خانه » همه » مذهبی » خودشناسی و خداشناسی

خودشناسی و خداشناسی


همان گونه که می دانید در روایات اسلامی خود شناسی مقدمه خدا شناسی و نافع ترین شناختها معرفی شده است . برای توضیح رابطه این دو، به مطالبی اشاره می شود.
خدا شناسی دارای دو مرحله است، نظری و عملی. معرفت نفس علاوه بر اینکه مقدمه و راه خدا شناسی نظری است، طریق وصول به حق تعالی و خدا شناسی عملی نیز می باشد.
قرآن مجید با صراحت مى گوید: «ما آیات آفاقى و انفسى (عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مى دهیم تا آشکار گردد که او حق است.» (سنریهم آیاتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق) (سوره فصلت، آیه 53)
در جاى دیگر مى فرماید: در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمى بینید؟ (و فى انفسکم افلا تبصرون) (سوره ذاریات، آیه 21)
نیاز ذاتی انسان به خداوند، عامل شناخت و گرایش به او
در تفسیر المیزان مى خوانیم: «انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمى تواند این حقیقت را انکار کند که مالک وجود خویش نیست، و استقلالى در تدبیر خویشتن ندارد، چه این که اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگى باز مى داشت، و اگر مستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت … بنابراین، نیاز ذاتى انسان به پروردگار و مالک مدبر، جزء حقیقت وجود اوست، و فقر و نیاز بر پیشانى جانش نوشته شده، این حقیقتى است که هر کس از کمترین شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى کند، و تفاوتى میان عالم و جاهل و صغیر و کبیر، در این مساله نیست!
«بنابراین، انسان در هر مرحله اى از انسانیت باشد، به روشنى مى بیند که مالک و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبیند در حالى که نیاز ذاتى خود را به روشنى مى بیند.
«لذا بعضى گفته اند که آیه اشاره به حقیقتى مى کند که انسان در زندگى دنیا آن را در مى یابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است – نیازمند به بیرون وجود خود – پس معنى آیه شریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند.» ( تفسیر المیزان جلد 8،صفحه 307. ذیل آیه مورد بحث با تلخیص).
به این ترتیب ثابت مى شود که شناخت حقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفة الله و شناخت خداست.
حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هرکس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نیز ناظر به همین است.
این حدیث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و گاه از امیرمؤمنان على علیه السلام و گاه از صحف ادریس، نقل شده است.
در بحارالانوار از کتاب ادریس پیامبر علیه السلام در صحیفه چهارم که صحیفه معرفت است چنین نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; کسى که مخلوق را بشناسد خالق را مى شناسد، و کسى که رزق را بشناسد رازق را مى شناسد، و کسى که خود را بشناسد پروردگارش را مى شناسد.
(بحار الانوار، جلد 92، صفحه 456 – در جلد 58 بحار، صفحه 99، و جلد66، صفحه 293، این حدیث به عنوان کلام معصوم علیه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است).
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان بعد از ذکر این حدیث شریف مى فرماید: «شیعه و سنى این حدیث را از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده اند و این یک حدیث مشهور است. (تفسیر المیزان، جلد6، صفحه 169 بحث روانى ذیل آیه 105، سوره مائده)
تفسیرهاى هفتگانه حدیث (من عرف نفسه).
براى این حدیث شریف، تفسیرهاى گوناگونى گفته شده است. این تفسیر ها می تواند در این زمینه راه گشا باشد.
1- این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم » است، یعنى هرکس شگفتیهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرت انگیز این اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى شود; زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمى تواند از غیر مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفة الله است.
2- ممکن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امکان » باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند مى بیند وجودى است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایى و هوشیارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهایش، وجودى است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بى نیاز، یک لحظه امکان ادامه بقاء او نیست. او به اصطلاح شبیه به معانى حرفیه است که در ضمن جمله به کار مى روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسمیه، مفهوم و معنى خود را بکلى از دست مى دهند; (مثلا، هنگامى که گفته مى شود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم » واژه «از» و «تا» بدون تکیه بر «خانه » و «مسجد»، هیچ مفهومى ندارد. بنابراین، معانى اسمیه است که به معانى حرفیه مفهوم مى بخشد.) و به این ترتیب هر کس خود را با این ویژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا که وجود وابسته بدون وجود مستقل غیر ممکن است.
3- حدیث مى تواند اشاره به «برهان علت و معلول » باشد; براى این که انسان هرگاه در وجود خویش کمى دقت کند مى فهمد که روح و جسم او معلول علت دیگرى است که او را در آن زمان و مکان خاص به وجود آورده، هنگامى که به سراغ علت وجود خویش (فى المثل پدر و مادر) مى رود باز آنها را معلول علت دیگرى مى بیند، و هنگامى که سلسله این علت و معلول را پى گیرى مى کند، به اینجا مى رسد که آنها نمى توانند تا بى نهایت پیش بروند چرا که تسلسل لازم مى آید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (راجع به تسلسل، براى توضیح بیشتر به کتاب پیام قرآن جلد دوم، صفحه 6 مراجعه کنید)
بنابراین، بایداین سلسله به جایى ختم شود که علت نخستین و به تعبیر دیگر علة العلل و واجب الوجوداست،هستى اش ازدرون ذاتش مى جوشد و در هستى خود محتاج دیگرى نیست. هنگامى که انسان خودش را بااین وصف بشناسد به خداى خویش پى مى برد.
4- این حدیث مى تواند اشاره به «برهان فطرت » باشد، یعنى هرگاه انسان به زوایاى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحید که در درون فطرت اوست، بر او آشکار مى شود، و از «معرفة النفس » به «معرفة الله » مى رسد، بى آن که نیازى به دلیل و استدلال داشته باشد.
5- این حدیث مى تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنى که هرکس خویشتن را با صفات ویژه ممکنات و مخلوقات که در اوست بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدودیت خویش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى برد; چرا که اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خویش پى به بقاى او مى برد، چه اگر او هم فانى مى شد مخلوق بود نه خالق، و همچنین از نیاز خویش پى به بى نیازى او، و از ضعف خویش پى به قدرت او مى برد. این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام در نخستین خطبه به آن اشاره کرده، مى فرماید: و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة; نهایت ایمان خالصانه به خداوند آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته بدانند، چرا که هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مى دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد غیر از صفت است.» (نهج البلاغه، خطبه 1)
سپس مرحوم علامه مجلسى در باره حدیث من عرف نفسه فقد عرف ربه تفسیری را از بعضى از علما نقل مى کند که حاصل آن این است :
«روح انسان یک موجود لطیف لاهوتى است در صفت ناسوتى (یعنى از جهان ماوراء طبیعت است که با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالت بر یگانگى و ربوبیت خداوند مى کند:
1- از آنجا که روح مدبر بدن است مى دانیم که جهان هستى مدبرى دارد!
2- از آنجا که یگانه است دلالت بر یگانگى خالق دارد!
3- از آنجا که قدرت بر حرکت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!
4- از آنجا که از بدن آگاه است دلیل بر آگاهى خداوند است!
5- از آنجا که سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6- از آنجا که قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیت خداست!
7- از آنجا که انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است که احاطه به کنه ذات خدا امکان ندارد!
8- از آنجا که انسان محلى براى روح در بدن نمى شناسد دلیل بر این است که خدا محلى ندارد!
9- از آنجا که روح را نمى توان لمس کرد دلیل بر این است که خداوند لمس کردنى نیست!
10- و از آنجا که روح و نفس آدمى دیده نمى شود دلیل بر این است که خالق روح قابل رؤیت نیست!»
11- از طریق شناخت عینیت و وحدت صفات انسانی با ذات انسان ، می توان به عینیت صفات با ذات الهی پی برد!
12- با شناخت علم حضوری نفس به خود ، علم حق تعالی به هستی نیز که علم حضوری است‘ قابل درک خواهد بود، زیرا که رابطه خداوند با جهان هستی، مانند رابطه روح انسان با بدن و اعضاء و جوارح او است. بدن مظهر روح انسانی است و جهان هستی مظهر ذات خداوندی.
آرى! هرکس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است به خدا شناسى و به یقین خداشناسى، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاکسازى روح و دل از آلودگیهاى اخلاقى است چرا که ذات پاکش منبع تمام کمالات و فضائل است و از اینجا روشن مى شود که یکى از مهمترین گامهاى سیر و سلوک و وصول به خداوند، خود شناسى است.

برای مطالعه کتاب های زیر مفیدند:
1- مقالات، استاد شجاعى (به خصوص جلد سوم)
2- صد کلمه در معرفت نفس، استاد حسن زاده آملى
3- انسان در عرف عرفان، استاد حسن زاده آملى
4- دروس معرفت نفس، استاد حسن زاده آملى
آنچه از روایات استفاده می شود این است که شناخت خود (معرفت نفس ) یکی از بهترین راههای شناخت حق است : شخصی نزد پیامبر گرامی اسلام (ص ) آمد و عرض کرد که راه شناخت حق چیست ؟ فرمود: شناخت خود. “فقال یا رسول الله کیف الطریق الی معرفه الحق ؟ فقال (ص ) معرفه النفس “(مستدرک الوسائل , ج 11, ص 138). جمله »من عرف نفسه فقد عرف ربه ; هر کس خود را شناخت خدا را شناخته است «, (بحارالانوار, ج 2, ص 32) که از پیامبر اسلام و امیرمومنان و دیگر ائمه اطهار(ع ) نقل شده است , بسیار معروف است و شیعه و سنی آن را نقل کرده اند. چون انسان مخلوق خداست و به تعبیر قرآن نشانه و آیت الهی است (فصلت , آیه 53) و شئون و حالات نفس بهره ای از صفات الهی را داراست . اگر به نفس و ویژگی های آن شناخت پیدا کند, امکان این که معرفت نسبی به خداوند و صفات او حاصل شود نیز وجود دارد. البته علم به کنه ذات حق محال است »ولایحیطون به علما«, (طه , آیه 110). عنقا شکار کس نشود دام پس گیر». شناخت صفات و افعال الهی نیز در حد علم محدود انسانی امکان پذیر است . اما چرا این شناخت نسبی و محدود است ؟ پاسخ روشن است . زیرا هر آفریده ای در حد خود و به میزان عظمت و پیچیدگی و حکمتی که در آن به کار رفته است , می تواند پرده ای از عظمت و حکمت خالق هستی بخش را نشان دهد. در حقیقت هر موجودی همانند آینه کوچکی است که که تنها بخش کوچکی از عظمت و حکمت و قدرت »رب العالمین « را در خود منعکس می کند. تذکر چند نکته : 1- شناخت نفس و روح نزدیکترین راه ها برای شناخت حق است . زیرا انسان بزرگترین و جامعترین مظهر وجودی حق تعالی است . اما شناخت نفس با تصفیه باطن و تزکیه دل حاصل می شود و اگر انسان به این مهم رسید, به بهترین شناخت یعنی شناخت شهودی از حق می رسد. »لم اعبد ربا لم اره «, (نهج البلاغه , خطبه 178

2. مقصود از »من عرف نفسه « عمدتا شناخت جنبه و بعد روحانی انسان است ; یعنی , هر کس حقیقت روح و نفس خود را بشناسد, به همان میزان معرفت به حضرت حق پیدا خواهد کرد. چرا که روح انسان از بزرگترین مظاهر وجود خداوند است . هر چند شناخت بعد جسمانی انسان نیز همانند سایر مظاهر طبیعت , در شناخت خداوند موئثر است . لیکن شناخت نفس و روح که از طریق تصفیه باطن و تزکیه روح حاصل می شود, شناختی حضوری و شهودی است که بهترین نوع شناخت است . 3- آنچه که در روایات بیان شده , ناظر به رابطه معرفت نفس و رسیدن از آن به معرفت خداوند است نه بالعکس . هر چند شناخت خداوند نیز ما را به مرتبه ای از شناخت مخلوقات او که تجلی و مظهر وجودی او هستند, رهنمون می سازد. 4- این که فرموده اید »از آنجا که معرفت خداوند به شکل کامل ممکن نیست پس معرفت نفس هم به شکل کامل ممکن نیست «, باید گفت هیچ تلازمی میان این دو نیست . این که معرفت خداوند به عنوان موجود لایتناهی و نامحدود برای موجود محدود به نام انسان ممکن نیست , لازمه اش این نیست که انسان نتواند به وجود محدود خودش نیز شناخت کامل پیدا کند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد