آنچه نسبت به حضرت زهرا(س) گستاخى شده، در کتاب هاى معتبر تاریخى ما و اهل سنت (همانند شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید و الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانى و…) آمده است. اما این که چرا على(ع) و بنى هاشم اقدامى نکردند؟ باید گفت: روش حضرت على(ع) در برخورد با خلفا، مدارا با آنان بوده است. از این رو گاهى در نماز آنان شرکت مى کردند و هم در امور مهم آن حضرت طرف مشورت آنان قرار مى گرفتند و هم آن که وصلت هاى نزدیک خانوادگى داشتند. اسماء همسر ابوبکر از نزدیک ترین افراد به اهل بیت(ع) بود. به عبارت واضح تر عمل حضرت على(ع) با خلفا، همانند عمل پیامبر(ص) با آنان در زمان حیاتشان بوده است. این قضایا، هیچ تضادى با متفاوت بودن نقطه نظرات فکرى و اعتقادى ندارد. البته در این نوع رفتار، درس هاى بسیار مهمى براى مسلمانان در جهت وحدت و همبستگى – در بین اختلاف نظرهاى اساسى – وجود دارد.
سکوت معنادار على(ع) پس از غصب خلافت و دست نبردن به شمشیر علل بسیارى دارد که به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف) شرایط سیاسى و اجتماعى امت اسلام پس از رحلت پیامبر(ص): وقتى رهبر یک حرکت عظیم تاریخى که بنیان هاى جامعه آن روز را زیرو رو کرده و اندیشه و نظامى نوین برقرار نموده از میان مردم مى رود بهترین شرایط براى حرکت ارتجاعى و ضد تکاملى فراهم مى آید حال اگر در داخل امت و در بین سران آن نیز درگیرى بوجود آید روشن است که امور آن جامعه و امت هیچ گاه به سامان نخواهد رسید و چه بسا نتایج همه حرکتهاى قبلى نیز از دست برود. در صدر اسلام نیز دقیقا همین شرایط پیش آمد دشمنان خارجى حرکت عظیم اسلام همانند روم و ایران آن زمان از یکسو منافقان و عناصر ارتجاعى داخلى از سویى دیگر منتظر فراهم آمدن شرایطى بودند تا نهال نورسته اسلام را از بیخ برکنند. اگر فرضا على(ع) براى احقاق حق دست به شمشیر مى برد مسلما جنگ دامنه دارى درگیر مى شد که پایان آن چیزى جز از بین رفتن زحمات پیامبر(ص) نبود.
ب ) اقدام براى یک حرکت اجتماعى آن هم به صورت نظامى نیازمند شرایط مختلف و آمادگیهاى مختلف است و به دلایل مختلفى این زمینه پس از ارتحال پیامبر(ص) وجود نداشت. على(ع) (بنابر نقل تاریخ) بارها بزرگان اصحاب را براى ایجاد حرکتى بر علیه وقایع پیش آمده فراخواند ولى جز معدودى انگشت شمار به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. از سوى دیگر شرایط محیط و افکار عمومى نیز آمادگى قبولى نبردى داخلى در بین اصحاب پیامبر(ص) را نداشت زیرا همگان انتظار داشتند که اصحاب بزرگ پیامبر(ص) پس از آن حضرت همانند او عمل نمایند و محور وحدت جامعه باشند نه اینکه به نزاع و درگیرى در بین خود اقدام نمایند.
خلاصه سخن آنکه على(ع) براى حفظ اساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن از احقاق حق خلافت خویش خوددارى نمود تا ریشه هاى اسلام در پرتو تعالیم پیامبر و قرآن و اهل بیت استحکام یابد. لذا على(ع) تا آن روزى که مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند و خواهان خلافت آن حضرت شدند از خلافت ظاهرى برکنار ماند.
نکته دیگرى که شایان توجه است آنکه در امور داخلى امت اسلامى روا نیست که هر کس براى احقاق حق خود دست به شمشیر ببرد و مسلحانه و به زور در صدد احقاق حق خود باشد از روش على(ع) و دیگر ائمه چنین بر مى آید که آنان براى احقاق حق خود در جامعه هرگز و ابتدا دست به شمشیر نبرده اند بلکه سعى آنها بر این بوده که با روشنگرى و تبلیغ حقیقت زمینه را براى یک حرکت عمومى در جامعه فراهم نمایند.
در برخى از روایات و اسناد تاریخى این مسأله تایید گردیده و سر آن حفظ وحدت و انسجام اجتماعى و جلوگیرى از سوء استفاده کسانى است که وراى اختلاف امام(ع) و خلفا اهداف سیاسى شکننده دیگرى را دنبال مى کردند. به همین جهت از زبان امام على(ع) مى خوانیم: «دیدم صبر کردن خردمندى است پس صبر کردم در حالتى که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود…»، (نهج البلاغه، خطبه 3 شقشقیه)
در مورد هجوم به خانه حضرت فاطمه، علمای اهل سنت چند دسته شده اند. یک دسته روایات را قبول کرده اند و آنها را در کتاب های خود آورده اند. یک دسته از علمای اهل سنت می گویند: این روایات را شیعیان ساخته اند. به عنوان مثال نویسنده ملل و نحل می گوید: این افتراء است که عمر بن خطاب به حضرت فاطمه زهرا آسیب رساند واو را زد و در نتیجه بچه آن حضرت سقط کرد (الملل والنحل، شهرستانی، ج 1، ص 59).) باید به شهرستانی گفت که این روایات را علمای اهل سنت نوشته ا ند نه این که فقط شیعه نوشته باشند. برخی از علمای اهل سنت می گویند حمله به خانه فاطمه و آتش به در زدن از طریق راویان مورد اعتماد روایت نشده است (شرح قوشچی تجرید، ص 483، س 6، چاپ رحلی). باید به ایشان گفت که اکثر مطالب تاریخی، راویانش ثقه نیستند و اگر بنا باشد در هر مسأله تاریخی، راویان ثقه و مورد اعتماد پیدا کنیم در این صورت هیچ مسأله تاریخی، قابل قبول نخواهد بود.
مسائل تاریخی روش خاص خود را دارد و باید با آن روش به تحقیق پرداخت. مسأله ای که این همه روایات شیعه آن را مطرح کرده و از سوی دیگر علمای اهل سنت هم آن را نقل کرده اند با این که آنان مخالف این مسایل هستند، در این صورت چنین مسأله ای را نمی توان به آسانی رد کرد. قاضی عبدالجبار در کتاب مغنی بخش امامت ، ص 29 می گوید: اصلا نباید به این مسأله پرداخته شود که عمر بن خطاب به خانه فاطمه هجوم آورد. مطرح کردن این مسایل حلال نیست چون اگر این گونه عیب ها را عیب بدانیم و آن را ذکر کنیم در این صورت هیچ صحابه ای در امان نخواهد بود.
برخی از منابع اهل سنت را در این باره ذکر می کنیم: در کتاب انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 12، دارالیقظه العربیه آورده است: ابوبکر کسی را به دنبال علی بن ابیطالب فرستاد تا بیاید و بیعت کند ولی علی(ع) بیعت نکرد. پس از آن عمر در حالی که آتشی به همراه داشت به خانه علی بن ابی طالب رفت. فاطمه عمر را در خانه ملاقات کرد و گفت: آیا می خواهی در خانه ام را آتش بزنی؟ عمر گفت: بله. در تاریخ طبری ج 3، از ده مجلدی ها، ص 202، چاپ بیروت، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم آمده است: عمر بن خطاب به خانه علی آمد. طلحه، زبیر و عده ای از مهاجران در خانه علی بودند. عمر گفت: به خدا سوگند خانه را بر سرتان آتش می زنم مگر این که برای بیعت با ابوبکر به مسجد بروید.
در کتاب العقد الفرید، ج 5، ص 12 چاپ دوم، مصر، تحقیق محمد سعید العریان، سال 1372 قمری، می گوید: آنان که بیعت نکردند عبارت بودند از علی، عباس، زبیر و سعد بن عباده. علی، عباس و زبیر در خانه فاطمه نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر امتناع کردند با آنان مقاتله کن. عمر به همراه آتش به خانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: ای پسر خطاب! آیا آمده ای خانه ما را آتش بزنی؟! عمر گفت: بله، مگر این که بیعت کنید.
ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامه والسیاسه ، ج 1، ص 30، تحقیق علی شیری، منشورات رضی، می گوید: ابوبکر عمر را به سوی آنان که بیعت نکردند و در خانه علی بودند، فرستاد.عمر به خانه علی آمد و صدا زد. ولی کسی برای بیعت کردن بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آن که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید و بیعت بکنید و یا خانه را بر سر آنان که در آن هستند، آتش می زنم. به او گفتند: ای عمر! فاطمه در آن خانه است. عمر گفت: ولو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند و بیعت کردند ولی علی بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا نمی خواهی از این متخلف بیعت بگیری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو علی را بیاور. قنفذ آمد و علی به او گفت: چه کار داری؟ قنفذ گفت: خلیفه پیامبر تو را می خواهد. علی گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید.
قنفذ برگشت و پیام علی را به ابوبکر رساند. ابوبکر بسیار گریه کرد. عمر دوباره به ابوبکر گفت: این متخلف را رها مکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد علی برو و بگو با خلیفه پیامبر بیعت بکند. قنفذ آمد و پیام ابوبکر را رساند. علی با صدای بلند گفت: سبحان الله آنچه را که برای او نیست برای خودش ادعا کرده است. قنفذ نزد ابوبکر برگشت. ابوبکر باز هم گریه کرد. پس از آن عمر برخاست و گروهی با عمر برخاستند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند، وقتی فاطمه صدای آنان را شنید با صدای بلند فریاد کرد: «یا ابتاه! یا رسول الله!» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابی قحافه مصیبت ها کشیدیم. وقتی که گروه مهاجم صدای فاطمه را شنیدند با گریه برگشتند و دلشان به حال فاطمه سوخت ولی عمر و عده ای ماندند. علی را بیرون آوردند و گفتند: بیعت بکن. علی گفت: اگر بیعت نکنم چه می کنید؟ گفتند: به خدا قسم گردنت را می زنیم.
در کتاب الملل والنحل، ج 1، ص 59، س 8، چاپ دوم، قاهره، تخریج محمد بن فتح الله بدران آمده است: نظام می گوید: در روز بیعت عمر بن خطاب فاطمه را زد و فاطمه در اثر ضربت عمر بچه اش سقط شد و عمر فریاد می زد: خانه او را با آنان که در آن هستند آتش بزنید و در آن خانه جز علی، حسن، حسین و فاطمه کسی نبود. این چند مورد را برای نمونه آوردیم و همه این موارد را اهل سنت ذکر کرده اند.
اگر می خواهید تمام روایات مربوط به این موضوع را ملاحظه بکنید می توانید به کتاب «مأساه الزهرا»، ج 2، نوشته سید جعفر مرتضی عاملی لبنانی و «الهجوم علی بیت فاطمه» نوشته عبدالزهرا مهدی مراجعه کنید. در این کتاب ها همه روایات اهل سنت را آورده اند. روایات مربوط به هجوم به خانه حضرت فاطمه بسیار زیاد است و یکی دو تا نیست که احتمال ساختگی بودن آن را بدهیم. بسیاری از علمای اهل سنت این روایات را نقل کرده اند و اگر این روایات را در کنار روایات شیعه قرار بدهیم، اطمینان ما به صدق این روایات بیشتر می گردد.
در مورد اهانت به فاطمه زهرا اگر شیعیان روایت نقل بکنند، اهل سنت می توانند انکار کنند ولی اگر خود آنها هم این مطلب را نقل بکنند دیگر نمی توان انکار کرد. درباره علت هجوم به فاطمه زهرا باید گفت: در آن شرایط حساس که خلافت را غصب کرده بودند، اگر بنی هاشم و به خصوص علی(ع) بیعت نمی کردند کار غاصبان خلافت پیش نمی رفت. بنابراین یکی از انگیزه های آنان این بود که خلافتشان تثبیت بشود گرچه انگیزه های دیگر هم در بین بود.
این گونه مطلب، در هیچ کدام از کتاب های اهل سنت نیامده است و آنان به این شکل ندارند و لکن اهل سنت تا این جا را آورده اند که «عمر بن خطاب آتش آورد و گفت: بیایید و بیعت کنید وگرنه خانه را آتش خواهم زد.» ولی در روایات شیعه آمده است که «به خانه آتش زدند و حضرت فاطمه(س) آسیب جدی دید.» برای آگاهی از جزئیات روایات به کتاب «مأساه الزهرا» نوشته سید جعفر مرتضی عاملی لبنانی مراجعه کنید. ترجمه فارسی آن رنج های زهرا نام دارد.
فرزندان وبرادران وبستگان هم بر فرض حضور ،چون اراده ای برای مقابله با توطئه ها نبود،یعنی حضرت امیر علیه السلام نمی خواست مقابله کند ومی دانست که ماجراجویان دنبال چه چیزی هستند،لذا حضور افراد دیگر کار ساز نبود ،زیرا اگر تصمیم به عکس العمل بود خود حضرت می توانست آنها را ادب کند.
سکوت معنادار على(ع) پس از غصب خلافت و دست نبردن به شمشیر علل بسیارى دارد که به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف) شرایط سیاسى و اجتماعى امت اسلام پس از رحلت پیامبر(ص): وقتى رهبر یک حرکت عظیم تاریخى که بنیان هاى جامعه آن روز را زیرو رو کرده و اندیشه و نظامى نوین برقرار نموده از میان مردم مى رود بهترین شرایط براى حرکت ارتجاعى و ضد تکاملى فراهم مى آید حال اگر در داخل امت و در بین سران آن نیز درگیرى بوجود آید روشن است که امور آن جامعه و امت هیچ گاه به سامان نخواهد رسید و چه بسا نتایج همه حرکتهاى قبلى نیز از دست برود. در صدر اسلام نیز دقیقا همین شرایط پیش آمد دشمنان خارجى حرکت عظیم اسلام همانند روم و ایران آن زمان از یکسو منافقان و عناصر ارتجاعى داخلى از سویى دیگر منتظر فراهم آمدن شرایطى بودند تا نهال نورسته اسلام را از بیخ برکنند. اگر فرضا على(ع) براى احقاق حق دست به شمشیر مى برد مسلما جنگ دامنه دارى درگیر مى شد که پایان آن چیزى جز از بین رفتن زحمات پیامبر(ص) نبود.
ب ) اقدام براى یک حرکت اجتماعى آن هم به صورت نظامى نیازمند شرایط مختلف و آمادگیهاى مختلف است و به دلایل مختلفى این زمینه پس از ارتحال پیامبر(ص) وجود نداشت. على(ع) (بنابر نقل تاریخ) بارها بزرگان اصحاب را براى ایجاد حرکتى بر علیه وقایع پیش آمده فراخواند ولى جز معدودى انگشت شمار به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. از سوى دیگر شرایط محیط و افکار عمومى نیز آمادگى قبولى نبردى داخلى در بین اصحاب پیامبر(ص) را نداشت زیرا همگان انتظار داشتند که اصحاب بزرگ پیامبر(ص) پس از آن حضرت همانند او عمل نمایند و محور وحدت جامعه باشند نه اینکه به نزاع و درگیرى در بین خود اقدام نمایند.
خلاصه سخن آنکه على(ع) براى حفظ اساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن از احقاق حق خلافت خویش خوددارى نمود تا ریشه هاى اسلام در پرتو تعالیم پیامبر و قرآن و اهل بیت استحکام یابد. لذا على(ع) تا آن روزى که مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند و خواهان خلافت آن حضرت شدند از خلافت ظاهرى برکنار ماند.
نکته دیگرى که شایان توجه است آنکه در امور داخلى امت اسلامى روا نیست که هر کس براى احقاق حق خود دست به شمشیر ببرد و مسلحانه و به زور در صدد احقاق حق خود باشد از روش على(ع) و دیگر ائمه چنین بر مى آید که آنان براى احقاق حق خود در جامعه هرگز و ابتدا دست به شمشیر نبرده اند بلکه سعى آنها بر این بوده که با روشنگرى و تبلیغ حقیقت زمینه را براى یک حرکت عمومى در جامعه فراهم نمایند.
در برخى از روایات و اسناد تاریخى این مسأله تایید گردیده و سر آن حفظ وحدت و انسجام اجتماعى و جلوگیرى از سوء استفاده کسانى است که وراى اختلاف امام(ع) و خلفا اهداف سیاسى شکننده دیگرى را دنبال مى کردند. به همین جهت از زبان امام على(ع) مى خوانیم: «دیدم صبر کردن خردمندى است پس صبر کردم در حالتى که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود…»، (نهج البلاغه، خطبه 3 شقشقیه)
در مورد هجوم به خانه حضرت فاطمه، علمای اهل سنت چند دسته شده اند. یک دسته روایات را قبول کرده اند و آنها را در کتاب های خود آورده اند. یک دسته از علمای اهل سنت می گویند: این روایات را شیعیان ساخته اند. به عنوان مثال نویسنده ملل و نحل می گوید: این افتراء است که عمر بن خطاب به حضرت فاطمه زهرا آسیب رساند واو را زد و در نتیجه بچه آن حضرت سقط کرد (الملل والنحل، شهرستانی، ج 1، ص 59).) باید به شهرستانی گفت که این روایات را علمای اهل سنت نوشته ا ند نه این که فقط شیعه نوشته باشند. برخی از علمای اهل سنت می گویند حمله به خانه فاطمه و آتش به در زدن از طریق راویان مورد اعتماد روایت نشده است (شرح قوشچی تجرید، ص 483، س 6، چاپ رحلی). باید به ایشان گفت که اکثر مطالب تاریخی، راویانش ثقه نیستند و اگر بنا باشد در هر مسأله تاریخی، راویان ثقه و مورد اعتماد پیدا کنیم در این صورت هیچ مسأله تاریخی، قابل قبول نخواهد بود.
مسائل تاریخی روش خاص خود را دارد و باید با آن روش به تحقیق پرداخت. مسأله ای که این همه روایات شیعه آن را مطرح کرده و از سوی دیگر علمای اهل سنت هم آن را نقل کرده اند با این که آنان مخالف این مسایل هستند، در این صورت چنین مسأله ای را نمی توان به آسانی رد کرد. قاضی عبدالجبار در کتاب مغنی بخش امامت ، ص 29 می گوید: اصلا نباید به این مسأله پرداخته شود که عمر بن خطاب به خانه فاطمه هجوم آورد. مطرح کردن این مسایل حلال نیست چون اگر این گونه عیب ها را عیب بدانیم و آن را ذکر کنیم در این صورت هیچ صحابه ای در امان نخواهد بود.
برخی از منابع اهل سنت را در این باره ذکر می کنیم: در کتاب انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 12، دارالیقظه العربیه آورده است: ابوبکر کسی را به دنبال علی بن ابیطالب فرستاد تا بیاید و بیعت کند ولی علی(ع) بیعت نکرد. پس از آن عمر در حالی که آتشی به همراه داشت به خانه علی بن ابی طالب رفت. فاطمه عمر را در خانه ملاقات کرد و گفت: آیا می خواهی در خانه ام را آتش بزنی؟ عمر گفت: بله. در تاریخ طبری ج 3، از ده مجلدی ها، ص 202، چاپ بیروت، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم آمده است: عمر بن خطاب به خانه علی آمد. طلحه، زبیر و عده ای از مهاجران در خانه علی بودند. عمر گفت: به خدا سوگند خانه را بر سرتان آتش می زنم مگر این که برای بیعت با ابوبکر به مسجد بروید.
در کتاب العقد الفرید، ج 5، ص 12 چاپ دوم، مصر، تحقیق محمد سعید العریان، سال 1372 قمری، می گوید: آنان که بیعت نکردند عبارت بودند از علی، عباس، زبیر و سعد بن عباده. علی، عباس و زبیر در خانه فاطمه نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر امتناع کردند با آنان مقاتله کن. عمر به همراه آتش به خانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: ای پسر خطاب! آیا آمده ای خانه ما را آتش بزنی؟! عمر گفت: بله، مگر این که بیعت کنید.
ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامه والسیاسه ، ج 1، ص 30، تحقیق علی شیری، منشورات رضی، می گوید: ابوبکر عمر را به سوی آنان که بیعت نکردند و در خانه علی بودند، فرستاد.عمر به خانه علی آمد و صدا زد. ولی کسی برای بیعت کردن بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آن که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید و بیعت بکنید و یا خانه را بر سر آنان که در آن هستند، آتش می زنم. به او گفتند: ای عمر! فاطمه در آن خانه است. عمر گفت: ولو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند و بیعت کردند ولی علی بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا نمی خواهی از این متخلف بیعت بگیری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو علی را بیاور. قنفذ آمد و علی به او گفت: چه کار داری؟ قنفذ گفت: خلیفه پیامبر تو را می خواهد. علی گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید.
قنفذ برگشت و پیام علی را به ابوبکر رساند. ابوبکر بسیار گریه کرد. عمر دوباره به ابوبکر گفت: این متخلف را رها مکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد علی برو و بگو با خلیفه پیامبر بیعت بکند. قنفذ آمد و پیام ابوبکر را رساند. علی با صدای بلند گفت: سبحان الله آنچه را که برای او نیست برای خودش ادعا کرده است. قنفذ نزد ابوبکر برگشت. ابوبکر باز هم گریه کرد. پس از آن عمر برخاست و گروهی با عمر برخاستند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند، وقتی فاطمه صدای آنان را شنید با صدای بلند فریاد کرد: «یا ابتاه! یا رسول الله!» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابی قحافه مصیبت ها کشیدیم. وقتی که گروه مهاجم صدای فاطمه را شنیدند با گریه برگشتند و دلشان به حال فاطمه سوخت ولی عمر و عده ای ماندند. علی را بیرون آوردند و گفتند: بیعت بکن. علی گفت: اگر بیعت نکنم چه می کنید؟ گفتند: به خدا قسم گردنت را می زنیم.
در کتاب الملل والنحل، ج 1، ص 59، س 8، چاپ دوم، قاهره، تخریج محمد بن فتح الله بدران آمده است: نظام می گوید: در روز بیعت عمر بن خطاب فاطمه را زد و فاطمه در اثر ضربت عمر بچه اش سقط شد و عمر فریاد می زد: خانه او را با آنان که در آن هستند آتش بزنید و در آن خانه جز علی، حسن، حسین و فاطمه کسی نبود. این چند مورد را برای نمونه آوردیم و همه این موارد را اهل سنت ذکر کرده اند.
اگر می خواهید تمام روایات مربوط به این موضوع را ملاحظه بکنید می توانید به کتاب «مأساه الزهرا»، ج 2، نوشته سید جعفر مرتضی عاملی لبنانی و «الهجوم علی بیت فاطمه» نوشته عبدالزهرا مهدی مراجعه کنید. در این کتاب ها همه روایات اهل سنت را آورده اند. روایات مربوط به هجوم به خانه حضرت فاطمه بسیار زیاد است و یکی دو تا نیست که احتمال ساختگی بودن آن را بدهیم. بسیاری از علمای اهل سنت این روایات را نقل کرده اند و اگر این روایات را در کنار روایات شیعه قرار بدهیم، اطمینان ما به صدق این روایات بیشتر می گردد.
در مورد اهانت به فاطمه زهرا اگر شیعیان روایت نقل بکنند، اهل سنت می توانند انکار کنند ولی اگر خود آنها هم این مطلب را نقل بکنند دیگر نمی توان انکار کرد. درباره علت هجوم به فاطمه زهرا باید گفت: در آن شرایط حساس که خلافت را غصب کرده بودند، اگر بنی هاشم و به خصوص علی(ع) بیعت نمی کردند کار غاصبان خلافت پیش نمی رفت. بنابراین یکی از انگیزه های آنان این بود که خلافتشان تثبیت بشود گرچه انگیزه های دیگر هم در بین بود.
این گونه مطلب، در هیچ کدام از کتاب های اهل سنت نیامده است و آنان به این شکل ندارند و لکن اهل سنت تا این جا را آورده اند که «عمر بن خطاب آتش آورد و گفت: بیایید و بیعت کنید وگرنه خانه را آتش خواهم زد.» ولی در روایات شیعه آمده است که «به خانه آتش زدند و حضرت فاطمه(س) آسیب جدی دید.» برای آگاهی از جزئیات روایات به کتاب «مأساه الزهرا» نوشته سید جعفر مرتضی عاملی لبنانی مراجعه کنید. ترجمه فارسی آن رنج های زهرا نام دارد.
فرزندان وبرادران وبستگان هم بر فرض حضور ،چون اراده ای برای مقابله با توطئه ها نبود،یعنی حضرت امیر علیه السلام نمی خواست مقابله کند ومی دانست که ماجراجویان دنبال چه چیزی هستند،لذا حضور افراد دیگر کار ساز نبود ،زیرا اگر تصمیم به عکس العمل بود خود حضرت می توانست آنها را ادب کند.