خانه » همه » مذهبی » در تبیین علل خاتمیت گفته می شود که عقل بشری دوران سبابت را پشت سر نهاده است و از طرف دیگر خداوند آنچه را که به بشر باید می فرمود، فرمود. حال این سؤال مطرح است که چه نیازی به مفسرین معصوم(ع) است، زیرا عقل بشری توان تشخیص سره از ناسره را دارد. ممکن است گفته شود عقل محکمات و کلیات دین را درک می کند و از درک و تشخیص جزئیات عاجز است. حال دوباره این سؤال مطرح می شودکه با استدلال فوق ما به ناچار در زمینه درک جزئیات به جرگه پلورالیست ها در خواهیم آمد در حالی که ما با پلورالیسم به این معنا مخالفیم؛ و اگر شق دیگر مسأله را بگیریم و در جهت نفی پلورالیزم بگوئیم بر درک بسیاری از جزئیات قادریم آنگاه مسأله نیاز به امام معصوم(ع) منتفی است زیرا گفته ایم می توانیم خطوط کلی هدایت و بسیاری از جزئیات را درک کرده و به کار بندیم و این ما را در یک لوپ بسته فلسفی قرار می دهد و از یک طرف نیاز به امام نفی می شود و در غیر این صورت بر پلورالیزم صحه می گذارد!

در تبیین علل خاتمیت گفته می شود که عقل بشری دوران سبابت را پشت سر نهاده است و از طرف دیگر خداوند آنچه را که به بشر باید می فرمود، فرمود. حال این سؤال مطرح است که چه نیازی به مفسرین معصوم(ع) است، زیرا عقل بشری توان تشخیص سره از ناسره را دارد. ممکن است گفته شود عقل محکمات و کلیات دین را درک می کند و از درک و تشخیص جزئیات عاجز است. حال دوباره این سؤال مطرح می شودکه با استدلال فوق ما به ناچار در زمینه درک جزئیات به جرگه پلورالیست ها در خواهیم آمد در حالی که ما با پلورالیسم به این معنا مخالفیم؛ و اگر شق دیگر مسأله را بگیریم و در جهت نفی پلورالیزم بگوئیم بر درک بسیاری از جزئیات قادریم آنگاه مسأله نیاز به امام معصوم(ع) منتفی است زیرا گفته ایم می توانیم خطوط کلی هدایت و بسیاری از جزئیات را درک کرده و به کار بندیم و این ما را در یک لوپ بسته فلسفی قرار می دهد و از یک طرف نیاز به امام نفی می شود و در غیر این صورت بر پلورالیزم صحه می گذارد!

1.وقتی گفته می شود دین اسلام دین خاتم است ، منظور این است که کلّ دین اسلام خاتم است نه قسمتی از آن. امامت نیز جدای از دین نیست که از لزوم وجود آن در کنار دین بحث شود. دین خاتم همان دینی است که پیامبر (ص) آن را برای امّتش باقی گذاشته است ؛ و امامت داخل در این دین است نه مفسّر دین. امام مفسّر قرآن و سنّت نبی اکرم است نه مفسّر اسلام ، چون اسلام اعم از قرآن و سنّت نبوی است. اسلام یعنی قرآن ، سنّت نبوی و تفاسیر امام معصوم از این دو . لذا خداوند متعال فرمود:« یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ : اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را ؛ و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را »( النساء : 59) ؛ پس همانطور که سخن نبی اکرم (ص) عین دین است ؛ سخن امام معصوم نیز عین دین است. شیعه و سنّی در این مطلب با هم توافق دارند که مراد از اولوالامر در این آیه شریفه ، امام و خلیفه رسول الله است ؛ لکن اختلاف در مصداق اولوالامر است. لذا طبق این آیه ، امامت نیز مثل نبوّت جزء دین است ؛ لکن اهل سنّت آن را از فروع دین می دانند ؛ ولی شیعه امامت را از توابع نبوّت می شمارد. همچنین پیامبر(ص) فرمودند:« إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی أَلَا وَ هُمَا الْخَلِیفَتَانِ مِنْ بَعْدِی وَ لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض : همانا من دو چیز سنگین را بین شما باقی می گذارم ؛ کتاب خدای عزّوجلّ و عترتم را که اهل بیت من هستند ؛ آگاه باشید که آن دو بعد از من جانشین من هستند ؛ و هیچگاه از هم جدا نمی شوند تا زمانی که هر دو باهم در کنار حوض کوثر به من ملحق شوند.»( بحار الأنوار ؛ ج 23؛ص 126)
بنا بر این دین اسلام با تمام اجزائش که امامت و امام نیز یکی از آنهاست دین خاتم است. پس این که امام معصوم را از متن دین خارج نموده و او را مفسّر دین بنامیم به این معناست که جزء یک چیز را جدا از کلّ آن بدانیم.
2. وجود امام معصوم فقط برای تفسیر قرآن و سنّت نبوی نیست ؛ بلکه امام شئون دیگری نیز دارد ؛ از جمله این که امام حافظ اصل دین است. اگر ائمه (ع) نبودند ، یقیناً اثری از اسلام اصیل باقی نمی ماند. و تاریخ اسلام گواه روشن این ادّعاست. بعد از وفات حضرت خاتم الانبیاء(ص) اصحاب بر سر حکومت بر جامعه ، به نزاع پرداختند و حاصل این نزاع ، خلافت خلیفه اوّل و ثانی و ثالث شد ؛ و در دوره خلافت این سه تن ، نقل روایات نبوی ممنوع گردید ؛ و باب اجتهاد در مقابل نصّ باز شد ؛ لذا از خلیفه دوم موارد زیادی نقل شده که در برابر نظر پیامبر(ص) نظر مخالف داده و آن را رسمیّت بخشیده است.اگر وجود اهل بیت (ع) نبود ، در چنین فضای ضدّ روایتی و فضای اجتهاد سر خود ، که در عرض سنّت پیامبر بود ، اثری از روایات نبوی و احکام اسلام باقی نمی ماند. اینها پیامبر را هم در حدّ یک مجتهد قلمداد می کردند و می گفتند آنچه پیامبر گفته برداشت و اجتهاد خودش بوده ، ما هم برداشت خودمان را داریم. لذا طبق روایات خود اهل سنّت شکی نیست ، که در زمان پیامبر « حی علی خیر العمل » جزء اذان بود ؛ و متعه حج و متعه نساء در زمان آن حضرت جایز بود ولی خلیفه دوم آنها را حرام کرد. دهها حکم دیگر مثل این نیز وجود دارد که همین به اصطلاح اصحاب ، تغییر دادند. اگر اهل بیت(ع) نبودند در چنین فضایی اصل اسلام به کلّی نابود می شد.
همچنین اگر وجود امیر المومنین (ع) نبود شخصی مثل معاویه اثری از اسلام باقی نمی گذاشت ؛ و اگر امام حسن(ع) تن به صلح مصلحتی با معاویه نمی داد معاویه به بهانه جنگ ، تمام اسلام شناسان واقعی را نابود می ساخت ؛ و اگر قیام امام حسین (ع) نبود در سایه حکومت یزید ، اثری از اسلام راستین نمی ماند. «قَالَ السَّیِّدُ فَلَمَّا أَصْبَحَ الْحُسَیْنُ ع خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ یَسْتَمِعُ الْأَخْبَارَ فَلَقِیَهُ مَرْوَانُ بْنُ الْحَکَمِ فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّی لَکَ نَاصِحٌ فَأَطِعْنِی تُرْشَدْ فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع وَ مَا ذَاکَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ فَقَالَ مَرْوَانُ إِنِّی آمُرُکَ بِبَیْعَةِ یَزِیدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنَّهُ خَیْرٌ لَکَ فِی دِینِکَ وَ دُنْیَاکَ فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِی سُفْیَانَ : سید ابن طاووس مى گوید: هنگامى که صبح شد امام حسین علیه السّلام از منزل خود بیرون آمد تا از اوضاع و احوال آگاه شود. ناگاه با مروان مصادف شد. مروان گفت: یا ابا عبد اللَّه! من تو را نصیحت میکنم، سخن مرا بشنو تا نتیجه بگیرى. امام حسین(ع) فرموند: چه نصیحتى؟ بگو، شاید بپذیرم. مروان گفت: من به تو دستور می دهم با یزید که امیر المؤمنین است بیعت نمایى! زیرا که این عمل باعث خیر دنیوى و اخروى تو خواهد بود. امام حسین علیه السّلام فرموند: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ پس اسلام را باید به درود گفت ( فاتحه اسلام را باید خواند) زیرا این امت به دست سرپرستى نظیر یزید مبتلى شده است. در صورتى که از جدم پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله شنیدم می فرمود: خلافت بر آل ابو سفیان حرام است.»( بحار الأنوار ؛ ج 44 ؛ص326 )
3. اینکه مردم زمان پیامبر یا اعصار بعدی مردمی رشد یافته بودند که دوران کودکی را پشت سر گذاشته بودند ، افسانه ای بیش نیست ؛ تاریخ اسلام گواه است که چنین نبود. وقتی پیامبر(ص) وفات نمود ، دوباره جنگهای قبیله ای رونق گرفت و قبیله اوس و خزرج به جان هم افتادند و بر سر خلافت رسول خدا باهم درگیر شدند ؛ و در این میانه قرعه به نام خلیفه اوّل افتاد ؛ و این در حالی بود که هنوز جسم مبارک رسول الله بر روی زمین بود ؛ این اصحاب در حالی به گزینش خلیفه پیامبر اقدام نمودند که اوّلین مسلمان و مؤثرترین شخصیّت اسلام و داناترین امّت یعنی علی ابن ابی طالب(ع) در بین آنها حضور نداشت ؛ و مشغول مراسم تدفین پیامبر اکرم (ص) بود. آیا این علامت رشد یافتگی یک امّت است که هنوز پیامبر خدا را دفن نکرده ، بدون حضور اصحاب درجه اوّل بر سر خلافت او به نزاع برخیزند؟ وقتی گفته می شود بر سر خلافت نزاع کردند ، مقصود حقیقتاً نزاع کردن است ، نه جرّ و بحث دینی و سیاسی ؛ به نقل تواریخ معتبر ، این نزاع به گونه ای بود که در آن شمشیر کشیده شد و برخی افراد نیز مجروح شدند.
مردم کوفه عالم ترین و مجاهد ترین گروه مسلمین بودند ؛ یک دوره مطالعه نهج البلاغه کافی است تا میزان رشد این مردم فهمیده شود ؛ بلی عرب آن زمان نسبت به دوران جاهلیّت رشد یافته بود ؛ امّا نه در آن حدّی که بتواند از انحطاط دین جلوگیری کند ؛ اگر نبود رهبری شخصی چون علی(ع) امثال ابو موسی اشعری و خوارج نهروان ، اسلام را چنان وارونه می کردند که بدتر از دین یهود و نصاری می شد. و بر سر قرآن همان بلا را می آوردند که یهود و نصاری برسر تورات و انجیل آوردند. اگر در بین این مردم رشدی بود زیر پرچم فرزندان ابوسفیان که دشمنان دیرینه رسول الله بودند ، فرزندان پیامبر خدا را آنگونه وحشیانه نمی کشتند. و…
4. حتّی امروز نیز بشر قادر به تشخیص سره از ناسره نیست. حدود یک میلیارد هندی ، و بیش از یک میلیارد چینی ، تبتی ، ژاپنی ، کره ای ، تایلندی و … هنوز بت پرستند. هنوز بیش از یک میلیارد مسیحی ، عیسی را پسر خدا می دانند ؛ و معتقدند خدا در عین اینکه یکی است سه تاست ؛ و معتقدند این یگانگی در عین سه گانگی ، راز خداست که عقل نمی تواند آن را دریابد. در حالی که عقل به بداهت می فهمد که این حرف تناقضی آشکار است. اگر با انصاف به جهان امروز نگریسته شود ، معلوم می شود که اکثر مردم دنیا هنوز غرق در جهل و خرافه پرستی اند. بشر امروز در حوزه علوم تجربی بسیار رشد یافته است ولی در زمینه دین ، هنوز طفل شیرخواره است . بلکه همان اتّهامات سابقی که به انبیاء(ع) زده می شد در عصر حاضر نیز در سطحی وسیع و با ادبیاتی جدید مطرح می شود. لذا واقعیّت امر این است که جز افراد اندکی که فهمی عمیق دارند بقیّه انسانها همچنان مثل سابق غرق در جهالات خویشند.
این که عدّه ای از روشنفکران و علمای اسلام در فضای روشنفکری قبل از انقلاب گفته اند مردمان قبل از اسلام ، قدرت تشخیص و اجتهاد نداشتند ولی در عصر اسلام چنین قدرتی در مردم پدید آمد ، سخنی است که ، متناسب با همان فضای فکری مطرح شده و فاقد دلایل کافی است. چون اوّلاً در این باب استقراء تامّی انجام نشده ؛ و ثانیاً اگر هم چنین استقرائی انجام می شد ارزشی نداشت ؛ چون اثری از کتب و معارف انبیاء قبلی نمانده است که بخواهیم بر اساس آنها قضاوت کنیم. آنچه از آنها مانده مشتی مطالب تحریف شده است که نمی توان به آنها استناد نمود. ثالثاً تاریخ یهودیّت و مسیحیّت گواه است که اجتهاد در بین آنها نیز رواج داشته است. گرچه اجتهاد آنها مثل اجتهاد مطرح در میان تشیّع ، اجتهاد سطح بالایی نبوده است. رابعاً در گذشته ها نیز جامعه انسانی خالی از انسانهای فرهیخته نبوده است. آیا امثال سقراط و افلاطون و ارسطو و تالس و فیثاغورس و … کم فهمتر از مردم امروز بودند. هنوز هم که هنوز است ، گفتار این افراد ، فکر بشر امروز را مشغول خود کرده است. آیا فهلویون ایران باستان و دانشمندان هند قدیم و اندیشمندان مصر باستان درک عمیقی نداشتند؟! تاریخ فلسفه گواه است که سیر حکمت یونانی هیچگاه در طول تاریخ متوقّف نشده و از مکانی به مکان دیگر منتقل شد و سر آخر به دست مسلمین رسید و در آغوش معارف اسلامی بالیدن گرفت. خامساً این نظریه که رمز خاتمیّت اسلام در رشد فکری مردم بوده در متن خود دین نیامده است. بلکه آنچه در متن دین به عنوان رمز خاتمیّت اسلام بیان شده غیر از این نظریه مشهور است.
5. سرّ خاتمیّت دین اسلام ، دو چیز است . خاتم النبیین بودن پیامبر اسلام و همتایی اهل بیت او با خودش.
دین و کتاب هر پیامبری تابع مرتبه وجودی خود همان پیامبر است ؛ یعنی تورات صورت کتبی خود حضرت موسی و انجیل صورت کتبی خود حضرت عیسی بود. لذا محال بود انبیاء قبلی بتوانند کتابی مثل قرآن را بیاورند. چون رتبه وجودی قرآن کریم بالاتر از رتبه وجودی انبیاء گذشته است ؛ لذا آن بزرگواران قابلیّت حمل این کتاب را نداشتند. خود تورات و انجیل و دیگر کتب آسمانی نیز از مراتب وجودی قرآن کریمند ؛ لذا قرآن کریم نسبت به کتب آسمانی دیگر مهیمن و بال گستر است ؛ و همه را زیر چتر خود دارد. « وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْه . ـــ و این کتاب ( قرآن ) را به حق بر تو نازل کردیم، در حالى که کتب پیشین را تصدیق مى کند، و مسلط بر آن بوده مراقب و نگاهبان آنهاست.»( المائدة : 48 )
بنا بر این ، اسلام آخرین دین است ، چون کتاب آسمانی آن (قرآن) آخرین و کاملترین کتاب آسمانی است ؛ و قرآن آخرین و کاملترین کتاب آسمانی است ، چون پیامبر اکرم (ص) برترین انسانهاست. اگر قبل از پیامبر اکرم (ص) انسانی مثل او آمده بود ، قرآن بر او نازل می شد ؛ کما اینکه اگر بعد از آن حضرت انسانی کاملتر از او بیاید کتابی برتر از قرآن و دینی برتر از اسلام نیز نازل می شود ؛ لکن رتبه وجودی پیامبر اکرم (ص) بالاترین رتبه وجود امکانی است و ما فوق آن رتبه وجودی خداوند متعال است که فوق مراتب است. بنا بر این ، از علم خدا آنچه امکان تنزّل داشت نازل شده است.
همچنین اگر بعد از نبی اکرم (ص) کسی در رتبه وجودی او نبود لزومی نداشت که کلّ قرآن باقی بماند. بلکه باقی ماندن مقدار مورد نیاز مردم ، کافی بود. چون عملاً هیچگاه کسی به تمام حقیقت قرآن دست نمی یابد مگر آن کسی که قرآن بر او نازل شده است ؛ یا کسی که در رتبه وجودی در ردیف اوست. لذا رمز نزول قرآن به عنوان کاملترین کتاب آسمانی ، وجود پیامبر (ص) به عنوان کاملترین انسان ممکن بود ؛ و رمز بقاء آن نیز وجود همتای رسول اکرم تا روز قیامت است. پس اگر بعد از رسول اکرم (ص) ائمه اطهار نبودند بعید نبود که قرآن نیز از بین برود. و دین دیگری جای آن را بگیرد؛ ولی با وجود همتای نبی اکرم(ص) ، از بین رفتن قرآن و حقیقت اسلام محال است ؛ چون این ذوات مقدّسه عالم به تمام حقیقت قرآنند و اجازه نمی دهند حقیقت اسلام از روی زمین برچیده شود.
شواهد قرآنی این نظریه:
« ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیماً . ـــ محمّد(ص) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ؛ ولى رسول خدا و خاتم پیامبران است ؛ و خداوند به همه چیز آگاه است »(الأحزاب : 40)
« هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ. ـــ او کسى است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیین ها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند » (التوبة : 33)
«هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً . ـــ او کسى است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده تا آن را بر همه ادیان پیروز کند؛ و کافى است که خدا گواه این موضوع باشد .»(الفتح : 28)
از این آیات استفاده می شود که اوّلاً پیامبر اکرم (ص) خاتم انبیاء است. ثانیاً دین اسلام دینی است که غالب بر همه ادیان است. ثالثاً در هیچکدام از این آیات سخنی از این نیست که علّت خاتمیّت اسلام رشد فکری مردم است ؛ بلکه در همگی سخن از رسول اکرم است.
پیامبر اکرم(ص) در ارتباط با جریان غدیر خم دو آیه زیر را دریافت نمود. که در هر دو آیه امامت به عنوان رمز کمال و خاتمیّت دین اسلام معرّفی شده است.
« یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ. ـــ اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً(به مردم) برسان. و اگر چنین نکنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از(خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى دارد؛ و خداوند، جمعیّت کافران(لجوج) را هدایت نمى کند. » (المائدة : 67)
به عقیده شیعه در این آیه شریفه خداوند متعال به پیامبر اسلام امر می کند که امامت امیر المومنین (ع) را اعلام نماید ؛ لذا آن حضرت بعد از دریافت این آیه ، امامت علی (ع) را اعلام نمودند. در این آیه شریفه ابلاغ امامت اوّلاً با کلّ رسالت پیامبر برابر گرفته شده است. و ثانیاً بیان شده که عدم اعلام امامت امیر المومنین (ع) مساوی با بی ثمر بودن تمام ابلاغهای پیامبر (ص) است. لذا به وضوح معلوم است که رمز بقاء دین اسلام ، در امامت انسان معصوم است. ثالثاً در آیه شریفه خداوند متعال به طور ضمنی ، متذکر شده که مردم ممکن است امامت علی (ع) را برنتابند ، لذا فرمود: خداوند تو را از(خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى دارد. و این خود گواه است که موقعیّت فکری مردم در خاتمیّت نقشی نداشته است.
« الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً . ــــ امروز، کافران از(زوال) آیین شما،مأیوس شدند؛ بنا بر این، از آنها نترسید! و ازمن بترسید. امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین شما پذیرفتم و بر آن راضی شدم .» (المائدة : 3)
این آیه شریفه بعد از ابلاغ امامت امیرالمومنین (ع) ، بر پیامبر (ص) نازل شد ؛ لذا از آیه استفاده می شود که اوّلاً کمال و تمامیّت اسلام در گرو امامت است ؛ ثانیاً امامت به عنوان رمز بقای دین معرّفی شده است. و ثالثاً نه تنها از رشد فکری مردم آن عصر سخنی به میان نیامده بلکه با تعبیر « الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ » به خطر ضمنی مردم نیز اشاره شده است.
در ایجا ممکن است گفته شود که رشد فکری مردم نیز به عنوان علت قابلی یا علت معدّ و زمینه ساز در خاتمیّت دین اسلام مؤثر بوده است.
جواب این است که اوّلاً علّت قابلی نزول قرآن ، قابلیّت دریافت کننده وحی است نه قابلیّت مردم ؛ اگر بنا بود وحی به اندازه قابلیّت مردم نازل شود ، لزومی نداشت قرآنی با این عمق دست نیافتنی نازل شود ؛ حقیقت و عمق قرآن کریم را انبیای اولوالعزم نیز ادراک نمی کنند کجا رسد افراد غیر معصوم. امام باقر (ع) فرمودند:« إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه. ــ قرآن را فقط کسی می شناسد که مورد خطاب آن واقع شده است.»( الکافی ؛ج 8 ؛ ص312) ثانیاً هیچ دلیلی نداریم که اثبات کند قابلیّت موجود در مردم بعد از اسلام در مردم قبل از اسلام نبوده است. بلکه موارد فراوانی از افراد با استعداد را می توان نام برد که در امم گذشته وجود داشته اند.
باز ممکن است گفته شود : چرا ادیان همواره رو به تکامل بوده اند و آیا علّت این امر رشد تاریخی مردم نبوده است؟
جواب این است که این مطلب نیز از قضایای مشهوره بوده و هیچ دلیل قانع کننده ای ندارد. هیچکس نمی تواند اثبات کند که انجیل از تورات کاملتر بوده است ؛ یا تورات از صحف ابراهیم (ع) کاملتر بوده است. مگر اینکه کسی بتواند اثبات کند که حضرت عیسی افضل از حضرت موسی ، و حضرت موسی افضل از حضرت ابراهیم بوده است. و اثبات این بعید است بلکه حتّی ممکن است عکس آن نیز اثبات شود ؛ بخصوص افضلیّت حضرت ابراهیم (ع) بر سایر انبیاء(ع) ــ غیر از نبی اکرم (ص) ــ محتمل است. همچنین از آیات 60 الی 82 سوره کهف شاید بتوان افضلیّت حضرت خضر(ع) را نسبت به حضرت موسی اثبات نمود. همچنین این مطلب که همواره دین بعدی بعد از نابودی یا تحریف دین قبلی نازل می شود محلّ تردید است ؛ چون در زمان حضرت عیسی ظاهراً تورات موجود بوده است ؛ و امروزه ارزش دینی تورات موجود به مراتب بیشتر از اناجیل موجود است ؛ چون انجیل حضرت عیسی اساساً وجود خارجی ندارد ؛ و اناجیل فعلی صد در صد نوشته دیگران است. در حالی که بخشهایی از تورات را می توان به حضرت موسی و دیگر انبیا بنی اسرائیل نسبت داد.
حاصل سخن اینکه رشد فکری مردم را به این سادگی و باقطعیّت نمی توان از علل خاتمیّت دین اسلام شمرد. حتّی به فرض هم که این نظریه را بپذیریم ، باز این استعداد اجتهاد و رشد فکری یک شبه پیدا نشدند ، بلکه به مرور زمان و تحت تعالیم ائمه اطهار (ع) پدید آمدند. لذا تمام ائمه چهارگانه فقه اهل سنّت ( ابوحنیفه ، احمد حنبل ، شافعی و مالک) یا بی واسطه یا باواسطه شاگردان امام صادق (ع) هستند. در علم عقائد نیز علمای اهل سنّت یا به جبرگرایی کشیده شدند یا به تفویض روی آوردند. و تنها شیعه بود که تحت تعالیم اهل بیت (ع) نه جبری شد و نه تفویضی ؛ آیا اگر ائمه(ع) نبودند عقل بشر می فهمید که بین جبر و تفویض امر سومی نیز وجود دارد. بنا بر این ، سرّ خاتمیّت اسلام ، تنها در وجود این استعدادها خلاصه نمی شود ؛ حضور امامان معصوم در متن اسلام از علل اصلی خاتمیّت دین اسلام است . اگر اهل بیت (ع) نبودند این استعدادها هیچگاه رشد نمی کردند.
آنچه با یقین می توان گفت سرّ خاتمیّت اسلام است این است که آورنده آن کاملترین انسان ممکن است ؛ به نحوی که پدید آمدن انسانی مافوق او امکان پذیر نیست. کتاب آسمانی هر پیامبری به اندازه سعه وجودی خود اوست ؛ لذا آوردن کتاب مثل قرآن برای انبیای قبلی غیر ممکن بود ؛ چون رتبه وجودی قرآن کریم از رتبه وجودی تمام انبیای گذشته بالاتر است. لذا انبیای گذشته نمی توانستند آخرین کتاب خدا را که« تبیاناً لکلّ شیء» است ، بیاورند. بنا بر این دین اسلام دین خاتم است چون نه مافوق قرآن کتابی می تواند وجود داشته باشد و نه مافوق پیامبر (ص) و اهل بیت او کسی می تواند پا به صحنه هستی بگذارد.
بنا بر این دین اسلام کاملترین دین است ؛ ولی صورت کامل این دین تنها در اختیار اهل بیت (ع) است ؛ هر کدام ائمه (ع) یکی بعد از دیگری مقداری از حقایق این دین را به تناسب نیاز جامعه اسلامی آشکار ساختند و به مرور زمان شیوه تفکّر اجتهادی را در میان علمای اسلام پدید آوردند ؛ و آنگاه مأموریت ظاهری ائمه (ع) به پایان رسید ؛ کار استباط فروع به علما سپرده شد ؛ و غیبت امام معصوم آغاز گردید ؛ تا روزی که دوباره ظهور کند و حقایق دیگری را فراتر از آنچه با اجتهاد به دست می آید به بشر تعلیم دهد. و از آن پس دوباره ائمه اطهار (ع) و برخی از انبیاء (ع) باز می گردند و فصلی جدید از حیات معنوی را بر روی بشر می گشایند. اجتماعی آن ظاهر می شود.
6. اینکه گفته شود عقل فقط کلیّات دین را درک می کند نه جزئیّات آن را مستلزم پلورالیسم در حیطه جزئیّات نیست. چون وقتی عقل نتواند جزئیات را ادراک کند خود حکم می کند که در جزئیات باید تابع انسان معصوم بود ؛ لذا لازمه قول فوق اثبات لزوم وجوب امام معصوم است ، نه پلورالیسم.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد