حکومت و سیاست در سیره امام صادق (ع )
در زمان امام صادق (ع ) شدیدترین فشارها بر شیعیان اعمال مى شد, بطورى که توان هرگونه ابراز وجود از آن ها سلب شده بود, تا آن جا که مشایخ شیعه مجال نقل احادیث ائمه (ع ) را نداشتند, و اصحاب امام صادق (ع ) به منظور صیانت خود از گزند منصور, مجبور بودند به طور کامل تقیه نموده و مواظب باشند که کوچکترین بى احتیاطى از آنان سر نزند, و تأکیدهاى مکرر امام (ع ) بر تقیه , خود دلیل آشکارى بر وجود چنین فشار سیاسى بود, خطر هجوم بر شیعیان چنان نزدیک بود که امام براى حفظ آنان , ترک تقیه را مساوى با ترک نماز اعلام فرمود.
به معلى ابن خنیس که بدست حاکمان زمان خود کشته شد, فرمود: «یا معلى اکتم امرنا ولا تذعه فان من کتم امرنا و لا یذیعه اعزه الله فى الدنیا ؛ اى معلى کار ما را پنهان بدار و افشاء مکن , کسى که کار ما را افشاء نکند و پنهان بدارد, خداوند او را در دنیا عزیز مى دارد».
روایاتى وجود دارد حاکى از آن که شدت فشار به قدرى بود که حتى شیعیان , بدون اعتنا به همدیگر از کنار]; همدیگر رد مى شدند.
منصور در مدینه جاسوسانى داشت که تجسس مى کردند, و هر که را مى شناختند از پیروان جعفر ابن محمد (ص ) است گردن مى زدند.
محمد اسقنطورى گوید: «روزى بر منصور دوانقى وارد شدم , دیدم که در فکر عمیق فرو رفته است , پرسیدم براى چه ؟ گفت : از ذریه ى فاطمه هزار نفر بلکه بیشتر از آن را کشتم , ولى سید وآقاى شان را زنده نگه داشته ام , گفتم : کیست آن ؟ گفت : مى دانم تو به امامت او معتقد هستى , و او امام من و امام تو و امام همه ى مردم است , لکن مرا چاره ى جز کشتن او نیست».
امام صادق (ع ) شدیداً تحت مراقبت منصور بود, با آن که از قبل به امر هشام در شام جلب شده بود, بار دیگر به امر منصور در شام جلب شد, و مدتى امام (ع ) تحت نظر ماند و عزم کشتن آن حضرت را کردند, و هتک ها نمودند وبالاخره اجازه ى مهاجرت را دادند, حضرت به مدینه مراجعت کرد و بقیه عمر را در حال تقیه در مدینه ماند. منصور آزارها و کشتارهاى بى رحمانه در حق سادات علویین روا داشت که به دستور وى آنان را دسته دسته مى گرفتند و در قعر زندان هاى تاریک , با شکنجه و آزار به زندگى شان خاتمه مى دادند, جمعى را گردن مى زدند و گروهى را زنده زیر خاک پنهان مى کردند, و جمعى را در پى ساختمان ها یا میان دیوارها گذاشته و روى شان دیوارها را بالا مى بردند.
منصور پس از آن که خبر شهادت امام ششم (ع ) را شنید, به والى مدینه نوشت که وصى او را گردن بزند, اما وقتى وصیت نامه ى آن حضرت را خواندند, دیدند که امام (ع ) پنج نفر ار وصى خود تعیین کرده است : ابى جعفر منصور, محمد ابن سلیمان , عبدالله ابن جعفر, موسى ابن جعفر و حمیده زوجه اش , موضوع را به منصور خبر دادند, و او گفت : مرا به قتل این ها راهى نیست .
محمد ابن ربیع دربان مخصوص منصور گوید: زمانى که امام صادق (ع ) را از مدینه به پایتخت خلافت آورده بودند, روزى منصور در کاخ خود نشسته بود تا شب شد و قسمت زیادى از شب گذشت , سپس منصور به من گفت که : محمد مى دانى که نسبت به من چه اندازه قریب و منزلت دارى ؟ و اسرارى را از من مى دانى که حتى نزدیک ترین کس به من یعنى مادر فرزندانم نمى داند. گفتم : این از لطف خدا و امیرالمؤمنین است . گفت : همین ];ّّ الان برو به خانه ى جعفر ابن محمد (ص ) و بى خبرانه داخل خانه شو, و او را به هر وضعى که مى بینى بدون آن که تغییر وضع کند, بیاور. محمد گوید: پیش خود گفتم : به خدا قسم این هلاکت است , او را اگر بیاورم دین و آخرت خود را از دست داده ام , اگر نیاورم باید به کشته شدن خود و خاندان گردن نهم , همچنان بین دنیا و آخرت مردد شدم , تا آن که نفس من مرا به طرف دنیا کشاند. آمدم در نزدیک خانه ى جعفر ابن محمد (ع ) واز پشت سرخانه نردبانى گذاشتم و بالاى بام خانه ى او بالا رفتم , و از آن جا پایین شدم و بى خبرانه وارد خانه اش شدم , و دیدم که در حال نماز است و خود را به پیراهن و ازارى پیچیده است , وقتى سلام نماز را داد, گفتم : بفرمایید برویم پیش امیرالمؤمنین , گفت بگذار لباسم را در برنمایم . گفتم : اجازه ندارم , گفت : مى خواهم وضو بگیرم . گفتم : نمى شود و او را به همان حال پیش منصور آوردم .
در چنین جو اختناق آمیز سیاسى که هر نفسى درسینه حبس مى شود, امام صادق (ع ) شبکه ى وسیعى را که کار آن , اشاعه ى امامت آل على (ع ) و تبیین درست مسئله ى امامت بود, رهبرى مى کرد شبکه ى که در بسیارى از نقاط دور دست کشور مسلمان , بویژه در نقاط عراق عرب و خراسان , فعالیت هاى چشمگیر و ثمربخشى را درباره ى مسئله ى امامت عهده دار بود.
آنچه از بعضى نصوص و احادیث مفهوم مى گردد, این است که امام صادق (ع ) چون پدرش و جدش قیام مسلحانه و غلبه ى با شمشیر را براى استحکام پایه هاى حکومت خود کافى نمى دانستند, بلکه قبل از هر چیز تربیت یک ارتش اعتقادى را که به رهبرى و عصمت امام معتقد باشند, ضرور مى دانستند, ارتشى که اهداف عظیم امامان را زنده نگه دارند و مصالح و منافع را که براى امت تشخیص داده اند, حفاظت نمایند.
شخصى از خراسان خدمت امام صادق (ع ) رسید و گفت : ما حاضریم که در رکاب تو با دستگاه حاکم بجنگیم چرا حرکت نمى کنى ؟ امام به او دستور داد داخل آتش شود ولى او امتناع ورزید, و فى الحال ابوبصیر رسید, حضرت به او دستور داد که داخل آتش شود, او فى الفور داخل آتش شد, حضرت رو کرد به شخص خراسانى و فرمود: اگر بین شما چهل نفر مانند ابوبصیر باشد قیام مى کنم . بنابراین آن چه که ائمه ى معصومین (ع ) و حضرت امام صادق (ع ) بدان اهمیت مى دادند, حفظ شیعه بود به عنوان جمع متشکل مؤمن به امام و مکتب . از آن ها حمایت مى کرد و به رفتار آنان جهت مى داد, شعور و آگاهى آنان را بالا مى برد, و به شیوه هاى گوناگونه به آنان کمک ];ّّ مى رساند, و در صحنه ى گیر و دارهاى محنت انگیز و گرفتارى ها, بر مقاومت آن ها مى افزود. شواهد فراوانى در حیات ائمه (ع ) داریم که شیعیان خود را آن چنان تربیت کرده بودند که اختلافات شخصى بین آنان حل شده بود.
درست است که امام صادق (ع ) چون پدر و جدش امام باقر و امام سجاد (ع ) حکام غاصب دست به قیام مسلحانه نزد, و در آن شرایط, آن را موجب نابودى حزب شیعه و مرکز فرماندهى آن مى دانست , حتى انقلابات ضد حکام را توسط عمویش زید و نفس زکیه و دیگران بر پایه ى صحیح استوار نمى دانست . از این جهت همکارى صریح و علنى نداشت ; ولى در عین حال آن ها را خالى از خیر و صلاح نمى دانست و مى فرمود: تا زمانى که از آل محمد (ص ) کسى قیام کند, ما و شیعیان ما در راحت هستیم , و دوست دارم از آل محمد (ص ) کسى قیام کند تا خرج عیالش را من بعهده بگیرم , و حدود هزار دینار از مال خود را براى عائله ى کسانى که با زید به شهادت رسیده بود, تقسیم کرد. چه روشن است که در صورت بروز انقلابات , حکام زمان متوجه آنان مى شدند, و براى امام و شیعیانش فرصتى براى سازماندهى پیدا مى شد.
موضوع تشکیلات مخفى در صحنه ى زندگى سیاسى امام صادق (ع ) و سایر امامان , از جمله مهمترین و شورانگیزترین , و در عین حال مجهول ترین و ابهام آمیزترین فصول این زندگینامه ى پر ماجرا است , و براى اثبات وجود چنین سازمانى , نمى توان و نمى باید در انتظار مدارک صریح بود, و این چیزى نیست که بتوان به آن اعتراف کرد, بلکه انتظار معقول آنست که اگر روزى هم دشمن به وجود تشکل پنهانى امام پى برد, و از خود آن حضرت و یا از یکى یارانش در آن باره چیزى بپرسد, او بکلى وجود چنین چیزى را انکار کند و گمان آن را یک سوء ظن یا تهمت بخواند این خاصیت همیشگى کار مخفى است .
اما قراین و شواهد و بطون حوادث که هر چند نظر بینندهء عادى را جلب نمى کند, ولى با دقت و تأمل , خبر از جریان هاى پنهانى بسیارى مى دهد, اگر به چنین نگرشى به سراسر دوران دو قرن و نیمى زندگى ائمه (ع ) نظر شود, وجود یک تشکیلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه (ع ) تقریباً مسلم مى گردد.
منظور از تشکیلات یعنى جمعیتى از مردم که با هدف مشترک , کارها و وظایف گوناگونى را در رابطه با یک مرکز و با یک قلب طپنده و مغز و فرمان دهنده , انجام داده و میان خود نوعى روابط و نیز احساسات نزدیک و];ّّ خویشاوندانه داشته باشند.
این جمع در زمان على (ع ) در فاصله ى 25سال خانه نشینى او, همان خواص صحابه ى بودند که علیرغم تظاهرات حق بجانب و عامه پسند دستگاه خلافت , معتقد بودند که حکومت و خلافت , حق برترین و فداکارترین مسلمانان یعنى على (ع ) است ; و تصریح پیامبر به جانشینى على را از یاد نبرده و در نخستین روزهاى پس از سقیفه , نیز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت , و نیز وفادارى خود را به امام صریحاً اعلام کردند. بعدها نیز با آن که مصلحت بزرگى امام را به سکوت حتى با همکارى با خلفاى نخستین وادار مى ساخت , آنان نیز در روند عادى و معمولى جامعه ى اسلامى قرار گرفته بودند, لکن هیچ گاه رأى و تشخیص درست خود را از دست نداده و همواره پیرو على باقى ماندند و به همین جهت بود که به حق نام شیعه ى على یافتند, و به این جهت گیرى فکرى و عملى مشهور شدند, و این ها چهره هاى مشهورى بودند چونان : سلمان , ابوذر, مقداد, حذیفه , ابى ابن کعب و…
شواهد تاریخى تایید مى کند که این جمع , اندیشه ى شیعى یعنى اعتقاد به لزوم پیروى از امام (ع ) را بمثابه ى پیشواى فکرى و رهبر سیاسى , همواره میان مردم اشاعه مى دادند, و تدریجاً بر جمع خود مى افزودند, و این کارى بود که براى تشکیل حکومت ائمه (ع ) بمنزله ى مقدمه ى واجب بوده است . بنابراین امام صادق (ع ) هر چند در ظاهر آرام بود, و علناً کارى نمى کرد که سندى علیه او شود, اما شناختى که منصور از امام صادق (ع ) داشت , خاطرش ناآسوده و قلبش ناآرام بود و آن حضرت را چون خارى در چشمش مى دید.
امامان , با آن وضعیت خفقان و اختناق سیاسى , سربلند و آزاد زندگى مى کردند, تایید خلفاء را نکرده و زیر بار آن ها نمى رفتند, و یاران خود را از همکارى با دستگاه خلافت ممانعت مى نمودند, و به صفت یک معترض معروف بودند, از این جهت براى خلفاء مایه ى دردسر و اسباب ناراحتى بودند. منصور به امام صادق (ع ) مى گفت : چرا نزد من رفت و آمد نمى کنى آن چنان که دیگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنیا چیزى در اختیار من نیست که از دست دادن آن را توسط تو بترسم , و از امور آخرت تو چیزى ندارى که در آن طمع نمایم , و در نعمتى هم نیستى که برایت تهنیت بگویم , پس براى چه بیایم ؟ منصور گفت بیا مرا نصحیت کن , امام فرمود: کسى که طالب دنیا است ترا نصیحت نمى کند, و هر که طالب آخرت است با تو همنشینى نمى کند.
———————————
پى نوشتها:
1. حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه : جعفریان , رسول , ج 1 ص 279به نقل از مستدرک الوسایل : ج 12ص 254ـ 255; وسائل الشیعه : ج 9 ص 465
2. همان , ج 1 ص 279به نقل از مختصر بصائر الدرجات : ص 101 وسائل الشیعة: ج 9 ص 465
3. همان , ج 1 ص 279به نقل از اختیار معرفة الرجال : ص 378; مستدرک الوسائل : ج 12 ص 297ـ 300;وسائل الشیعه : ج 19 ص 32
4. همان , ج 1 ص 280به نقل از الشیعة و الحاکمون : ص 148به نقل از شرح شافیه فى مناقب آل الرسول : ص 171
5. همان , ج 1 ص 280به نقل از الشیعه و الحاکمون : ص 148به نقل از شرح شافیه فى مناقب آل الرسول : ص 171
6. سیرى کوتاه در زندگى ائمه (ع ): طباطبایى , محمد حسین .
7. شذرات سیاسیه من حیات الائمه (ع ): شبر, حسن , ص 88به نقل از بحارالانوار: ج 47
8. همان , ص 177به نقل از بحارالانوار: ج 47 ص 195
9. همان , ص 85
10. اهل البیت , تنوع ادوار و وحدة هدف : صدر, محمد باقر, ص 148 دارالتعارف لبنان , بیروت .
11. پیشین , شبر, ص 27
12. همان , ص 260به نقل از سیرهء ائمه (ع ): ج 2 ص 267 هاشم معروف الحسین
اندیشه حکومت دینى , ج 1 , ص 531 –
( منبع : سایت بلاغ )