طلسمات

خانه » همه » مذهبی » کلام فلسفی در کلام شیعی

کلام فلسفی در کلام شیعی

کلام فلسفی در کلام شیعی

از مباحث مطرح در حوزه تاریخ کلام شیعه بحث ورود فلسفه و تاثیر آن بر کلام شیعی است. این تاثیر عده ای از متفکران را بر آن داشت تا نام کلام فلسفی را انتخاب کنند و اظهار نظرهای متفاوتی را در معنا و تاریخ شروع آن در کلام

0047775 - کلام فلسفی در کلام شیعی
0047775 - کلام فلسفی در کلام شیعی

 

نویسنده: داودشیخی زازرانی(1)
منبع:راسخون

 

چکیده:

از مباحث مطرح در حوزه تاریخ کلام شیعه بحث ورود فلسفه و تاثیر آن بر کلام شیعی است. این تاثیر عده ای از متفکران را بر آن داشت تا نام کلام فلسفی را انتخاب کنند و اظهار نظرهای متفاوتی را در معنا و تاریخ شروع آن در کلام شیعی ارائه دهند. این مقاله بر آن است که معنای کلام فلسفی را روشن کند و نشان دهد که کلام فلسفی فقط به روش فلسفی محدود نمی شود بلکه ادبیات و مبانی آن را هم لازم دارد و شروع این جریان به شکل جدی اگرچه از زمان خواجه نصیر در علم کلام وارد شد اما قبل از او کسانی چون فارابی و بوعلی زمینه آن را فراهم کردند.

کلید واژه:

کلام شیعه، روش فلسفی، کلام فلسفی، فلسفه، کلام

مقدمه:

علم کلام از زمان پیدایش تاکنون در حال تطور بوده و به حسب شرایط زمانی مختلف و با توجه به نوع مخاطبین و همچنین مواجه متکلمین با اندیشه های گوناگون دچار برخی تحولات در حوزه تعریف این علم، روش و مبادی و مبانی آن گردیده است. در حوزه کلام اسلامی و بویژه کلام شیعی که هستی شناسی خود را بر اندیشه امامان معصوم بنا نهاده است، ورود مباحث فلسفی عده ای را بر آن داشت که گمان کنند که این علم استقلالش را از دست داده است و در فلسفه ممزوج گردیده است، اما غافل از اینکه ورود فلسفه در مباحث کلامی فقط بخشی از جریان کلامی شیعه است علاوه بر اینکه تفاوت هایی بین این دو علم وجود دارد که باعث شده است علم کلام استقلال خود را حفظ کند. به همین خاطر برخی بر آن شدند تا بخشی از تاریخ علم کلام را به نام کلام فلسفی معرفی کنند. در این مجال به بررسی معنای کلام فلسفی خواهیم پرداخت و نقش فلسفه را در علم کلام مورد کنکاش قرار می دهیم تا روشن شود که از چه زمانی فلسفه بطور رسمی وارد علم کلام گردیده است و زمینه های آن چه بوده است.
یادآوری این نکته نیز لازم است که پرداختن به این گونه مباحث بیشتر از آن که حقیقی باشد اعتباری است و برای روشن شدن موضوع و حیطه بحث در تاریخ علم کلام مفید است و نمی توان انتظاری بیش از این داشت.

1. مراد از «کلام شیعه»

کلام شیعه «یعنی دانشی که نخستین مایه های خویش را چه در زمینه اندیشه ها و افکار و چه در قلمرو و روش و چه در حوزه منابع از قرآن، سنت نبوی و امامان گرفته است و با تلاش و کوشش خویش کوشیده است تا با تعامل با فرهنگ ها و تمدن های دیگر، هویت و روح این دانش را قوام بخشد.» (کاشفی،1413: 110)؛ این تعریف با نگاهی تاریخی به کلام شیعه سعی کرده است تعریفی جامعی را ارائه دهد و می تواند معرف خوبی باشد.

2. معنای «کلام فلسفی»

الف) مراد از قید فلسفی:

قید فلسفی برای کلام یا قید احترازی یا توصیفی است؟ اگر این قید را احترازی لحاظ کنیم مراد این است می خواهیم که از توصیفاتی مثل کلام نقلی یا عقلی نقلی احتراز کنیم اما اگر قید فلسفی را قید توصیفی برای علم کلام لحاظ کنیم مراد این است که ویژگی خاصی از فلسفه را در این علم دنبال می کنیم. البته ممکن است با این قید فلسفی هم احتراز و هم توصیف در نظر داشته باشیم.

ب) روش فلسفی وعقلی:

در رابطه بین روش فلسفی و روش عقلی باید گفت که رابطه آن ها عموم و خصوص مطلق است یعنی هر روش فلسفی عقلی است ولی هر روش عقلی فلسفی نیست. مثلا در روش فلسفی باید در استدلال از بدیهیات اولیه استفاده شود و یا هر دو مقدمه استدلال عقلی صرف باشد ولی در روش عقلی استفاده از مشهورات نیز لطمه ای به استدلال نمی زند و لزومی ندارد که از بدیهیات اولیه استفاده شود. بارزترین این اختلاف را بین مسائل ریاضی و فلسفی است که مسائل ریاضی می تواند عقلی باشد ولی فلسفی نیست.

ج) رابطه کلام و فلسفه:

برای اینکه بتوانیم معنای کلام فلسفی را در یابیم لازم است رابطه بین فلسفه و کلام از حیث موضوع، روش وغایت روشن شود، چون تا رابطه ای نباشد چگونه می توان این دو را در کنار هم جمع کرد.

موضوع علم کلام و موضوع فلسفه:

درباره موضوع علم کلام بعضی بر این باورند که این علم موضوع واحدی ندارد و از موضوعات متعددی بحث می کند (المظفر،1413: 68)؛ به همین خاطر شهید مطهری بیان می کند: «وحدت مسائل کلامى وحدت ذاتى و نوعى نیست بلکه وحدت اعتبارى است؛ از این رو ضرورتى ندارد که در جستجوى موضوع واحدى براى علم کلام باشیم‏» (مطهری، بی تا: 3/62)؛ اگرچه خود ایشان در یک تعریفی، علم کلام را این گونه تعریف می کند: «علم‏ کلام‏ علمى است که درباره عقاید اسلامى یعنى آنچه از نظر اسلام باید بدان معتقد بود و ایمان داشت، بحث مى‏کند به این نحو که آنها را توضیح مى‏دهد و درباره آنها استدلال مى‏کند و از آنها دفاع مى‏نماید.» (مطهری، بی تا: 3/57)؛ در این تعریف عقاید اسلامی به عنوان موضوع علم کلام لحاظ شده است که به نوعی به وحدت اعتباری در موضوع علم کلام اشاره دارد. البته ناگفته نماند هر متکلمی با توجه به ذهنیتی که از علم کلام داشته است برای علم کلام موضوعی لحاظ کرده است و خواسته است بین این علم با علوم دیگر تمایزی قائل شود. مثلا جرجانی در التعریفات علم کلام را به موضوع آن این گونه تعریف می کند: «علم یبحث فیه عن ذات اللّه تعالى و صفاته و أحوال الممکنات من المبدأ و المعاد على قانون الإسلام و القید الاخیر لاخراج العلم الالهى للفلاسفه» (جرجانی،1413: 80)؛ به هر حال برای این علم لحاظ موضوع واحد امری است مشکل اما برعکس علم کلام درباره موضوع فلسفه اختلاف چندانی وجود ندارد و اکثر فلاسفه موضوع علم کلام را وجود بماهو موجود می دانند.
باتاملی در موضوع هر دو علم در می یابیم که موضوع این دو علم کاملا با هم متفاوت است و فلسفه موضوعش عام تر از موضوع علم کلام است. اما وجه اشتراکی که در اینجا وجود دارد این است که مصداق اتم وجود یعنی خداوند در هر دو علم بحث می شود و یکی از مسائل مهم این دو علم است- البته وجه اشتراکات دیگری مانند مساله نفس نیز وجود دارد. – و این وجه اشتراک خود سبب اختلاف بین متکلمین و فلاسفه گردیده است.

روش علم کلام و روش فلسفه:

به اعتقاد مرحوم مظفر روش علم کلام این است که ابتدا یک اعتقادی مسلم گرفته می شود و بعد دلیل برای آن اقامه می شود ولی روش بحث در فلسفه این است که ابتدا برهان و دلیل برای موضوع آورده می شود بعد اعتقاد به آن حاصل می شود. (المظفر،1413: 64). یعنی در علم کلام استدلال بر اعتقاد پیشینی است ولی در فلسفه استدلال برای رسیدن به یک اعتقاد پسینی است. البته برخی دیگر روش هر دو علم را به شیوه استدلال آن دو علم می دانند و گفته اند علم کلام برخلاف فلسفه که علم تک روشی است و فقط از استدلال برهانی بهره می برد، یک علم چند روشی است و از روش های مختلف عقلی و نقلی بهره می گیرد و این چند روشی را معلول هدف های علم کلام می داند. (جبرئیلی،42:1389)؛ این دو علم در روش استدلال چه بر اعتقاد پسینی و چه بر اعتقاد پیشینی در استدلال عقلی آن هم از نوع برهانی مشترک هستند.
غایت علم کلام و غایت فلسفه:
هدف از فلسفه شناخت حقائق اشیا به قدر طاقت بشری است (المظفر،1414: 77) ملا صدرا هدف از فلسفه را این می داند که نفس انسانی به چنان کمالی برسد که حقیقت موجودات را چنان که در واقع هستند با برهان نه تقلید و گمان در حد توان بشری دریابد. (صدرالدین شیرازی،1981: 1/20)
ولی هدف علم کلام براساس تعریف شهید مطهری اثبات، تبیین و دفاع از عقائد اسلامی است. برخی برای علم کلام چهار هدف را ذکر کرده اند که به نظر می رسد این اهداف با توجه به سیر تطوری علم کلام بر این علم لحاظ شده است این اهداف از این قرار است: 1. دین شناسی تحقیقی، 2. ارشاد حق جویان و اقناع معاندین، 3. تبیین، اثبات، دفاع از عقائد دینی، 4. اثبات موضوع علوم دیگر مثل تفسیر وفقه و غیره. (جبرئیلی،42:1389)
در یک بیان ساده می توان گفت فلسفه به دنبال کشف حقیقت است ولی کلام به دنبال کشف دین است و حقیقت را در پرتو این کشف دنبال می کند. ضمن اینکه تفاوتی اساسی بین این دو علم است و آن هویت دفاعی بودن علم کلام است. این بخش از هویت این علم است که باعث شده است از روش ها و علوم مختلف استفاده کند تا مخاطبین در سطوح مختلف را اقناع کند و از عقیده ای خاص دفاع کند و به اعتقاد مرحوم مظفر چه بسا این اعتقاد از اساس صحیح نباشد. (المظفر،1413: 64).
باتوجه به این اجمالی که از موضوع، غایت و روش فلسفه و کلام گذشت به خوبی روشن می شود که این دو علم باهم در ارتباطند و مسائل مشترکی دارند و به فرموده علامه طباطبایی فلسفه بحثش در پیرامون حقائق است و استدلالش نیز با برهان است، که از مقدماتی مسلم و یقینی ترکیب می‌یابد، ولی علم کلام بحثش اعم از مسائل حقیقی و اعتباری است، و استدلالی هم که می‌کند به ادله‌ای است که اعم از یقینی و غیر یقینی است. (طباطبایی،5:1417/260)؛ بنابراین ما یک سری مسائلی داریم که هم فلسفی و هم کلامی است، به طور دقیق ما یک سری مسائلی داریم که می توانیم از روش فلسفی و غیر فلسفی از آن ها بحث کنیم. اما این که آیا این دو روش به یک نتیجه می رسند یا نه؟ و ملاک صادق بودن آن دو چیست؟ بحث دیگری است. البته متکلمان به روش فلاسفه از چه زمانی روی خوش نشان دادند در قسمت دوم بحث به آن پرداخته خواهد شد. به هر حال به این مجموعه مسائل نمی توان اطلاق کلام فلسفی کرد چرا که این مجموعه مسائل در کتب فلسفی اسمش فلسفه است و وقتی وارد کتب کلامی شود باز هم اسمش فلسفه است مگر اینکه گفته شود ورود مسائل فلسفی به کتب کلامی با دو نگاه صورت گرفته است یکی اینکه اینگونه مسائل با مبانی فلسفی شان جایگزین روش های و مبانی دیگر می شود و حتی روش ها و مبانی دیگر را نیز نقد می کند. دوم اینکه فقط برخی مسائل فلسفی مهم هستند و ثمره دارند اما همه آن ها براساس مبانی فلاسفه قابل قبول نیست مثلا نزد متکلمی قاعده الواحد پذیرفته نمی شود اما مساله امکان و وجوب قابل قبول است. در این راستا دو دیدگاه در مورد کلام فلسفی مطرح شده است:
دیدگاه اول: در این نگاه کلام فلسفی به عنوان یک مدل اینگونه تعریف شده است: «مدل کلام فلسفی آن است که درآن اصول فلسفی و دستاوردهای آن اصل قرار داده می شود و آموزهای دینی با آن دستاوردها تفسیر می شود.» (خسروپناه،1389: 70)؛
دیدگاه دوم: در این نگاه کلام فلسفی به عنوان یک دانش اینگونه تعریف شده است: «کلام فلسفی معرفتی است که با استفاده از روش فلسفی در تبیین،تحکیم و دفاع از یک دستگاه اعتقادات دینی خاص می کوشد بنابراین کلام فلسفی از حیث روش در قلمرو فلسفه تعلق دارد و ازحیث غایت در قلمرو علم کلام.»(جمعی از نویسندگان،1374: 5)؛
این دو دیدگاه از کلام فلسفی نقطه مشترکشان روش فلسفی است که برای اعتقادات اخذ می کنند ولی در دیدگاه اول این روش در استفاده اعتقاد دینی است و در دیدگاه دوم این روش در استفاده اعتقاد فلسفی است و به تعبیری دقیق تر نگاه فلسفی به دین است. دیدگاه دوم به کلام فلسفی نزدیک تر است چرا که هم هویت کلامی دارد و هم هویت فلسفی اما دیدگاه دوم هویت کلامی ندارد و فقط هویتش هویت فلسفی است. به نظر نگارنده با توجه اینکه به مشتر ک بودن برخی مسائل علم فلسفه و علم کلام اگر کلام فلسفی را به استفاده فلسفه با مبانی فلسفی و ادبیات و روش فلسفی در علم کلام معنا کنیم بهتر می توانیم از نظر تاریخی بحث کنیم. البته این استفاده فلسفه در نزد هر متکلمی می تواند متفاوت باشد که در بحث از دیدگاه های هر متکلم باید به آن پرداخت.

د.ویژگی های کلام فلسفی:

1. استفاده از اصطلاح ها و قواعد فلسفی 2. استناد به براهین عقلی صرف 3. چینش و تنظیم ویژه از مباحث کلامی (جبرئیلی،284:1389 و 285) با این سه ویژگی می توان در کتب کلامی کاوش کرد و شروع کلام فلسفی را پیدا کرد.
3. از چه زمانی کلام شیعه فلسفی شد؟
کلام شیعی که بنیان فکری خویش را بر مبنای امامت استوار کرده است در تطور تاریخی اش مراحل مختلفی را طی کرده است یکی از این مراحل گرایش به سمت مباحث فلسفی است.دو کتاب وجود دارد که نشان دهنده شروع کلام فلسفی در شیعه است یکی کتاب الیاقوت نوشته ابو اسحاق ابراهیم بن نوبخت و دیگری کتاب تجرید الاعتقاد نوشته خواجه نصیر الدین الطوسی این دو کتاب ویژگی های کلام فلسفی را دارند. درباره کتاب الیاقوت نظرات مختلفی داده شده است ولی آقای اقبال اشتیانی در کتاب آل نوبخت این کتاب در متعلق به قرن چهارم هجری می باشد. (اقبال آشتیانی،199:1425) خواجه نصیر هم متعلق به قرن هفتم هجری می باشد. این دو کتاب مباحث خود را با مباحث فلسفی از جوهرو عرض و غیره آغاز کرده اند و به اثبات صانع و مباحث خداشناسی، نبوت، امامت و معاد پرداخته اند. البته در الیاقوت به جای نبوت بحث وعد و وعید مطرح است. به همین خاطر عدها ی برآنند که کلام فلسفی از ابواسحاق شروع شد و در خواجه نصیر به کمال رسید. (جبرئیلی،288:1389) البته نظر دیگری وجود دارد که کلام فلسفی را به عنوان یک جریان تاثیر گذار نگاه می کند و معتقد است که، زمانی می توانیم بگوییم فلان زمان کلام فلسفی شد که مبانی فلسفی نزد متکلمان بعدی نیز پذیرفته شده باشد. و از طرف متکلمان از آن مقاوتی در برابر آن نشده باشد. به همین خاطر اطلاق کلام فلسفی تا قبل از شکل گیری مکتب اصفهان و فارس را تسامحی می داند. این نگاه برای نمونه مواردی از مقاومت متکلمان را ذکر می کند؛ مثلا مساله تجرد نفس، معاد علم الهی و یا مساله وجوب و امکان را ذکر می کند. در مساله تقسیم وجود به واجب و ممکن که متکلمان بعد از خواجه وجود را به آن تقسیم کرده اند به دنبال آن، تقسیم حدوث و قدیم را مطرح می کنند و این به این خاطر است که اگر تقسیم وجوب و امکان را بپذیرند باید مساله قدیم بودن عالم و مواردی از این قبیل را نیز بپذیرند. در نهایت این نگاه قرن نهم را قرن شروع کلام فلسفی به عنوان یک جریان تاثیر گذار می داند و افرادی چون غیاث الدین دشتکی، میرداماد و بویژه ملاصدرا در شکل دهی این جریان موثر می داند. (گروه پژوه مذاهب اسلامی، بی تا،37-39) این دیدگاه اگر تاثیر گذاری را بر متکلمان بعد از خواجه می بیند اما تاثیر گذاری خواجه فقط به این وجه خلاصه نمی شود و حاشیه های زیادی که از زمان خود خواجه با شرح تجرید علامه حلی آغاز شده و تاکنون ادامه دارد اثر گذاری اندیشه خواجه را به خوبی نشان می دهد. علاوه براینکه دستاوردهای از قبیل برهانی شدن علم کلام، قطع نفوذ کلام معتزله بر کلام شیعه، تاثیر گذاری بر کلام اهل سنت، احیا و ابقای فکر فلسفی، تنظیم و چینش منطقی از مباحث کلامی از دست آورد های اندیشمندی چون خواجه است. (رک: جبرئیلی،342:1389-348).
البته جریان های موازی با جریان فلسفی اعم از نقلی، عرفانی و عقلی در کلام شیعه نیز مورد اهمیت است و از هم این باب است که جریان کلام فلسفی بعد از خواجه کم رنگ شده باشد و حتی بعد از ملاصدرا نیز این جریان ها ادامه دارد. شاید بتوان علت این امر را در اندیشه شیعی، به دو نوع هستی شناسی بازگشت داد. یکی هستی شناسی امام معصوم و دیگری هستی شناسی غیر معصوم اعم از فیلسوفان و متکلمان و غیره. اما آنچه مهم است این است که هستی شناسی غیر معصوم خطاء پذیر است و از برای این است که در یک موضوع بین آنان اختلافات فراوانی رخ داده است. بنابراین تلاش برای رسیدن به هستی شناسی معصوم است که اندیشمندان شیعی را بر آن داشته است روش های مختلفی اعم از نقلی، عقلی، فلسفی، عرفانی را برای دستیابی به آن بکار گیرند و هریک امتیازی برای روش خویش قائل باشند. بر این اساس شاید به توان گفت متکلمان بعد از خواجه و ملاصدرا اندیشه های فلسفی را در موازات اندیشه دینی نمی دیدند و از آن استقبال شایانی نکردند حتی خود خواجه نیز که تحت تاثیر مکتب مشایی است در بعضی موارد با آرای فلاسفه مخالف کرده است. (رک: کاشفی،157:1387)
4. نگاه فلسفی به دین:
نکته ای که بحث جریان کلام فلسفی را مهم می کند و زمینه ساز ورود فلسفه به علم کلام است بحث نگاه فلسفی به دین است. این نگاه فلسفی به دین که به تفسیر آموزه های دینی می پردازد قصد دفاع از دین را ندارد و وظیفه یک متکلم را به عهده نمی گیرد به همین خاطر گفته شده: «فیلسوف در بحث خود قصد دفاع از دین ندارد و به کتاب و وحی استناد نمی کند بلکه تابع برهان است ولی بالضروره منکر وحی نیست و مگر بسیاری از فلاسفه مسلمان نبوده اند.» (داوری،244:1359) بر این اساس یک فیلسوف اسلامی اگر یافته های خود را در مخالفت با آموزه های قطعی دین دید اگر امکان تاویل و توجیه برایش بود همان را عمل می کند و گرنه تعبدا آن آموزه را می پذیرد، همانگونه که ابن سینا معاد جسمانی را تعبدا پذیرفت.
در نگاه تاریخی، قبل از فارابی اسماعیلیان بخاطر تاویل و باطنی گریشان اولین فرقه ای هستند که در جهت منافعشان به دین شکل فلسفی دادند. (داوری،69:1396) بر این اساس فارابی اولین کسی است که سعی دارد بین زبان دین و برهان عقلی نوعی سازش برقرار کند. (رک: ابراهیمی دینانی،356:1386). این نگاه به آموزه های دینی بعد از فارابی در بوعلی و فیلسوفان بعدی در مسائل خداشناسی و نفس شناسی و غیره ادامه پیدا کرد. (رک: عبودیت،27:1382 -28) این نوع نگاه به دین بود که برخی چون فخر رازی و غزالی و شهرستانی رابرآن داشت که بر فلسفه و فلاسفه خرده بگیرند و حتی در مواردی به تکفیر آنان حکم دهند. (رک: دیباجی،198:1384) خواجه نصیر هم از کسانی است که در برابر فخررازی و شهرستانی موضع گرفت و با نوشتن کتاب تجرید الاعتقاد بر آن شد که نگاه فلسفی خود را به علم کلام منتقل دهد و کار دفاع از دین را با فلسفه انجام دهد و برهان را بجای سفسطه و جدل نهادینه کند و از این طریق نه تنها به پیشرفت علم کلام کمک کرد بلکه توانست فلسفه را از انزوا و مهجوری خارج کند. (رک: ابراهیمی دینانی،10:1386-12) بر این اساس است که شهید مطهری می گوید: «خواجه نصیر الدین تا حدّ زیادى کلام را از سبک حکمت جدلى به سبک حکمت برهانى نزدیک کرد.» (مطهری، بی تا:3/95)

سخن آخر

از آنچه گفته می توان دریافت که کلام فلسفی یک رویکرد فلسفی به آموزه های دینی است که سعی دارد با استفاده از روش، مبانی و ادبیات فلسفی توجیهی عقلانی از آموزه های دینی ارئه دهد و بر این نکته تاکید دارد که استفاده کردن از فلسفه تا زمانی مورد قبول است که مخالف با دین وآموزه های دینی نباشد. البته تشخیص این مخالف بودن یا نبودن با دین در نگاه هر متکلمی متفاوت است و به هستی شناسی و روش آن متکلم بستگی دارد. بر این اساس ما شاهد یک رویکرد نسبی از فلسفه در علم کلام خواهیم بود که نگاه فلسفی به دین زمینه ساز آن بوده است و کسی چون فارابی پایه گذار آن است. این امر در ابن سینا رشد پیدا کرد و در شخصیتی چون خواجه نصیر در قرن هفتم در علم کلام ظاهر شد. در قرن نهم دغدغه دینی سبب شد تا ملاصدرا با نگاهی متفاوت علم کلام و فلسفه و عرفان را باز خوانی کند و حکمت فلسفی را در توجیه آموزه های دینی ارائه دهد که آن نیز در راستای نگاه فلسفی به دین است. به هر حال جریان فلسفی تنها جریان کلام شیعی نبوده و جریان های دیگری قبل از خواجه نصیر و بعد از آن وجود داشته است.

پی‌نوشت‌ها:

1-کارشناس ارشد دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی.

کتابنامه
1. ابراهیمی دینانی، غلامحسین (1386)، نصیرالدین طوسی فیلسوف گفتگو، چاپ اول، تهران، نشر هرمس
2. اقبال آشتیانی، عباس (1425)، آل نوبخت، نقله الی العربیه: علی هاشم الاسدی، الطبعه الاولی، مشهد: موسسه التبع و النشر التابعه للآستانه الرضویه المقدسه
3. جبرئیلی، صفرعلی (1389)، سیر تطور کلام شیعه، چاپ اول، تهران،انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
4. جرجانی، میرسید شریف (1412)، التعریفات، چاپ چهارم، تهران: ناصر خسرو
5. خسروپناه، عبدالحسین (1389)، کلام جدید با رویکرد اسلامی، چاپ اول، قم، نشر معارف
6. داوری، رضا (1396)، فارابی موسس فلسفه اسلامی، تهران، انجمن شاهنشاهی ایران
7. داوری، رضا (1356) فلسفه چیست، تهران، انجمن اسلامی حکمت وفلسفه ایران
8. جمعی از نویسندگان (1374)، کلام فلسفی (مجموعه مقالات)، مترجمان: ابراهیم سلطانی، احمد نراقی، تهران: موسسه فرهنگی صراط
9. صدرالدین شیرازی محمد بن ابراهیم (1981)، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، چاپ سوم، بیروت: داراحیاءالتراث
10. دیباجی، محمد علی (1384)، ساختار فلسفی کلام، مجله قبسات، شماره 38
11. عبودیت، عبدالرسول (1382)، فلسفه اسلامی داریم، مجله معرفت فلسفی، شماره 1 و 2
12. کاشفی، محمد رضا (1378)، کلام شیعه (ماهیت، مختصات و منابع، چاپ سوم، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
13. گروه پژوهشی مذاهب اسلامی (بی تا)، طرح اعتقادنامه های امامیه، زیر نظر: امداد توران، قم: دانشگاه ادیان و مذاهب
14. طباطبایی، محمد حسین (1417)، المیزان، چاپ پنجم، قم: مکتبه النشر الاسلامی
15. مطهری، مرتضی (بی تا)، مجموعه آثار، جلد 3، تهران، انتشارات صدرا
16. المظفر، محمد رضا (1413)، الفلسفه الاسلامیه، اعداد سید محمد طباطبایی التبریزی، چاپ اول، قم: موسسه دارالکتاب الجزائری
17. المظفر، محمدرضا (1414)، قطوف دانیه فی العقائد، الفلسفه، الاصول، المنطق، التاریخ والادبی، الطبعه الاولی، بیروت: دارالزهراء

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد