طلسمات

خانه » همه » مذهبی » 1. استناد به عمر نوح ـ عليه السلام ـ به نظر بنده موضوعيت ندارد چون بنابر نقل تورات از زمان آدم ـ عليه السلام ـ تا نوح و کمي بعد از وي عمر طبيعي حدود 800 تا 1000 سال بوده است. اينکه آدم ـ عليه السلام ـ 930 سال زيسته و رفته رفته عمر آدميان رو به نقصان نهاده و به چهارصد و حتي در زمان ابراهيم ـ عليه السلام ـ به حدود 200 تا 300 سال رسيده است؟

1. استناد به عمر نوح ـ عليه السلام ـ به نظر بنده موضوعيت ندارد چون بنابر نقل تورات از زمان آدم ـ عليه السلام ـ تا نوح و کمي بعد از وي عمر طبيعي حدود 800 تا 1000 سال بوده است. اينکه آدم ـ عليه السلام ـ 930 سال زيسته و رفته رفته عمر آدميان رو به نقصان نهاده و به چهارصد و حتي در زمان ابراهيم ـ عليه السلام ـ به حدود 200 تا 300 سال رسيده است؟

2. چه لزومي دارد که امام را زنده بر روي زمين بدانيم حال آن که مي توان ايشان را همچون عيسي مسيح زنده ولي در آسمان ها دانست. در اين صورت ناچار به عرضه دلايل بعضاً غريب نخواهيم بود. در زماني که راه وحي و همچنين معجزات غريبه خداوند بر بشر بسته شده است، معجزاتي که عيسي را با شکوه و عظمت هرچه تمام تر به رخ بشر مي کشد. بر ما نمي رسد که با تشبيهات و دلايل عقلاني، طول عمر 1200 ساله را امري ممکن و ساده جلوه دهيم؟
3. آيا ايرادي خواهد داشت چنانچه مهدي موعود(عج) را از همراهان پيامبر الوالعزم يعني عيسي ـ عليه السلام ـ بدانيم چه لزومي به مرتبه بندي و برتري دادن امامان و پس از آن علماي اسلام به انبيا و حتي انبيا الوالعزم يعني عيسي ـ عليه السلام ـ بدانيم؟
4. اما استناد به بخش پاياني توقيع ناحيه مقدسه مبني بر اينکه «…رواة احاديثنا… حجتي و انا حجت الله…» و استفاده از آن براي ولايت مطلقه فقيه: در اين صورت نه تنها نواب اربعه که هم راويان مسلم و قطعي احاديث و هم منصوب حضرت ايشان بودند و هم حجج ناحيه مقدسه بر مردم، بلکه وکلاي نواب به ديگر بلاد نيز مشمول اين قاعده بوده، مي بايست داراي ولايت مطلقه بر اهل ديار خود مي بودند. حال آنکه چنين نبوده است! نسخه اي از پاسخ را به آدرس اينجانب ارسال فرماييد؟
لازم است به هر بخش ازسوالات به طور خلاصه و جداگانه پاسخ داده شود:
الف: عمر انسان، مرز معيني ندارد كه تجاوز از آن حد، غير ممكن باشد. هيچ يك از دانشمندان، تا كنون نگفته اند كه فلان تعداد سال، نهايت درجه اي است كه انسان ها مي توانند به آن نائل گردند و هنگامي كه بدان پايه رسيدند، مرگ شان حتمي است. بلكه گروهي از دانشمندان شرق و غرب و جديد و قديم، تصريح كرده اند: عمر انسان، حدي ندارد و بشر در آينده مي تواند بر مرگ غلبه كند، يا مدت درازي، آنرا به تاخير بيندازد در نتيجه به عمر بسيار طولاني دست يابد. همين امكان علمي، اميد كاميابي است كه دانشمندان را به تلاش وا داشته، شب و روز به تحقيق و آزمايش اشتغال دارند و بيشتر آزمايش هاي انجام شده موفق بوده است. اين آزمايش ها ثابت مي كنند كه مرگ نيز مانند ساير بيماري ها، معلول علل و عوامل طبيعي است، كه اگر شناخته شوند و از تاثير آن جلوگيري گردد، مي توان مرگ را به تاخير افكند و بشر را تا مدت بسيار درازي از آن نجات داد[1].
بنا بر اين عمر طولاني و با بركت امام زمان عليه السلام را نبايد يك مشكل غير قابل حل و امري محال دانست چه آنكه عمر آن بزرگوار و حيات طولاني مدت او گذشته از اينكه يك معجزه ي مسلم و كرامت و موهبتي است كه خداي متعال به آن ولي و حجت و ذخيره ي خودش در زمين عطا فرموده است، از نظر علمي كاملا ممكن و عقلا نيز قابل توجيه و قبول مي باشد و اينكه در كتب و مقالات به عمر حضرت نوح و…اشاره شده اند صرفا جنبه ي استشهادي داشته و از باب ذكر نظائر است كه به عنوان دليل و مثبت عقلي و علمي، معروف است كه در ذكر تمثيل و بيان مثال جاي مناقشه نمي باشد.
ب: شيعه معتقد است كه براي ادامه ي حيات در كره ي زمين وجود يك حجت الهي ضروري و حتمي است و اين اعتقاد و نظريه از پشتوانه ي علمي و عقلي برخوردار است، زيرا ادامه ي حيات بشر بدون درك فيض از مبداء فياض ميسر نيست، براي بشر مادي و خاكي امكان درك فيض بلا واسطه ي خداي سبحان ممكن نيست لذا بشر و بلكه ساير موجودات زميني عموماً در ادامه حيات شان محتاج به يك واسطه اي هستند كه فيض را از مبداء فياض و خالق هستي بگيرد و به نيازمندان برساند. آن واسطه بايد كسي باشد كه جنبه ي الهي و معنوي او قوي تر و بالاتر از جنبه ي جسماني او باشد و او همان كسي است كه در سير كمالات به جايي رسيده است كه قابليت درك فيض را دارد كه شيعه آن را معصوم و منزه از هر گونه آلودگي دانسته و به عنوان حجت خدا بر خلق مي شناسد بر خلاف يهوديان و مسيحيان كه معتقدند پس از رفتن موسي و عيسي مسيح سلام الله عليهما و نيز اهل سنت از مسلمانان كه معتقدند بعد از رحلت حضرت ختمي مرتبت، ديگر واسطه ي فيضي وجود ندارد[2].
اولياء دين ما در اين مورد سخنان زيادي دارند، مبني بر اينكه اگر حجت خدا در زمين نباشد، زمين اهلش را هلاك خواهد كرد. اساسا وجود بشر در روي زمين بدون وجود امام و حجت و واسطه ي فيض الهي محال است. چنان كه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: «لو ان الامام رفع من الارض ساعة لماجت باهلها كما يموج البحر باهله»[3] اگر زمين ساعتي خالي از امام بماند اهل خود را فرو خواهد برد و چون دريايي كه به موج خود، اهلش را مضطرب و بي قرار سازد در موج و اضطراب افتد. و احاديث زيادي كه دلالت دارند بر اينكه زمين نمي تواند از وجود حجت و امام زمان خالي بماند[4] و اصولاً نظام امامت نظام الهي و انقطاع ناپذير است و دوره ي فترت ندارد و در هر عصر و زماني وجود دارد زيرا همانگونه كه اشاره شد نبود امام و حجت خدا مساوي است با نابودي و هلاكت انسان در زمين . لذا تا دنيا باقي است نظام امامت برقرار خواهد بود و در اختيار ما نيست كه بگوئيم لزوم دارد يا ندارد، شيعه در اين باب دلايل علمي و عقل پسند دارند كه نه تنها غريب نبوده بلكه كاملا با وجدان و فطرت سليم انساني سازگار مي باشد كه در كتب مربوطه به تفصيل آمده است و در پايان به عنوان منابع مطالعه و تحقيق به نمونه هايي از آن اشاره خواهد شد.
ج: مساله ي تفضيل و برتري انبياء و اولياي الهي يك بخشي است كه در قرآن كريم به آن تصريح شده است خداوند متعال در قرآن به آن اشاره كرده و مي فرمايد: «تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض…»[5] بعضي از اين پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم. به بيان عالم جليل القدر جناب شيخ مفيد در كتاب شريف (اوايل المقالات): «عده اي از علماء اماميه قطع (و يقين) دارند به برتري ائمه ي اطهار از اهل بيت محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بر ساير انبياء و رسولان غير از نبي مکرم اسلام حضرت محمد ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و عده اي از آنان واجب مي دانند، برتري ائمه ـ عليهم السلام ـ را بر همه انبياء غير از پيامبران اولوالعزم ـ عليهم السلام ـ و گروهي از آنان (علماء اماميه) همه انبياء را برتر از ائمه ميدانند. و اين بابي است که براي عقول در ايجاب و نفي آن مجالي نيست و بر هيچکدام از اقوال سه گانه اجماع و يا اتفاقي وجود ندارد. و (لکن) در روايات و احاديثي که از پيامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ درباره اميرالمؤمنين و اولاد معصوم اش آمده و هم چنين در برخي آيات قرآن (شواهدي) وجود دارد که اعتقاد و عزم بر قول اول را تقويت مي کند…»[6] چه آنکه در قرآن در آيه شريفه مباهله اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ نفس پيامبر اکرم ـ صلّي الله عليه وآله وسلّم ـ خوانده شده و «در ميان مسلمين اجماعي است و هيچ مخالفي ندارد که رسول خدا افضل و برتر از همه انبياء قبل از خودش است و بر اساس آيه مباهله که اميرالمؤمنين نفس پيامبر خوانده شد و با توجه به اينکه ممکن نيست مراد آيه شريفه اين باشد که نفس اميرالمؤمنين عين نفس رسول خدا است. بلکه بايد گفت اميرالمؤمنين در فضيلت مثل پيامبر اکرم است در غير نبوت. پس همانگونه که پيامبر اکرم به دلالت کتاب، سنت و اجماع مسلمين افضل و برتر از همه انبياء مي باشد، اميرالمؤمنين و ائمه اطهار که نفس رسول خدا مي باشند نيز بر انبياء غير از نبي مکرم اسلام برتري دارند. و شايد مقصود از اين حديث که از رسول خدا نقل شده که فرمود: «علماء امتي افضل من انبياء بني اسرائيل[7]» همين معنا باشد يعني اگر از عموم دلالت روايت چشم پوشي نمائيم و نگوئيم که همه علماء راستين اسلام برتر و يا مثل انبياء بني اسرائيل اند لااقل قدر متيقن و مسلم آن برتري ائمه اطهار مي باشد چون قدر مسلم و متيقن از علماء امت، ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ مي باشند.
د: نيابت خاص در زمان غيبت صغري همانگونه که از اسم آن پيدا است نسبت به نيابت عام که در زمان غيبت کبرا مطرح است محدوديت خاصي دارد زيرا شخص خاص و معين براي امور خاص و معين از طرف امام ـ عليه السلام ـ منصوب مي گردد به گونه اي که هيچ کس ديگر و لو عالم درجه يک و با خصوصيات آن شخص که نايب خاص است نمي تواند ادعاي نيابت بکند بدون اذن امام ـ عليه السلام ـ و به عبارت ديگر نيابت خاص يک امر خصوصي و شخصي در امور خاص و ويژه است. اما در نيابت عام که در زمان غيبت کبرا مطرح است اين محدوديت را ندارد بلکه بر اساس روايت: مقبوله عمر بن حنظله از امام صادق ـ عليه السلام ـ [8] و نيز توقيع شريف حضرت حجت ـ عليه السلام ـ در پاسخ به مشکلات جناب اسحاق بن يعقوب[9] که در سئوال نيز به آن اشاره شده است، نيابت عامه با دامنه گسترده آن به فقيه جامع و واجد شرايط تفويض شده است بدون اينکه شخص خاصي و يا درباره امر خاص تعيين گرديده باشد. البته معلوم است که برخي کمالات و مقامات ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ قائم به نفس قدسي آنها است، مانند ولايت تکويني، علم غيب و… اين نوع مقامات نه نيابت بردار است و نه نياز به اين است که در زمان غيبت حضرت در اين مناصب نيز نماينده داشته باشد و اساسا از جمله شرايط زعامت و مرجعيت نيز لحاظ نشده اند. اما مناصب ديگر از قبيل: فتوا و بيان احکام الهي، منصب قضاء و فصل خصومت، زعامت و رهبري جامعه و اداره امور مملکت اسلامي قطعا براي فقيه جامع الشرايط هست.
در ميان مناصب سه گانه، در مورد فتوا و بيان احکام و قضاء و فصل خصومت ترديدي نبوده و نيست و مورد قبول تمام فقها از روز نخست تا کنون است، ولي منصب زعامت و رهبري و به تعبير امروزي ولايت فقيه، بين فقهاء اختلاف بوده، به اين معنا که آيا فقيه داراي چنين ولايتي هست يا نه؟ البته در طول تاريخ شيعه، بزرگان زيادي به ولايت فقيه معتقد بودند، امروز به خصوص پس از پيروزي نظام جمهوري اسلامي اکثريت فقهاي شيعه ولايت فقيه را قبول دارند و در مورد اثبات و کيفيت آن کتاب ها و مقالات بسياري نوشته اند و بحمد الله اين مقام عظمي کارآيي خود را پس از سه دهه پيروزي انقلاب اسلامي به خوبي نشان داده است.[10]

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ سيماي آفتاب، دکتر حبيب الله طاهري
2ـ دادگستر جهان، آيت الله اميني
3ـ دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه،ايت الله حسينعلي منتظري
4ـ ولاية الامر في عصر الغيبه، سيدکاظم حسيني حائري
5ـ پيرامون وحي و رهبري، ولايت و امامت، آيت الله جوادي آملي
 
پي نوشت ها:
[1]. دادگستر جهان، آيت الله اميني، ص 196.
[2] . سيماي آفتاب، حبيب الله طاهري، ص 80 ـ 81.
[3] . غيبت نعماني، باب 8، ح 10، ص 139.
[4] . اصول کافي، ج 1، کمال الدين ج 1، باب 21، 22، غيبت نعماني، باب 8ـ9.
[5]. بقره/253.
[6]. اوائل المقالات، ص 70، شيخ مفيد(ره)،
[7]. همان، ص 178.
[8]. اصول کافي، ج 1، ص 54 باب اختلاف احاديث.
[9]. کمال الدين، شيخ صدوق، ص 484. غيبت شيخ طوسي، ص 177.
[10]. سيماي آفتاب، حبيب الله طاهري، ص 126.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد