خداوند متعال علت فاعلی و علت غایی عالم است. اوست که عالم را با هندسه ای خاص آفریده است و بازگشت عالم نیز به سوی اوست و هدف نهایی انسان رسیدن به لقاء خداوند متعال است؛ بلکه بازگشت همه امور به سوی اوست. لذا خداوند متعال می فرماید: « أَلا إِلَى اللّهِ تَصیرُ اْلأُمُورُ(شوری/53)؛( آگاه باشید که همه امور به سوی خدا در تکاپو و صیرورتند.)
اما وقتی می گوییم خدا علت فاعلی عالم است مراد این نیست که خدا موجودات را در عرض خود آفریده است به طوری که مخلوقات وجودی جدا از خدا داشته باشند . یعنی رابطه خدا با خلق نظیر رابطه نجّار با میز یا بنّا با ساختمان نیست ؛ بلکه رابطه خدا با خلق- بلا تشبیه- نظیر قوه خیال انسان با صور خیالی اوست یعنی همان طور که قوه خیال ما به محض اینکه اراده کند صوری را پدید می آورد خدا هم به محض اراده کردن می آفریند ؛و همان طور که این صور خیالی، کمالات خود قوه خیال هستند که به ظهور می رسند، مخلوقات نیز ظهور کمالات و اسماء خدا هستند؛ و همان طور که صور خیالی جدا از خیال نبوده ودر طول آن و از حیث وجود وابسته به آن هستند ، مخلوقات نیز جدا از خدا نبوده وبا تمام وجود وابسته به او یند ؛ البته در عین اینکه مخلوقات جدا از خدا نیستند عین خدا یا جزئی از او هم نیستند ؛ همان طور که صور خیالی هم با اینکه جدا از خیال نیستند ولی عین قوه خیال یا جزئی از آن هم نیستند.
در سیر نزولی خلقت، انسان از مقام اسماء الله تنزّل کرده و به مرتبه عقل اوّل رسیده است و از آنجا با طی مراتبی به عالم مثال(برزخ) و از برزخ به دنیا قدم گذاشته است؛ و در دنیا مکلّف است که با اختیار خود به مرتبه اسماءالله بازگردد؛ و این بازگشت، اجتناب ناپذیر است؛ همان طور که صور خیالی ، سر آخر به قوه خیال بازمی گردند چرا که از او ظاهر شده بودند؛ لذا به حقیقت و مقام بطون خویش بازمی گردند. انسان نیز از مرتبه باطن و از مقام اسماء تنزل نموده است و به همان مرتبه بازمی گردد چون خدا ، هم ظاهر است، هم باطن؛ به اسم ظاهر، ظهور می کند و به اسم باطن ظهورات را به سوی خدا بازمی گرداند. فرمود: « برای اوست ملک آسمانها و زمین، زنده می کند و می میراند و بر هر چیزی تواناست. اوست اوّل و آخر و اوست ظاهر و باطن و به هر چیزی داناست. اوست آن کسی که خلق کرد آسمانها و زمین را در شش روز(مرحله) سپس بر عرش استوا یافت. آنچه را که در زمین فرو می رود و آنچه را که از آن خارج می شود و آنچه را که از آسمان نازل می شود و آنچه را که در آن بالا می رود همه را می داند و او با شماست هر کجا که باشید و خدا به آنچه می کنید، بیناست. برای اوست ملک آسمانها و زمین و به سوی خداست بازگشت همه امور»(حدید/2-5)
نه تنها آسمان و زمین از خدا هستند بلکه برای خدا هستند همان طور که صور خیالی از قوه خیال و از آن او هستند یعنی کمالات خود او یند که ظاهر کرده است. خداست که زنده می کند(ظاهر می کند) و می میراند(به باطن و موطن اصلی باز می گرداند). اوست اول(علت فاعلی) و اوست آخر(علت غایی و هدف مخلوقات) اوست که می داند چه چیزی در قوس نزول واز مقام علم الهی پایین می آید؛ و اوست که می داند چه چیزی در قوس صعود بالا می رود؛ و اوست که همواره با موجودات است ؛ چون موجودات ظهورات اویند ؛ واوست همان وجودی که در موجودات تجلی کرده است. هم او بود که در درخت ظهور کرد و با موسی سخن گفت: « هنگامی که(موسی) به سراغ آتش آمد، از کرانه راست دره در آن سرزمین پربرکت از درخت ندا داده شد که: « ای موسی! منم خداوند، پروردگار جهانیان»(قصص/30) این ندا در همه موجودات عالم است لکن گوش موسایی می خواهد تا بشنود. پس چون همه، ظهورات اویند به حقیقت خود بازمی گردند؛ لکن انسان از آن جهت که مختار است هم می تواند رو به خدا بازگردد هم پشت به خدا ؛ اگر رو به خدا بازگشت به اسمهایی چون رحیم و غفور و کریم و جمیل و امثالهم می رسد و اگر پشت به خدا بازگشت از دیدار اسماء جمالیه خدا محروم می شود و به اسمائی چون شدید العذاب و منتقم و امثال آنها می رسد و این محرومیت، جهنم او خواهد بود تا در عذاب این هجران، موانع(گناهان) از وجود او برداشته شوند و آن گاه می تواند رو به خدا کند و اسماء جمالیه او را مشاهده کند. البته اینها برای ما که محروم از دیدار جمال خداییم، تنها لفظ است. حقیقت اسماء خدا از ادراک امثال ماها که به مراتب بالای تکامل نرسیده ایم بیرون است.
بنابراین بازگشت اصلی به سوی خدا و اسماء اوست لکن در این میان انسان از عالم برزخ و عالم عقول نیز گذر می کند و در هر کدام از این عوالم با حقیقت خویش(باطن خویش) ملاقات می کند و آن گاه که به عقل اول رسید با روح واحد انسانی ــ که از آن بر همه دمیده شده است ــ دیدار می کند و این همان روح خدایی است – توجه: تعبیر روح خدا درست نیست – که هدف میانی انسان است؛ و انسان مقامی مافوق آن در عالم اسماء دارد که هیچ ملکی را در آن راه نیست، مولوی این مسیر بازگشت را چنین ترسیم می کند.
«از جمادی مُردم و نامی شدم وز نما مُردم زحیوان سر زدم (نامی :گیاه، نما: نمو، گیاه)
مُردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی زمُردن کم شدم
حمله ای دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن زجو کلّ شیءٍ هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پرّان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم انا الیه راجعون» (مثنوی معنوی)
مقصود از عدم در این بیت فناءفی الله است نه عدم در مقابل وجود.
اما وقتی می گوییم خدا علت فاعلی عالم است مراد این نیست که خدا موجودات را در عرض خود آفریده است به طوری که مخلوقات وجودی جدا از خدا داشته باشند . یعنی رابطه خدا با خلق نظیر رابطه نجّار با میز یا بنّا با ساختمان نیست ؛ بلکه رابطه خدا با خلق- بلا تشبیه- نظیر قوه خیال انسان با صور خیالی اوست یعنی همان طور که قوه خیال ما به محض اینکه اراده کند صوری را پدید می آورد خدا هم به محض اراده کردن می آفریند ؛و همان طور که این صور خیالی، کمالات خود قوه خیال هستند که به ظهور می رسند، مخلوقات نیز ظهور کمالات و اسماء خدا هستند؛ و همان طور که صور خیالی جدا از خیال نبوده ودر طول آن و از حیث وجود وابسته به آن هستند ، مخلوقات نیز جدا از خدا نبوده وبا تمام وجود وابسته به او یند ؛ البته در عین اینکه مخلوقات جدا از خدا نیستند عین خدا یا جزئی از او هم نیستند ؛ همان طور که صور خیالی هم با اینکه جدا از خیال نیستند ولی عین قوه خیال یا جزئی از آن هم نیستند.
در سیر نزولی خلقت، انسان از مقام اسماء الله تنزّل کرده و به مرتبه عقل اوّل رسیده است و از آنجا با طی مراتبی به عالم مثال(برزخ) و از برزخ به دنیا قدم گذاشته است؛ و در دنیا مکلّف است که با اختیار خود به مرتبه اسماءالله بازگردد؛ و این بازگشت، اجتناب ناپذیر است؛ همان طور که صور خیالی ، سر آخر به قوه خیال بازمی گردند چرا که از او ظاهر شده بودند؛ لذا به حقیقت و مقام بطون خویش بازمی گردند. انسان نیز از مرتبه باطن و از مقام اسماء تنزل نموده است و به همان مرتبه بازمی گردد چون خدا ، هم ظاهر است، هم باطن؛ به اسم ظاهر، ظهور می کند و به اسم باطن ظهورات را به سوی خدا بازمی گرداند. فرمود: « برای اوست ملک آسمانها و زمین، زنده می کند و می میراند و بر هر چیزی تواناست. اوست اوّل و آخر و اوست ظاهر و باطن و به هر چیزی داناست. اوست آن کسی که خلق کرد آسمانها و زمین را در شش روز(مرحله) سپس بر عرش استوا یافت. آنچه را که در زمین فرو می رود و آنچه را که از آن خارج می شود و آنچه را که از آسمان نازل می شود و آنچه را که در آن بالا می رود همه را می داند و او با شماست هر کجا که باشید و خدا به آنچه می کنید، بیناست. برای اوست ملک آسمانها و زمین و به سوی خداست بازگشت همه امور»(حدید/2-5)
نه تنها آسمان و زمین از خدا هستند بلکه برای خدا هستند همان طور که صور خیالی از قوه خیال و از آن او هستند یعنی کمالات خود او یند که ظاهر کرده است. خداست که زنده می کند(ظاهر می کند) و می میراند(به باطن و موطن اصلی باز می گرداند). اوست اول(علت فاعلی) و اوست آخر(علت غایی و هدف مخلوقات) اوست که می داند چه چیزی در قوس نزول واز مقام علم الهی پایین می آید؛ و اوست که می داند چه چیزی در قوس صعود بالا می رود؛ و اوست که همواره با موجودات است ؛ چون موجودات ظهورات اویند ؛ واوست همان وجودی که در موجودات تجلی کرده است. هم او بود که در درخت ظهور کرد و با موسی سخن گفت: « هنگامی که(موسی) به سراغ آتش آمد، از کرانه راست دره در آن سرزمین پربرکت از درخت ندا داده شد که: « ای موسی! منم خداوند، پروردگار جهانیان»(قصص/30) این ندا در همه موجودات عالم است لکن گوش موسایی می خواهد تا بشنود. پس چون همه، ظهورات اویند به حقیقت خود بازمی گردند؛ لکن انسان از آن جهت که مختار است هم می تواند رو به خدا بازگردد هم پشت به خدا ؛ اگر رو به خدا بازگشت به اسمهایی چون رحیم و غفور و کریم و جمیل و امثالهم می رسد و اگر پشت به خدا بازگشت از دیدار اسماء جمالیه خدا محروم می شود و به اسمائی چون شدید العذاب و منتقم و امثال آنها می رسد و این محرومیت، جهنم او خواهد بود تا در عذاب این هجران، موانع(گناهان) از وجود او برداشته شوند و آن گاه می تواند رو به خدا کند و اسماء جمالیه او را مشاهده کند. البته اینها برای ما که محروم از دیدار جمال خداییم، تنها لفظ است. حقیقت اسماء خدا از ادراک امثال ماها که به مراتب بالای تکامل نرسیده ایم بیرون است.
بنابراین بازگشت اصلی به سوی خدا و اسماء اوست لکن در این میان انسان از عالم برزخ و عالم عقول نیز گذر می کند و در هر کدام از این عوالم با حقیقت خویش(باطن خویش) ملاقات می کند و آن گاه که به عقل اول رسید با روح واحد انسانی ــ که از آن بر همه دمیده شده است ــ دیدار می کند و این همان روح خدایی است – توجه: تعبیر روح خدا درست نیست – که هدف میانی انسان است؛ و انسان مقامی مافوق آن در عالم اسماء دارد که هیچ ملکی را در آن راه نیست، مولوی این مسیر بازگشت را چنین ترسیم می کند.
«از جمادی مُردم و نامی شدم وز نما مُردم زحیوان سر زدم (نامی :گیاه، نما: نمو، گیاه)
مُردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی زمُردن کم شدم
حمله ای دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن زجو کلّ شیءٍ هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پرّان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم انا الیه راجعون» (مثنوی معنوی)
مقصود از عدم در این بیت فناءفی الله است نه عدم در مقابل وجود.