حجیت عقل ذاتی آن است. و ذاتی که محتاج به علت و دلیل نمی باشد. اگر فرض کنیم که حجیت عقل محتاج به دلیل و برهان است این دلیل از دو حالت خارج نخواهد بود. یا دلیلی عقلی خواهد بود یا غیرعقلی. اگر دلیل حجیت عقل، خود عقل باشد دور لازم می آید و دورمحال است. و اگر غیرعقلی باشد خود آن دلیل غیرعقلی نیز باید حجیت باشد و حجیت آن نیز محتاج دلیل خواهد بود. و باز دلیل حجیت آن نیز یا عقل است یا غیرعقلی که اگر عقلی باشد باز منجر به دور خواهد شد و اگر غیرعقلی باشد باز مطلب تکرار خواهد شد. و مسأله به تسلسل خواهد انجامید که آن نیز محال است. بنابراین یا باید بپذیریم که حجیت عقل، ذاتی است یا بپذیریم که کشف واقعیت محال است. و قول به محال بودن کشف واقع سفسطه است. و افزون بر آن این قضیه که «کشف واقعیات محال است» خودش، خودش را نقض می کند. چرا که خود این قضیه یا درست نادرست باشد معلوم می شودکه کشف واقعیت کشف شده است و اگر نادرست باشد معلوم می شود که کشف واقعیات ممکن است.بنابراین انکار حجیت عقل مساوی با انکار علم به واقعیت است. و انکار علم به واقعیت مساوی است با انکار واقعیت. چون با انکار علم به واقعیت دم زدن از واقعیت بی معنی است. اگر ما هیچ راهی برای فهمیدن واقعیت نداریم از کجا می توانیم بفهیم که واقعیتی وجود دارد یا نه. و اگر ما ندانیم که واقعیتی وجود دارد یا نه چگونه می توانیم طالب آن باشیم. و حال آن که ما طالب حقیقتیم.
شما فرموده اید که هیچ نتیجه گیری عقلی را نمی توان عین واقعیت دانست. از شما می پرسیم که به چه دلیل؟ شما اگر بر این گفته خود دلیل عقلی اقامه کنید نخواهیم پذیرفت چرا که خود گفته اید که دلیل عقلی غیرواقعی است و اساسا شما نمی توانید بر ادعای خود دلیل عقلی اقامه کنید چون لازمه این امر تناقض است. و اگر دلیل غیر عقلی اقامه کنید. از شما می پرسیم که به چه دلیل و به چه علت این دلیل غیرعقلی حجت است.
فرموده اید که ما از سر ناچاری به عقل متوسل می شویم. توجه داشته باشید که ناچاری به دو معنی است. 1. اضطرار: مثل ناچاری یک شخص در نوشیدن آب آلوده در وسط یک بیابان خشک. 2. ضرورت: مثل ناچاری یک انسان در فکر داشتن.
کسی که در وسط بیابان آب آلوده می خورد ناچار است. ولی این ناچاری به معنی ضرورت نیست. فلذا این شخص می تواند آب آلوده را نخورد و بمیرد. اما یک انسان ناچار است که فکر داشته باشد و محال است که فکر نداشته باشد. چون فکر داشتن عین انسان بودن است. و اگر کسی فکر نداشته باشد انسان نیست. -توجه داشته باشید فکر داشتن غیر از فکر کردن است -و وقتی می گوییم ما چاره ای جز تبعیت از عقل نداریم منظور این است که تبعیت از عقل ضروری است. چرا که عقل عین وجود ماست. عقل مرتبه ای از وجود ماست نه ابزاری در دست ما عقل راهنمایی جدا خود ما نیست. عقل مرتبه ای از روح ماست. عقل ما قبل از این که واقعیت خارجی را ادراک کند خود را با علم حضوری می یابد و می فهمد که خودش وجود دارد. و چون در این ادراک علم و معلوم و عالم یک چیزند لذا خطا و اشتباه معنی ندارد. بنابراین اولین واقعیتی که عقل ادراک می کند وجود خودش است. و آن گاه عقل می فهمد که می فهمد. یعنی در مرتبه دوم، فهم و درک خود را ادراک می کند. و آنگاه عقل می فهمد که فهم و درک او متکی به خود اوست. و می فهمد که بدون خودش فهم و درکی نیز وجود ندارد. و از اینجا مفهوم علت و معلول را ادراک می کند و نیز می فهمد که خودش در عین این که وجود دارد نمی تواند معدوم باشد. و از اینجا می فهمد که اجتماع نقیضین محال است. و می فهمد او نمی تواند مقدم بر خود او باشد و نیز می فهمد که فهم او نمی تواند از نظر وجودی قوی تر از خود او باشد.
عقل این همه قضایای بدیهی را تنها با در نظر کردن به خود و تحلیل خود به دست می آورد و در این راه به هیچ شی خارج از خود محتاج نیست. و البته همه این همه معلومات برای عقل در یک آن حاصل می شودچرا که این امور عین ذات اوست و ما در مقام تحلیل آنها را از هم باز نمودیم. و آنگاه عقل با این کوله بار معلومات ذاتی خویش به کشف عالم خارج از خود می پردازد. عقل می یابد که انسان تحت تأثیر یک عده عوامل است مثلا گاه احساس سرما می کند و گاه احساس گرما. گاه احساس درد می کند و گاه احساس فشار و گاه صدایی می شنود و گاه نوری می بیند و … عقل می یابد که عامل این پدیده ها خود انسان نیست. فلذا می فهمد که این امور خارج از وجود انسان بر او تأثیر می گذارند. پس حکم می کند که خارج از وجود انسان نیز موجوداتی وجود دارند. و آنگاه براساس قضایای بدیهی که در نزد خود دارد به تحلیل عالم خارج از خود می پردازد در مورد آن هر قضیه ای را که با بدیهات او سازگار باشد می پذیرد و هر قضیه ای که با آن ناسازگار باشد نمی پذیرد. و این قضایای بدیهی قضایای هستند که انکار آنها نیز منجر به اثبات آنها می شود. فلذا حجیت آنها ذاتی است. برای مطالعه بیشتر به کتب معرفت شناسی مراجعه فرمایید.
شما فرموده اید که هیچ نتیجه گیری عقلی را نمی توان عین واقعیت دانست. از شما می پرسیم که به چه دلیل؟ شما اگر بر این گفته خود دلیل عقلی اقامه کنید نخواهیم پذیرفت چرا که خود گفته اید که دلیل عقلی غیرواقعی است و اساسا شما نمی توانید بر ادعای خود دلیل عقلی اقامه کنید چون لازمه این امر تناقض است. و اگر دلیل غیر عقلی اقامه کنید. از شما می پرسیم که به چه دلیل و به چه علت این دلیل غیرعقلی حجت است.
فرموده اید که ما از سر ناچاری به عقل متوسل می شویم. توجه داشته باشید که ناچاری به دو معنی است. 1. اضطرار: مثل ناچاری یک شخص در نوشیدن آب آلوده در وسط یک بیابان خشک. 2. ضرورت: مثل ناچاری یک انسان در فکر داشتن.
کسی که در وسط بیابان آب آلوده می خورد ناچار است. ولی این ناچاری به معنی ضرورت نیست. فلذا این شخص می تواند آب آلوده را نخورد و بمیرد. اما یک انسان ناچار است که فکر داشته باشد و محال است که فکر نداشته باشد. چون فکر داشتن عین انسان بودن است. و اگر کسی فکر نداشته باشد انسان نیست. -توجه داشته باشید فکر داشتن غیر از فکر کردن است -و وقتی می گوییم ما چاره ای جز تبعیت از عقل نداریم منظور این است که تبعیت از عقل ضروری است. چرا که عقل عین وجود ماست. عقل مرتبه ای از وجود ماست نه ابزاری در دست ما عقل راهنمایی جدا خود ما نیست. عقل مرتبه ای از روح ماست. عقل ما قبل از این که واقعیت خارجی را ادراک کند خود را با علم حضوری می یابد و می فهمد که خودش وجود دارد. و چون در این ادراک علم و معلوم و عالم یک چیزند لذا خطا و اشتباه معنی ندارد. بنابراین اولین واقعیتی که عقل ادراک می کند وجود خودش است. و آن گاه عقل می فهمد که می فهمد. یعنی در مرتبه دوم، فهم و درک خود را ادراک می کند. و آنگاه عقل می فهمد که فهم و درک او متکی به خود اوست. و می فهمد که بدون خودش فهم و درکی نیز وجود ندارد. و از اینجا مفهوم علت و معلول را ادراک می کند و نیز می فهمد که خودش در عین این که وجود دارد نمی تواند معدوم باشد. و از اینجا می فهمد که اجتماع نقیضین محال است. و می فهمد او نمی تواند مقدم بر خود او باشد و نیز می فهمد که فهم او نمی تواند از نظر وجودی قوی تر از خود او باشد.
عقل این همه قضایای بدیهی را تنها با در نظر کردن به خود و تحلیل خود به دست می آورد و در این راه به هیچ شی خارج از خود محتاج نیست. و البته همه این همه معلومات برای عقل در یک آن حاصل می شودچرا که این امور عین ذات اوست و ما در مقام تحلیل آنها را از هم باز نمودیم. و آنگاه عقل با این کوله بار معلومات ذاتی خویش به کشف عالم خارج از خود می پردازد. عقل می یابد که انسان تحت تأثیر یک عده عوامل است مثلا گاه احساس سرما می کند و گاه احساس گرما. گاه احساس درد می کند و گاه احساس فشار و گاه صدایی می شنود و گاه نوری می بیند و … عقل می یابد که عامل این پدیده ها خود انسان نیست. فلذا می فهمد که این امور خارج از وجود انسان بر او تأثیر می گذارند. پس حکم می کند که خارج از وجود انسان نیز موجوداتی وجود دارند. و آنگاه براساس قضایای بدیهی که در نزد خود دارد به تحلیل عالم خارج از خود می پردازد در مورد آن هر قضیه ای را که با بدیهات او سازگار باشد می پذیرد و هر قضیه ای که با آن ناسازگار باشد نمی پذیرد. و این قضایای بدیهی قضایای هستند که انکار آنها نیز منجر به اثبات آنها می شود. فلذا حجیت آنها ذاتی است. برای مطالعه بیشتر به کتب معرفت شناسی مراجعه فرمایید.