یادداشتی کوتاه پیرامون کتابی کهن از شمال ایران درباره فقه ناصر اطروش
کتابی که اینجا معرفی می کنیم، به این نام است: کتاب المغنی فی رؤوس مسائل الخلاف بین الامام الناصر للحق علیه السلام وسائر فقهاء أهل البیت علیهم السلام وفقهاء العامة که بر روی نسخه آن، مؤلف کتاب چنین معرفی شده است: تألیف الفقیه العالم الفاضل الزاهد امام المحققین وکعبة الشرعیین علی بن پیر مرد الدیلمی. شماره نسخه این کتاب در کتابخانه واتیکان، در ضمن مجموعه عربی آن کتابخانه به شماره ۱۰۳۶ است. نسخه این کتاب که بسیار هم پاکیزه است، در جمادی الآخرة سال ۶۷۰ ق کتابت شده است. نسخه این کتاب از یمن به واتیکان منتقل شده است. از کتاب المغنی در میان اجازات زیدیان یمن نام برده شده و از آن به عنوان یکی از کتابهایی که در موضوع فقه ناصر است، در کنار الابانة و شروح و حواشی آن نام برده اند. با این وصف آنان شناخت درستی از مؤلف این اثر نداشته اند[۱]. کلمه پیرمرد در منابع زیدی عموما به دلیل عدم شناخت این واژه فارسی به صورت تحریف شده آمده است؛ مانند تحریف به برمود و امثال آن. در این گونه اجازات حتی از زوائد المغنی هم نام برده شده است. در اینجا سه نمونه را ذکر می کنم که در منابع زیدی اشاره ای به این کتاب آمده است. در دو مشیخه زیدی که وسیله شادروان محمد تقی دانش پژوه در کتاب نامه مینوی منتشر شده است، در مشیخه نخست، از کتاب المغنی در کنار چند کتاب دیگر که درباره فقه ناصری نوشته شده است، نام برده می شود، اما آنجا نویسنده کتاب معرفی نمی شود (ص ۱۷۳). در مشیخه دومی، باز از کتاب المغنی سخن به میان می آید، اما در اینجا نویسنده کتاب علی بن فیرمرد لاهیجانی معرفی می گردد (ص ۱۸۳). در اینجا نیز نام او ضمن مشایخی می آید که ناقل فقه ناصر هستند. در حاشیه نسخه این مشیخه، درباره صاحب المغنی، چنین نوشته شده است: “المدفون بلاهجان فی جانب خمیر کلایه وقبره مشهور” (ص ۱۸۵). در تراجم الرجال جنداری نیز از المغنی نام برده شده است؛ با عنوان المغنی فی فقه الناصر للشیخ علی بن برمود (ص ۳۹ از مقدمه شرح الأزهار، جلد اول). در المستطاب و طبقات ابراهیم بن القاسم و منابع دیگر هم از این کتاب نام برده شده است.
چنانکه از عنوان کامل کتاب نیز روشن است، این کتاب علاوه بر تشریح فقه ناصری، کتابی است در خلافات فقهی و از این جهت هم بسیار با اهمیت است؛ خاصه اینکه در آن، موارد خلاف میان فقه زیدی و امامی و سنی را تشریح کرده است. در آخر کتاب نیز مسائل متنوعی در “کلامیات” آورده است (از ۱۴۸ب به بعد).
با اینکه در این کتاب آراء و فتاوی ناصر اطروش محوریت دارد؛ اما برخلاف نظر منابع زیدی که گاهی از این کتاب نام می برند، این کتاب، چنانکه پیداست نوشته یک نویسنده ناصری مذهب نیست؛ گرچه مانند تمامی زیدیان مناطق دیلم و گیلان تعلق خاطر ویژه ای به فقه ناصر دارد. اما در دوره ای که نویسنده ما می زیسته، اختلافات کهنسال میان زیدیان قاسمی و ناصری به شدت و حدت سابق بر آن نبوده است. طبعا در این کتاب از فقه قاسمی و هادوی سخن به میان می آید و فقه مؤیدی و “تخریجات” فقیهان بعدی زیدی کاملا مد نظر است و نویسنده نیز تابع صرف مذهب فقهی ناصر نیست. از مهمترین نکات کتاب، نقلهای مؤلف از آثار مختلف فقهی ناصر کبیر است که امروزه از میان رفته اند. ناصر در ابواب مختلف فقه دارای تألیفات بوده است؛ گرچه برخی از آراء و فتاوی او بیشتر بر اساس کتاب ابانه ابو جعفر هوسمی و شرح آن نقل می شده است. وی البته در موارد متعدد از کتابهای دیگر و از جمله آثاری که فتاوی ناصر را گردآورده بوده اند، نقل می کند.
در مورد زندگی و زمانه مؤلف اطلاع زیادی نداریم. در حاشیه برگ نخست نسخه، در کنار نام مؤلف این توضیح آمده است که “پیر مرد ” به فارسی به چه معناست. این یادداشت بعدها در نسخه برای خوانندگان یمنی کتاب اضافه شده است. به احتمال قوی واژه پیرمرد اشاره ای است به شهرت پدرش و نه نامش. بنابراین محتملا پدر او از پیشوایان محلی زیدیان لاهیجان بوده است که پسر را به عنوان فرزند “پیر” خود می خوانده اند. در کنار نامش در نسخه ما، توضیحی درباره نویسنده آمده است که قابل توجه است:”أبو مؤلف الکتاب هو الشیخ أبوجعفر مؤلف الابانة رضی الله عنهم”. حاشیه نویس پدر نویسنده را همان ابو جعفر هوسمی مشهور دانسته است. اما این مطلب نه با اشارات نویسنده در کتابش نسبت به هوسمی سازگار است و نه با زمانه او. در منابع زیدی شخص دیگری را به عنوان فرزند هوسمی معرفی کرده اند (محض نمونه نک: الجنداری، ص ۸ و ۹؛ دو مشیخه زیدی، ص ۱۷۳). در کتاب در جایی نویسنده نقل مستقیمی از کسی می کند که بدین وسیله می توان زمان حیات او را دقیقتر روشن کرد: او می نویسد که “سألت الامام الهادی الشهید رحمة الله علیه” (در ۱۴۸ ب). مراد از این الهادی الشهید، فقیه و امام زیدی دیلمان، الهادی الحقینی الصغیر است که می دانیم در دوشنبه ای از ماه رجب ۴۹۰ قمری به قتل رسیده بوده است (نک: الجنداری، ص ۲۴). بنابراین کتاب او پس از ۴۹۰ نوشته شده است و خود او نیز به احتمال قوی از شاگردان الهادی الحقینی بوده است. در جای دیگری نیز می نویسد: ” وسمعت عن علی القاضی رحمه الله” (در ۱۵۱ الف).
در اینجا به ذکر پاره ای از نقلهای با اهمیت کتاب می پردازم که البته یادداشت مانند است و تفصیل آنرا در کتابچه یاد شده نوشته ام.
۱- در ۱ب: نویسنده می نویسد که کتاب را به سفارش دوستی می نویسد. بعد هم اضافه می کند که ناصر فتاوی ای دارد که به آن متفرد است ولی برخی فتاوی او در سایر اهل بیت هم دیده می شود.
۲- ذکر مشایخ بلخ در ۲ ب
۳- یاد از الامالی ناصر در ۳ الف
۴- عبارت: “ذکره الشیخ فی الشرح” در ۳ ب. و نیز عبارت “ذکر الشیخ فی شرح الابانة” در ۸ أ . منظور شرح الابانة معروف در فقه ناصری است از شیخ ابو جعفر هوسمی.
۵- عبارت: “السید قدس الله روحه فی الشرح” در ۶ أ .
۶- یاد از “الشیخ ابوثابت” در ۶ب و ۶۴ أ
۷- عبارت: “ذکره علیه السلام فی الکبیر” در ۷ ب که منظور از او خود الناصر اطروش است.
۸- نقل از کتاب الألفاظ در ۷ ب. الالفاظ کتابی است در آراء ناصر.
۹- عبارت: “الناصر فی الصغیر” در ۱۶ ب. منظور کتاب
۱۰- عبارت: “اشار فی العباسی” در ۱۷ ب
۱۱- نقل از الناصر “فی المختصر” در ۳ ۲۸ الف
۱۲- نقل از المسائل در ۴۴ب
۱۳- نقل از ابویوسف القاضی فی شرح الافادة ۴۷ أ و در جایی دیگر به صورت یوسف القاضی( ۴۹ب).
۱۴- عبارت: وذکر فی التفریعات عن الشیخ أبی القاسم در ۴۸ب (برای التفریعات، نک: الجنداری، ص ۹).
۱۵- نقل از الناصر فی کتاب الصوم در ۵۱ ب
۱۶- عبارت: التخریجات عن أبی القاسم رحمة الله علیه در ۵۲ ب
۱۷- نقل از المناسک ناصر در ۵۵ ب
۱۸- نقل از النکاح در ۵۸ب
۱۹- نقل از ابوالقاسم البستی، فقیه ناصری مذهب و متکلم معتزلی و زیدی و در کتاب شرح الموجز للافادة در ۶۴ أ
۲۰- نقل از الجعفریات ناصر در ۸۱ ب
۲۱- عبارت: “وذکر فی التخریجات عرضاً علی الشیخ أبی القاسم رحمه الله” در ۸۹ ب
۲۲- نقل از الناصر در کتاب الزکاة در ۹۴ ب
۲۳- نقل از کتاب امهات الاولاد او در ۱۰۳الف
۲۴- نقل از ابطال العول او در ۱۰۳ ب
۲۵- نقل از کتاب الایمان والنذور او در ۱۰۸ ب
۲۶- نقل از ابو “ع” فی التعلیق در ۱۱۰ب
۲۷- نقل از مسائل السیر در ۱۴۵ ب
۲۸- عبارت: “وحکی عن القاضی الجیلی عن السید ط أنه قال فی الدرس ..” در ۱۵۰ ب. القاضی الجیلی، همان یوسف الجیلانی الخطیب است (نک: الجنداری، ص ۴۳).
۲۹- عبارت: ” قال الفقیه حدثنی زفر بن یحیی الصالحی بالمشهد المقدس بطوس باسناده…” در ۱۵۰ ب. نمونه ای از زیارت مشهد الرضا وسیله زیدیان.
۳۰- نقل از ابوعبدالله الداعی و اقوال فقهی او
در بخش کلامیات کتاب که بسیار حائز اهمیت است و گرایشات زیدیان را در شمال ایران در دوره بعد از اخوان نامدار و دانشمند هارونی نشان می دهد، چنین می نماید که نویسنده بهشمی مذهب است (نک:مانند ۱۴۹ ب). بهشمی بودن او با گرایشات کلامی شناخته شده آن دوره زیدیان ایران کاملا سازگار است. در این قسمت از فلاسفه نقل می کند ( ۱۴۹ الف)؛ و نیز نقل عقیده از ابوالقاسم بلخی و ابوبکر الاخشیدی در ۱۴۹ ب و ۱۵۰ب؛ و نیز نقل از زرقان، صاحب مقالات در ۱۵۰ الف: “حکی زرقان عن قوم ان الشیطان لا لون له فلهذا لا مدرک”. از نکات جالب توجه در این قسمت مباحث مربوط به مسائل کلامی و امامت و انظار ناصر اطروش در این موضوعات است. شماری از مطالب این قسمت را اینجا نقل می کنیم و ما بقی را به همان کتابچه یاد شده وا می گذاریم:
۱- ناصر برخلاف سایر زیدیه قائل بوده که اگر دعوت مفضول بر فاضل در امامت پیشی داشت به مجرد دعوت فاضل باید مفضول امامت را بدو واگذارد . البته نویسنده بلافاصله اضافه می کند که “محکی” از قاسم شبیه عقیده ناصر است (ص ۱۴۵ب).
۲- قول امام به خودی خود حجت نیست در نزد زیدیه “الا ما ذکره ابو ع رحمه الله ان قول الامام حجة لایجوز خلافه و قیل أنه الصحیح من مذهب الناصر” در ۱۴۶ الف.
۳- عصمت امام: “وذکر ابو ع فی موضع أنه یجب أن یکون الامام معصوما وهو قول الامامیة ومثله ذکر الناصر علیه السلام فی موضع در برگ ۱۴۶ الف. عقیده ابوالعباس حسنی را درباره عصمت امام نقل می کن.
۴- درباره کرامات می گوید که “شیوخنا المعتزلة” وأبوعبدالله الداعی “والسید أبی طالب” قائل به کرامت نبوده اند بر خلاف ناصر که آن را برای اولیاء ممکن می دانست در برگ ۱۴۶ب. باز می نویسد که برخلاف آنها مؤید بالله قائل به کرامات و معجزه ناقص بود و معجز را دلیل بر تصدیق می دانست و نه دلیل بر نبوت. در برگ ۱۴۷ الف
۵-در برگ ۱۵۱ ب و ۱۵۲ أ اشاره می کند به این موضوع که مجبره و مشبهه اگر در حالت تمکن باشند حکمشان مانند حکم اهل الحرب است در قتل و سبی و جزیه: “مسئلة. المجبرة والمشبهة اذا کانوا / ۱۵۲ أ فی منعة وسؤلة فحکمهم حکم أهل الحرب یقتلون ویسبون ویضرب علیهم الجزیة عند الناصر للحق علیه السلام و هو قول ابی ثمامه (کذا) من اصحابنا المعتزله وعند سائر اهل البیت علیهم السلام حکمهم حکم المرتدین فلا یضرب علیهم الجزیة”.
۶- در اشاره ای به باطنیان (اسماعیلیان) که می دانیم نزاعهای سختی میان آنان و زیدیان در شمال ایران در سده های پنجم و ششم در جریان بوده است، به طور خاص از اهالی الموت یاد می کند و می نویسد: “وأما أهل الموت ونواحیها فدار حرب بالاجماع وکذلک سائر بلاد الباطنیة کلها دار حرب وحکمهم أغلظ والواجب أن یقال لایقبل منهم الا السیف أو الاسلام من البالغین والسبی فی النساء والله أری تشدیداً وتغلیظاً.”(در ۱۵۲ الف). مسئله نحوه برخورد با باطنیان و اینکه آیا با آنان می شود صلح کرد و یا نه از موارد اختلافی میان زیدیان این دوره ایران بوده و این مطلب در کتابهای دیگر و از جمله آنچه که در متون اخبار ائمة الزیدیة آقای مادلونگ آمده نیز گواهی شده است و ما در این باره جای دیگری بحث کرده ایم.
پینوشتها:
[۱] برای نقلهایی از آن در شرح الأزهار، نک: ۱/۲۸۰، ۴۰۹، ۲/۳۲۹، ۴/۵۸، ۱۰۱، ۱۲۶،۳۱۱، ۴۹۴، ۵۲۴
منبع مقاله :
http://ansari.kateban.com/