مصاحبه با آيت الله معرفت
گفت و گويي پيرامون وحي
مصاحبه با آيت الله معرفت
آيا مصاديق گوناگون « وحي » در قرآن کريم، با هم تفاوت ماهوي دارند يا تفاوتشان در شدت و ضعف است؟
محمدهادي معرفت:
تمام مصاديقي را که در قرآن کريم براي « وحي » آمده است، مي توان در چهار معنا منحصر کرد:
1. اشاره پنهاني
اين همان معناي لغوي واژه است؛ چنان که به اشاره حضرت زکريا (عليه السلام) به قومس در قرآن، « وحي » اطلاق شده است:
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً (1).
او از محراب عبادتش به سوي مردم بيرون آمد و با اشاره به آنان گفت: به شکرانه اين موهبت، صبح و شام خدا را تسبيح کنيد.
2. هدايت غريزي
اين همان رهنمودهاي طبيعي است که در نهاد تمام موجودات به وديعت نهاده شده است. هر موجودي، اعم از جماد، نبات، حيوان و انسان، به طور غريزي راه بقا و تداوم حيات خود را مي داند. از اين هدايت طبيعي در قرآن با نام « وحي » ياد شده است:
وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ * ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً. (2)
و يا مي فرمايد:
وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا… (3).
3. الهام ( سروش غيبي )
گاه انسان پيامي را دريافت مي دارد که منشأ آن را نمي داند؛ به ويژه در حالت اضطرار که گمان مي برد راه به جايي ندارد، ناگهان درخششي در دل او پديد مي آيد، راه را بر او روشن مي سازد و او را از آن تنگنا بيرون مي آورد. اين پيام هاي رهگشا، همان سروش غيبي است که از پشت پرده هستي به مدد انسان مي آيد. در قرآن، به همين الهامات غيبي، « وحي » اطلاق شده است:
وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ… (4).
اين سروش هاي غيبي گاه منشأ رحماني و زماني منشأ شيطاني دارند. از اين رو، در قرآن به وسوسه هاي شيطان نيز « وحي » اطلاق شده است:
وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. (5)
4. وحي رسالي
وحي بدين معنا، که بيش از هفتاد بار در قرآن از آن ياد شده است، از منشأي رحماني و معلوم، بر گيرنده وحي نازل مي شود. اين وحي به انبيا اختصاص داشته و شاخصه نبوت آن ها محسوب مي شود:
وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا. (6)
با دقت در انواع وحي معلوم مي شود که گرچه هر چهار معنا از لحاظ دخالت عامل خفا و سرعت مشترکند و به عبارت ديگر، جنس مشترک همه آن ها وجود عامل « خفا » و « سرعت » در انتقال پيام دهنده به پيام گيرنده است، اما در عين حال، ماهيت هر يک از ديگري به فصلي تميز داده شده است. در معناي لغوي، پيام دهنده و پيام گيرنده هر دو انسان هستند و ابزار تلقي وحي، چشم و گوش ظاهر را هم شامل است، در حالي که در معناي دوم، پيام دهنده، خدا و پيام گيرنده، اعم از انسان است. علاوه بر آن، پيام با فطرت و سرشت پديده ها ارتباط دارد و از نوع گفت و گوها و اشاره هاي عادي و قابل درک با حواس ظاهري نيست.
در معناي سوم، وحي القاي مطلب به ذهن و دل مخاطب است و با اين که مثل مورد دوم، از قبيل کلام نيست، اما جزو فطريات و غرايز هم نمي باشد. گره گشايي رحماني يا مکري شيطاني است که منشأ آن بر پيام گيرنده شناخته شده نيست و جايي براي ادراکات ظاهري در تلقي آن نمي باشد. اما در معناي چهارم، که همان « وحي رسالي » است، فصل مقوّم اين معنا، عبارت از الهام است که در گوش باطن پيام گيرنده القا مي شود و منشأ آن شناخته شده است و در پيام گيرنده شرايط ويژه اي لحاظ شده که بدون آن ها شايستگي تلقي پيام غيبي وجود ندارد. علاوه بر اين، پيام دهنده حتماً عاملي رحماني، اعم از خداوند – عزوجل – يا ملائکه واسطه وحي مي باشند.
آيا مفهوم اسلامي « وحي » با مفهوم وحي در يهوديت و مسيحيت تفاوت دارد؟
محمدهادي معرفت:
يهودي و مسلمان در مفهوم وحي رسالي اتفاق نظر دارند، ولي غالب مسيحيان وحي را به گونه ديگري تفسير مي کنند. در اينجا توجه به سخن توماس ميشل کشيش معاصر و از راهبان فرهيخته ژزوئيت، که کتاب وي به نام کلام مسيحي توسط فاضل ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاي حسين توفيقي ترجمه شده، به جا است:
از ديد مسلمانان، قرآن مجيد به چيزي جز وحي الاهي وابسته نيست. قرآن، وحي خدا، وحي حقيقي و پيامي با عبارت روشن و کامل و نهايي شناخته مي شود. قرآن براي دسترسي به وحي الاهي به چيزي فراتر از خود دعوت نمي کند.
نظر مسيحيان به کتاب مقدس به گونه ديگري است. به عقيده آنان، کامل ترين وحي نه در کتاب، بلکه در انسان منعکس شده است. مسيحيان باور دارند که مسيح در زندگي و شخص خود، خدا را منکشف مي سازد و اراده او در مورد بشر را بيان مي کند. براساس اين اعتقاد، کتاب مقدس به چيزي فراتر از خود دعوت مي کند و بر ما است که پيوسته ايمان خود را به مسيح و پيامي که خدا در وي قرار داده است، زنده و تقويت کنيم. کساني هم که عهد جديد را نوشته اند، درصدد بودند که تجربه خويش از عيسي را که ميان آنان زيست، رنج کشيد و مرد و سرانجام، خداوند وي را از مردگان برانگيخت، به ديگران برسانند. در نتيجه، اين گواهي بشري يکي از پايه ها و نهادهاي کتاب مقدس مسيحي است.
اعتقاد به اين که کامل ترين وحي خدا، نه در کتاب، بلکه در انسان منعکس شده است، ما را به تفاوت ديگري ميان نظر مسيحيت و نظر اسلام به وحي رهنمون مي شود. مسيحيان به اين بسنده نمي کنند که بگويند خدا پيام خود را به بشر وحي مي کند، بلکه علاوه بر اين، مي گويند: خدا ذات خود را در تاريخ بشر وحي مي نمايد و اسفار کتب مقدس اين وحي ذاتي را آشکار و تفسير مي کنند. خدا وحي مي کند که او کيست؟ چگونه خدايي است؟ چه اوصاف و ويژگي هايي دارد. همچنين توصيه هاي اخلاقي را وحي مي کند و مخصوصاً علاقه خويش به نجات را نشان مي دهد، بلکه مي توان گفت: کتاب مقدس اصولاً تاريخ خدايي است که ذات خود را به عنوان منجي وحي مي کند. (7)
از مطالب مزبور روشن مي شود که از نگاه مسيحي، « وحي » نه در قالب پيام ثبت شده، بلکه چيزي از نوع انعکاس يافتن مرموز وحي در حضرت مسيح (عليه السلام) است و همين انسان، که انعکاس خدا است، کسي است که از او حکايت مي شود و کتب مقدس او را ظاهر مي سازند. به عبارت روشن تر، مي توان ادعا کرد در انديشه مسيحي معاصر، چيزي به نام « حقيقت وحي » وجود ندارد، خدا ذاتي اسرار آميز دارد که به شکل انسان درآمد، رنج و خواري کشيد و مصلوب شد، و ديگران سرنوشت او را تلقي کرده، تجربه خود را در قالب اسفار يا اناجيل به ثبت رساندند.
تحليل فلسفي، عرفاني وحي با مؤلفه ها و ويژگي هاي وحي قرآني، که در آيات و روايات ذکر شده اند، چه نسبتي دارد؟
محمدهادي معرفت:
نسبت بين دريافت فلاسفه و عرفاي بزرگ اسلامي از پديده « وحي » با آنچه در آيات و روايات آمده، تساوي است. يعني همان گونه که امام حسن عسکري (عليه السلام) مي فرمايند:
إن الله وجد قلب محمد افضل القلوب و اوعاها فاختاره لنبوته… (8).
خداوند قلب و روان پيامبر را بهترين و پذيراترين قلب ها يافت و آن گاه او را براي نبوت انتخاب کرد.
يا خود پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايند:
ولا بعث الله نبيا و لا رسولاً حتي يستکمل العقل و يکون عقله افضل من جميع عقول امته. (9)
خداوند، پيامبري برنينگيخت، مگر آن که عقل خود را به کمال رسانده باشد و انديشه اش از انديشه تمام امتش برتر باشد.
صدر المتألهين شيرازي مي نويسد:
باطن پيامبر پيش از آن که ظاهرش به نبوت آراسته گردد، حقيقت نبوت را دريافت کرده بود. پيامبر باطن خود را به کمال انساني آراسته گردانيد، پيش از آن که اين آراستگي از باطن به ظاهر وي نمود کند. آن گاه قلب (کالبد) صفت قلب (درون) را به خود گرفت؛ وي نخست سفر از خلق به حق را آغاز کرد و سپس سفري از جانب حق، و با حق به سوي خلق انجام داد (10).
پيامبران هنگام بعثت، مرحله « علم اليقين » را پشت سر گذاشته، از مرحله ي « عين اليقين » عبور کرده و به مرحله « حق اليقين » رسيده اند. به تعبير امام صادق (عليه السلام) در پاسخ زراره:
کشِفَ عنهم الغطاء… (11).
يعني براي آنان پرده از ميان برداشته شده است.
به عبارت ديگر، با علمي حضوري و مکاشفه اي باطني، پيام را که از بالا آمده است، دريافت مي کنند و اين دريافت باطني از ديد فلسفي به دليل وجودي بالاتر در انسان به نام « روح » است که غير از بخش مادي و جسماني او است. روح، انسان را در مرتبه اي فراتر از جهان ماده قرار مي دهد و از چهارچوب جسماني محض خارج مي کند. ارتباط انسان با عالم ماوراي ماده مربوط به جنبه روحي و باطني است که ارتباطي پوشيده مي باشد.
وقتي به بيانات فلسفي ابن سينا در دو کتاب شفا و ارشارات يا ديگر کتب فلاسفه اي نظير ابن رشد، خواجه نصيرالدين، رازي، نيشابوري، ابن حزم اندلسي، صدرالمتألهين و حکيم سبزواري و در نهايت، علامه طباطبايي مراجعه کنيم، ملاحظه مي شود که با براهين فراوان فلسفي، سعي در اثبات وجود نفس غير مادي و جنبه روحاني انساني داشته اند. همچنين بر غير مادي بودن پديده ادراک تأکيد مي کنند تا در نتيجه ثابت شود که انسان داراي جنبه اي غير مادي است که عمل ادراک را که پديده اي غير مادي است، به وسيله آن جنبه انجام مي دهد و وحي ارتباطي از ناحيه بالا بر انسان است و انسان صلاحيت اين ارتباط را با توجه به جنبه غير مادي اش پيدا مي کند.
تفاوت وحي با تجربه ديني در چيست؟
محمدهادي معرفت:
بين وحي با تجربه ديني تفاوت هاي آشکار وجود دارد. در وحي، پيام دهنده خدا است و با رسول و ملائکه اي از سوي او که معرفت يا دستوري را از بيرون بر قلب و حواس پيام گيرنده اي به نام انسان با توجه به صلاحيت هايي که کسب کرده است، القا مي کند.
اما در تجربه ديني در بهترين تحليل، الهامات روحي و دروني مردان بزرگ و مصلحي است که درون آن ها خلجان کرده، بر آن ها ظاهر مي شود. حتي گاه اين خلجان ها لباس خارجي پوشيده، در چهره ملائکه بر انبيا تجسم مي يابد، به گونه اي که توهم مي کنند مستقيماً از ناحيه خدا و يا ملائکه مورد خطاب قرار گرفته اند. ريشه چنين برداشتي را بايد در کتب مقدس يافت. در آن کتب با مشکلات محتوايي فراوان و خلاف واقع هاي عديده اي مواجه هستيم. اين نظريه، که توسط دانشمندان اروپايي مطرح شده است، سعي مي کند که تا با حفظ اين کتب و ادعاي صحت مندرجات آن ها، اشتباهات و خطاهاي محتوايي آن ها را توجيه کنند و با نفي اتصال و ارتباط پيامبران با خداي متعال و ملائکه و توجيه مطالبات و مندرجات، به تجربه روحي و معنوي ديني آن بزرگان، مشکل را حل کنند. در صورتي که با پذيرش جنبه ملکوتي و معنوي بشر و با عنايت به امکان اتصال و ارتباط اين بخش با ماوراي ماده و راه تحقيقي که در بررسي سند و الفاظ کتب مقدس وجود داشت، روشن مي شد که کتب مقدس موجود، دست نوشته هاي سيره نويسان و نه حتي قلم و بيان پيامبران بزرگ است. در اين صورت، راه براي فهم صحيح حقيقت وحي فراهم مي شد.
اقسام ارتباط وحياني پيامبران را بيان کنيد.
محمدهادي معرفت:
سه نوع وحي بر پيامبران شده است. قرآن در اين زمينه مي فرمايد:
وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ. (12)
يعني: سخن خداوند و اتصال عالم بالا با انسان به سه نوع است:
1. الهامات و القائات دروني و روحاني مستقيم و بدون واسطه بر قلب پيامبر؛ چنان که حضرت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمودند:
ان روح القدس ينفث في روعي. (13)
يعني روح القدس بر درون من مي دمد.
2. خلق صوت با رسيدن وحي به گوش پيامبر به گونه اي که کسي جز او نشنود. اين گونه شنيدن صوت و نديدن صاحب صوت مانند آن است که کسي از پس پرده سخن مي گويد و به همين دليل با تعبير « من وراء حجاب » از آن ياد شده است. وحي بر حضرت موسي (عليه السلام) به ويژه در کوه طور، چنين بود و نيز وحي بر پيامبر در ليلة المعراج به همين گونه انجام گرفت.
3. القاي وحي به وسيله فرشته که جبرئيل پيام الاهي را بر روان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرو مي آورد؛ چنان که در قرآن آمده است:
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ (14).
و
فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ (15).
در دو صورت اول، کلام بدون حجاب، حتي لفظ در قلب و روح انسان دميده مي شود؛ و در صورت دوم، کلام شکل لفظي به خود مي گيرد و گوش ظاهر آن را مي فهمد و حتي گاه از نقطه خاص مثل درخت شنيده مي شود.
اما در صورت سوم، واسطه، فرشته وحي است. فرشته مطلب را مي گيرد و عيناً در اختيار پيام گيرنده مي گذارد، در واقع، دو اتفاق مي افتد: ابتدا خداوند کلام را با رسول و فرشته در ميان مي گذارد و در مرتبه دوم، اين فرشته است که مطلب را به پيام گيرنده وحي مي کند.
تفاوت وحي با حديث قدسي و حديث نبوي چيست؟
محمدهادي معرفت:
سه نوع بيان از پيامبر به ما رسيده است:
يکي آيات قرآن که وحي و انشا و جمله بندي و حقايق آن از خدا است و پيامبر تنها عامل انتشار و مبلغ آن است:
إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (16).
اين الفاظ مخصوص به گونه اي هستند که تعبير آن ها به لفظ ديگر جايز نيست و ديگران از آوردن مثل آن عاجزند.
دوم؛ حديث قدسي که انشا و جمله بندي و مطالب آن از خدا است، ولي پيامبر اجازه ندارد آن را در ميان آيات قرآن بگنجاند، بلکه آنچه بر قلب پيامبر القا شده، معنا و مضمون مطلب است که پيامبر با لفظ خود ادا مي کند، از اين رو، در الفاظ آن تحدي و اعجاز نيست.
سوم؛ حديث نبوي که حقايق آن از خدا است؛ چنان که قرآن مي فرمايد:
وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى (17).
يعني: پيامبر از روي خواهش هاي نفساني حرف نمي زند و همه بيانات او از عالم بالا سرچشمه مي گيرند، ولي جمله بندي هاي حديث نبوي از خود پيامبر هستند.
پس در تقاوت قرآن و حديث قدسي مي توان به موارد زير اشاره کرد:
1. لفظ قرآن معجزه است، برخلاف حديث قدسي.
2. مسّ قرآن بدون طهارت روا نيست لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، (18) به خلاف حديث قدسي.
3. قرآن با الفظ مخصوص از لوح محفوظ وحي مي شود، ولي در حديث قدسي ممکن است لفظ از پيامبر باشد.
آيا نقش پيامبر و جبرئيل در فرآيند وحي قابل دريافت و تبيين است؟
محمدهادي معرفت:
چگونگي و کيفيت برقراري ارتباط روحاني ميان خداوند با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يا جبرئيل با وي براي ما قابل درک نيست. ما وقتي تلاش مي کنيم آن را درک کنيم، مي خواهيم ارتباطي روحاني را با معيارهاي مادي دريابيم يا موقعي که مي خواهيم آن را توصيف کنيم، با الفاظ و کلماتي اين ارتباط را وصف مي کنيم که براي مفاهيمي وضع شده اند که از دايره محسوسات فراتر نرفته اند، بنابراين، موضوع همچنان بر ما پنهان مي ماند. تعبيرات در اين باره جنبه استعاره و تشبيه داشته، به مجاز و کنايه مي مانند و هرگز اين تعبيرات حقيقي و واقع نمايي نيستند.
پس گرچه پديده وحي قابل قبول بوده، پايه ايمان را تشکيل مي دهد، ولي قابل وصف و درک حقيقي نيستند. در واقع وحي صرفاً يک پديده روحي است که فقط براي کساني قابل درک مي باشد که اهليت و شايستگي آن را دارند؛ و چون ما در معرض اين ارتباط نيستيم و تجربه شخصي ما نيست، قابل تبيين و توصيف از سوي ما نمي باشد. بله! براي ما اطلاع بر آثار اين ارتباط نظير احساس سنگيني خاص که بر بدن پيامبر وجود داشت، از روي داغي بدن، عرق پيشاني و مانند آن وجود دارد؛ چنان که در روايات آمده. اما درک حقيقت اين ارتباط – همان گونه که گذشت – از حيطه درک و دريافت ما خارج است.
تنها ضامن اعتماد به صحت اين ارتباط، که پيامبر ادعا نموده اند، اعجازي است که بر دست آنان جاري شده و با تحدّي و هماورد طلبي، حقاني بودن ارتباط وحياني را ادعا کرده اند.
پينوشتها:
1. مريم، آيه 11.
2. نحل، آيات 69-68.
3. فصلت، آيه 12.
4. قصص، آيه 7.
5. انعام، آيه 112.
6. شوري، آيه 7.
7. کلام ميسحي، صص 29-28.
8. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 18، ص 205، ح 3.
9. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 1، ص 13.
10. صدرالدين شيرازي، شرح اصول کافي، چ 3، ص 454.
11. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 11، ص 56، ح 56.
12. شوري، آيه 51.
13. الاتقان، ج 1، ص 44.
14. شعرا، آيات 194-193.
15. بقره، آيه 97.
16. قيامت، آيات 18-17.
17. نجم، آيات 4-3.
18. واقعه، آيه 79.
منبع مقاله :
نصيري، علي؛ (1387)، معرفت قرآني جلد دوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول