الف. در تفسیر سوره مبارکه نور، آیه 35، آنجا که خداوند می فرماید: «الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه … ؛ خداوند نور آسمان ها و زمین می باشد، مثل نور او همانند چراغدانی است که در آن چراغی(پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد؛ حبابی شفاف و درخشنده همچون ستاره ای فروزان، این چراغ با روغنی افروخته می شود که از درخت پر برکت زیتونی که نه شرقی است و نه غربی، گرفته شده است … »، افزون همسانی با نور الهی، گفته شده است که مراد از «مثل نوره کمشکوه فیها مصباح … »، پیامبر(ص) و ائمه(ع) می باشند(1).
ب. جایگاه امامان معصوم(ع) تا بدان اندازه بلند مرتبه است که پیامبر بزرگ اسلام(ع) در این باره می فرمایند: «یک شخص، زمانی مؤمن برشمرده می شود که من و عترت من، نزد او از اهل و خاندان او دوست داشتنی تر باشیم»(2). از جمله نشانه های دیگر برجستگی جایگاه ائمه(ع) آن می باشد که در تفسیر آیه 26-25 سوره مبارکه جاثیه که می فرماید: «ان الینا ایابهم ثم ان علینا حسابهم؛ به یقین بازگشت (همه) آنان به سوی ما و مسلما حسابشان (نیز) با ماست»، گفته شده است که در باره امام علی(ع) و سایر امامان پس از او می باشد(3).
ج. امام حسین(ع) در میان امامان معصوم(ْع)، جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده است. این امر، افزون بر کارکرد ایثارگرایانه بسیار بزرگ آن حضرت(ع)، از گونه برخورد پیامبر(ص) با وی نیز نمایان می شود. این که پیامبر بزرگوار(ص) در زمان کودکی امام حسین(ع) او را در آغوش گرفته، می بوسد و می گوید: «اللهم احبه فانی احبه؛ خداوندا او را دوست بدار زیرا من او را دوست دارم»(4) و یا «حسین منی و انا من حسین؛ حسین از من و من از حسینم»(5) و سخنانی از این دست همه و همه از روی آورد ویژه پیامبر(ص) به آن حضرت و نیز پیوند خاص قلبی میان آن دو نشان دارند؛ وانگهی، دوستی پیامبر درباره امام حسین(ع)، نه تنها امری عاطفی، بلکه دوست داشتنی حقیقی و بر پایه گزینش وی و از روی راستی و صفا بود(6).
این شخصیت بزرگ، که نشانه های مردان بزرگ فراوانی را در خود جای داده(7) و پیش از گام نهادن او بر کره خاکی، پیامبران پیشین، همچون آدم(ع)، نوح(ع)، سلیمان(ع)، موسی(ع)، ابراهیم(ع)، عیسی(ع) و … بر وی گریسته اند(8)، نماد عظمت انسان، نشانه الهی، یادگار جاودان انسانیت، بیدادگر پاک منشی آغاز شده از سوی پیامبر(ص) که به خاموشی گرائیده بود به وسیله خون خود(9) و… می باشد که همه عناصر یک شخصیت فراگیر همچون اخلاص و راستی پیشگی، حماسه، نیروی وجدان و احساس، جاذبیت، اعتماد به نفس، فروتنی در برابر حق، شجاعت، حکمت(10) و … را در خود جای داده بود.
2. پیامد نکات پیش گفته آن که، حضرت زینب(س) با شخصیتی رو به رو بود که افزون بر جای گرفتن در حلقه امامان معصوم(ع) و بهرهمند از نور ولایت الهی، در میان آنان نیز از ویژگی های شاخص و برجسته ای برخوردار بود؛ وانگهی، همین امام معصوم دارای ویژگی های خاص، غریبانه در چنگال دشمنانی بی منطق، گرفتار. پیدا بود که آن بانوی بزرگوار اسلام، در مدار جاذبه ای بسیار نیرومند جای گرفته بود؛ از این رو، عشق ورزی حقیقی به خداوند را در پیوند با چنین شخصیت تابناک الهی می دید، شخصیتی که رأس هرم قوس صعودی عرفان؛ یعنی ولایت(11) را به خود اختصاص داده بود.
3. سخن آخر آن که تقسیم بندی شما از عشق به دو گروه عارفانه و عقلانی، گر چه در نگاه نخست منطقی می نماید، ولی در کتاب های عرفانی، تا آن جا که جستجو شد، نشانی دیده نمی شود. برخی، همچون ابن عربی، عشق را به سه دسته طبیعی، روحانی و الهی تقسیم کرده اند(12).
در ادامه جهت توضیح بیشتر پیرامون این مطلب؛ توجه شما را به سه پرسش و پاسخ جلب می کنیم:
سؤال: همه کارهاى امام حسین(ع) در روز عاشورا عاشقانه بود نه عاقلانه، آیا این بدان معنا است که کارهاى آن حضرت مخالف عقل بود؟
جواب: درون انسان بین رذایل و فضایل اخلاقى درگیرى همیشگى وجوددارد که معمولا آن را «جهاد اکبر» مى خوانند؛ در حالى که «جهاد اوسط» است.
انسان وقتى مى کوشد برابر عقل کار کند و از هوس و معصیت دورى جوید، در جهاد اوسط است. او مى خواهد عاقل باشد؛ از این مرحله به بعد نوبت «جهاد اکبر» مى رسد که جهاد بین عقل و عشق، حکمت و عرفان و معقول و مشهود است.
در این جهاد عقل، براساس براهین، مفاهیم را به رسمیت مى شناسد و برهان اقامه مى کند و به نتیجه مى رسد؛ اما عشق هرگز به مفهوم (علم حصولى) بسنده نکرده، خود حقیقت و علم حضورى را مى طلبد و مى خواهد آ نچه فهمیده با جان بیابد و مشاهده کند.
بنابراین از این به بعد، بین عقل و عشق نزاع مى افتد و جهاد اکبر شروع مى شود. البته نقصى در کار نیست و هر دو حق به شمار مى آیند؛ منتها یکى حق است و دیگرى احق؛ یکى خوب است و یکى خوب تر؛ یکى کمال است و دیگرى اکمل. بنابراین کارهاى اولیاى الهى بر اساس عشق است. امام صادق(ع) فرمود: «افضل الناس من عشق العبادة».اصول کافى، ج 2. این کسى است که مزه عبادت را بچشد و حقایق بهشت و جهنم را ببیند.
عقل با برهان اثبات مى کند که بهشت و جهنمى هست. عشق مى گوید: من مى خواهم بهشت و جهنم را ببینم. آن که دلیل و برهان اقامه مى کند و معاد و بهشت و میزان و ما نند آن را حق مى شمارد، عاقل است؛ ولى آن که در پى دیدن بهشت و جهنم است، عاشق است.
کارهاى سید الشهدا(ع) عاشقانه بود. عشق فوق عقل است، نه دون عقل. یک وقت گفته مى شود: فلان کار عاقلانه نیست؛ یعنى، بر اساس وهم و خیال است؛ ولى گاه گفته مى شود: نه تنها عاقلانه است؛ بلکه بالاتر از آن، عاشقانه است؛ یعنى، آنچه فهمیده با درون خود یافته است.
آنجا که انسان حقیقت را مى یابد و برابر شهود عاشقانه حرکت مى کند، عقل نقش ندارد. این نقش نداشتن بدان سبب است که نور عقل، تحت الشعاع نورى قوى تر قرار گرفته است؛ نه بدان علت که نورش خاموش شده است و نور ندارد:
عقل دو وقت از کار مى افتد و فعل انسان برابر عقل نیست:
1. وقتى انسان گرفتار غضب یا شهوت مى شود و به معصیت مبتلا مى گردد. اینجا کار عاقلانه نیست و سفیهانه است. این مثل آن است که ماه دچار خسوف شود و تاریک گردد. در این حال عقل نور ندارد. عقل انسانِ معصیت کار، مانند ماه منخسف است. اینکه حضرت على(ع) مى فرماید: «کم من عقل اسیر تحت هوى امیر»، اشاره به همین مطلب است.
2. عقل نور دارد؛ ولى کارآیى ندارد و آن وقتى است که تحت الشعاع نور قوى تر قرار مى گیرد؛ مثل اینکه ستارگان در روز کارآیى ندارند. این کار آمد نبودن، بدان علت است که تحت الشعاع نور خورشیدند که فضا را روشن کرده است؛ نه به سبب تاریکى و بى نور بودن شان. کسى که عاشق شد، عقل دارد و عقلش هم کار مى کند و نور دارد؛ ولى نور عقل تحت الشعاع نور عشق است.
جریان امام حسین(ع) در کربلا از این نوع بود؛ یعنى، نه تنها عاقلانه بود؛ بلکه بالاتر و برتر از آن عاشقانه هم بود. (پاسخ از آیت الله جوادى آملى)
سؤال: چگونه مى توان به زیبایى هاى عاشورا پى برد و این کلام حضرت زینب(س) را که فرمود: «ما رایت الا جمیلا» را درک کرد؟
جواب: اگر گاهى «عظمت در نگاه است، نه در چیزى که بدان مى نگرند.» – آن گونه که برخى گفته اند – گاهى هم زیبایى در نگاه و دید انسان است، نه در دیدنى ها.
آن که به چشم «نظام احسن» به همه هستى مى نگرد؛ از این نگاه، خیلى چیزها هم «دیده» مى شود، هم «زیبا» دیده مى شود؛ تا چه عینکى بر چشم زده باشیم و از کدام زاویه به هستى و حوادث بنگریم.
«زیبابینى» هستى و حیات، هم آرامش روح و وجدان مى بخشد، هم صلابت و پایدارى و پایمردى مى آفریند و هم قدرت تحمل ناگوارى ها را مى افزاید. از این نگاه، «عاشورا» – همان گونه که زینب کبرى(س) فرمود -، جز «زیبایى» نبود.
آنچه زینب قهرمان در مقابل طعنه و طنز دشمن نسبت به این حادثه، بر زبان راند (ما رایت الا جمیلا)بحارالانوار، ج 45، ص 116.، پیش تر آرزوى حسین بن على(ع) بود که در طلیعه این سفر، آرزو و اظهار امیدوارى کرده بود که آنچه پیش مى آید و آنچه اراده خدا است، «خیر» براى او و یارانش باشد؛ چه به صورت «فتح»، چه به شکل «شهادت»: «ارجو ان یکون خیرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا»؛ اعیان الشیعه، ج 1، ص 597..
زیبا دیدن خواهر و خیر دیدن برادر، مکمل یکدیگرند. جلوه هاى زیبایى و نمادهاى جمال در آینه کربلا بسیار است که به برخى از آنها اشاره مى شود:
1. تجلى کمال آدم
اینکه انسان تا کجا مى تواند اوج بگیرد، و خدایى گردد و فانى در او، در «میدان عمل» روشن مى شود. کربلا نشان داد که سقف تعالى انسان و آستانه رفعت روحى و تصعید وجودى و ظرفیت کمال جویى و کمال یابى او تا کجا است. پرونده آن حماسه نشان داد «که تا چه حد است مقام آدمیت». این نکته براى جویندگان ارزش ها بسى زیبا است و معیار!
2. تجلى رضا به قضا
در مقامات و مراحل عرفانى و سلوک، رسیدن به مقام «رضا» بسى دشوار و ارجمند است. اگر حضرت زینب، حادثه کربلا را زیبا مى بیند، به دلیل بروز این شاخصه متعالى در عملکرد ولى خدا سیدالشهدا(ع) و یاران و دودمانش است.
به راستى که حسین بن على(ع) در میان آنان – که یکى به درد یا درمان و یکى به وصل یا هجران مى اندیشید و آن را مى پسندید – «آنچه را جانان پسندد» مى پسندید. کربلا تجلى گاه رضاى انسان به قضاى خدا بود. آن حضرت در واپسین لحظات حیات در قتلگاه، چنین زمزمه مى کرد: «الهى رضى بقضائک». خواهر خویش را نیز به همین نکته توصیه کرده بود: «ارضى بقضاء الله».
این مرحله از عرفان؛ یعنى خود را هیچ ندیدن و جز خدا ندیدن و در مقابل پسند خدا اصلا پسندى نداشتن. در آغاز حرکت از مکه به سوى کوفه نیز در خطبه اى فرموده بود: «رضا الله رضانا اهل البیت»؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 328. «رضا و پسند ما خاندان، همان پسند خدا است».
این مبناى جانبازى و عشق حسین(ع) است و زینب عزیز، این را زیبا مى بیند و این منطق و مرام را مى ستاید.
آن روز که جان خود فدا مى کردیم با خون به حسین اقتدا مى کردیم
چون منطق ما منطق عاشورا بودبا نفى «خود»، اثبات «خدا» مى کردیم
از نویسنده.
3. رسم الخط حق و باطل
از زیبایى هاى دیگر عاشورا، خط کشى میان حق و باطل و تبیین منطقه حضور و عمل انسان هاى «دد منش» و «فرشته خو» است.
وقتى خوبى و بدى و حق و باطل به هم در آمیزد، تیرگى باطل حق را هم غبار آلود و ناپیدا و مشوّه جلوه مى دهد. در ظلمت آبادى این چنین، گمراهى اندیشه ها و انسان ها طبیعى است و «کفر نقابدار»، مسلمانان ساده لوح و سطحى نگر را به شبهه مى افکند! زیبایى کار امام حسین(ع) آن بود که مشعلى روشن کرد، تا راه، روشن و تیرگى ها زدوده شود و، چهره ها در آن هواى گرگ و میش «فتنه و دروغ»، نمایان و باز شناسانده شود، تا دیگر فریب و نقاب، بى اثر گردد؛ آیا این زیبا نیست؟
عاشورا یک رسم الخط بود؛ ترسیم روشن خطى که حق و باطل را جدا کرد و مسلمان ناب را از مسلمان نماى مدعى باز شناساند و پیروان رحمان و جنود شیطان هر کدام در یک سو به عیان دیده شدند. حق، پى برده و صریح، به نبرد باطل آمد که عیان و بى نقاب به کربلا لشکر کشیده بود و مزورانه بر طبل «یا خیل الله ارکبى» مى کوبید. اگر هم اندک تردیدى در «شناخت» باقى مانده بود، خطبه هاى زینب در کوفه و شام، آن را زدود. این از زیبایى هاى بس قیمتى حادثه خونین عاشورا بود.
4. تبلور فتح ناب
از زیبایى هاى دیگر عاشورا، مفهوم تازه اى از «پیروزى» است. عده اى به غلط، پیروزى را تنها در «غلبه نظامى» مى پندارند وشکست را در مظلومیت و شهادت! عاشورا نشان داد که در اوج مظلومیت هم مى توان «فاتح» بود و با کشته شدن هم مى توان دفتر و کتاب پیروزى را نگاشت و با خون هم ترسیم «تابلوى ظفر» میسر است. پس فاتح معرکه کربلا امام حسین(ع) بود و چه فتح زیبایى!
این همان «پیروزى خون بر شمشیر» است که در سخن امام راحل(قدس سره) هم جلوه گر شد و فرمود: «ملتى که شهادت براى او سعادت است، پیروز است … ما در کشته شدن و کشتن پیروزیم»صحیفه نور، ج 13، ص 65. و این همان آموزش قرآنى «احدى الحسنیین» است که فرهنگ مبارزان الهى است.
کسى که به «تکلیف» عمل کرده باشد، در هر حال پیروز است؛ آن هم پیروزى ناب.
گر چه از داغ لاله مى سوزیم ما همان سر بلند دیروزیم
چون به تکلیف خود عمل کردیم روز فتح و شکست پیروزیم
از نویسنده.
این دیدگاه را، هم امام حسین(ع) داشت، هم امام سجاد و هم حضرت زینب. با این دید، همه آن حوادث تلخ، چون پیامدى به سود اسلام و حق داشت، جمیل و شیرین بود. وقتى ابراهیم بن طلحه از امام زین العابدین پرسید: «چه کسى غالب شد؟» حضرت فرمود: «آن گاه که وقت نماز فرا مى رسد، اذان و اقامه بگو، خواهى فهمید که چه کسى پیروز شد!»اذا دخل وقت الصلاة فاذن و اقم، تعرف من الغالب (امالى شیخ طوسى، ص 66).
آیا این، در حادثه کربلا زیبا نیست؟ پیروزى، حتى در صورت کشته شدن و شهادت!
5. حرکت در مسیر مشیت خدا
زیباترین جلوه این است که انسان، یک عمل و حادثه را در بستر «مشیة الله» و همسو با «خواست خدا» ببیند. اگر سالار شهیدان و یارانش به خون نشستند و اگر زینب و دودمان مصطفى به اسارت رفتند، این در لوح مشیت الهى رقم خورده بود و چه جمالى برتر از اینکه کار گروهى، با جدول مشیت خدا هماهنگ گردد؟!
هر دو، هزینه اى بودند که براى بقاى دین و افشاى طاغوت، مى بایست پرداخته مى شدند؛ آن هم عاشقانه، صبورانه و قهرمانانه!
براى زینب که پرورده دامان وحى و تربیت شده مکتب على(ع) است – این حرکت در بستر مشیت الهى، اوج ارزش ها و زیبایى ها است. وى مجموعه این برنامه را از آغاز تا انجام، زیبا مى بیند؛ چون تک تک صحنه ها را منطبق با آن «خواسته ربوبى» مى بیند. آیا با این تحلیل و نگاه، حادثه عاشورا زیبا نیست؟
6. شب قدر عاشورا
این صحنه، از درخشان ترین جلوه هاى زیبایى است. کسانى که در سر دوراهى رفتن و ماندن، «ماندن» را – که نشان «وفا» و «ایثار» است – بر مى گزینند و «زندگى بدون حسین» را ذلت و مرگ مى شمارند.
آن خطبه امام، ابراز وفادارى یاران، سخنان و سؤال امام با قاسم، شب بیدارى اصحاب تا سحرگاهان، زمزمه تلاوت قرآن و نیایش از خیمه ها، اعلام وفادارى یاران در حضور زینب کبرى و امام حسین(ع) و…، هر کدام برگى زریّن از این «کتاب جمال» است؛ چرا زینب، عاشورا را زیبا نبیند؟
آنچه در کربلا اتفاق افتاد، به یک «بنیاد»، براى مبارزه با ستم در طول تاریخ و در همه جاى زمین تبدیل شد؛ آیا این زیبا نیست؟
لحظه لحظه هاى عاشورا، به صورت یک «مکتب» در آمد که به انسان «آزادگى»، «وفا»، «فتوت»، «ایمان»، «شجاعت»، «شهادت طلبى» و «بصیرت» آموخت؛ آیا این زیبا نیست؟
خون هاى مطهرى که در آن دشت بر زمین ریخت، سیلى شد و بنیان ستم را ویران کرد؛ آیا این زیبا نیست؟
هر بساطى را که عمرى شامیان گسترده بودنیم روزى این حسین بن على برچید و رفت
فاجعه آفرینان کوفه و شام، فکر مى کردند با قتل عام اصحاب حق، خود را جاودانه مى سازند؛ ولى در نگاه ژرف زینب، آنان گور خویش را کندند و چهره نورانى اهل بیت روشن تر و نام شان جاودان و دین خدا زنده و کربلا یک دانشگاه شد.
زینب قهرمان و عارف، اینها را مى دانست و از وراى قرون مى دید. این بود که در مقابل سخن نیشدار و زخم زبان والى کوفه – که با طعنه خطاب به این بانوى اسیر گفت: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدى – فرمود: «ما رایت الا جمیلا»؛ … جز زیبا چیزى ندیدم! پاسخ از جواد محدثی
پی نوشت ها:
1. المیزان، ج 15، ص 141، مؤسسه الاعلمی و بحارالانوار، مجلسی، ج 23، ص 316.
2. مجلسی، پیشین، ج 27، ص 76.
3.همان، ج 24، صص 272-271.
4. عبدالله العلایلی، الامام الحسین(ع)، سمو المعنی فی سمو الذات، ص 67، مکتبه التربیه، بیروت، 1972.
5. همان، ص 68.
6. همان،ص 67.
7. همان، ص 91.
8. جعفر شوشتری، الخصایص الحسینیه، صص 106-103.
9. عبدالله العلایلی،پیشین، ص 91.
10. همان، صص 116-113.
11. یحیی یثربی، عرفان نظری، ص 421، دفتر تبلیغات اسلامی، 1372.
12. فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص 35، محیی الدین عربی، ترجمه قاسم میرآخوری، حیدر شجاعی.