گنج نویافته
شهید سید حسن مدرس از تأثیرگذارترین و جناب ترین شخصیت هاى تاریخ معاصر ایران به شمار مى آید؛ بزرگ مرد دین و سیاست، سید یک لاقباى شوریده و شوخ، با شخصیتى
نویسنده : حامد بقایی
شهید سید حسن مدرس از تأثیرگذارترین و جناب ترین شخصیت هاى تاریخ معاصر ایران به شمار مى آید؛ بزرگ مرد دین و سیاست، سید یک لاقباى شوریده و شوخ، با شخصیتى استثنایى که جامع اضداد مى نمود، در وجودش دانش، خود، فراست و فرزانگى با زهدورزى و عبودیت درهم مى آمیخت. مبارزه اش براى اندوختن درهم و دینار و کسب زور و زر نبود. سوداى قدرت در سر نداشت. دیانتى زلال در روح اش جارى بود و سیاست اش چونان دیانت اش بود. در مبارزه با رضا خان میرپنج، تمام هیمنه و »منشى آن قلدر سفاک و فرومایه را به ریشخند مى گرفت و باطنز کم نظیرش درهم مى شکست. در عین حال با مردم مهربان بود و هم سفره و هم تراز تهیدستان روزگار مى گذراند، چنان خارچشم جباران شد که سرانجام حضورش را – به زعم دورى از مال و منصب و اعوان و انصار – برنتافتند. به تبعیدش فرمان دادند و باز به تبعید نیز راضى نشدند. کمر به قتل او بستند و در بیست و هفتم رمضان سال 1316 شمسى به شهادت اش رساندند.
***
شرح زندگى سید والا مقام شهید مدرس – اینجا و آنجا – در کتاب ها آمده است؛ از جمله در سال شمار مبسوطى که محقق ارجمند استاد محمد گلبن فراهم آورده اند.(1) در این مختصر ما تنها بر دهه ى پایانى عمر پربار آن بزرگ مرد تأکید مى کنیم؛ چنان که در زندگى نامه ى شهید مدرس آمده، در سال 1307 هجرى شمسى به دستور رضا خان میرپنج از تهران به خواف تبعید شد و به گزارش خود وى »امیدوارم که به توفیقات و تأییدات او جل و نشانه راضى به رضا و قضاى او باشم، بعد از گذشتن زیاده از شصت سال از عمر در سنه یک هزار و سیصد و چهل و هفت هجرى قمرى از محل اقامت تبعید و در یکى از مضافات خراسان در محبسى که مسلمان نشنود، کافر نبیند، محبوس شدم.«(2)
محبوس شدن در زندان – هر زندانى و به هر دلیلى درست یا نادرست – فرصت زیستن آزادانه را از آدمى مى گیرد و در فضایى دور از جریان عادى و طبیعى زندگى، روابط خانوادگى و اجتماعىِ فرد محبوس را به هم مى ریزد و به اختلال مى کشاند. انبوهى از دلشوره و اضطراب و رخوت و نومیدى و تردید را بر روح و روان او آوار مى کند، به ویژه آن که با تبعیدى جانکاه توأمان شود، آن هم در اوان این قرن پرماجرا (سال هاى 1316 – 1307)؛ در روزگارى که فقدان دسترسى ها ارتباطى و مخابراتى کم ترین امکان اطلاع از خانواده و جامعه را سلب مى کرد، به خصوص در سایه ى خفقان ددمنشانه ى رضاخانى.
با چنین تصویرى طبیعى است که مدرس از اصل تبعید و حصر و حبس اش خشنود نباشد، آن هم تبعید و حبس در ارک ویران و متروک خواف در سال هاى کهولت، به دور از خویشان و یاران… اما سید شهید با جانى باورمند و روحى آکنده از خوشدلى و صفا، بى آن که از این معامله ى سهمگین بشکند، جلوه هایى از شخصیت والا و ممتازش را به نمایش مى گذارد.
»گنجینه خواف« دست نوشته هاى شهید سید حسن مدرس در آن روزهاى ظلمانى است؛ مجموعه ى درس ها و یادداشت هاى روزانه، از این یادداشت ها پیش از این در برخى مقاله ها با عنوان هایى چون »خاطرات خواف«، »یادداشت هاى سیاسى« و »خوافنامه« یاد شده است. »گنجینه خواف« هفت دهه مستور ماند، نامى از آن بود و نشانى نه، تا آن که در گذر روزگار به دست دکتر نصرالله صالحى مى رسد و به همت ایشان استنساخ و تنظیم و تنقیح شده و از سوى انتشارات طهورى منتشر مى شود؛ »در یکى از روزهاى خرداد سال 1381 در ملاقات و گفتگویى که با استاد ارجمندم سرکار خانم دکتر شیرین بیانى (نوه مرحوم دکتر مهدى ملک زاده) در گروه تاریخ دانشگاه تهران داشتم، ایشان ضمن صحبت هاى شان، اظهار داشتند که در خانواده، همراه دو سه جزوه پزشکى و چند عکس خصوصى باقى مانده از مرحوم دکتر ملک زاده پاکت سر بسته اى وجود دارد که بر روى آن نوشته شده: »یادداشت هاى مربوط به مدرس«. ایشان افزودند که تاکنون پاکت مزبور را کسى از جمله خود من نگشوده و از محتواى آن باخبر نیست. سپس از من خواستند. تا محتویات این پاکت را بررسى کنم. من نیز با کمال علاقه و کنجکاوى این پیشنهاد را پذیرفتم. درست یک هفته بعد از این گفتگو دکتر بیانى باکمال بزرگوارى پاکت مذکور را به اینجانب تحویل دادند و من دو هفته بعد نتیجه بررسى را به ایشان این گونه اطلاع دادم: »محتویات درون پاکت در واقع همان دسته نوشته هاى مرحوم مدرس در دوران حبس و تبعید در خواف است که در برخى منابع به آن اشاره شده و تاکنون محل نگهدارى آن معلوم نبوده است و برخى احتمال از بین رفتن آن را مى داده اند.«[ص 12] بنابر پاره اى قرائن و اشارات که از همین برگ هاى پیدا شده دریافت مى شود، بخشى از یادداشت هاى مرحوم مدرس که یحتمل شرح احوالات و بیان دیدگاه هاى سیاسى اوست همچنان نامکشوف مانده که انشاء الله در آینده اى نزدیک پیدا شود و به دست دوستداران تاریخ معاصر ایران برسد. چنان که مصحح در مقدمه اظهار مى دارد؛ این کتاب مربوط به دو سال و هفت ماه نخست از تبعید مرحوم مدرس بوده و از دوره ى دوم تبعید وى یعنى شش سال و نیم باقى مانده چندان خبر مستند و موثقى در دست نیست. بدین گونه پرسش مصحح »گنجینه خواف« در ابتداى مقدمه پررنگ مى شود؛ »چرا مدرس را با وجود کهولت سن، رنجورى و شکستگى بسیار در طول بیش از نه سال حبس و تبعید، در نهایت به دستور رأس هرم قدرت به شهادت رساندند؟«[ص 8] به چه دلیل در طول نه سال و نیم اجازه ى هیچ گونه ملاقاتى به بستگان و یاران مرحوم مدرس داده نشد؟ و همان یک دو دیدار استثنایى نیز با تدابیر شدید امنیتى انجام پذیرفت؟ چه بود که بزرگان سیاست و دین کشور جرأت و اجازه نیافتند تا مدرس را از تبعید و حبس برهانند یا دست کم شرایط تبعید را مناسب تر کنند؟ به بخشى از تضییفات دوران تبعید در مقدمه ى گنجینه اشاره شده است؛ »دستور اعمال سختگیرى نسبت به مدرس در خاطرات دکتر محمد حسین مدرس که در پنجمین ماه حبس مدرس براى دیدار با او اقدام به سفرى ناموفق به مشهد و خواف کرده بود نیز آمده است. وى مى نویسد: »از جمله مطالبى که در آخرین روزهاى اقامت ام در مشهد از آقا عباس قلى دیهیم شنیدم این بود که گفت چون رئیس تأمینات به خواف آمد، دستورات شدیدى در سختگیرى به آقاى مدرس مبنى بر قطع غذا و حبس تاریک را داد…«(3) دردالانچه اى که تقریباً دو ذرع و چهار یک در یک ذرع و چهاریک بود، گلیمچه اى تقریباً دو ذرع در یک ذرع انداخته با پوستین نیمدارى که داشتم در آنجا منزل کردم و اغلب اوقات درب آن دالانچه باز نبود، در امور زندگى هم فقط اسم نان و آبى برده مى شد… دو ملاقات اخیر در مطلب به مأمور گفتم: یکى آن که اگر مقصود تلف کردن من است، چرا این رویه و تضییقات غیرمرسوم و غیرعادى را پیش گرفته اید که مرا زجرکش کنید، ممکن است اگر این مأموریت را دارید، در محوطه محبس شما سه نفرید، مرا گرفته بخوابانید و این قطعه سنگى که تقریباً بیست منى است روى من بگذارید تا من تلف شوم زیرا که من چاره اى ندارم…[ص 22] مرحوم ملک الشعراى بهار شاعر و ادیب نامور که از یاران مدرس در مجلس شورا بوده، پس از سقوط رضاشاه در مقاله اى با عنوان »مدرس یا بزرگ ترین مرد فداکار« احوال مدرس در دوران تبعید را چنین حکایت مى کند: »روزى ورقه کوچکى به خط مرحوم مدرس در شهر مشهد به دست آقا شیخ احمد بهار مدیر روزنامه بهار (دایى زاده حقیر) مى رسد، این ورقه را یک نفر از آن امنیه ها محض رضاى خدا آورده و به آقاى بهار داده بود. مدرس در آنجا نوشته بود که زندگى من از هر حیث دشوار است، حتى نان و لحاظ ندارم، آقاى بهار آن ورقه را به اعتماد مردانگى و وجدان دارى به آقاى امیرلشکر جهانبانى مى دهد و از او اصلاح این وضع ناهنجار را درخواست مى کند. جهانبانى قول اصلاح مى دهد و به تهران مى نویسد و گفته شد که قدرى حالش از حیث غذا بهتر شد، اما کسى چه مى داند، زیرا دیگر نامه اى از مدرس به احدى حتى به فرزند محبوبش هم نرسید…«[ص 20] و در ادامه همین نوشته به نقل از نایى – از مأمورین سرشناس نظمیه مى افزاید: »من به دیدن او به خواف رفتم. یک چشمش نابینا شده و موى سر و ریشش دراز و ژولیده و پشت او خمیده بود.«[ص 20] بى شک راز این همه سخت گیرى را باید در هراسى جستجو کرد که دستگاه خودکامه ى رضاخانى از آن رادمرد نستوه و خستگى ناپذیر در دل دارد. در چنین وضعى حال و مقال سید شوریه ى ما عشق ورزى شگفت به لطف و قهر الهى است و رضا به داده ى الهى دادن و از جبین گره گشادن و باور به این که هر چه آن خسرو کند، شیرین بود. سید غریب مى نویسد: »لیله چهارشنبه 17 اسفند / نظر به این که سال ها بود در بعضى اوقات که به خود مى آمدم به هر حال [که] بودم، از خداوند مسئلت مى نمودم: فراغتى به من مرحمت فرما که چند امر را به توفیق خودت انجام دهم: اولاً محاسبه عمر خود را که این سرمایه عمر و قواى جوانى ووو را در چه صرف نموده ام. به عبارت اخرى امتثال امر »حاسِبوا قَبْلَ اَنْ تُحَاسَبُوا« را بنمایم. ثانیاً [درباره] معلومات و حقایقى که در فطرت من گذاشته تفکر کرده اجتهاد نمایم. ثالثاً آنچه از من فوت شده از اعمال و اذکار تدارک کنم. به مثل (عبادت) به جبران (توبه) به استغاثه و تضرع عفو و بخشش (دعا) به شفاعت شفیعان (توسل به محمد و آله الطاهرین(ص)) و در این پیش آمد قهرى به آن فراغت و موقعیتى که سال ها از خداوند تبارک و تعالى مسئلت مى نمودم تقریباً نایل گردیم. به جد بزرگوار خود مولاى متقیان امیرمؤمنان(ع) تأسى کرده »فُزتُ بِرَبِّ الکَعْبه« را مکرراً به زبان آوردم (ولى ابن ملجم معذور نیست). امور مذکوره مطلوبه را از وقت استقرار در محبس مشغول شده و به توفیق خداوند امیدوارم موفقیت کامله حاصل شود. آمین یا رب العالمین.«[ص 85] در جایى دیگر این گونه به نیت عاشقى دل مى بندد: »بعد از استقرار در محبس به خداوند منان ملتجى شدم که مرا ظاهراً و باطناً، عملاً و قصداً در این مدت حبس فقط به خودش مشغول فرماید، نیتم براین شد که از شبانه روز دوازده ساعت را مشغول اعمال و اذکار جوارحى باشم از واجبات و غیرها که اقلاً اعمال و اذکار من مشتمل بر دوازده هزار مرتبه اسماء مبارک خداوند جل و علا برده باشد. بحمدالله و شکره تا این تاریخ به این نیت موفق شده ام.«[ص 77] در ادامه ى همین یادداشت رهایى از حصر و تبعید و دوام توفیق در ذکر و فکر و سیر و سلوک ربانى را آرزو مى کند و شهادت فى سبیل الله را: »امیدوارم که خداوند تبارک و تعالى مرا از این گرفتارى نجات دهد. ولى توفیقى که مرحمت فرموده باقى و زیاد فرماید تا انشاء الله تعالى با حال اختیار کامل از اعمال و اذکار و افعال و افکاره قبل از رفتن از دار فانى به مقام رضا و تسلیم و امتثال امر »موتوا قبل ان تمُوتُوا« خود را برسانم. و با این حال امیدوارم که به مقام شهادت فى سبیل الله که سال هاى متمادى از خداوند مسئلت نموده ام موفق شده و مصداق آیه شریفه »وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَلْ اَحیْاءٍ عِنْدَ رَبِّهُمْ یُرزَقُون« واقع شوم. آمین، آمین، آمین یا رب العالمین.«[ص 78] × × ×
سید شهید به تأسى از اجداد طاهرین اش ظلمت حبس و تبعید را با مشعل عبادت و پرستش حضرت حق نورانى مى کند؛ به شور و شیوه اى که یادآور روزها و شب هاى حبس حضرت امام موسى کاظم(ع) است. فشرده ى اذکار را وارد و عبادات سید شهید در آن سال هاى کبود از این قرار است؛ قرائت قرآن، نماز قضا براى خود والدین و بعضى از ذوى الحقوق، زیارت عاشورا، ختم صلوات، ختم اَمَّنْ یجیب، مداومت بر ادعیه، توسل به حضرت حجت(ع)، نماز حضرت قائم آل محمد(عج)، ذکر یا على، و مناجات شکر و شکر و شکر…، خوشدلى و ابتهاج روحانى و جان شاگرد سید پارسا و والارا از این عبارات مى توان دریافت: »از جمله اعمالى که در مدت حبس تکرار آن را شب و روز اهمیت مى دادم، سجده شکر بود. گرچه نعم و الطاف خفیه و جلیه بارى تعالى نسبت به هر موجودى از موجودات و تل
هرکسى عِدّه و عُدّه او را غیر از خود بارى تعالى کس نمى داند و هیچ کس از عمده شکر یکى از آنها بر نمى آید چه جاى من، ولى این سجده شکر من بالخصوص متعلق بود به این توفیقى که قهراً در این سفر [=تبعید] به من مرحمت شد که حقیقتاً عین لطف بود: »شکراً لک لتوفیق المحاسبه، شکراً لک لتوفیق التفکر«.[ص 85] مرحوم مدرس اگرچه در خلال یادداشت ها، برنامه ى روزانه اش را به دقت بیان مى کند، از فتوحات و مکاشفات اش – که دستاورد طبیعى ذکر و فکر براى سالکان الى الله است – چندان پرده برنمى دارد جز به اشاراتى که استطراداً ذکر مى شوند: »گاهى برخى ذوى الحقوق در خواب به لسان حال از من توقع کردند… بیدار شدم در حالى که مشغول قرائت این آیه بودم… در اواخر سال شبى سحر از خواب بیدار شدم در حالتى که درخواب مى خواندم…«
از همین اشارات گذرا مى توان دریافت که با همه ى سختى ها و ناملایمت هاى دوران حبس و تبعید، سید شهید در خواب و بیدارى اش حالى بسیار خوش داشته که در عین تداوم و استمرار حال و مقال، زیادت این توفیق را از خداوند مى خواسته و چنین برنامه اى را به کسانى که گرفتار حبس و محبس مى شوند، پیشنهاد مى کند: »از خداوند چنانچه من خواسته ام بخواهند که تمام مدت محبوسیت، خداوند آنها را به خودش مشغول نماید. امیدوارم همانطورى که این مسئله از من قبول شد و خداوند توفیق لازم را داد که از ذکر او و اعمال و اذکار ابداً خستگى و کسالت حاصل نمى شد[…] مسئلت دیگران را هم قبول فرماید.«[ص 86] ***
رفتار مشفقانه و مهربان شهید مدرس با زندانبانان اش – که به هر تقدیر مأمور به سخت گیرى نسبت به او هستند – از نکات دیگرى است که انسان را تحت تأثیر قرار مى دهد. او کریمانه شرایط مراقبان اش را درک مى کند که مأمورند و فرمان بر، در این باره به چند نمونه اشاره مى کنیم: »در اواخر رمضان 1347 [اواسط بهمن 1307ش] همان شخص محترم [؟] از تأمینات نظمیه مشهد مقدس که چند ماه قبل هم آمده و دوسیه اى ترتیب داده و رفته بودند مجدداً وارد شدند […] مأمورینى که مراقب من بودند با کمال پریشان حالى در غیاب مأمور مذکور به من اظهار داشتند که دستور سخت گیرى نسبت به شما، به ما داده شده است. من گفتم شما به وظیفه خود رفتار کنید«.[ص 49] در یادداشتى دیگر از سر دلسوزى چنین مى نویسد: »مأمورین بى چاره شب و روز با وضعیات ناگوار من به سر برده انتظار رسیدن تکلیف جدیدى را که وعده داده شده بود داشتند.«[ص 25] او در کنار اشتغال به برنامه ى عبادى و اذکار و افکارش مأموران را زیر نظر و مراقب حال آنهاست در جابه جایى مأموران گرفتار دو مأمور معتاد به تریاک مى شود که ابتلاى آن به اعتیاد موجب تضییق مضاعف در حق آن والامرد مى شود. در یادداشت شب شنبه 26 بهمن [1308] مى خوانیم: »من در گوشه اتاق و پهلوى بخارى نشسته مشغول کار خود بودم و آن دو نفر نیز در گوشه دیگر اتاق دراز کشیده به نوبت مشغول عملیات خود بودند، این وضع ناگوار که در حقیقت هم آن بیچاره ها و هم من لابد بودیم خیلى قلب مرا آزرده داشت.
دست بیچاره چون به جان نرسد
چاره جز پیرهن دریدن نیست [ص 58]
ضمن همین یادداشت هاست که اعتیاد به تریاک را حرام مى خواند: »سابق براین هم معتقد بودم که کشیدن تریاک که موجب کسر و نقص یکى از اعضا و یا قواى انسان بشود حرام و از گناهان کبیره است[ص 59] در پیوند با همین نظر فقهى در یادداشتى دیگر آمده است: »فاعل این فعل نسبت به تکالیف خدایى مغدور نیست بناءً على هذا کسى که به سوء اختیار خود، خود را مبتلا به تریک کرد در همین عمل ناشایسته نسبت به خلق و خالق مغدور نیست، حى قضا شدن یک نماز صبح […] یا ترک جواب سلامى به جهت خمار تریاک«[ص 16] او همنشینى و مصاحبت با مأموران معتاد را عذابى ناگوار مى بیند و در پى توسلى از مصاحبت آنان خلاص شده و با مأموران جدیدى روبه رو مى شود. این بار برخى از مأموران را صاحب استعداد و کمالاتى مى بیند، که از او تقاضاى درس و بحث در مقوله ى عرفان و فلسفه مى کنند. با مشاهده ى اشتیاق و استعداد مأموران مدرس نیز بر سر شوق آمده و به تدریسى مى آغازد. بخش سوم »گنجینه خواف« که مشتمل بر یک مقدمه و چهل درس و یک خاتمه مى باشد، حاصل آن گفت و شنیدهاست.
آقاى على مدرسى نیز در خاطرات خود به تدریس تفسیر اشاره اى دارد: »در سال هاى اخیر کتاب دیگرى به وسیله خانواده دیهیم [عباسقلى] مأمور حبس مدرس به دست ما رسید که تفسیر »بسم الله الرحمن الرحیم« است با خطى خوش که ظاهراً مدرس در زندان براى مأموران محبس خودى گفته و یکى از آنان مى نوشته«[ص 23] دکتر سید عبدالباقى مدرسى – فرزند چهارم مدرس – از سفر به خواف و دیدار با پدر – در سال پنجم تبعید یعنى سال 1312 – این گونه حکایت مى کند: »بالاخره به خواف رسیدم و سه روز در کنار آقا در اتاقى که زندان بود و فقط مى توانست جمع و بعد از ظهر در حیاط دژ زندانش قدم بزند. ماندم. آقا سر حال بود و هر صبح براى رئیس زندان و جمعى از زندانبانانش درس تفسیر مثنوى مى گفت.[ص 32] نه گفته نماند که تنها کتاب موجود در محبس مثنوى معنوى بود که مرحوم مدرس در اوقاتى که ممنوع نبود یا مانع نداشت به اختلاف ایم و فصول قدرى با تأمل مى خواند.[ص 85] بازى زمانه را بنگرید که زندانى و زندانبانان را از گوشه و کنار ایران در خواف بر سر سفره ى قرآن و عرفان مى نشاند تا جان هایى بارور شوند و به قدر گنجایش توشه بگیرند. این همه آوازه ها از برکت زلالى و شادابى روى است که سخت ترین رخدادهاى زندگى در تبعید و حبس و انقطاع از عزیزان اش را به روزهایى پُرگل و آفتابى بدل مى کند تا خاتمه ى عمر مبارک اش را به نیکویى افزون تر به سوى سراى باقى پشت سر گذارد.
در پایان با تقدیر از کوشش ارزنده ى دکتر نصرالله صالحى و آرزوى بخت یارى روزافزون براى امثال ایشان در احیاى آثار صالحان و مصلحان یادآورى مى کنیم که برگ برگ یادداشت هاى شهید گرانقدر سید حسن مدرس با دست دل نوشته شده، پس سطر سطر آن را باید با دل دید و خواند و بازخواند و اى بسا به ناگزیر با اشک، این تورق وگلگشت تنها برخى از جنبه هاى این اثر نویافته را از سر شوق واگویه کرده است. همین و بس.
***
شرح زندگى سید والا مقام شهید مدرس – اینجا و آنجا – در کتاب ها آمده است؛ از جمله در سال شمار مبسوطى که محقق ارجمند استاد محمد گلبن فراهم آورده اند.(1) در این مختصر ما تنها بر دهه ى پایانى عمر پربار آن بزرگ مرد تأکید مى کنیم؛ چنان که در زندگى نامه ى شهید مدرس آمده، در سال 1307 هجرى شمسى به دستور رضا خان میرپنج از تهران به خواف تبعید شد و به گزارش خود وى »امیدوارم که به توفیقات و تأییدات او جل و نشانه راضى به رضا و قضاى او باشم، بعد از گذشتن زیاده از شصت سال از عمر در سنه یک هزار و سیصد و چهل و هفت هجرى قمرى از محل اقامت تبعید و در یکى از مضافات خراسان در محبسى که مسلمان نشنود، کافر نبیند، محبوس شدم.«(2)
محبوس شدن در زندان – هر زندانى و به هر دلیلى درست یا نادرست – فرصت زیستن آزادانه را از آدمى مى گیرد و در فضایى دور از جریان عادى و طبیعى زندگى، روابط خانوادگى و اجتماعىِ فرد محبوس را به هم مى ریزد و به اختلال مى کشاند. انبوهى از دلشوره و اضطراب و رخوت و نومیدى و تردید را بر روح و روان او آوار مى کند، به ویژه آن که با تبعیدى جانکاه توأمان شود، آن هم در اوان این قرن پرماجرا (سال هاى 1316 – 1307)؛ در روزگارى که فقدان دسترسى ها ارتباطى و مخابراتى کم ترین امکان اطلاع از خانواده و جامعه را سلب مى کرد، به خصوص در سایه ى خفقان ددمنشانه ى رضاخانى.
با چنین تصویرى طبیعى است که مدرس از اصل تبعید و حصر و حبس اش خشنود نباشد، آن هم تبعید و حبس در ارک ویران و متروک خواف در سال هاى کهولت، به دور از خویشان و یاران… اما سید شهید با جانى باورمند و روحى آکنده از خوشدلى و صفا، بى آن که از این معامله ى سهمگین بشکند، جلوه هایى از شخصیت والا و ممتازش را به نمایش مى گذارد.
»گنجینه خواف« دست نوشته هاى شهید سید حسن مدرس در آن روزهاى ظلمانى است؛ مجموعه ى درس ها و یادداشت هاى روزانه، از این یادداشت ها پیش از این در برخى مقاله ها با عنوان هایى چون »خاطرات خواف«، »یادداشت هاى سیاسى« و »خوافنامه« یاد شده است. »گنجینه خواف« هفت دهه مستور ماند، نامى از آن بود و نشانى نه، تا آن که در گذر روزگار به دست دکتر نصرالله صالحى مى رسد و به همت ایشان استنساخ و تنظیم و تنقیح شده و از سوى انتشارات طهورى منتشر مى شود؛ »در یکى از روزهاى خرداد سال 1381 در ملاقات و گفتگویى که با استاد ارجمندم سرکار خانم دکتر شیرین بیانى (نوه مرحوم دکتر مهدى ملک زاده) در گروه تاریخ دانشگاه تهران داشتم، ایشان ضمن صحبت هاى شان، اظهار داشتند که در خانواده، همراه دو سه جزوه پزشکى و چند عکس خصوصى باقى مانده از مرحوم دکتر ملک زاده پاکت سر بسته اى وجود دارد که بر روى آن نوشته شده: »یادداشت هاى مربوط به مدرس«. ایشان افزودند که تاکنون پاکت مزبور را کسى از جمله خود من نگشوده و از محتواى آن باخبر نیست. سپس از من خواستند. تا محتویات این پاکت را بررسى کنم. من نیز با کمال علاقه و کنجکاوى این پیشنهاد را پذیرفتم. درست یک هفته بعد از این گفتگو دکتر بیانى باکمال بزرگوارى پاکت مذکور را به اینجانب تحویل دادند و من دو هفته بعد نتیجه بررسى را به ایشان این گونه اطلاع دادم: »محتویات درون پاکت در واقع همان دسته نوشته هاى مرحوم مدرس در دوران حبس و تبعید در خواف است که در برخى منابع به آن اشاره شده و تاکنون محل نگهدارى آن معلوم نبوده است و برخى احتمال از بین رفتن آن را مى داده اند.«[ص 12] بنابر پاره اى قرائن و اشارات که از همین برگ هاى پیدا شده دریافت مى شود، بخشى از یادداشت هاى مرحوم مدرس که یحتمل شرح احوالات و بیان دیدگاه هاى سیاسى اوست همچنان نامکشوف مانده که انشاء الله در آینده اى نزدیک پیدا شود و به دست دوستداران تاریخ معاصر ایران برسد. چنان که مصحح در مقدمه اظهار مى دارد؛ این کتاب مربوط به دو سال و هفت ماه نخست از تبعید مرحوم مدرس بوده و از دوره ى دوم تبعید وى یعنى شش سال و نیم باقى مانده چندان خبر مستند و موثقى در دست نیست. بدین گونه پرسش مصحح »گنجینه خواف« در ابتداى مقدمه پررنگ مى شود؛ »چرا مدرس را با وجود کهولت سن، رنجورى و شکستگى بسیار در طول بیش از نه سال حبس و تبعید، در نهایت به دستور رأس هرم قدرت به شهادت رساندند؟«[ص 8] به چه دلیل در طول نه سال و نیم اجازه ى هیچ گونه ملاقاتى به بستگان و یاران مرحوم مدرس داده نشد؟ و همان یک دو دیدار استثنایى نیز با تدابیر شدید امنیتى انجام پذیرفت؟ چه بود که بزرگان سیاست و دین کشور جرأت و اجازه نیافتند تا مدرس را از تبعید و حبس برهانند یا دست کم شرایط تبعید را مناسب تر کنند؟ به بخشى از تضییفات دوران تبعید در مقدمه ى گنجینه اشاره شده است؛ »دستور اعمال سختگیرى نسبت به مدرس در خاطرات دکتر محمد حسین مدرس که در پنجمین ماه حبس مدرس براى دیدار با او اقدام به سفرى ناموفق به مشهد و خواف کرده بود نیز آمده است. وى مى نویسد: »از جمله مطالبى که در آخرین روزهاى اقامت ام در مشهد از آقا عباس قلى دیهیم شنیدم این بود که گفت چون رئیس تأمینات به خواف آمد، دستورات شدیدى در سختگیرى به آقاى مدرس مبنى بر قطع غذا و حبس تاریک را داد…«(3) دردالانچه اى که تقریباً دو ذرع و چهار یک در یک ذرع و چهاریک بود، گلیمچه اى تقریباً دو ذرع در یک ذرع انداخته با پوستین نیمدارى که داشتم در آنجا منزل کردم و اغلب اوقات درب آن دالانچه باز نبود، در امور زندگى هم فقط اسم نان و آبى برده مى شد… دو ملاقات اخیر در مطلب به مأمور گفتم: یکى آن که اگر مقصود تلف کردن من است، چرا این رویه و تضییقات غیرمرسوم و غیرعادى را پیش گرفته اید که مرا زجرکش کنید، ممکن است اگر این مأموریت را دارید، در محوطه محبس شما سه نفرید، مرا گرفته بخوابانید و این قطعه سنگى که تقریباً بیست منى است روى من بگذارید تا من تلف شوم زیرا که من چاره اى ندارم…[ص 22] مرحوم ملک الشعراى بهار شاعر و ادیب نامور که از یاران مدرس در مجلس شورا بوده، پس از سقوط رضاشاه در مقاله اى با عنوان »مدرس یا بزرگ ترین مرد فداکار« احوال مدرس در دوران تبعید را چنین حکایت مى کند: »روزى ورقه کوچکى به خط مرحوم مدرس در شهر مشهد به دست آقا شیخ احمد بهار مدیر روزنامه بهار (دایى زاده حقیر) مى رسد، این ورقه را یک نفر از آن امنیه ها محض رضاى خدا آورده و به آقاى بهار داده بود. مدرس در آنجا نوشته بود که زندگى من از هر حیث دشوار است، حتى نان و لحاظ ندارم، آقاى بهار آن ورقه را به اعتماد مردانگى و وجدان دارى به آقاى امیرلشکر جهانبانى مى دهد و از او اصلاح این وضع ناهنجار را درخواست مى کند. جهانبانى قول اصلاح مى دهد و به تهران مى نویسد و گفته شد که قدرى حالش از حیث غذا بهتر شد، اما کسى چه مى داند، زیرا دیگر نامه اى از مدرس به احدى حتى به فرزند محبوبش هم نرسید…«[ص 20] و در ادامه همین نوشته به نقل از نایى – از مأمورین سرشناس نظمیه مى افزاید: »من به دیدن او به خواف رفتم. یک چشمش نابینا شده و موى سر و ریشش دراز و ژولیده و پشت او خمیده بود.«[ص 20] بى شک راز این همه سخت گیرى را باید در هراسى جستجو کرد که دستگاه خودکامه ى رضاخانى از آن رادمرد نستوه و خستگى ناپذیر در دل دارد. در چنین وضعى حال و مقال سید شوریه ى ما عشق ورزى شگفت به لطف و قهر الهى است و رضا به داده ى الهى دادن و از جبین گره گشادن و باور به این که هر چه آن خسرو کند، شیرین بود. سید غریب مى نویسد: »لیله چهارشنبه 17 اسفند / نظر به این که سال ها بود در بعضى اوقات که به خود مى آمدم به هر حال [که] بودم، از خداوند مسئلت مى نمودم: فراغتى به من مرحمت فرما که چند امر را به توفیق خودت انجام دهم: اولاً محاسبه عمر خود را که این سرمایه عمر و قواى جوانى ووو را در چه صرف نموده ام. به عبارت اخرى امتثال امر »حاسِبوا قَبْلَ اَنْ تُحَاسَبُوا« را بنمایم. ثانیاً [درباره] معلومات و حقایقى که در فطرت من گذاشته تفکر کرده اجتهاد نمایم. ثالثاً آنچه از من فوت شده از اعمال و اذکار تدارک کنم. به مثل (عبادت) به جبران (توبه) به استغاثه و تضرع عفو و بخشش (دعا) به شفاعت شفیعان (توسل به محمد و آله الطاهرین(ص)) و در این پیش آمد قهرى به آن فراغت و موقعیتى که سال ها از خداوند تبارک و تعالى مسئلت مى نمودم تقریباً نایل گردیم. به جد بزرگوار خود مولاى متقیان امیرمؤمنان(ع) تأسى کرده »فُزتُ بِرَبِّ الکَعْبه« را مکرراً به زبان آوردم (ولى ابن ملجم معذور نیست). امور مذکوره مطلوبه را از وقت استقرار در محبس مشغول شده و به توفیق خداوند امیدوارم موفقیت کامله حاصل شود. آمین یا رب العالمین.«[ص 85] در جایى دیگر این گونه به نیت عاشقى دل مى بندد: »بعد از استقرار در محبس به خداوند منان ملتجى شدم که مرا ظاهراً و باطناً، عملاً و قصداً در این مدت حبس فقط به خودش مشغول فرماید، نیتم براین شد که از شبانه روز دوازده ساعت را مشغول اعمال و اذکار جوارحى باشم از واجبات و غیرها که اقلاً اعمال و اذکار من مشتمل بر دوازده هزار مرتبه اسماء مبارک خداوند جل و علا برده باشد. بحمدالله و شکره تا این تاریخ به این نیت موفق شده ام.«[ص 77] در ادامه ى همین یادداشت رهایى از حصر و تبعید و دوام توفیق در ذکر و فکر و سیر و سلوک ربانى را آرزو مى کند و شهادت فى سبیل الله را: »امیدوارم که خداوند تبارک و تعالى مرا از این گرفتارى نجات دهد. ولى توفیقى که مرحمت فرموده باقى و زیاد فرماید تا انشاء الله تعالى با حال اختیار کامل از اعمال و اذکار و افعال و افکاره قبل از رفتن از دار فانى به مقام رضا و تسلیم و امتثال امر »موتوا قبل ان تمُوتُوا« خود را برسانم. و با این حال امیدوارم که به مقام شهادت فى سبیل الله که سال هاى متمادى از خداوند مسئلت نموده ام موفق شده و مصداق آیه شریفه »وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَلْ اَحیْاءٍ عِنْدَ رَبِّهُمْ یُرزَقُون« واقع شوم. آمین، آمین، آمین یا رب العالمین.«[ص 78] × × ×
سید شهید به تأسى از اجداد طاهرین اش ظلمت حبس و تبعید را با مشعل عبادت و پرستش حضرت حق نورانى مى کند؛ به شور و شیوه اى که یادآور روزها و شب هاى حبس حضرت امام موسى کاظم(ع) است. فشرده ى اذکار را وارد و عبادات سید شهید در آن سال هاى کبود از این قرار است؛ قرائت قرآن، نماز قضا براى خود والدین و بعضى از ذوى الحقوق، زیارت عاشورا، ختم صلوات، ختم اَمَّنْ یجیب، مداومت بر ادعیه، توسل به حضرت حجت(ع)، نماز حضرت قائم آل محمد(عج)، ذکر یا على، و مناجات شکر و شکر و شکر…، خوشدلى و ابتهاج روحانى و جان شاگرد سید پارسا و والارا از این عبارات مى توان دریافت: »از جمله اعمالى که در مدت حبس تکرار آن را شب و روز اهمیت مى دادم، سجده شکر بود. گرچه نعم و الطاف خفیه و جلیه بارى تعالى نسبت به هر موجودى از موجودات و تل
هرکسى عِدّه و عُدّه او را غیر از خود بارى تعالى کس نمى داند و هیچ کس از عمده شکر یکى از آنها بر نمى آید چه جاى من، ولى این سجده شکر من بالخصوص متعلق بود به این توفیقى که قهراً در این سفر [=تبعید] به من مرحمت شد که حقیقتاً عین لطف بود: »شکراً لک لتوفیق المحاسبه، شکراً لک لتوفیق التفکر«.[ص 85] مرحوم مدرس اگرچه در خلال یادداشت ها، برنامه ى روزانه اش را به دقت بیان مى کند، از فتوحات و مکاشفات اش – که دستاورد طبیعى ذکر و فکر براى سالکان الى الله است – چندان پرده برنمى دارد جز به اشاراتى که استطراداً ذکر مى شوند: »گاهى برخى ذوى الحقوق در خواب به لسان حال از من توقع کردند… بیدار شدم در حالى که مشغول قرائت این آیه بودم… در اواخر سال شبى سحر از خواب بیدار شدم در حالتى که درخواب مى خواندم…«
از همین اشارات گذرا مى توان دریافت که با همه ى سختى ها و ناملایمت هاى دوران حبس و تبعید، سید شهید در خواب و بیدارى اش حالى بسیار خوش داشته که در عین تداوم و استمرار حال و مقال، زیادت این توفیق را از خداوند مى خواسته و چنین برنامه اى را به کسانى که گرفتار حبس و محبس مى شوند، پیشنهاد مى کند: »از خداوند چنانچه من خواسته ام بخواهند که تمام مدت محبوسیت، خداوند آنها را به خودش مشغول نماید. امیدوارم همانطورى که این مسئله از من قبول شد و خداوند توفیق لازم را داد که از ذکر او و اعمال و اذکار ابداً خستگى و کسالت حاصل نمى شد[…] مسئلت دیگران را هم قبول فرماید.«[ص 86] ***
رفتار مشفقانه و مهربان شهید مدرس با زندانبانان اش – که به هر تقدیر مأمور به سخت گیرى نسبت به او هستند – از نکات دیگرى است که انسان را تحت تأثیر قرار مى دهد. او کریمانه شرایط مراقبان اش را درک مى کند که مأمورند و فرمان بر، در این باره به چند نمونه اشاره مى کنیم: »در اواخر رمضان 1347 [اواسط بهمن 1307ش] همان شخص محترم [؟] از تأمینات نظمیه مشهد مقدس که چند ماه قبل هم آمده و دوسیه اى ترتیب داده و رفته بودند مجدداً وارد شدند […] مأمورینى که مراقب من بودند با کمال پریشان حالى در غیاب مأمور مذکور به من اظهار داشتند که دستور سخت گیرى نسبت به شما، به ما داده شده است. من گفتم شما به وظیفه خود رفتار کنید«.[ص 49] در یادداشتى دیگر از سر دلسوزى چنین مى نویسد: »مأمورین بى چاره شب و روز با وضعیات ناگوار من به سر برده انتظار رسیدن تکلیف جدیدى را که وعده داده شده بود داشتند.«[ص 25] او در کنار اشتغال به برنامه ى عبادى و اذکار و افکارش مأموران را زیر نظر و مراقب حال آنهاست در جابه جایى مأموران گرفتار دو مأمور معتاد به تریاک مى شود که ابتلاى آن به اعتیاد موجب تضییق مضاعف در حق آن والامرد مى شود. در یادداشت شب شنبه 26 بهمن [1308] مى خوانیم: »من در گوشه اتاق و پهلوى بخارى نشسته مشغول کار خود بودم و آن دو نفر نیز در گوشه دیگر اتاق دراز کشیده به نوبت مشغول عملیات خود بودند، این وضع ناگوار که در حقیقت هم آن بیچاره ها و هم من لابد بودیم خیلى قلب مرا آزرده داشت.
دست بیچاره چون به جان نرسد
چاره جز پیرهن دریدن نیست [ص 58]
ضمن همین یادداشت هاست که اعتیاد به تریاک را حرام مى خواند: »سابق براین هم معتقد بودم که کشیدن تریاک که موجب کسر و نقص یکى از اعضا و یا قواى انسان بشود حرام و از گناهان کبیره است[ص 59] در پیوند با همین نظر فقهى در یادداشتى دیگر آمده است: »فاعل این فعل نسبت به تکالیف خدایى مغدور نیست بناءً على هذا کسى که به سوء اختیار خود، خود را مبتلا به تریک کرد در همین عمل ناشایسته نسبت به خلق و خالق مغدور نیست، حى قضا شدن یک نماز صبح […] یا ترک جواب سلامى به جهت خمار تریاک«[ص 16] او همنشینى و مصاحبت با مأموران معتاد را عذابى ناگوار مى بیند و در پى توسلى از مصاحبت آنان خلاص شده و با مأموران جدیدى روبه رو مى شود. این بار برخى از مأموران را صاحب استعداد و کمالاتى مى بیند، که از او تقاضاى درس و بحث در مقوله ى عرفان و فلسفه مى کنند. با مشاهده ى اشتیاق و استعداد مأموران مدرس نیز بر سر شوق آمده و به تدریسى مى آغازد. بخش سوم »گنجینه خواف« که مشتمل بر یک مقدمه و چهل درس و یک خاتمه مى باشد، حاصل آن گفت و شنیدهاست.
آقاى على مدرسى نیز در خاطرات خود به تدریس تفسیر اشاره اى دارد: »در سال هاى اخیر کتاب دیگرى به وسیله خانواده دیهیم [عباسقلى] مأمور حبس مدرس به دست ما رسید که تفسیر »بسم الله الرحمن الرحیم« است با خطى خوش که ظاهراً مدرس در زندان براى مأموران محبس خودى گفته و یکى از آنان مى نوشته«[ص 23] دکتر سید عبدالباقى مدرسى – فرزند چهارم مدرس – از سفر به خواف و دیدار با پدر – در سال پنجم تبعید یعنى سال 1312 – این گونه حکایت مى کند: »بالاخره به خواف رسیدم و سه روز در کنار آقا در اتاقى که زندان بود و فقط مى توانست جمع و بعد از ظهر در حیاط دژ زندانش قدم بزند. ماندم. آقا سر حال بود و هر صبح براى رئیس زندان و جمعى از زندانبانانش درس تفسیر مثنوى مى گفت.[ص 32] نه گفته نماند که تنها کتاب موجود در محبس مثنوى معنوى بود که مرحوم مدرس در اوقاتى که ممنوع نبود یا مانع نداشت به اختلاف ایم و فصول قدرى با تأمل مى خواند.[ص 85] بازى زمانه را بنگرید که زندانى و زندانبانان را از گوشه و کنار ایران در خواف بر سر سفره ى قرآن و عرفان مى نشاند تا جان هایى بارور شوند و به قدر گنجایش توشه بگیرند. این همه آوازه ها از برکت زلالى و شادابى روى است که سخت ترین رخدادهاى زندگى در تبعید و حبس و انقطاع از عزیزان اش را به روزهایى پُرگل و آفتابى بدل مى کند تا خاتمه ى عمر مبارک اش را به نیکویى افزون تر به سوى سراى باقى پشت سر گذارد.
در پایان با تقدیر از کوشش ارزنده ى دکتر نصرالله صالحى و آرزوى بخت یارى روزافزون براى امثال ایشان در احیاى آثار صالحان و مصلحان یادآورى مى کنیم که برگ برگ یادداشت هاى شهید گرانقدر سید حسن مدرس با دست دل نوشته شده، پس سطر سطر آن را باید با دل دید و خواند و بازخواند و اى بسا به ناگزیر با اشک، این تورق وگلگشت تنها برخى از جنبه هاى این اثر نویافته را از سر شوق واگویه کرده است. همین و بس.
پی نوشت ها :
1. مدرس در تاریخ و تصویر، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ دوم، پاییز 1379.
2. گنجینه خواف، به گوشش نصرالله صالحى، تهران، طهورى، 1385، ص 92.
3. همان، ص 22، (به نقل از مرد روزگاران، ص 330).
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 268