌.امام (ع)‌ می فرماید :‌هنگامی که خداوند به روز رستخیز ‌،مردم را گرد می آورد ،‌کارنامۀ هر انسانی بدو داده می شود و آنها در آن می نگرند و انکار می کنند که حتّی یک کار از آنها را انجام داده باشند ‌،پس فرشتگان بر ایشان گواهی می دهند و این همان فرمودۀ خداوند است که : ” روزی که خدا همۀ آنها را زنده می کند ،‌همچنان که برای شما قسم می خورند برای او هم قسم خواهندخورد .”‌پس چون چنین کنند ،‌خداوند بر زبانهایشان مهر نهد و اعضایشان در آنچه که کرده اند ،‌به سخن در آیند .

“پس چون بدان در آیند ،‌گوش و چشمهاشان و پوستهاشان به آنچه کرده اند ،‌بر ایشان گواهی دهند “‌ این آیه دربارۀ قومی نازل شده است که وقتی اعمالشان بر ایشان عرضه می شود ،‌آنها انکارش می کنند و می گویند : ما از این کارها هیچ آگاهی نداریم ،‌پس فرشتگانی بدیشان گواهی دهند که کارهایشان را ثبت کرده اند .

امام صادق علیه السلام می فرماید: آنها به خدا عرض می کنند : بار خدایا ! این فرشتگان تو ،‌به نفع تو گواهی می دهند و سپس به خدا سوگند می خورندکه چیزی را انجام نداده اند و این است مفهوم سخن پروردگار که می فرماید : “‌روزی که خدا همه آنها را زنده می کند ،‌همچنان که برای شما قسم می خورند ،‌برای او هم قسم خواهند خورد .”‌آنها ،‌همان کسانی هستند که امیرمؤمنان (ع)‌را به خشم آوردند ،‌و در این هنگام است که خداوند بر زبانهای آنها مُهر می نهد و اعضایشان به سخن در می آیند ،‌پس گوش به شنیده های حرام ،‌و چشم به دیده های حرام ،‌و دست ،‌در اندوخته های حرام و پا در پیموده های حرام و عورت در انجام امور حرام ،‌گواهی می دهند .

خداوند سپس زبان ایشان را به سخن در می آورد و آنها به پوستهایشان می گویند :‌”‌چرا بر ما گواهی می دهید ؟ ” .و آنها می گویند : ” خداوندی ما را به سخن آورده است که هر چیزی را به سخن در می آورد و او برای نخستین بار،‌شما را آفریده و به سوی او باز می گردید و پنهان نبوده اید .”‌یعنی از خدا . ” اینکه گواهی دهد بر شما ،‌گوشتان و نه چشمها و پوستهاتان “‌و پوستها عورتها هستند ،‌”‌ولی پنداشتند که خدا از بسیاری از آنچه کرده اید آگاهی ندارد .”‌

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“‌اما انّ الله عزّوجلّ کما امرکم ان تحتاطوا لأنفسکم و ادیانکم و اموالکم باستشهاد الشهود العدول علیکم فکذلک قد احتاط علی عباده و لکم فی استشهاد علیهم ،‌فللّه عزّوجلّ علی کلّ عبد رقباء من کل خلقه و معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر الله ویحفظون علیه ما یکون منه من اعماله و اقواله و الفاظه و الحاظه ،‌و البقاع الّتی تشتمل علیه شهود ربّه له او علیه ،‌و اللیالی و الایّام و الشهور شهوده علیه او له ،‌و سائر عباد الله المؤمنین شهوده علیه او له و حفظته الکاتبون اعماله شهود له او علیه ،‌فکم یکون یوم القیامه من سعید بشهادتها له و لم یکونوا یوم القیامه من شقی بشهادتها علیه .

انّ الله عزّوجلّ یبعث یوم القیامه عباده أجمعین و إماءه فیجمعهم فی صعید واحد ،‌ینفذهم البصر و یسمعهم الداعی و یحشر اللیالی و الایّام و یستشهد البقاع و الشّهور علی اعمال العباد ،‌فمن عمل صالحاً شهدت له جوارحه و بقاعه و شهوره و اعوامه و ساعاته و ایّامه و لیالی الجمع و ساعاتها و ایّامها فیسعد بذلک سعاده الابد ،‌و من عمل سوءً شهدت علیه جوارحه و بقاعه و شهوره و اعوامه و ساعاته و لیالی الجمع و ساعاتها و ایّامها فیشقی بذلک شقاه الابد ،‌فاعملوا الیوم القیامه و اعدّوا الزاد لیوم الجمع – یوم التناد – …” 145

آگاه باشید ،‌خداوند عزّ و جلّ ،‌همان گونه که به شما دستور داده است که برای خود و دین و مالتان با به گواهی گرفتن گواهان عادل ،‌برای خودتان وثیقه بگیرید ،‌خودش نیز ،‌بر بندگانش وثیقه گرفته و آنها را بر شما به شهادت گرفته است . خداوند عزّ و جلّ بر هر بنده ای از آفریدگارش از پس و پیش ،‌مراقبان و نگاهبانانی گماشته است که او را از امر الهی و رفتار و گفتار و بیان واژه ها و حتّی نگاه کردن ،‌پاس می دارند . سرزمینی که او در آن زندگی می کند ،‌گواهان پروردگار بر ضد یا به نفع آن بنده است و شب و روز و ماهها ،‌گواهان بر ضد یا به نفع اوست و دیگر بندگان مؤمن خدا ،‌گواهان بر ضد او ،‌یا به نفع او هستند . و پاسداران کارنامه نویس ،‌گواهان بر ضد او یا به نفع او هستند . پس چه بسیارند در قیامت ،‌اشخاص نیکبختی که اینها به سود آنها گواهی دهند ،‌و چه بسیارند اشخاص نگون بختی که اینها به زیان آنها گواهی دهند

خداوند عزّ و جلّ ،‌روز قیامت ،‌همه بندگان زن و مرد را در یک جا گرد می آورَد . چشم آنها می شود وصدای دعوتگر را بشنوند و شب و روز گرد آیند و زمین و ماهها بر اعمال بندگان ،‌گواهی دهند و هر که کار نیک کرده باشد ‌،اعضا و زمین و ماهها و سالها و ساعتها و روزها و شبها و شبهای جمعه و ساعتها و روزهای آن به سود او گواهی دهند و بدین ترتیب سعادت ابدی یابد . و هر که بد کرده باشد،‌اعضا و زمین و ماهها و سالها و ساعتها و شبهای جمعه و ساعتها و روزهای آن به زیان او گواهی دهند و بدین ترتیب بیچارگی جاودان یابد .پس برای روز رستخیز بکوشید و برای هنگام همایش توشه برگیرید .

در تبیین مختلف آیات قرآن ،‌از امیرمؤمنان (ع)‌ روایت شده که فرموده :

“ثم نظم تعالی ما فرض علی السّمع و البصر و الفرج فی آیه واحده فقال : ( ما کنتم تستترون ان یشهد علیکم سمعکم و لاابصارکم و لا جلودکم ولکن ظننتم ان الله لا یعلم کثیراً ممّا تعملون .)‌یعنی بالجلود ههنا الفروج . و قال الله تعالی : (‌و لا تقف ما لیس لک به علم انّ‌ السّمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولاً .) ساق الحدیث الی ان قال :ثمّ أخبر انّ الرجلین من الجوارح التی تشهد یوم القیامه حتّی یستنطق بقوله سبحانه : (‌ الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون .”‌146

سپس خداوند متعال ،‌واجبات گوش و چشم و فرج را در یک آیه گرد آورده و فرموده است : “‌از اینکه گوش و چشمها و پوستهایتان به زیان شما شهادت دهند ،‌چیزی نهان نمی داشتید ،بلکه می پنداشتید خدا بر بسیاری از کارهایی که می کنید آگاه نیست .”‌مقصود از پوستها در اینجا فرجها می باشد .و خداوند می فرماید : ” از پی آنچه ندانی که چیست مرو،‌زیرا گوش و چشم و دل ،‌همه را بدان بازخواست کنند .” و حدیث ادامه دارد تا جایی که می فرماید : سپس خبر داد که دو پا ،‌از اعضایی هستند که در روز قیامت ،‌گواهی می دهند تا جایی که خداوند با این فرموده به سخنشان می آورد : “‌امروز بر دهانها یشان مُهر می نهیم و دستهاشان با ما سخن می گویند و پاهاشان در آنچه کرده اند ‌،گواهی می دهند .”

ابوکهمس از امام صادق علیه السلام پرسید :

“یصلی الرجل نوافله فی موضع او یفرقها ؟‌ قال :‌لا ،‌بل ههنا و ههنا ،‌فانها تشهد له یوم القیامه .”147

آیا شخصی می تواند نوافل خود را دریک مکان بخواند یا آنها را در مکانهای مختلف بخواند ؟ امام (ع)‌فرمود :‌نه ،‌اینجا یا آنجا بخواند ،‌زیرا زمین در روز رستخیز برای او گواهی خواهد داد .

محمّد بن علی محبوب ،‌در نامۀ خود ،‌با اسنادش به امام صادق علیه السلام می گوید که امام (ع)‌ فرمود :

“ما من یوم یأتی علی ابن آدم الاّ قال ذلک الیوم :‌یا ابن آدم أنا یوم جدید و أنا علیک شهید فافعل بی خیراً و اعمل فی خیراً اشهد لک یوم القیامه ‌،فانّک لن ترانی بعدها ابداً

روزی بر بنی بشر نمی گذرد مگر آنکه در این روز می گوید :‌ای آمیزاد ! من روز نوی هستم و بر تو گواهم ،پس به سبب من ،خیر انجام بده و در من نیکی کن تا در روز قیامت به سود تو گواهی دهم که پس از آن ‌،دیگر هرگز مرا نبینی .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

” اللیل اذا أقبل نادی مناد بصوت یسمعه الخلائق الاّ الثقلین :‌یا ابن آدم انّی علی ما فیّ شهید فخد منّی ،‌فانی لو طلعت الشمس لم تزدد فّی حسنه و لم تستعتب فیّ من سیّئه ،‌و کذلک یقول النّهار اذا ادبر اللیل .”149

آن هنگام که شب روی آورد ،‌منادی با صدایی که جز ثقلین ،‌آن را همگان خواهند شنید ،که منادی ندا خواهد کرد که ای آدمیزاد ! من با آنچه دارم گواه توام ،‌پس از من بستان که اگر خورشید برآید ،‌دیگر نخواهی توانست در دل من (دردل شب )‌حسنه ای بیفزایی و اگر در من بدی کردی ،‌دیگر از من خشنودی مخواه . روز نیز هنگامی که شب رفت چنین می گوید .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

” انّ‌ النّهار اذ جاء قال : یا ابن آدم اعمل فی یومک هذا خیراً ‌،اُشهد لک به عند ربّک یوم القیامه ،‌فانّی لم آتک فیما مضی و لا آتیک فیما بقی ‌،‌و اذا جاء اللیل قال مثل ذلک .”150

روز ،‌هنگامی که بیاید می گوید ،‌ای آدمیزاد !‌در این روز نیکی کن تا در روز قیامت نزد خدایت به سودت گواهی دهم ،‌که من در گذشته پیش تو نیامده ام و در آینده نیز نخواهم آمد ،‌و هر گاه شب آید نیز چنین گوید :

مراقبت به وسیله استاد

هیچ تردیدی در این نیست که وجود استاد در هر علم و فنّی ضروری است ،‌به ویژه در این علم که دربردارندۀ ظرایف و دقایق فراوان است و عدم تعادل در آن ،‌اگربه قدر مویی به افراط و تفریط بیانجامد ‌،سبب ساز گمراهی خواهد گشت . راز این سخن ،‌در آن نهفته که این مقوله ،‌به علاوۀ آنکه یک علم است به استاد و رهنمودها و سفارشهای کلّی و جزئی او نیز نیازمند است . نفوذ استاد در جانها ،‌به ویژه جانهای ضعیفتر ،‌از امور غیر قابل انکار است ،‌زیرا شاگرد خود را در برابر استاد ضعیف و خُرد می بیند و او را عظیم و نیرومند و از همین روی ،‌ناخودآگاه از او اثر می پذیرد . چه ،‌معنویت استاد،‌ موجب تأثیر در رفتار و گفتار می گردد و حتی استاد در حرکات و نوع سخن گفتن شاگرد ،‌اثر می گذارد ،‌دیگر چه رسد به قلب او .

استادی که اهل عمل باشد و خویش را پاک و دلش را پاکیزه گردانیده باشد ، همان عمل او دعوتگری به سوی خدا و پاکسازی نفس و تطهیر آن و سرشتینه کردن آن به اخلاق الهی است . سوگند به آن که ،‌جان من در یدِ‌ قدرت اوست ،‌اگر کسی بگوید سزاست که آدمی عمر خویش را صرف یافتن استادی کند تا تنها چند روز از او بهره برد ،‌سخن به نیکی گفته است چه ،‌تنها یک سخن استاد ،‌برای جانهای آماده ،‌سعادت هر دو سرای را فراهم آوَرَد .

آنچه شایستۀ‌ توجه است و امری مهم به شمار می آید و حتّی اهمیت آن از استاد هم بیشتر خواهد بود این است که گزینش استاد ،‌مسئله ای به غایت دشوار است که وجود آن نایاب تر از گوگرد سرخ است .چنین نیست که هر که ادعا کرد استاد است ،‌یا به استادی شهرت یافت ،‌شایستگی استادی داشته باشد .چه بسا استادی که موجب انحراف ژرف شاگرد گردد .

استاد باید شرایطی داشته باشد که از وجود آنها ناگزیر است :

الف )‌دانش و تخصّص ،‌به گونه ای که نزد اهل آن علم ،‌شهرت یافته باشد که معلّمی کارکشته است . پس نادان غیر متخصص ،‌یا کوتاهی می کند یا زیاده روی و در نهایت ،‌پشت آدمی را می شکند و موجب انحراف میگردد

ب)‌ عقل و کیاست ؛‌ زیرا هرکه خرد و زیرکی نداشته باشد ،‌موجب انحراف می شود و چه بسا استاد به دور از ذکاوتی که شاگرد را به پرتگاه کشد .بدین ترتیب ،‌یافتن خردمند زیرک ،‌دشوار تر از یافتن عالم متخصّص است .

ج )‌رسیدن به لقا‌،‌یا دست کم ،‌رسیدن از توبه و تخلیه به تحلیه و هر که از توبه و یقظه ،‌عبور نکند ،‌کور است . پس چگونه ممکن است کوری ،‌عصاکش کوری دگر شود . هر که خویش را پاک نسازد ،‌اسیر پلشتیها خواهد بود و چنین کسی چگونه خواهد توانست دیگری را از اسارت برهاند .

اینها شرایط عمده ای بود که بیان شد و به هر روی ،‌یافتن استاد ،‌به غایت دشوار است .

لذا توصیۀ‌ ما ،‌آن است که استادی عمومی برگزیده شود نه استادی گزینشی و خصوصی ،‌زیرا گفتگو و بحث و مطالعه و شرکت در مجالس عمومی لازم است ،‌پس هر چه را به تمام نتوان فرو گرفت ،‌به تمام هم فرو گذار نتوان کرد و آنچه را دستیابی بدان آسان است ، نباید به سبب آنچه دستیابی بدان دشوار است ، رها کرد .

این در حالی است که افزایش تقاضا در زمان ما –سپاس خدای را به سبب عرضه و فراوانی شاگردان – و کاهش اساتید ،‌موجب می گردد که شاگرد به استاد عمومی و مجالس عمومی بسنده کند .

هر که اهل سیرو سلوک باشد و آمادۀ آن گردد ،‌باید رهنمودهای کلّی را از درس استاد یا از شخص استاد بستاند و بدان عمل کند و در جستجوی مشکلات و شبهات آن باشد و از خدا توفیق بجوید و خدای را به ویژه هنگام رخ نمودن شبهات و مشکلات ،‌فراموش نکند .

در پایان ،‌طلّاب این راه را به امری مهم توجّه می دهم و آن این است که رسیدن از یک منزلگاه به منزلگاه دیگر ،‌بسیار دشوار و خطر دار است ،‌و شیطان در کمین نشسته و مراقبت کامل دارد و از نیرنگهای او برای طلّاب این راه ،‌ایجاد نومیدی برای آنهاست . چه ،‌او استاد را می بیند که به کارهایی می پردازد که وی از انجام آنها ناتوان است . ولی مکر مهمتر از آن ،‌این است که شیطان به او فرمان می دهد که کمر به انجام کارهایی ببندد که در شأن او نیست و به کارهایی بپردازد که بر عهده سالک نیست و او را تشویق می کند به کارهایی روی آورد که او نباید انجام دهد ‌،و بدین ترتیب ،‌او به نومیدی و گاهی به جنون یا بیماریهای روانی کشیده می شود که برخاسته از جهلی است که آن نیز پرداختۀ مکر ابلیس است . او باید بداند که شیطان از سمت چپ او با گناه پیش می آید ،‌گاهی از سمت راست او و با انجام عبادات ،‌گام پیش می نهد . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(قال فبما اغویتنی لاقعدنّ لهم صراطک المستقیم . ثمّ لا یتنّهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اکثرهم شاکرین .)‌151

ابلیس گفت :‌بر این گمراهی که مرا داده ای ،‌در راه راست تو ، برای آنها (کمین )‌می نشینم ،‌آنگاه از جلو رویشان و از پشت سرشان و از طرف راست و چپشان به آنها می تازم و بیشترینشان را سپاس گزار نخواهی یافت .

و بدین ترتیب او آدمی را از راه راست و بلکه از دین بیرون می برد .

پیشتر گفته آمد که فرورفتن در خواستنیها ،‌زیانمند است و حتی بیشتر آنها حرام می باشد ،‌چنانچه باید در بسیاری از موارد ،‌کوتاهی در خواستنیها و تحمّل ریاضتهای دینی را که زیانمند هم نیست ،‌حرام دانست . در پایان این راه ،‌سخنان بزرگان این فن و اعمال آنها را بیان می داریم :

سید مرتضی از جمله عالمانی بود که ب شاگردانش شهریه می داد . او –قدّس الله سره – علوم فراوانی را تدریس می کرد . در یکی از سالها ،‌خشکسالی شدیدی پدید آمد ، و مردی یهودی به فکر چاره افتاد تا برای خود ،‌توشه ای گرد آورد و نگاه دارد . روزی او در مجلس سید مرتضی حاضر شد و از او اجازه خواست تا ستارگان را برایش بخواند وسید به او اجازه داد و دستور داد به او هر روزه پولی بدهند .او مدتی این کار را انجام داد و سپس به دست سید مرتضی اسلام آورد .152

یکی از حکیمان گفته است : حق استاد بیش از پدر است ،‌زیرا پدر ،‌وسیلۀ سامان دادن به پیکر اوست ،‌در حالی که استاد ،‌حقیقت کمال انسانی او را ، تحقّق می بخشد .153

ملا حسینقلی همدانی ، عمر شریفش را صرف تربیت فضلا کرد و لذا آثار اندکی از خود برجای نهاد و این آثار اندک نیز ،‌شکل پاکنویس به خود نگرفت . از او در این باره ،‌پرسش کردند .ایشان پاسخ داد که وظیفۀ من ،‌تربیت طلّاب و دانش پژوهان است و آنچه شما تصنیف و تألیف کرده اید ،‌در واقع همگی از من است . او- رحمه الله – با این وجود ،‌در حفظ و ضبط و دقت نظر و سرعت انتقال در مناظره ها و شیوایی زبان ،‌اعجوبه ای بود ،‌و با هیچ کس بحث نمی کرد مگر آنکه بر او چیرگی می یافت و در علم جدل مهارتی بسزا داشت .154

امام خمینی – قدّس الله سرّه – می گوید :

“استاد اخلاق برای خود معین نمایید ،‌جلسه وعظ و خطابه و پند و نصیحت تشکیل دهید ، خودرو نمی توان مهذّب شد ،‌اگر حوزه ها ،‌همین طور از داشتن مربی اخلاق و جلسات پند و اندرز خالی باشد ،‌محکوم به فناست . چطور شد علم فقه و اصول ،‌به مدرس نیاز دارد ،‌درس و بحث می خواهد ،‌برای هر علم و صنعتی در دنیا ،‌استاد لازم است ،‌لکن علوم معنوی و اخلاقی به تعلیم و تعلّم نیازی ندارد و خودرو و بدون معلّم حاصل می گردد . کراراً شنیده ام سید جلیلی .155معلّم اخلاق شیخ انصاری بوده است .

شیخ طوسی در سن 25 سالگی ،‌درس می رفته است ،‌در صورتی که درسن بین بیست و سی ،‌بعضی از این کتابها را نوشته است ،‌کتاب تهذیب را گویا در همین سن و سال به رشته تحریر در آورده و د رسن 52 سالگی ،‌در حوزۀ درس مرحوم سید مرتضی ،‌حاضر می شده که به آن مقام رسیده است .”156

حاج میرزا علی آقای قاضی ،‌قهرمان عرفان و سیر وسلوک و استاد علامه طباطبائی ،‌فرموده است :‌” اهمّ آنچه در این راه ،‌لازم است ،‌استاد خبیر و بصیر و از هوی بیرون آمده و به معرفت الهیّه رسیده و انسان کامل است که علاوه بر سیر الی الله ،‌سه سفر دیگر را طی کرده و گردش و تماشای او درعالم خلق بالحق بوده باشد . کسی که طالب راه وسلوک طریق خدا باشد ،‌اگر برای پیدا کردن استاد این راه ‌،نصف عمر خود را در جستجو و تفحّص بگذراند . تا آن را پیدا کند ،‌ارزش دارد ،‌کسی که به استاد رسید ،‌نصف راه را طی کرده است .”157

علامۀ طباطبائی (ره) می گوید :

“‌ما هر چه در این مورد داریم ،‌از مرحوم قاضی داریم ،‌چه آنچه را که در حیاتش از او تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاد کردیم و چه طریقی که خودمان داریم ،‌از مرحوم قاضی گرفته ایم .”158

آقا میرزا جواد آقا ملکی ،‌بعد از دو سال تلّمذ خدمت آخوند ،‌عرض کرد :

“من در سیر خود به جایی نرسیدم . آخوند در جواب ،‌از اسم و رسمش سؤال می کند . اوتعجب کرده می گوید : مرا نمی شناسید ؟ من جواد تبریزی ملکی هستم . ایشان می گوید : شما با فلان ملکی ها بستگی دارید ؟ آقا میرزا جواد آقا ، چون آنان را خوب و شایسته نمی دانسته از آنان انتقاد می کند،‌آخوند همدانی در جواب می فرماید : هر وقت توانستی ،‌کفش آنها را که بد می دانی پیش پایشان جفت کنی من خود به سراغ تو خواهم آمد . میرزا جواد آقا ،‌فردا که به درس می رود ،‌خود را حاضر می کند که در محلی پایین تر از بقیّه شاگردان بنشیند تا رفته رفته طلبه هایی که از آن فامیل در نجف بودند و ایشان آنان را خوب نمی دانسته ،‌مورد محبّت قرار می دهد تا جایی که کفششان را پیش پای آنها جفت می کند . چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن بودند می رسد رفع کدورت فامیلی می شود . بعداً آخوند او را ملاقات می کند و می فرماید :‌دستور تازه ای نیست ،‌تو باید حالت اصلاح شود تا از همین دستورات شرعی بهره مند شوی . ضمناً یادآوری می کند که کتاب مفتاح الفلاح شیخ بهائی برای عمل کردن خوب است .”159

“بدان فرزندم محمّد ،‌که خداوند تو را از مواضع بی اعتنایی اش حفظ کند و با خلعت توجّه همیشگی به تو و پذیرفتن اعمال تو ، زیورت بخشد . از جمله مشکلات برخاسته از آمیزش با مردم برای من ،‌یکی اینکه سلاطین مرا شناختند و به من محبّت یافتند تا جایی که نزدیک بود سعادت دنیا و آخرت مرا به تباهی کشند و میان من و مالکم که صاحب نعمتهای باطنی و ظاهری است ،‌مانع گردند . و در این صورت ،‌تو دیگر مرا در نمی یافتی مگر آنکه با طلبیدن سرپرستی سرای غرور فریفتگی ،‌جامۀ ننگ بر پیکر کشیده باشم و تو را به سوی هلاکت و عذاب آتش رهنمون گردم . محققاً جز خداوند عزّ و جلّ ،‌هیچ قدرت دیگری مرا از خطر رویکرد شاهان جهان و دوستی آنها رهایی نبخشید و از شرنگ جانگیر نزدیکی بدیشان سلامتم نداشت . پس من رهانیدۀ آن مالک رحیم و مهر ورزم ،‌آن گونه که نخست در دامان جدم “ورّام ” و پدرم ،‌رشد یافتم که خداوند روحشان را پاک گرداند و بر رستگاریشان ،تاج نشاند . آنها دعوتگران به سوی خداوند سبحان بودند و طالبان حضرت کبریاییش ،‌پس خداوند عزّ و جلّ ،‌پیمودن راه آنها و پیروی از راهنمای ایشان را به من الهام کرد و حال آنکه من برای آنها بسی ارجمند بودم ،‌و چه نیازمندم به احسان الهی بدیشان و چه محتاج بودم به تعلیم خود از سوی استاد ،‌چه ، بنا به سرشت کودکانه ،‌از لغزش برکنار نبودم .”160

مادر محمّد تقی مجلسی (پدر محمّد باقر مجلسی )‌عارفانۀ‌ صالحه بود و از تقوایش نقل شده است که وقتی شوهرش ، مقصود علی ،‌عازم سفری گردید ،‌پسران خود ،‌ملا محمّد تقی و ملا محمّد صادق را به جهت تحصیل علوم شرعیه ،‌خدمت علامه ملا عبدالله شوشتری آورد و از آن بزرگوار استدعا کرد که مراقبت آنها را به عهده بگیرد ،‌پس از آن به مسافرت رفت . سپس عیدی مصادف شد و جناب ملا عبدالله ‌،سه تومان به ملا محمّد تقی داد و فرمود : در ضروریات معاش خودتان صرف کنید . ملا محمد تقی گفت : بدون اطلاع مادر ، مجاز نیستیم . وقتی کیفیت امر به مادرشان گفته شد ،‌فرمود : پدر شما دکانی دارد که غلّۀ آن چهارده غاز بیکی است و آن مساوی مخارج شماست ،‌اگر این مبلغ را بگیرم ،‌حال شما در توسعه می شود و پس از آن ،‌عادت اوّل را فراموش می کنید و آن وقت به مخارج کم قانع نیستید . چون خدمت مولانا این مطلب گفته شد ،‌در حق آن جناب دعا کرده و دعای آن بزرگوار مستجاب شد ،‌و این سلسله جلیله را از حامیان دین قرار داد که از ایشان آن بحر مواج بیرون آمد .”161

در پایان دوست دارم بر سبیل اختصار ،‌گزیده ای از حالات اساتیدم را بیان دارم تا یادمانی باشد برای من و شما و ادای پاره ای ازحقوق آنها بر من .

الف)‌سرور ما ،‌استاد امام خمینی – رضوان الله تعالی علیه – به ظواهر شرع حتی مستحبّات غیر معروف هم ، پایبند بود ،‌چه رسد به نماز اول وقت و تهجّد و تلاوت قرآن و دعا و همچون پذیرفتن دعوت مؤمنان و پیشی گرفتن در سلام و … و از آنچه ایشان در میان شاگردانش بدان شناخته شده بود ،‌برآوردن نیاز تهیدستان بود ،‌هرگاه از نیاز آنها آگاهی می یافت و از همین روی پیوسته می گفت اگر به نیاز مبرم کسی آگاهی یابیم ،‌سزد که حتّی با فروش جامه مان ،‌درصدد برآوردن آن باشیم . چنان که ایشان از اظهار تهیدستی هنگامی که می دانست شخص در آن لحظه نیازی ندارد ،‌بیزار بود . از آنچه او بدان شهرت یافته بود و به غایت به آن پایبندی می ورزید ،‌دوری از محرمات بود .

اینک خاطره ای را باز می گویم که هرگز آن را فراموش نمی کنم . روزی او با پریشانی و ناآرامی بر سر درس حاضر شد و گفت : امروز برای درس و بحث نیامده ام ،‌بلکه بر سر درس حاضر شدم تا شما را نصیحتی کنم که از برخی روایت وارد شده است . این نصیحت از سید میرزا کبیر شیرازی است . به او نوشتند که ایشان برای اهل علم ،‌وجود علم و تقوا و عقل را شرط می داند و اگر علم نداشته باشند باید از تقوا و عقل برخوردار باشند و اگرنه ،‌دست کم باید عقل داشته باشند تا اسلام را با عقلشان حفظ کنند و من عرض می کنم : به دنبال یافتن عقل و فکر باشید تا حوزۀ مقدّسه حفظ شود . او رفت در حالی که تب رهایش نمی کرد و چند روز از انجام مباحثه ناتوان بود ،‌و دلیل این همه ،‌آن بود که گروهی از شاگردانش ،‌سید میرزا کبیر شیرازی را چنان معرفی کرده بودند که شخصیت برخی از مراجع را خدشه دار می کرد و او با شنیدن این غیبت ،‌پریشان و بیمار شده بود . او از ارتکاب گناه تنفّر داشت ،‌به ویژه در چنین غیبتی که تجاوزی بود بر حق مردم ،‌چنان که از اسراف و زیاده روی در بیت المال ،‌به سختی بر می آشفت .

این قطره ای از دریای فضایل او در پایبندی اش به ظواهر شرع بود امّا در مورد تخلیه و تحلیه ‌،معتقد بود که همۀ علوم ،‌حتّی علم توحید به تهذیب و تخلّق به فضایل ،‌موکول است .

هنگامی که در آغاز پیروزی انقلاب اسلامی ،‌گروهی به خدمت ایشان رسیدند و یکی از ایشان اظهار داشت که ما نیامده ایم تا بگوییم از انقلاب چه می خواهیم ،‌بلکه آمده ایم تا بپرسیم انقلاب از ما چه می خواهد .امام از لطافت و دقت و ظرافت کلام گوینده ،‌شاد گشت و گفت : انقلاب از ما می خواهد که به تزکیه روی آوریم و خویش را مهذّب کنیم . به حقیقت ،‌این کلام ارزشمندی پیرامون مقام تجلیه و لقاست . ما معتقدیم برخی از کلمات ایشان ،‌برخاسته از رسیدن ایشان به هر دو مقام بوده است . برای مثال ،‌او در آغاز وصیّتنامه سیاسی – الهی خود ،‌درباره ثقلین و عدم تفرق آنها از یکدیگر می نویسد :

“شاید جمله “‌لن یفترقا حتی یردا علی الحوض .” اشاره باشد بر اینکه ،‌بعد از وجود مقدس رسول الله (ص)‌هر چه بر یکی از این دو گذشته است ،‌بر دیگری گذشته است و مهجوریت هر یک ،‌مهجوریت دیگری است . تا آنگاه که این او مهجور ،‌بر رسول خدا (ص)‌در “حوض” وارد شوند و آیا “حوض” مقام اتصال کثرت به وحدت است و اضمحلال قطرات در دریاست ،‌یا چیز دیگر که به عقل و عرفان بشر راهی ندارد .”

این سخن ایشان ،‌شگفت انگیز است و فردی دیگر که این سخن را گفته باشد ،‌نمی شناسیم .

مشهور است که اسم مستأثر و اسمای مستأثره ،‌درذات خداوند پنهان است و به خودِ مقام کبریایی اختصاص دارد ،‌ولی امام (ره) می فرمود :‌وجود اسم ،‌بدون آشکار کننده ،‌مفهومی ندارد ،‌اگر چه پنهان و مختصّ به مقام کبریایی باشد . برای مثال ،‌پیامبر اکرم (ص) ناگزیر باید مظهر و مجلای ذات و صفت و حتی اسم مستأثر باشد . آن چنان که می فرمود : از قرآن ،‌چنین پیداست که ولایت به منزله فصل و اسلام به منزلۀ‌ جنس است و قوام و مایۀ جنس ،‌به فصل است ،لذا مفهوم آیه :‌ ( الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً‌)‌162 “‌امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین شما ،‌برگزیدم .”

در کنار این آیۀ‌ شریفه : (‌یا ایّها الّرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته .)‌163 “‌ای پیامبر !‌آنچه را از سوی پروردگارت به تو نازل شده ،‌برسان و اگر چنین نکنی ،‌رسالت او را به جای نیاورده ای .”‌همین مفهوم را بیان می کند .

بر این اساس ،‌در روایاتی همچون :‌

“بنی الاسلام علی خمس علی الصلوه الزکاه و الصّوم و الحج و الولایه و لم یناد بشیءٍ کما نودی بالولایه .”164

اسلام بر پنج پایه استوار است ،‌بر نماز ،‌زکات ،‌روزه ،‌حج و ولایت و به چیزی چونان ولایت دعوت نشده است

ناگزیر باید مفهوم ولایت ،‌همان محبّت اهل بیت و شیعیان آنها باشد ،‌نه ولایت اصطلاحی ،‌زیرا آن جز اصول و شالوده های دین است و مفهومی ندارد که آن را به دنبال فروعاتی همچون نماز ،زکات ،‌روزه و حج ،‌قرار داد .

نظیر چنین سخنانی از ایشان ،‌آنقدر فراوان است که برای نقل آنها به کتابی مستقل نیاز است و ما تنها به گفتن همین سخن بسنده می کنیم که دلیل وصول ایشان به مقام لقا ‌،تصّرف ولایی او در نفوس بود و ما در این زمینه ،‌شواهدی داریم و آنچه از آغاز انقلاب اسلامی تا امروز رخ داده ،‌ما را بس است .چه ،‌چندین سال از رحلت ایشان می گذرد و بارها دشمنان متعدّد ،‌اسرار مهمّمی را فاش کرده اند و این در حالی است که چه در هنگام ورود امام ،‌یا هنگام رحلت ایشان ،‌یا اینک که چند سال ا زارتحال ایشان می گذرد ،‌مردم همچنان در عرصه اند و هر زمان که نیاز باشد ‌،چون سیلی به خیابانها می ریزند و این نیست مگر همان کرامت ‌،یا اگر می خواهید بگویید “تصرّف ولایی ”

قلم سرکشی کرد و برخی اسرار ،‌نگاشته آمد و البته جای شگفتی هم نیست ،‌چه ،‌مانند این کرامات در میان علمای شیعه ‌،فراوان است و عامل پایانی شیعه ،‌وجود همین کرامات و عنایات است که حضرت بقیّة الله الاعظم – عجّل الله تعالی فرجه الشّریف – به شیخ بزرگوار ،‌مفید – رضوان الله تعالی علیه – چنین نوشتند : ” ما از نظر کردن به شما ،‌روی بر نتافته ایم و یاد شما را فراموش نکرده ایم و اگر نه چنین بود ،‌دشمنان ، شما را ربوده بودند .”

برآیند سخن اینکه ،‌نظیر چنین کلمات و کراماتی از علمای شیعه ‌،از زمان غیبت صغرا تا زمان غیبت کبرا و تا امروزمان ‌،آنقدر فراوان است که به مجلّداتی جداگانه نیازمند است .

ب)‌سرور ما علامه طباطبائی ‌،از فلا سفه و عرفا بود و در پایبندی به ظواهر شرع ،‌همگان با اشاره او را به یکدیگر نشان می دادند . او در اخلاق ،‌زیر نظر عارف کامل ،‌قاضی طباطبایی ،‌رشد کرد و به مقام کشف و شهود رسید ،‌تا جایی که خود می گوید : در عالم کشف ،‌حوریه ای را دیدم که جام شرابی از فردوس در دست داشت ،‌من بدو توجّهی نکردم ،‌پس از سمت راست آمد و باز از او روی بر تافتم و این بار از سمت چپ آمد و چون به او توجّهی نکردم ،‌نومید برفت . علامه – رضوان الله تعالی علیه هنگام نقل این روایت لبخندی زد و فرمود :‌هر گاه این ماجرا را به خاطر می آورم برای آن حوریه ناراحت می شوم .

سخن واپسین اینکه ،استاد او ‌،در ترقی و عروج علامه ، از منزلگاهی به منزلگاه دیگر ،‌مؤثر بود ‌تا جایی که در علم و عمل به مقام لقا رسید و لذا بارها می فرمود که : هر چه داریم از استاد قاضی داریم .

انصافاً ،‌استاد به مقام تذکر رسیده بود و لذا پیوسته بدان فرا می خواند . گفته می شود که هنگام مرگ ،‌مکرّراً می فرمود :‌توجّه ،‌توجّه ،‌توجّه .

در اوایل همان مرضی که به مرگ ایشان انجامید ،‌به عیادت او رفتیم و من عرض کردم :‌سرورم ! ما را سفارشی کن تا رفع مزاحمت کنیم . گفت :‌خداوند فرموده است :

(فاذکرونی اذکرکم .)165

مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم .

به علاوه آنکه ،‌ایشان در معارف اسلامی تخصّص داشتند و در بیشتر معارف اسلامی کتاب نگاشته اند او از مفسّرانی به شمار می آید که تفسیر او ‌،موجب عزّت مسلمانان است و شاگردان ایشان به تفسیر المیزان می بالند . این تفسیر در بردارندۀ ظرایفی باریک ،‌به ویژه در توحید و ولایت است . ولی متأسفانه ،‌موانع جسمی و روانی و اجتماعی ،‌او را از انجام خواسته اش باز داشت و مانع از آن شد که آنچه را که می خواهد ،‌در آن بیاورد ‌،ولی با این حال ،‌در آن ،‌مرواریدهایی درشت و دقایقی نو نهفته است که خداوند از این رو پاداش نیکش دهد .

در پایان ،‌مایلم پیرامون “لقا ” به نقل از ایشان مطالبی را بیاورم که معتقدم در این زمینه به نکتۀ لطیفی دست یافته است .

در مفهوم “لقا ” در قرآن ،‌اختلاف نظر وجود دارد و آنچه میان مفسران مشهور است ،‌این است که لقایی روز رستاخیز است که رحمت و کیفر پروردگار در آن نمود می یابد . آنها به این آیۀ شریفه استدلال می کنند که :

(امّا الّذین کفروا و کذّبوا بآیاتنا و لقاء الآخره فاولئک فی العذاب محضرون .)166

و امّا کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما و لقای آخرت را تکذیب کردند ،پس ایشان به عذاب ،‌حاضر گردند .

امّا مشهور در میان اهل دل ،‌منظور از لقا همان فناست ،‌همچون فنای قطره در دریا و آنها استدلال می کنند که خداوند فرموده است :

(انّا للّه و انّا الیه راجعون .)167

ما از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم .

(یا ایّها الانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه .)‌168

ای انسان ! تو به سوی رسیدن به خدایت ،‌سخت در تکاپویی ،‌پس او را ملاقات خواهی کرد .

لیکن استاد –رضوان الله تعالی علیه – در درسهای اخلاق خود به این دو ،‌اعتقاد نداشت و می گفت : اعتقاد به باور دوم ،‌ایجاد و وجود به مفهوم لغوی را اقتضا می کند ،‌و اعتقاد به باور نخست ،‌خلاف ظواهر آیات است ،‌به علاوۀ آنکه مسئله مهمّی نیز نادیده گرفته شده است . باور محقّقانه ،‌پایانیِ اعیان ثابته است همراه با فنای انانیّت و دریافتن امکان ذاتی آن و درک این مفهوم که ” در سرای ،‌جز او کسی نیست “‌پس آن در هر زمانی با عنایت الهی فانی و قائم است . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(الله لا اله الاّ هو الحیّ القیّوم .) 169

جز الله ،‌الهی نیست که تنها زندۀ پاینده اوست .

و به حقیقت موجودی جز او نیست و جز او ،‌هر چیز دیگر سراب است که تشنه ،‌او را آب می پندارد .

پس انسان در پرتو سیر سلوک و رسیدن به مقام حقّ الیقین ‌،جز الله را نمی بیند ،‌همان گونه که در نفس الامر و واقعیت ” لیس فی الدّار غیره دیار.”

خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(انّی وجّهت وجهی للّذی فطر السّماوات و الارض .)‌170

همانا من روی به سوی کسی آوردم که آسمانها و زمین را آفرید .

(و عنت الوجوه للحیّ القیّوم .)‌171

و چهره ها در برابر خدای زندۀ پاینده ،‌خاضع می شوند .

پس توجّه به خدای متعال و خضوع چهره ها برای خدای زندۀ پاینده ،‌اقتضای بقای اعیان ثابته را دارد ،‌چنان که خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(لمن الملک الیوم لله الواحد القهّار .)‌172

امروز سلطنت از آن کیست ؟‌ از آن خدای یگانۀ چیره .

(و الیه یرجع الامر کلّه .)173

هر امری به سوی او باز می گردد.

که این نیز مقتضی فناست ،‌و جمع ،‌مقتضی بقای اعیان ثابته است .

حتّی پس از فنا و بقا در پرتو وجود خداوند متعال با رسیدنش به مقام لقا و در پیمودن منزلگاهها ،‌و به دیگر سخن ،‌رسیدنش به مقام حقّ الیقین ،‌و به سخن سوم ،‌رسیدنش به هستی قلبش ،‌که همان عرش رحمان است .

ج )‌سرور ما ،‌استاد بروجردی از فقهای برجسته بود و هرگاه به بحث فقه و اصول وارد می شد ،چونان دریایی خروشان بود .

پایبندی او به ظواهر شرع ،‌برای ما الگو بود و تأکیدایشان در بقای حوزه و ترقّی آن ،‌کاملاً محسوس بود . و جدّیت ایشان در درس ،‌از آغاز تا پایان عمر ،‌در میان ما شهرت داشت . ایشان می گفت: من در نجف ،‌شب را با مطالعه سپری می کردم . مرحوم بروجردی هوی و هوس خویش را لگام زده بود و در طول هشت سالی که در درس ایشان حاضر می شدیم ،‌حتّی یک نقصان اخلاقی از ایشان ندیدیم . مرحوم آیت الله بروجردی ،‌پیوسته ما را به ترک هوی و هوسها ،‌به ویژه دنیا طلبی و ریاست طلبی سفارش می کرد و می گفت : من قبلاً خود را برای این ریاست و مرجعیّت آماده نکرده بودم و آن بر من ،‌باری گران است و ای کاش بر دوش من نهاده نمی شد .او اظهار می کرد که پیش از مرجعیت ،‌الهامات و کشفیّات و سماعاتی داشته است و می گفت :‌اشتغالات ،‌ما را عملاً از این فیوضات بی بهره ساخته است .در حالی که پیشتر به مراتب والایی دست یافته بود .

درپایان ،‌داستان مشهوری از ایشان نقل می کنیم که دلالت بر روحیۀ تعبّد ایشان دارد – که قبلا ً گفته آمد – و پیشتر گفتیم که این از فواید تهذیب است و تهذیب ،‌موقوف بدان . گفتیم که آن در شمار برترین فضایل است و حتی می توان گفت فضیلتی برتر از این فضیلت وجود ندارد .

آیت الله بروجردی در نور همچون نور بصیرت ،‌توانمند بود و تا پایان عمر هم ،‌بدون عینک مطالعه می کرد . ایشان می گفت :‌در جوانی چشمانی ضعیف داشته تا جایی که بدون عینک نمی توانسته مطالعه کند .یک بار که هیئت حسینی می گذشته ،‌مقداری گِل از سر یک عزادار برگرفته و آن را بر چشم خویش مالیده و دیگر از آن پس ،‌نیازی به عینک نیافته و دیدگانش در دوران پیری در کمال تیز بینی و قوّت بود .

این روحیه ای از عنایات خاصۀ الهی است که جز به بندگان صالح ارمغان نمی شود . خدای را سپاس که اساتید ما ،از کسانی بوده اند که این روحیه در آنها دمیده شده بود . رضوان الهی گوارایشان باد . و از خداوند ،‌امید داریم که ما را نیز هدایت کند و شرح صدر عنایتمان کند و سینه های ما را جایگاه این فضایل سترگ گرداند .

مراقبت به وسیله دوست

مراقبت به وسیله دوست نیز از عواملی است که در سیر وسلوک تأثیر می نهد و اگر مهمتر از دیگر مراقبتها نباشد ،َ‌بدو ن اشکال در حدّ آنهاست ،‌تا جایی که روایت شده :

“المرء علی دین خلیله .”‌174

آدمی بر آیین دوستش است .

بهره بردن دو دوست از یکدیگر و مراقبت از هم و گوشزد کردن عیبهاشان به یکدیگر ،‌از عواملی است که در سیر وسلوک و در آداب و عادات اجتماعی و انجام واجبات و ترک محرّمات مؤثر به شمار می آید .

دوست بد ،‌بدتر از شیطان است و قرآن ،آن را از نشانه های شیاطین شمرده است و می فرماید :

و من شرّ الوسواس الخنّاس . الّذی یوسوس فی صدور النّاس . من الجّنه و النّاس .)‌175

از شرّ وسوسۀ وسوسه گر نهانی ،‌آن که در دلهای مردم وسوسه می کند ،‌خواه از جنیان باشد یا از آدمیان .

بر شما باد ،‌باز هم بر شما باد دوست خوب ،‌زیرا دوست خوب ،‌خیر دنیا و آخرت است و بهایش فزونتر از دنیا و هر آن چیزی است که در آن هست ،‌و بر حذر باشید و باز هم بر حذر باشید از همنشین بد که از هر شرّی بدتر است و موجب شرّ دنیا و آخرت است .

شرایطی که دربارۀ استاد گفتیم ،‌بدون هیچ تفاوتی در اینجا نیز مطرح است .یکی از شرایط دوست ،‌آن است که عاقل باشد ،‌زیرا نادان نه تنها سود نمی رساند که زیان می رساند . در روایات آمده است که :‌

“انّه یرید ان ینفعک فیضّرک .” 176

او می خواهد به تو سود رساند ،‌لیکن زیان می رساند .

انسان نادان ،‌یا زیاده روی می کند یا کوتاهی و چنین کسی چگونه می تواند معلّم یا مراقب تو باشد .

از شرایط دیگر دوست ،‌آن است که عالم یا متعلّم باشد و دوست نادان غیر متعلّم ،‌خودکامگی در جهل و رأی و تعصّب و … دارد ،‌و به طور کلی ،‌انسان احمق ،‌نه می دهد و نه می ستاند و یا افراط می کند یا تفریط .

از شرایط دیگر دوست ،‌آن است که پاک نهاد باشد ‌،یا دست در اندیشۀ یافتن نهادی پاک باشد و راه رسیدن بدان را بپیماید و در صدد اصلاح خویش باشد ،‌و راه پرهیزگاری در پیش گیرد یا دست کم از کسانی باشد که تقوا را دوست می دارد و می کوشد خود را اصلاح کند

حاصل سخن اینکه ،‌دوست پاک نهاد و دوست پرهیزگار ،‌اگر چه والا جمال است ،‌ولی هر گاه عقل و علم یا تعلم را نیز به نهاد پاک خود بیفزاید ،‌خود ا زمهمترین مرافبتها به شمار می آید و سالک باید او را بیابد و از او بهره جوید .

آیاتی پیرامون مراقبت به وسیله دوست

(و قد نزّل علیکم فی الکتاب ان اذا سمعتم آیات الله یکفر بها و یستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتّی یخوضوا فی حدیثٍ غیره انّکم اذاً مثلهم انّ الله جامع المنافقین و الکافرین فی جهنّم جمیعاً .)‌177

و از این پیش ،‌در این کتاب بر شما نازل کرده ایم که چون شنیدید کسانی آیات خدا را انکار می کنند و آن را به ریشخند می گیرند ،‌با آنان منشینید تا آنگاه که به سخنی دیگر پردازند . وگرنه ،‌شما نیز همانند آنها خواهید بود و خدا همۀ منافقان و کافران را در جهنم گرد می آورد .

(کلّما دخلت امّه لعنت اختها حتی اذا ادّارکوا فیها جمیعاً قالت اخریهم لاولیهم ربّنا هؤلاء اضلّونا فأتهم عذاباً ضعفاً‌ من النّار قال لکل ضعف ولکن لا تعلمون . )‌178

هر امتی که به آتش داخل شود ،‌امّت همکیش خود را لعنت کند تا چون همگی در آنجا گرد آیند ،‌گروههایی که پیرو بوده اند ،‌دربارۀ گروههایی که پیشوا بوده اند ،‌گویند :‌پروردگارا ! اینان ما را گمراه کردند ،‌دو چندان در آتش عذابشان کن . گوید :‌عذاب همه دوچندان است ،‌ولی شما نمی دانید .

(یا ویلتا لیتنی لم اتّخذ فلاناً خلیلاً . لقد اضلّنی عن الذّکر بعد اذ جاءنی و کان الشیطان للانسان خذولاً.) 179

وای بر من ،‌کاش فلان کس را دوست نمی گرفتم ،‌با آنکه قرآن برای من نازل شده بود ، مرا از پیرویش بازداشت ، و این شیطان همواره آدمی را تنها می گذارد .

(و قیّضنا لهم قرناء فزیّنوا لهم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و حقّ علیهم القول فی اممٍ قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انّهم کانوا خاسرین .)‌180

و برایشان همدمانی مقدر کردیم و آنان حال و آینده را در نظرشان بیاراستند و بر آنها نیز همانند پیشینیانشان از جن و انس ،‌عذاب مقرر شد ،‌زیرا زیانکار بودند .

(الاّ خلاء یومئذ بعضهم لبعض عدوّاً الاّ المتّقین .)‌181

در آن هنگام ،‌دوستان دشمن یکدیگر گردند مگر پرهیزکاران .

(و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطاناً فهو له قرین .) 182

و هر که از یاد خدای ، روی برتابد ، شیطانی را بر او چیره سازیم که همنشینش شود .

(فی جنّات یتساءلون . عن المجرمین . ما سلککم فی سقر . قالوا لم نک من المصلین . و لم نک نطعم المسکین . و کنّا نخوض مع الخائضین .)‌183

که در بهشتها نشسته اند و می پرسند از گناهکاران چه چیز شما را به جهنم کشانید ؟ می گویند ما از نمازگزاران نبودیم و به مسکینان طعام نمی دادیم ،‌و با آنان که سخن باطل می گفتند ،‌هم آواز می شدیم .

(قل اعوذ بربّ الناس . ملک الناس . اله الناس . من شرّ الوسواس الخنّاس . الّذی یوسوس فی صدور الناس . من الجنّه و الناس .)184

بگو : به پروردگار مردم پناه می بردم ،‌فرمانروای مردم ، خدای مردم ،‌از شرّ وسوسۀ وسوسه گر نهانی ،‌آنکه در دلهای مردم وسوسه می کند ،‌خواه از جنیان باشد یا از آدمیان .

روایاتی پیرامون مراقبت به وسیله دوست

حواریون به عیسی (ع) گفتند :

“‌فمن نجالس یا روح الله ؟‌قال :‌من یذکّرکم الله رؤیته و یزید فی علمکم منطقه و یرغّبکم فی الاخره عمله .” 185

یا روح الله !‌با چه کسانی همنشینی کنیم ؟‌فرمود :‌کسی که دیدنش ،‌شما را به یاد خدای اندازد و سخنش ،‌بر علم شما بیفزاید و عملش ،‌شما را به آخرت تشویق کند .

از یکی از امامان – علیهم السلام – روایت شده است :‌

“الجلساء ثلاثه :‌جلیس تستفید منه فالزمه ،‌و جلیس تفیده فاکرمه و جلیس لا تفیده و لا تستفید منه فاهرب عنه .”186

همنشینان سه گروهند :‌همنشینی که از او بهره می بری ،‌پس پا یبندش باش ،‌و همنشینی که به او بهره می رسانی ،‌پس ارجمندش بدار،‌و همنشینی که نه به او بهره می رسانی و نه از او بهره می ستانی ،‌از چنین همنشینی بگریز :

امیرمؤمنان (ع)‌ می فرماید :

“انّ العلم ذو فضائل کثیره : فرأسه التواضع … و رفیقه صبحه الاخیار .”‌187

علم ،‌فضایل بسیاری دارد که در رأس آنها ،فروتنی … و همراهی با دوستان نیک ، قرار دارد .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

(لا ینبغی للمسلم ان یواخی الفاجر و لا الاحمق و لا الکذّاب .)‌188

مسلمان را نزیبد که با تبهکار یا نادان یا دروغ پرداز ،‌برادری کند .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

” لا تصبحوا اهل البدع و لا تجالسوهم فتصیروا عند الناس کواحد منهم ،‌قال رسول الله (ص)‌ :‌المرء‌ علی دین خلیله و قرینه .”‌189

با بدعتگزاران ،‌همراهی و همنشینی نکنید ،‌که در میان مردم ،‌چونان یکی از آنها گردید .پیامبر (ص) می فرماید :‌آدمی بر دین دوست و همنشین خود است .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“یا سفیان امرنی والدی (ع)‌ بثلاث و نهانی عن ثلاث : فکان فیما قال لی : یا بنیّ من یصحب صاحب اسوء لا یسلم .” 190

ای سفیان !‌پدرم مرا به سه چیز فراخوانده از سه چیز بازم داشته است :‌از جمله آنچه به من گفت این بود که : دلبندم ! هر که با انسان بد همنشینی کند ،‌سالم نماند .

امام صادق علیه السلام به نقل از پدرانش و ایشان به نقل از پیامبر اکرم (ص) فرموده است :

“‌… و احسن مصاحبه من صاحبک تکن مسلماً ” 191

… همنشینی همنشینت را نیکو دار تا مسلمان باشی .

امام صادق علیه السلام پس از ذکر امامان (علیهم السلام )‌ می فرماید:

“و دینهم الورع … و حسن الصحبه و حسن الجوار .” 192

و دین آنها پاکدامنی است … و نیکو همدمی و حسن همسایگی .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“کان امیرالمؤمنین – صلوات الله علیه – اذا صعد المنبر قال : ینبغی للمسلم ان یجتنب مواخاه ثلاثه : الماجن و الاحمق و الکذّاب .

فامّا الماجن فیزّین لک فعله و یحبّ ان تکون مثله و لا یعینک علی امر دینک و معادک ،‌و مقارنته جفاء و قسوه و مدخله و مخرجه علیک عار .

و امّا الاحمق فأنه لا یشیر علیک بخیر و لا یرجی لصرف السوء عنک و لو اجهد نفسه و ربّما اراد منفعتک فضّرک ،‌فموته خیر من حیاته ،‌و سکوته خیر من نطقه و بعده خیر من قربه .

و امّا لکذاب فانه لا یهنئک معه عیش ‌،ینقل حدیثک و ینقل الیک الحدیث کلما افنی احدوثه مطّها باخری حتی انه یحدث بالصدق ممّا یصدّق و یغری بین الناس بالعداوه فینبت السخائم فی الصدور ،‌فاتقوا الله و انظروا لانفسکم .”193

امیرمؤمنان هر گاه بر منبرمی رفت ،‌می فرمود: مسلمان را زیبنده است که از برادری سه گروه بپرهیزد : ا زماجن و احمق و کذّاب .

امّا ماجن کسی است که کارهایش را برای تو می آراید و می خواهد مانند او باشی و در امر دین و معاد ،‌تو را یاری نمی رساند ،‌و نزدیکی به او موجب سخت دلی و سنگدلی است و آمد و شد با او ،‌بر تو ننگ است .

امّا احمق کسی است که تو را به سوی خیری رهنمون نمی شود و امید نمی رود حتی اگر خویش را به زحمت افکند ،‌ناهنجاری را از تو بگرداند و چه بسا می خواهد به تو سود رساند ‌،لیکن زیان می رساند مرگ او ،‌از زندگی اش بهتر است و خاموشی اش بهتر از سخن گفتن و دوری اش بهتر از نزدیکی .

امّا کذّاب کسی است که زندگی با او ،‌تو را گوارا نباشد . سخن تو را برای دیگران نقل می کند و برای تو سخن دیگران را نقل می کند . هر گاه سخنش تمام شد با سخن دیگری آن راکش می دهد و معمولاً سخنانی را می گوید که تصدیق می شود و مردم را با دشمنی بر یکدیگر می شوراند و در دلها ،‌کینه می نشاند ،‌پس تقوای خدا را پیش گیرید و به خود نظر کنید .

امام رضا علیه السلام می فرماید:

“… و اجتهدوا ان یکون زمانکم اربع ساعات :

ساعه لمناجته و ساعه لامرار المعاش و ساعه لمعاشره الاخوان الثّقات و الّذین یعرّفونکم عیوبکم و یخلصون لکم فی الباطن ،‌و ساعه تخلون فیها للذاتکم و بهذه الساعه تقدرون علی الثلاث الساعات “‌194

…بکوشید که ساعات شبانه روز را به چهار بخش تقسیم کنید :

ساعتی برای مناجات ،‌ساعتی برای امرار معاش ،‌ساعتی برای رفت و آمد با برادران مورد اعتماد و کسانی که عیوبتان را به آگاهیتان می رسانند و در باطن ،‌خیرخواه شمایند و ساعتی را برای لذّتهاتان که خلوت کنید . با همین تقسیم بندی است که امکان انجام کارهایتان را سر ساعت می یابید .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“وصیت ورقه بن نوفل لخدیجه بنت خویلد :

… ای بنّیه ایاک و صحبه الاحمق الکذّاب ،‌فأنه یرید نفعک فیضرّک و یقرب منک البعید و یبعدّ عنک القریب ،‌ان ائتمنته خانک و ان ائتمنک اهانک و ان حدّثک کذبک و ان حدّثته کذّبک ،‌و انت منه منزله السّراب الّذی یحسبه الظمآن ماءً حتّی اذا جائه لم یجده شیئاً .” 195

وصیت ورقه بن نوفل به خدیجه ‌،دختر خویلد ،‌چنین بود :‌

… ای دخترکم !‌از همنشینی با انسان نادان و دروغ پرداز بپرهیز که او سود تو را می خواهد ،‌لیکن به تو زیان می رساند ،‌او دور را در نظر تو،‌نزدیک و نزدیک را در نظر تو ،‌دور می نمایاند . اگر به او اطمینان کنی به توخیانت می ورزد و اگر او به تو اطمینان کند ،‌خوارت خواهد ساخت . اگر با تو سخن گوید ‌،دروغ می گوید ،‌و اگر تو با او سخن بگویی ،‌دروغگویت می شمارد .

تو برای او همچون سرابی هستی که تشنه ،‌آبش می پندارد و هر گاه نزد او آید هیچ نیابد .

امام جواد علیه السلام می فرماید:

“المؤمن یحتاج الی ثلاث خصال :‌توفیق من الله ،‌و واعظ من نفسه و قبول ممّن ینصحه .”196

مؤمن به سه خصلت نیازمند است : توفیق الهی ،‌و پند دهنده ای از خویش و پذیرش پند کسی که بدو پند می دهد .

امیرمؤمنان (ع) می فرماید :

“و ایّاک و مصاحبه الفسّاق ،‌فانّ الشّرّ بالشّرّ ملحق و وقّرّ الله واحبب احبّاءه .” 197

از همنشینی با تبهکاران بپرهیز ،‌که شر به شر می پیوندند . وخدای را بزرگ بدار و دوستان او را دوست بدار .

امیر مؤمنان (ع) می فرماید :

“لا یکون الصّدیق صدیقاً حتّی یحفظ اخاه فی ثلاثٍ : فی نکبته و غیبته و وفاته .”198

دوست ،‌دوست نیست ،‌مگر آنکه مقام برادرش را در سه جایگاه حفظ کند : در سختی و حضور نداشتن و فوت او.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“لا تکون الصداقه الاّ بحدودها ،‌فمن کانت فیه هذه الحدود او شی منها فانسبه الی الصداقه و من لم یکن فیه شی منها فلا تنسبه الی شی من الصداقه . فاوّلها ان تکون سریرته و علانیته لک واحده و الثانی ان یری زینک زینه و شینک شینه ،‌و الثالثه ان لا تغیّره علیک ولایه و لا مال و الرابعه ان لا یمنعک شیئاً تناله مقدرته ،‌و الخامسه – و هی تجتمع هذه الخصال – ان لا یسلّمک عند النکبات .”199

دوستی جز به مرزهای آن شدنی نیست ،‌پس هر که این مرزها یا بخشی از آن را در بر داشته باشد ،‌به دوستی نسبتش ده و هر که از آن بی بهره بود هرگز به دوستیش نسبت مده . نخستین این مرزها ،‌آن است که پنهان و پیدای او ، برای تو یکی باشد . دوم اینکه ،‌زیور تو ،‌زیور او و زشتی تو ،‌زشتی او باشد .سوم اینکه ،‌اگر به مال و قدرت رسید ،‌رفتارش را با تو دیگرگونه نسازد . چهارم اینکه ،‌تو را در دست یافتن به آنچه توان رسیدن بدان را داری باز ندارد .پنجم – که گرد آوردندۀ همۀ این خصلت هاست – تو را تسلیم دشواریها نکند .

در دعا رسیده است :

“و وفّقنی فیه للتّقی و صحبه الابرار .”‌200

و مرا در آن ،‌توفیق تقوا و همنشینی نیکان عطا کن .

اللهم وفقنی فیه لموافقه الابرار و جنبنی فیه مرافقه الاشرار .”‌201

خدایا مرا در آن ،‌توفیق همراهی نیکان ده و از همنشینی اشرار دورم بدار

“‌و لا تحرمنی صحبه الاخیار “‌202

و مرا از همدمی نیکان ،‌محروم مکن .

امام صادق علیه السلام فرمود که علی بن الحسین (ع)‌ به من فرموده است :

“یا بنی انظر خمسه فلا تصاحبهم و لا تحادثهم و لا ترافقهم فی طریق فقلت : یا ابه من هم ؟

قال : ایّاک و مصاحبه الکذّاب ،‌فانّه بمنزله السّراب یقرّب لک البعید و یباعد لک القریب .

و ایّاک و مصاحبه الفاسق فانّه بائعک باکله او اقلّ من ذلک .

و ایّاک و مصاحبه البخیل فانّه یخذلک فی ماله أحوج ما تکون الیه .

و ایّاک و مصاحبه الاحمق فانّه یرید ان ینفعک فیضرّک .

و ایّاک و مصاحبه القاطع لرحمه فانّی وجدته ملعوناً فی کتاب الله عزّوجلّ فی ثلاث مواضع:

قال الله عزّوجلّ : (‌فهل عسیتم ان تولّیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطّعوا ارحامکم . اولئک الّذین لعنهم الله فاصمّهم و اعمی ابصارهم .)‌203

و قال : ( و الّذین ینقصون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدّار .)‌204

و قال :‌( الّذین ینققصون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئک هم الخاسرون) 205 “206

دلبندم !‌به پنج تن نظر کن و با آنها مصاحبت مکن و هم صحبت مشو و از همراهیشان دوری جوی . گفتم :‌ای پدر ،‌ایشان چه کسانی هستند ؟ فرمود :‌بپرهیز از مصاحبت با دروغ پرداز که او مانند سراب ،‌دور را برای تو نزدیک و نزدیک را برای تو ،‌دور می نماید . بپرهیز از همنشینی تبهکار ،‌که تو را به لقمه ای یا حتّی کمتر از آن می فروشد . بپرهیز از همنشینی احمق ،‌که او آهنگ سود رسانی به تو دارد ،‌لیکن به تو زیان می رساند . بپرهیز از همنشینی کسی که صلۀ رحم را می گسلد ،‌که من چنین کسی را در سه آیۀ قرآن ملعون یافتم . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

آیا اگر به حکومت رسیدید ،‌می خواهید در زمین فساد کنید و پیوند خویشاوندیتان را ببرید ؟‌اینانند که خدا ،‌لعنتشان کرده است و گوشهایشان را کرو چشمهانشان را کور ساخته است .آنان که پیمان خدا را پس از استوار کردنش ،‌می شکنند و آنچه را که خدا به پیوستن آن ،‌فرمان داده ،‌می گسلند و در زمین فساد می کنند ،‌لعنت بر آنهاست و بدیهای آن جهان ،‌نصیبشان باد .

کسانی که پیمان خدا را پس از بستن آن می شکنند و آنچه را که خدا به پیوستن آن فرمان داده می گسلند و در زمین فساد می کنند ،‌زیانکارانند .

جعفری می گوید که از ابوالحسن (ع)‌شنیدم که فرمود :‌

“ما لی رأیتک عند عبدالرّحمن بن یعقوب ؟

فقلت :‌انه خالی .

فقال :‌انه یقول فی الله قولاً عظیماً‌ ،‌یصف الله و لا یوصف ،‌فامّا جلست معه و ترکتنا و امّا جلست معنا و ترکته .

فقلت :‌هو یقول ما شاء ،‌ایّ شیء علیّ منه اذا لم اقل ما یقول ؟

فقال ابوالحسن (ع)‌ : أمّا تخاف ان تنزل به نقمه فتصیبکم جمیعاً ؟‌أما علمت بالّذی کان من اصحاب موسی (ع)‌و کان ابوه من اصحاب فرعون ،‌فلمّا لحقت خیل فرعون ،‌موسی تخلّف عنه لیعظ اباء فیلحفه بموسی ،‌فمضی ابوه و هو یراغمه حتّی بلغا طرفاً من البحر فغرقا جمیعاً .

فأننی موسی (ع)‌الخبر ،‌فقال : هو فی رحمه الله ولکنّ النّقمه اذا نزلت لم یکن لها عمّن قارب المذنب دفاع .” 207

چگونه است که تو را نزد عبدالرحمن بن یعقوب می بینم ؟ گفتم : او دایی من است . حضرت (ع)‌فرمود :‌او پیرامون خدا ،‌سخنانی بس بزرگ می گوید . خدا را توصیف می کند در حالی که خدا ،‌وصف نمی شود . یا با او می نشینی و ما را کنار می نهی ،‌یا با ما می نشینی و او را کنار می نهی . گفتم : او هر چه می خواهد بگوید ،‌اگر من سخن او را نگویم بر من چه خواهد بود ؟‌ امام (ع)‌فرمود : آیا نمی ترسی که به او بلایی نازل شود و دامن همۀ شما را بگیرد ؟‌آیا داستان آن مرد را نشنیده ای که از اصحاب موسی (ع) بود و پدرش از اصحاب فرعون و چون سپاه فرعون به موسی نزدیکشد ،‌او عقب ماند تا پدرش را موعظه کند و او را به موسی پیوند دهد ،‌در حالی که پدرش او را دشمن می داشت . گذشتند تا هر دو به کنارۀ‌ دریا رسیدند و با هم غرق شدند ؟‌خبر را به موسی (ع)‌دادند و او فرمود :‌او در کنف رحمت الهی بود ،‌ولی هنگامی که بلا نازل شود ،‌دیگر برای کسی که در نزدیکی گناهکار قرار دارد ،‌دفاعی نخواهد بود .

3 پندی از سیر درتاریخ

قرآن بر سیر در تاریخ و پند گرفتن از وضع گذشتگان ،‌تأکید دارد . قرآن علاوه بر آنکه در بیش از ده مورد بر این نکته پای می فشارد ،‌داستانهایی را از وضع گذشتگان نقل می کندو شاید یک سوم قرآن ،‌بدین امر اختصاص داشته باشد و در بیشتر این داستانها دستور داده شده که از آنها عبرت گیریم . پس از این نکته دانسته می شود که این موضوع برای پاکسازی نفس و نیز تخلّق به فضایل و ملکۀ تقوا اهمیّت فراوان دارد . مجمل سخن اینکه ،‌چنین امری در اخلاق و اخلاقیات ،‌اگر مهمترین و بهترین راهها به شمار نیاید ،‌دست کم از امور مهم ،‌تلّقی خواهد شد .

آیا ندیده اید که در سورۀ یوسف ،‌برادران یوسف با شعار :‌

(لیوسف و اخوه احبّ الی ابینا منّا و نحن عصبه انّ‌ ابانا لفی ضلالٍ مبین .)‌208

همانا یوسف و برادرش ،‌نزد پدرمان از ما محبوبترند و حال آنکه ما گروهی نیرومندیم ،‌همانا پدرمان در گمراهی آشکاری است .

با آهنگ کشتن یوسف و در چاه افکندن او و فروختنش به بهایی ناچیز و دادن نسبت گمراهی به پدرش با آگاهی از اینکه او پیامبر است و نسبت دادن سرقت به یوسف با علم به دروغ بودن آن ،‌چه گناهان بزرگی مرتکب شدند ؟‌پس ،‌از این داستان دانسته می شود که تکبّر و حسد و نظایر آن ،‌با آگاهی داشتن نسبت به آنها ،‌موجب گمراهی خواهد بود . لذا خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(‌افرءیت من اتّخذ الهه هوئه و اضلّه الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوهً‌ فمن یهدیه من بعد الله افلا تذکّرون .)‌209

آیا ندیده ای کسی را که هوسش را خدای خویش گرفت . و خداوند با آگاهی ، او را گمراه ساخت و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر دیدگانش پرده قرار داد . پس بعد از خدا او را چه کسی هدایت خواهد کرد ‌،آیا به یاد نمی آورید ؟

قرآن سپس داستان زن عزیز مصر را نقل می کند و چنین به دست می آید که او از هر نظر ‌،صاحب مکنت بوده است و او از هر چه که همسنگانش اعمّ از شوهر و ریاست و ثروت و شهرت و زیبایی ،‌آرزو می کرده اند ،‌برخوردار بوده است ،‌لیکن پیروی از هوی و هوس و شهوت ،‌او را به پرتگاهی چنین ژرف کشانید .

قرآن در پی آن ‌،داستان پاکدامنی یوسف و تقوا و شکیبایی او بر تحمّل مصایب و گذشت او را بیان می کند ،‌تا جایی که پس از دیدار پدر ،‌به او می گوید :

(یا ابت هذا تأویل رءیای من قبل قد جعلها ربّی حقّاً و قد احسن بی اذ اخرجنی من السجن و جاء بکم من البدو من بعد ان نزغ الشّیطان بینی و بین اخوتی .)‌210

ای پدر !‌این است تعبیر آن خواب من که اینک پروردگارم آن را تحقّق بخشیده است و چقدر به من نیکی کرده است ‌،آنگاه که مرا از زندان برهانید و پس از آنکه شیطان در میان من برادرانم فساد کرده بود ،‌شما را از بادیه بدین جا آورد .

از نگاه یوسف ،‌گناه از شیطان بوده است نه از برادرانش . خدا نیز بدو چنان عزّتی بخشید که هیچ کس جز خدا نمی توانست بدو ببخشد .

آری ،‌خداوند از زبان یوسف به برادران او می فرماید :

( انّه من یتّق و یصبر فانّ الله لا یضیع اجر المحسنین .)‌211

به راستی که هر کس تقوا در پیش گیرد و شکیبایی ورزد ،‌همانا خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمی سازد .

خداوند متعال در این سوره ،‌تکّبر و حسد و تباهیهای مترتّب بر آن را ترسیم می فرماید و تردامنی و بی عفتّی و خواری مترتّب بر آن را می نمایاند و فضیلت و تقوا و پیامدهای آن را ،‌ از عزّت و شوکت بیان می دارد و در پایان این سوره می فرماید :

( لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب .)‌212

همانا در داستان ایشان ،‌برای خردمندان پندی است .

می بینیم که در آیات فراوانی از قرآن ،‌خداوند چگونگی فرستادن موسی (ع) را به سوی فرعون و همسالان او و بنی اسرائیل به همراه معجزات شگفت انگیز ،‌فراوان بیان فرموده است ، ولی حتّی بنی اسرائیل هم او را به پیامبری نشناختند . چه رسد به فرعون و همسگالان او که از روی ستم و تکبّر ،‌موسی را وازدند و خداوند هم ،آنها را به همراه مردمشان غرق کرد . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(فانتقمنا منهم فاغرقناهم فی الیمّ بانّهم کذّبوا بایاتنا و کانوا عنها غافلین .)‌213

پس ،‌ما از ایشان انتقام کشیدیم و آنها را در دریا غرقشان کردیم ،‌چه ،‌آیات ما را تکذیب کردند و از آنها غافل بودند .

بنی اسرائیل هم ،‌چهل سال به وادی سرگشتگی گرفتار آمدند . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(قال فانّها محرّمه علیهم اربعین سنهً یتیهون فی الارض فلا تأس علی القوم الفاسقین .)‌214

خدا گفت :‌ورود به آن سرزمین به مدت چهل سال بر ایشان حرام شد و در آن بیابان ،‌سرگردان خواهند ماند . پس برای این نافرمانان ،‌اندوهگین مباش .

تفصیل سخن این است که موسی (ع)‌ با نُه نشانه آشکار به سوی فرعون فرستاده شد . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و لقد آتینا موسی تسع آیاتٍ بیناتٍ )‌215

همانا ما به موسی نه نشانۀ آشکار دادیم .

بر طبق آیات قرآن ،‌این نُه نشانه ،‌عبارت بودند از :

1 . تبدیل عصای او به مار .

(فالقیها فاذا هی حیّه تسعی .)‌216

بیفکندش ‌،پس به ناگاه ماری شد که می دوید .

با این معجزه ‌،ساحران فرعون ایمان آوردند .

(و الق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا … فالقی السّحره سجّداً قالوا آمنّا بربّ هارون و موسی .)‌217

آنچه را در دست داری بیفکن تا آنچه را ساخته اید ،‌ببلعد …پس ،‌ساحران به سجده افتادند . آنها گفتند ما به خدای هارون و موسی ،‌ایمان آوردیم .

لیکن فرعون ایمان نیاورد و به آنها گفت :

(فلا قطّعنّ ایدیکم و ارجلکم من خلافٍ و لاصلّبنّکم فی جذوع النّخل .)‌218

دستها و پاهاتان را از چپ به راست می بُرَم و بر تنۀ درخت خرما به دارتان می آویزم .

2 . درخشان کردن دست موسی .

(و ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء .)‌219

دستت را در گریبانت ببر ،‌تا بی هیچ آسیبی ،‌سفید بیرون آید .

3 . خشکسالی و گرسنگی و کاستی گرفتن محصولات .

(و لقد اخذنا آل فرعون بالسّنین و نقصٍ من الثّمرات لعلّهم یذّکّرون .)‌220

قوم فرعون را به قحط و نقصان محصول مبتلا کردیم ، شاید پند گیرند.

ولی آنها پند نگرفتند و خداوند عزّ و جلّ دربارۀ آنها فرمود :‌

(فاذا جاءتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سیّئه یطّیّروا بموسی و من معه … و قالوا مهما تأتنا به من آیه لتسحرنا بها فما نحن لک بمؤمنین .)‌221

چون نیکی نصیبشان می شد ،‌می گفتند :‌حقّ ماست ،‌وچون بدیی به آنها می رسید ،‌موسی و همراهانش را بدشگون می دانستند … و گفتند هر گونه نشانه ای برای ما بیاوری که ما را بدان مسحور کنی به او ایمان نخواهیم آورد .

4 .فرو فرستادن طوفان بر ایشان

5 فرستادن ملخ بر آنها .

6 فرستادن شپش برای آنها .

7 فرستادن قورباغه بر ایشان .

8 فرو فرستادن خون برای ایشان .

(‌فأرسلنا علیهم الطّوفان و الجراد و القمّل و الضّفادع و الدّم آیاتٍ مفصّلاتٍ فاستکبروا و کانوا قوماً مجرمین .)‌222

ما نیز بر آنها ،‌نشانه هایی آشکار و گوناگون چون طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون ،‌فرستادیم ،‌باز سرکشی کردند که مردمی مجرم بودند .

آنها برای از میان بردن عذاب ،‌به موسی پناهنده شدند و چون موسی عذاب را از آنها بر طرف کرد باز هم پیمان شکستند . خداوند عزّ و جلّ در این باره می فرماید:

( و لمّا وقع علیهم الرّجز قالوا یا موسی ادع لنا ربّک بما عهد عندک لئن کشفت عنّا الرّجز لنؤمننّ لک و لنرسلنّ معک بنی اسرائیل . فلمّا کشفنا عنهم الرّجز الی اجلٍ هم بالغوه اذا هم ینکثون . فانتقمنا منهم فاغرقناهم فی الیّم بأنّهم کذّبوا بایاتنا و کانوا عنها غافلین .)‌223

و چو.ن عذاب بر آنها فرود آمد ،‌گفتند :‌ای موسی ! بدان عهدی که خدا را با تو هست ،‌او را بخوان ،‌که اگر این عذاب را از ما دور کنی به تو ایمان می آوریم و بنی اسرائیل را با تو می فرستیم . چون تا آن زمان که قرار نهاده بودند ،‌عذاب را از آنها دور کردیم ،‌پیمان خود را شکستند .پس ،‌از ایشان انتقام گرفتیم و در دریا غرقشان کردیم . زیرا آیات ما را دروغ می انگاشتند و از آنها غفلت می ورزیدند .

وای و وای وای بر استکبار و ریاست طلبی و ستیزه جویی و … آیا ‌با این نشانه های آشکار ، باز هم کفرورزی ممکن است؟ آری، برای همچون کسانی از بنی اسراییل که به موسی ایمان آوردند، این کفرورزی ممکن بود ، زیرا با معجزاتی دیگری که برای آنها آورد، ولی آنها باز به موسی بیش از حدّ تحمّل ، آزار رساندند.

از جمله معجزاتی که حضرت موسی برای آنها آورد ، عبارت است از :

1. شکافتن دریا.

(فأوحینا الی موسی ان اضرب بعصاک البحرفانفلق فکان کلّ فرقٍ کالطّود العظیم.) 224

پس به موسی وحی کردیم که عصایت را به دریا بزن. دریا بشکافت و هر پاره آن، چون کوهی عظیم گشت.

2. سایه افکندن ابرها بر ایشان.

 وظلّلنا علیکم الغمام. 225

وما ابرها را بر شما سایه افکندیم.

3. فرو فرستادن منّ و سلوی.

و انزلنا علیکم المنّ و السّلوی226

و برایتان منّ و سلوی فرستادیم.227

4.جاری ساختن آب برای آنان از سنگ.

فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشر عیناً. 228

پس گفتیم باعصبانیت به سنگ بزن ،‌پس از آن ،‌دوازده چشمه جوشید

5 . سایه بان کردن کوه ،‌برای آنها

(و اذا انتقنا الجبل فوقهم کأنّه ظلّه )229

و کوه را بر فراز سرشان ،‌چون سایبانی نگه داشتیم .

6 .زنده کردن مرده ها برای ایشان .

(فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحی الله الموتی .)230

سپس گفتیم پاره ای از آن را ، برآن کشته بزنید . خدا مردگان را این چنین زنده می کند.

ولی آنها در برابر تمام این معجزات ، به بهانه گیری می پرداختند و می گفتند: ما از غذاهای یکنواخت خسته شده ایم و غذاهای دیگری می خواهیم . خداوند در این باره می فرماید:

(و اذا قلتم یا موسی لن نصبر علی طعامٍ واحدٍ فادع لنا ربّک یخرج لنا ممّا تنبت الارض من بقلها و قثّائها و فومها و عدسها و بصلها .)231

و آنگاه که گفتند :‌ای موسی !‌ما بر یک نوع طعام نتوانیم ساخت ،‌از پروردگارت بخواه تا برای ما از آنچه از زمین می روید ،‌چون سبزی و خیار و سیر وعدس و پیاز ،‌برویاند .

و بار دیگر می گفتند که ما به سرزمینی مقدّسی که خدا دستور داده است پای نخواهیم نهاد ،‌تا اینکه آن سرزمین از دشمن خالی شود . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(یا قوم ادخلوا الارض المقدّسه …قالوا یا موسی انّا لن ندخلها ابداً ماداموا فیها فاذهب انت و ربّک فقاتلا انّا ههنا قاعدون .)232

ای قوم من !‌به سرزمین مقدّس در آیید … گفتند: ای موسی! تا وقتی که جبّاران در آنجایند ،‌هرگز بدان شهر داخل نخواهیم شد . تو و خدایت بروید با آنها بجنگید و ما اینجا می نشینیم .

و بار سوم ،‌هنگامی که موسی دستور داد که سجده کنان از دروازه وارد شوند و از خدای آمرزش طلبند ،‌آنها موسی و حتی خدای او را به مسخره گرفتند . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و اذ قلنا ادخلوا هذه القریه فکلوا منها حیث شئتم دغداً و ادخلوا الباب سجّداً و قولوا حطّه نغفر لکم خطایاکم و سنزید المحسنین فبدل الّذین ظلموا قولا ًغیر الّذی قیل لهم .)233

و به یاد آرید آن زمان را که به شما گفتیم : به این قریه درآیید و از نعمتهای آن هر چه و هر جا که خواسته باشید ،‌به فراوانی بخورید ‌، ولی سجده کنان از دروازه داخل شوید و بگویید ،‌بار خدایا ،‌گناه از ما فرو نه ،‌تا خطاهای شما را بیامرزیم و به پاداش نیکوکاران بیفزاییم ،‌اما ستمکاران ،‌آن سخن را تغییر دادند .

پس آنها ،‌چهل سال در وادی سرگشتگی ‌،محبوس ماندند . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(قال فانّها محرّمه علیهم اربعین سنهً یتیهون فی الارض فلا تأس علی القوم الفاسقین .)‌234

خدا گفت : ورود به آن سرزمین به مدت چهل سال ‌،بر ایشان حرام شد و در آن بیابان ،‌سرگردان خواهند ماند ،‌پس برای این تبهکاران اندوه مخور.

و بالاخره طاعون گریبان ایشان را گرفت .

(فانزلنا علی الّذین ظلموا رجزاً من السّماء بما کانوا یفسقون .)235

پس ،‌ما بر کسانی که ستم کردند ،‌به سبب تبهکاری هایشان ،‌عذابی از آسمان فرو فرستادیم .

آیا با این همه ،‌سرانجام بازگشتند ؟ خیر ،‌خداوند عزّ و جلّ در این باره می فرماید :‌

(ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک فیه کالحجاره او اشدّ قسوهً .)236

پس از آن ،‌دلهای شما چون سنگ ،‌سخت گردید ،‌حتی سخت تر از سنگ .

آنها گوساله را خدای خود گرفتند .

(و اذ قال موسی لقومه یا قوم انّکم ظلمتم انفسکم باتّخاذکم العجل فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم)237

و هنگامی که موسی به مردم خود گفت : ای قوم !‌شما با گرفتن گوساله به خدایی ،‌به خویش ستم کردید ،‌پس به سوی آفریدگارتان باز گردید و نفسهای خود را بکشید .

تا جایی که خداوند عزّ و جلّ در حق آنها می فرماید :‌

(و اذ قلتم یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهره فاخذتکم الصّاعقه و انتم تنظرون . ثّم بعثناکم من بعد موتکم لعلّکم تشکرون .)238

و آن هنگام را به یاد آوردید که گفتید : ای موسی ! ما تا خدا را آشکارا نبینیم ،‌به تو ایمان نمی آوریم ،‌و همچنان که می نگریستند ،‌صاعقه شما را فروگرفت و شما را پس از مردن ‌،زنده ساختیم ،‌شاید سپاسگزار باشید .

آیا بعد از تمام این اتفاقات ،‌شکر الهی را به جای آوردند ؟ خیر،‌خداوند در پایان ،‌در حقّ آنها می فرماید:

(و ضربت علیهم الذّلّه و المسکنه و باءو بغضبٍ من الله ذلک بأنّهم کانوا یکفرون بآیات الله و یقتلون النّبیّن بغیر الحقّ ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون .)239

بر آنها خواری و بیچارگی مقرّر شد و خشم خدا را بر خود هموار ساختند ،‌و این بدان سبب بود که به آیات خدا کافر شدند و پیامبران را به ناحق کشتند و نافرمانی کردند و تجاوز ورزیدند .

حاصل سخن اینکه ،‌چنین داستانی در قرآن ،بارها باز گفته شده است ،‌چه داستانی است پند آموز و خواندن چند بارۀ این آیات و ژرف اندیشی در آنها فایده مند خواهد بود . خصلتهایی همچون استکبار ،‌ستیزه جویی ، تعصّب ،‌ستم پیشگی ،‌سرکشی وتجاوز ،‌از ویژگیهایی به شمار می آیند که انسان را از پذیرش حق ،‌باز می دارند ،‌اگر چه این حق و ظهور آن ،‌با معجزاتی شگفت انگیز همراه باشد .

می بینیم که از میان بنی اسرائیل ،قارون به موسی (ع) ایمان آورد و از قرآن چنین فهمیده می شود که او در میان مردم ،‌فردی دانشور و آبرومند تلقّی می شده است .ولی آیا ایمان او حقیقی بوده یا از روی نفاق؟ در این باره دو وجه یا دو قول مطرح است ، زیرا این سخن پروردگار که می فرماید : (‌انّ قارون کان من قوم موسی فبغی علیهم )240 ،‌ “همانا قارون ،‌از قوم موسی بود که بر آنها شورید .” ، ظهور در این دارد که قارون مؤمنی سرکش بوده است و سرکشی او هنگامی رخ می نماید که دستور پرداخت زکات به او داده شد،‌و این سخن پروردگار که :‌(‌و لقد ارسلنا موسی بایاتنا و سلطانٍ مبینٍ . الی فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحرکذّاب .) 241 ، “‌ ما موسی را با آیات خود و حجّتی آشکار ،‌به سوی فرعون و هامان و قارون فرستادیم ،‌ولی آنها گفتند که او جادوگری دروغگوست .” ، ظهور در کفر و نفاق او دارد . و به هر روی ،‌او از کسانی بود ه که ثروت ،‌کُورَش کرده بود ، چنان که جاه و مقام ،‌فرعون و هامان را کور کرده بود . هرگاه موسی ،‌او و همراهانش را می دید ،‌آنها را چنین مورد پند قرار می داد :

(و ابتغ فیما اتاک الله الدّار الاخره و لا تنس نصیبک من الدّنیا و احسن کما احسن الله الیک و لا تبغ الفساد فی الارض انّ الله لا یحبّ المفسدین .)242

در آنچه خدایت ارزانی داشته ، سرای آخرت را بجوی و بهرۀ خویش را از دنیا فراموش مکن و همچنان که خدا به تو نیکی کرده ،‌تو نیز به دیگران نیکی کن و در زمین از پی فساد مرو که خدا فساد کنندگان را دوست ندارد .

و او در پاسخ گفت :

(انّما اوتیته علی علم عندی .) 243

آنچه به من داده شده درخور دانش من بوده است .

او آنقدر زیادی روی کرد و سرمست بود و نسبت به قومش به تجاوز پرداخت که روایت شده که او خواست به موسی (ع)‌دروغ ببندد و چنین هم کرد. لیکن رسوا شد و نفاق او پس از ایمانش بوده است و خداوند هم او را نابود کرد و درباره او فرمود:

(فخسفنا به وبداره الارض فما کان له من فئه ینصرونه من دون الله .)‌244

ما و او و خانه اش را به زمین فرو بردیم و او گروهی نیافت که در برابر خدا ،‌یاریش رسانند .

می بینید که دوست داشتن ثروت ،‌چگونه موجب بدبختی و روی بر تافتن از حق می گردد تا جایی که به شخصیتّی همچون موسی (ع) با وجود آن همه معجزات شگفت انگیز ،‌نسبت زنا می دهد .

آیا ممکن است نسبت به کسی که عصای او مار می شود و ساحران فرعون چنان در مقابل او به سجده افتادند ،‌و کسی که از دریا عبور کرد و با زدن عصا ،‌دریا در پیش روی او شکافته گردید و کسی که زیر چنان ابری قرار گرفت و منّ و سلوی برای قوم خود از آسمان آورد ،‌باز هم بر او شورید و به او نسبت زنا دادند ؟

آری ،‌قرآن همۀ اینها را تصدیق می کند و به ما می فهماند که پلشتی با انسان چنان می کند که او را به بی ارزش ترین ،‌چهار پا بدل می سازد خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(اولئک کالانعام بل هم اضلّ .) 245

ایشان همچون چهارپایان ،‌بلکه گمراهتر از ایشان هستند .

ما در این بخش از بحث ،‌آیات و روایاتی را برای هشدار دادن و یادآوری ،‌بیان می داریم:

آیاتی پیرامون پندآموزی از سیر در تاریخ

( و نادی فرعون فی قومه قال یا قوم ألیس لی ملک مصر و هذه الانهار تجری من تحتی أفلا تبصرون . ام انا خیر من هذا الّذی هو مهین و لا یکاد یبین . فلو لا القی علیه اسوره من ذهبٍ او جاء معه الملئکه مقترنین . فاستخفّ قومه فاطاعوه انّهم کانوا قوماً فاسقین . فلما اسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعین . فجعلناهم سلفاً و مثلاً للاخرین .)246

فرعون در میان مردمش ندا داد که :‌ای قوم من! آیا پادشاهی مصر و این جویباران که از زیر پای من جاری هستند ،‌از آن من نیستند ؟ آیا نمی بینید ؟‌آیا من بهترم یا این مرد خوار ذلیل که درست سخن گفتن نتواند ؟‌چرا دستهایش را به دستبندهای طلا نیاراسته اند ؟‌و چرا گروهی از فرشتگان همراهش نیامده اند ؟ پس قوم خود را گمراه ساخت تا از او اطاعت کردند که مردمی تبهکار بودند . چون ما را به خشم آوردند ،‌از آنها انتقام گرفتیم و همگان را غرقه ساختیم . آنان را در شمار گذشتگان و داستان برای آیندگان کردیم .

(أفلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبه الّذین من قبلهم دمّر الله علیهم و للکافرین امثالها .)247

آیا در زمین ،‌سیر نکرده اند تا بنگرند که عاقبت کسانی که پیش از آنها بوده اند ‌،چگونه بوده است ؟‌خدا هلاکشان کرد و کافران نیز عاقبتی آن چنان خواهند داشت .

(أفلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبه الّذین من قبلهم کانوا اکثر منهم و أشدّ قوّهً و آثاراً فی الارض فما اغنی عنهم ما کانوا یکسبون .)248

آیا در زمین سیر نمی کنید تا بنگرید عاقبت کسانی که پیش از آنها می زیسته اند چگونه بوده است ؟‌ مردمی که نیرویشان بیشتر و آثارشان در روی زمین ،‌فراوانتر بود . پس آن چیزها که به دست می آوردند سودشان نبخشید .

(فامّا ثمود فاهلکوا بالطّاغیه . و امّا عاد فاهلکوا بریحٍ صرصرٍ عاتیهٍ … لنجعلنها لکم تذکره .) 249

امّا قوم ثمود ،‌به آن بانگ سهمگین ‌،هلاک شدند و اما قوم عاد با وزش باد صرصر به هلاکت رسیدند … تا آن را برای شما پندی قرار دهیم .

(ان قارون کان من قوم موسی فبغی علیهم و اتیناه من الکنوز ما انّ مفاتحه لتنوا بالعصبه اولی القوّه اذ قال له قومه لا تفرح انّ الله لا یحبّ الفرحین … فخسفنا به و بداره الارض فما کان له من فئهٍ ینصرونه من دون الله و ما کان من المنتصرین . و اصبح الّذین تمنّوا مکانه بالامس یقولون و یکانّ الله یبسط الرّزق لمن یشاء من عباده و یقدر لو لا ان منّ الله علینا لخسف بنا ویکانّه لا یفلح الکافرون .)‌250

قارون از قوم موسی بود که بر آنها افزونی جست و به او چنان گنجهایی دادیم که حمل کلیدهایش بر گروهی از مردم نیرومند ،‌دشوارمی نمود . آنگاه که قومش به او گفتند : سرمست مباش ،‌زیرا خدا سرمستان را دوست ندارد … پس او و خانه اش را در زمین فرو بردیم و در برابر خدا هیچ گروهی نبود که یاریش کند و خود ،یاری کردن خویش نمی توانست .روز دیگر ،‌آن کسانی که دیروز آرزو می کردند که ای کاش به جای او می بودند ‌،گفتند :‌شگفتا که خدا،‌روزی هر کس را که خواهد فراوان کند یا تنگ سازد . اگر خدا به ما نیز نعمت فراوان داده بود ،‌ما را نیز در زمین فرو می برد ،‌و شگفتا که کافران رستگار نمی شوند .

(لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب .)251

همانا در داستانهای ایشان ،‌پندی برای خردمندان نهفته است .

(هو الّذی اخرج الّذین کفروا من أهل الکتاب من دیارهم لاوّل الحشرما ظننتم ان یخرجوا و ظنّوا انّهم ما نعتهم حصونهم من الله فاتاهم الله من حیث لم یحتسبوا و قذف فی قلوبهم الرّعب یخرجون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الابصار .)252

اوست آن خدایی که نخستین بار ،‌کسانی از اهل کتاب را که کافر بودند ،‌ازخانه هایشان بیرون راند و شما نمی پنداشتید که بیرون روند . آنها نیز می پنداشتند که حصارهاشان را توان آن هست که در برابر خدا ،‌نگهدارشان باشد . خدا از سویی که گمانش را نمی کردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان وحشت افکند ،‌چنان که خانه های خودشان را به دست خویش و به دست مؤمنان خراب کردند ،‌پس ای اهل بصیرت !‌عبرت بگیرید .

احادیثی پیرامون پند آموزی از سیر در تاریخ

امیرمؤمنان (ع)‌می فرماید :

“اولستم ابناء القوم و الاباء و اخوانهم و الاقرباء ؟ تحتذون امثلتهم و ترکبون قدتهم و تطؤون جادّتهم .”253

آیا شما پسران این مردم و پدران و برادران و خویشان ایشان نیستید که از رویّۀ ایشان پیروی کرده بر مرکب آنان سوار شده و در راهی که آنها رفته اند گام می نهید ؟

امیر مؤمنان (ع)‌ می فرماید :

“فاتعظوا عباد الله بالعبر النوافع و اعتبروا بالای السواطع .”254

پس بندگان خدا ! از پندهای سودمند ، بهره گیرید و از آیات درخشان ،‌پند گیرید .

امیرمؤمنان (ع)‌ می فرماید :

“فاعتبروا بنزولکم منازل من کان قبلکم .”255

از در آمدن به منزلگاههای پیشینیان خود ،پند گیرید .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

” اعتبروا بما مضی من الدّنیا هل بقی علی احد؟ او هل فیها باق من الشریف و الوضیع و الغنیّ و الفقیر و الولیّ و العدوّ ؟‌فکذلک ما لم یأت منها بما مضی اشبه من الماء بالماء .”256

پند گیرد از آنچه در دنیا گذشته ‌،آیا از کسی چیزی باقی مانده است ؟‌یا فرادست و فرودست و بی نیاز و نیازمند و دوست و دشمنی در آن مانده است ؟ پس آینده دنیا به گذشته آن ،‌تشابهی بیش از آب به آب دارد .

امیرمؤمنان (ع)‌می فرماید :

” کلّ نظر لیس فیه اعتبار فهو سهو.”257

هر نگاهی که در آن پند آموزی نهفته نباشد ،‌غفلت است .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

” کان اکثر عباده ابی ذرّ – رحمه الله علیه – التفکّر و الاعتبار .”258

بیشتر عبادت ابوذر – رحمه الله علیه – اندیشیدن و پند آموزی بود .

امیرمؤمنان (ع)‌می فرماید :

“و الله لا اکون کمستمع اللدم یسمع النّاعی و یحضر الباکی ثمّ لا یعتبر .”259

به خدا ،‌من چون آن کس نیستم که بر سینه زدن ،‌ناله برآوردن و گریه کردن – بر مرده را – شنَوَد و ببیند ،‌پس سر خود گیرد ،‌و پند نپذیرد .

امیر مؤمنان (ع)‌ می فرماید :

“‌ما اکثر العبر و اقلّ الاعتبار .”260

چه فراوان است ،‌پند ،‌و چه اندک است ،‌پندآموز .

امیرمؤمنان (ع)‌می فرماید :

“انّما ینظر المؤمن الی الدّنیا بعین الاعتبار .” 261

همانا مؤمن با دیدۀ عبرت آموز ،‌به دنیا می نگرد .

امیرمؤمنان (ع)‌می فرماید :

” انا بالامس صاحبکم و انا الیوم عبره لکم و غداً مفارقکم .”262

من دیروز ،‌همراه شما بودم و امروز، موجب عبرت شما و فردا ،‌جدا شونده از شما هستم .

امیرمؤمنان (ع)‌می فرماید :

“فاعتبروا بما اصاب الامم المستکبرین من قبلکم من بأس الله و صولاته .”263

پس پند گیرید از هیبت و نفوذ الهی که پیش از شما ،‌به ملتهای مستکبر رسیده است .

امیرمؤمنان (ع)‌می فرماید :

“فاعتبروا بما کان من فعل الله بابلیس اذ احبط عمله الطویل .”264

پس،‌پند گیرید از عملکرد الهی ،‌نسبت به ابلیس که کردار فراوان او را نادیده گرفت .

ابن سمّاک ،‌نزد هارون الرشید رفت . هارون بدو گفت :‌مرا پند ده و سپس دستور داد جامی آب برای خوردن بیاورند . ابن سماک به او گفت : تو را به خدا ،‌اگر از آشامیدن این آب بازت دارند چه می کنی ؟ هارون الرشید گفت : در برابر آن نیمی از سلطنتم را می دادم .چون آب را آشامید ،‌ابن سماک به او گفت : تو را به خدا اگر از بیرون آمدن آبی که آشامیدی ،‌جلوگیری کنند ،‌چه می کنی ؟ هارون الرشید گفت : نیمۀ دیگر سلطنتم را در برابر آن می دادم . ابن سماک گفت : آیا سلطنتی که در برابر یک جرعه آب ، بخشیده شود ،‌ارزش رقابت در به چنگ آوردنش را دارد؟ 265

عبدالله بن عروه بن زبیر به پسرش گفت : فرزندم ! بر تو باد دین ،‌که دنیا چیزی را بر پا نکرد ،‌مگر آنکه دنیا آن را به ویرانی کشاند ،‌و دین چیزی را بنیان ننهاد که دنیا توان ویران کردن آن را داشته باشد .آیا ندیدی خطبای بنی امیّه ،‌پیرامون علی بن ابی طالب (ع) چقدر دم از نکوهش و عیبگیری او زدند،‌ولی به خدا سوگند ،‌گویی با این کار ،‌او را به آسمانها بالا بردند و آیا ندیدی بر مرده هاشان سوگواری کردند و شعرایشان ،‌مرثیه سردادند ،‌ولی به خدا سوگند،‌گویی مردارخرانی را به سوگ نشسته اند .266

4 . حب در راه خدا

از جمله شیوه های تهذیب نفس و تخلّق به فضایل و حتّی کنار گذاشتن بیشتر گناهان کبیره – به ویژه حقّ مردم و انجام بسیاری از واجبات ،‌به ویژه در پرداخت امور مالی – همان محبّت است . زیرا آن در بازداشتن انسان از پلشتی ها و تشویق او در دوری از کارهای ناروا ،‌از امور مهم شمرده می شود . چنان که محبت در تشویق به انجام بیشتر واجبات نیز ،‌از امور مهم شمرده می شود .

آیا چنین نیست که پدر و مادر مهربان ، اگر چه متکبّر ،‌حسود و بخیل هم باشند ،‌نسبت به فرزندانشان ،‌این گونه پلیدیهای اخلاقی را به کارنمی برند ؟

آیا چنین نیست که برادر مهربان ،‌غیبت برادر خود را نمی کند و اگر کسی نزد او به غیبت برادرش بپردازد ،‌او را از این کار باز می دارد ؟

آیا چنین نیست که فرزند مهربان ،‌پیوسته در اندیشه شاد کردن پدر و مادرش است ؟

آیا چنین نیست که یک همسر شایسته ‌،حاضر نیست به معایب همسر خویش گوش فرا دهد و می کوشد آنها را توجیه کند یا بپوشاند .

اگر چنین محبّتی ،‌چونان خون در رگ ،‌در جامعه جریان پیدا کند ،‌بیشترتباهیها را سامان خواهد داد و بیشتر پلشتی ها – به ویژه پلشتی های سخت – را از میان خواهد برد . و می توان گفت که بیشتر ناهنجاریها به هنجار و پلیدیها به فضایلی همچون ایثار ،‌گذشت و عفو ،‌بدل خواهد شد ،‌تا جایی که شخص با محبّت ،‌در جامعۀ خود ،‌جز فضیلت نخواهد یافت .

گفته می شود که لیلی عامریه ‌،خوراکی فراهم کرد و برای ادای نذری ،‌فقرا را به خوردن آن فرا خواند. . مجنون نیز ظرف خویش فرستاد تا لیلی در آن طعامی بریزد . همین که لیلی دانست این ظرف قیس است ،‌آن را شکست و هنگامی که قیس از این کار آگاه شد ،‌از شادی به رقص افتاد گفت : اگر لیلی به کسی جز من میل داشت ،‌ظرف مرا نمی شکست .

از همین رو ،‌در اسلام ،‌چنین پیداست که هر آنچه که موجب افزایش محبّت گردد ،‌مورد تشویق فراوان قرار گرفته است و هر آنچه از محبّت بکاهد ، موکّداً ممنوع گشته است .

آیا چنین نیست که اسلام می فرماید : هر که صبح کند در حالی که به امور مسلمانان نپردازد ،‌مسلمان نیست ؟‌آیا چنین نیست که در سورۀ ماعون ،‌اسلام هر کس که از دادن ماعون سرباز زند ،‌از او ستانده شده است ؟ در قرآن ،‌ماعون ، به معنای هر عمل و هر چیزی است که به شخص محتاج داده می شود و حاجتی از حوایج زندگی او را برآورد،‌گفته می شود . قرآن می فرماید :

(فویل للمصلین و الّذین هم عن صلاتهم ساهون . الّذین هم یراءون و یمنعون الماعون .)‌267

پس وای بر نماز گزارانی که در نماز خود ،‌سهل انگارند ،‌آنان که ریا می کنند و از دادن ماعون دریغ می ورزند .

آیا چنین نیست که اسلام ،‌بر آوردن نیازهای مردم را تشویق کرده است ،‌تا جایی که امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر (ص) می فرماید:

“‌و الله لقضاء حاجه المؤمن خیر من صیام شهر و اعتکافه .” 268

به خدا سوگند ،‌هر آینه برآوردن یک نیاز مؤمن ،‌بهتر است از یک ماه روزه و اعتکاف آن .

به گمان من ، این همه تهدید و تشویق ،‌عنوان ثانوی دارند ،‌یعنی مقصود از آنها ،‌تشویق به ایجاد محبّت در جامعه اسلامی است . پس ثواب ، ازروی تفضّل و کیفر ،‌جعلی خواهد بود . بدین معنی که شارع با ولایتی که دارد ،‌این گونه کیفرهای سخت را برای ایجاد محبّت قرار داده است و آنچه را باید ،‌برداشته است و دیگر این گونه کیفرهای سخت ،‌استحقاقی نخواهد بود ،‌چنان که پاداشها نیز چنین هستند و همه پاداشها و کیفرها برای افزایش محبت وضع شده است ،‌پس درنگی باید

به خواست خدا بحث پیرامون این سخن ،‌به تفصیل خواهد آمد .

آنچه شایسته است در پایان گفته شود ،‌این است که اسلام در روایات بسیاری برای محبّت و دشمنی در راه خدا ،‌تأکید فراوان کرده است و این قید از الطاف خفیّه است و درخود ،نکته ای دقیق نهفته دارد ،‌و آن اینکه ،‌اگر محبت برای غیر خدا و شهوات نفسانی و انگیزه های دنیایی باشد ،‌چونان سرابی خواهد بود که تشنه ،‌آن را آب می پندارد و چنین محبّتی ،‌نمی تواند باز دارنده از پلشتی های اخلاقی باشد ،‌چه رسد به اینکه عاملی باشد برای بالا بردن اخلاق و تعالی بخشیدن به آن .به علاوه اینکه ،‌چنین محبّتی با کوچکترین سخن وعمل ناهمسوبا شهوت و انگیزه دنیوی او ،‌از میان خواهد رفت .

پس محبّتی که ریشه آن ثابت است و شاخه اش ثمر بخش ،‌همان محبّت در راه خداوند متعال است و الا شجره خبیثه ای خواهد بود که بالای زمین ریشه دوانده و قراری ندارد .

بغض و دشمنی نیز چنین است . زیرا بغضی که برای بیشتر مفاسد ،‌سدّ شمرده می شود همان بغضی است که در راه خدا باشد و شریانهای آن در قلب ،‌جایگیر شده و با هیچ سخن وخیال و شهوتی از میان نمی رود و در غیر این صورت ، آن نیز شجره خبیثه ای خواهد بود که قراری ندارد .

ما در ادامه این بحث ،‌برخی از آیات و روایات را خواهیم آورد و سفارش می کنیم که در آنها ،‌ژرف اندیشی شود و خواندن آنها دائمی باشد ،‌به امید آنکه برای ما وشما ،‌پندی باشد .

آیاتی پیرامون حب در راه خدا

خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(یا ایها الّذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یأتی الله بقومٍ یحبّهم و یحبّونه اذّله علی المؤمنین اعزّهٍ علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومه لائمٍ .)269

ای کسانی که ایمان آورده اید !‌هر که از شما ،‌از دینش بازگردد،‌چه باک ؛‌به زودی خدا مردمی را بیاورد که دوستشان بدارد و آنها نیز خدا را دوست بدارد . در برابر مؤمنان فروتنند و در برابر کافران ،‌سرکش ‌،در راه خدا جهاد می کنند و از نکوهش هیچ نکوهنده ای نمی هراسند .

(یا ایّها الّذین آمنوا لا تتخذوا اباءکم و اخوانکم اولیاء ان استحبّوا الکفر علی الایمان و من یتولّهم منکم فاولئک هم الظّالمون .)270

ای کسانی که ایمان آورده اید !‌اگر پدران و برادرانتان ،‌دوست دارند که کفر را به جای ایمان برگزینند ،‌آنها را به دوستی مگیرید و هر کس از شما دوستشان بدارد ،‌از ستمکاران خواهد بود .

(قل لا اسئلکم علیه اجراً الاّ الموده فی القربی و من یقترف حسنهً نزد له فیها حسناً ان الله غفور شکور .)271

بگو بر این رسالت ،‌از شما مزدی نمی خواهم ‌،مگر دوستی بر خویشانم را و هر که کار نیکی کند ،‌به نیکویی اش می افزاییم ،همانا خداوند بخشنده و شکرپذیر است .

(یا ایّها الّذین آمنوا لا تتخّذوا بطانهً من دونکم لا یألونکم خبالاً ودّوا ما عنتم قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفی صدورهم اکبر قد بیّنّا لکم الایات ان کنتم تعقلون .)‌272

ای کسانی که ایمان آورده اید !‌دوست و همرازی جز از همکیشان خود مگیرید ‌،که دیگران از هیچ فسادی در حقّ شما کوتاهی نمی کنند و خواستار رنج و مشقت شمایند ،‌و کینه توزی از گفتار شان آشکار است و آن کینه که در دل دارند ،‌بیشتر است از آنچه به زبان می آورند ،‌آیات را برایتان آشکار ساختیم ،‌اگربه عقل دریابید .

(لا یتّخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی الاّ ان تتقّوا منهم تقاه و یحذّرکم الله نفسه و الی الله المصیر .)‌273

نباید مؤمنان ،‌کافران را به جای مؤمنان ،‌به دوستی برگزینند ،‌پس هر که چنین کند ،‌او را با خدا رابطه ای نیست ،‌مگر اینکه از آنها بیمناک باشید و خدا شما را از خودش می ترساند که بازگشت به سوی اوست .

(لا تجد قوماً یؤمنون بالله والیوم الاخر یوادّون من حادّالله و رسوله و لو کانوا اباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایّدهم بروحٍ منه و یدخلهم جنّاتٍ تجری من تحتها الانهار خالدین فیها رضی الله عنهم و رضوا عنه اولئک حزب الله الا انّ حزب الله هم المفلحون .)274

نمی یابی مردمی را که به خدا و روز قیامت ایمان آورده باشند ‌،ولی با کسانی که با خدا و پیامبرش ،‌مخالفت می ورزند ،‌دوستی کنند ،‌هر چند آن مخالفان،‌پدران یا فرزندان یا برادران و یا قبیلۀ آنها باشند .خدا بر دلشان رقم ایمان زده و با روحی از خودش ،‌آنها را یاری کرده است و آنها را به بهشتهایی که در آن ،‌نهرها جاری است ،‌درآورد . در آنجا جاودانه باشند . خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند .اینان حزب خدایند ،‌آگاه باش که حزب خدا ، رستگارانند .

(یا ایّها الّذین امنوا لا تتّخذوا عدوّی و عدوّکم اولیاء تلقون الیهم بالمودّه و قد کفروا بما جاءکم من الحق یخرجون الرّسول و ایّاکم ان تؤمنوا بالله ربّکم ان کنتم خرجتم جهاداً فی سبیلی و ابتغاء مرضاتی تسرّون الیهم بالمودّه و انا اعلم بما اخفیتم و ما اعلنتم و من یفعله منکم فقد ضلّ سواء السّبیل .)‌275

ای کسانی که ایمان آورده اید !‌دشمن من و دشمن خود را به دوستی اختیار مکنید . شما با آنان طرح دوستی می افکنید و حال آنکه ایشان به سخن حقّی که بر شما آمده است ‌،ایمان ندارند و بدان سبب که به خدا ،پروردگار خویش ایمان آورده بودید ،‌پیامبر و شما را بیرون راندند . اگر برای جهاد در راه من و طلب رضای من ،‌بیرون آمده اید ،‌درنهان با آنها دوستی مکنید ،‌و من به هر چه پنهان می دارید یا آشکارا می سازید ،‌آگاه می باشم ،‌و هر که چنین کند ،‌از راه راست منحرف گشته است .

( و ما کانوا اولیاءه ان اولیاءه الاّ المتّقون .)‌276

و آنها دوستانش نبودند و جز پرهیزگاران ،‌دوستان او نیستند .

(الاخلاّء یومئذٍ بعضهم لبعضٍ عدوّ‌ الاّ المتّقین .)‌277

دوستان در آن هنگام ‌،دشمن یکدیگرند ،‌مگر پرهیزگاران .

(محمّد رسول الله و الّذین معه اشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم .) 278

محمّد (ص)‌، پیامبر خداست و کسانی که با او هستند ، در برابر کفار سخت گیرند ،‌ولی با یکدیگر مهربان هستند .

روایاتی پیرامون حبّ در راه خدا

روزی پیامبر (ص)‌ به یکی از اصحابش فرمود :

“‌یا عبدالله احبب فی الله و ابغض فی الله و وال فی الله و عاد فی الله ،‌فانّه لا تنال ولایه الله الاّ بذلک و لا یجد رجل طعم الایمان ،‌و ان کثرت صلاته و صیامه حتّی یکون کذلک و قد صارت مواخاه النّاس یومکم هذا اکثرها فی الدّنیا علیها یتوادّون وعلیها یتباغضون و ذلک لا یغنی من الله شیئاً “279

ای بنده خدا ! در راه خدا ،‌دوست بدار و در راه خدا ‌،دشمنی بورز ،‌و در راه خدا ،‌دوستی کن و در راه خدا ،‌ستیزه بجوی ،‌که جز از این راه به دوستی خدا ،‌نخواهی رسید و هیچ کس حتّی اگر نماز و روزه اش هم ،‌فراوان باشد ،‌بدون آن ‌،مزه ایمان را نخواهد چشید ،‌که بیشترین مقدار برادری مردم ، امروز با یکدیگر ،‌بر پایه همان است و براساس آن ، به یکدیگر دوستی یا دشمنی می ورزند و لذا فایده ای در بر ندارد .

امیر مؤمنان (ع)‌ می فرماید :

“‌انّ النّبی – صلی الله علیه و آله و سلّم – سأل ربّه لیله المعراج … فقال الله عزّوجلّ :‌یا محمّد وجبت محبّتی للمتحابین فیّ ،‌ووجبت محبّتی للمتعاطفین فیّ ،‌و وجبت محبّتی للمتواصلین فیّ ،‌و وجبت محبّتی للمتوکلین علیّ و لیس لمحبّتی علم و لاغایه و لا نهایه .”‌280

پیامبر (ص)‌در شب معراج از خدای خویش پرسید … و خداوند به او خطاب کرد :‌ای محمّد ! محبّت من برای کسانی که در راه من یکدیگر را دوست دارند ،‌واجب گشته است و محبت من برای کسانی که در راه من به یکدیگر مهر ورزند ،‌واجب گشته است و محبّت من برای کسانی که در راه من با یکدیگر پیوند برقرار می کنند ،‌واجب گشته است و محبّت من بر کسانی که به من توکّل می جویند ، واجب گشته است ومحبت من نه علمی دارد و نه پایانی .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“لا یبلغ أحدکم حقیقه الایمان حتّی یحبّ ابعد الخلق منه فی الله و یبغض اقرب الخلق منه فی الله .”‌281

هیچ یک ا زشما به حقیقت ایمان نرسد ،‌مگر اینکه دورترین خلایق از خویش را ،‌در راه خدا دوست بدارد و نزدیکترین خویشش را ،‌در راه خدا دشمن بدارد .

امام علی بن الحسین علیه السلام می فرماید:

“اذا جمع الله عزّوجلّ الاوّلین و الاخرین قام مناد فنادی یسمع النّاس فیقول :‌این المتحابّون فی الله ؟ قال :‌فیقوم عنق من النّاس ،‌فیقال لهم :‌اذهبوا الی الجنّه بغیر حساب ،‌قال :‌فتلقّاهم الملائکه فیقولون : الی أین ؟ فیقولون الی الجنه بغیر حساب . قال فیقولون : فایّ ضرب انتم من النّاس ؟ فیقولون :‌نحن المتحابّون فی الله قال فیقولون : و ایّ شی کانت اعمالکم ؟‌قالوا : کنا نحبّ فی الله و نبغض فی الله .قال فیقولون : نعم اجر العاملین .”282

آنگاه که خداوند ،‌پیشینیان و پسینیان را گرد آورد ،‌منادی ندا می کند و مردم صدای او را می شنوند که می گوید : کجایند آنانی که در راه خدا یکدیگر را دوست می داشتند ؟‌امام می گوید :در این هنگام گروهی از مردم بر می خیزند و به آنها گفته می شود :‌بدون هیچ حسابی ،‌روانه بهشت شوید. امام می فرماید : فرشتگان ایشان را می گیرند و می گویند : به کجا ؟ می گویند به سوی بهشت ،بدون حساب . آنها می پرسند :‌شما از کدام گروه از مردم بوده اید ؟ آنها پاسخ می دهند : ما کسانی هستیم که در راه خدا ،‌یکدیگر را دوست می داشتیم . آنها می پرسند : کارهایتان چه بوده است ؟ می گویند : دوستی و دشمنی ما در راه خدا بوده است . امام می فرماید: آنها می گویند : نیکو مزدی است برای عمل کنندگان .

امام باقر علیه السلام می فرماید:

“اذا اردت ان تعلم انّ فیک خیراً فانظر الی قبلک ،‌فأن کان یحبّ اهل طاعه الله و یبغض معصیته ففیک خیر والله یحبّک . و ان کان یبغض اهل طاعه الله و یحب اهل معصیته فلیس فیک خیر و الله یبغضک و المرء مع من احبّ .”283

اگر می خواهی بدانی در تو خیری هست ،‌به دلت بنگر ،‌اگر اهل طاعت الهی را دوست می داری و گنه پیشگان را دشمن ،‌در تو خیری هست و خدا ،‌تو را دوست می دارد ،‌و اگر اهل طاعت الهی را دشمن می داری و گنه پیشگان را دوست ،‌در تو خیری نیست و خدا دشمنت می دارد و آدمی با کسی است که دوستش می دارد .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“ان أحب لله و أبغض لله و اعطی لله فهو ممن کمل ایمانه .”284

هر که در راه خدا ، دوست بدارد و در راه خدا ،‌دشمن بدارد و در راه خدا ،‌ببخشد ،از کسانی است که ایمانش کامل است .

امام صادق علیه السلام می فرماید که پیامبر اکرم (ص) فرموده است :‌

“ودّ المؤمن لمؤمن فی الله من اعظم شعب الایمان . الا و من احب فی الله و ابغض فی الله و اعطی فی الله و منع فی الله فهو من اصفیاء الله .” 285

اینکه مؤمنی ،‌مؤمن دیگری را در راه خدا دوست بدارد ،‌از بزرگترین شاخه های ایمان شمرده می شود ،‌آگاه باش که هر که در راه خدا دوست بدارد و در راه خدا دشمنی بورزد و در راه خدا ببخشد و در راه خدا ،‌دریغ ورزد ،‌از برگزیدان خداست

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“انّ المتحابین فی الله یوم القیامه علی منابر من نور ،‌قد اضاء نور وجوههم و نور اجسادهم ونور منابرهم کل شیء حتی یعرفوا به فیقال هؤلاء المتحابّون فی الله .”286

در روز رستخیز ،‌آنانی که در راه خدا یکدیگر را دوست می داشتند ،‌بر منبرهایی از نور قرار می گیرند که پرتو چهره و پیکر و منبرهایشان ، همه چیز را روشن می کندو با آن ،‌شناخته می شوند و گفته می شود :‌اینانند که در راه خدا یکدیگر را دوست می داشتند .

فضیل بن یسار می گوید که از امام صادق علیه السلام پرسیدم : آیا حبّ و بغض از ایمان است ؟‌فرمود :‌

“‌و هل الایمان الا الحبّ و البغض ؟‌ثم تلاهذه الایه : (‌حبّب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الرّاشدون .)‌287

آیا ایمان جز حبّ و بغض است ؟ و سپس این آیه را تلاوت فرمود :

ایمان را در دل شما محبوب کرده و در دلهاتان زینتش بخشیده و کفر و تبهکاری و سرکشی را منفور شما گردانیده است و اینان ،‌همان ره یافتگانند .

امام باقر علیه السلام می فرماید:

“لو ان رجلاً احبّ رجلاً لله لاثابه الله علی حبّه ایاه وان کان المحبوب فی علم الله من اهل النار . و لو انّ رجلاً ابغض رجلاً لله اثابه الله علی بعضه ایّاه و ان کان المبغض فی علم الله من أهل الجنّه .”288

اگر مردی ،‌مرد دیگری را در راه خدا دوست بدارد ،‌خداوند برای محبّتش به این مرد ،‌به او پاداش دهد ،‌اگر چه شخص محبوب در علم خدا ،‌اهل دوزخ باشد . و اگر مردی ،‌مرد دیگری را در راه خدا دشمن بدارد ،‌خداوند برای بغض او نسبت به این مرد ‌،پاداشش دهد ،‌اگر چه شخص مبغوض در علم خدا اهل بهشت باشد.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

” انّ‌ المسلمین یلتقیان فافضلهما اشدّهما حباً لصاحبه .”289

هر گاه دو مسلمان با یکدیگر دیدار کردند ،‌برترِ آن دو ،‌کسی است که دیگری را بیشتر دوست بدارد.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

:کلّ من لم یحبّ علی الّدین و لم یبغض علی الدین فلا دین له .”290

هر که بر اساس دین ،‌کسی را دوست نداشته باشد و بر اساس دین ،‌به کسی بغض نورزد ،‌دینی ندارد .

امام هادی علیه السلام می فرماید:

“لمّا کلّم الله عزّوجلّ موسی بن عمران (ع)‌…قال :‌الهی فم اجزاء من احبّ اهل طاعتک ؟‌قال : یا موسی احرمه علی ناری .”291

هنگامی که موسی بن عمران با خدا سخن گفت ،‌عرض کرد : بار الها!‌پاداش کسی که اهل طاعت تو را دوست بدارد ،‌چیست ؟ خداوند فرمود :ای موسی! او را بر آتشم ،‌حرام خواهم کرد .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“قال رسول الله :‌لاصحابه : ” ایّ عُری الایمان اوثق ؟‌ فقالوا :‌الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوه و قال بعضهم : الزکاه ،‌و قال بعضهم :‌الصیّام و قال بعضهم : الحجّ و العمره و قال بعضهم :الجهاد ،‌فقال رسول الله :‌لکلّ ما قلتم فضل و لیس به ،‌ولکن اوثق عمری الایمان الحبّ فی الله و البغض فی الله و توالی اولیاء الله و التبرّی من اعداء الله .”292

پیامبر اکرم به گروهی از اصحاب خود فرمود:‌کدام دستگیره های ایمان استوارتر است ؟ گفتند :‌خدا و پیامبرش داناتر است و برخی گفتند: نماز و پاره ای گفتند : زکات ودیگرانی گفتند :‌روزه و جماعتی گفتند : حج و عمره و چند نفری گفتند : جهاد . پیامبر اکرم (ص)‌ فرمود : هر آنچه شما گفتید فضیلتی دارد و سخنی هم در آن نیست ،‌لیکن استوارترین دستگیرۀ‌ ایمان ،‌حبّ و بغض در راه خداست و اینکه اولیای خدا را دوست بداری و از دشمنان او تبرّی بجویی .

5 . ترسانیدن و مژده دادن

شیوه قرآن در اجرای احکامش ،‌ترسانیدن و مژده دادن است . و گویی قرآن و روایات ،‌این نیرو را در اجرا ،‌برترین نیروها می دانند یا دست کم آن را در شمار برترینها تلقی می کنند و از همین رو در بسیاری از آیات از سوی پیامبران به کار برده می شوند . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(فبعث الله النبّیّن مبشّرین و منذرین .)‌293

خداوند ‌،پیامبران را ترسانندگان و مژده دهندگان ،‌برانگیخت .

(انّا ارسلناک بالحقّ بشیراً و نذیراً .)‌294

ما تو را به حق ،‌مژده دهنده و ترساننده فرستادیم .

نظایر این آیات در قرآن فراوانند .

آیا چنین نیست که قرآن حکمی را روشن می کند و پاداش پرداختن بدان و کیفر ترک آن را نیز در پی می آورد . این شیوه از آغاز تا انجام قرآن ،‌کاملاً هویداست ،‌و در روایات نیز چنین است . برای مثال قرآن می فرماید :

(والّذین یکنزون الذّهب والفضّه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشّرهم بعذابٍ‌ الیمٍ‌. یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لانفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون .) 295

و کسانی را که زر وسیم می اندوزند و در راه خدا انفاقش نمی کنند ،‌به عذابی دردآور بشارت ده . روزی که در آتش جهنم گداخته شوند و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آن داغ کنند . این است آن چیزی که برای خود اندوخته بودید ،‌حال طعم اندوخته خویش را بچشید .(من عمل صالحاً من ذکرٍ او انثی و هو مؤمن فلنحییّنه حیوهً‌ طیّبهً و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون .) 296

هر زن و مردی که کار نیکو انجام دهد ،‌اگر ایمان آورده باشد ، زندگی خوش و پاکیزه ای بدو خواهیم داد و پاداشی بهتر از کردارشان ،‌به آنها عطا خواهیم کرد .

(فاما من طغی . و اثر الحیوه الدّنیا . فانّ الجحیم هی المأوی . و امّا من خاف مقام ربّه و نهی النفس عن الهوی . فان الجنه هی المأوی .)‌297

پس هر که سرکشی کرد و زندگی دنیوی را برگزید ،‌جایگاهش دوزخ خواهد بود و هر که از مقام پروردگارش بهراسد و نفس را از هوی و هوس باز دارد ،‌جایگاه او بهشت خواهد بود .

نظیر این گونه آیات نیز بسیار فراوان است .

این شیوه قرآنی است و علمای اخلاق در بیشتر مباحثشان از قرآن پیروی می کنند . برای مثال ،آنها رذیلت حسادت و مفاسد دنیوی و اخروی مترتّب بر آن را تبیین می کنند و یا فضیلت سخاوت و پاداشهای دنیوی و اخروی آن را آشکار می سازند ،‌و بیشتر اوقات با استشهاد به آیات و روایات ،‌بر ترتّب پاداشها و کیفرها تأکیدمی ورزند . این شیوه آنهاست و چه نیکو شیوه ای است برای کسی که صاحبدل است .

پس بر شما باد و بر شما باد و بر شما باد چنین شیوه ای و دریافت و پیگیری آن ،‌تا بیم و امید در دل جایگیر شود . اینها دو ملکه هستند که آدمی را از هوی و هوس باز می دارند و نه تنها در برابر رشد و شعله ور شدن پلیدیها ممانعت می ورزند که پیوسته درخت فضایل را در دل می نشانند .

سخن پیرامون بیم وامید ،‌بحث اخلاقی و فایده مندی است که به خواست خدا در جایگاهشان آورده خواهد شد . ولی آنچه ناگزیریم بر سبیل اجمال و هشدار یادآور شویم ،‌این است که بیم و امید ،‌همچون دو کفۀ‌ ترازویند که نباید هیچ یک نسبت به دیگری ،‌ترجیح یا نقصان یابد . امیدِ افزون بر بیم ،‌سبب ساز تنبلی در دنیا و آخرت خواهد بود و بیمِ افزونِ بر امید نیز ،‌موجب نومیدی از خوبیهای این دو خواهد گشت ،‌و هر دو ،‌موجب زیان در هر دو سرایند .

این هر دو ،‌با هم رذایل را از اخلاق و اخلاقیات خواهند زدود و فضایل را در اخلاق و اخلاقیات به ارمغان خواهند آورد . ولی هر یک به تنهایی فایده ای نخواهد داشت که بسیار هم زیانمند خواهد بود .

در ادامۀ این بحث،‌ناگزیر باید برای هشدار و یادآوری – همچون بحث مراقبت – آیاتی را از نظر گذراند .

آیاتی پیرامون انذار و تبشیر

( بلی من کسب سیئه و احاطت به خطیئته فاولئک اصحاب الّنار هم فیها خالدون .)‌298

آری ،‌آنان که مرتکب کاری زشت شدند و گناهشان اطرافشان را بر گرفت ،‌اهل جهنّمند و جاودانه در آن هستند .

(فمن اسّس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من اسّس بنیانه علی شفا جرفٍ هارٍ فانهار به فی نار جهنّم .)‌299

آیا کسی که بنیان مسجد را بر ترس از خدا و خشنودی او نهاده ،‌بهتر است یا آن کسی که بنیان مسجد را بر کنارۀ سیلگاهی که آب زیر آن را شسته باشد ، نهاده است ،‌تا با او در آتش جهنّم سرنگون گردد؟

(انّا اعتدنا للظّالمین ناراً احاط بهم سرادقها و ان یستغیثوا یغاثوا بماءٍ کالمهل یشوی الوجوه بئس الشّراب و ساءت مرتفقاً )‌300

برای کافران آتشی که لهیب آن ،‌همه جا را در بر می گیرد ،‌آماده کرده ایم و چون به استغاثه ،‌آب خواهند ،‌از آبی چون مس گداخته که از حرارتش چهره ها گداخته می شود ،‌بخورانندشان ،‌چه آب بد و چه آرامگاه بدی است .

(و من خفّت موازینه فاولئک الّذین خسروا أنفسهم فی جهنّم خالدون . تلفح وجوههم النّار و هم فیها کالحون . الم تکن ایاتی تتلی علیکم فکنتم بها تکذّبون . قالوا ربّنا غلبت علینا شقوتنا و کنّا قوماً ضالّین . ربّنا اخرجنا منها فان عدنا فانّا ظالمون . قال اخسئوا فیها و لا تکلّمون .) 301

و آنان که ترازویشان سبک باشد ،‌به خود زیان رسانیده اند و در جهنم جاوید هستند. آتش چهره هایشان را می سوزاند و لبانشان آماس کرده و برگشته می شود . آیا آیات من ،‌برایتان خوانده نمی شد و شما آنها را دروغ می انگاشتید ؟ گویند:‌ای پروردگار ما !‌شور بختیمان بر ما غلبه کرد و ما مردمی گمراه بودیم . ای پروردگار ما !‌ما را از این آتش بیرون آر ،‌اگر دیگر بار چنان کردیم از ستمکاران باشیم . گوید : در آتش گم شویدو با من سخن مگویید .

(قل انّ‌ الخاسرین الّذین خسروا أنفسهم واهلیهم یوم القیامه الا ذلک هو الخسران المبین . لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ذلک یخوّف الله به عباده یا عباد فاتّقون .)‌302

بگو زیان کنندگان ،‌کسانی هستند که در روز قیامت خود و خاندانشان را از دست بدهند . به هوش باشید که این زیانی آشکار است .بالای سرشان ،‌طبقات آتش است و در زیر پایشان ،‌طبقات آتش ،‌این چیزی است که خدا ‌،بندگان خود را بدان می ترساند ‌،ای بندگانم !‌از من بترسید .

(ان المجرمین فی عذاب جهنّم خالدون . لا یفتّر عنهم و هم فیه مبلسون و ما ظلمناهم ولکن کانوا هم الظّالمین . و نادوا یا مالک لیقض علینا ربّک قال انّکم ماکثون . لقد جئناکم بالحق ولکنّ اکثرکم للحقّ کارهون .)‌303

گناهکاران در عذاب جهنم جاویدانند .عذابشان کاهش نمی یابد و آنها از نومیدی خاموش باشند . ما به آنها ستمی نکرده ایم ،‌آنها خود به خویشتن ،‌ستم کرده اند . فریاد برآورند که ای مالک ‌،کاش پروردگار تو ، ما را بمیراند ‌،میگوید :‌نه ،‌شما اینجا ماندنی هستید ،‌ما شما را با حق آشنا کردیم ،‌ولی بیشترتان از حق کراهت داشتید .

(و من اعرض عن ذکری فانّ له معیشهً ضنکاً و نحشره یوم القیامه اعمی .)‌304

و هر کس که از یاد من اِعراض کند ،‌زندگی اش تنگ شود و در روز قیامت نابینا محشورش سازیم .

(او کظلماتٍ فی بحرٍ لجّیّ یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعضٍ اذا أخرج یده لم یکد یریها و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نورٍ .)‌305

یا همانند تاریکیهایی است در دریایی ژرف که موجش فروپوشد و بر فراز آن ،‌موجی دیگر و بر فرازش ابری تیره است ،‌تاریکیهایی بر فراز یکدیگر ،‌آن سان که اگر دست خود را بیرون آرد ،‌نتواند دید ، و آن که خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد ‌،هیچ نوری فرا راه خویش نیابد .

(و یوم یعرض الّذین کفروا علی النّار أذهبتم طیّباتکم فی حیاتکم الدّنیا و استمتعتم بها فالیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تستکبرون فی الارض بغیر الحقّ و بما کنتم تفسقون .)‌306

و روزی که کافران را بر آتش عرضه کنند. در زندگی دنیوی از چیزهای پاکیزه و خوش ،‌بهره مند شدید ، امروز به عذاب خواری ،‌پاداشتان می دهند و این بدان سبب است که در زمین ،‌به ناحق گردنکشی می کردید و عصیانگری پیش گرفته بودید .

(یعرف المجرمون بسیماهم فیؤخذ بالنّواصی و الاقدام . فبایّ آلاء ربّکما تکذّبان . هذه جهنم الّتی یکذّب بها المجرمون . یطوفون بینها و بین حمیمٍ انٍ‌.)‌307

کافران را به نشان صورتشان می شناسند و از موی جلوی سرو پاهایشان می گیرند ،‌پس کدام یک از نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید ؟‌این همان جهنمی است که مجرمان دروغش می پنداشتند و اکنون میان آن و آب جوشان می گردند .

(و أصحاب الشّمال ما أصحاب الشّمال . فی سمومٍ و حمیمٍ و ظلٍ من یحمومٍ‌ لا باردٍ‌و لا کریم . انهم کانوا قبل ذلک مترفین . و کانوا یصرّون علی الحنث العظیم . و کانوا یقولون أئذا متنا و کنّا تراباً و عظاماً اانّا لمبعوثون . او اباؤنا الاوّلون . قل انّ‌ الاوّلین و الاخرین . لمجموعون الی میقات یوم معلوم . ثمّ انّکم ایّها الظّالمون المکذّبون . لاکلون من شجرٍ من زقوم . فمالئون منها البطون . فشاربون علیه من الحمیم .فشاربون شرب الهیم . هذا نزلهم یوم الدّین .) 308

اما اصحاب شقاوت ،‌اصحاب شقاوت چه حال دارند ؟ در باد سموم و آب جوشانند ،‌در سایه ای از دود سیاه ‌،نه سرد و نه خوش ،‌اینان پیش از این درنازو نعمت بودند ،‌و بر گناهان بزرگ ، اصرار می ورزیدند و می گفتند :‌آیا زمانی که ما مُردیم و خاک و استخوان شدیم ،‌بازهم ما را یا نیاکان ما را زنده می کنند ؟‌بگو. :‌همه را ،‌آنان که از پیش بوده اند و آنان که از پی شان آمده بودند ،‌همه در وعدگاهِ آن روز معین ،‌خواهند بود . آنگاه شما ای گمراهانِ تکذیب کننده ! از درختان زقوم خواهید خورد ،‌و شکمهای خود را از آن ،‌پر خواهید کرد ،‌و بر سر آن ‌،آب جوشان خواهید نوشید ،‌چنان می نوشید که شتر تشنه آب می نوشد ،‌این غذایشان در روز جزاست .

(یا ایّها الّذین آمنوا قوا أنفسکم و اهلیکم ناراً وقودها النّاس و الحجاره علیها ملائکه غلاظ شداد لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون .)‌309

ای کسانی که ایمان آورده اید ! خود وخانواده خود را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگها هستند ،‌نگه دارید . فرشتگانی درشت گفتار و سختگیر بر آن آتش ،‌موکلند . هر چه خدا بگوید ،نافرمانی نمی کنند و همان می کنند که بر آن مأمور شده اند .

(و یتجنّبها الاشقی . الّذی یصلی النّار الکبری . ثمّ لا یموت فیها و لا یحیی .)‌310

و بدبخت از آن دوری می گزیند ،‌آن که به آتش بزرگ جهنم درافتد و در آنجا نه بمیرد و نه زنده بماند .

(ویل لکلّ همزهٍ لمزه . الّذی جمع مالاً و عدّده . یحسب انّ‌ ماله اخلده . کلاّ لینبذنّ فی الحطمه . وما ادراک ما الحطمه . نار الله الموقده . التّی تطّلع علی الافئده . إنها علیهم مؤصده . فی عمدٍ ممدّدهٍ‌)311

وای بر هر غیبت کننده عیبجویی ،‌آن که مالی گرد آورد و حساب آن نگه داشت ،‌می پندارد که دارایی اش جاویدانش می گرداند ‌،نه چنین است ،‌که او را در حُطَمَه (‌جهنم )‌اندازد ،‌و تو چه دانی که حُطَمه چیست ؟ آتش افروخته خداست که بر دلها غلبه می یابد و از هر سو،‌درمیانشان گرفته است ،‌درشعله هایی برافراشته .

(قل أونبّئکم بخیر من ذلکم للّذین اتّقوا عند ربّهم جنّات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ازواج مطهّره و رضوان من الله و الله بصیر بالعباد .)‌312

بگو :‌آیا شما را به چیزهایی بهتر از اینها آگاه کنم ؟‌ برای آنان که پرهیزگاری پیشه کنند ،‌در نزد پروردگارشان ،‌بهشتهایی است که نهرها در آن روان است ،‌اینان با زنان پاکیزه ،‌در عین خشنودی خدا ، جاودانه در آنجا خواهند بود ،‌و خدا از حال بندگان آگاه است .

(فلا تعلم نفس ما أخفی لهم من قّره أعینٍ جزاءً بما کانوا یعملون .)‌313

و هیچ کس از آن مایه شادمانی خبر ندارد که به پاداش کارهایی که می کرده برایش اندوخته شده است .

(وعد الله المؤمنین و المؤمنات جنّات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و مساکن طیبهً فی جنّات عدنٍ و رضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم .)‌314

خدا به مردان و زنان مؤمن ،‌بهشتهایی را وعده کرده است که جویها در آن جاری است و بهشتیان همواره در آنجایند و نیز خانه هایی نیکو در بهشت جاوید . ولی خشنودی خدا از همه برتر است ،‌که پیروزی بزرگ ، خشنودی خداوند است .

(جنات عدنٍ یدخلونها یحلّون فیها من اساور من ذهب و لولواً و لباسهم فیها حریر . و قالوا الحمد لله الّذی اذهب عنّا الحزن انّ‌ ربّنا لغفور شکور. الّذی احلّنا دار المقامه من فضله لا یمسّنا فیها نصب و لا یمسّنا فیها لغوب .)‌315

به بهشتهایی که جایگاه جاودانۀ‌ آنهاست ،‌داخل می شوید . در آنجا به دستبندهای طلا و مرواریدشان می آرایند و در آنجا ،‌جامه هاشان از حریراست ،‌ومی گویند : سپاس خدایی را که اندوه را ، از ما دور کرد ،‌زیرا پروردگار ما ،‌آمرزنده و شکرپذیر است . آن خدایی که ما را از فضل خویش بدین سرای جاویدان در آورد ،‌که در آنجا نه رنجی به ما می رسد و نه خستگی .

(ان اصحاب الجنّه الیوم فی شغلٍ فاکهون . هم و ازواجهم فی ضلالٍ علی الارائک متّکئون . لهم فیها فاکهه و لهم ما یدعون . سلام قولاً من ربٍّ رحیم.316

بهشتیان ،‌آن روز به شادمانی مشغول باشند ، آنها و همسرانشان در سایه ها ،‌بر تختها تکیه زده اند ، درآنجا هر میوه و هر چیز دیگر که بخواهند ، فراهم است و سلامی که سخن پروردگار مهربان است

(و ما تجزون الاّ ما کنتم تعملون . الاّ عباد الله المخلصین . اولئک لهم رزق معلوم . فواکه و هم مکرمون . فی جنات النعیم . علی سرورٍ متقابلین یطاف علیهم بکأسٍ من معینٍ . بیضاء لذّه للشّاربین . لا فیها غول و لا هم عنها ینفزفون . و عندهم قاصرات الطّرف عین. کانهنّ بیض مکنون.)‌317

جز در برابر اعمالتان کیفر نخواهید دید،‌مگر بندگان مخلص خدا ،‌که آنها راست رزقی معیّن ،‌از میوه ها و گرامی داشتگانند ،‌در بهشتهای پر نعمت ،‌بر تختهایی که رو به روی هم اند ،‌و جامی از چشمه خوشگوار میانشان به گردش در آید ،‌سفید است و نوشندگانش را لذّت بخش ،‌نه عقل از آن تباهی گیرد و نه نوشنده مست شود ،‌زنانی درشت چشم که تنها به شوهران خود نظر دارند ،‌همدم آنهایند . همانند تخم مرغهایی دور از دسترس .

(الّذین امنوا بایاتنا و کانوا مسلمین . ادخلوا الجنّه انتم و ازواجکم تحبرون . یطاف علیهم بصحافٍ من ذهبٍ و اکوابٍ و فیها ما تشتهیه الأنفس و تلّذ الاعین و انتم فیها خالدون . و تلک الجنّه الّتی اورثتموها بما کنتم تعملون . لکم فیها فاکهه کثیره منها تأکلون .)318

آن کسانی که به آیات ما ایمان آورده اند و تسلیم امر ما شده اند ،‌شما و جفتهایتان با شادکامی به بهشت داخل شوید . قدحهای زرّین و سبوها را در میانشان به گردش در می آورند ،‌در آنجاست هر چه نفس آرزو کند و دیده از آن لذّت برد ،‌و در آنجا جاودانه خواهند بود ،‌این بهشت است که به پاداش کارهایی که کرده اید به میراثش می برید ،‌در آنجا برایتان میوه های بسیار هست که از آنها می خورید .

(مثل الجنّه الّتی وعد المتّقون فیها أنهار من ماءٍ‌ غیر اسنٍ و انهار من لبنٍ لم یتغیّر طعمه و انهار من خمر لذّهٍ للشاربین و انهار من عسلٍ مصفیًّ و لهم فیها من کلّ الثّمرات و مغفره من ربّهم کمن هو خالد فی النّار و سقوا ماءً حمیماً فقطع امعاءهم .)319

وصف بهشتی که به پرهیزگاران ،‌وعده داده شده ،‌این است که در آن نهر هایی است از آبهای تغییر ناپذیر و نهرهایی از شیری که طمعش دگرگون نمی شود و نهرهایی از شراب که آشامندگان از آن لذّت می برند و نهرهایی از عسل مصفّا و در آنجا هر گونه میوه که بخواهند ،‌هست و نیز آمرزش پروردگارشان . آیا بهشتیان همانند کسانی هستند که در آتش جاودانه اند و آنان را از آبی جوشان آشامانند ،‌چنان که روده هایشان تکه تکه میشود ؟‌

(انّ‌ المتّقین فی جنّاتٍ‌ و نهرٍ . فی مقعد صدقٍ عند ملیکٍ مقتدرٍ .)‌320

همانا پرهیزگاران ،‌در بهشتهایی و نهری ،‌در جایگاه صدق ،‌نزد سلطانی توانا هستند .

(و اصحاب الیمین ما اصحاب الیمین . فی سدرٍ مخضودٍ و طلحٍ منضودٍ و ظّلٍ ممدودٍ و ماء مسکوبٍ و فاکههٍ‌ کثیرهٍ‌ لا مقطوعهٍ‌ و لا ممنوعهٍ و فرشٍ مرفوعهٍ انا انشأناهن انشاءً . فجعلنا هنًّ ابکاراً . عرباً اتراباً .)‌321

امّا اصحاب سعادت ،‌اصحاب سعادت چه حال دارند ؟ در زیر درخت سدر بی خار ،‌و درخت موزی که میوه اش بر یکدیگر چیده شده و سایه ای دایم ،‌و آبی همواره جاری و میوه ای بسیار که نه منقطع می گردد و نه کس را از آن بازدارند و زنانی ارجمند ،‌آن زنان را ما بیافریدیم ،‌آفریدنی . و دوشیزگان ساختیم که معشوق همسران خویشند .

(یا ایّتها النفس المطمئنّه . ارجعی الی ربّک راضیهً‌ مرضیّه . فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی .)‌322

ای روح آرامش یافته ! خشنود و پسندیده ،‌به سوی پروردگارت بازگرد ،‌و در زمره بندگان من داخل شو و به بهشت من در آی .

(فقلت استغفروا ربکم انّه کان غفاراً . یرسل السّماء علیکم مدراراً و یمدّدکم باموالٍ و بنین و یجعل لکم جنّات و یجعل لکم انهاراً .)‌323

سپس گفتم :‌از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او آمرزنده است ،‌تا از آسمان برایتان پی در پی باران فرستد ،‌و شما را به اموال و فرزندان ،مدد کند ،‌و برایتان بستانها و نهرها بیافریند .

(من عمل صالحاً من ذکرٍ او انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیوهً طیبّهً‌ و لنجزینّهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون .)‌324

هر زن و مردی که کاری نیکو انجام دهد ،‌اگر ایمان آورده باشد ،‌زندگی خوش و پاکیزه ای بدو خواهیم داد و پاداشی بهتر از کردارشان به آنها عطا خواهیم کرد .

(و لو انّ‌ اهل القری امنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکاتٍ من السماء و الارض و لکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون .)325

اگر مردم قریه ها ،‌ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کرده بودند ،‌برکات آسمان و زمین را به رویشان می گشودیم ،‌ولی پیامبران را به دروغگویی متهم کردند . ما نیز به کیفر کردارشان ،‌مؤاخذه شان کردیم .

6 . دوست داشتن خداوند متعال

این شیوه بهترین راه است و چیزی بزرگتر و هویداتر از آن یافت نمی شود و بازگشتگاه همه امور ،‌به سوی اوست و از همین روی ،‌قرآن ،‌بسیار بدان پرداخته است و رویکرد اهل دل و تلاششان برای خود و شاگردانشان ،‌تنها ریشه دار کردن همین امر مهم و نشاندن این درخت پاک در دلهاست . راز آن چنین است که اگر این نور ، دلی را پرتو افشان کند ،‌هرگونه تاریکی از آن رخت بر می بندد ،‌و اگر نوری که شریفتر از هر فرشته ای است ،به دلی درآید ،‌هر گونه شیطانی را از آن برون خواهد راند . سخن گفتن پیرامون این مهم ،‌نیازمند کتابی جداگانه است که امید یافتن توفیق تألیف آن را داریم تا آن را نیز از جمله مجلّدات این اثر قرار دهیم ،‌لیکن اینک ،‌تنها چکیده ای پیرامون آن ،‌سخن خواهیم گفت .

این بحث دو بخش دارد :‌

بخش یکم :‌پیرامون به دست آوردنش و اگر چه باید دریافت آن را از خداوند متعال بدانیم ،‌ولی مقّدمات آن در دست خود ماست .

الف )‌ژرف اندیشی در اسمای حُسنا و صفات والای او که مهمترین راههاست و از همین رو ،‌در قرآن و روایات و ادعیۀ ب جا مانده از اهل بیت (ع)‌،‌پرداختن به یادآوری اسمای حسنه و صفات والای الهی ،‌ کاملاً محسوس و مشهود است .

آغاز سوره حدید و پایان سوره حشر ،‌ما را در این سخن کافی است . ژرف اندیشی در این آیات ،‌لاجرم به وجود آورنده محبت در دلهاست . چه ،‌آدمی جویای حُسن است و در جستجوی حَسَن و از طریق فطرت ،‌حُسن و حَسَن را دوست می دارد و هر گاه ذاتی را دریابد که در بردارنده صفات حَسَن است و مفاهیم آن را ،‌در دل نشانه و در دلش جایگیر کرد ،‌محبت نسبت به این ذات در او زاده می شود .

از جمله سود های مهم خواندن قران – به ویژه آیات اول سوره حدید و آیات پایانی سورۀ‌ حشر – و ژرف اندیشی در آن و خواندن دعاها – به ویژه دعای مباهله که به دعای سحر ،شهرت یافته – تحقّق همین مهم است . پس شایسته است که این آیات نوشته شود و دعای مباهله هر از گاه – مخصوصاً در سحرهای ماه مبارک رمضان – خوانده شود . خداوند متعال در این باره می فرماید :

(سبّح لله ما فی السّماوات و الارض و هو العزیز الحکیم . له ملک السماوات و الارض یحی و یمیت و هو علی کلّ شیء قدیر . هو الاوّل و الاخر و الظّاهر و الباطن و هو بکلّ‌ شیء علیم . هو الّذی خلق السّماوات و الارض فی ستّه ایّامٍ ثمّ استوی علی العرش یعلم ما یلج فی الارض و ما یخرج منها و ما ینزل من السّماء و ما یعرج فیها و هو معکم این ما کنتم و الله بما تعملون بصیر . له ملک السّموات و الارض و الی الله ترجع الامور . یولج الیل فی النّهار و یولج النّهار فی الیل و هو علیم بذات الصّدور .)‌326

هر چه در آسمانها و زمین است خداوند را تسبیح می گویند ،‌و او پیروزمند و حکیم است . فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست . زنده می کند و می میراند و بر هر چیز تواناست . اوّل و آخر و ظاهر و باطن اوست ،‌و او به هر چیزی داناست . اوست که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید .سپس به عرش پرداخت . هر چه را در زمین فرو رود و هر چه را از زمین بیرون آید و هر چه را از آسمان فرو آید و هر چه را بر آسمان بالا رود ،‌ می داند . و هر جا که باشید همراه شماست و به هر کاری که می کنید بیناست . فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست ،‌و همۀ کارها به خدا باز می گردد . از شب می کاهد و به روز می افزاید و از روز می کاهد و به شب می افزاید و به هر چه در دلها می گذرد ،‌آگاه است .

( هو الله الذی لا اله الاّ هو عالم الغیب و الشّهاده هو الرّحمن الرّحیم .

هو الله الّذی لا اله الاّ‌ هو الملک القدّوس السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبّر سبحان الله عمّا یشرکون . هو الله الخالق الباری المصور له الاسماء‌الحسنی یسبح له ما فی السماوات و الارض و هو العزیز الحکیم .)327

اوست خدای یگانه که هیچ خدای دیگری جز او نیست ،‌فرمانروا ،‌پاک ،‌عاری از هر عیب ،‌ایمنی بخش ،‌نگهبان ،‌پیروزمند، با جبروت و بزرگوار است و از هر چه برای او شریک قرار می دهند ،‌منزه است . اوست خدایی که آفریدگار است ،‌صورت بخش است ،‌اسمهای نیکو از آنِ اوست . هر چه در آسمانها و زمین است ،‌تسبیح گوی او هستند و او پیروزمند و حکیم است .

ب)‌ او نسبت به بندگانش بلکه هر موجودی ،‌بدون استحقاق ،‌در دنیا و آخرت نیکوکار و نعمت بخش است . خداوند عزّ و جلّ در این زمینه می فرماید :‌

(الم تروا انّ الله سخّر لکم ما فی السّماوات و ما فی الارض واسبغ علیکم نعمه ظاهرهً و باطنهً .)‌328

آیا ندیده اید که خدا هر چه را که در آسمانها و زمین است ،‌رام شما کرده است و نعمتهای خود را چه آشکار و چه پنهان به تمامی شما ارزانی داشته است ؟‌

(فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرّه اعینٍ جزاءً بما کانوا یعملون .)‌329

و هیچ کس از آن مایۀ‌ شادمانی خبر ندارد که به پاداش کارهایی که می کرده برایش اندوخته اند .

نظیر این دو آیه در قرآن فراوان است . خداوند در هر دو سرای ،‌به بندگان ،‌نعمتهایی هدیه می کند که شمارش آنها شدنی نیست . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و ان تعدّوا نعمت الله لا تحصوها .)‌330

و اگر نعمتهای خدای را بشمارید ،‌به شماره در نیایند .

انسانی که بندۀ نیکوکاری است و اگر کسی بدو نیکی کند ،‌دوستش خواهد داشت ،‌چگونه می شود که اگر خدایش که همۀ نعمتها از جمله نعمت همین نیکوکاری از آن اوست ،‌بدو نیکی کند او را دوست ندارد !

ج) او توبه را از بندگانش می پذیرد تا جایی که می فرماید :‌

(قل یا عبادی الّذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله انّ الله یغفر الذنوب جمیعاً‌.)‌331

بگو:‌ای بندگانی که بر خویش ستم کرده اید ،‌از رحمت خدا نومید نشوید که خداوند همۀ‌ گناهان را می بخشد .

و حتّی خداوند وعده کرده است که بدیها را به نیکی تبدیل کند و در این باره فرموده است : (الاّ من تاب و امن و عمل عملاً صالحاً فاولئک یبدّل الله سیّئاتهم حسناتٍ .)‌332

مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار نیکو کند ، خداوند بدیهای آنان را به نیکی بدل می کند.

پس خداوند ،‌بنده ای را که عقلاً سزامند کیفر است ،‌می بخشاید و حتّی از توبۀ بنده اش ، آنقدر شاد می گردد که بدیهای او را به خوبی تبدیل می کند .

د)‌دعا و قرآن که هر دو سخن گفتن هستند . دعا ،‌سخن گفتن بنده با خداست و قرآن سخن گفتن خدا با بنده است و به همین سبب ،‌به سخن اوّل ،‌”کلام صاعد” و به سخن دوم ،‌”کلام نازل “‌اطلاق می شود .

همسخن شدن ،‌محبّت پدید می آورد و شاید یکی از دلایل تأکید قرآن بر آن ،‌تحقّق یافتن همین امر ،‌یعنی محبّت بنده به خداوند متعال است .

در قرآن برخی از آیات هست که از نگاه تأکید و لطف و جلب نظر ،‌منحصر به فرد شمرده می شود ،‌که این آیه از جملۀ آنها شمرده می شود :‌

( و اذا سالک عبادی عنّی فانّی قریب اجیب دعوه الدّاع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلّهم یرشدون .)‌333

و هر گاه بندگانم از من بپرسند ،‌بگو که من به آنها نزدیکم و دعوت دعوت کننده را هر گاه مرا بخوانند ،‌پاسخ می دهم ،‌پس آنها نیز باید مرا پاسخ گویند و به من ایمان آورند شاید راه راست را یابند .

د راین آیه ،‌از نظر تأکید و لطف و به کار بردن ضمیر متکلّمی که علامت لطف است ،‌فراوانی آن به هفت بار رسیده است .

امر به خواندن خدا با این همه تأکید و لطف ،‌دلالت بر فایدۀ لطف دارد که پدید آمدن محبّت از جملۀ‌ آن است . یا همچون این فرمودۀ‌الهی که :‌

(فاقرء.وا ما تیسّر من القرآن علم ان سیکون منکم مرضی و آخرون یضربون فی الارض یبتغون من فضل الله و آخرون یقاتلون فی سبیل الله فاقرءوا ما تیسّر منه )‌34

و هر چه میسر شود از قرآن بخوانید . می داند چه کسانی از شما بیمار خواهند شد ،‌و گروهی دیگر به طلب روزی خدا به سفر می روند و گروه دیگر در راه خدا به جنگ می روند ،‌پس هر چه میسّر شود از آن بخوانید .

این آیه از نظر تأکید ویژه ،‌منحصر به فرد است و دلالت بر آن دارد که تلاوت قرآن مهم و وظیفه است و پدید آمدن محبّت را باید از پیامدهای قطعی آن به شمار آورد .

ه)‌نماز و تأکید اسلام بر آن ، تا جایی است که خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(فویل للمصلّین .الّذین هم عن صلاتهم ساهون .)‌335

پس وای بر نماز گزاران ،‌آنهایی که نمازشان را سبک می گیرند .

(فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه و اتّبعوا الشّهوات فسوف یلقون غیّاً .) 336

پس ،‌باز ماندند از بعد ایشان ،‌کسانی که نماز را تباه کردند و پیرو شهوت گردیدند و به زودی به غی (نام یک وادی در جهنم )‌ خواهند افتاد .

اسلام به تکرار همه روزه نماز دستور داده و فرموده است :

(‌اقم الصلاه لدلوک الشمس الی غسق الّیل و قران الفجر انّ‌ قرآن الفجر کان مشهوداً‌.) 337

از هنگام زوال خورشید تا آنگاه که تاریکی شب فرا می رسد ،‌نماز را بر پای دار و نیز نماز صبحگاه را و در نماز صبحگاه ،‌همگی حاضر شوند .

اسلام دستور داده است که واجبات ومستحبات به قدر توان ،‌به جای آورده شود امام صادق علیه السلام می فرماید:

“ما اعلم شیئاً بعد المعرفه افضل من هذه الصلوه .”‌338

پس از شناخت خدا ،‌چیزی را برتر از این نماز نمی شناسم .

نظیر این حدیث در این باب ،‌فراوان است .

اسلام در قرآن ،‌پیاپی دستور داده است از نماز ،‌یاری گرفته شود .

(و استعینوا بالصّبر والصلاه .)‌339

از روزه و نماز ،‌یاری بجویید .

در بیان اهل دل ‌،نماز ،‌سیر به سوی خدا ودر خدا و از خدا ،‌شمرده می شود و معراج شمرده می گردد . نماز گزار با تکبیر به سوی خدا می رود و مفهوم و معنای آن ،‌این است که او همه چیز را خُرد می شمارد و از همه چیز روی بر می تابد و توجّه کامل به سوی خدای می آوَرَد . او با قرائت نماز ،همراه خداوند متعال خواهد بود و با قرائتش ،‌سخن خدای را می شنود و با اذکارش ،‌با خداوند سخن می گوید . از آغاز نماز تا پایان آن ،‌همۀ‌ گفتارها و رفتارها ،‌سیری در خداوند متعال است ،‌و فرد با دادن سلام ، از خدا به غیر خدا باز می گردد . او با این کار می خواهد سیر کند ؛ سیری از خدا به خلق و در خلق . او دارای سلام و امنیّت برای خود از خلق ،‌اعم از جنّ و انس و از حجابها ،‌به ویژه حجابهای ظلمانی ،‌و سلام و امنیّت از پلیدیهای اخلاقی خودش برای دیگران است .

به دیگر سخن ،سلام ، مانعی در برابر بازگشت او از وحدت به کثرت است . او در برابر این کثرتها و شرهای برخاسته از آن ،‌از خویش به دیگری و از دیگری به خویش ،‌سلام و امان می طلبد .

این تنها قطره ای از اقیانوس است . و امید آن داریم که خداوند متعال ،‌توفیق دهد جلدی از این مجموعه جلدهای کتاب حاضر را به اسرار نهفته در عبادات ویژه گردانیم .

چکیدۀ سخن اینکه ،‌نماز ،‌سرّی از اسرار الهی است و نعمتی بزرگتر از آن نیست و هر که با آدابش آن را به جای آرد و به اسرارش روی کند ،‌خداوند به او آن ارمغان دهد که از خود نماز هم بزرگتر است و آن محبّت الهی است که چرای هر عبادتی شمرده می شود .خداوند می فرماید :

(انّنی انا الله لا اله الاّ انا فاعبدنی و اقم الصلاه لذکری .)‌340

من همان الله هستم که جز من خدایی نیست و نماز را به یاد من ،‌بر پای دار .

و)‌خلوت کردن با خدای متعال . این خلوت کردن ا زآرزوهای محبان است و راهی برای ایجاد محبّت است و برای محبّان ،‌راهی در تقویت آن است و برای آنها لذّتی لذیذتر از ثمره ای نیست که از دل برخیزد و خوشا به حال آنها . و چه نیکو سروده آن سخن سرا که :

هنیئاً لارباب النعیم نعیمهم و للعاشق المسکین ما یتجرّع

گوارا باد برای صاحب نعمتان ،‌نعمتشان و برای عاشق درمانده ،‌آنچه فرو در می کشد .

قرآن ،‌این خلوت و نمازگزاردن در آن را ،‌جایگاهی پسندیده می داند و می فرماید :

(و من اللیل فتهجّد به نافلهً لک عسی از یبعثک ربّک مقاماً محموداً‌.) 341

پاره ای از شب را به نماز خواندن زنده بدار ،‌این نافله ،‌خاص توست، باشد که پروردگارت ،‌تو را به جایگاهی پسندیده برساند .

از مصادیق کامل ،‌جایگاه پسندیده ،‌همان محبّت به خداوند متعال است . و حتّی می توان گفت در میان اهل دل ،‌مصداقی جز آن ندارد ،‌زیرا گواراترین لذتها برای محبّان ،‌مناجات و سخن گفتن آنها با خداوند متعال است . و گواراتر از آن ،‌سخن گفتن محبوب با ایشان است و گواراتر ازآن ،‌خلوت کردن با اوست ،‌و گواراتر از آن ،‌خوانده شدن ایشان از سوی محبوب و رویکرد او نسبت به ایشان و اظهار محبّت نسبت به سخنشان است .

این همه الطاف در نماز شب ، جای داده شده است ،‌زیرا همین مناجات و و همسخنی آنها با خدای و خلوت کردن با آنها و توجّه او به سوی ایشان و فراخواندنشان و اظهار محبّت ،‌به سبب همین نماز پدید آمده است .

ز)‌اهمیت دادن به واجبات و مسحّبات و دوری از محرمات و مکروهات و امور مشتبه . در روایتی معتبر از امام باقر (ع)‌رسیده است که فرمود :

“لمّا اسری بالنّبی – صلی الله علیه و آله – قال یا ربّ‌ ما حال المؤمن عندک ؟ قال و ما یتقرّ‌ب الیّ‌ عبد من عبادی به شیء احبّ الیّ ممّا افترضت علیه و انّه لیتقرّب الی بالنّافله حتّی احبّه فاذا احببته کنت اذاً سمعه الّذی یسمع به و بصره الّذی یبصر به و لسانه الّذی ینطق به و یده الّتی یبطش بها ان دعانی اجبته و ان سألتی اعطیته .”‌342

هنگامی که پیامبر (ص) به معراج برده شد،‌عرض کرد بار خدایا !‌وضع مؤمن نزد تو چگونه است ؟‌فرمود :…بنده ای از بندگان من به چیزی دوست داشتنی تر از آنچه بر او واجب کردم به من تقرّب نجست . او با انجام نافله به من تقرّب می جوید تا جایی که دوستدار او می گردم ،‌و هر گاه دوستدار او گشتم ،گوشش می گردم که با و می شنود و چشمش می گردم که با آن می بیند و زبانش می گردم که با آن سخن می گوید و دستش می گردم که با آن حمله می کند . اگر مرا بخواند پاسخش می دهم و اگر از من بخواهد بدو ارمغان می دهم .

علامه مجلسی ،‌در مرآت العقول ،‌در ذیل همین روایت شریفه ،‌سخنی می گوید به غایت نکو و از شیخ طوسی کلامی می آورد در کمال لطافت که شایسته است هر دو سخن ،‌نقل شود .

علامه مجلسی می گوید :

“عارف ،‌هنگامی که از شهوات و خواستش ،‌کناره گرفت و محبّت حق بر عقل و روح و احساسش تجلّی یافت و همۀ امورش را بدو واگذارد و به هر آنچه خدایش برایش حکم کرد ،‌تسلیم و خشنود گشت ،‌خداوند سبحان در عقل و دل و نیروهای او ، دست می بَرد و امورش را آن گونه که بنده می خواهد و بدو خشنود می گردد ،‌تدبیر می کند و این گونه است که بنده ،‌چیزی نمی خواهد مگر آنکه مولایش بخواهد . همان گونه که خداوند خطاب به ایشان می فرماید :

( و ما تشاءون الا ان یشاء الله .)‌343

و شما نمی خواهید مگر آنچه خدا بخواهد .

این همان تأویل آیه در غوامض الاخبار عن معادن الحکم و الاسرار و الائمّه الخیار است .

از پیامبر (ص)‌ روایت شده که فرمود:‌

“قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرّحمن یقلبّها کیف یشاء‌.”344

دل مؤمن ،‌در میان دو انگشت از انگشتان خداوند است که هر گونه بخواهد ،‌آنها را زیر ورو می کند .

این چنین است که خداوند متعال در دیگر جوارح و اعضای او دست می برد ،‌همان گونه که خداوند سبحان ،‌خطاب به پیامبر اکرم (ص)‌ می فرماید که :

(و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی .)‌345

آنگاه که تیر انداختی ،‌تو نینداختی که خدا بیانداخت .

(‌انّ الّذین یبایعونک انّما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم .)‌346

همانا کسانی که با تو بیعت می کنند ،‌در واقع با خدا بیعت می کنند و دست خدا بالاتر از دست ایشان است .

بدین ترتیب ،‌فرمانبری از آنها ،‌فرمانبری از خدا و سرکشی از آنها ،‌سرکشی از خداست و این چنین مفهوم این فرمودۀ الهی روشن می شود که “من گوش او می شوم که با آن می شنود ” و همین گونه است دیگر احساساتی که در پرتو او درک می کنند و امور را با تدبیر او پیش می برند ،‌و از همین روی خداوند می فرماید :

(فسنیسّره للیسری .)‌347

پس برای بهشت ،‌آماده اش می کنیم .”348

محقق طوسی – قدس الله تعالی سره – می گوید : “‌عارف هر گاه از خویش ببرد و به حق بپیوندد ‌،هر قدرتی را غرق در قدرت او می بیند که متعلّق به همه مقدورات است و هر علمی غرق در علم اوست که چیزی از پدیده ها ،‌برکنارِ‌ از آن نماند و هر اراده ای ،‌غرق در ارادۀ اوست که چیزی از ممکنات ،‌از آن سرباز نتابد .و بلکه می توان گفت که هر موجودی و هر کمال وجودی ای ،‌از فیضِ درگاه او می تراود و در این هنگام است که ،‌حق چشم او می گردد که با آن می بینند و گوش او که با آن می شنود و قدرت او که با آن کار انجام می دهد و علمش که با آن می فهمند و بخششی که با آن می بخشند و در این هنگام است که عارف ،‌در حقیقت ،‌اخلاق الهی به خویش می گیرد .”349

این بود چکیده ای از بخش یکم .

بخش دوم :در تبیین فواید همین نعمت بزرگ است . اگر چه باید آن را از بزرگترین نعمتها به شمار آورد ،‌و اگر اساساً فایده ای هم بر آن مترتّب نمی بود وجودش ما را بسنده خواهد بود ،‌زیرا باید آن را گواراتر از هر چیزی دانست که علّت همۀ پدیده ها و آرام چشم همۀ عارفان است . و مقرّبان ،‌در هر دو سرا،‌در پرتو آن به نعمت دست می یازند و نعمت گوارایی جز آن ندارند ،‌و با آن است که در قیامت تا ابد سرمست می گردند و کمال می یابند ،‌و سیر ایشان از حق در حق ، آنجا صورت می پذیرد . و حتّی در این دنیا، در پرتو همین شجره طیبه ای هستند که ریشه آن ثابت و شاخه اش در آسمان است . و همیشه به اذن پروردگارش ،‌میوه های خود را فرا پیش می نهد .

قلم اینجا رسید ، سر بشکست . ما کجا و این مباحث کجا ! ما کجا و این یادها کجا !‌ما حتّی شایستگی گفتگو و مکاتبه ، پیرامون این مقوله های مهم را نداریم اگر چه لقلقله و حرفی دربارۀ این همه اسراری که ویژۀ اهل خداوند متعال است باشد .

بار خدایا!‌ تو می دانی که ما دوستداران این اسرار، و لذت برندگان این گونه نوشتارهاییم ،‌اگر چه در شمار اغیاریم ،‌پس تو را به حقّ شریفترین عارفان، حضرت محمّد (ص) ، سوگند می دهیم که قطره ای از این چشمه گوارا در کام ما فروریزی.

برای کتاب ما در این شرایط ، سزاوارتر آن است که برخی از فایده های این نعمت لطیف را یادآور شویم :

الف)در پرتو آن ،‌همه پلشتی ها خوراک آتش شده ریشه های آن از جا برکنده می شود و درخت پاک فضیلتها با شاخه هایش در دل نشانده می شود .

خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه .)350

خداوند در سینه یک فرد ،‌دو دل قرار نداده است .

این آیه ،‌دلالت بر آن دارد که هر گاه محبّت الهی به دل ره یابد ،محبّتهای جز خود را از میان می بَرد و دیگر در دل ،‌دیّاری جز او نخواهد بود و دیگر غیر رذیلت هم در آن یافت نشود ، چه رسد به رذیلت !

با این نزدیک سازی مفهومی،‌این سخن پروردگار به ذهن کاملاً نزدیک می شود که :‌

(و من النّاس من یتّخذ من دون الله انداداً یحبّونهم کحبّ الله و الّذین آمنوا اشدّ حبّاً لله .)351

بعضی از مردم، برای خدا،‌همتایانی اختیار می کنند و آنها را چنان دوست می دارند که خدا را ،‌ولی آنان که ایمان آورده اند ،‌خدا را بیشتر دوست می دارند .

ب)‌به دست آوردن مقام ذکر پیوسته که از والاترین نعمتهاست ،‌و خداوند در کتابش ،‌وعده داده که صاحب چنین نعمتی را ،رفعت بخشد . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(فی بیوتٍ اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبّح له فیها بالغدوّ و الاصال . رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله.)‌352

آن نور ،‌در خانه هایی است که خدا رخصت داد که ارجمندش دارند و نامش در آنجا یاد شود و او را در هر بام و شام تسبیح گویند ،‌مردانی که هیچ تجارت و خرید و فروشی از یاد خدا بازشان ندارد .

او پیوسته خود را در محضر خداوند می بیند . رسیدن به این درجه ،‌برای کسی که در راه این گونه مباحث گام می نهد ،‌بایسته است و شاعر چه نیکو سروده است :‌

خیالک فی عینی و ذکرک فی خمی و مثواک فی قلبی فاین تغیب

نقش تو بر دیده ام و یاد تو بر زبانم و جایگاهت در دلم ،‌و کجا هست که تو نباشی .

ج)‌اگر این محبّت شدت یابد ،‌دیگر معصیتی از او برنمی خیزد و مخالفت و محبّت ،دو ضدند که با یکدیگر گرد نیایند . شاعر چه نیکو سروده است که :‌

تعصی الاّ له و انت تظهر حبّه هذا لعمری فی الفعال لبدیع

لو کان حبّک صادقاً لا طعته ان المحبّ‌ لمن یحبّ لمطیع

خدا را سرکشی می کنی ،‌در حالی که محبّت او را اظهار می داری و به جانم سوگند ،‌چنین عملکردی شگفت است . اگر محبّت تو ،‌راستین باشد،‌تو از او فرمان می بری ،‌چه ، دوستدار ،‌فرمانبر محبوب خود است .

د)‌ گواراترین کامیابیها برای او ،‌عبادت است ،‌خواه جسمی باشد یا مالی .

خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(انّما یؤمن بایاتنا الّذین اذا ذکّروا بها خرّوا سجّداً و سبحوا بحمد ربّهم و هم لا یستکبرون . تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربّهم خوفاً و طمعاً و مما رزقناهم ینفقون . فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرّه اعینٍ جزاءً بما کانوا یعملون .)‌353

تنها کسانی به آیات ما ایمان آورده اند که چون آیات ما را بشنود به سجده بیفتند و پروردگارشان را به پاکی بستایند و سرکشی نکنند . از بستر خواب ، پهلو تهی می کنند .پروردگارشان را با بیم و امید می خوانند و از آنچه به آنها داده ایم ،‌انفاق می کنند ،‌و هیچ کس از آن مایۀ شادمانی خبر ندارد که به پاداش کارهایی که می کرده ،‌برایش اندوخته شده است .

ه)‌به دست آمدن خلوص برای او که از بالاترین فضایل است و نزد اهلش ،‌قدر و منزلتی دارد و هر عملی با آن پذیرفته می شود و هر کاری که رنگ آن را نداشته باشد ،‌بهایی نخواهد داشت ‌،اگر چه ظاهراً هم ،‌کاری سترگ باشد ، و اگر محبّت ،‌جز این سودی نمی داشت ،‌اهمیّتش برای ما کافی بود .

از آنجا که محبّت ،‌از مقولات بالتّشکیک است و مراتبی دارد که افزون بر ده مرتبه است که عشقِ مشهور،‌مرتبۀ سوم آن است . مراتب خلوص نیز به همین ترتیب است و هرچه محبّت ،‌فزونی یابد ،‌خلوص ،‌فزونی می پذیرد ،‌تا جایی که صاحبش به جایی می رسد که می تواند ادّعا کند : من تو را عبادت می کنم ،‌نه از ترس آتش ،‌و نه از آن آز فردوس ،‌بل ،‌چون تو را سزاوار پرستش یافته ام .و)‌به دست آمدن مقام تسلیم و رضا در برابر خداوند متعال . این مقام نیز از مقولات بالتّشکیک است و با افزایش محبّـت ،‌فزونی میگیرد ،‌تا جایی که آدمی به حدّی می رسد که دیگر بلا را بلا نمی بیند و در پنهان و پیدا ،‌الطاف حق را می یابد . و حتّی می توان گفت که لطف پنهان الهی برای او گواراتر از لطف آشکار است . چه نیکو درّی سفته شاعر :

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به ارادت بخورم زهر که شاهد ساقی است به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست .

و نیز :

اگر بر دیدۀ مجنون نشینی به غیر حُسن از لیلی نبینی

روایت شده است که حضرت زینب (س) در آن مجلسی که سنگ ،‌گریبان می درید و دل ،‌قطره قطره آب می شد ،‌فرمود :‌

“ما رأیت الاّ جمیلاً “354

جز زیبایی ندیدم .

ز)‌عمل خود را ،‌ولو بود و نمودی سترگ هم داشته باشد،‌اندک پندارد و پیوسته شرمنده باشد و کار خود را در پیشگاه محبوب ،‌نارسا و ناچیز بشمارد .و در برابر ،‌لطفِ ولو ناچیز،‌محبوب را به غایت بزرگ می شمارد و در برابر آن هم ،‌همیشه در دل ،‌شرم دارد ،‌چنان که اگر از او معصیتی سر زند – اگر چه از امور تنزیهی یا ارشادی باشد و نه از محرّمات – آن را بزرگ بشمار می آورَد و رویکرد به سوی غیر محبوب را از کبایر تلقّی می کند و برای آن به زاری می نشیند و بارها طلب آمرزش می کند . این است سرّ گریۀ‌ پیامبر و امامان (ع) و نسبت دادن گناه به خودشان . آری ،‌رویکرد به سوی غیر خدا از ایشان ، نزد کسی که شیرینی محبّت را در کام کشیده باشد ، از اکبر کبایر به شمار می آید . و از همین روست که گشودن گره های پیچیده عرفانی و معارف اسلامی ،‌برای اهل دل ،به غایت آسان است و اساساً فاقد هر گونه دشواری است .

ح)‌محبّت خلق خدا برای او حاصل می شود ،‌زیرا هر که چیزی را دوست بدارد ،‌آثار آن را نیز دوست خواهد داشت . و این است مفهوم شعر فارسی که پیشتر گفته آمد :‌

به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

نظیر این سخن چه به نظم و چه به نثر و چه به عربی یا فارسی،‌در کلام محبّان ،‌فراوان است و نیکوتر از آن ،‌اعمالی است که از آنها سر می زند . خداوند عزّ و جلّ می فرماید :‌

(و یطعمون الطّعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً . انّما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاءً و لا شکوراً .)‌355

و طعام را در حالی که خود دوستش دارند،‌به مسکین و یتیم و اسیر می خوراند ‌،جز این این نیست که شما را برای خدا ،‌اطعام می کنیم و از شما نه پاداشی می خواهیم و نه سپاسی .

ط)‌حاصل شدن بسیاری از حالات عرفانی ،‌که اگر کسی به یکی از آنها دست یابد،‌به رستگاری بزرگی دست یازیده است . حالاتی همچون خضوع ،‌خشوع ،‌تفکّر ، تدبّر ،‌عبادت ،‌دعا و انابه . زیرا محبّت – به ویژه در مراتب بالا – لازمۀ این گونه حالات است و این حالات از آن جدایی پذیر نیست ،‌تا جایی که ممکن است ،‌چنین فردی ادّعا کند :‌

“الرکعتان فی جوف اللیل احبّ الیّ من الدنیا و ما فیها .” 356

دو رکعت نماز در دل شب نزد من محبوبتر از دنیا و هر آن چیزی است که در آن قرار دارد .

یا اینکه بگوید :

“و الله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها علی ان اعصی الله فی نمله اسلبها جلب شعیره ما فعلته .”357

به خدا سوگند اگر اقالیم هفتگانه و آنچه را که زیر آسمان آنها قرار دارد ،‌به من دهند تا با ستاندن جوی از دهان موری ‌، خدای را عصیان کنم ، چنین نخواهم کرد .

ی)‌قلب چنین کسی عرش رحمان خواهد بود و تنها رحمان بر قلب او حکومت می راند و بس،‌و این نخستین مراتب لقاست .

امام حسین علیه السلام در دعای عرفه می فرماید:

“انت الّذی ازلت الاغیار عن قلوب احبّائک حتّی لم یحبّوا سواک و لم یلجئوا الی غیرک .”358

تو همانی که اغیار را از دل دوستدارانت برون کردی تا جایی که جز تو را دوست نمی دارند و به سوی جز تو ،‌پناه نمی برند .

این است عشره کامله و دری که هزار در از آن گشوده می شود و چشمه ای که هزار چشمه از آن می تراود .

بر هر یک از این ده مورد ،‌آثاری دنیوی واخروی مترتّب است . و امیدواریم که خداوند تبارک و تعالی ، جرعه ای از این آب گوارا را ،‌بهره ما وشما گردانَد .

ما در ادامه ،‌برای تکمیل این بحث ،‌آیات و روایات و ادعیه و اقوالی را بیان می داریم .

آیاتی پیرامون محبّت خدا

(الا انّ اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون .) 359

آگاه باش که برای بندگان خدا ، نه بیمی است و نه اندوهناکند .

(‌و من النّاس من یتّخذ من دون الله انداداً یحبّونهم کحبّ الله و الّذین آمنوا اشدّ حبّاً لله .)‌360

بعضی از مردم ،‌برای خدا همتایانی اختیار می کنند و آنها را چنان دوست می دارند که خدا را . ولی کسانی که ایمان آورده اند ‌،خدا را بیشتر دوست می دارند .

(قل ان کان اباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و أزواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احبّ الیکم من الله و رسوله و جهادٍ فی سبیله فتربّصوا حتّی یأتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین .)‌361

بگو :‌اگر پدران ،‌فرزندان ،‌برادران ،‌زنان و خویشاوندانتان و اموالی که اندوخته اید و تجارتی که از کسادی آن بیم دارید و خانه هایی که بدان دلخوش هستید ،‌برای شما از خدا و پیامبرش و جهاد کردن در راه او ،‌دوست داشتنی تر است ،‌منتظر باشید تا خدا فرمان خویش را نازل کند و خدا نافرمانان را هدایت نخواهد کرد.

روایاتی پیرامون محبّت خدا

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“کان فیما ناجی الله عزّوجلّ به موسی بن عمران (ع)‌ان قال له :‌یا بن عمران کذب من زعم انه یحبّنی فاذا جنّه اللیل نام عنّی ‌،الیس کل محبّت یحب خلوه حبیبه ؟ ها انا ذا یا ابن عمران مطلع علی احبّای اذا جهنّم اللیل حوّلت أبصارهم من قلوبکم و مثلت عقوبتی بین اعینهم ،‌یخاطبونی عن المشاهده و یکلّمونی عن الحضور ،‌یا بن عمران هب لی من قلبک الخشوع و من بدنک الخضوع و من عینک الدموع فی ظلم اللیل و ادعنی فانّک نجدنی قریباً مجیباً .”362

از جمله مناجاتهای خدا با موسی بن عمران (ع)‌این بود که به او فرمود :‌ای پسر عمران! دروغ می گوید کسی که گمان می کند مرا دوست دارد و هر گاه شب فرامی رسد در بستر بیارامد و از یاد من غافل شود . آیا چنین نیست که هر عاشقی دوست بدارد با محبوب خود ،‌خلوت کند ؟ هان ای پسر عمران ! من از احوال دوستدارانم آگاهم که چون شب می رسد ‌،دیده از دل برگیرند و کیفر من در برابر دیدگانشان به نمایش در می آید و در حالی که مرا می بینند ،‌مخاطبم می سازند و حضوراً با من سخن می گویند . ای پسر عمران ! خشوع دل و خضوع جسمت را به من بخش و در تاریکی شب ،‌اشک ریز و مرا بخوان ،‌که مرا نزدیک و پاسخگو خواهی یافت .

کسی از امام صادق علیه السلام شنید که می فرمود :‌

“ما احب الله عزّوجلّ من عصاه ثم تمثل فقال :

تعصی الاله و انت تظهر حبّه هذا محال فی الفعال بدیع

لو کان حبک صادقاً لاطعته ان المحب یحب مطیع “363

خداوند عزّ و جلّ ،‌کسی را که از او سر برتابد ،‌دوست نمی دارد . حضرت سپس به این شعر تمثل جست :

از خدا سر بر می تابی و اظهار دوستی او می کنی ،‌چنین چیزی محال و کاری شگفت است .

اگر دوستی تو ،‌راست بود، از او فرمان می بردی ‌،چه دوستدار ،‌فرمانبردار محبوب خویش است .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“ان العباد ثلاثه : قوم عبدوا الله عزوجل خوفاً فتلک عباده العبید . و قوم عبدوا الله تبارک و تعالی طلب الثواب فتلک عباده الاجراء . و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له فتلک عباده الاحرار و هی أفضل العباده .”

بندگان خدا ،‌سه گروهند : گروهی که خدا را به سبب ترس ،‌عبادت می کنند و این عبادت بردگان است و گروهی که خدا را به سبب دریافت پاداش ،‌می پرستند و این عبادت مزدوران است و گروهی که خداوند را به سبب دوستیشان ،‌می پرستند و این عبادت آزادگان است که برترین عبادت به شمارمی آید .

حسین بن سیف می گوید که از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود:

“لا یمحض رجل الایمان بالله حتّی یکون الله احبّ الیه من نفسه و ابیه و امّه و ولده و اهله و ماله و من النّاس کلهم .”365

هیچ کس ایمان خود را به خدا خالص نکرده مگر آنکه خدا برای او محبوبتر از خود او و پدر و مادر و فرزند و همسر و مالش و تمامی مردم باشد .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله .”366

دل ،‌حرم الهی است ، پس در حرم الهی ،‌جز خدا را جای مده .

امام رضا (ع)‌به نقل از پدرانش می فرماید که پیامبر (ص)‌فرموده است :

“أوحی الله –عزّوجلّ – الی نجیه موسی : احببنی و حببّنی الی خلقیً قال یا ربّ هذا احبک فکیف احببک الی خلقک ؟ قال : اذکر لهم نعمای علیهم و بلای عندهم فانّهم لا یذکرون اولا یعرفون منّی الاّ‌ کل الخیر .”367

خداوند به محرم خود ، موسی وحی کرد که : مرا دوست بدار و نزد خلایقم محبوبم ساز. موسی عرض کرد: بار خدایا!‌من که تو را دوست دارم ،‌اما چگونه تو را محبوب خلایقت گردانم ؟ خداوند فرمود :نعمتهای مرا به یاد ایشان آور و نیز بلایایم را بدیشان گوشزد کن ،‌ولی آنها جز خیر از من چیزی به خاطر نمی آورند و نمی شناسند .

امام صادق علیه السلام می فرماید که پیامبر (ص)‌فرموده است که خداوند فرموده :

“ما تحبّب الیّ عبدی بشیء احبّ الیّ ممّا افترضته علیه و انه لیتحبّب الیّ بالنافله حتی احبّه ،‌فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الّذی یبصربه و لسانه الّذی ینطق به و یده الّتی یبطش بها و رجله التی یمشی بها اذا دعانی اجبته و اذا سئلنی اعطیته .”‌368

محبوبترین چیزی که بنده در پرتو آن ،‌با من دوستی می ورزد ،انجام واجبات است . او نافله را چندان دوست خواهد داشت که من نیز به او محبّت می یابم و در این هنگام ،‌من گوش او می شوم که با آن می شنود و چشم او ،‌که با آن می بیند و زبان او ،‌که با آن سخن می گوید و دستش ،‌که با آن حمله می کند و پایش که با آن راه می رود . هرگاه مرا بخواند پاسخش دهم و هر چه از من بطلبد بدو ارمغان کنم .

امام صادق علیه السلام می فرماید:

“حب الله اذا اضاء علی سرّ عبدا خلاه عن کلّ شاغل و کلّ ذکر سوی الله عند ظلمه و المحبّ اخلص الناس سراً لله و اصدقهم قولاً و اوفاهم عهداً و ازکاهم عملاً و اصفاهم ذکراً و اعبدهم نفساً تتباهی الملائکه عند مناجاته و تفتخر برؤیته و به یعمر الله تعالی بلاده و بکرامته یکرم عباده یعطیهم اذا سئلوا بحقّه و یدفع عنهم البلایا برجمته فلو علم الخلق ما محله عند الله و منزلته لدیه ما تقربوا الی الله الاّ بتراب قدمیه .” 369

هر گاه محبّت الهی بر خفای بنده ای ‌،افشاندن گرفت ،‌او را در تاریکی از هر کار ویادی ،‌جز یاد خدا باز می دارد . و محبّ ،‌کسی است که در خفا برای خدا ، خالص ترین فرد است و راستگوترین مردم و وفاکننده ترین به پیمان و پاک کردارترین و پاکیزه ذکرترین و عبادت پیشه ترین آنهاست . فرشتگان ،هنگام مناجات چنین بنده ای ،‌مباهات می کنند و به دیدن آن بر خود می بالند . در پرتو وجود اوست که خدا سرزمینی را آباد می گرداند و به سبب کرامات او ،‌بندگان را بزرگ می دارد و هر گاه به حق او سوگندش دهند ،‌بدیشان می بخشد و با پیشگویی او ، بلا از آنها می گرداند .اگر مردم می دانستند جایگاه و منزلت او نزد خدا چیست ،‌جز با خاک پای او به خدا تقرّب نمی جستند .

در اخبار وارد شده است که خداوند خطاب به حضرت داود (ع) فرموده است که :

“یا داود ابلغ أهل ارضی حبیب من احبّنی و جلیس من جالسنی و مونس لمن أنس بذکری و صاحب لمن صاحبنی و مختار لمن اختارنی و مطیع لمن اطاعنی ما احبّنی احد اعلم ذلک یقیناً من قبله الا قبلته لنفسی و احببته حباً لا یتقدّمه احد من خلقی من طلبنی بالحق وجدنی من طلب غیری لم یجدنی .”370

ای داود،‌به زمینیان بگو که من دوست کسی هستم که مرا دوست بدارد و همنشین کسی هستم که همنشینیم کند و همدم کسی هستم که به یاد من انس گیرد و همراه کسی هستم که با من همراهی کند و برگزینندۀ‌کسی هستم که مرا برگزیند و فرمانبر کسی هستم که مرا فرمان برد . هیچ کس نیست که مرا دوست داشته باشد و من از یقین دل او آگاه یابم ،‌مگر آنکه او را برای خود بپذیرم وچنان دوستش بدارم که هیچ کس بر او پیشی نگیرد ،‌هر که به حق ،‌مرا بطلبد ،‌مرا می یابد و هر که ،‌جز مرا بطلبد ،‌مرا نیابد .

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

“بکی شعب من حبّ الله عزّوجلّ حتی عمی فرد الله عزّوجلّ علیه بصره ،‌ثم بکی حتی عمی فرّد الله علیه بصره ، فلمّا کانت الرابعه أوحی الله الیه یا شعیب الی متی یکون هذا؟ ابداً منک ؟ ان یکن هذا خوفاً من النار فقد اجرتک ،‌و ان یکن شوقاً ان الجنّه فقد ابحتک . فقال : الهی و سیّدی انت تعلم انی ما بکیت خوفاً من نارک و لا شوقاً الی جنّتک ولکن عقد حبّک علی قلبی فلست اصبر او اراک ،‌فاوحی الله جل جلاله الیه امّا اذا کان هذا هکذا فمن أجل هذا ساخدمک کلیمی موسی بن عمران .”371

شعیب از محبّت الهی آنقدر گریست که کور شد و خدا بینایی او را به وی بازگرداند ،‌باز آنقدر گریست که کور شد و باز خدا بینایی او را بدو باز گرداند ،‌پس چون بار چهارم شد ،خداوند به او وحی کرد که ای شعیب! تا کی چنین خواهد بود ؟ آیا این کار چاره ای دارد ؟‌اگر از ترس آتش چنین می کنی من تو را رهانیدم و اگر از اشتیاق بهشت است ،‌آن رابه تو بخشیدم . عرض کرد: ای خدای من و سرورم ! تو می دانی که من نه از ترس آتشت گریستم و نه از شوق بهشتت ،‌لیکن محبّت تو به دل من گره خورده است و نمی توانم شکیبایی ورزم مگر آنکه تو را ببینم . خداوند جل جلاله به او وحی کرد که اگر مسئله چنین است ،‌به سبب همین،‌همسخن خود ،‌موسی بن عمران را به خدمت تو در می آورم.

دعاهایی پیرامون محبّت خدا

“الهی و سیّدی و مولای و ربّی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک .” 372

“و اجعل لسانی بذکرک لهجاً و قلبی بحبّک متیماً .”373

“یا مولایی بذکرک عاش قلبی و بمناجاتک بردّت الم الخوف عنّی .”374

“لان ادخلتنی النّار لاخبرنّ أهل النّار بحبّی لک .”375

“اللهم انی أسئلک ان تملا قلبی حُبّاً لک …و شوقاً الیک .”376

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و أنِر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتّی تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل الی معدن العظمه و تصیر أرواحنا معلقه بعزّ قدسک .”377

أنت الّذی اشرقت الانوار فی قلوب اولیائک حتی عرفوک و وحّدوک و انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبّائک حتّی لم یحبّوا سواک و لم یلجئوا الی غیرک انت المونس لهم حیث اوحشتهم العوالم و انت الذی هدیتهم حیث استبانت لهم المعالم ماذا وجد من فقدک و ما الذی فقد من وجدک .”378

“لقد خاب من رضی دونک بدلاً و لقد خسر من بغی عنک متحوّلاً ،‌کیف یرجی سواک و انت ما قطعت الاحسان و کیف یطلب من غیرک و انت ما بدّلت عاده الامتنان یا من أذاق احبّائه حلاوه المؤانسه فقاموا بین یدیه متملّقین .”379

“اللهم ان قلوب المخبتین الیک و الهه و سبل الرّاغبین الیک شارعه و اعلام القاصدین الیک واضحه و افئده العارفین منک فازعه .”380

“الهی من ذاالّذی ذاق حلاوه محبّتک فرام منک بدلاً و من ذاالذّی أنس بقربک فابتغی عنک حولا الهی فاجعلنا ممّن اصطفیته لقربک و ولایتک و اخلصته لودّک و محبّتک و شوّقته الی لقائک …

اللهم اجعلنا ممّن …قلوبهم متعلّقه بمحبّتک و افئدتهم منخلعه من مهابتک یا من انوار قدسه لأبصار محبیه رائقه و سُبُحات وجهه لقلوب عارفیه شائفه یا منی قلوب المشتاقین و یا غایه آمال المحبّین اسئلک حبّک وحبّ من یحبّک و حبّ‌ کل عمل یوصلنی الی قربک وان تجعلک احبّ‌ الیّ ممّا سواک و ان تجعل حبّی ایّاک قائداً الی رضوانک و شوقی الیک زائداً عن عصیناک .”381

خدایم و سرورم و مولایم و پروراننده ام ،‌گیرم بر کیفر تو شکیب و رزیدم ،‌بر دوری تو چگونه شکیب توانم .

زبانم را به یادت گویا و دلم را به مهرت شیفته گردان .

سرورم ! به یاد تو ،‌دلم زیسته و در پرتو مناجات با تو ،‌شعلۀ ترس از خویش را به خُنُکا نشاندی .

هر گاه مرا در آتش بیفکنی ،‌برای اهل دوزخ پرده از محبّت خود به تو بر خواهم داشت .

خدایا! کمال گسستگی به سوی خود را بر من ارزانی دار و در پرتو نگریستن نگاههای دلهای ما به تو، نگاههای دلهامان را آنقدر پرتو بخش که دیدگانِ قلبها ،‌حجابهای نور را بردرند و به معدن عظمت ،‌دست یازند و ارواحمان به عزّت قدسیت چنگ در زنند .

تویی که نور را در دل دوستانت افشاندی تا جایی که تو را شناختند و یگانه ات دانستند و تویی که اغیار را از دل دوستدارانت چنان کنار زدی که دیگر جز تو را دوست نمی دارند و به سوی جزتو پناه نمی برند .

تویی مونس آنها ،‌آنگاه که عوالم ،‌ایشان رابه وحشت افکنده و تو ایشان را چنان ره نمودی که نشانه ها بر ایشان آشکار شد . هر که تو را از دست داد چه یافت و چه از دست داد آنکه تو را یافت . هر که به کسی جز تو خشنود شد زیان برد و هر که با تغیّر بر تو شورید ،‌ضرر دید.

چگونه از جز تو امید برده شود و حال آنکه تو نیکی را نگسستی و چگونه از جز تو طلبی شود و حال آنکه تو خوی منت نهادن را دگرگونه نساختی .ای کسی که به دوستدارانش شیرینی همدمی را چشاند و آنها با تملّق در برابرش ایستادند .

بار خدایا !‌دلِ آرام دلان ، شیدای تویند و راههای متمایلان به سوی تو ،‌هموار و نشانه های کسانی که آهنگ تو دارند ،‌آشکار و دل عارفان از تو لرزان .

خدایا !‌کیست که شیرینی محبّت تو را بچشد و آهنگ جانشینی برای تو کند و کیست که به نزدیکی تو انس گیرد و در صدد جابه جایی از کنار تو برآید . خدایا! ما را از کسانی قرار بده که برای نزدیکی و دوستی ات برگزیده ای و او را برای موّدت و محبّتت ،‌خالص گردانیده ای و به دیدارت مشتاقش ساخته ای …

خدایا! ما را از کسانی قرار ده …که دلهاشان به محبّت تو چنگ در می زنند و دلهاشان از هیبت تو به گوشه ای در نشسته اند . ای کسی که پرتو قدسش برای دیدگان دوستدارانش زلالی یافته و انوار چهره اش برای دل عارفانش آرایش یافته است . ای آرزوی دل مشتاقان و،‌ای غایت آمال دوستداران !‌محبّت تو و هر که تو را دوست دارد و هر عملی را که مرا به نزدیکی تو می رساند ،‌خواستارم . و اینکه خود را برای من محبوبترین کس در میان اغیارت قرار دهی و محبّتم را به خود ،‌جلودار من به سوی رسیدن به خشنودیت گردانی و اشتیاقم را افزون بر عصیان از خودت قرار دهی .

سخنانی پیرامون محبّت خدا

1. همگان بدانند که امّت ،‌همداستانند بر اینکه دوست داشتن خدا و رسول ،‌فرض است و هرگز بر چیزی که وجود ندارد ،‌فرض تعلّق نمی گیرد و چگونه می توان محبّت را به فرمانبری تفسیر کرد و حال آنکه فرمانبری پیرو و پسامد محبّت است . پس ناگزیر باید حبّ مقدّم باشد و سپس سخن اطاعت از کسی به میان آید که آدمی او را دوست دارد. از شواهد شرعی در حبّ‌الهی این فرموده های خداوندی است که :‌(یحبّهم و یحبّونه .)‌382 و (الّذین آمنوا اشدّ حبّاً لله .)383 این خود دلیل اثبات حبّ الهی و اثبات تفاوت این حب با حب انسانهای دیگر است . پیامبر اکرم (ص) دوست داشتن خدا را در اخبار فراوانی ،‌از شرایط ایمان دانسته است . ابورزین عقیلی از پیامبر اکرم (ص) پرسید : یا رسول الله !‌ایمان چیست ؟‌فرمود :‌”‌اینکه خدا و رسول او نزد شخص ،‌محبوبتر از چیزهای دیگر باشد.”و در حدیث دیگری آمده است : “هیچ یک از شما ایمان نمی آورد تا آنکه خدا و رسولش را از هر چیز دیگر ،‌بیشتر دوست داشته باشد .”و در حدیث دیگری آمده است که : ” بنده ایمان نمی آورد تا آنکه من برای او از مال و خانواده و همه مردم ،‌محبوبتر باشم .”و در روایتی “‌حتی از خودش “‌آمده است .384

2. هر که غیر از خدا را دوست بدارد ،‌این به سبب جهل ونارسایی او در شناخت خداست . دوست داشتن پیامبر نیز از آن روی پسندیده است که عین حبّ الله است . چنین است ،‌دوست داشتن دانشمندان و پرهیزگاران ،‌زیرا محبوبِ محبوب ،‌محبوب است و رسول محبوب ،‌محبوب خواهد بود ودوستدار محبوب نیز محبوب است . این همه به دوست داشتن اصل باز می گردد وبه دیگری تسرّی نمی یابد .نزد دیده وران در حقیقت ،‌محبوبی در کار نیست مگر الله وجز او کسی سزاوار محبّت نیست .385

3. این گونه محبّت ،نهایت درجۀ عشق و غایت کمالِ متصوّر برای نوع انسانی و ستیغ مقامات واصلان و پایان مراتبِ کاملان است . هرمقامی پس از این ،‌همچون اُنس ‌،رضا و توحید ،‌ثمره ای از ثمرات آن به شمار می آید و هر مقامی پیش از آن ،‌همچون صبر و زهد و دیگر مقامات، تنها مقدّمه ای از مقدّمات آن محسوب می گردد .و این عشق همان است که عرفا و ارباب ذوق در ستایشش افراط کرده اند و در ثنایش ،‌گام در راه زیاده روی نهاده اند … و تصریح کرده اند که آن غایت ،‌اتّحاد و کمال 11ط مطلق است و کمالی نیست مگر آن ،‌و سعادتی به دست نمی آید مگر در پرتو آن .386

4. اما پیرامون سبب نخست ،‌یعنی دوست داشتن نفس . هویداست که وجود هر کس ،‌فرعی است بر وجود خدایش و سایه ای است بر آن و ذاتاً وجودی ندارد و از نظر ذات ،‌نبودِ محض و عدمِ صرف است . پس ،‌وجود و پایندگی این وجود و کمال وجود او ،‌از خدا و به سبب خدا و به سوی خداست ،‌و اوست ایجاده کننده و مخترع آن و عامل پایایی و کمال بخشی وجود آن …و اگر فضل خدا شامل حال او نمی شد ،‌صرف عدم می بود …پس در وجود ،‌چیزی نیست که جانمایه اش خود آن باشد ،‌مگر قیّوم مطلقی که قایم به ذات خویش است …

چگونه می شود تصوّر کرد که آدمی خویش را دوست بدارد و خدایی را که جانمایۀ او بدو بسته است ‌،دوست نداشته باشد ؟‌هر گاه کسی سایه درختی رادوست داشته باشد ،‌ضرورتاً درختی را که سایه از آنِ اوست نیز دوست خواهد داشت …هر چه در وجود هست ،‌به قدرت الهی هستی یافته است ، چونان که سایه به درخت …چه ،‌همه چیز را آثار قدرت اوست و وجود همه چیز ،‌تابع وجود اوست .

بیان این نمونه برای درک مطلب و به قصد اقناع و رفع توهم عوام که گمان می کنند سایه و نور ،‌تابع شخص و آفتابند …ولی با نگاه محقّقانه معلوم می گردد که سایه و نور ،‌آثار شخص و آفتاب نیستند و وجودشان بسته به این دو نیست ، بل این دو پس از حصول شرایط ، دو موجودند که از سوی خداوند تبارک و تعالی،‌فیضان یافته اند و اصل شخص و آفتاب و نمود و شکل آنها ،‌همه از سوی خداوند متعال است .387

5 . سید بن طاوس – قدس الله سره – در وصیت خود به فرزندش می گوید : “و بدان که تو به محقق ،‌ملک او هستی و هر آنچه در دست توست ،‌ملک اوست و او در پاسداشت دارایی خود ،سزاوارتر از توست . لیکن او به تو شرف بخشید ،‌آنگاه که تو را شایسته آن قرار داد که خویش را سپرده او سازی و او را همچون وکیل و نایب خود گردانی تا به جایگاهی والا رساندت ،‌همان گونه که به جد و سرورت پیامبر اکرم (ص) فرموده : “و اتخذه وکیلاً .”

فرزندم محمّد ! به خاطر آور که چگونه با خوابیدن ،‌از خدمت به او برکناری ،‌در حالی که خداوند جلیل به زبان حال ،‌تو را خدمت می کند و با دست رحمتش ،‌تو و وجود تو و زندگی و سلامتی تو را ،حفظ می کند .و نیز در حفظ خانواده و اموال و امنیّت ،‌هرگاه که بدو نیازمند افتی ،‌تو را ،‌در می یابد . او تو را درتابستان با هوای تازه ،‌راحت می گرداند و در زمستان به تو امکان دفاع در برابر سرما را می دهد .می بینی که چگونه در تاریکی ،‌خوراکیها را دگرگونه می سازد و چگونه گوش و چشم و همۀ اعضای تو را حفظ می کند.و پس از خواب ،‌هر آنچه را که به تو سود می رساند ،‌فراهم می آورد ‌،درحالی که به هنگام خواب ،‌هر آنچه به تو سود می رساند ،‌دور از توست . اگر این همه یا بخشی از آن را فردی برای تو انجام می داد ،‌آیا از او به خوبی قدردانی نمی کردی؟ پس خداوند برای رفتار منصفانه ، سزاوارتر است .”388

6 . و از جمله ابواب عظیم ایمان ،‌حبّ فی الله – جلّ جلاله – و بغض فی الله – جل جلاله – می باشد . و قد عقد له فی الوسایل الشیعه و غیرها من کتب الاخبار ،‌باباً مستقلاً فأرجع الیها لعلّک تعرف عظمته و تأخذ لنفسک نصیباً منه .شکی نیست که محبوب اوّل ،‌ذات اقدّس کبریایی – جلّ جلاله – می باشد . بل و کل محبّته لا ترجع الی محبّته فلیس بشی ثم بعده . باید هر کس این سلطان عظیم الشأن را بیشتر دوست داشته باشد.

پس اوّْل محبوب بعد از واجب الوجود ،‌وجود مقدّس حتمی مآب – صلوات الله علیه و آله – می باشد . ثمّ بعد ،‌امیرالمؤمنین ثم الائمه المعصومین (ع) ،‌ثم الانبیاء‌ و الملائکه ،‌ثمّ الاوصیاء ،‌ثمّ العلماء . و در زمان خودش ،‌اتقای زمانش را ، لا سیّما اگر عالم باشند ،‌ترجیح بدهد در محبّت بر کسانی که بعد از اویند در درجه ،‌و هکذا یتنزّل .

ولکن سعی نمایید که در این محبّـت صادق باشید هر چند ،‌مرتبه آسانی نیست . اگر متفکر باشید ،‌خواهید فهمید که اگرآثار محبّت در حرکات و سکنات شما ظاهر شود ، شخص مدّعی این محبّت ،‌صادق است و الا فلا . و لیکن گمان ندارم به کنه و لوازمش برسی ،‌وحقیر هم بیش از این در وسعم نیست .

الحاصل لا طریق الی القرب الاّ بشرع شریف فی کلّ کلی و جزیی ،‌والسّلام .389

پی نوشتها

1 . وسایل الشیعه، ج 11 ، باب 1 ، من ابواب جهاد النفس، ح 1 ، بحارالانوار، ج 70 ، ص 45

2 . قرآن، انشقاق / 6 .

3 . قرآن، نور / 21 .

4 . وسایل الشیعه، ج 11 ، باب 1 ، من ابواب جهاد النفس، ح 1 .

5 . قرآن، بقره / 30 .،حجر /29 ،احزاب /72 ،قمر /54-55

6 – قرآن ، بقره / 156

7 . قرآن ، بقره / 155-157

8 . قرآن ، یوسف / 111 .

9 . قرآن ، اسرا/ 84 .

10 . قرآن ، سبا / 34 .

11 . قرآن ، قصص / 77

12 . قرآن ، اعراف / 32 .

13 . قرآن ، اعراف / 31

14 . قرآن ، مزمّل / 1-5 .

15 . قرآن ، مزمّل / 2-4و6.

16 . قرآن ، تکویر / 17-18 .

17 . قرآن ، مدّثر / 33-34 .

18 . قرآن ، فجر / 1-4

19 . قرآن ، سجده / 16-17

20 . قرآن، سجده / 17 .

21 . قرآن ، مزّمل / 4 .

22 . قرآن ، مزمّل / 20 .

23 . قرآن ، محمد / 24 .

24 . قرآن ، مائده / 15-16 .

25 . قرآن ، واقعه / 78-79 .

26 . قرآن ، اسرا / 79 .

27 . قرآن ،مزمّل /2 .

28 . قرآن ، مزمّل / 7 .

29 . قرآن ، نحل / 97 .

30 .قرآن ، عصر/1-3.

31 . قرآن ، انسان / 25 .

32 . قرآن، احزاب / 41-42.

33 . قرآن ، انبیا / 87 .

34 . قرآن ، اعراف / 180

35 . تفسیر صافی ، ذیل آیه 180 سوره اعراف .

36. همان ، ذیل آیه 35 سوره مائده.

37 . قرآن ، مائده / 35 .

38 . اصول کافی ، ج 2 ، ص 80 ، باب اجتناب المحارم ، ح 4 .

39 . قرآن ، طه / 14 .

40 . قرآن ، نور / 36 – 37 .

41 . قرآن ، مزمّل / 8 .

42 . قرآن ، فرقان / 78 .

43 قرآن ، بقره / 186 .

44 . قرآن ، طلاق / 3 .

45 . قرآن ، نحل / 99-100 .

46 . قرآن، مزمّل / 9 .

47 . قرآن ، مزّمل / 10 .

48 . قرآن ، اعراف / 137 .

49 . قرآن ، سجده / 24 .

50 . قرآن ، یوسف / 90.

51 . قرآن ، رعد / 24 .

52 . اصول کافی ، ج 2 ، ص 89 ، باب صبر، پایان روایت 3 .

53 . قرآن ،مزمّل /10 .

54 . قرآن، طه / 25-28.

55. قرآن، انعام / 125.

56. قرآن، انشراح / 1.

57. قرآن، نور / 35.

58 . مفاتیح الجنان، دعای امام حسین (ع) در روز عرفه.

59. قرآن، حج / 32.

60 . قرآن، شمس / 7-8 .

61. قرآن، طلاق / 7.

62 . قرآن، بقره / 1-2.

63 . قرآن، نازعات / 37-41.

64 . قرآن، آل عمران / 102.

65 .قرآن ،تغابن /16.

66 . قرآن، اعراف / 176 .

67 .قرآن ، کهف / 27.

68 . قرآن، بقره / 145.

69 . قرآن، اعراف / 176 .

70 . قرآن، کهف / 28.

71 . قرآن، جاثیه / 23 .

72 . قرآن، نازعات / 40-41 .

73 . اصول کافی ، ج 2 ، ص 335 ، ح 1 .

74 . همان ، ج 2 ، ص 225 ،ح 2 .

75 . همان ، ج 2 ، ص 336 ، ح 3 .

76 . همان ، ج 2 ، ص 336 ، ح 4 .

77. قرآن، بقره / 1 -2 .

78 . قرآن ، آل عمران /102 .

79 . قرآن، آل عمران / 120 .

80 . قرآن، آل عمران / 125 .

81 . قرآن، مائده / 27 .

82 . قرآن، مائده / 35 .

83 . قرآن، اعراف / 35 .

84 . قرآن، اعراف / 96 .

85 . قرآن، اعراف / 128 .

86 .. قرآن، انفال / 29 .

87. قرآن، انفال / 34 .

88 . قرآن، توبه / 109 .

89. . قرآن، توبه / 7 .

90. قرآن، یوسف / 90 .

91 . قرآن، نحل / 128 .

92 . قرآن، قمر / 54-55 .

93 . قرآن، حشر / 18 .

94. قرآن، تغابن / 16 .

95. قرآن، طلاق / 2-3 .

96. قرآن، طلاق / 4 .

97. قرآن، لیل / 7-5 .

98. قرآن، بقره / 197 .

99 . بحارالانوار، ج 78 ، ص 262 ، باب 23 ، ح164.

100. همان ، ج 78 ، ص 358 ،باب 27 ، ح 2 .

101 . همان ، ج 70 ، ص 66 ،باب 45 ، ح 11 .

102 . همان ، ج 70 ، ص 284 ،باب 56 ، ح 6 .

103 . همان ، ج 70 ، ص 285 ،باب 56 ، ح 8 .

104 . نهج البلاغه عبده، خطبه 196.

105. همان ، خطبه 155.

106. همان ، خطبه 81 .

107 . بحارالانوار، ج 70 ، ص 295 ، باب 56 ، ح41 .

108 . نهج البلاغه عبده ، خطبه 191 .

109 . قرآن، حشر / 18 .

110 . اصول کافی ، ج 2 ، ص 453 ، باب محاسبه العقل ، ح 2 .

111. بحارالانوار، ج 71 ، ص 173 ، باب 64 ، ح5 .

112. همان ، ج 71 ، ص 277 ، باب 78 ، ح 10 .

113. همان ، ج 71 ، ص 259 ، باب 73 ، ح 3 .

114. نهج البلاغه صبحی الصالح ، خطبه 222.

115. همان ، خطبه 222 .

116 . بحارالانوار، ج 70 ، ص 64 ، باب 45 ، ح4.

117 . همان ، ج 70 ، ص 64 ، باب 45 ، ح 3 .

118 . همان ، ج 70 ، ص 70 ، باب 45 ، ح 17 .

119 . نهج البلاغه ، خطبه 193 .

120 . بحارالانوار، ج 70 ، ص 69 ، باب 45 ، ح15 .

121 . نهج البلاغه صبحی الصالح ، خطبه 157 .

122 . قرآن، انفال / 24 .

123 . قرآن، غافر / 19 .

124 . قرآن، علق / 14 .

125 . قرآن، توبه / 105 .

126 . قرآن، مطفّفین / 20-21 .

127 . قرآن، ق / 18 .

128 . قرآن، فصّلت / 20-21 .

129 . قرآن، زلزال / 1-5 .

130 . بحارالانوار، ج 7 ، ص 315 ، ح11 .

131 . قرآن، ابراهیم / 22 .

132 . قرآن، اعراف / 38-39 .

133 . قرآن، جمعه / 1 .

134 . قرآن، اسرا / 44 .

135 . قرآن، سبا / 10 .

136 . اصول کافی ، ج 1 ، ص 190 ، باب انّ الائمّه شهداء الله عزّوجلّ علی خلقه، ح 1.

137 . همان ، ص 190 ، ح 2 .

138 . همان ، ص 191 ، ح 4 .

139 . همان ، ص 191 ، ح 5 .

140 . بحارالانوار، ج 23 ، ص 334 ، باب عرض الاعمال علیهم و انّهم الشّهداء علی الخلق ، ح34 .

141 . همان ، ج 23 ، ص349 ، ح 55

142 . همان ، ج 23 ، ص51 ، ح 63

143 . همان ، ج 7 ، ص 312 ، ح 3 .

144 . همان ، ج 7 ، ص 312 ، ح 4 .

145 . همان ، ج 7 ، ص 315 ، ح 11 .

146. همان ، ج 7 ، ص 318 ، ح 13 .

147 . همان ، ج 2 ، ص 318 ، ح 15 .

148. همان ، ج 7 ، ص 325 ، ح 20 .

149. همان ، ج 7 ، ص 325 ، ح 21 .

150. همان ، ج 7 ، ص 325 ، ح 22 .

151 . قرآن، اعراف / 16-17 .

152 . فوائد رضویّه ، صص 284-285 .

153 . همان ، صص 82-83 .

154 . همان ، ج 2 ، ص 540 ، باب قرآن ، محمدشریف مازندرانی.

155 . سید علی شوشتری(ره) .

156 . جهاد اکبر، امام خمینی ، صص 215-217.

157. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم ، ص 176 .

158. یادنامه علامه طباطبایی ، ص 62 .

159 . تاریخ حکما و عرفای متأخر به صدرالمتالهین ، صص 133-134 .

160 . کشف المحجه لثمره المحجه ، باب 125 ، صص 108-109 .

161 . فوائد رضویه ، باب قرآن ،ص 411.

162 . قرآن، مائده / 3 .

163 . قرآن، مائده /67 .

164 . اصول کافی ، ج 2 ، ص 18 ، باب دعائم الاسلام ،ح1 .

165 . قرآن، بقره /2 15.

166 . قرآن، روم / 16.

167 . قرآن، بقره /6 15.

168 . قرآن، انشقاق /6.

169. قرآن، بقره /255.

170 .. قرآن، انعام /79.

171. قرآن، طه /111.

172. قرآن، مومن /16.

173. قرآن، هود /123.

174 . بحارالانوار، ج 74 ، ص 192 ، باب 14 ، ح12.

175 . قرآن، ناس /4-6.

176. بحارالانوار، ج 74 ، ص 192 ، باب 14 ، ح12 .

177. قرآن، نسا /140.

178. قرآن، اعراف /38.

179. قرآن، فرقان /28-29.

180. قرآن، فصلت /25.

181. قرآن، زخرف /67.

182. قرآن، زخرف /36.

183. قرآن، مدثر /40-45.

184. قرآن، ناس .

185 . بحارالانوار، ج 70 ، ص 322 ، باب 58 ، ح38 .

186 . همان ، ج 1 ، ص 203 ، باب 4 ، ح 19 .

187 . همان ، ج 1 ، ص 175 ، باب 1 ، ح 41 .

188. اصول کافی ، ج 2 ، ص 376 ، باب 163 ، ح 5 .

189 . همان ، ج 2 ، ص 375 ، باب 163 ، ح 3 .

190 . بحارالانوار، ج 71 ، ص 278 ، باب 78 ، ح17 .

191 . همان ، ج 69 ، ص 386 ، باب 38 ، ح 4 .

192 . همان ، ج 69 ، ص 378 ، باب 38 ، ح 54 0

193 . اصول کافی ، ج 2 ، ص 376 ، باب الایمان والکفر ، ح 6 .

194 . بحارالانوار، ج 78 ، ص 346 ، باب 26 ، ح.

195. همان ، ج 78 ، ص 446 ، باب 33 ، ح 5 .

196. همان ، ج 78 ، ص 358 ، باب 27 ، ح 1 .

197. نهج البلاغه صبحی الصالح ، نامه 69 .

198. همان ، حکمت 134 .

199. اصول کافی ، ج 2 ، ص 639 ، ح6.

200. دعای روز سیزدهم ماه رمضان.

201. دعای روز شانزدهم ماه رمضان.

202. دعای شب عرفه.

203. قرآن، محمّد / 22-23.

204. قرآن، رعد / 25.

205. قرآن، بقره / 27.

206. اصول کافی ، ج 2 ، ص 376 ، ح 2.

207. همان ، ج 2 ، ص 374 ، ح2.

208. قرآن، یوسف / 8 .

209. قرآن، جاثیه / 23 .

210. قرآن، یوسف / 100 .

211. قرآن، یوسف / 90 .

212. قرآن، یوسف / 111 .

213. قرآن، اعراف / 136 .

214. قرآن، مائده / 26 .

215. قرآن، اسرا / 101 .

216. قرآن، طه /20.

217. قرآن، طه / 69-70.

218. قرآن، طه /71.

219. قرآن، نمل / 12 .

220. قرآن، اعراف / 130 .

221 . قرآن، اعراف / 131-132 .

222. قرآن، اعراف / 133.

223. قرآن، اعراف / 134-136 .

224. قرآن، شعرا / 63 .

225. قرآن، بقره / 57 .

226. قرآن، بقره / 57 .

227 . « منّ » را ترنجبین یا شیرخشت و «سلوی» را غالباّ بلدرچین ، معنی کرده اند.

228. قرآن، بقره / 60 .

229. قرآن، اعراف / 171 .

230. قرآن، بقره / 73 .

231. قرآن، بقره / 61 .

232. قرآن، مائده / 21-24 .

233. قرآن، بقره / 58-59 .

234. قرآن، مائده / 26 .

235 . قرآن، بقره / 59 .

236. قرآن، بقره / 74 .

237. قرآن، بقره / 54 .

238 . قرآن، بقره / 55-56 .

239. قرآن، بقره / 61 .

240. قرآن، قصص / 76 .

241. قرآن، غافر / 23-24 .

242. قرآن، قصص / 76 .

243. قرآن، قصص / 78 .

244. قرآن، قصص / 81 .

245. قرآن، اعراف / 179 .

246. قرآن، زخرف / 51-56 .

247. قرآن، محمّد / 10 .

248. قرآن، غافر / 82 .

249. قرآن، حاقّه / 5-6 و 12 .

250. قرآن، قصص / 76 و 81-82 .

251. قرآن، یوسف / 111 .

252. قرآن، حشر / 2 .

253. نهج البلاغه عبده ، خطبه 81 .

254. همان ، خطبه 84 .

255. نهج البلاغه صبحی الصالح ، خطبه 117.

256. بحارالانوار، ج 71 ، ص 325 ، باب 80 ، ح20.

257. همان ، ج 71 ، ص275 ، باب 78 ، ح 2 .

258. همان ، ج 71 ، ص323 ، باب 80 ، ح 6 .

259. نهج البلاغه صبحی الصالح ، خطبه 148 .

260. همان ، حکمت 297.

261. همان ، حکمت 367.

262. همان ، خطبه 149 و نامه 23.

263. همان ، خطبه 192.

264. همان ، خطبه 192.

265. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج 2 ، ص 100 .

266. همان ، ج 9 ، ص 64 .

267. قرآن، ماعون / 4-7.

268. بحارالانوار، ج 74 ، باب قضاء حاجه المومنین ، ح6 .

269. قرآن، مائده / 54.

270. قرآن، توبه / 23.

271. قرآن، شوری / 23.

272. قرآن، آل عمران / 118.

273. قرآن، آل عمران / 28.

274. قرآن، مجادله / 22.

275. قرآن، ممتحنه / 1.

276. قرآن، انفال / 34.

277. قرآن، زخرف / 67.

278. قرآن، فتح / 29.

279. بحارالانوار، ج 69 ، ص 236 ، باب36 ،ح 1 .

280. همان، ج 77 ، ص 21 ، باب 2 ،ح 6 .

281. همان، ج 78 ، ص 252 ، باب 23 ،ح 106 .

282. اصول کافی ، ج 2 ،باب الحبّ فی الله …، ح8 ، ص 126 .

283. اصول کافی ، ج 2 ،باب الحبّ فی الله …، ح11 ، ص 126 .

284. همان ، ج 2 ، ص 124، ح 1.

285. همان ، ج 2 ، ص 124، ح 3.

286. همان ، ج 2 ، ص 124، ح 4.

287. همان ، ج 2 ، ص 124، ح 5.

288. همان ، ج 2 ، ص 124، ح 12.

289. همان ، ج 2 ، ص 124، ح 14.

290. همان ، ج 2 ، ص 124، ح 16.

291. بحارالانوار، ج 69 ، ص 383 ، باب38 ، ح 46.

292. اصول کافی ، ج 2 ، ص 125 ، باب الحبّ فی الله …،ح 6 .

293. قرآن، بقره / 213.

294. قرآن، بقره / 119.

295. قرآن، توبه / 34-35.

296. قرآن، نحل / 97.

297. قرآن، نازعات / 37-41.

298. قرآن، بقره / 81.

299. قرآن، توبه / 109.

300. قرآن، کهف / 29.

301. قرآن، مومنون / 103-108.

302. قرآن، زمر / 15-16.

303. قرآن، زخرف / 74-78.

304. قرآن، طه / 124.

305. قرآن، نور / 40.

306. قرآن، احقاف / 20.

307. قرآن، رحمن / 41-44.

308. قرآن، واقعه / 41-56.

309. قرآن، تحریم / 6.

310. قرآن، اعلی / 11-13.

311. قرآن، همزه.

312. قرآن، آل عمران / 15.

313. قرآن، سجده / 17

314. قرآن، توبه / 72.

315. قرآن، فاطر / 33-35.

316. قرآن، یس / 55-58.

317. قرآن، صافات / 39-49.

318. قرآن، زخرف / 69-73.

319. قرآن، محمد / 15.

320. قرآن، قمر / 54-55.

321. قرآن، واقعه / 27-37.

322. قرآن، فجر / 27-30.

323. قرآن، نوح / 10-12.

324. قرآن، نحل / 97.

325. قرآن، اعراف / 96.

326. قرآن، حدید / 1-6.

327. قرآن، حشر / 22-24.

328. قرآن، لقمان / 20.

329. قرآن، سجده / 17.

330. قرآن، ابراهیم / 34.

331. قرآن، زمر / 53 .

332. قرآن، فرقان / 70 .

333. قرآن، بقره / 186 .

334. قرآن، مزمّل / 20 .

335. قرآن، ماعون / 4-5 .

336. قرآن، مریم / 59 .

337. قرآن، اسرا / 78 .

338. وسایل الشیعه، ج 3 ، ص 25 ، باب 10 ، من ابواب اعداد الفرائض، ح1 .

339. قرآن، بقره / 45 .

340. قرآن، طه / 14 .

341. قرآن، اسرا / 79 .

342. اصول کافی ، ج 2 ، ص 352 ، باب من اذی المسلمین واحترقهم، ح 8 .

343. قرآن، انسان / 30 .

344. مرآه العقول ، ج 10 ، ص 393 ، باب من اذی المسلمین واحترقهم.

345. قرآن، انفال / 17 .

346. قرآن، فتح / 10 .

347. قرآن، لیل / 7 .

348. مرآه العقول ، ج 10 ، صص 393 -394، باب من اذی المسلمین واحترقهم.

349. همان ، ج 10 ، ص 395.

350. قرآن، احزاب / 4 .

351. قرآن، بقره / 165.

352. قرآن، نور / 36-37.

353. قرآن، سجده / 15-17.

354. مقتل مقرم، خطبه زینب (س).

355. قرآن، انسان / 8-9.

356. وسایل الشیعه، ج 5 ، باب 276 ،باب 39 ، ح 31.

357. نهج البلاغه ، خطبه 224 .

358. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.

359. قرآن، یونس / 62.

360. قرآن، بقره / 165.

361. قرآن، توبه / 24.

362. بحارالانوار، ج 70 ، ص 14 ، باب 43 ، ح 3 .

363. همان، ج 70 ، ص 15 ، باب 43 ، ح 3 .

364. اصول کافی ، ج 2 ، ص 84 ، ح 3 .

365. بحارالانوار، ج 70 ، ص 24 ، باب 43 ، ح 25 .

366. همان، ج 70 ، ص 25 ، باب 43 ، ح 27 .

367. همان، ج 70 ، ص 18 ، باب 43 ، ح 2 .

368. همان، ج 70 ، ص 22 ، باب 43 ، ح 21 .

369. همان، ج 70 ، ص 13 ، باب 43 ، ح 23 .

370. همان، ج 70 ، ص 26 ، باب 43 ، ح 28 .

371. همان، ج 70 ، ص 380 ، باب قصص شعیب ، ح 1 .

372. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.

373. همان.

374. همان، دعای ابوحمزه.

375. همان.

376. همان.

377. همان، مناجات شعبانیه.

378. همان، دعای عرفه.

379. همان .

380. همان ، زیارت امین الله.

381. همان ، مناجات المحبّین.

382. قرآن، مائده / 54 . (خدا آنها را دوست دارد و آنها هم خدا را دوست دارند.)

383. قرآن، بقره / 165.(آنان که ایمان آورده اند، خدارا بیشتر دوست دارند.)

384. المحجه البیضاء، ج 8، ص 4.

385. همان ، ج 8 ، ص 16.

386. جامع السعادات، ج 3 ، ص 4 .

387. همان ، ج 3 ، ص 142.

388. کشف المحجه، علی بن طاووس (قده)، فصل 138 ، ص 122.

389. تذکره المتّقین، ص 213، دستور عمل آخوند ملا حسین قلی همدانی.

عوامل کنترل غرایز در زندگی انسان

آیت الله حسین مظاهری

انسان موجود بسیار عجیبی است . همین انسان که در صورت باز بودن پیش روی او و نداشتن کنترل کرده، جنایتکار پستی می شود، هم او اگر غرائزش را کنترل کرده، بر نفس امّاره اش غالب شود به مقام بسیار والایی دست می یابد.

امیر المومنین علی (ع) در این باره می فرماید:

أََتزعَمُ جِرمٌ صَغیرٌ وفیک انطوَی العالَمُ الاَکبَر

ای انسان، گمان می کنی که جرثومۀ خرد و کوچکی هستی؟ و حال آنکه جهان بزرگی در وجود تو نهفته است.

قرآن کریم برای انسان قدر و منزلت فراوانی قائل است. قرآن و روایات اهل بیت(ع) انسان را بسیار ارج می نهند بطوریکه قرآن هدف از آفرینش جهان را انسان می داند و می فرماید:

هُو الَّذی خَلَقَ لَکُم ما فِی الارضِ جَمیعاً.

یعنی اوست که آنچه در زمین است تماماً برای شما آفرید.

و نیز می فرماید:

أَلَم تَرَوا أن اللّهَ سَخَّرَ لَکُم ما فی السَّموات ِ وَ ما فِی ألارضِ.

آیا نمی بینید که خداوند آنچه در آسمانها و در زمین است برای شما رام و مسخر گردانید؟



برنامه زندگی

آیت الله حسین مظاهری

امام صادق هنگام وفات ، همۀ خویشان و اطرافیان خودرا فراخواند، به طوری که همه تصور کردند امام وصیت جدیدی دارند. پس از آنکه خویشان و بستگان حضرت به بالین ایشان حاضر شدند ، حضرت فرمودند: «ان شفاعتنالا تنال مستخفا بالصلوه.» به شفاعت ما اهل بیت نمی رسد کسی که نماز را سبک بشمارد.

مصداق سبک شمردن نماز این است که انسان نماز را اول وقت و به جماعت به جا نیاورد، نماز را فدای خواسته های خود کند، نماز را در حاشیۀ زندگی خودقرار دهدو زمانی که به گمان خود به کار مهمی اشتغال دارد ، نماز را ترک کند. کسی که نماز را سبک بشمارد ، مورد لطف پروردگار قرار نمی گیرد، به شفاعت اهل بیت نمی رسد ، دعای او مستجاب نمی شود و در عالم برزخ و روز قیامت گرفتار می شود. پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: «لیس منی من استخف بالصلوه، لایرد علی الحوض ، لا والله.» از من نیست کسی که نماز را سبک بشمارد ، چنین کسی در کنار حوض کوثر بر من وارد نمی شود.

بنابراین، یکی از ویژگی های مومنان این است که نماز های خود را در اول وقت به پا می دارند و در این مورد به شدت مراقب هستند. امام صادق (ع) در فضیلت نماز اول وقت می فرمایند:

«فضل الوقت الاول علی الاخیر کفضل الاخره علی الدنیا.»برتری اول وقت نسبت به آخر وقت ، مانند برتری آخرت نسبت به دنیاست.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد