خرافات
گردآوری و ترجمهی: ابراهیم موسی پور
خرافات (2)
1. معنا و کاربرد واژه:
واژهی خرافات در هر دو معنای ذهنی و عینی مورد استفاده قرار میگیرد. ما شماری از عقاید، عادات، پندارهای فردی یا قبیلهای را که گمان میکنیم بر اساس دریافتهایی معقول از جهان و حیات بشری و ضرورتها و مقتضیات آن مبتنی نیستند، در زمرهی خرافات قلمداد میکنیم. اصطلاح عام و مجرّد خرافات به معنی تمایل به نسبت دادن حوادث به تأثیرات فوق طبیعی یا خفیّه و تنظیم رفتار در جهت این نگرش است که باید از شرور و صدماتی که این تأثیرات به بار میآورند، اجتناب و از منافعی که پدید میآورند استفاده کرد. مشکل بتوان به تبیین دقیق ارتباط میان جنبهی ریشه شناختی این واژه با معنای معمول و متعارف آن پرداخت. ظاهراً پیشوند سوپر (3)، بر قدری افراط و زیاده روی دلالت دارد، که این زیاده روی را میتوان به طور کلی عبارت از مبالغه و اغراق در عقیدهای معقول به برخی عوامل و وسائط و کارگزاران ماوراء الطبیعی، به همراه تمایل و استعداد پذیرش اقوال ثابت نشده راجع به دخالتهای روحانی یا جادویی در جهان مادی تلقّی کرد. منشاء قوی ترین و گسترده ترین خرافات در مدخلهای دیگری مورد بحث قرار گرفته اند. (4) از این جهت ظاهراً بهتر است در اینجا، خرافات را به مثابه کیفیتی انتزاعی در نظر گرفته، به جنبههای روانشناختی و تاریخی آن بپردازیم.
به منظور تنقیح مقال باید دو نکته را متذکر شد: 1. رویکرد و زمینهی عمیقاً ذهن گرایانهای (5) که این واژه معمولاً در آن به کار میرود. هیچ کس خود را خرافاتی نمی انگارد ولی تقریباً همگان مایلند دیگران را خرافاتی بدانند. ما افرادی را از نژاد، فرهنگ یا فضای فکری و عقیدتی خاص، یا مردمان بیگانهای که مناسک دینی و آیینی ویژهای را به جا میآورند خرافاتی میانگاریم؛ ما این مردم را در صورتی که حاضر به پذیرش عقاید جدید نباشند به کفر و ناباوری متهم میکنیم، در حالی که این عقاید جدید [مورد نظر ما] نیز متقابلاً به زعم آن مردم، خرافهای بیش نیست. [پاسخی چون:] «آنچه در نظر تو دین است از نظر من خرافه است» و به عکس: نکتهی معمولاً مغفولٌ عنهی است که همواره باید آن را در نظر داشته باشیم.
به هیچ روی لزومی ندارد که خرافات با عرفان مرتبط باشند. در حقیقت عارفی که همهی اشیاء و اشخاص را – با هر نحو از واقعیتشان – وابسته به حیات یا عاملی ماوراء الطبیعی میانگارد، احتمالاً تمایلی قوی به جستجو و کشف نشانهها و آثار عناصر روحانی و قدیم نیز دارد که در، یا از طریقِ وسائط مادی یا حادث تجلی یافته اند. اما یک عارف متعادل و خرد وَرز به سبب همین عقیده اش دربارهی سرشت روحانیِ واقعیتِ غایی، به ندرت ممکن است به آثار و علامات موهوم و باور ناپذیر از جهان غیب معتقد گردد. افلاطون – بزرگ ترینِ حکما (6) – بسیار عقل اندیش و متعادل بود. این که نمی توان همین توصیف را در مورد همهی نوافلاطونیان به کار برد بدان سبب است که برخی از آنها جنبههای باطن گرایانهی کمتری داشتند و در عوض، بیش از او به امور مادی توجه میکردند. (7) با این حال این مسأله که در بسیاری از طرز فکرها (مثلاً افکار عارفانه یا شاعرانه)، بدون بذل توجه به ارزش حقیقیِ برخی پدیدههای مادی یا اعمال و رفتارهای آیینی، معنایی نمادین و رازآمیز بدانها نسبت میدهند، موجب بروز دردسرهایی میشود. از این رو ما با این حقیقت جالب توجه مواجهیم که در ادیان متعالی مربوط به نژادی متمدن، هویتی مُنضم به عقاید و شعائر ملاحظه میشود که با مفاهیم بنیادین دینی بسیار متفاوت است. از این جهت معلمان دینی هشدار میدهند که نباید خرافات را یکباره از میان برد چرا که آنها به واسطهی ارتباط و آمیختگی با افکار و احساسات دینی، برای دین داران عامّی و بی سواد ارزشمندند، و از سوی دیگر به هم ریختن نمادها و واقعیتها میتواند سبب مادّه زدگی و شکننده شدن دین عوام گردد. بدین ترتیب، فکر و ذهن خرافاتی آن است که روش درک و تشخیص ویژگیهای علائم و نشانهها را نیاموخته، یا صبر و حوصلهی تعلیقِ قضاوت در برابر پدیدههای ناشناخته را ندارد. اگر کسی اشکال کند که پس چرا برخی از برجسته ترین (و از بعضی جهات)، پرهیخته ترین متفکران نیز با تمایلات خرافی موافقت داشته اند، باید گفت این استثناها در نتیجهی نوعی نیاز به کسب تعادل روحی و روانی حاصل آمده اند.
2. ابعاد تاریخی:
می توان گفت که به طور کلی در نتیجهی فرآیند تحولِ [فرهنگ بشری] از فردّیت به نظام اجتماعی و تکامل تاریخی، هر چه نگاه به جهان هستی، صورت علمی تری یافته، تفکر خرافی رو به کاهش گذاشته است. در واقع پدید آمدن بسیاری از – یا شاید همهی – علوم با فرضیههای ساده و پرورش نیافتهای همراه بود که تزلزل و انحراف اندیشگیِ عجیبی را برای آنها به بار آورد.
این امر به ویژه در مورد شبهِ علمِ کیمیا، هنگامی که علم شیمی پدید آمد، ملاحظه میشود. (8) حتی نخستین حرکتهای فکری ایونیهای از این گونه تلوّنها و تزلزلها بر کنار نبودند اما مسألهی اساسی اینجا بود که فیلسوفان یونانی از تمایلی قاطعانه و همه جانبه برای کشف حقیقت برخوردار بودند و از این رو [بر خلاف متفکران ایونی] پیشرفت بسیار حاصل کردند که [نهایتاً] این میراث به جهان غرب تعلق یافت.
وقتی که در ماه میسال 585 قبل از میلاد، در اثنای جنگی میان لیدیها و مادها (9) نخستین خورشیدگرفتگی (کسوفی) که علم اروپایی توانست زمان وقوع آن را پیش بینی کند روی داد، تاریخ این حادثه از خود نبرد برای اروپاییان جالب تر بود. طالس مَلطی (10) پدر فلسفه و علمِ یونانی و بالتّبع اروپایی، دانش ستاره شناسی را در مصر فرا گرفت و توانست ایونیان را مطلع سازد که پیش از پایان سال (دانش او در حدّ تعیین روز یا ساعت نبود) خورشیدگرفتگی به وقوع خواهد پیوست. (11)
البته نقل این قبیل موارد بدان معنا نیست که یونانیان آن دوران را «مردمانی علم محور» تلقّی کنیم، اما قرار دادن حادثهی اسرار آمیزی چون تاریک شدن خورشید (کسوف) در زمرهی امور محاسبه شدنی (و به نوعی صورت علمی دادن به مسأله)، قاعدتاً باید پایهی بسیاری از خرافهها را سست کرده باشد. با این همه، دین یونانی و نیز زندگی یونانیان، مشحون از خرافات بود. دینِ اُلَمپیان پر از باورهای مختلف دربارهی خدایانی بود که افلاطون آنها را از آرمان شهر خود طرد کرده بود و هنوز شعائر و رسوم جهان باستانی که در آیینهای عوام حیات داشت، برای موهومات و رفتارهای نامعقول یونانیان مطلوب و مناسب تلقّی میشد. بی تردید مردم آتن، خرد گراترینِ یونانیان بودند اما تعقیب و کیفری که برای بدبینی و بی اعتنایی به مقدسات اعمال میداشتند از یک سو، حاکی از پایین بودن سطح آزادی دینی است (12) و از سوی دیگر سطح بالای (13) ارج گذاری و احترامشان را به دین آباء و اجدادی نشان میدهد. آناکساگوراس (14)، پریکلس (15)، اوریپیدس (16) و بالاتر از همه، سقراط (17) از دست هم وطنانشان رنج دیدند و محنت کشیدند. در واقع آرمان آنان [نهایتاً] رواج یافت تا آنجا که در قرن بعد آزادی اندیشه بیشتر گردید و شکاکیت (18) مجال بروز پیدا کرد و سرانجام، میانه روی و تسامحی که در ضرب المثل یونانی «زیاده روی خوب نیست» جلوه نموده، ظاهراً بر تمایلات آنان در زجر و تعقیب [دگراندیشان] – نظیر آنچه در قرون وسطی و بعد از آن مشاهده شد – مهار زد. نیکیاس (19) علی رغم محبوبیتش، به سبب آنکه در اعلام فرمان عقب نشینی آتنیان از برابر سیراکوزیان، به علت وقوع خسوف (ماه گرفتگی) تعلّل ورزد، مورد سرزنش آیندگان قرار گرفت. اما شاید اعتراض اصلی علیه او این نباشد که چرا او آن قدر کم سواد بود که علت ماه گرفتگی را درک نکرد (زیرا در این صورت اکثرِ آتنیان در جرم او شریک خواهند بود)، بلکه ازاین جهت بر او خرده گرفته اند که چرا او رویداد حتمی و مسلم نابودی و قتل عام لشکریانش را مغفول نهاد و به خطر شدیداً تردیدآمیز کیفر ماوراء الطبیعهای پرداخت که [مثلاً شاید] در صورت بی توجهی او به اوضاع آسمانها مقدّر میشد.
اما تیرِ شکّاکان نیز – هر چند عجیب و تناقض آمیز به نظر میرسد – ظاهراً به سنگ خورد و [اتفاقاً] آنها با انکارِ امکان واقعیات، برای مردمی که باید به چیزی باور میداشتند باب تازهای گشودند که همه جور عادات و رفتارهای خرافی را توجیه کنند. (20) تبادل عقاید دینی، بنا نهادن جوامع دینی و مهاجرت آنها، و فروپاشی عمومی ناشی از فتوحات اسکندر مقدونی و سرانجام توسعه و ترقی روم، برای بسیاری کسان در بسیاری جاها، به معنای پیشرفت و روشنگری قابل ملاحظهای در آگاهی دینی تلّقی شد، لیکن این نکته به معنای بازگشت خرافاتِ مربوط به شرقیان و اقوام غیر متمدن (21) هم بود. این امر حتی در مورد نحلههای متأخر فلسفی به ویژه نوفیثاغوریان (22) نیز صادق بود. (23)
چنان که طبیعتاً انتظار میرود در جهان شرک آمیز باستان هم، انسانهای پرهیختهای در جامعه بودند که در مقایسه با مردمان عادی هم عصرِ خود در سطح بسیار بالاتری (از تفکر) قرار داشتند و به صراحت علیه مشکلات و آسیبهای ناشی از خرافات اعتراض میکردند. مهم ترین اعتراضات در این زمینه، شعر معروفِ لوکرِتیوس (24) است که خرافات با صورت عوامانهی دین داری را اصلی ترین سرچشمهی مصائب و رنجهای بشری دانسته است. این روحیهی پر شور و حرارت، رسالههای پلوتارخس (25) – در باب ترس خرافی از خدایان – را نیز را گرفته است. پلوتارخس در این رسالهها، به سرزنش و تحقیر شخصیت مردی میپردازد که پیوسته هراسناک است که نیروهای ماوراء الطبیعی به واسطهی هر عملِ پیش پا افتادهای به وی حمله ور شوند. با این حال میان این دو نویسندهی جهان باستان، تفاوت قابل توجهی وجود دارد: در حالی که لوکرتیوس بالجمله خدایان را نادیده میانگارد، پلوتارخس به رحمت الهی و درست بودن رعایت آداب و شعائر آباء و اجدادی معتقد است. شیواترین قسمت رسالهی او جایی است که در آن وی نشان میدهد وقتی نسبت به کسانی که به واسطهی شرارت و جنایت و کینه جویی شان به انتشار افکار و تصوراتِ زیانکارانه میپردازند، تسامح روا داشته میشود، متهم کردن منکرانِ وجود خدایان به کفرگویی کار بیهودهای خواهد بود. در [برخورد با] هجوم خرافات در ادوار مختلف، این قبیل دو گانگیها را باز هم میتوان ملاحظه کرد. ممکن است شخص سرسخت و پر حرارتی همهی عقاید و عُرفهای دینی را به کلی کنار بگذارد ولی با این وصف احتمالاً او نیز همچون لوکرتیوس، مفاهیمی از جهان هستی را خواهد پذیرفت که کمابیش دینی محسوب میشوند. یک اصلاحگر دینی محافظه کار هر چند آرزومندِ زدودن اسباب و علل رنجها و مصائب و انحرافات و نابهنجاریهای ناشی از خداشناسی مغلوط و نادرست است باز هم از عادات کهنِ دینداری دل نمی کَنَد و سنتهای قدیم را در جهت تطابق با آزادی اندیشه، از نو تفسیر و توجیه میکند.
3. خرافات و خرافات (26):
شایان ذکر است انواع خرافاتی که مُصلحان اخلاقی با آنها مخالفت ورزیده اند به طور کلی از آن جمله اند که از واهمههای بی پایه و اساس ناشی میشوند. البته جلوههای دیگری از روحیهی خرافاتی از نوع نسبتاً بی خطر هم هست از جمله: اعتقاد به جنّ و پری، خرافات مربوط به آب و هوا، ایام سعد و نحس و نظایر اینها. همچنین انبوهی از ضمایم و ملحقّات مربوط به تقریباً همهی اجزای سازندهی دینِ کامل را هم باید در شمار خرافات محسوب داشت که از یک سو به وضوح آن را از صورت اصیل و اولیه اش خارج میکنند و از سوی دیگر آن را در دسترس اذهانی قرار میدهند که به تعامل با افکار و عقاید مجرد و انتزاعی خو نگرفته اند. گاهی اوقات این اضافات و ملحقات را به منظور اجتناب از دلالتِ ناخوشایندی که واژهی خرافات دارد، با واژهی آلمانیِ Aberglaube مشخص میکنند. این سنخ از خرافات هم شامل شعائر و رسومند و هم عقاید، و به ندرت میتوان آنها را به طور کامل از متعلقّات ضروری دینی که بدان درآمیخته اند، امتیاز داد.
عموماً بیشتر، قرون وسطی را عصر رواج خرافات محسوب میکنند. شاید این قضاوت، قانع کننده باشد ولی باید در نظر داشت که در این دوره نیز به همان اندازهی دورانِ قبل و بعد، متفکرانی واقع نگر و سازنده وجود داشتند. اما سوای اختلاطهای نژادی و در نتیجه تکثیر و تکثّر خرافات در سرزمینهای متعلق به امپراتوریهای رو به زوال، در کنار نقصانِ فرهنگ روحانی در میان راه بَرَندگانِ نژادهای غیرمتمدن؛ قدرت عظیم دیگری در جهت کنترل تفکر و خرد ورزی سر بر آورد که از آنِ مرجعیت کلیسایی بود. گو اینکه این امر را باید از دو جنبه مدّ نظر قرار داد. بدترین اشکال خرافات یا لااقّل، خرافی ترین انواع آنها – همچون طالع بینی، احضار ارواح، افسون گری و نظایر آنها – به ویژه در اروپای شرقی، صریحاً از جانب کلیسا مورد منع و تحذیر قرار گرفتند. هر چند در این باره میتوان تردید کوچکی روا داشت که شماری از بدعتهای سرکوب شده به دست کلیسای قرون وسطی، [واقعاً] توأم با توهمات و انحرافات خرافی بوده باشند. با این همه، این حقیقت آشکار است که سرکوب اندیشهی آزاد، به ویژه آنچه تحتِ عقاید و رسوم کلیسایی صورت میگرفت، قاعدتاً باید به رشد ترسهای دینی خرافی در معنایی که پلوتارخس از آن در نظر داشت، مساعدت کرده باشد. البته وقتی از سرکوب اندیشهی آزاد سخن میگوییم، منظور ما لزوماً این نیست که شمار عظیمی از مردم، از نداشتن آزادی اندیشه رنج برده اند. در واقع شاید شمار این دسته از انسانها به نسبت بسیار هم اندک بوده باشد. اما تعداد بسیار بیشتری از مردم، در هراسی دائمی از جهان غیب به سر برده اند. ترس و بیم از روز داوری و جهان آخرت در هنر قرون وسطایی، مضامینی سخت رایج به شمار میرفتند و فهم این نکته برای ما دشوار است که این هراس و اضطراب مردمان قرون وسطی، عملاً تا چه اندازه از طریق داخل کردن مجموعهای هماهنگ از عناصر تسلّی بخش تر روحانی به مسیحیت تخفیف و تسکین مییافت؛ عناصری که ارتباط چندان وثیق و بی تناقضی با مسیحیت نداشتند.
معمولاً چنین انگاشته میشود که رنسانس و اصلاحات دینی (رفورماسیون) – حداقل تا جایی که دامنهی تأثیرشان گسترده شده بود – ضربهی نهایی را بر پیکر خرافات فرود آوردند. با این حال، روشن است که مناسک و مراسم نامتجانس عصر عتیق – که در برخی بخشهای جامعه با رنسانس همراه بود – موجب تداوم یا تأیید موهومات و رفتارهای خرافی البته در هیأتی نوین گردید. به واسطهی اصلاحات دینی، حتی در کشورهای پروتستان، حجم انبوهی از خرافات [به معنی اصطلاحی Aberglaube] در جزو بخشی از عقاید و کاربردهای تازه تأسیس [دینی] در آمد و سلطهی مرجعیتهای روحانی به هیچ وجه از میان نرفت. جنبش بزرگ معطوف به آزادی فکری و معنوی، به طور کلی در آغاز قرن نوزدهم به وقوع پیوست. (27) باید متذکر شد نبردی که برای عقل انسانی در گرفت به جهان اندیشه و اعتقاد محدود نشد. نهادهای سیاسی، تقسیمات اجتماعی، شیوههای صنعتی و قراردادهای اخلاق باید به محک خردِ درست (28) آزموده میشدند و در صورت ناکامی در این امتحان، بی درنگ از صفحهی روزگار محو میگردیدند. ناخشنودی و عدم رضایتی که نزاع و چالش بر سر آن صورت میگرفت و در میان افراطیون انقلاب فرانسه به اوج خود رسید، تا حدّی ناشی از این عقیده بود که اعمال و رفتار خرافی عمدتاً از جانب کسانی رعایت میشوند که از قِبَلِ آنها سود میبرند – از درمان گرانِ قبایل وحشی گرفته تا مقامات کلیسایی رسمی یا پادشاهان موروثی. هر چند البته مبنایی برای این تصور وجود دارد، اما پذیرش یکسره و بی چون و چرای این قضاوت، در مقام یافتن توضیح و تبیینی نسبی از رنج و گرفتاری مورد مناقشه، نشان دهندهی نقصی بزرگ در قوای ادراکی طبیعت بشری خواهد بود. آدمی همواره بدون داشتن دلیلی روشن، مایل است بیش از آنچه میتواند، دربارهی جهان غیب، اطلاع حاصل کند و از این رو ساده تر و مشتاقانه تر تسلیم مرجعیتی میشود که از اجازهی و تأییدی سنتی – اگر نه واقعاً الهی – برخوردار است. البته سرشت کامل و بی کم و کاست حکومت و نهادهایی که خردِ درست از آنها تمجید میکرد، از جانب گروههای مختلف جامعه گرایان (سوسیالیستها) و انقلابیون (رِولوسیونیستها) به صورت بسیار متفاوتی فهمیده شد. تصدیق عمومی این امر که همهی عقاید و اعمال باید از توجهی عقلانی برخوردار باشند هدف و موضوع پر اهمیتی بود که به تدریج حاصل آمد. البته این بدان معنا نیست که باید به طور کلی هر چیزی را که نمی توانیم برای آن دلایل دقیق منطقی بیاوریم، رد کنیم یا هر نهادی را که نمی تواند به روشنی تأمین کنندهی مقاصدی کاربردی باشد از میان ببریم. بلکه این معنا، این اصل فلسفهی رواقی را جلوه گر میسازد که حیات انسانی باید در تطابق با خرد و طبیعت باشد و از این رو در صدد حذف و طرد بیشتر چیزهایی است که هم در خرافات معطوف به دین و هم در جریان سرسپردگی بُزدلانه در برابر حکومتهای موجود، [برای حیات بشری] آثاری زیانبار و مفسده انگیز دارند. (29)
4. تأثیر آموزش و تربیت:
آموزش عمومی عامل مهمی بود که در طی این قرن و قبل از آن جهت کاستن از خرافات فراهم گردید. در واقع مشکل بتوان این تعلیمات مقدماتی را آموزشی علمی محسوب داشت و روی هم رفته آنچه به عنوان آموزش علمی قلمداد گردید بسیار سطحی، پیش پا افتاده و محدود بود. ولی شاید بتوان گفت آموزش کاملاً معقول در عصر حاضر [قادر است]، چیزی شبیه چشم اندازی عملی از انسان و محیط زندگی اش فراهم آورد، چشم اندازی که کاملاً با عقیده به مفهوم معنوی حیات و حتی عقیده به امکان اتحاد با هویّات غیر مادی، متناسب و سازگار است؛ لیکن با تعبیر و تفسیرهای موهوم و مبتذل از پدیدههای طبیعی به این معنا که ناشی از عوامل و وسائط خارق العاده و فوق طبیعی باشند، مغایر و ناسازگار است.
اگر قرار باشد که خرافات در این نسل یا در نسل آینده، شیوع دوبارهای بیابند، محتملاً این امر نه به سبب نقص و کمبود قابلیتهای علمی، بلکه ناشی از توقّعاتی خواهد بود که اخیراً در درون مرزهای مطالعات علمی پدید آمده است. متخصصان روانشناسی، به ویژه گروهی که خود را وقف آنچه اصطلاحاً مطالعات فراروانشناختی (30) خوانده میشود کرده اند و البته طرز تفکری عقلانی و علمی دارند، امکان برقراری تله پاتی (31)، انتقال فکر (32) و فرآیندهای دیگری را اثبات کرده اند که تا پنجاه سال پیش به طور قطع در زمرهی خرافات قلمداد میشدند. فراتر از این، اشخاصی یا طرز فکر و تربیت علمی هستند که معتقدند واقعاً شیوهای برای برقراری ارتباط با مردگان ابداع کرده اند. (33) وقتی اشخاصی دقیق النظر و با طرز فکر علمی، به این قبیل مطالعات میپردازند ما علاقه مند خواهیم بود که استدلال شان را بپذیریم چنان که در مورد مطالعات متخصصان و خبرگان فنون دیگر نیز به همین گونه رفتار میکنیم البته در این زمینهی به خصوص اولاً، «روشی» که به کار رفته است چنان ویژگیهای نامشخصی دارد؛ ثانیاً شرایط و احتمالات برقراری ارتباط، آن چنان عمیقاً غرق در ابهام است؛ وثالثاً، میل به برقراری دوستی با اموات چنان شدید است که به جاست با این قسم مسائل با حزم و احتیاط و تردید بسیار برخورد کنیم.
با همهی احوال شاید – چنان که اغلب هم گفته میشود – همین ترس از خرافات هم، واکنشی خرافی باشد، اما وقتی [ناچاریم] قضاوت دربارهی نتایج حاصل از تحقیقات متخصصان را در حالت تعلیق بگذاریم، غیرمتخصصان در معرض این خطر خواهند بود که دچار ذهنیتی خرافی شوند به گونهای که به کلی تعادل روحی و روانی خود را از دست بدهند.
پینوشتها:
1. متخصص تاریخ مسیحیت در حوزهی امپراتوری روم.
2. “Superstition” in Encyclopedia of Religion and Ethics, ed. by: James Hastings, Edinburgh, 1980 (ERE), Vol 12, pp. 120-122, by: Alice Gardner.
3. در معادل انگلیسی این واژه.
4. منظور نویسنده مقالاتی چون «جادو»، «افسونها و تعاویذ»، «خوابها و رؤیاها»، «اسطوره شناسی»، «عجایب» و «علایم» در دائرة المعارف دین و اخلاق است که بخش کوچکی از آنها را ترجمه و تقدیم کرده ام؛ مترجم.
5. Subjective.
6. Plato, the greatest mystic;
[نویسنده، افلاطون را بزرگترین عارف خوانده است؛ مترجم].
7. see art. “NEO-PLATONISM”, in ERE.
8. see, M. M. Pattison Muir, The Story of Alchemy and the Beginnings of Chemistry, London, 1902; Also art. “ALCHEMY”, in ERE.
9. منظور نویسنده جنگ میان هووشختره (633-584 ق.م) شاه ماد و آلیاتس، فرمانروای دولت لیدی در آسیای صغیر است که پس از شش سال به سبب وقوع خورشیدگرفتگی که آن را علامت خشم خدایان دانستند، متوقف شد و طرفین با وساطت دولت بابل با یکدیگر صلح کردند؛ مترجم.
10. Thales of Miletus
11. J.B.Bury, A History of Greece, London, 1900, ch. Vi. Sect. 1
12. Standard of Religious Liberty
13. اگر بتوان ترکیب «سطح / استاندارد بالا» را در این مورد به کار برد.
14. Anaxagoras.
15. Pericles.
16. Euripides.
17. Socrates.
18. Scepticism.
19. Nicias.
20. این تعبیر که «شکاکان یونان به هدف نزدند یا تیرشان به سنگ خورد» در کتاب زیر مطرح شده است:
E, Bevan, Stoice and Sceptics, London, 1913.
21. نویسنده در فضای ذهنی و گفتمان خاص دائره المعارف دین و اخلاق، در اوایل قرن بیستم از اصطلاح Barbarous استفاده کرده است؛ مترجم.
22. Neo-Pythagorean.
23. See art. “Neo-pythagoreanism”,inERE.
24. Lucretius.
25. Plutarch.
26. نویسنده در عنوان این بخش مقاله، واژهی انگلیسی Superstition را در برابر واژهی آلمانی Aberglaube قرار داده و به توضیح تفاوت دلالتِ اصطلاحی این دو واژه پرداخته است؛ منظور نویسنده، خرافاتی است که ظاهر و پوشش دینی دارند ولی از لحاظ تعالیم رسمی دین، فاقد اصالت و مشروعیت اند؛ مترجم.
27. See art. “Enlightenment, Encyclopaedists”, in ERE.
28. Right Reason.
29. See art. “Rationalism”, in ERE.
30. Psycjhical research.
31. telepathy.
32. thought-transference.
33. See art. “Spiritism”, in ERE.
کتاب شناسی
For primitive superstitions see the works mentioned in the art. here cited, esp. J.G. Frazer, G B3 London, 12 Vols. , 1911-15; E.B.Taylor, P C4 2 Vols., do. 1903 For the philosopy and history of the question see the various histories of philosophy and W.E.H Lecky. Hist, of Rationalism, new ed., 2 vols., London, 1887; A.W. Benn, Hist. of English Rationalism in the Nineteenth Century, 2 vols., do. 1906; J. Masson. Lucretius, Epicurean and Poet, do. 1907; Plutarch, Moralia, including de Superstitione, tr. into very vigorous English by Philemon Holland, do. 1603; Matthew Arnold, Literature and Dogma, do. 1873, chs. on “Aberglaube invading” and “Aberglaube re-invading”.
منبع مقاله :
گرد آوری و ترجمه: ابراهیم موسی پور، (1387)، دوازده + یک (سیزده پژوهش دربارهی تعویذ، طلسم جادو)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول.
/ج