تحقيق دربارة تصوف و هر مكتب ديگري، وظيفة انسانهاي آگاه و حق جو ميباشد؛ زيرا به حكم عقل، انسان بايد راه و مسير اعتقادي خود را با برهان و استدلال بدست آورده تا گرفتار دامهاي خرافات و خلاف حقيقت نگردد.
اثبات حقانيت يا بطلان تصوف هم فقط از راه تحقيق امكان پذير است زيرا هر قدر در مباني آن تحقيق شود و در اعماق آموزهها و عقايد و اعمال مرسوم در نزد صوفيان سير علمي و استدلالي انجام گيرد به همان اندازه از نظر عقلي و شرع بيپايگي آن روشنتر و واضحتر ميگردد و حتي برخي از آموزههاي اين مكتب به قدري مبهم و غير مفهوم ميباشند كه صوفيان اين موضوع را به اين صورت توجيه ميكنند كه اين مطالب فقط از طريق باطن قابل درك بوده و تنها صاحبان سر به آنها دسترسي دارند. بنابراين پيشنهاد ميشود كه صوفيان خود سعي كنند تا بيشتر دربارة اين مكتب تحقيق نموده و مانند ساير مسلمانان از قرآن و روايات معصومين ـ عليهم السّلام ـ پيروي نمايند.
اما حديث «الفقر فخري و به افتخر علي سائر الانبياء»[1] هم از حيث سند و هم از حيث متن و دلالت قابل بررسي و مناقشه ميباشد. از حيث سندي دو مطلب قابل توجه ميباشد:
1. هيچ اثري از اين حديث در متون معتبر روايي شيعه و سني ديده نميشود و فقط در مواردي از كتابهاي متأخرين بدون ذكر سند به پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نسبت داده شده است.
2. همچنين برخي از علما اهل سنت نيز اين حديث را مجعول و كذب دانسته و ميگويند كه هيچ اصلي براي اين حديث وجود ندارد.[2]بنابراين حديثي كه از حيث سند چنين وضعيتي داشته باشد نميتواند در امور اعتقادي خصوصاً در مسئله هدايت و ضلالت مستمسك قرار گيرد تا بر اساس آن حكم شود.
بر فرض اگر در سند آن هم مناقشه نباشد از حيث متن و دلالت نيز اين حديث ناتوانتر از آن است كه تصوف با آن مورد تأييد قرار بگيرد. اين مطلب بعد از بيان امور زير روشن ميگردد:
1. فقر در لغت به ضد غنا گفته ميشود. يعني به عدم غنا از حيث خورد و خوراك را فقر ميگويند و فقير به كسي گفته ميشود كه فقط قوت عيالش را داشته باشد برخلاف مسكين كه هيچ چيزي حتي قوت عيالش را هم ندارد.[3] اگر در روايت، فقر به معناي لغوي گرفته شود چنين فقري هيچ افتخاري براي پيامبر ندارد تا به وسيلة آن بر انبياء افتخار كند، زيرا هر كسي ميتواند خود را فقير نموده و تمام فقيران دنيا ميتوانند بر انبياء افتخار نمايند.
2. فقر در اصطلاح فلسفه به معناي امكان ذاتي ميباشد يعني تمام ممكنات ذاتاً و ماهيتاً در وجود خود فقيراند و نياز به واجب الوجود دارند.[4]اگر در حديث فقر به اين معنا باشدچنين فقري هيچ افتخاري براي پيامبر نميآفريند زيرا تمام ممكنات بنابراين معنا فقيرند.
3. فقر در اصطلاح قرآن به اين معني است كه انسان خودش چيزي ندارد و هر چه دارد از خدا است و هيچگاه از خدا بينياز نخواهد بود. و تمام كمالات بالاصالة از خدا است و غير خدا از خود چيزي ندارد مگر اينكه خدا به او تمليك كند همانگونه كه ميتواند از او پس بگيرد،[5] اگر در اين حديث، فقر به اين معنا باشد، نه تنها هيچ فخري از اين معنا بدست نميآيد بلكه ضعف و ناتواني نوع انسان با اين فقر ثابت ميشود و تمام انسانها از اين حيث فقيرند چنانچه قرآن ميفرمايد: «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله والله هو الغني الحميد.»[6]4. فقر در اصطلاح صوفيه عبارت از فناء في الله است و اتحاد قطره به دريا و اين نهايت مرتبه كاملان است.[7] اگر بگوييم مراد از فقر در حديث مورد بحث اين معني باشد بايد آن را اثبات كنيم ولي به دلايل زير نميتوان چنين ادعايي كرد:
اولاً: هيچ دليلي وجود ندارد كه بگويد فقر به معناي فناء في الله است به جز ادعاي صوفيه كه فقر را بر اين معنا حمل نمودهاند و در مقام استدلال اين كار مصادره به مطلوب ميباشد. ثانياً: اگر واقعاً پيامبر ميخواسته است مقام فناء خود را بيان كند سزاوار بود با عبارتي آن را بيان ميكرد كه بر اين معنا دلالت صريح ميداشت تا امتش در حيرت و سرگشتگي قرار نگيرد در حالي كه در هيچ متني از متون اسلامي اعم از حديثي و تاريخي و… و اعم از معتبر و غير معتبر، اثري از ضعيفترين عبارتي ديده نميشود كه كمترين اشعاري بر فناء پيامبر در خدا داشته باشد.
ثالثا؛ بنابر اعتقاد صوفيه در مرتبه فناء، تكاليف الهي و شريعت آسماني ساقط ميگردد.[8] در حالي كه پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ تا لحظه آخر عمر در بيان شريعت و تكاليف الهي و عمل به آنها تلاش نمود و حتي در ايام مريضي فوت با وجود كسالت شديد به مسجد رفته و نماز جماعت را برپا مينمودند.
رابعاً؛ به فرض اينكه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با اين حديث، فقر به معناي فناء في الله را براي خود ثابت دانسته، باز هم هيچ ربطي به تصوف و اقطاب اين فرقه نميتواند داشته باشد زيرا بنابراين حديث بايد تنها شخص پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـاز اين مقام برخوردار باشد تا بتواند بر ساير انبياء الهي افتخار كند و حتي تمام انبياء الهي محروم از اين مقام ميباشند تا چه رسد كه اقطاب صوفيه از اين مقام برخوردار گردند. و اگر اقطاب صوفيه مدعي اين مقام باشند ديگر جاي فخر براي پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر ساير انبياء باقي نميماند بلكه اين اقطاب صوفيه هستند كه بايد بر انبياء الهي فخر نمايند.
پس با توجه به ضعف سندي و دلالي اين حديث نميتوان به آن اعتماد نمود آن هم به حدي كه اگر كسي به مقتضاي اين حديث عمل نكند گمراه خواهد شد بلكه به يقين روش و موضع صوفيه در قبال اين حديث جز گمراهي و ضلالت چيزي را در برنخواهد داشت.
پي نوشت ها:
[1] . ابن ابي جمهور احسايي، العوالي اللئالي، ج 1، ص 40، قم،سيدالشهداء، اول، 1403 ق.
[2] . ر. ك:آلوسي: تفسير آلوسي، ج 10، ص 121 و ج 28 ص 49، بي نا، بي تا، و عجلوني كشف الخفاء، ج 2،ص 87، بيروت، دارالكتب العلميه، سوم، 1408 ق، و الفتني، محمد طاهر هندي، تذكرة الموضوعات، ص 178.
[3] . زبيدي، تاج العروس، ج 7، ص 354، بيورت، دارالفكر، بي تا.
[4] . ر. ك: صدرالدين شيرازي، حكمت متعاليه، ج 6،ص 72،بيروت، دارالتراث العربي، 1981 م.
[5] . ر. ك: طباطبائي، محمد حسين، الميزان، ج 6، ص 89،قم، مؤسسه نشر اسلامي.
[6] . فاطر / 15.
[7] . لاهيجي محمد، مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز، ص 87، تهران، زوار، پنجم، 1383 ش.
[8] . ر. ك: مفاتيح الاعجاز، ص 253.