گر تو صد سیب و صد ابی بشمریصد نماند یک شود چون بفشری
تا من و توها همه یکجان شوندعاقبت مستغرق جانان شوند
اما در باب تبلیغ «تصوف» باید تصوف را هم از حیث «تاریخی» و ادوار مختلف آن تا دوره مولانا و هم از جهت «معرفتی و محتوایی» مورد سنجش و ارزیابی قرار داد و «عرفان صوفیانه» را در شعاع اندیشه و آفاق فکری مولوی مورد بررسی قرار داد تا نظر نهایی را ابراز نمود و بدانیم که تصوف پس از قرون هشتم و به خصوص دهم دچار خبط و خطا و انحرافاتی شده است و با آموزه های اصیل اسلامی و سنت و سیره معصومین(ع) فاصله گرفت به گونه ایی که امروز باید بین عرفان علومی و صوفیانه و عرفان اسلامی و تصوف امتیازاتی قائل شد. به هر حال اصولی که مولوی در باب تصوف مطرح و تبلیغ می کرد با نوع بینش و نگرش او اصالتا مثبت بود و عرفان او عرفان شور و شعور، عرفان عشق و درد و خلوت و جلوت بوده است اگر چه ممکن است افراط و تفریط هایی در باب تصوف و تمثیلات مربوطه در اشعار مولوی مشاهده نمائیم. به هر تقدیر تصوف مولانا ضد شیعی و ضد اسلامی نبوده است چنانکه وحدت وجدی بودنش نیز «حلولی» نبوده است، باید مولانا را آن چنان که هست با توجه به فرهنگ خانوادگی، محیط اجتماعی، شرائط زمان و مکان بشناسیم و گرایش های افراطی و تفریطی در مطلق کردن او و مطلق دیدنش بصورت مثبت و منفی پرهیز کرد بلکه برخورد «متعادل» داشت به تعبیر علامه جعفری: « … با این حال از دوران کودکی و جوانی و میانسالی او حرکات ضد اخلاق و مخالف روش اسلامی در تواریخ ثبت نشده است … .» نقد و تحلیل و تفسیر مثنوی، ج 1، ص 30
نتیجه آنکه:
مولوی در دامن فرهنگ اسلامی پرورش یافت و از متکلمان، حکیمان، مفسران و عارفان مسلمانی بود که اصل را بر طهارت روح و تهذیب نفس و سلوک باطن گذاشت و از توحید بر مشرب عرفانی یعنی «وحدت وجود» دفاع کرد و اندیشه و بینش معرفتی او در زمینه یاد شده از «حلول و اتحاد» مصون و مبرا بود و بین قرآن، احادیث، اخلاق و عرفان پل ارتباطی محکمی زد و از پیامبران الهی به خصوص پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) بسیار تجلیل کرده و با چشم بصیرت و ایمان روشن به آن ذوات نورانی می نگریست به گونه ایی که سرود:
باز باش ای باب رحمت تا ابدبارگاه ما له کفوا احد؛ ر.ک: همان، ج 12، ص 18
درباره مذهب و عقیده مولوی گفته اند که سنی حنفی مذهب اشعری مسلک بوده اما آنچه از تتبع احوال و آثار مولانا مخصوصا” در نتیجه تأمل , تعمق و مهارت متمادی در مثنوی معلوم شده است این است که هر چند خانواده و پدران مولوی ظاهرا” سنی حنفی بوده اند و خود او نیز در دامن این مذهب پرورش یافته است لکن به فقه حنفی جمود نداشت بلکه در هر مسأله ای آنچه را که مطابق اجتهاد خود او بود و بر حسب استنباط و نظر خود با موازین شرعی موافق می آمده همان را بر می گزیند خواه مطابق فقه حنفی باشد یا شافعی یا شیعه امامی (مولوی نامه جلال الدین همایی , 39 ج 1)
مولوی در تحقق شخصیت و فعلیت نفسانی مردی عارف، روشندل و گشاده روح از کاردر آمده بود که فکری بی اندازه وسیع و حوصله ای بسیار فراخ داشت خامی ها تعصب جاهلی را بر فرض که در ایام جوانی هم داشت در ایام پختگی و سوختگی بکلی پشت سر گذاشته.
سخت گیری و تعصب خامی است تا جنینی کار خون آشامی است
مقام فکر دید روحانی وی بعد از ملاقات با شمس تبریزی از سطح درس فقه و اصول و اخلاقیات شافعی و حنفی خیلی بالاتر رفته بود که می گفت :
آن طرف که عشق می افزود درد بوحنیفه و شافعی درسی نکرد
مولانا همه جا عقیده واقعی خود را بدون تقیه و پرده پوشی صریح و آشکار می گفت و جز در آن مواقع که نکته ها بسیار دقیق و خارج از فهم عوام و احیانا” موجب لغزش اذهان می شد که خاموشی و سکوت را پیشه می گرفت در دیگر مواضع هر جا سخنی بر زبان می آورد عقیده واقعی درونی او بود. از باب مثال آن جا که در حق خاندان پیامبر علی (ع ) اظهار محبت و ولایت می کرد و مثلا” علی (ع ) ((افتخار هر نبی و هر ولی )) و ((تو ترازوی احد خوی بوده ای )) و ((مولای مؤمنان می خواند)) تمام وجود سراسر روحانیتش محبت و ولایت بود و آن جا که از شمر و یزید وامثال آن نام می برد نفرت انزجار از چهره کلام و قیافه سخنش کاملا” اشکار نمودار می شد. (عقاید و افکار مولانا ج 1, 41 جلال الدین همایی).
با این همه نمی شود به طور قطع در مورد شیعه بودن مولوی حرف زد به خاطر این که مولانا نسبت به مذاهب دیگر از جمله گبر, یهود و ترسا و حتی کافر و ملحد نیز به نظر عرفانی می نگریست بغض و کینه و کراهت و خشم و انزجار عامیانه با هیچ مذهب و ملتی نداشت اصلا” مولانا اختلاف مذاهب را سبب اختلاف دید و نظرگاه می داند.
از نظر گاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و یهود
مولوی در عین این که اختلاف مذاهب را سبب اختلاف دید و نظرگاه می داند می گوید کلی مذاهب حق نیست و همه هم باطل نیست پس باطل شمردن با حق شمردن همه مذاهب نادانی و احمقی است وی می گوید مذهب حق در میان مذاهب مانند شب قدر است که در شبها پنهان و مورد شک و تردید واقع شده است .
این حقیقت دان نه حقند این همه نی بکلی گمرهانند این رمه
زانکه بی حق باطل ناید پدید قلب را ابله ببوی زر خرید
پس مگو جمله خیالیست و ضلال بی حقیقت نیست در عالم خیال
حق شب قدر است در شبها نهان تا کند جان هر شبی را امتحان
نه همه شبها بود قدر ای جوان نه همه شبها بود خالی از آن
آن که گوید جمله حقند احمقی است وانکه گوید جمله باطل او شقی است
و این که استاد محمد تقی جعفری احترام خاص به مولانا قائل است درست است چراکه وقت گذاشتن برای اثری چون تحلیل و نقد مثنوی نشان از جایگاه ویژه مولانا از میان صاحبان فکر و اندیشه در پیش استادجعفری است و این اهتمام و علاقه استاد به مثنوی و تواضعی که ایشان از خود در مقابل مولانا نشان می دهد به این معنانیست که هر چه در مثنوی معنوی آمده ایشان چشم بسته قبول دارد با نظر و مطالعه اجمالی در تفسیر و تحلیل و نقد مثنوی می توان دریافت که در موارد مختلف نظرگاه مولوی را به نقد می کشد. و از احترام استاد به مولانا و کتاب مثنوی این نتیجه را نمی شود گرفت که مولانا شیعه بوده هر چند که مولانا نهایت عشق و علاقه اش را در داستانهای مثنوی معنوی از ائمه (ع ) به تصویر کشیده است . مانند داستان خدو انداختن خصم به روی امیر(ع ) و انداختن علی شمشیر را از دست .
از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیر برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی
یا در داستانی که عقیده اش را در حق اهل بیت رسول (ص ) بیان می کند و امام حسن و امام حسین(ع) را گوشواره عرش ربانی می خواند.
چو ز رویش مرتضی شد در فشان گشت او شیر خدا در مرج جان
چون که سبطین از سرش واقف شدند گوشواره عرش ربانی شدند
(دفتر اول مثنوی )
یا در داستان باغبان و تنها کردن صوفی و فقیه و علوی را از همدیگر که در دفتر دوم مثنوی است که دشمنی و کینه آل رسول را در حد کفر و ارتداد می داند.
هر که باشد از زنا وز زانیان این برد ظن در حق ربانیان
آنچه گفت آن باغبان بوالفضول حال او بد دور از اولاد رسول
گرنبودی از نتیجه مرتدان کی چنین گفتی برای خاندان
تاچه کین دارند دایم دیو و غول چون یزید و شمر با آل رسول
به هر حال می توان مولانا را از دوستداران و ارادتمندان اهل بیت (ع ) شمرد و این که گفته اید بسیاری از کتب شیعه بر مثنوی استوار است چنین نیست چون مبنا در کتب شیعه قرآن و احادیث پیامبر و ائمه (ع ) می باشد. و اگر در کتابی از اشعار مولانا استفاده می شود بعنوان استشهاد است و آن هم بیشتر در مسائلی است که مورد اتفاق می باشد و مولانا در مثنوی حرف های خیلی خوبی دارد که بسیاری از آن در واقع بیان منظوم و حکیمانه سخنان معصومین (ع ) است و استفاده کردن از آن لزوما” بدین معنا نیست که اشعار مولوی مبنای کتب شیعه است بلکه به معنای همراهی مولوی با بسیاری از آموزه های شیعی است از طرف دیگر این نیز به معنای آن نیست که تمام حرف های مولوی را باید پذیرفت زیرا برخی از اندیشه های وی نیز مبهم و یا دور از تعالیم اهل بیت (ع ) است.
جهت اطلاع بیشتر از عقائد و افکار مولانا ر.ک:
جواد تهرانی، عارف و صوفی چه می گویند، از ص 105 تا 112.