طلسمات

خانه » همه » مذهبی » اگر ممکن است در مورد هیولی یا ماده اولی توضیح بدهید؟

اگر ممکن است در مورد هیولی یا ماده اولی توضیح بدهید؟

در فلسفه اثبات شده است که هر موجود ممکنی دارای ماهیت است، و ماهیت در مقابل وجود است. شما وقتی سنگ یا درخت یا انسانی را مشاهده می کنید حکم می کنید که این شی سنگ است و آن شی درخت است و آن دیگری انسان است، و باز حکم می کنید که سنگ موجود است، درخت موجود است و انسان موجود است. بنابراین سنگ بودن، درخت بود ن و انسان بودن غیر از موجود بودن است، والا لازم می آمد که سنگ و درخت و انسان یک چیز باشند، چون همه موجودند. در فلسفه به مفاهیمی مثل سنگ،‌درخت و انسان ماهیت یا چگونگی شی گفته می شود. باز وقتی شما به سنگ یا درخت و انسان نگاه می کنید می گویید این سنگ ،‌بزرگ است و آن درخت سبز است و این انسان قد کوتاه است. بنابراین سنگ بودن غیر از بزرگ بودن و درخت بودن غیر از سبز بودن و انسان بودن غیر از کوتاه بودن است. چون این صفات از این اشیاء قابل سلبند و خود شی را نمی توان از خودش سلب کرد. همچنین شما می یابید که بزرگی و سبزی و کوتاهی به خودی خود و بدون یک موضوع نمی توانند وجود داشته باشند. در فلسفه به ماهیاتی که بدون موضوع نمی توانند موجود شوند، عرض و به موضوع آنها که می توانند مستقلا موجود باشند جوهر اطلاق می شود؛ و جوهر بر پنج قسم است:
1. ماده 2. صورت 3. جسم 4. نفس 5. عقل.
ماده ای الاستیکی مثل موم را تصور کنید. موم را می توان به هر شکلی درآورد. فلذا موم هیچ شکل خاصی ندارد. خمیر بازی بچه ها نیز از این جهت شبیه موم است. شما به راحتی می توانید فرق یک سیب را با گلابی بفهمید، چون شکل آنها متفاوت است؛ ولی از کجا می فهمید که این شی موم است و آن دیگری خمیربازی بخصوص اگر همرنگ باشند. اگر سیبی به شکل گلابی باشد باز شما از طریق مزه و بوی آن می توانید آن دو را از هم تشخیص دهید. تشخیص موم و خمیزبازی نیزاز همین راه است یعنی شما تفاوت اجسام را از راه برخی اعراض آنها تشخیص می دهید. اعراض اشیاء را می توان به صورت ذهنی از آنها سلب کرد. مثلا می توان سیبی را تصور کرد که نه رنگ دارد و نه بو و نه مزه و حتی می توان شکل آن را نیز از او سلب کرد. چرا که شکل و رنگ و بو و مزه و … ذاتی اجسام نیست. سیب در اشکال مختلف وجود دارد ولی باز سیب است. مزه آن گاه ترش است و گاه شیرین و در هر دو حالت سیب است. برخی اشیاء مثل خمیربازی یا موم یا مایعات شکل مشخصی ندارند و به هر شکلی در می آیند. بسیاری از مایعات و گازها و بلورها فاقد رنگند. اگر این اعراض در عالم خارج می توانند تغییرکنند پس ذاتی اشیاء نیستند. بنابراین اگر اعراض را در ذهن از اشیاء جدا کنیم باز آن اشیاء به حقیقت خود باقی خواهند بود. سیبی که فاقد رنگ و بو و مزه و شکل و زمان و مکان و … است باز سیب است،‌لکن سیبی است بدون عرض و تنها جوهر سیب است؛ و این جوهر، امری است عقلی؛ یعنی عقل ما حکم می کند که اعراض بر موضوعی استوارند. حال که از اعراض صرف نظر کرده ایم پس جوهر به حال خود باقی است. حال یک گلابی بدون شکل و رنگ و بو … را هم تصور کنید – تصور عقلی نه خیالی – با این که هر دوی این تصورات فاقد اعراضند ولی جوهر سیب غیر از جوهر گلابی است. از این صورت عقلی مجرد از اعراض تعبیر می شود به صورت نوعیه .
اگر شما از تمام سیب های دنیا اعراض شان را بزدایید، دیگر چندین سیب نخواهید داشت بلکه تنها یک صورت سیب خواهید داشت. و آن صورت نوع سیب است که بر همه سیبهای دنیا صدق می کند . چون آنچه باعث کثرت سیب ها شده بود همین رنگ و شکل و زمان و مکان و … بود و با رفتن این ویژگی ها همه سیب ها به یک حقیقت واحد می رسندو این حقیقت واحد همان است که ازآن مفهوم کلی انتزاع می شود. حال صورت نوعیه سیب و گلابی و هندوانه و … را با هم در نظر بگیرید- البته کمی سخت است چون چنین تصوری محتاج به ذهن ورزیده فلسفی است – با چشم عقل می بینید که صورت نوعیه سیب غیر از صورت نوعی گلابی و هر دو غیر از صورت نوعیه هندوانه است و … اما این اشیاء در یک چیز مشترکند و آن گیاه بودن است. حال این صورت ها را نیز در ذهن خود حذف کنید. (تجرید کنید) همه این میوه ها به یک حقیقت بر می گردند و آن گیاه بودن است. در فلسفه به این صورت گیاهی صورت جنسیه اطلاق می شود. اگر این عمل را با آهو و گرگ و جوجه و … انجام بدهید به صورت جنسیه حیوان خواهید رسید. و اگر با سنگ و خاک و شیشه انجام دهید. به صورت جنسیه جماد خواهید رسید، و چون حیوان واجد حیثیت نباتی و نبات واجد حیثیت جمادی است،‌از این تجریدها در نهایت به صورت جمادی یا صورت جسمیه یا جوهر جسم خواهید رسید. بنابراین جوهر جسم، حقیقتی است غیر حسی و تنها با عقل، آن هم با این همه تجرید قابل فهم است و آنچه حس ادراک می کند در واقع همان اعراض است.
حال در خود این جسم نیز نظر عقلی می کنیم و می یابیم که جسم از آن جهت که خود یک چیزی است و عدم نیست، دارای جهت وجدان است و از ان جهت که صور جنسیه و نوعیه و شخصیه را ندارد و می تواند آنها را بپذیرد دارای جهت فقدان است. و محال است یک چیز دارای دو جهت وجدان و فقدان باشد. چرا که این دو نقیض همند و اجتماع نقیضین محال است. بنابراین خود جسم باید مرکب از دو جوهر باشد، که یکی جوهر قابل است و دیگری جوهر فاعل (بالفعل و دارای آثار) از این جوهر قابل تعبیر می شود به ماده اولی، قوه جوهری و هیولی و از جوهر بالفعل تعبیر می کنند به صورت جسمیه، و اگر به خود جسم نیز گاه صورت جسمیه اطلاق می شود از این جهت است که شیئیت شی به صورت آن است نه به ماده آن. بنابر آنچه گفته شد معلوم می شود که ماده اولی حقیقتی است کاملا عقلی و هیچ ربطی به اصطلاح ماده در علم فیزیک و شیمی ندارد. ماده ای که در فیزیک مورد بحث است در واقع همان جسم است.
ماده اولی هیچ فعلیتی ندارد الا همین عدم فعلیت؛ یعنی تنها کمالی که دارد این است که هیچ کمالی ندارد و می تواند قبول کمال (صورت) بکند. بنابراین ماده اولی پایین ترین مرتبه وجود است و در حاشیه وجود واقع شده است و پایین تر آن عدم است. ماده اولی قابلیت پذیرش هر صورت ممکن را داراست. فلذا استعداد محض است. ولی با پذیرش یک صورت استعداد پذیرش صورت مخالف با صورت اول را از دست می دهد و باز این ماده و وصورت جدید می تواند ماده ثانیه باشند برای صورت دیگر وباز کل این مجموعه می تواند ماده باشد برای صورت جدیدت و … .ماده اولی دارای وحدت شخصیه است (یکی بیش نیست).همچنین قدیم زمانی و حادث ذاتی است و …
(جهت مطالعه بیشتر ر.ک: شروح بدایه الحکمه و نهایه الحکمه (اگر چه فهم دقیق ماده اولی بدون حضور در کلاس های فلسفه و استفاده از حضور اساتید فن جدا مشکل است)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد