توکل
توکل
نویسنده : محمود قربانی
مقدمه
توکل که همان حالت اطمینان دل از تکیه و اعتماد بر خداست از ترکیب دو عامل ناشی می شود؛ نخست اعتقاد به توحید افعالی؛ یعنی انسان باور کند، غیر از خدا مؤثری نیست، هر نیرو و قدرتی وابسته به اوست، آگاهی و توانایی دارد که امور بندگان را بر عهده گیرد؛ به همه آنان توجه و عنایت دارد و بر تراز دانش و قدرت و توجه او وجود ندارد. عامل دوم، قدرت قلب است؛ یعنی دل از سیطره اوهام رهیده و به حقیقت پیوسته باشد. جز حقیقت او را تحریک نکند. به آنچه قوی نیست امید نبندد؛ از آنچه مخوف نیست نترسد و بیهوده بر خود نلرزد. از پیوند این دو عامل حال آرامش و طمأنینه به انسان دست می دهد و همان امور خود را به خدا واگزار می کند. بدون هر یک از این دو عامل، انسان به آرامش نمی رسد، کسی که یقین ندارد، بر مبنای گمان و تخمین راه می پوید، از هوای نفس پیروی می کند و با این مرکب هرگز به منزل آرامش نمی رسد. کسی که دلش با سیطره اوهام، بیمار و ضعیف است از درک حقیقت محروم است؛ از این رو بیهوده به هر چیزی دل خوش می کند، چنان که مردمان به آرزوهای دور و دراز خویش دل می سپارد و از هر چیزی می هراسد، چنان که برخی از جسم بی جان مردگان وحشت دارند.
توکل چیست؟
«واژه های توکل، وکیل و توکیل از یک خانواده اند: خانواده وکالت. توکل به معنای «گزینش و پذیرش وکیل» و «اعتقاد» به اوست.» (1) توکیل آن است که کسی بر دیگری اعتماد کند و او را نایب و نماینده خویش قرار دهد. وکیل، کسی است که کاری را بر عهده گیرد و توکیل را بر خویش بپذیرد. قرآن کریم می فرماید: و کفی بالله وکیلا ؛ (2) یعنی اکتفا کن به خدا که متولی کار تو باشد و وکالت تو را بپذیرد. توکل به دو صورت به کار می رود: «گاه گفته می شود: «توکلت لفلان» یعنی وکالت فلانی را پذیرفتم و کار او را برعهده گرفتن؛ یا گفته می شوم «وکلته فتوکل لی»؛ یعنی او را به عنوان وکیل خود برگزیدم و او وکالتم را پذیرفت. و گاهی گفته می شود: «توکلت علیه»؛ یعنی به او اعتماد کردم» (3) آنچه در این بحث، مورد نظر است کاربرد دوم است. خدای متعال می فرماید: و من یتوکل علی اله فهو حسبه. (4) و هر کس بر خدا توکل و اعتماد کند، خدا او را کفایت کند.
در تعریف توکل، برخی بیشتر بر عنصر وکالت تأکید ورزیده اند و با تشبیه خداوند به وکیل، به ویژه وکیل مدافع، آن را تبیین کرده اند. خدای سبحان، وکیل کسی است که بر او توکل کند. وکیل، سرپرستی و تدبیر کاری را از سوی موکل خود برعهده می گیرد. و آدمی آنگاه کسی را وکیل خود قرار می دهد که خود در کاری متخصص و خبره نباشد یا توان آن را نداشته باشد. انسان بدون علم و قدرت خداداد، در امور خود نه خبره است و نه توانمند، از این رو باید بر خدای خبیر و قدیر تکیه و اعتماد کند.
کسی که علیه او توطئه و ادعای باطلی شده است، وکیل مدافعی انتخاب می کند تا به این خصومت خاتمه دهد و نقشه شوم مدعی دروغگو را نقش بر آب کند. او وکیلی را برمی گزیند و به وکیلی اعتماد می کند که دست کم دارای چهار ویژگی باشد:
1. آگاه و مطلع باشد تا توطئه و ترفند پیچیده دشمن را کشف کند.
2. توانمند باشد تا بتواند با جرأت و قاطعیت، حق را بیان کند و در اظهار حق، سستی و ترس به خود راه ندهد و شرم نکند؛ زیرا چه بسا وکیلی که توطئه ای را کشف می کند ولی ترس، شرم و دیگر انگیزه های بازدارنده که به ضعف شخصیت او باز می گردد، و را از بیان آشکار حق، باز می دارد.
3. فصیح و خوش بیان باشد تا بتواند دعا و مقصود خود را به بهترین وجه ثابت کند.
4. نسبت به موکل خود شعف و دلسوزی کامل داشته باشد تا با هر چه در توان دارد در دفاع از حقوق او بکوشد.
اگر نسبت به همه یا یکی از ویژگی های چهارگانه تردیدی وجود داشته باشد و احتمال رود که خصم او نیرومندتر است، دیگر به چنان وکیلی اعتماد و اطمینان نخواهد داشت و دغدغه برتری خصم، آرامش را از او سلب خواهد کرد.
مفاهیم «وکالت»، «توکیل» و «توکل» با یکدیگر پیوندی ناگسستنی و تنگاتنگ دارند. مفهوم «وکالت» بیانگر نوعی تسلط و چیرگی بر کاری است که به دیگری مربوط است. از این رو در وکالت، انجام کار بر عهده کسی گذاشته می شود که تسلط و توانمندی دارد. مفهوم «توکیل» این است که آدمی دیگری را به عنوان وکیل خود برگزیند و او را بر کاری چیره و مسلط گرداند تا به جای او آن کار را سامان دهد. و مفهوم «توکل» این است که موکل بر چنان فردی، اعتماد و اطمینان کند.
اینک به مفهوم قرآنی این سه واژه بنگریم.
چرا باید خدا را وکیل قرار داد (توکیل)، و بر او اعتماد کرد (توکل بر خدا)؟ از آن جهت که او خالق و مالک و مدبر جهان است؟ یا آن که «توکیل» خدا و «توکل» بر او نشانگر واقعیت دیگری است؟ خدا را به وکالت برگزیدن و بر او توکل کردن، بدان جهت نیست که او خالق پدیده ها و مالک و مدبر آنها است، بلکه بیانگر جهت دیگری است که با درنگ و تامل می توان بدان راه یافت.
نظام هستی بر پایه زنجیره اسباب و مسببات بنا شده است. هر مسبب و پدیده ای، سببی خاص دارد. امور عالم، بر منابع و خاستگاه هایی تکیه زده اند و افعال با فاعل خود نسبت دارند؛ اما آنکه سلسله جنبان و سبب ساز و فاعل حقیقی و کانون قدرت است، خداست. خدای سبحان یگانه سبب مستقل و دارای اصالت و استقلال است. در عین حال، اجازه داده است که امور عالم به اسباب و منابع و خاستگاه های طبیعی، نسبت داده شوند و برای آنها نیز گونه ای از مالکیت، منظور گردد. بسیاری از مردمان رشد نایافته، به همین اسباب عادی تکیه می کنند و از «سب ساز» غفلت می ورزند. نشانه رشد معنوی آدمی آن است که چون بخواهد به کاری دست یابد و از راه اسباب عادی و طبیعی موجود به چیزی دست یابد، از سلسله جنبان علل و اسباب یعنی خدای سبحان، غفلت نمی ورزد و او را یگانه سبب مستقل در تأثیر و تدبیر می بیند و استقلال در تأثیر را از سبب هایی که برای دستیابی به هدف، از آنها بهره می گیرد، نفی می کند.
توکل یکی از ارکان استفاده است که حقیقت توحید یعنی توحید افعالی لازم هایش توکل بر پروردگار می باشد، یعنی شخص مسلمان کسی است که در طلب منفعت و دفع مضرت تکیه اش به پروردگار باشد که توحید افعالی است یعنی تعیین کند اسباب استقلال ندارد تا خواست خدا چه باشد، مسبب الاسباب و سبب ساز را ببیند، سبب خلق کن را بشناسد اثر را از مسبب ببیند نه بالاسقبال از سبب. (5)
آدمی آنگاه که قادر به دفاع از خود نباشد، از وکیل مدافع بهره می گیرد تا مشکلش را حل کند. توکل بر خدا نیز بدین معنا است که انسان به هنگام مشکلات و حوادث زندگی و در برابر توطئه های رنگارنگ مخالفان و در بحران ها و بن بست های زندگی به خدا تکیه کند و بداند که مؤثر اصلی و استقلالی، خداست و او سرچشمه همه قدرت ها است. و با تکیه بر قدرت بیکران او به راه خود ادامه دهد و از موانع و مشکلات نهراسد.
در مفهوم توکل، واگذاری کار به دیگری نهفته است و مقصود از توکل در سیر و سلوک، آن است که آدمی در کاری که از او سر می زند یا برای او پیش می آید، آن را به خدای سبحان که یقین دارد از آدمی داناتر و تواناتر است، واگذارد تا به هر گونه که مصلحت می داند، مقدر کند و به تقدیر او راضی و خرسند باشد:
و هر کس بر خدا توکل کند، امرش را کفایت می کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می رساند؛ و خدای برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است. (6)
توکل فقط بر خدا
در بسیاری از آیات قرآن کریم، از مؤمنان و متوکلان به صورت قاعده ای کلی خواسته شده است که منحصراً بر خدا توکل کنند:
و علی الله فلیتوکل المؤمنون؛ پیامبرانشان به آنان گفتند: «ما جر بشری مثل شما نیستیم. ولی خدا بر هر یک از بندگانش که بخواهد منت می نهد و ما را نرسد که جز به اذن خدا برای شما حجتی بیاوریم، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند. (7)
و علی الله فلیتوکل المتوکلون؛ و را بر خدا توکل نکنیم و حال آنکه ما را به راه هایمان رهبری کرده است؟ و البته ما بر آزاری که به ما رساندید شکیبایی خواهیم کرد و توکل کنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند. (8)
مؤمنان باید خدا را در تمام امور، حتی در اعمال خود، به عنوان وکیل برگزینند؛ زیرا او کانون قدرت است؛ و پیامبر نیز باید اعتراف کند که او را یارای آن نیست که جز به اذن معجزه ای بیاورد.
عبودیت و بندگی فقط شایسته خداست. زیرا مالکین، قدرت، علم و غنی، همه از آن اوست و آدمیان نباید در برابر غیر او سر تسلیم فرود آورند. و به همین دلیل برای حل هر گونه مشکلی باید به او روی آورند و فقط بر او توکل کنند.
آنجا که آدمی از آسیب شخص یا شیءای بیمناک است، یا از توطئه و ترفندی دغدغه مند است، آنچه می تواند به او آرامش دهد، تأمل در این واقعیت و باور است که سود و زیان به دست خداست و بدون اذن و هیچ کس را یارای زیان رساندن نیست:
اسباب عادی، در تأثیرگذاری استقلال ندارد: از این رو بر کسی که در مقاصد زندگی خود به این اسباب دست می یابد، لازم است در عین بهره گیری از اسباب، بر سببی که در ورای آنهاست، توکل کند تا از تأثیر آنها بهره مند گردد و در راه رشد و صواب گام بردارد. مقصود این نیست که اسباب را کنار گذارد؛ چرا که نظام هستی بر اساس بنا نهاده شده است. نادیده گرفتن اسباب، جست و جوی مقصود از بیراهه است و این نشانه گمراهی و نادانی است.
سببی که باید به او دل بست و بر او توکل و اعتماد کرد، فقط خدای سبحان است که یگانه و بی شریک است و جز او معبودی نیست و پروردگارِ همه پدیده هاست.
این، توصیه حضرت یعقوب به فرزندان اوست که در استانه سفر به دیار مصربودند؛ در کلام آن بزرگ مرد، تدبیر و توکل در کنار هم آمده است:
و [یعقوب] گفت: «ای پسران من، [همه] از یک دروازه [به شهر] در نیایید، بلکه از دروازه های مختلف وارد شوید، و من [با این سفارش]، چیزی از [قضای] خدا را از شما دور نمی توانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند.» (9)
یکی از اوصاف برجسته مؤمنان این است که فقط بر پروردگار خود توکل می کنند. افق اندیشه انان چنان بلند است که هرگز بر مخلوقات ضعیف و ناتوان تکیه نمی کنند. به سوی سرچشمه قدرت چشم می دوزند و از او مدد می گیرند:
مؤمنان همانا کسانی هستند که چون خدا یاد شود، دلهایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکل می کنند. (10)
توکل، یکی از منازل دین و مقامی از مقامات اهل یقین، بلکه از عالی ترین درجات مقربین است. فهم دقیق آن، دشوار و عمل به آن دشوارتر است؛ زیرا در نظر آوردن اسباب و علل عادی و مادی، و اعتماد به انها، شرک به خداست و از سوی دیگر، به کلی از اسباب و علل عادی، دست شستن نیز، و خدشه در شریعت وارد کردن است.
البته با دقتی بیشتر می توان دریافت که لازمه دشواری فهم دقیق توکل، دشواری عمل به آن نیست.
قرآن کریم که کتاب هدایت به سوی شاهراه حقیقت است، به تأکید و تکرار و با بهره یگری از ابزار انحصار، می فرماید:
اگر اهل ایمانید، فقط بر خدا توکل کنید. (11)
و مؤمنان باید، فقط بر خدا توکل کنند. (12)
و در برخی از آیات تأکیدیم کند که متوکلان، محبوب خدایند و خدا انان را دوست می دارد. (13)
در برخی از آیات، متوکلان را دلداری و روحیه می دهد که دل قوی دارید خدا با شما و مدافع شما و حسیب شماست:
هر کس بر خدا توکل کند، خداوند او را کفایت است. (14)
و گاه با اوردن اوصاف ویژه ای چون عزیز و حکیم، بدین واقعیت رهنمون می شود که هر کس بر خدا تکیه کند و در پناه او درآید، خوار و بی مقدار نمی گردد، و هر که به تدبیر او تن در دهد، خدای سبحان در تدبیر او کوتاهی نمی کند:
و هر که بر خدا توکل کند، به راستی خدا عزیز و حکیم است. (15)
یعنی، عزیزی است که پناهنده به خود را ضایع نمی گذارد و حکیمی است که در تبدیر کسی که بر او توکل کند، ناتوان و قاصر نیست. در حدیثی که امام صادق(ع) از برخی کتاب های پیامبران پیشین نقل کرده اند خداوند می فرماید: به عزت و جلال و بزرگواری و رفعت و سیطره ام بر عرشم سوگند که آرزو و امید هر کس را که به غیر من امید نیست، قطع می گردانم. (16)
صاحب توکل به مقام محبت خدای تعالی دست می یابد و کفایت خدای سبحان برای او ضمانت شده است و چنین کسی به فوز عظیم نائل گردیده است؛ زیرا محبوب خدا به عذاب دچار نمی گردد و از درگاه حق، دور نمی شود و میان او و خدای سبحان، حاجب و مانعی قرار نمی گیرد. کسی که توکل را ترک کند و به کفایت دیگران، دل خوش دارد، آیه شریفه ألیس الله بکاف عبده (17) را تکذیب کرده است؛ زیرا این، پرسشی است که آدمی را در معرض بازخواست حق قرار می دهد.
در پاراه ای از آیات بر این واقعیت تاکید می شود که:
آنان را که به جای خدا به دعا می خوانید، بندگانی چون شمایند. (18)
تمام ما سوی الله بنده مسخر خدا و چون ما نیازمندند، ما چگونه بر آنان تکیه و توکل می کنیم؟ آیات توحیدی قرآن، شامل تنبیه و توجه به این نکته است که از اغیار باید چشم پوشید و بر خدای واحد باید توکل کرد.
توکل بر خداوند، هم آدمی را به مقصود می رساند و هم جنبه عبادی دارد و برآن ان ثواب و پاداش در نظر گرفته شده است. بی نیازی و عزت در جست وجوی منزلگاه توکلند و چون به ان دست یابند، در آن می آرمند. اهل توکل، اهل بی نیازی و عزتند. غنی (بی نیازی) بالاتری از استغناست.
بنابراین، اهل توکل، هم به مقاصد محدود خویش دست می یابند، و هم به مقام بلند بی نیازی و عزت.
مؤمنان باید فقر بر خدا توکل کنند؛ زیرا آغاز و انجام امور به دست قدرت اوست؛ قوام همه پدیده ها به اوست؛ او پروردگار تمامی پدیده ها است و هیچ پدیده ای جز به اذن او چیزی ندارد؛ او وکیل هر پدیده است. از این رو مؤمن باید در همه امور خود ـ حتی در اعمالی که به او منسوب است ـ خدا را وکیل قرار دهد؛ زیرا خدا است که به او توان داده است. امام علی علیه السلام فرمودند: کسی که بداند حق تعالی قادر است بر هر چیز و خیر و فضل او را از دست ندهد مقام توکل برای او حاصل می شود. (19)
چنان که پیش از این گفتیم، پیامبران، فلسفه توکل خود بر خدا را در هدایت تشریعی او متمرکز می کنند. چرا بر خدا توکل نکنیم؛ در صورتی که او ما را به راه هایمان (یعنی شرایعی که پیامبران، مردمان را به آن فرا می خواندند) هدایت کرده است. هدایت خدای متعال به راه های کمال و سعادت، خود دلیل وجوب توکل بر اوست؛ زیرا خدای مهربان، نسبت به بندگان خود خیات نمی کند و جز خیر و خوبی انها را نمی خواهد.
توکل بر خدا بدین معنا نیست که ادمی نسبت امور را به خود یا به اسباب، قطع یا نفی کند؛ بلکه بدین معنا است که ادعای استقلال را از خود و از سبب ها نفی کند و اصالت و استقلال را در امور به خدا برگرداند؛ در عین انکه اصل نسبت نامستقل را به خود و اسباب؛ باقی گذارد. امام علی(ع) در مورد ضرورت توکل می فرماید: به یقین بدانید خداوند برای بنده خود هر چند با سیاست و سخت کوشی و در طرح و نقشه نیرومند باشد، بیش از آنچه که در عمل الهی وعده فرمود، قرار نخواهد داد و میان بنده هر چند ناتوان و کم سیاست باشد و آنچه در قرآن برای اورقم زده حایلی نخواهد گذاشت هر کس این حقیقت را بشناسد و به کار گیرد از همه مردم آسوده تر است و آن که آن را واگذارد از همه گرفتارتر است.
زمینه های توکل و درجات آن
ارکان توکل
ارکان توکل، دو چیز است: نیرومندی یقین و قوت قلب.
هر چند سکون و آرامش دل در پرتو نیروی یقین و قوت قلب حاصل می شود؛ اما سکون و آرامش دل، چیزی است، و یقین چیزی دیگر. از آنجا که توکل، بر این دو امر تکیه دارد، می توان آن را از ارزش های وابسته به قوه عاقله و قوه غضبیه دانست، و فقدان توکل را از رذائل یکی از این دو قوه، با هر دو، به شمار آورد
یعنی هر کس توکل او بر خدا نیکو باشد و همه امور خود را به خدا واگذارد، این، دلیل یقین نیکوی او به حق تعالی است.
حقیقت یقین را در توکل باید جست و جو کرد. میان یقین و توکل، پیوندی ناگسستنی برقرار است؛ چنان که میان قوت قلب و قدرت روحی و توکل نیز ارتباط تنگاتنگی می توان یافت.
اصل و ریشه قوت و نیروی دل، توکل بر خداست.
بنابراین اگر کسی دارای حالت توکل نیست، منشأ آن دو چیز است:
1. ضعف یقین به این که خدای سبحان، بهترین هادی و نیرومندترین و فصیح ترین و دلسوزترین وکیل است.
2. ضعیف و بیمار بودن دل آرامی و غلبه ترس و اوهام بر آن.
ممکن است یقین انسان با اطمینان همراه نباشد؛ زیرا نفس از نیروی خیال پیروی می نماید و به آن اطمینان می کند نفس در آغاز با یقین به اطمینان دست نمی یابد مگر آن که سرانجام به درجه نفس مطمئنه برسد و چه بسیار کسان که واجد یقین اند ولی از اطمینان و آرامش بی بهره اند. ولی ایا منشأ غلبه ترس، چیزی جز ضعف یقین است؟
زمینه های توکل
1ـ جهان بینی توحیدی
اگر توحید را در خود تقویت کنیم و باور داشته باشیم که همه امور عالم، به دست خدای سبحان است و جز او کسی تأثیر استقلالی ندارد، می توانیم به حالت توکل دست یابیم و امور خود را به خدای متعال واگذاریم. در آیات فراوانی از قرآن کریم، جهان بینی توحیدی، زمینه ساز توکل معرفی شده است؛ به عنوان نمونه به دو آیه زیر توجه کنید:
1. ای اهل کتاب، در دین خود غلو مکنید، و درباره خدا جز [سخن] درست مگویید. مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه اوست که آن را به سوی مریم افکنده و روحی از جانب اوست. پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید [خدا] سه گانه است، باز ایستید که برای شما بهتر است. خدا فقط معبودی یگانه است. منزه از آن است که برای او فرزندی باشد. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است از آن اوست، و خداوند بس کار ساز (وکیل) است. (20)
2. این است خدا، پرودگار شما: هیچ معبودی جز او نیست، آفریننده هر چیزی است. پس او را بپرستید؛ و او بر هر چیز وکیل و نگهبان است. (21)
2ـ تأمل در آیات و روایات توکل
تأمل در آیات و روایاتی که بر فضیلت و ارزشمندی مقام توکل دلالت دارند و آن را باعث نجات و کفایت امور معرفی می کنند، زمینه دستیابی به حالت توکل را در انسان پدید می آورد.
3ـ تأمل در گذشته خود
اگر آدمی به یاد آورد خدای سبحان او را آفرید و از نهانخانه ی عدم به عرصه ی وجود آورد و آنچه مورد نیاز او بود، فراهم ساخت و مهربانی او نسبت به بندگان خود بیش از مهربانی مادر نسبت به فرزند است و کفایت امور کسی را که بر او توکل کند، ضمانت کرده و بر عهده گرفته است، در این صورت، زمینه ی توکل برای او فراهم می آید و به تقدیر خدا خرسند می شود.
این خرسندی به تقدیر الهی، هنگامی حاصل می شود که آدمی در گذشته ی خود بیندیشد که خداوند نخست او را بی خبر به عرصه ی هستی آورد و در آفرینش او حکمت ها قرار داد. او را بپرورانید و عوامل گوناگون، از اندرون و بیرون، برای بقاء و تکامل او فراهم ساخت؛ بی آن که آدمی از خدا درخواست کرده باشد؛ تا انسان دریابد که همان قدرت لایزال، آنچه را مربوط به آینده ی اوست فراهم خواهد ساخت و آدمی از قلمرو قدرت و خواست او بیرون نخواهد رفت. بنابراین، بر خدای تعالی اعتماد کند و اضطراب و پریشانی را از خود دور سازد و از بن دندان و ژرفای جان باور کند که خداست که سبب ساز است؛ چه قایق دل او در دریای حادثه بی قرار باشد یا با اعتماد و اتکاء به خدا به سوی ساحل امن و ارامش یافته باشد؛ زیرا:
هرکس از غیر خدا دل برگیرد و به او بپیوندد، خدای تعالی تمام نیاز و حاجتش را کفایت کند و او را از آنجا که گمان نمی برد، روزی دهد.
4ـ اندیشه در حکایت شگفت سبب سازی های خدا
از جمله اموری که زمینه ساز توکل است، یادآوری داستان های واقعی شگفت انگیز و حیرت آور صنع الهی است؛ حکایات روزی رسانی و دفع بلاها ناملایمات و از بعضی از بندگان و نیز حکایات عجیب قهر خدا و نابود کردن اموال اغنیا و نابودی مستکبران و به قدرت و شوکت رسیدن مستضعفان.
درجات توکل
حالت توکل از نظر قوت و ضعف، دارای سه درجه است: در درجه اول که نازل ترین مرتبه است، خداوند در نظر آدمی، نقش وکیلی امین، دانا و کاردان را بر عهده دارد که انسان با اطمینان و بدون دغدغه ی خاطر، امور خود را به او می سپرد. در درجه ی دوم، شخص تامل کننده، چون کودکی است که به مادر تکیه می کند و او را پناهگاه خود قرار می دهد و جز او پناهگاهی نمی شناسد و به طور طبیعی در همه ی امور خود به او پناه می برد.
فرزند نوح به جای تکیه و توکل بر خدا و بهره گیری از کشتی نجات نوح، به مهارت خود در شنا مغرور گشت و غرق گردید. دانش و فن اندکی که از آن غفلت و غرور خیزد و آدمی با آن بخواهد با مسبب الاسباب بستیزد، گومباد. کودک «بی چاره» و بی بهره از ترفند و حیله، نجات خود را در چنگ زدن به دامن مادر می بیند و خود را مستقل از مادر نمی بیند. زیرکی و زرنگی، اگر با پندار استقلال در تاثیر و غفلت از مؤثر حقیقی و مستقل، یعنی خدای سبحان، همراه باشد، با توکل ناسازگار است.
کسی که در درجۀ نخست توکل قرار دارد، حالت او نسبت به خدا و اطمینان به عنایت و کفالت او، همانند حالت موکل نسبت به وکیل و اعتماد به اوست. این ضعیف ترین درجۀ توکل است.
کسی که به درجۀ دوم، دست یافته باشد، حال او با خدا چون حال او با خدا چون حال کودک با مادرش خواهد بود. کودک جز مادر را نمی شناسد و به غیر او پناه نمی برد و جز بر او اعتماد نمی کند و اگر او را ببیند، در هر حالی که باشد، به دامن او می آویزد و در غیاب او اگر برایش مشکلی پیش آید، اشک می ریزد و نخستین کلمه ای که بر زبان می راند، کلمۀ مادر است. و فرق این درجه با درجۀ پیش، این است که صاحب این درجه، در توکل و وکیل خود فانی است.
و آن کس که به درجه سوم دست یابد، به عالی ترین درجۀ توکل دست یافته است. چنین کسی در تمام حالات خود تسلیم محض خداست. و تمایز این درجه با درجه دوم، در این است که در درجۀ دوم، آدمی درخواست و زاری می کند؛ چنان که کودک به مادر پناه می برد و فریاد می زند و به دامن او چنگ می زند و پشت سر او می دود؛ ولی در سومین درجه، چه بسا درخواست و سؤال را به اعتماد این که خدا کریم است و به او عنایت دارد، ترک می کند. توکل حضرت ابراهیم خلیل، آنگاه که وی را در منجنیق نهادند تا به آتش در افکنند، از این دست بود. جبرئیل امین در آن حال، به او اشاره کرد که از خدا بخواه تو را نجات دهد. ابراهیم (ع) فرمود: علم خدا به حال من، مرا از درخواستم کفایت می کند.
به عبارت ساده تر؛ چون خدای تعالی به حال و موقعیتی که اینک در آن قرار گرفته ام، آگاه است؛ دیگر نیازی ندارم که از او نجاتم را درخواست کنم. اما وقوع و وجود چنین حالت و مرتبتی، بسیار اندک و عزیز است. این، مرتبت صدیقان است.
اختلاف درجات مردمان را در توکل، در درجات قوت و ضعف یقین، و قوت و ضعف توحیدشان باید جست و جو کرد. برخی، از آن چنان ایمان و یقین کاملی برخوردارند که هیچ گونه اعتمادی به اسباب ندارند و با تمام وجود خود، متوجه حضرت حق هستند و هیچ موثری جز او نمی بینند. و به غیر او اصلاً نظر ندارند و دلشان به عنایت او ارام و مطمئن است، به گونه که در خاطرشان این احتمال خطور نمی کند که پروردگارشان آنان را به غیر خود واگذارد و هیچ گونه اضطراب و تشویی بر جانشان نمی نشیند.
عالی ترین درجه توکل از منظر معصومان(ع) این است که آدمی در همه امور خود به خدای سبحان توکل کند و هر چه خدا با او کند، از او راضی باشد و بداند که خداوند هیچ خیر و فضیلتی را از او دریغ نداشته است و بداند که حکم از آن خداست. پس باید بر او توکل کند و کار خود را به خدا واگذارد و به او اطمینان کند.
از سخنان آن بزرگوار چنین برمی آید که پس از عالی ترین درجۀ توکل، درجات فراوان دیگری وجود دارد که به گسترۀ توکل انسان بستگی دارد. در قرآن کریم نیز گسترۀ توکل، مطلق آمده است که شامل همۀ امور و عالی ترین درجات نیز می شود: وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ حَسبُهُ. (22)
و نشانه ی توکل این است که انسان به هنگام بسته شدن راه ها پشت کردن دنیا و روی آوردن ناکامی ها، پریشان نشود و در گرفتاری ها راضی باشد و آرامش خود را از دست ندهد. (23)
توکل در عرصه مدیریت و زندگی پیامبران
در مدیریت اسلامی، نرمش و انعطاف پذیری معقول و منطقی در برابر مردم و مشورت و رایزنی با آنان، از جایگاه ویژه ای برخوردار است. مدیر مستبد و خودکامه و سنگدل، مردم را از گرد خود پراکنده می سازد و نفوذ و حاکمیت بر دل ها را از دست می دهد؛ اما پس از رایزنی و تصمیم گیری، باید با توکل بر خدا، عزم خویش را جزم کند و کوچک ترین تردیدی به خود راه ندهد و با گام های استوار به سوی هدف به پیش رود. رایزنی به صورت دسته جمعی، ولی جمعبندی و تصمیم سازی به صورت فردی است.
قرآن کریم خطاب به پیامبر اکرم که مدیریت بزرگ ترین انقلاب جهانی را بر عهده داشت، چنین می فرماید:
پس به ]برکت[ رحمت الاهی، با آنان نرمخو و ]پر مهر[ شدی؛ و اگر تندخو و سخت دل بودی، قطعاً از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه، و در کار ]ها[ با آنان مشورت کن؛ و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛ زیرا خداوند، توکل کنندگان را دوست می دارد. (24)
در این آیه نرمش و قاطعیت در کنار یکدیگر آمده است. در برابر وسوسه های مخالفان و موانع احتمالی، قاطعیت و وسوسه ناپذیری لازم است؛ اما پس از مشورت و روشن شدن نتیجه، باید هر گونه تردید و دودلی در این آیه با تعبیر «و شاورهم فی الامر»، به این نکته اشاره شده است که بررسی ابعاد مختلف مسایل اجتماعی، باید به صورت دسته جمعی انجام گیرد و از آراء و اندیشه ها و پیشنهادهای گوناگون بهره گیری شود، اما پس از جمعبندی و تصویب یک طرح، در مقام اجرا و عمل باید اراده ی واحدی به کار افتد و با قاطعیت عمل شود. از این رو تعبیر «فَاِذا عَزَمت» که مفرد است آورده شده است.
و هنگامی که تصمیم نهایی گرفته شد، در عین تدبیر و بهره گیری از اسباب و عوامل مادی، باید از مسبب الاسباب، یعنی خدای سبحان، مدد گرفت و بر او تکیه و توکل کرد.
فَاذا عَزَمتَ فَتَوَکَّل عَلَ اللهِ یُحِبُ المُتَوَکِّلینَ. (25)
چون تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن، زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.
تأثیر اسباب منوط به خواست خداست. از سبب سازی و سبب سوزی حضرت حق نباید غافل بود.
کسی که سکاندار کشتی اجتماع اسلامی است، نباید از گفتار و کردار افراد دو چهره و دگراندیش، دچار تردید و سستی گردد؛ بلکه باید از آنان روی برتابد و به کانون قدرت، توجه کند و بر آن تکیه نماید؛ از توطئه ها نهراسد و از سخنانی که در محافل شبانۀ دگراندیشان و خناسان مطرح می شود بیمی به خود راه ندهد. آیۀ زیر، توکل در برابر توطئه ها را توصیه می کند:
و می گوید: فرمانبرداریم، ولی چون از نزد تو بیرون می ورند، جمعی از آنان شبانه جز آنچه تو می گویی تدبیر می کنند و خدا آنچه شبانه در سر می پرورند، می نگارد؛ پس از ایشان روی برتاب و بر خدا توکل کن و خدا بس کارساز است. (26)
رهبر جامعه در عرصۀ جنگ و صلح نیز باید قاطع و نفوذناپذیر باشد. وقتی مصالح کشور ایجاب می کند که نسبت به درخواست صلح و آتش بس دشمن، پاسخ مثبت دهد، دیگر تردیدی به خود راه ندهد و از سخنان سخیف خناسان یا پیمان شکنی احتمالی دشمنان نهراسد؛ بر خدا توکل کند و به نصرت و یاری او دل بندد.
قرآن کریم برای رفع نگرانی و تردید در عرصآ مدیریت نظامی و پذیرش صلح پیشنهادی دشمن، بهره گیری از عنصر توکل را مورد تأکید قرار می دهد و می فرماید:
و اگر صلح گراییدند، تو نیز بدان گرای و بر خدا توکل نما که او شنوای داناست. (27)
پیش از این آیه، از عوامل ترساندن دشمن، یعنی بسیج نیرو و نمایش نظامی، سخن رفته است. در این آیه بر این نکته تأکید شده است که اگر دشمن ترسید و از در صلح درامد، صلح را بپذیرید و با توکل بر خدا با آنان پیمان بندید و از این که شاید عهد و پیمان خویش بشکنند و از جاده ی وفای به عهد خارج شوند، نگرانی به خود راه ندهید و بر خدای دانای شنوا تکیه کنید. او سخنانشان را می شنود و از آنچه در سر می پرورانند آگاه است.
اگر مخالفان، به نظام اسلامی پشت کنند و از مسئولیت های دینی و اجتماعی شانه خالی نمایند، نباید از این ریزش نیروها هراسید؛ فقط باید بر خدا اعتماد و توکل کرد. آیۀ زیر، الهام بخش این مطلب است:
پس اگر روی برتافتند، بگو خدا مرا بس است؛ هیچ معبودی جز او نیست، بر او توکل کردم، و او پروردگار عرش بزرگ است. (28)
خداوند در این آیه پیامبر را دلداری می دهد که از پشت کردن مشرکان و منافقان، و بیرون رفتن آنان از جادۀ اطاعت و بندگی خدای سبحان، و انکار رسالت، و تخلف مسئولیت های مطرح شده در این سوره، از جمله شرکت در جهاد، اندوهی به دل راه ندهد؛ زیرا خدا او را کافی است تا بر دشمنان خود پیروز گردد و به اهداف و آرمان های خود دست یابد.
گروهی از اوس و خزرج که به ظاهر اسلام آورده و در باطن باور نداشتند (منافقین) و کسانی از قریش که مسلمان شده بودند ولی اسلام در دل های آنان ریشه ندوانیده بود و قوت نگرفته بود (دل هایشان دچار مرض بود)، هنگامی که در نبرد بدر دیدند سیصد و سیزده مسلمان در برابر هزار جنگجوی تا دندان مسلح مشرک ایستاده اند، این گونه تحلیل نمودند که اسلام، مسلمانان را فریفته تا به امید این که پس از مرگ، زنده می شوند و از پاداش کشته شدن جود، بهره مند می گردند، تن به مرگ بسپارند و در این نبرد نابرابر شرکت کنند؛ اما نبرد بدر به رغم محاسبات نظامی، به پیروزی مسلمانان انجامید و یاوه سرایان به همراه مشرکان در نبرد بدر شکست خورده و پریشان شدند.
در این آیۀ کریمه، بر اینمطلب تأکید شده است که کسی اگر کار خود را به خدا واگذارد و به فضل او اعتماد و اطمینان داشته باشد و بر احسان او تکیه کند، خدا نگهبان و ناصر اوست؛ زیرا خداوند عزیزی است که هیچ پدیده ای بر او غلبه نمی کند و حکیمی است که دشمنانش ر عذاب می نماید، و دوستانش را از ثواب و پاداش، برخوردار می کند.
پیامبران الهی، در راستای رسالت بزرگی که بر دوش داشته اند، جز با قوت و قدرت بی مانند روحی و اراده ای خلل ناپذیر و تکیه بر قدرت لایزال الهی و توکل بر او، نمی توانستند توفیقی به دست آورند؛ زیرا با موانع و عوامل بازدارنده ی نیرومندی مواجه بودند. آنان در برابر توطئه ها و تهدیدهای رنگارنگ مخالفان و بهانه جویان، مواضعی محکم می گرفتند و با توکل بر خدا به آنان پاسخی قاطع می دادند و می گفتند: مؤمنان فقط باید بر خدا توکل کنند.
و برای توکل خود بر خدا، با قاطعیت استدلال می کردند که:
و چرا بر خدا توکل نکنیم و حال القاءکننده «که ما را به راه هایمان رهبری کرده است؟
پیامبران حاضر بودند تاوان این موضع گیری را بپردازند؛ از این رو، با تأکید تمام، به مخالفان خود بر آزار آنان و هوادارانشان، همدستان بودند، اعلام می کردند:
و البته ما بر آزاری که به ما رساندید، شکیبایی خواهیم کرد.
پیامبران یقین داشتند که مشعل دعوت آنان همواره فروزان خواهد ماند و شکنجه و شهادت آنان نمی تواند راه را بر انتشار دعوت ببندد. انبیای الهی در عین حال که در اوج توکل بر خدا بودند، از تدبیر و تلاش برای خنثی کردن نقشه های دشمنان، غفلت نمی ورزیدند.
یوشع بن نون و کالب بن یوحنا که دو تن از نقبای دوزاده گانۀ بنی اسرائیل بودند و از زمرۀ کسانی بودند که پیوسته خوف خدا در دل داشتند و از نعمت هدایت و اعتماد به خدای متعال و نصرت او برخوردار بودند، با قاطعیت گفتند: از آن دروازه بر آنان هجوم برید که قطعاً پیروزید و فقط بر خدا توکل کنید؛ اگر حقیقتاً مؤمنید.
در آغاز ظهور اسلام، مسلمانان، مغلوب مشرکان بودند. مشرکان همواره می خواستند مسلمانان را مورد قتل و شکنجه و تهاجم قرار دهند؛ اما خدای سبحان آنان را از دست یابی به این مقصود شوم باز می داشت تا آن که اسلام، قوت گرفت و مسلمانان شوکت یافتند.
همه، مگر سه نفر کشته شدند. یکی از بازماندگان حادثه به نام عمرو بن امیۀ ضمری، به مدینه باز می گشت تا ماجرا را به پیامبر گزارش دهد. در راه با دو تن از «بنی سلیم» که با خود امان نامه ای از رسول خدا داشتند، برخورد کرد. آنان سختی از آن امان نامه به میان نیاوردند و عمرو ایشان را به قتل رساند.
اولیای دم نزد پیامبر آمدند و دیۀ آنان را خواستار شدند. پیامبر با تنی چند از اصحاب از جمله علی (ع) به نزد طایفۀ بنی نضیر رفت که با پیامبر پیمان بسته بودند که با وی نجنگند و در پرداخت دیات، او را کمک کنند. پیامبر ماجرا را برای آنان بازگو کرد و مقصود خود را بیان داشت. گفتند: «بنشین تا برایت غذا بیاورم و آنچه می خواهی برایت فراهم سازیم و بپردازیم»؛ اما توطئه کردند تا پیامبر و یارانش را غفلتاً به قتل رسانند.
جبرئیل فرود آمد و پیامبر را خبر داد. پیامبر و یارانش بی درنگ برخاستند وبیرون رفتند. یهودیان گفتند: «دیگ های ما می جوشد!» رسول خدا به آنان اعلام کرد که در مورد سوء قصدشان، وحی نازل شده است.
برخی در مورد شأن نزول این آیه، رویداد دیگری ذکر کرده اند که بیانگر توکل پیامبر گرامی اسلام است و با بحث ما تناسب بیشتری دارد، گفته اند: رسول خدا در منزلگاهی فرود آمده بود و یاران او از گرد او پراکنده شده بودند. پیامبر، سلاح خود را بر درختی آویخته بود و به استراحت می پرداخت. عربی بادیه نشین آمد و شمشیر آن حضرت را برداشت و برکشید و آنگاه رو به پیامبر کرد و گفت: «اینک چه کسی در برابر من از تو دفاع می کند؟» پیامبر سه بار فرمود: «خدا، خدا، خدا».
جبرئیل شمشیر را از دست آن مرد فرو افکند. رسول خدا بی درنگ آن را برداشت و فرمود: «چه کسی از تو در برابر من دفاع می کند؟» گفت: «هیچ کس».
سپس پیامبر فریاد برآورد و یاران را خبر کرد؛ اما به تعقیب مرد نپرداخت.
آثار و نتایج توکل
توکل از منظر قران و احادیث، آثار فراوانی دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
1. محبوبیت انسان متوکل، نزد خدای متعال:
فَاِذَا عَزَنتَ فَتَتَکَل عَلَی اللهِ یُحِبُّ المُتَوَکِّلین. (29)
اما هنگامی که تصمیم گرفتی، ]قاطع باش و[ بر خدا توکل کن؛ ]زیرا[ خداوند متوکلان را دوست دارد.
2. کفایت الاهی نسبت به امور متوکلان:
چون ذات پاک خداوند، محب و محبوب خود را رها نمی کند و آثار هر سببی به دست او ظهور می کند، لذا خداوند امور متوکلان را کفایت می کند:
وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ. (30)
و هر کس بر خدا توکل کند، او برای وی بس است.
وَ کَفَی بِاالله وَکیلاَ. (31)
و خدا بس کار ساز است.
در این ایات بر این نکته تأکید شده است که هر کس تقوای الهی پیشه کند و از ورود به حریم حرام های الهی بپرهیزد و از حدود او تجاوز نکند و قوانین الاهی را محترم شمارد و به آنها عمل کند، خداوند، راه بیرون آمدن از تنگناهای مشکلات زندگی را در برابرش قرار می دهد؛ زیرا شریعت خدا بر پایۀ فطرت آدمی بنیاد نهاده شده است و خدا، آدمی را بر آنچه فطرت و سرشت او بدان فرا می خواند، رهنمون می شود و حاجتش را برمی آورد و سعادتش را در دنیا و آخرت، تضمیم می کند و او را از آن جا که گمان ندارد، از همسر و مال و آنچه برای زندگی خوب و پاکیزه مورد نیاز او است، برخوردار می سازد.
بنابراین، مؤمن نباید بترسد که اگر تقوای الهی پیشه کند و حدود خدا را محترم بشمارد، از خوشی زندگانی محروم خواهد شد و به تنگنای معیشت و زندگی سخت، دچار خواهد گشت؛ زیرا روزی او را خدای قادر، تضمین کرده است. «و هر کس بر خدا توکل کند»، بدین گونه که از هواها و فرمان های نفس، کناره گیرد و خواست خدای سبحان را بر خواست خود، و عملی را که خدا می خواهد بر عملی که نفس می خواهد ترجیح دهد و به عبارت دیگر، دین خدا را پیشه سازد و به احکام آن عمل کند، «خدا او را کافیست»؛ بدین معنا که خداوند او را در دستیابی به زندگانی خوب که مراد و مقصود او است و سعادت و خوشبختی که فطرتاً آرزوی اوست (نه آرزوی موهوم و دروغین) کفایت می کند و یاری می رساند و چرا چنین نباشد؛ مگر نه این که خدا عالی ترین سببی است که همۀ اسباب به او منتهی می شوند؟
3. برخورداری از بهترین وکیل:
چون خداوند، وکیلی نفوذناپذیر و سنجیده کار است؛
وَ مَن یَتَوَکِّل اللهِ فَاِنَّ اللهِ عَزیزٌ حَکیمٌ. (32)
و هر کس بر خدا توکل کند ]بداند که[ به راستی خدا شکست ناپذیر و حکیم است.
پس بهترین وکیل است؛
حَسبُنَا وَ نِعمَ الوَکیلُ. (33)
خدا ما را بس است و نیکو حمایتگری است.
4. بهره مندی از امدادهای غیبی:
در جنگ احد، بر اثر سرپیچی برخی افراد از دستورات فرمانده خود و رها کردن سنگری بسیار حساس و سرنوشت ساز، دشمن که با شکست نهایی فاصلۀ چندانی نداشت، دوباره جان گرفت و ضربه های سهمگینی بر سپاه اسلام وارد آود. بسیاری از رزمندگان اسلام، مجروع شدند و عدۀ اندکی در صحنۀ نبرد باقی ماندند. گروهی نیز به شهادت رسیدند. اما همان عدۀ اندک چون بر خدا توکل کردند، بر اثر امداد غیبی زمینه ای فراهم گردید تا آسیبی نبینند و با خوشنامی و سرفرازی به مدینه مراجعت کنند.
5. پیروزی بر دشمن:
یکی از آثار توکل، پیروزی و نصرت الاهی است.
إِن یَنصِرکُمُ الله فُلا غالِبُ لَکُمُ وَ إن یَخذُلکُم فَمَن ذَا الَّذی یَنصُرُکُم بَعدِهِ و عَلَی اللهِ فَلیَتَوَکّلِ المُؤمِنُونَ. (34)
اگر خداوند شما را یاری کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد؛ و اگر دست از یاری شما بردارد؛ کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟! و مؤمنان تنها بر خدا توکل کنند.
قدرت خدای سبحان، بالاترین قدرت ها است و هیچ کس نمی تواند بر کسی که بر او توکل می کند و در پناه حمایت او قرار می گیرد، پیروز گردد؛ چنان که اگر حمایت خدا از کسی برگرفته شود، هیچ کس قادر به حمایت او نیست. پس باید بر او که سرچشمۀ همۀ پیروزی ها است تکیه کرد.
این آیه، مؤمنان را ترغیب می کند که در عین حال که به آماده سازی ابزار و اسباب ظاهری می پردازند، از توکل و تکیه بر مسبب الاسباب و قدرت شکست ناپذیر او غفلت نورزند.
پیش از این آیه به پیامبر دستور داده شده است که پس از رایزنی و تصمیم گیری جدی، بر خدا توکل کند؛ در این آیه به مؤمنان فرمان داده شده است که فقط بر خدا باید توکل کنند: و علی الله فلیتوکل المؤمنون.
6. رهایی از سلطه و سیطرۀ شیطان
شیطان، دشمن قسم خورده انسان، و کینه توزی او با آدمیزاد، آَشکار و عیان است. او به عزت خدای سبحان سوگند مؤکد خورده است که همۀ آدمیان را اغوا کند؛ اما شیطان بر مخلصان و مؤمنان و متوکلان، سیطره ای ندارد. بندگان مخلص خدا را خود ابلیس استثنا کرده است.
7. افزایش مقاومت در برابر مشکلات:
توکل، به مفهوم عمیق اسلامی و قرآنی، به آدمی شخصیتی تازه می بخشد و در تمام اعمال او اثر می گذارد و از این رو، از برترین اعمال به شمار آمده است.
انسان تلاشگری که بر خدای سبحان توکل می کند، در حقیقت امور خود را به او وامی گذارد و حل مشکلات خود را از خداوندی می خواهد که از تمام خواسته ها و نیازهای او آگاه و نسبت به او رحیم ومهربان است و قادر است مشکلاتش را حل کند. چنین انسانی هرگز به یأس و ناامیدی دچار نیم گردد و در برابر مشکلات احساس ضعف و زبونی نمی کند و در برابر شرایط دشوار زندگی، صبر و مقاومت پیشه می کند و با تکیه بر این فرهنگ و باور بر مشکلات پیروز می شود و از امدادهای غیبی برخوردار می گردد.
برداشت صوفیانه از توکل
اگر نگاهی دقیق به مفهوم توکل بیندازیم، درخواهیم یافت که این مفهوم مقدس و حرکت آفرین، توسط برخی کژ اندیشان، دستخوش مسخ و تحریف شده است.
برخی اشخاص کاهل و سست عنصر، این مفهوم ارجمند را دستاویز قرار داده و به بهانۀ توکل، از تدبیر و تلاش و کوشش برای معاش، دست برداشته، به انزوای عبادت پناه برده اند. چنین کسانی فرمان خدای سبحان را نادیده انگاشته و به بیراهه رفته اند.
این برداشت ناصواب که در گذشته بسیاری از صوفی مشربان به آن دچار گردیده بودند، با فرهنگ اهل بیت عصمت و طهارت (ع) فرسنگ ها فاصله دارد. کسی که به بهانۀ «توکل« خود را «کُلّ بر مردم» می کند و بار زندگی خود را بر دوش دیگران می نهد، متّکل است نه متوکّل. چنین کسی ملعون و مطرود از درگاه حق تعالی است:
مَلعُونُ مَن اَلقی کَلِّهُ النّاسِ. (35)
کسی که بار زندگی خود را بر دوش دیگران می گذارد (به اصطلاح کل مردم است)، ملعون است.
از این رو برخی از عالمان دین، سربار و کَلّ بر دیگران بودن را حرام دانسته اند. کسانی که بدون زاد و توشه و با دستاویز توکل، سربار و مزاحم دیگران می شوند، خود را می فریبند.
حتی برخی از صوفیان، با علم آموزی و آشنا شدن با اسباب و عوامل مادی مخالفت می ورزیدند و آن را با توکل ناسازگار می دانستند؛ چرا که تصور می کردند، آگاهی از اسباب و استخدام نیروهای طبیعت، سبب می شود که سبب ساز در محاق برود و طبیعت حجاب ماوراء طبیعت شود و سرمایۀ حیرت که آدمی را با خدا پیوند می دهد، از کف برود.
مرز توکل و تواکل
چگونه می توان میان آنان که حقیقتاً اهل توکلند و مفهوم آن را به درستی دریافته ند؛ با آنان که اهل تواکل اند و مفهوم توکل را به درستی درنیافته و آن را سرپوشی بر کاهلی و تنبلی خود قرار داده و بار خود را بر دوش دیگران نهاده اند، فرق گذاشت؟ مرز میان این دو کجا است؟
در قرآن کریم به دو شاخص برجسته برای بازشناسی توکل و تواکل و دو مرز مشخص میان این دو اشاره شده است:
1. جهادگری و جهادگریزی
2. مسئولیت پذیری و مسئولیت گریزی
اهل توکل، اهل جهاد و مبارزه در راه خدا هستند ولی اهل تواکل، از فرمان جهاد یرمی پیچند و با بهانه های گوناگون از صحنۀ جهاد می گریزند. آیات 20 تا 24 سورۀ مائده بیانگر این واقعیت است:
و یاد خدا کن زمانی را که موسی به قوم خود گفت: «قوم من! نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آنگاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را پادشاهانی ساخت و آنچه را که به هیچ کس نداده بود، به شما داد.
ای قوم من! به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما مقرر داشته است درآیید، و به عقب باز نگردید که زیانکار خواهید شد.»
گفتند: «ای موسی، در آنجا مردمی زورمندند و تا آنان از آنجا بیرون نروند ما هرگز وارد آن نمی شویم. پس اگر از آنجا بیرون بروند ما وارد خواهیم شد.»
دو مرد از ]زمرۀ کسانی که از خدا[ می ترسیدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: «از آن دروازه بر ایشان ]بتازیید و[ وارد شوید؛ که اگر از آن در درآمدید قطعاً پیروز خواهید شد؛ و اگر مؤمنید، به خدا توکل کنید.»
پس از آن که موسی از مصر بیرون آمد، از قوم خود خواست وارد سرزمین مقدس شوند. به آنان گفتک نعمت های بی مانند را که خدای متعال به شما ارزانی داشت از من و سلوی و جوشش آب از سنگ و سایه افکندن ابرها بر سر آنان و دیگر نعمت ها، به یاد آورند. و آنگاه که به تفصیل دربارۀ نعمت ها سخت گفت، آن ها را به سه دسته تقسیم کرد:
1. از میان آنان پیامبران الهی چون ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف، موسی و هارون را برانگیخت.
2. آنان را از نعمت استقلال، برخوردار کرد و از زیر یوغ فراعنه و استبداد سیاسی و دینی آنان بیرون آورد و در فضای دل انگیز توحید که در زمان حضرت موسی از آن بهره مند بودند، قرار داد.
3. عنایات و الطاف خاص خود را شامل حال انان گردانید.
اما نصیحت آن بزرگوار در انان اثر نکرد و بسیاری از آنان به جای توکل بر خدا و جهادگردی، تواکل و کاهلی و سستی و جادگریزی را پیشه کردند و به بهانۀ این که در سرزمین مقدس، قومی جبار و قدرتمند به سر می بردند، از ورود به آن سرزمین خودداری کردند.
دو تن از میان پیروان آن حضرت که خدا ترس و اهل توکل بودند، به ترغیب جهادگریزان پرداختند و از پیروزی سخن به میان آوردند و آنان را به توکل بر خدا فراخواندند؛ اما سخنان آنان هم در آن مردمان سست عنصر و فاقد ایمان راستین و توکل اثر، نبخشید و یا بی شرمی برای چندمین بار اعلام داشتند که تا آن قوم جبار در سرزمین مقدس حضور دارد، هرگز پا به آن سرزمین نخواهد گذاشت. «تو و خدایت بروید با آنان بجنگید. ما همین جا می مانیم».
مسئولیت پذیری و مسئولیت گریزی نیز از وجوه امتیاز و افتراق اهل توکل از اهل تواکل و تنبلی و وارفتگی و کاهلی است که از همین آیات به خوبی برمی آید.
توکل و توسل به اسباب
آیا توکل با تلاش و توسل به اسباب، سازگار است؟ برخی بر این باورند که هرگاه، اسباب و ابزار و عوامل کاری فراهم باشد، دیگر جای توکل نیست. توکل فقط در جایی کارساز است که ابزار و اسباب، وجود ندارد. اما این مرزبندی را میان توکل و بهره گیری از اسباب و عوامل مادی، نمی توان پذیرفت. این گونه نیست که انسان، بخشی از کار را با بهره گیری از اسباب عادی انجام دهد، بی آنکه بر خدا تکیه و توکل کند؛ و بخش دیگری را فقط با توکل به سامان رساند. آدمی باید حتی هنگامی که از اسباب و عوامل عادی و مادی استفاده می کند، بر خدا توکل کند و سبب سازی و سبب سوزی او را از یاد نبرد. توکل به حوزۀ خارج از قلمرو علل و اسباب ظاهری، اختصاص ندارد؛ بلکه باید در همۀ سئون آدمی، حضور و ظهور داشته باشد، حتی در استفاده از اسباب.
اگر در حدیث آمده است که: عقل راحلتک و توکل (36) یعنی «با توکل زانوی اشتر ببند» بدان معنا نیست که عقال و زانویند بر زانوی شتر بستن، کار بنده است و حفاظت از شتر در غیاب صاحب آن، کار خدا است. این معنا به مرزبندی و محدود ساختن قلمرو توکل می انجامد، بلکه معنای آن این است که بستن زانوی شتر هم باید با توکل همراه باشد.
توکل، به معنای نفی اسباب و بهره نگرفتن از آن ها نیست؛ زیرا آدمیان برای دستیابی به اهداف و مقاصد خود از اسباب و وسایل طبیعی ویژه ای استفاده می کنند، اما برای رسیدن به مرحله توکل باید هم اسباب و ابزار و وسایل را از خدا و مسبب الاسباب دانست و تأثیر استقلالی را فقط برای خدای متعال قائل بود؛ و هم خود، مدعی استقلال نبود. البته این، به معنای نفی نسبت کارها به اسباب و علل نیست؛ بلکه بدین معناست که خدا را سبب اصیل و مستقل در تأثیر، و ماسوی را سئون و مظاهر فاعلیت او بدانیم.
از اسباب و علل، چشم پوشیدن و دست روی دست گذاشتن، ریشه در تحریف مفهوم توکل و برداشت ناصواب از آن دارد؛ در حالی که مفهوم صحیح توکل، با این برداشت فرسنگ ها فاصله دارد. جداسازی آثار اسباب و عوامل طبیعی، از اراده و خواست خداوند، گونه ای از شرک به شمار می آید؛ زیرا تمام خواص و آثار عوامل طبیعی، مستند به مشیت و فرمان خدای سبحان است. آنچه با توکل ناسازگار است، اعتماد به تأثیر استقلالی اسباب و عوامل طبیعی در برابر ارادهۀ خداوند است.
از تعبیر طنزآمیز رسول خدا که واژۀ «متوکل» و «متکّل» را در برابر هم قرار داده است، به خوبی برمی آید که گاه مفاهیم معارف الهی، دچار تحریف و دستمایه سستی و کاهلی می گردد و افرادی که شناخت درستی از مفاهیم اسلامی و معارف بلند قرآنی ندارند، توکل را با استفاده از اسباب ماد، ناسازگار می دانند؛ در صورتی که توکل، امری قلبی و به معنای اعتماد و اتکا به خداوند سبحان است. ممکن است آدمی از عالی ترین درجۀ توکل برخوردار باشد و در عین حال بیش از دیران تلاش کند و در کار خود جدیت نشان دهد. زیرا حکمت الهی بر این است که امور عالم بر اساس علل و اسباب، به پیش رود و هر پدیده ای از راه اسباب خودش به وجود آید. تکامل آدمی به نظام اسباب و مسببات بستگی دارد. آدمی آنگاه به تکامل دست می یابد که آزمون اطاعت و عبودیت را از یر بگذراند. این آزمون در گرو ارتباطات انسانی است و ارتباطات انسانی نی در چارچوب نظام اسباب و مسببات می گنجد.
کار وتلاش برای معاش و تعامل و ارتباط با دیگران، زمینۀ آزمون الاهی و راهیابی به شاهراه کمال را فراهم می اورد. کسی که بر خدا توکل می کند، به انگیزۀ اطاعات امر خداوند و با امید به او تلاش می کند؛ اما آن که از توحید و توکل بهره ندارد، روزی خود را فقط در کار و تلاش و یا در دست دیگران می جوید.
البته گاه خارج از نظام اسباب و مسببات عادی و به اقتضای حکمت الاهی به گونه ای خارق العاده از روزی برخوردار می شوند؛ چنان که در قرآن دربارۀ حضرت مریم می خوانیم:
هر گاه زکریا به محل عبادت مریم وارد می شد، نزد او روزی ای می یافت.
در این گونه موراد خداوند برای آن که لطف خود را به بندگان شایسته و مطیع خود نشان دهد و دیگران نیز پند بگیرند، خارج از جریان عادی اسباب، عمل می کند. اما این موارد اندک است.
خدای سبحان به پیامبر گرامی اسلام فرمان می دهد که:
و شاوِرهُم فِی الامرِ فَاِذا عَزمتَ فَتَوَکَّل عَلَی الله إِنِّ الله یُحِبُّ المتَوَکِّلینَ. (37)
و در کارها، با آنان مشورت کن؛ اما هنگامی که تصمیم گرفتی، (قاطع باش و) بر خدا توکل کن؛ زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.
در جملۀ «فاذا عزمت فتوکل« نکاتی نهفته است که در پرتو آن ها، بحث روش تر می شود:
وقتی با مشورت، به نظر و رأی قاطعی دست یافتیم، نباید صد درصد به آن اعتماد کنیم؛ بلکه اعتماد ما باید به خدای سبحان باشد؛ یعنی بنده باید در تمام امور بر خدای متعال تکیه کند.
آیۀ شریفه بر این نکته دلالت دارد که توکل این نیست که انسان خود را، چنان که برخی از افراد نادان می گویند، مهمل گذارد؛ وگرنه امر به مشاوره، با توکل ناسازگار می بود، بلکه حقیقت توکل این است که آدمی، ضمن بهره برداری از اسباب ظاهری، در دل بر آن ها تکیه نکند و بر حضرت حق تکیه کند.
جملۀ پایانی آیه: «ان الله یحب المتوکلین»، آدمیان را به بازگشت به سوی خدای متعال و روی بر تافتن از تمام ماسوی الله ترغیب و تشویق می کند.
اسبابی که آدمی برای جلب منفعت به آن ها دست می یازد، بر سه گونه اند: مقطوع، مظنون و موهوم. اسباب مقطوع، عبارتند از چیزهایی که بر اساس حکمت و خواست خداوند، مسببات به آن ها وابسته اند. مثلاً طعام، سبب سیر شدن است. آدمی نباید به بهانه این که اهل توکل است دست به سوی غذایی که در برابر او گذاشته شده و به آن نیازمند است، دراز نکند و بگوید: شرط توکل این است که دست از سعی و کوشش برندارد و دست دراز کردن به سوی غذا، سعی و تلاش و حرکت است. همچنین جویدن غذا با دندان و بلعیدن آن، با برهم نهادن فک بالا بر روی فک پایین را نباید به بهانۀ توکل ترک کند. چنین کاری دور از عقل و منطق است و چنین کسی اهل توکل نیست. اگر آدمی در انتظار آن باشد که خدا بدون غذا او را سیر کند یا غذا و رساندن به معده او کند، دچار نادانی نسبت به سنت و قانون الهی شده است. همین طور اگر کشاورزی زمین را زراعت مکند و با دستاویز قرار دادن توکل، طمع داشته باشد که بدون کشت و کار، گندم و جو و برنج و … به بار آید، مفهوم توکل را درنیافته و از منطق قران فرسنگ ها به دور افتاده است.
اسباب مظنون، اسبابی هستند که غالباً مسببات بدون آنها به دست نمی آید و حصول امور بدون آنها بسیار بعید است؛ ماند کسی که بدون زاد و توشه از شهرها و ابادی ها و کاروان ها فاصله می گیرد و در بیابان ها و بادیه هایی ره می سپرد که کم تر کسی از آن ها عبور می کند. این، شرط توکل نیست؛ بلکه به همراه بردن زاد و توشه در بیابان خا روش خردمندان است و خللی به توکل آدمی وارد نمی سازد. اگر اعتماد او همچنان بر فضل خدای متعال باشد و نه بر زاد و توشه، اسباب موهوم، عبارتند از اسبابی که پدید آمدن مسببات از آنها، توهمی بیش نیست؛ مانند فال بد و طلسم وتعویذ و حرص زدن. کسی که این اسباب را فراهم می آورد، از دایرۀ توکل خارج است؛ زیرا عقلاً چنین چیزهایی را اسباب نمی دانند.
منابع و مآخذ :
1ـ قرآن کریم
2ـ استعاذه، سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی، انتشارات صبا، 1361.
3ـ اخلاق، سیدروح الله خمینی، نشر دانش موزه، چاپ اول تابستان 1382.
4ـ پندهای الهی محمد تقی مصباح یزدی انتشارات موسسه آموزشی امام خمینی 1385
5ـ تردید و توکل، سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی، نشر تربیت شیراز، چاپ دوم، 1363.
6ـ توکل، حسین روحانی نژاد، انتشارات کانون اندیشه جوان، چاپ دوم، 1386.
7ـ علم اخلاق محمدرضا جباران نشر هاجر 1386
8ـ نهج البلاغه، محمد دشتی، انشارات ستاد اقامۀ نماز، چاپ اول زمستان 1379.
پی نوشت ها :
1 ـ توکل، حسین روحانی نژاد، ص 15.
2 ـ قران کریم، سورۀ نساء، آیه 81.
3 ـ توکل، حسین روحانی نژاد، ص 15
4 ـ قرآن کریم، سورۀ طلاق، آیۀ 3.
5 ـ استعاذه، سیدعبدالحسین دستغیب، ص 98.
6 ـ قران کریم، سورۀ فلاق، آیۀ 3.
7 ـ قرآن کریم، سورۀ ابراهیم، آیه 11.
8 ـ قرآن کریم، سورۀ ابراهیم، آیه 12 و 11.
9 ـ قرآن کریم، سورۀ یوسف، آیه 67.
10 ـ ؤ سورۀ انفال، آیه 2.
11 ـ قرآن کریم، سورۀ مائده، آیه 23.
12 ـ قرآن کریم، سوره آل عمران، آیه 122.
13 ـ قرآن کریم، سورۀ تفابن، آیه 13.
14 ـ قرآن کریم، سوره طلاق، آیه 3.
15 ـ قرآن کریم، سورۀ انفال، آیه 49.
16 ـ پندهای الهی، محمدتقی مصباح یزدی، ص 172.
17 ـ قرآن کریم، سورۀ زمر، آیه 36.
18 ـ قرآن کریم، سورۀ اعراف، آیه 194.
19 ـ اخلاق، حضرت امام خمینی، ص 177.
20 ـ قرآن کریم، سورۀ نساء، آیه 171.
21 ـ قرآن کریم، سورۀ انعام، آیه 102.
22 ـ قرآن کریم، سورۀ طلاق، آیه 2.
23 ـ در سنائه ی علم اخلاق، محمدرضا جباران، ص 278.
24 ـ قرآن کریم، سورۀ عمران، آیه 159.
25 ـ قرآن کریم، سورۀ آل عمران، آیه 159.
26 ـ قرآن کریم، سورۀ نساء، آیه 81.
27 ـ قرآن کریم، سورۀ انفال، آیه 61.
28 ـ قرآن کریم، سورۀ توبه، آیه 129.
29 ـ قرآن کریم، سورۀ آل عمران، آیه 159.
30 ـ قرآن کریم، سورۀ طلاق، آیه 3.
31 ـ قرآن کریم، سورۀ نسائ، آیه 81.
32 ـ قرآن کریم، سورۀ انفال، آیه 49.
33 ـ قرآن کریم، سورۀ آل عمران، آیه 173.
34 ـ قرآن کریم، سورۀ آل عمران، آیه 160.
35 ـ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج 74، ص 140.
36 ـ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج 68، ص 138.
37 – قرآن کریم، سورۀ آل عمران، آیه 159.
/ن