خانه » همه » مذهبی » کشف و شهود و سیر و سلوک

کشف و شهود و سیر و سلوک

براى فهم بهتر پاسخ، توجه به چند نکته ضرورى است:

یکم.

انسان در قلب مقصود از قلب در اینجا مفهوم حسى آن نیست بلکه همان حقیقتى است که از او تعبیر به «من» مى شود و در واقع حقیقت آدمى است. خویش، خلاصه مى شود و موجودیّت هر کسى در همان خلاصه مى گردد که در قلب هست. همه قواى وجودى انسان – چه قواى ادراکى و چه قواى دیگر – همه از قلب آدمى برانگیخته مى شوند و از قلب او فرمان مى برند و تحت سیطره آن هستند و به اقتضاى آن و طبق خواست آن به راه مى افتند. همه اینها از ابزار وجودى و ابزار عملى قلب مى باشند. به هر روى، اعضا و جوارح قواى بیرونى و درونى، همه تحت سیطره قلب و مقهور اراده قلب هستند.

دوم.

قلب در اصل، یک حقیقت ملکوتى و یا برتر از آن است؛ چنان که رسول اکرم«صلى الله علیه وآله» مى فرماید: «لو لا انّ الشیاطین یحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملکوت السموات و الارض»؛ «اگر شیاطین اطراف قلوب فرزندان آدم را نمى گرفتند و قلوب آنان را قصد نمى کردند، یقیناً به ملکوت آسمان ها و زمین ها راه مى یافتند و نظر به ملکوت مى کردند».
این بیان، نشان مى دهد که قلوب انسان ها، بر اثر فریبکارى هاى شیطانى، از موجودیت و مرتبت اصلى خود افتاده و محجوب به حجاب ها گشته و آثار وجودى خود را از دست داده. حجاب تعلق به بدن مادى، حجاب کفر، شرک و عناد با حق و آیات حق، عقاید و افکار باطل، عادات، اوهام و تعلقات و هر آنچه که ما را در جهت غیر خدا و دورى از او قرار مى دهد، تمامى حقیقت اصلى قلب را محجوب ساخته اند.

سوم.

تا قلب محجوب به این حجاب ها است، نمى تواند حقایق برتر را کشف و مشاهده کند؛ زیرا وقتى که قلب در حضیض «ناسوت» افتاده و گناهان و کردار و اوهام، دور او را گرفته و او را محبوس ساخته اند، قلب نمى تواند مشاعر برتر را – که ابزارى براى مکاشفه و شهود مى باشند – به کارگیرد.
تا زمانى که قلب در راه گمراهى بوده و پراکنده در عالم اغیار و فانى در آنها و اسیر آنان است و شب و روز در طلب و متوجه آنها مى باشد؛ مشاعر و حواس باطنى نیز – که زیر فرمان قلب بوده و به خواست و حکم او عمل مى کنند – متوجه اغیار بوده و مستغرق در آنها مى باشند و هر کدام در عالمى از عوالم اغیار مشغول اند. عقل و فکر در عالمى، خیال در عالمى، سامعه در عالمى، باصره در عالمى و … تا زمانى که چنین است، هم خود قلب، نسبت به حقیقت اصلى خویش محجوب است و هم مشاعر باطنى – که وسیله کشف و شهود هستند – از حقیقت اولى خویش محجوب مى باشند و وقتى چنین بود، راه مکاشفه و مشاهده حقایق برتر، بسته و مسدود است.
حس دنیا نردبان این جهان حس عقبى نردبان آسمان
صحّت این حسّ بجویید از طبیب صحّت آن حس بخواهید از حبیب
صحّت این حس ز معمورىّ تن صحّت آن حس ز تخریب بدن
مثنوى معنوى، دفتر 1.

چهارم.

وقتى قلب از گمراهى برگشت، توبه کرد، راه خود را پیش گرفت، به سوى مقصد اصلى خویش روى آورد، در وادى طلب، قدم گذاشت و روى از اغیار برگردانید؛ مشاعر و حواس باطنى هم – که زیر حاکمیت قلب حقیقى هستند – روى از اغیار برگردانیده و از عالم آنهامنصرف مى شوند. و در این صورت توان مکاشفات و مشاهدات حقایق برتر را مى یابند. البته آثار این توان در ابتدا و مراحل اولیه، تا حدودى متفاوت است؛ یعنى، در اوایل سلوک معنوى آثار این استعداد، به حسب اشخاص و با توجه به خصوصیات ارواح و مسائل دقیق دیگر، فرق مى کند؛ ولى اصل مکاشفه و مشاهده رخ مى نماید.در این خصوص نگا: مقالات، ج 1، ص 101 – 181.
با توجه به نکات یاد شده مى گوییم: هر چند بدون مراعات واجب و حرام، هیچ وقت سالکى در سلوک خویش موفق نخواهد شد و هیچ موقع در صراط مستقیم پیش نخواهد رفت، (اگر چه مجاهدت هاى بسیار زیاد و طولانى هم داشته باشد) و به بیان دیگر اگرچه واجب و حرام مسأله اساسى در سلوک الى الله است؛ ولى از آنجا که براى کشف و شهود نیاز به کنار زدن حجاب هاى ظلمانى هست؛ صرف رعایت اوامر و نواهى الهى در حوزه واجبات و محرمات کافى نیست؛ بلکه مراقبه در انجام دادن نوافل و برخى مستحبات، ترک مشتهیات و هواهاى نفسانى، فکر و ذکر، توبه و استغفار، تخلّق به اخلاق حسنه، دورى از گناهان و مواردى از این قبیل نیز براى کنار رفتن حجاب هاى ظلمانى و به کار افتادن مشاعر باطنى و در نتیجه تحقّق کشف و شهود، لازم و ضرورى است.
بنابراین در خصوص افراد عادى – که تنها واجبات را انجام مى دهند – نمى توان کشف و شهود را جارى و سارى دانست؛ هر چند خداوند متعال در قبال این مسأله حائز اهمیت، قلب هاى آنان را نورانى کرده و توفیقاتى در اعمال خیر و حسنه نصیبشان مى گرداند و گاهى رؤیاهاى صادقانه نیز برایشان رخ مى دهد. به هر روى، رسیدن به مقام «مکاشفه»، شرایط و بسترهایى دارد که تا حدّى باید محقق شود.
پنبه وسواس بیرون کن ز گوش تا به گوشت آید از گردون خروش
پاک کن دو چشم را از موى عیب تا ببینى باغ سروستان غیب
دفع کن از مغز و از بینى زکام تا که ریح الله در آید در مشام
کنده تن ز پاى جان بکن تاکند جولان به گرد آن چمن
غل بخل از دلت و گردن دور کن بخت نو دریاب در چرخ کهن
مثنوى معنوى، دفتر 2، ابیات 1945 – 1948 – 1949.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد