آیا حضرت یونس نافرمانی نمود؟
گناه پیامبران (1)
آیا حضرت یونس نافرمانی نمود؟
مقدمه:
با کتاب «تفسیر آیات مشکله» آشنا شویم:
اخیراً کتابی در تبریز به این نام چاپ و منتشر شده است، ولی قسمت معظم آیاتی که در آن کتاب عنوان شده ابداً از آیات مشکله نیست، و برخی نیز برای تزریق عقائد مخصوصی که نویسنده آن کتاب دارد، عنوان شده است و قسمتی مختصر که جا دارد آنها را «آیات مشکله» بخوانیم، مورد بررسی صحیح قرار نگرفته است.
شکی نیست وجود این کتاب در دسترس گروه بی اطلاع و ساده لوح مایه ی انحراف عقیده است زیرا نتیجه ای که خواننده از این کتاب می برد این است که:
انبیاء معصوم نبودند، گاهی و یا پیوسته خدا را نافرمانی می کردند.
هیچ گاه خدا مودت خویشاوندان رسول خدا را بر ما لازم نکرده است.
آیه ی: (الیوم اکملت لکم دینکم) درباره ی علی نازل نشده است.
خطبه معروف صدیقه طاهره (علیها سلام) مجعول است و هکذا…
روی این ملاحظات برخی از دوستان نگارنده درخواست کردند که درباره ی این کتاب صفحاتی بنویسد از این رو بر خود لازم دیدم که پاره ای از این آیات را که لغزش های نویسنده تفسیر در تفسیر آنها نابخشودنی است، عنوان نموده و به تفسیر آن، و ردّ گفتار وی بپردازد.
***
(وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ * إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ)
(صافات، آیه 139 – 140)
«به راستی یونس از پیامبران بود هنگامی که به سوی کشتی فرار کرد». (1)
یکی از علل ورشکستگی مطبوعات کمبود ابتکار در میان آنها است کار فرنگ رفته و کار «فرنگ مآبها» نوعاً ترجمه و اقتباس می باشد کتابهائی که صورت «تألیف» دارند غالبا مسائلی را مورد بحث قرار می دهند که سال ها روی آن ها بحث، و حقیقت آنها آفتابی شده است – مع الوصف – هرگاه در همانها ابتکاری از جهت دسته بندی مسائل، نحوه بیان، تکمیل برخی از مباحث، وجود داشته باشد، باز شایان تقدیر است.
جای تأسف است، موضوعاتی در اسلام هست که کمتر روی آنها بحث شده است مانند بررسی شیوه حکومت اسلام و اقتصاد اسلامی و حقوق و مسائل اجتماعی آن.
امروز جوانان ما گرفتار پندارهای گروههای تبشیری مسیحی و شبهات مادیها هستند آیا غیرت دینی ایجاب نمی کند که به جای بحث درباره مسائل درجه دوم به تحلیل و بررسی آن مسائل بپردازیم؟
نویسنده کتاب «تفسیر آیات مشکله» بعد از چهارده قرن به جنگ انبیاء رفته و می خواهد از عظمت و مقام ارجمند آنان بکاهد او به جای اینکه به جوانان ما توحید و عقاید و اصول معارف بیاموزد، می خواهد ثابت کند که انبیاء و پیامبران، خدا را نافرمانی می کنند، و آنها هم مانند دیگران، عاصی و طاغی، ظالم و ستمگر می شوند، و سرانجام در بیان عقیده خود دچار تناقض گوئی شده است (در ص 151) می گوید: که پیامبران بعد از رسیدن به مقام نبوت از اوامر خدا سرپیچی نمی کنند، و اما قبل از بعثت، آنها هم مانند دیگران، اسیر هوی و هوس می شوند و از اطاعت خدا سرباز می زنند.
وی در بیان این مطلب زیرکی به خرج داده و چنین وانمود کرده است که عدم عصمت پیامبران پیش از رسیدن به مقام نبوت جای گفتگو نیست، و گفتگو تنها پس از نیل به مقام «نبوت» است و لذا نافرمانی آدم و یونس را از این راه توجیه کرده است که مربوط به قبل از دوران نبوت بوده است، ولی با این همه نتوانسته خود را از تناقض باز دارد و در ص 308 عصمت پیامبران را به طور مطلق انکار کرده و به عقیده خود یک برهان عقلی بر عدم عصمت آنها آورده است… (2).
و در هر صورت، عصمت انبیاء مورد اتفاق جامعه شیعه، و طوایفی از مسلمانان است، البته آراء دانشمندان در این باره و اتفاق علماء شیعه، در کتابهائی که در آخر بحث به آنها اشاره خواهیم کرد، وارد شده است.
قرآن و عصمت انبیاء:
ما در این بحث، عصمت پیامبران را، از دو راه ثابت می کنیم، یکی نقلی و دیگری عقلی، از نظر نخست به آیات یاد شده در زیر توجه فرمائید:
1- اطاعت مطلق از پیامبران
(وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ)
(نساء، آیه 64).
«ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به امر و فرمان خدا از او پیروی شود (و مردم از او فرمان ببرند).
در این آیه خدا دستور می دهد که پیامبران را اطاعت کنیم، هرگاه پیامبران درباره گناه و نافرمانی مصون نباشند صحیح است خدا به مردم دستور دهد که از این افراد به طور مطلق اطاعت نمایند؟ هرگز نه. زیرا نتیجه اطاعت مطلق از افراد خطاکار، سرپیچی از فرامین الهی است و هرگاه خدا دستور دهد که از این افراد اطاعت کنید لازمه آن این است که خدا فرمان به کار بد، بدهد در حالی که خدا به کارهای بد فرمان نمی دهد چنانکه می گوید:
(قُلْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ)
(اعراف، آیه 28).
خلاصه فرد معصیت کار نمی تواند قول و فعل او به طور مطلق مطاع باشد، زیرا نتیجه آن، گمراهی مردم است.
2- پیشوائی توأم با هدایت است
(وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَ)
(انبیا، آیه 73).
«ما (ابراهیم و لوط و اسحق و یعقوب را) پیشوایانی قرار دادیم مردم را به فرمان ما هدایت می کنند».
ناگفته پیدا است افراد گمراه و گنهکار که هنوز خود راه نیافته اند، چگونه می توانند مشعل فروزانی برای دیگران باشند، چنان که می فرماید:
(أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدَى)
(یونس، آیه 35).
«آیا کسی که به سوی حق راهنمائی می کند شایسته است که پیروی شود یا آن کس که هدایت نمی کند مگر این که خود هدایت شود»؟
اینها نمونه هائی است از دلائل نقلی که در قرآن وارد شده است.
برهان عقلی بر عصمت آنها:
1- هرگاه درباره پیامبران احتمال دروغ بدهیم، در این صورت از آنها سلب اطمینان می شود زیرا هیچ گاه مطمئن نخواهیم بود آنچه می گویند راست است و در نتیجه هدف الهی از بعثت پیامبران که پیروی از آنها است، تأمین نمی گردد.
گاهی تصور می شود که چه اشکالی دارد که بگوئیم انبیاء دروغ نمی گویند ولی گناه دیگر را مرتکب می شوند، ولی یک چنین اندیشه بسیار خام است زیرا هرگاه آنها با نیروی عصمت مجهز باشند، نه دروغ می گویند، و نه حرامی را مرتکب می شوند، و اگر مجهز نباشند احتمال ارتکاب هر دو باقی است و نتیجه آن همان سلب اطمینان و از بین رفتن هدف از بعثت است.
2- افراد گنهکار باید تنبیه شود، در این صورت باید کسی بر آنها حد جاری کند چه کسی شایسته است که بر پیامبر خدا حد جاری کند وانگهی اجراء حدود بر انبیاء ایذای آنها نیست؟ خدا ایذای آنها را به طور مطلق حرام نموده است آنجا که می فرماید:
(وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ)
(سوره توبه، آیه 61).
«آنان که پیامبر خدا را اذیت می کنند برای آنان عذاب دردناکی است».
شاید همین اندازه در اثبات عصمت پیامبران پس از نیل به مقام نبوت کافی باشد، کسانی که مایلند که در این مباحث اطلاعات گسترده ای به دست آورند به کتابهائی که در آخر بحث اسامی آنها را یادآور خواهیم شد مراجعه فرمایند.
تصرف در معقولات
نویسنده به عقیده خود یک گواه محکم عقلی بر عدم عصمت انبیا پیدا نموده و (در ص 308) چنین می نویسد:
اگر در پیغمبران به وجود قوه عصمت قائل باشیم که قهراً به واسطه آن از ارتکاب جرم و گناه بری می باشند در این صورت چرا خداوند پیامبران را در تمام افعال و اقوال مدح می کند، و معلوم است که مدح وقتی لازم است که شخص به اختیار خود، کار نیکی انجام دهد.
پاسخ:
هرگاه ما نام این استدلال را تصرف در معقولات بگذاریم کار بی جائی نکرده ایم، خوب بود نویسنده کتاب، مقداری علم کلام می خواند چقدر زیبا بود پیش از چاپ این مباحث، آنها را با یکی از دانشمندان «تبریز» در میان می گذارد و از آنها می پرسید که آیا قول به عصمت، اختیار را از پیامبران سلب می نماید، وانگهی فقط امور اختیاری در خور مدح و ثناء است و کارهای غیر اختیاری ارزش مدح و تعریف را ندارد؟… اینک توضیح مطالب از دو طریق:
پاسخ نقضی:
خدا فرشتگان را مدح می کند.
1- (لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ)
(تحریم، آیه 6).
«نسبت به فرمان خدا معصیت نمی ورزند، و به آنچه مأمورند، انجام وظیفه می کنند».
2- (مَنْ کَانَ عَدُوّاً لِلَّهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ)
(سوره بقره، آیه 98).
«هرکس با خدا و فرشتگان و پیامبران او عداوت ورزد همچنین «جبریل» و «میکال» را دشمن بشمرد، (به طور مسلم او کافر است) و خدا نیز دشمن کافران است».
مدح بالاتر از این نمی شود، که عداوت با فرشتگان را هم پایه با عداوت با خدا قلمداد کرده است، باز آیات دیگری هست که ما از نقل آنها خودداری می نمائیم:
امیرمؤمنان (علیه السلام) درباره دسته ای از فرشتگان چنین می فرماید:
«ما یَغشاهُم نَومُ العَینِ وَ لا سَهوُ العُقُولِ وَ لا فَترَةُ الأَبدانِ وَ لا غَفلَةُ النِّسیانِ».
(آنان را نه خواب در چشمها و نه سهو در عقلها نمی پوشاند، و نه سستی و فراموشی فرا می گیرد).
درباره دسته ای دیگر می فرماید:
«اُمَناءُ عَلی وَحیِهِ وَ السِنَةٌ اِلی رُسُلِهِ وَ مُختَلِفونَ بِقَضائِهِ وَ اَمرِهِ».
(امین بر وحی خداوند هستند و برای پیامبران او زبانها و ترجمانانند و برای رساندن حکم و فرمان او (قضا) در تلاشند.
و نیز درباره فرشتگانی که در کنار عرش قرار دارند، می فرماید:
«لا یَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُم بِالتَّصویرِ وَ لا یَجُرونَ عَلَیهِ صِفاتِ المَصنوعِینَ وَ لا یَحِدُّونَهُ بِالأماکِنِ وَ لا یُشِیرونَ اِلَیهِ بِالنَّظائِرِ».
(پروردگار خود را در وهم و خیال به صورتی در نمی آورند، و اوصاف خلائق را بر او جاری نمی سازند و او را به مکان هائی محدود نمی کنند، و با نظائر و امثال، به سوی او اشاره نمی کنند)، (3).
این همه مدح و ثنا درباره فرشتگان معصوم چه معنی دارد؟ در صورتی که دانش و احاطه علمی آنها به اسرار توحید و عظمت و قدرت آفریدگار، به طور مسلم کسبی نیست بلکه خدادادی است – مع ذلک – در کتاب و سنت تعریفهای زیادی درباره آنها شده است.
دانشمندان درباره فرق «حمد» و «مدح» می گویند:
«اَلحَمدُ هُوَ الثَّناءُ بِالِّلسانِ عَلیَ الجَمیلِ الإختِیاری وَ المَدحُ هُوَ الثَّناءُ بِالِّلسانِ عَلیَ الجَمیلِ سَواءٌ کانَ اِختِیار یا اَو غَیرَ اِختیارِیٍّ».
(ستودن اوصاف و کارهای نیک را که در اختیار صاحب آنها باشد «حمد» می گویند ولی در مدح لازم نیست که آن کار نیک در اختیار دارنده آن باشد، بلکه مدح کارها و اوصاف نیکی که خارج از اختیار شیء است نیز بی مانع است چنان که می گویند: «مَدَحتُ اللُؤلُؤَ عَلی صِفائِها» به طور مسلم زیبائی لؤلؤ و جواهرات گرانبها در خور تحسین و مدح است ولی آن زیبائی و دلربائی از اختیار آن خارج است بنابراین «مدح» انبیا بر ترک معصیت، اگرچه به خاطر نیروی خارج از اختیار باشد بی اشکال است.
پاسخ حلِّی:
دانشمندان عصمت را چنین تعریف کرده اند: «العصمه کون المکلف بحیث لا یمکن ان یصدر عنه المعاصی من غیر اجبار له علی ذلک». (مکلف بر اثر نیروی عصمت، از گناه باز داشته می شود، ولی در عین حال مجبور و مضطر به ترک معصیت نیست، این عبارت که اساطین فن الهی آن را فرموده اند، آشکارا می رساند که پیامبران بر اثر عصمت از گناه کردن باز داشته می شوند، ولی – مع الوصف – مجبور به ترک معصیت نیستند، و توانائی عقلی، و امکان ذاتی از آنها سلب نمی شود، و مقصود از جمله: «لا یمکن ان یصدر» نفی امکان وقوعی است نه امکان ذاتی، چه بسا کارهائی هست که ذاتا امکان وجود دارند ولی به حسب یک سلسله علل، امکان وقوعی ندارند.
برای توضیح مثالی می آوریم:
شعاع قدرت خدا، ظلم و ستم و کارهای قبیح را نیز می گیرد، یعنی خداوند بر کارهای قبیح و زشت قادر است، و صدور آنها از خدا امتناع ذاتی ندارد، ولی مع الوصف هیچ گاه قبیح از آنها سر نمی زند، و ذات غنی و بی نیاز، جامع کل کمال، مصدر کارهای خلاف عدل نخواهد بود، نتیجه اینکه: صدور قبیح از خدا امکان ذاتی دارد ولی با توجه به جهات دیگر، امتناع وقوعی دارد.
با توجه به این مثال می توانید موقعیت عصمت را نسبت به معاصی به دست بیاورید، و آگاه شوید که نیروی عصمت، هیچ گاه قدرت و توانائی (ذاتی) را از پیامبران نسبت به انجام معاصی سلب نمی کند اگر چه تا پایان عمر بر اثر عصمت، نافرمانی نخواهند کرد.
عصمت پیامبران پیش از بعثت…
عصمت پیامبران پس از «بعثت» به گونه ای روشن گردید، اکنون وقت آن رسیده است که پیرامون عصمت مطلقه پیامبران نیز به گونه فشرده بحث کنیم هرچند برای بحث های گسترده مجال نیست ولی با توجه به دو دلیل که یکی قرآنی و دیگری عقلی (محاسبه اجتماعی) است می توان مسأله عصمت آنان را قبل از بعثت ارزیابی کرد اینک هر دو دلیل:
2- (وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ)
(بقره، آیه 124)
«پروردگار ابراهیم او را با کارهائی امتحان نمود، و او نیز انجام داد، گفت ترا پیشوای مردم قرار می دهم، گفت از فرزندان من، نیز پیشوایانی قرار بده خدا فرمود: پیمان و عهد من ستمکاران را نمی رسد».
مقصود از «امامت» یا نبوت است چنان که برخی تصور کرده اند، و یا مقام معنوی دیگری است که غیر از منصب «نبوت» و «رسالت» است و نتیجه منصب «نبوت» خبرگزاری از ناحیه خدا است، و لازمه «رسالت» تبلیغ و رساندن احکام است، ولی معنی امامت(4) پیشوائی برای مردم این است که گفتار و کردار آنان الگو بوده و مردم کارهای خود را با افعال و اقوال آنها تطبیق نمایند.
برخی از اساتید، نظر اخیر را تأیید می کنند زیرا وقتی نوید منصب «امامت» به ابراهیم داده شده او در آن روز «نبی» مسلم بوده زیرا صریح آیه این است که او در روز نوید، دارای ذریه بوده، در صورتی که ابراهیم پیش از آنکه دارای فرزند بشود منصب نبوت و رسالت را دارا بود.
در هر حال: خواه مقصود «نبوت» باشد، خواه منصب دیگر این آیه، گواه محکمی است بر این که صاحبان این منصب باید از آغاز عمر تا پایان آن معصوم و بری از گناه باشند، اینک بیان دلالت آیه:
فرزندانی که ابراهیم (علیه السلام) برای آنها، این مقام را درخواست نمود و جواب منفی شنید از چهار دشته تجاوز نمی کنند:
اول: کسانی که در سراسر عمر خود کوچکترین ستم و کار خلافی انجام نداده اند.
دوم: کسانی که طومار زندگی آنان را سراسر کارهای ناشایست تشکیل داده است.
سوم: در آغاز عمر ستمگر ولی در موقع پیشوائی راه توبه را پیش گرفته و از بیراهه به راه برگشته اند.
چهارم: عکس صورت سوم، یعنی: در آغاز عمر نیکوکار و پاکدامن، ولی موقع زمامداری و پیشوائی منحرف شده اند.
ما وجدان شما را گواه می گیریم، آیا هیچ احتمال می رود که ابراهیم برای گروه دوم و چهارم این مقام را آرزو بکند؟ تا در مقام پرسش و درخواست از مقام مقدس ربوبی درآید؟
به طور مسلم جواب منفی است و چنین احتمالی معقول نیست، پس لابد ذریه و اولادی که مورد گفتگو بوده، یا از دسته اول و یا سوم بوده اند، و چون آیه شریفه، لیاقت و شایستگی لازم را نفی نموده ناچار ناظر به گروه سوم بوده و در نتیجه خلافت و امامت منحصر به گروه نخست خواهد بود.
به عبارت دیگر: از این آیه استفاده می شود که امام و پیشوای مردم مانند ابراهیم و نظایر آن باید از هرگونه ظلم و ستم دور باشد، زیرا خداوند در آیه مقام امامت و عهد خود را از ظالم نفی می نماید و مرد گناهکار و عاصی به طور مسلم ظالم است، چون تعدی بر حق خدا کرده هم چنانکه بر نفس خود نیز ظلم نموده است.
در هر حال آیه، به طور مطلق از «ظالم» لیاقت و شایستگی را نفی می کند، خواه بر ستم و ظلم خود باقی بماند و خواه در قسمتی از عمر خود ظالم بوده و بعدا نادم شده و توبه نصوح کرده باشد.
با توجه به مفاد آیه روشن می گردد که منصب نبوت و یا امامت بالاتر از آن گروهی است که یک روز و یا همه روزها مصداق ستمگر بوده اند و از طرفی هم هر فرد معصیت کاری، به نوعی ظالم و ستمگر است زیرا یا ستم بر خدا کرده و یا ستم بر نفس. و نتیجه این می شود که این نوع مقام های معنوی به افراد معصیت کار ولو یک روز و یک لحظه در تمام عمر، داده نمی شود.
2- یک حساب اجتماعی:
جای شک نیست که اگر مردی پاسی از عمر خود را در گناه بگذراند، برای مرد بسیار گران است که به اطاعت مطلقه او گردن نهند و گاهی می شود که برخی از معاصی موجبات تنفر مردم را از فاعل آن، فراهم می آورد مثلا شما فرض کنید که کسی خود مدتها قمارباز و مشروبخوار بود، دزدی و سرقت می نمود و… و پس از مدتی می خواهد مردم را به سوی خدا دعوت کند، و آنها را از ارتکاب معاصی و گناهان، که خود تا دیروز مرتکب آنها بود، نهی کند… آیا سخنان و پندهای او تأثیری در مردمی که ناظر تمام اعمال قبلی او بوده اند، می کند؟ مسلما جواب منفی است، بنابراین، هر پیامبر و امامی باید قبل از تصدی مقام خلافت و امامت، از تمام آلودگیها دور و مبراء باشد تا هدف بعثت عملی گردد و مقدمات نفوذ او بر دشمن فراهم شود.
نبوَّت یک مقام و منصب الهی است:
نویسنده تصور کرده که نبوت و ولایت، یک مقام و منصب ظاهری دنیوی بوده و به مشابه «وزارت»، «وکالت» و «ریاست حکومت» است که اگر آزادی در اجتماعی باشد، مردم سالم و عاقل دوراندیش و مبتکر، لیاقت و شایستگی این مقام را دارند… و روی همین اصل، فکر کرده چه اشکال و مانعی دارد که شخصی، پاسی از عمر خود را در ضرر و خسران، در ظلم و ستم، در کفر و شرک و نفاق بگذراند ولی بعدها پس از توبه، مورد الطاف الهی قرار گیرد، و به مقام شامخ «نبوت» نائل گردد.
ولی مثل این که بررسی اوضاع اجتماعی کشورمان را در طول قرون، ایشان را به شبهه انداخته و تصور کرده است که «نبوت» مانند ریاستها و مقامات اداری و وزارتها و وکالتهای رسمی است که اغلب نصیب اشخاص مجهول الهویه و المکان و عناصر غیر صالح می شود.
ولی باید گفت که نبوت یک مقام معنوی ملکوتی توأم با قداست نفسانی و باطنی است و شخص نبی و رسول، از روز انعقاد نطفه تا آخرین لحظات عمر باید تحت عنایات و توجهات خاصه الهی قرار گیرد، تا بتواند پس از مدتی فرشته را ببیند، و کلام خدا را بشنود، و اسرار عالم ملک و ملکوت را متحمل گردد، و سرانجام روح و نفس و اراده او به اندازه ای نیرومند باشد که بتواند حتی در تکوین (باذن الله) تأثیر کند. یک چنین مقام معنوی الهی، برای کسانی که دیروز ناپاک و عاصی بودند، داده نمی شود، چنان که هیچ یک از انبیاء الهی (چنان که تاریخ به ما نشان می دهد و قرآن مجید سرگذشت زندگی آنان را شرح می کند) چنین نبوده اند.
ما تصور نمی کنیم که هرگاه نویسنده به برخی از علوم سری می زد، و در آنجا دروسی درباره حقیقت نبوت و امامت می خواند، اساتید آن فن برای او روشن می کردند که نبوت و امامت مقامی نیست که در ظرف یک روز برای کسی دست بدهد، نبوت، و خلافت الهی به پیرو یک سلسله ملکات فاضله و روحیات پاک و به دنبال یک سلسله مجاهدات و تدبرات و تفکرات، حاصل می گردد.
از قضا سرکنگبین صفراء فزود:
مطالعات سی و پنج ساله نویسنده به جای این که او را به حقایق قرآنی برساند، چطور شده که او را بر ضد واقعیت های قرآنی هدایت نموده است اینک نمونه ای از آن:
وی در ص 151، آشکارا نسبت نافرمانی (معصیت) به حضرت یونس داده و تصور کرده است که کم حوصلگی و فرار یونس از قوم خود معصیت بوده است ولی می گوید که این نافرمانی پیش از دوران نبوت او بوده و پس از آنکه توبه کرد، آن وقت خداوند او را به پیامبری برگزید.
چقدر زیبا بود که نویسنده پیش از چاپ کتاب نوشته خود را به یکی از دانشمندان تبریز می داد، تا نوشته او را مطالعه کنند و به او برسانند که هرگاه (قبول کنیم) که فرار یونس و بی صبری او به گونه ای بود که با عصمت او جمع نمی شده است، این معصیت و نافرمانی به شهادت صریح قرآن در دوران نبوت او، بوده چنانکه می فرماید:
(وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ * إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ * فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ * فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ)
(صافات، آیه 139 تا 142).
«به راستی یونس از پیامبران بود، آن دم که سوی کشتی فرار کرد با کشتی نشینان قرعه زد، از قرعه افتادگان شد، نهنگ او را بلعید و او خویشتن را سرزنش نمود».
شما از این آیه چه می فهمید، جز اینکه این نافرمانی (به عقیده نویسنده) در دوران نبوت او بوده زیرا کلمه «اذ» در جمله «اذ ابق» ظرف برای «من المرسلین» است.
وانگهی قسمت اعظم آیات این سوره، پیرامون سرگذشت پیامبران است مثلا قبل از سرگذشت «یونس» داستان «لوط» را چنین بیان می کند:
(وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ * إِذْ نَجَّیْنَاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عَجُوزاً فِی الْغَابِرِینَ)
(صافات، آیه 133 – 135)
«به راستی لوط از پیامبران بود زمانی که او و خاندانش را جملگی نجات دادیم مگر پیرزنی که قرین باقی ماندگان بود»
همچنین در این سوره سرگذشت گروهی از پیامبران با هیمن لفظ، قبل از داستان یونس، بیان شده است.
دستاویز نویسنده مانند برخی از پیشقدمان بر او، در اینکه یونس مرتکب معصیت شده دو چیز است:
اول: اگر معصیت نبود توبه چه معنی دارد.
دوم: مؤاخذه یونس و انداختن او در شکم ماهی گواه به نافرمانی او است خصوصا با تصریح خود «یونس» به این که «سبحانک انی کنت من الظالمین» (انبیاء، آیه 87).
ولی به خواست خدا در مطلب آینده درباره این کلمات که در داستان «حضرت آدم» نیز وارد شده است، توضیحاتی خواهیم داد(5).
پی نوشت ها :
1- مربوط به مطلب 39 صفحه 151 – از کتاب «تفسیر آیات مشکله قرآن» ذیل آیه «قالا ربنا اننا ظلمنا انفسنا» و هدف از عنوان آیه، اثبات عدم عصمت پیامبران است.
2- به ص 308 از کتاب «تفسیر آیات مشکله» مراجعه شود.
3- نهج البلاغه، خطبه نخست.
4- یکی از ابعاد امامت «اسوه» و «الگو» بودن است نه تمام ابعاد آن، بلکه برای آن ابعاد دیگر نیز هست و تفصیل آن را در جلد پنجم مفاهیم القرآن مطالعه فرمائید.
5- افرادی که بخواهند پیرامون عصمت بحث و تحقیق کنند به منابع یاد شده در زیر مراجعه فرمایند «اعتقادات صدوق» (باب الاعتقاد فی العصمة) ص 99 ط تهران، «اوائل المقالات» شیخ مفید، ط 2 تبریز، ص 29 و 30 و 111 و «شرح عقاید الصدوق» شیخ مفید ط 2 ص 60، و ص 61 و «النکت الإعتقادیه» ط مشهد، ص 43، 44، 45 و «بحارالأنوار» مجلسی، ط جدید، ج 11، ص 72 به بعد «الالفین» علامه حلی، ط 1، نجف، ج1، از ص 51 تا 222 و ج 2 از ص 1 تا 84 و «تنزیه الانبیاء» سید مرتضی علم الهدی ص 1 و «عقاید الاسلام» مقدس اردبیلی ص 88 و «اسرار الحکم» ملاهادی سبزواری، ط جدید، ج1، ص 402 و به بعد «واصل الشیعة و اصولها» از کاشف الغطاء، ط 8، ص 78 و «متشابهات القرآن، و مختلفه» ابن شهر آشوب، ج1، ص 204 و «منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة خوئی»، ط جدید، ج2، ص 97 و به بعد و «المیزان فی تفسیر القرآن» تألیف علامه طباطبائی، ج 2، ص 97 و به بعد و ج 5، ص 80 و به بعد و «کفایة الموحدین» طبرسی نوری، ج 1، ط جدید، ص 517 و به بعد و «توحید اهل التوحید» تألیف شهرستانی، ط تهران، ص 25 بعد و «اهداء الحقیر فی معنی حدیث الغدیر» تألیف مرحوم سید مرتضی خسروشاهی، ط نجف، ص 26 و 27 و «رسالت جهانی پیامبران» نگارش جعفر سبحانی.
منبع :سبحانی، جعفر (1387)، تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن، قم: مؤسسه امام صادق (ع)، چاپ چهارم.