طلسمات

خانه » همه » مذهبی » کيوان قزويني که بوده است آيا صوفيه او را قبول دارند يا خير؟

کيوان قزويني که بوده است آيا صوفيه او را قبول دارند يا خير؟

جهت شناختن کيوان قزويني مشهور به منصور علي شاه زندگي وي را در سه مقطع مي توان بررسي کرد:

الف: دوران قبل از گرايش به تصوف:
شيخ عباس علي کيوان قزويني در عصر روز چهارشنبه 24 ذيحجه سال 1277 هجري قمري در محله شيخ آباد قزوين ديده به جهان گشود، پس از کسب علوم مقدماتي در زادگاهش در سال 1300 جهت فرا گرفتن فلسفه و علوم رياضي به تهران عزيمت نمود و ضمن تحصيل اين علوم به سخنراني نيز مي پرداخت و به همين خاطر به واعظ قزويني مشهور شد در سال 1306 جهت تکميل علوم عاليه اسلامي به سامرا مي رود و در محضر درس ميرزاي بزرگ شيرازي حاضر مي شود. پس از چندي به نجف رفته و به حلقه شاگردان ميرزا حبيب الله رشتي و ملا لطف الله لاريجاني در مي آيد.[1]

ب: دوران گرايش به تصوف و شيخيت در فرقه نعمت اللهي
کيوان قزويني پس از تحصيلات حوزوي جهت اطلاع از پايه و ادعاء اقطاب صوفيه به سوي سلاسل صوفيه شيعه راهي مي شود و سلاسل بسياري را ديده و حتي زماني به مرحوم صفي علي شاه دست ارادت داده اما به علت مشارکتي که در مراحل علمي با ملا سلطان محمد گنابادي داشت از همه بريد و در سال 1314 به خدمت ملا سلطان محمد گنابادي در بيدخت رسيد، از او ذکر و تلقين يافت بعد در تهران مدتي به وعظ و تزکيه و رياضات مشغول شد عاقبت الامر مشرف به فقر شد و به خدمت گزاري در آن سلسله پرداخت و با بيان و نطق جذابي که داشت تصوف را در نقاط مختلف اشاعه داد.[2] پس از مدتي در ميان صوفيه گنابادي به چنان شهرتي رسيد که اغلب مردم خود او را قطب سلسله گنابادي مي پنداشتند.[3]

ج: کناره گيري کيوان از تصوف:
ملا سلطان گنابادي به کيوان مي گويد: تو بايد دوازده سال خدمت مجاني به من نمائي تا خواهش ها و حب دنيا و همه بدي ها از وجود تو بيرون رود و شايسته ديدن امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ شوي پس از اتمام دوازده سال روزي تقاضاي انجاز وعده نمود که با بي جوابي سلطان محمد مواجه شد و پس از تکرار تقاضا با اين جواب روبرو شد که: خدا تو را براي کارهاي بزرگتر از آن چه مي پنداري آفريده و ما مي خواهيم تو را برسانيم به مقامي فوق مقامات متصوره خودت…[4]در ادامه­ي ماجرا او انگشتري به کيوان مي دهد همراه با دستوراتي که انجام دهد و در انتها انگشتر را در چاه آب اندازد، کيوان احساس مي کند در پي اين دستور مطلبي خفته است، لذا دستورات را انجام نداده و انگشتر را نيز در نزد خود نگه مي دارد. تا اينکه روزي ملا سلطان او را به حضور طلبيده مصافحه فقري نموده گفت: در خدمت امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ بودم کله جوش ميل مي کردند، به من هم مرحمت مي کردند (البته کيوان گفته است هنگام مصافحه از دست هاي وي بوي قورمه سبزي مي آمد) و انگشتر شما را پس داده فرمودند به آرزو خواهيد رسيد!!! کيوان نيز انگشتر خود را نشان داده و با هم مقايسه مي کند و خطاب به سلطان مي گويد: عجب انگشتر ساز ماهري و به علت اين کار از شدت شرم خجالت کشيدم که چرا مشت پدرم اين چنين باز شد.[5]از اين لحظه مسئله مخالفت کيوان آرام آرام بالا گرفت و در کمتر مجلسي بود که نقطه نظر هاي خويش را به تصوف، خصوصا تلف شدن چهل سال عمرش، در فرقه گنابادي را مطرح نکند. با توجه به سياست هاي داخلي فرقه و ترس از اين که هر گونه بي احتياطي در برخورد با کيوان مانند کبريتي است به انبار باروت جز به محبت و سکوت برخورد نمي کردند و به خاطر همين چندين نفر را جهت دلداري کيوان و بازگرداندن او به تشکيلات تصوف مأمور کردند اما هيچ کدام توفيقي حاصل نکردند. ابتدا شيخ عبدالله حائري رحمت علي و سپس سلطان حسين تابنده را واسطه قرار دادند و وقتي اين ها توفيقي حاصل نمي کنند صالح علي شاه (قطب وقت فرقه) شخصاً از بيدخت به تهران مي رود و چند روزي هم با قصد ملاقات کيوان به سر مي کند اما چيزي دستگيرش نمي شود.[6]مخالفت کيوان از زمان سلطان علي شاه شروع شده بود در زمان نور علي شاه نيز ادامه يافت و در زمان صالح علي شاه وقتي که از برگشت وي به تصوف کاملا نا اميد شدند تصميم گرفتند دانشمند ترين مأذون فرقه را از سر ناچاري از منصبش عزل نمايند و بالاخره در 6 جمادي الاولي 1345 صالح علي شاه به وي نوشت: فعلا از دستگيري طالبان صرف نظر کنيد و جناب عالي هم در رديف ساير برادران هستيد کيوان پس از شنيدن حکم عزل خود مي گويد: من قبل از آن که در بيدخت محاکمه غيابي شوم خويش را از منصب شيخوخيت عزل کرده ام.
پس از انتشار اين حکم سر سپردگان و جيره خواران دستگاه گنابادي شروع به شايعه سازي عليه کيوان کردند و علت مخالفت او را مقاصد دنيوي جلوه دادند.[7] بعضي ديگر نا جوانمردي و جفا را به حدي رساندند که نوشتند: بعضي از اهل عرفان!!! کيوان را به اشعث بن قيس کندي يا عبدالرحمن بن مسعود که ابتدا از طرفداران جدي حضرت علي ـ عليه السلام ـ بودند و بعدا از طرفداران بلکه از جعال حديث به نفع معاويه بن ابوسفيان شدند تشبيه نمودند.[8]کيوان قزويني پس از توبه و بازگشت از تصوف جهت روشن شدن افکار افراد، آن چه را که در دستگاه تصوف ديده بود به رشته تحرير در آورده کتاب هاي «راز گشا» و «بهين سخن» و «استوارنامه» که ظاهراً توسط انتشارات نخل دانش و يا راه نيکان منتشر شده (احتمالا به خاطر ترس از حمله گنابادي ها از درج مشخصات اجتناب کرده اند) و «ثمره الحيوه» و «اختلافيه» که در اين اواخر گويا چاپ شده و چند جلد کتاب ديگر از آثاري است که بعد از کناره گيري از تصوف نوشته است.
جهت اطلاع از آن ها مي توانيد به راز گشا صفحه 150 (پرسش دوازدهم) مراجعه کنيد.
ملا عباسعلي پس از 80 سال عمر در نوزدهم شعبان 1357 ديده از جهان فرو بست و در گورستان «سليمان داراب» نزديک شهر رشت صورت سيلي خورده از گنابادي ها را براي هميشه در خاک نهاد.[9]

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تفسير کيوان.
2. گناباديه، تاريخ و عقايد تأليف علي حسن بيگي.

پي نوشت ها:
[1]. قزويني، کيوان، راز گشا، بي نا، نوبت چاپ، 1376 ، ص 38، مقدمه محمود عباسي.
[2]. همان، ص 40 ـ 42، مقدمه.
[3]. همان، ص 42، به نقل از دو رساله در تاريخ جديد تصوف ايران، ص 154.
[4]. راز گشا، ص 47.
[5]. همان، ص 48.
[6]. همان، ص 83، مقدمه.
[7]. تابنده، سلطان حسين، نابغه علم و عرفان، تهران، تابان، 1331، ص 301 و سلطانپور، محمد، رهبران طريقت و عرفان، تهران، حقيقت، 255.
[8]. راز گشا، ص 88.
[9]. همان، ص 98، مقدمه.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد