از دیدگاه عرفان اسلامی انسان مظهر جامع خداوند است و هدف زندگی نیز چیزی جز تحقق همین مظهریت در خود نیست. انسان سالک در زندگی خود می کوشد که هر چه بیشتر مظهر خداوند شود و کمالات الاهی را در خویش ظاهر و نهادینه سازد و سعادت او نیز در همین مظهریت است.
تمام هستی در حال حرکت به سوی شکوفایی است و انسان نیز همگام با هستی در حال حرکت به سوی شکوفایی باید باشد و این روند ادامه دارد و هرگز منقطع نمی شود تا سوال شود: خوب بعدش چه اتفاقی می افتد و ما بعد از رسیدن به کمال چه کار باید بکنیم. کمال انسان نسبی است و دارای مراتب است، مراتب و مراحلی که تا قیامت و حتی در بهشت ادامه پیدا می کند. انسان هیچ گاه از حرکت تکاملی خود باز نمی ایستد تا سوال شود که بعدش چه می شود.
انسان اگر در مسیر تکامل باشد، در هر لحظه و با هر قدم که در این مسیر حرکت می کند، در همان لحظه و قدم به کمال و نتیجه حرکت خود می رسد و این فرایند هرگز متوقف نمی شود. آدمی به هر مقدار که از صفات و کمالات الهی بهره مند می شود، به همان مقدار به کمال می رسد و از زندگی خود لذت می برد و به خداوند نزدیک می گردد.
راه رسیدن به چنین مظهریت و کمالی نیز حرکت همه جانبه به سوی خداوند و به تعبیری عبادت و فنای فی الله است. بر این اساس انسان به هر صفت کمالی که دست می یابد، به خداوند نزدیک شده و به هدف زندگی دست یافته است. چون حرکت از لوازم ذات هستی است و نقطه ایستایی در کل هستی و عوالم وجود نمی توان فرض کرد، این فرایند تا ابدیت ادامه دارد و متوقف نمی شود.
توضیح بیشتر:
پرسش از راز آفرینش و هدف زندگى از بنیادى ترین، دیرین ترین، پایاترین و عمومى ترین پرسش هاى آدمى است. هر یک از ما از خود مى پرسیم: از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا مى روم آخر؟ چه سرنوشتى فراروى من است؟ خوشبختى من در چیست و چگونه مى توان به آن رسید؟
مولاى رومى به خوبى این سؤال برخاسته از درون همگان را به نظم آورده است:
روزها فکر من این است و به شبها سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وى از این ساختنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود
به کجا مى روم آخر ننمایى وطنم
یافتن پاسخ درست این پرسش ها زندگى ساز است و ناکامى در آن زندگى سوز. دانستن راز آفرینش و معنا و هدف زندگی از طرفى تأمین گر حس جستجوگرى و حقیقت طلبى انسان است و از طرف دیگر جهت نماى زندگى و پیوند دهنده بین اکنون و فرداهاى دور و نزدیک. آگاهى از معنا و هدف اعلاى حیات، آرمان ساز، ایده آل پرور، هویت بخش، راهنما، مسئولیت آفرین، شوق انگیز، حرکت زا، رضایت بخش و آرامش آفرین است و گم کردن آن رنج آور، مضطرب کننده، یأس آفرین، تخدیرکننده، رهزن، مسئولیت گریز و… است. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: حمیدرضا شاکرین و محمد رضا کاشفى، دین شناسى و ادیان و مذاهب، قم، معارف، 1386.
سنت هیلر(B.Saint Hilaire) در مقدمه »علم الاخلاق« از ارسطو نقل مى کند:
»آن کس با خود به مبارزه برخاسته است که نمى خواهد بداند از کجا آمده است و چیست. آن ایده آل مقدس که بایستى نفس خود را براى رسیدن به آن ایده آل تربیت نماید». ( جعفرى، محمدتقى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، ج 1، ص 588، تهران).
ناکامى در یافتن هدف زندگى، زمینه ناکامى در بهره گیرى از گلشن دل آراى هستى و از دست دادن بهترین نعمت ها و فرصت ها در جهت کسب عالى ترین مدارج کمال است. به قول استاد همایى:
گیتى است سنا گلشنى آراسته لیکن
ما جز علف هرزه از این باغ نچیدیم
کارل یوستاویونگ (C.G.Jung) در رابطه با اهمیتِ هدف و معناى حیات و نقش بى بدیل دین در این عرصه مى گوید:
»در میان همه بیمارانى که در نیمه دوم حیاتم با آنها مواجه بوده ام، یکى هم نبوده که مشکلش در آخرین وهله، چیزى جز مشکل یافتن یک نگرش به حیات باشد. با اطمینان مى توان گفت که همه آنان از آن رو احساس بیمارى مى کرده اند که چیزى را که ادیان زنده هر عصر، به پیروان خود عرضه مى دارند از دست داده اند و هیچ یک از آنان قبل از یافتن بینش دینى خود، شفاى واقعى نیافته است». (پیتر آلستون، ملتون بیکر، محمد لگنهاوزن، دین و چشم اندازهاى نو، ترجمه غلامحسین توکلى، ص 163، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1376).
اما در این که چگونه می توان معنای حیات را بازیافت توجه به چند نکته بایسته است:
یکم. ابتدا باید معناى هدف مشخص شود؛«هدف براى هر کار و هر راه، نقطه اى است که به آن، ختم مى شود» گفتنى است، این هدف -که گاهى از آن تعبیر به غایت نیز مى شود با علت غایى -که در فلسفه از آن سخن مى رود متفاوت است. براى آشنایى تفصیلى از تفاوت ها و تشابه هاى علت غایى و غایت نگا: محمدتقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج 2، صص 11489.
هدف زندگى رسیدن و بازگشت به حقیقت اصلى خود؛ یعنى، «حقیقت انسان» و «روح خدا» است.
تمام هستی در حال حرکت به سوی شکوفایی است و انسان نیز همگام با هستی در حال حرکت به سوی شکوفایی باید باشد و این روند ادامه دارد و هرگز منقطع نمی شود تا سوال شود: خوب بعدش چه اتفاقی می افتد و ما بعد از رسیدن به کمال چه کار باید بکنیم. کمال انسان نسبی است و دارای مراتب است، مراتب و مراحلی که تا قیامت و حتی در بهشت ادامه پیدا می کند. انسان هیچ گاه از حرکت تکاملی خود باز نمی ایستد تا سوال شود که بعدش چه می شود.
انسان اگر در مسیر تکامل باشد، در هر لحظه و با هر قدم که در این مسیر حرکت می کند، در همان لحظه و قدم به کمال و نتیجه حرکت خود می رسد و این فرایند هرگز متوقف نمی شود. آدمی به هر مقدار که از صفات و کمالات الهی بهره مند می شود، به همان مقدار به کمال می رسد و از زندگی خود لذت می برد و به خداوند نزدیک می گردد.
راه رسیدن به چنین مظهریت و کمالی نیز حرکت همه جانبه به سوی خداوند و به تعبیری عبادت و فنای فی الله است. بر این اساس انسان به هر صفت کمالی که دست می یابد، به خداوند نزدیک شده و به هدف زندگی دست یافته است. چون حرکت از لوازم ذات هستی است و نقطه ایستایی در کل هستی و عوالم وجود نمی توان فرض کرد، این فرایند تا ابدیت ادامه دارد و متوقف نمی شود.
توضیح بیشتر:
پرسش از راز آفرینش و هدف زندگى از بنیادى ترین، دیرین ترین، پایاترین و عمومى ترین پرسش هاى آدمى است. هر یک از ما از خود مى پرسیم: از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا مى روم آخر؟ چه سرنوشتى فراروى من است؟ خوشبختى من در چیست و چگونه مى توان به آن رسید؟
مولاى رومى به خوبى این سؤال برخاسته از درون همگان را به نظم آورده است:
روزها فکر من این است و به شبها سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وى از این ساختنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود
به کجا مى روم آخر ننمایى وطنم
یافتن پاسخ درست این پرسش ها زندگى ساز است و ناکامى در آن زندگى سوز. دانستن راز آفرینش و معنا و هدف زندگی از طرفى تأمین گر حس جستجوگرى و حقیقت طلبى انسان است و از طرف دیگر جهت نماى زندگى و پیوند دهنده بین اکنون و فرداهاى دور و نزدیک. آگاهى از معنا و هدف اعلاى حیات، آرمان ساز، ایده آل پرور، هویت بخش، راهنما، مسئولیت آفرین، شوق انگیز، حرکت زا، رضایت بخش و آرامش آفرین است و گم کردن آن رنج آور، مضطرب کننده، یأس آفرین، تخدیرکننده، رهزن، مسئولیت گریز و… است. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: حمیدرضا شاکرین و محمد رضا کاشفى، دین شناسى و ادیان و مذاهب، قم، معارف، 1386.
سنت هیلر(B.Saint Hilaire) در مقدمه »علم الاخلاق« از ارسطو نقل مى کند:
»آن کس با خود به مبارزه برخاسته است که نمى خواهد بداند از کجا آمده است و چیست. آن ایده آل مقدس که بایستى نفس خود را براى رسیدن به آن ایده آل تربیت نماید». ( جعفرى، محمدتقى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، ج 1، ص 588، تهران).
ناکامى در یافتن هدف زندگى، زمینه ناکامى در بهره گیرى از گلشن دل آراى هستى و از دست دادن بهترین نعمت ها و فرصت ها در جهت کسب عالى ترین مدارج کمال است. به قول استاد همایى:
گیتى است سنا گلشنى آراسته لیکن
ما جز علف هرزه از این باغ نچیدیم
کارل یوستاویونگ (C.G.Jung) در رابطه با اهمیتِ هدف و معناى حیات و نقش بى بدیل دین در این عرصه مى گوید:
»در میان همه بیمارانى که در نیمه دوم حیاتم با آنها مواجه بوده ام، یکى هم نبوده که مشکلش در آخرین وهله، چیزى جز مشکل یافتن یک نگرش به حیات باشد. با اطمینان مى توان گفت که همه آنان از آن رو احساس بیمارى مى کرده اند که چیزى را که ادیان زنده هر عصر، به پیروان خود عرضه مى دارند از دست داده اند و هیچ یک از آنان قبل از یافتن بینش دینى خود، شفاى واقعى نیافته است». (پیتر آلستون، ملتون بیکر، محمد لگنهاوزن، دین و چشم اندازهاى نو، ترجمه غلامحسین توکلى، ص 163، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1376).
اما در این که چگونه می توان معنای حیات را بازیافت توجه به چند نکته بایسته است:
یکم. ابتدا باید معناى هدف مشخص شود؛
«هدف براى هر کار و هر راه، نقطه اى است که به آن، ختم مى شود» گفتنى است، این هدف -که گاهى از آن تعبیر به غایت نیز مى شود با علت غایى -که در فلسفه از آن سخن مى رود متفاوت است. براى آشنایى تفصیلى از تفاوت ها و تشابه هاى علت غایى و غایت نگا: محمدتقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج 2، صص 11489.
دقت کافى در این نکته، ما را از خطاهاى بسیارى ایمنى مى بخشد. در طول تاریخ بشر، این خطاها بر سر راه کسانى قرار گرفته است که به معناى صحیح «هدف» نیندیشیده و یا آن را نیافته اند. ازاین رو، به غلط آنچه را که لازمه زندگى و یا از اجزاى حیات دنیوى بشر بوده و در مواردى ایده آل براى بخشى از زندگى به حساب مى آمده است، هدف براى کل حیات تلقى کرده اند و با توجه به چگونگى این تلقى و انتخاب، دچار زیان در زندگى یا شکست هاى روحى شده اند. دراین باره، مى توان به کسانى اشاره کرد که بهره مندى از لذت ها و شهوت ها را هدف دانسته اند؛ در حالى که این تصور غلطى است؛ زیرا آنچه جزء زندگى است، نمى تواند هدف آن باشد. براى چنین افرادى پس از پایان زندگى (یعنى حیات دنیوى)، رسیدن به هدف، هیچ تصویرى ندارد! یا کسانى که رسیدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانسته اند، علاوه بر آنکه ممکن است در رسیدن به این مطلوب ناکام مانده و به دلیل احساس شکست،دید منفى و مأیوسانه اى نسبت به زندگى بیابند؛ در صورت موفقیت نیز، پس از پایان زندگى دنیوى، نیل به هدف دیگر براى آنان معنا نخواهد داشت. بنابراین، باید «نیازهاى زندگى» و «هدف از زندگى»، از یکدیگر متمایز شود و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقى نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، باید وراى حیات طبیعى قرار گیریم؛ تا سراغ آن را در حیات طبیعى محض و شئون آن نگیریم نگا: عبداللَّه نصرى، تکاپوگر اندیشه ها (زندگى، آثار و اندیشه هاى استاد محمد تقى جعفرى)، ص 220.
دوّم. باید هدف را به درستى بشناسیم؛ روشن است که خردورزان و اندیشمندان بسیارى در همه جوامع -با توجه به مکاتب گوناگون در طول تاریخ هدف هاى متفاوتى براى زندگى ترسیم و ارائه کرده اند. امّا این بدان معنا نیست که همه این نظرها، درست باشد و همه این هدف ها صحیح شناخته و به دیگران شناسانده شده باشد! ضدیّت و یا تناقض بسیارى از این هدف ها، نشانگر صحت این مدعا است.
سوّم. راه رسیدن به هدف را بشناسیم؛بیان یک مثال قدرى از اهمیت نکته دوّم و سوّم پرده بر مى دارد.
فرض کنید بیمارى دارید که نیاز فورى به دارویى خاص دارد. از طرفى، شما مى دانید که این دارو، تنها در یک داروخانه عرضه مى شود؛ امّا شما آنجا را نمى شناسید. اکنون درمى یابید که دانستن نام یا مشخصات این داروخانه، از طرفى و یافتن آدرس آن از طرف دیگر، تا چه حد ضرورى و جدى است؛ یعنى، همان قدر که دانستن نام و مشخصات داروخانه، براى یافتن دارو مهم است؛ اینکه شما از کدام خیابان و به چه شکلى بروید تا به آن داروخانه برسید نیز اهمیت خواهد داشت. بدون شک اگر نام و نشانى و چگونگى رفتن به داروخانه، به صورت اشتباه در اختیار شما قرار گیرد، لطمه اى جانسوز و جبران ناپذیر در پى خواهد آورد
چهارم. تنها یک بار شانس رسیدن به هدف را داریم؛ در اولین قدم از جست وجو براى یافتن هدف زندگى و راه رسیدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برمى خورد که هرچند تکان دهنده است، براى هوشیارى و دقت بیشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما مى گوید: «تنها یک بار این راه را خواهى رفت و یک بار زندگى را تجربه خواهى کرد». این اخطار و گوشزد مهم و جدّى، ما را بر آن مى دارد که با دقتى متناسب با اهمیت موضوع و موشکافى بسیار، به کاوش بپردازیم و ضریب اطمینان بالایى براى یافته خود دست و پا کنیم.
با توجه به نکات مذکور، متوجه خواهیم شد که شناخت هدف زندگى، کار آسانى نیست تا در توان ما یا امثال ما -که خود براى اولین و آخرین بار از این راه مى گذریم بگنجد. گویى باید دستى از آستین غیب برآید و با انگشت اشاره اى، هدف و سمت و سوى آن را به ما بنمایاند.
خوشبختانه این دست برآمده و در تعیین هدف و چگونگى رسیدن به آن، کارى کارستان کرده است. خداوند مهربان -که دوست دارد ما سعادتمندو نیک فرجام باشیم و برناتوانى ما در این باب، علیم است حکیمانه و مشفقانه، رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مى داند و هدف زندگى و راه رسیدن به آن را به خوبى و پله پله به ما مى آموزد.
با توجه به نکات مذکور، اکنون مى کوشیم تا هدف زندگى انسان را از دیدگاه آیات قرآن، براى شما به صورت فشرده، تبیین کنیم.
قرآن کریم، هرچند به ساحت جسمانى انسان و مراحل شکل گیرى آن اشاره فرموده است مؤمنون(23)، آیه 12، حجر(15)، آیه 26، صافات(37)، آیه 11.؛ اما انسانیت انسان را به «روح» او مى داند حجر(15)، آیه 29؛ ص(38)، آیه 72؛ سجده(32)، آیه 10.
براى آگاهى تفصیلى از این موضوع نگا: محمد تقى مصباح یزدى، معارف قرآن، ج 1-3، صص 450447. براساس آیات قرآن،روح و حقیقت انسانى منسوب به خداوند است؛ یعنى، روح انسان آفریده بى واسطه خداوند و ظهور تام و کامل اسما و صفات الهى است نگا: محمد شجاعى، مقالات، ج 1، صص 22 26.. اما این بعد آسمانى و جلوه حقیقى روح انسانى، مربوط به هنگامى است که انسان، پا به حیات مادى و دنیوى ننهاده است. این مرحله، در واقع همان مرحله اى است که خداوند درباره آن مى فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ»؛ تین (95)، آیه 4.؛ «[که ]به راستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم».
بر طبق بعضى از آیات، روح انسان -که منسوب به خدا است و در این مقام «روح خدا» نامیده مى شود براى ورود به عالم ماده تنزل مى یابد؛ یعنى، با حفظ هویت اصلى خویش، آن صفات و کمالات در او کم رنگ و کم رنگ تر مى گردد. این محدودیت و کم رنگى، به دلیل حجاب هایى است که روح انسان را فرامى گیرد. در واقع، «روح خدا» یا «حقیقت انسان» محدودتر شده، کمالات و خصوصیات وجودى اش کاسته مى شود. حقیقت انسان، در این سفر نزولى،از مراتب و منازل مختلف گذر مى کند و به منزل واپسین مى رسد و در بدن انسانى ظاهر مى گردد.
براى مثال نورى را فرض کنید که از نقطه اى سرچشمه مى گیرد. این نور بسیار صاف، روشن، پاک و بى رنگ است. در برابر این نور، حجاب هاى شیشه اى متنوع و متعدد، با رنگ ها و تیرگى هاى مختلف، یکى پس از دیگرى قرار مى گیرند. نور با آن صفا، روشنى، پاکى و بى رنگى، به شیشه اول -که داراى رنگ و تیرگى مخصوصى است مى رسد و از آن عبور مى کند. پس از این عبور، در فاصله بعدى به شیشه دوم برخورد و از آن عبور مى کند و رنگ و تیرگى بیشترى کسب مى کند. به همین ترتیب، مسیر خود را ادامه مى دهد و دوباره تیرگى هاى بیشترى به خود مى گیرد، تا در نهایت به آخرین شیشه و مانع مى رسد و رنگ و خصوصیات آن هم به او اضافه مى شود و به صورت نورى ضعیف، توأم با رنگ ها و تیرگى هاى بسیار درمى آید. در این هنگام، کسى که این نور را مى بیند، چنین مى پندارد که موجودیت این نور و اول و آخرش، همین است. او از حقیقت امر اطلاعى ندارد و نمى داند که اصل این نور، به صورت دیگرى بوده و در ابتدا نورى شفاف، بى رنگ و پاک بوده است. حال اگر فرد مطلعى او را از جریان امر با خبر کند و به او بگوید این نور اصلش چنین نبوده؛ بلکه صورت هاى شفاف ترى دارد و در نهایت هم داراى یک صورت اصلى بسیار صاف، وسیع و پاک است و تو مى توانى با کنار زدن این شیشه ها و حجاب ها، به آن دست یابى؛ کمک بزرگى به او کرده و آگاهى فوق العاده مهمى در اختیار او قرار داده است.
مثال انسان، مانند همین نور و قرار گرفتن او در این عالم مادى، همچون عبور نور از شیشه هاى تیره و روشن است. خداوند متعال ما را به چنین امرى آگاه ساخته است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ»تین(95)، آیه 4 و 5.«به راستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم، سپس او را به پست ترین [مراتب ] پستى بازگردانیدیم».
البته همچنان که نور از شیشه هاى تار گذشته، هنوز به اصل و منشأ خود متصل است، انسان تنزّل یافته نیز به اصل و منشأ خود (روح خدا) متصل است براى آشنایى بیشتر با این موضوع نگا: محمد شجاعى، مقالات، ج 1، صص 31 40.
با دقت در مطالب پیش گفته، به خوبى روشن مى شود. آیاتى که نگاه مثبت به انسان داشته، او را موجودى برتر و بلکه برترین موجود امکانى معرفى مى کند -موجودى که ارزش هاى والا و متعالى در او یافت مى شود همه و همه بیانگر ویژگى هاى حقیقت اصلى انسان و همان «روح خدا»یى است که تنزل یافته است مانند سوره هاى بقره (2)، آیه 30؛ انعام (6)، آیه 165؛ اعراف (7)، آیه 172؛ روم(30)، آیه 30، احزاب(33)، آیه 72 و….. اما آیاتى که انسان را نکوهش کرده و او را موجودى پست و فرودست و گاهى پست ترین خلایق مى شمارد، بیانگر خصایص انسان تنزل یافته اى است که در همان مرتبت و منزل متوقف مانده است مانند سوره هاى: حج(22)، آیه 66؛ فصلت(41)، آیه 51؛ علق(96)، آیه 6 و 7، اسراء(17)، آیه 100، یونس(10)، آیه 12 و….. به هر حال، انسان اصلش آن و تنزل یافته اش چنین است:
زانکه دارد خاک شکل اغبرى
وز درون دارد صفات انورى
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ
باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
ظاهرش گوید که ما اینیم و بس
باطنش گوید نکو بین پیش و پس
ظاهرش منکر که باطن هیچ نیست
باطنش گوید که بنماییم بیست
زآنکه ظاهر خاک اندوه و بلاست
در درونش صد هزاران خنده هاست
ظاهرت از تیرگى افغان کنان
باطن تو گلستان در گلستان
مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ابیات 1007 1010 و 1013 و 1024
اما داستان روح انسانى که از اصل خود دور افتاده، بدین جا ختم نمى شود. خداوند متعال در آیات گوناگون، این حقیقت را براى ما بازگفته است که همه جهان هستى -از جمله انسان به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پایان زندگى، به سوى خداوند و از آنِ او است:
«وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»لقمان(31)، آیه 22.؛ «و فرجام کارها به سوى اوست»؛
«وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»حج (22)، آیه 41. «و فرجام همه کارها از آنِ خداست»؛
«وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»آل عمران (3)، آیه 109.؛ «و [همه ] کارها به سوى خدا بازگردانده مى شود»؛
«اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»روم (30)، آیه 11.؛ «خداى متعال خلق را آغاز مى کند و سپس خلق را برگشت مى دهد؛ سپس [شما انسان ها ]به سوى خداى متعال برگشت داده مى شوید».
بر این اساس هدف، غایت، فرجام و آرمانى که اسلام براى بشر تصویر کرده است، فقط خداوند است و بس. آدمى با جدا شدن از اصل و حقیقت خویش (روح خدا)، دوباره به سوى خداوند در حرکت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن هدف در سیلان و جریانند و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم، رو به سوى آن هدف و غایت داریم. هدفى که ماوراى زندگى و عالم مادى؛ بلکه محیط بر عوالم بالاتر، برتر و دیگر است: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»بقره(2)، آیه 156. بنابراین، هدف از زیستن آدمى در این دنیا، بازگشت به اصل خویش و بازگشت به سوى خداوند است. به بیان دیگر، انسان تنزّل یافته، باید تلاش کند تا دوباره خود را پاک گرداند و کمالات از دست رفته، محدود شده و یا زیر حجاب قرار گرفته خود را بازیابد. به حقیقت اصلى خود نایل شده، در موطن حقیقى (قرب حضرت حق) فایز گردد.
اما چگونگى رسیدن به این هدف و کیفیت این بازگشت را نیز خداوند متعال، روشن ساخته است. او رسالت تبیین این چگونگى را بر دوش برترین انسان ها (پیامبران) قرار داده است و در واقع در پرتو پیروى از ایشان و عمل به هدایت ها، ارشادات و تعالیم آنان است که آدمى مى تواندبه اصل خود (حقیقت انسانیت و روح خدا) که هدف اصلى، اصیل و اساسى زندگى او است، دست یازد. به بخشى از آیات قرآن در این باره توجه فرمایید:
1. «…فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ…»طلاق(65)، آیه 10 و 11.؛ «پس اى خردمندانى که ایمان آورده اید! از خدا بترسید. به راستى که خدا سوى شما تذکارى فروفرستاده است: پیامبرى که آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مى کند، تا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند، از تاریکى ها به سوى روشنایى بیرون برد».
این آیات بیانگر این حقیقت است که پیامبران آمده اند تا با دستگیرى انسان، او را از تاریکى هایى که به واسطه تنزلش از موطن اصلى خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوى نور -که همان حقیقت انسان و «روح خدا»بودن او است ببرند.
2. «یا أَیُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً * وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً»احزاب(33)، آیه 45 و 46.؛ «اى پیامبر! ما تو را [به سِمت ]گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم؛ و دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناک».
این عبارات نیز به خوبى نشانگر این حقیقت است که بعثت پیامبران، براى دعوت به سوى حضرت حق است و آنان همچون چراغى تابناک، روشنگر راه آدمى در رسیدن به مقصود و هدف زندگى اند.
چون رسید اندر سبا این نور شرق
غلغلى افتاد در بلقیس و خلق
روح هاى مرده جمله پر زدند
مردگان از گور تن سر بر زدند
یکدگر را مژده مى دادند، هان
نک ندایى مى رسد از آسمان
زان ندا دینها همى گردند گبز
شاخ و برگ دل همى گردند سبز
از سلیمان آن نفس چون نفخ صور
مردگان را وا رهانید از قبور
مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ابیات 839 843.
ناگفته نماند که قرآن کریم، ایمان و عمل صالح را دو رکن اساسى و دو ره توشه مهم، براى رسیدن به هدف حقیقى و اصلى انسان در زندگى، تلقى کرده است.
3. «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ»تین(95)، آیات 4 6.؛ «به راستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پست ترین [مراتب ] پستى بازگردانیدیم؛ مگر کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند که پاداشى بى منت خواهند داشت».
4. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ…»عصر(103)، آیه 2 و 3.؛ «واقعاً انسان دستخوش زیان است؛ مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند».
براساس آیات قرآن چند نکته روشن مى شود:
یکم.
هدف زندگى خارج از آن و در پایان راه آن قرار دارد، نه در متن آن.
دوم.