یکم .مارکسیسم (marxism)؛
این واژه از نام کارل مارکس، بنیان گذار سوسیالیسم علمی گرفته شده و عبارت است از مجموعه نظریات و آموزش های فلسفی و سیاسی و اقتصادی مارکس و انگلس. این مکتب قدرت های مادی تولید و مبارزه طبقاتی را نیرو های فعال در تاریخ می داند و بر بنیاد فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی قرار دارد.
مارکس در آثار مختلف خود از «مانیفست» کمونیست گرفته تا کتاب «کاپیتال» تاریخ تحولات جهان را بر مبناى ماتریالیسم تاریخى، یا فلسفه مادى دیالکتیکى بیان مى کند مارکس تکامل وسایل تولید و نحوه تملک و بهره بردارى از این وسایل را زیر بناى تحولات اجتماعی مى داند و تاریخ بشر را به صورت تاریخ جنگهاى طبقاتى و منازعه بین ظالم و مظلوم و استثمار کننده و استثمار شونده بررسى و تجزیه و تحلیل مى نماید. از نظر مارکس دوره هاى تاریخى عبارتند از: 1ـ کمون اولیه که در این جامعه بدون طبقه هیچ گونه تملک بر وسایل و ابزار تولیدوجود نداشته است، 2ـ برده دارى 3ـ فئودالیه 4ـ بورژوازى و سرمایه دارى 5ـ سوسیالیسم 6ـ کمون ثانویه. به طور مختصر مى توان اساس تفکر مارکسیستى را در موارد ذیل خلاصه نمود:
الف ) اقتصاد تعیین کننده مسیر تاریخ است و تاریخ جز جنگهاى طبقاتى و مبارزه بین گروه هایی که منافع اقتصادى آنها با هم متعارض است چیز دیگرى نیست. بر اساس این تعبیر جنگهاى طبقاتى در مراحل مختلف تاریخى ابتدا بین بردگان و برده داران، سپس میان فئودالها و «سرف ها» یا دهقانان فقیر و بى زمین و بالاخره بین کارگران و سرمایه داران در مى گیرد و سرانجام به پیروزى طبقه کارگر یا پرولتاریا و نفى کامل طبقات اجتماعى منتهى مى گردد.
ب ) دولتها نقشى جز تأمین طبقه حاکم ندارند و در جوامع سرمایه دارى دولت حافظ منافع صاحبان سرمایه ها و استثمار طبقه کارگر است این فشار و استعمار فقط هنگامى خاتمه خواهد یافت که مالکیت خصوصى، به ویژه مالکیت ابزار تولید از میان برداشته شود و طبقه کارگرحکومت را به دست خود بگیرد. و…، (محمود طلوعى، فرهنگ جامع سیاسى، ص 703 و 779).
دوم . پوپولیسم
(populis) به معنی حکومت توده وار، یا مردم باور و… است که ریشه این نوع تفکر در میان روشنفکران تندرو روسیه، در دهه 1860 با ظهور نارودینکها (مردم باوران) پدید آمد. به اعتقاد آنها، روسیه بی آن که مرحله سرمایه داری را بگذارند، می تواند مستقیم به سوسیالیسم برسد و اساس آن را می توان بر کمون های روستایی گذاشت.
اندیشه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که در قالب «پوپولیسم» شناخته می شوند، بسیار متفاوت بوده و در هر جامعه و کشوری شکل خاص خود را دارد (دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، ص 300).
اما به طور کلی می توان مؤلفه های ذیل را به عنوان ارکان اساسی آن نام برد:
1. جلب پشتیبانی مردم با توسل به وعده های کلی و مبهم نظیر برابری، برادری، مساوات و… (سیاست های مقایسه ای، عبدالعلی قوام، ص 144).
2. پیشبرد هدف های سیاسی، مستقل از نهادها و احزاب موجود، با فراخوانی و بسیج توده مردم.
3. مخالفت اساسی با جامعه مدنی (فرهنگ علوم سیاسی، مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران، 1374، ص 264 و جامعه شناسی سیاسی، حسین بشریه، نشر نی، ص 341).
بنابراین در این گونه نظام ها به جای این که مشارکت سیاسی افراد همراه با آگاهی و بینش کامل و به شکل نهادینه و نظام مند باشد، به مشارکت توده ای و همراه با احساسات و هیجانات، تحت تأثیر تبلیغات سهمگین اکتفا می شود و حکومت شیوه ای اقتدار طلب با ساخت قدرت یک جانبه پیدا می کند.
سوم . لیبرالیسم
لیبرالیسم به عنوان یکی از مکاتب و ایدئولوژی های مهم غرب است که مبتنی بر ویژگی ها، اصول و مقدمات فکری است که یکی از آنها اومانیسم و انسان محوری است. در ادامه به صورت مختصر توضیحاتی پیرامون این دو اصطلاح ارائه می شود:
واژه Liberal در لغت به معناى مختلف به کار رفته است: آزاد مرد در مقابل برده، روشنفکر، سخاوتمند، لاابالى، بى بند و بار و… اما در اصطلاح به یک گونه طرز تفکر در زمینه هاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و دینىگفته مى شود که تکیه اصلى آن بر آزادى هر چه بیشتر و توجه به حقوق طبیعى افراد است. این مکتب که اولین بار به عنوان یک حزب سیاسى در سال 1850 م در انگلیس مطرح گردید داراى اصول و ویژگى هایى است از قبیل:
1- فردگرایى: فرد و حقوق او بر همه چیز مقدم است. اگر دولت هم تشکیل شده است باید در خدمت خواسته هاى افراد جامعه باشد و نفع جامعه، موهوم است.
2- ارزش مطلق آزادى: تنها حد آزادى در نظر لیبرال ها، آزادى افراد دیگر است. دیگر هیچ مقوله اى از قبیل عدالت اجتماعى و اقتصادى، حفظ بنیان خانواده، اخلاق و… نمى تواند آن را محدود کند. همه باید قربانى این آزادى مطلق شوند.
3- انسان محورى و امانیسم: با توجه به نگرش مادى این اندیشه به عالم، آنچه اصل است، انسان است. به همین دلیل در وضع قوانین و ارائه خطوط اصلى سیاست و اقتصاد و فرهنگ، آنچه مهم و اصل است دیدگاه انسان و اراده اوست. برخلاف ادیان الهى و توحیدى که خدامحور هستند و مقنن اصلى را خداوند مى دانند.
براى آگاهى بیشتر ر.ک:
1- پرسش ها و پاسخ ها، آیت الله مصباح یزدى، ج 4
2- فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بیات و جمعی از نویسندگان، مؤسسه اندیشه و فرهنگی دینی
3- فرهنگ سیاسى، دکتر بهروز شکیبا
4- لیبرالیسم غرب، آنتونی آرپلاستر، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز
5. درآمدی بر ایدئولوژی های سیاسی، اندرو هی وود، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی
چهارم . امانیسم:
در برابر خدا محوری، این نگرش، اصالت را به انسان داده و در حقیقت انسان محوری را زیر بنا به حساب می آورد. استدلالشان بر این دیدگاه آن است که انسان اولین موجود شناخته شده در عالم و نیز موجود برتر است (جمیل صلیبا، پیشین، ج 1، ص 159).
این مکتب با نهادن انسان در مرکز تأملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان می دهد. به طور کلی اومانیسم در تاریخ غرب، با دو قرائت یا در دو گرایش کلی بروز کرده است. یکی گرایش فردگرا و دیگری گرایش جمع گرا. فرد گرایی که قرائت غالب از انسان گرایی بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، که به فرد انسانی می دهد. در عرصه حیات سیاسی و اقتصادی، گرایش جمع گرا معمولا در مکاتب سوسیالیسم و مارکسیسم و گرایش فردگرایانه خصوصا در لیبرالیسم و کاپیتالیسم خود را نشان داده است (عبدالرسول بیات، فرهنگ واژه ها، ص 40).
2. از نظر تاریخی این جنبش اومانیستی بیشترین هم خود را صرف گریز از وضعیت حاکم در دوره قرون وسطا و نفوذ کلیسایی قرار داده بود، و چندان دغدغه نظم دادن به اندیشه های خود در چارچوب های علمی و فلسفی اومانیست ها، بیشتر از اندیشه هایی استقبال می نمودند که در تقابل با نظام حاکم قرون وسطایی شکل می گرفت. آنها مفاهیمی از جمله اختیار و آزادی انسان را همواره می ستودند. طبیعت گرایی، تصدیق جایگاه لذت در زندگی اخلاقی، تساهل و تسامح دینی از دیگر موضوعاتی بود که به تدریج مورد علاقه اومانیست ها قرار گرفت (همان، ص 42 – 41).
در مجموع از قرن چهاردهم میلادی تا به امروز، اومانیسم در معنای عام خود مؤلفه های زیر را مد نظر داشته است: محوریت انسان و پای بندی به خواست ها و علایق انسانی، اعتقاد به عقل، شک گرایی و روش علمی به عنوان ابزاری تناسب برای کشف حقیقت و ساختن جامعه انسانی، بر شمردن عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادی وجود انسان، اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبنای خود مختاری و برابری اخلاقی، اعتقاد به جامعه باز و تکثرگرا، تأکید بر دموکراسی به عنوان بهترین تضمین کننده حقوق انسانی در برابر اقتدار فرمان روایان و سلطه جویی حاکمان، التزام به اصل جدایی نهادهای دینی از دولت، پرورش هنر مذاکره و گفت و گو به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهم های گوناگون، اعتقاد به این که تبیین جهان بر پایه واقعیات ماورای طبیعی و توجه به جهان غیر دنیوی برای حل معضلات بشری، تلاشی است برای ضعیف و بی ارزش کردن عقل انسانی. جهان موجودی خود پیدایش و انسان نیز بخشی از همین جهان طبیعت است که براساس یک فرآیند تحولی مداوم پدید آمده است و عقایدی مادی و ضد الهی فراوان دیگر از این قبیل.
نقد و بررسی:1. بی تردید، آن گونه که اومانیسم می پندارد، ایمان یگانه حقیقت هستی نیست؛ بلکه خود آفریده ای است که خاستگاه وجود او، حقیقتی برتر از او و تنها حقیقت جهان است.
2. نگاهی اجمالی به پیشینه مکتب مزبور نشا ن می دهد که همین نگرش انسان گرایانه، در بسیاری از دوران های تاریخی، آنگاه که چیزی را معارض با منافع خود و به اصطلاح ارزش های انسانی مورد باور خود تشخیص داده، در صدد حذف و نابودی آن برآمده است؛ هر چند دیدگاه مقابل مزبور، نگرش انسان گرایانه دیگری بوده و هر چند به نابودی انسان ها و ارزش های انسانی بینجامد.
3. در ادیان آسمانی، خصوصا دین اسلام، انسان افزون بر این که از جایگاه ممتاز کرامت انسانی و جانشینی حضرت حق برخوردار است و آسمان و زمین، مسخر او قلمداد شده اند، اما آنچنان در عرصه هستی وا نهاده نیست که غیر مسؤولانه تنها به خود بیندیشد و آنگاه که چیزی را در برابر منافع خود تشخیص داد، آن را ناحق تلقی کند. شأن انسان نیز در تفکر اسلامی، در امور دنیوی محبوس و منحصر نیست؛ بلکه پایگاه و شأن او در ارتباط با مبدأ و معاد و ارزش های اخلاقی معنا می شود (همان، ص 54).
پنجم . فمینیسم
«فمینیسم » (feminism) واژه اى فرانسوى است که در قرن نوزدهم به «جنبش زنان » اطلاق مى شد و امروزه به «دفاع از حقوق اساسى زنان بر اساس آرمان برابرى طلبى » اطلاق مى شود . جنبش هاى دفاع از حقوق زنان در آغاز براى اعتراض به برخى نابرابرى هاى اجتماعى شکل گرفتند، اما با گذشت زمان به جریانى فرهنگى و سیاسى تبدیل شدند; جریانى که بر اساس انگاره هاى مشخص ایدئولوژیکى به تحلیل نابرابرى هاى زنان و آرمان هاى زنانه (feminine) مى پرداخت و راهبردهایى خاص مطرح مى کرد . نهضت برابرى طلبى زنان که به صورت جنبش سیاسى سازمان یافته و منسجم از سابقه اى کم تر از دو قرن برخوردار است (2) ، در ذات خود گرایش هاى مختلف سیاسى، اجتماعى و ایدئولوژیک تا آنجا که مبتکرى چون «ریک ویلفورد» تصریح مى کند، بهتر است به جاى واژه «فمینیسم » از واژه «فمینیسم ها» استفاده کرد . (3) با وجود این مهم ترین دغدغه آنان ارتقاى موقعیت زنان در جامعه و ایجاد برابرى و همسانى بین زن و مرد است . (4)
«البته این نکته حائز اهمیت است که بدانیم همه کسانى که صادقانه مى گویند براى منافع زنان اهمیت قائل هستند، فمینیست نیستند . مساله مهم نحوه تفسیر این منافع است . کسى که منافع زنان را بر اساس نگرش سنتى به زن تفسیر مى کند، فمینیست نیست . چنین شخصى ممکن است واقعا به حمایت از منافع زنان بپردازد، اما از دیدگاه یک فمینیست اساسا در شناخت این منافع دچار خطا شده است . (5) . . . از نظر فمینیست ها، جامعه تحت حاکمیت مردان، به نفع مردان و علیه منافع زنان و در یک کلمه «مرد سالار» بوده است » . . . (6) و فمینیسم در اصل شورشى است علیه نگرش سنتى به زنان و نقش آنان در جامعه; با این باور که استناد به عوامل بیولوژیکى یا روان شناختى در تقسیم وظایف و تفکیک برخى کارکردها به زنانه و مردانه، توجیهى ساختگى براى موقعیت پایین تر زنان در جامعه است » . (7)
در غرب پنج تلقى مهم از فمینیسم وجود دارد:
1- لیبرال فمینیسم: فمینیست هاى اولیه که از فردگرایى لیبرالى (8) متاثر بودند، در قرن هیجدهم معتقد بودند سرشت زنانه و مردانه کاملا یک سان است و نقش جنسیت را، به رغم علوم زیست شناختى و تجربى، به کلى و به نحوى متعصبانه انکار مى کردند . (9) تاکید فمینیست هاى لیبرال بر برابرى زنان با مردان از نظر قانونى و سیاسى است .
2- فمینیسم مارکسیستى: از نظر مارکسیسم، مفهوم «طبقه » کلید درک تمام پدیده هاى اجتماعى از جمله ستم بر زنان است . جامعه مطلوب مارکسیسم جامعه بدون طبقه (10) است . برخورد مارکسیسم با مساله زن طبیعتا با روش ماتریالیسم تاریخى پیوند دارد . از این رو، سرشت زن را از رابطه متقابل دیالکتیکى عمل (Praxis) و ساختمان زیستى و شرایط اجتماعى او متشکل مى داند . انگلس مى گوید: «تابعیت زن شکلى از ستم است که از نهاد جامعه طبقاتى سرچشمه گرفته و چون در خدمت منافع سرمایه قرار دارد، تا امروز دوام آورده است » . (11)
مارکسیسم پایه مادى ستم زنان را در تقسیم جنسیتى «کار» مى جوید و نخستین شرط رهایى زن خانه دار را در آن مى بیند که جنس مؤنث خانه را ترک کند; ولى روشن نمى سازد چرا از زمان هاى اولیه تقسیم کار «طبیعى » مردان را به تولید لوازم کار و معاش و زنان را بیش تر به کار خانگى مشغول کرد . مارکسیست ها، فمینیسم لیبرال و فمینیسم رادیکال را اشکال نادرست آگاهى مى دانند که زنان خارج از طبقه کارگر خلق کرده اند .
3- فمینیسم رادیکال (12) : این گرایش براى از بین بردن ساختار هر گونه تمایزات و تفاوت هاى جنس گونگى (Gender) مى کوشد و قصد دارد تفاوت دو جنس را، افزون بر عرصه هاى قانون و اشتغال در روابط شخصى، خانه و حتى تصورات درونى مورد تعرض قرار دهد . این نظریه جنس گونگى را مساله اصلى مى داند و هدف خود را محو آن، تثبیت وضعیت (Androgyny) و نفى هرگونه خصوصیت، رفتار و نقش استوار بر جنسیت اعلام مى کند و براى تفاوت هاى طبیعى و غیر تحمیلى زن و مرد هیچ توضیحى ندارد . (13)
4- سوسیال (14) فمینیسم: این جریان مى کوشد با استفاده از روش ماتریالیسم تاریخى، مسائل مورد توجه رادیکال فمینیسم را بررسى کند . به گفته ژولیت میچل، «این گرایش، روایتى فمینیستى از روش مارکسیستى است براى آن که بتواند به سؤالات فمنیستى پاسخ هاى سوسیالیستى بدهد .» (15) از دیدگاه آنان، تازمانى که زنان «برابرى اجتماعى » به دست نیاورده اند، کسب حقوق برابر بى معناست .
در این نظریه که تلفیقى از دیدگاه هاى دو نظریه اخیر است، سوسیالیست ها معتقدند هم نظام جنسیتى و هم نظام اقتصادى در ستم بر فمینیسم زنان نقش دارد . آن ها بسیارى از عوامل عینى دیگر را انکار مى کنند یا نمى بینند . (16)
5 . فمینیسم پست مدرن: از دهه هفتاد به بعد، گروهى متاثر از دیدگاه هاى پست مدرنیستى با تکیه بر روان شناسى رفتار گرایانه بر حفظ ویژگى هاى زنانگى تاکید ورزیدند . آنان باورهاى فمینیست هاى رادیکال را قابل دسترسى مى دانند; اما به نحوى که خود مى تواند اشکال جدیدى از ستم را بیافریند . اینان معتقدند زن نیازمند خانواده، همسر و فرزند است . نوع روابطى که از بدو تولد میان دختر و پسر وجود دارد، ایجاد کننده تفاوت و تفارق و سلطه بر زنان است نه نقش ازدواج و نقش مادرى . این گروه نظریه «مردان و زنان با تعاریف جدید» را پیشنهاد مى کند، از تشابه صددرصد حقوق زن و مرد در خانواده و محیط اجتماعى سخن مى گوید و حتى بر حذف نمادهاى جنسى از کتب درسى اصرار مى ورزد . (17)
پى نوشت ها:
1. رساله نوین، امام خمینى(ره)، ترجمه عبدالکریم بى آزار شیرازى، ج 3.
2. نظریه جامعه شناسى در دوران معاصر، ریتزرجورج، ترجمه محسن ثلاثى، ص 459 – 464.
3. فمینیسم اسلامى، مجموعه مقالات هم اندیشى بررسى مسایل و مشکلات زنان، رضا متمسک، ج 1، ص 459.
4. Altman, Andrew; Arguing about law; U.S.A: Wadsworth, 6991; P.081.
5. Ibid;p.971.
6. Ibid;p.977.
7. I bdi; P.971.
8. لیبرالیسم متخذ از واژه )liberty( به معناى آزادى در انتخاب، آن گونه که شما مى خواهید زندگى کنید، بدون مداخله دیگران.
(ر.ک: B.B.C, English Dictionary, Harpercollins Publisher. London, 1the Ed 3991, P.446)
to socilogy Feminist Prespectives. london. Routledge, 2991And; Mandel, Nancy;
9. Abott and Wallace, An Introduction
Feminist Issues, Race, CLass and Sexuality; York University,
و نیز ر.ک: آلیسون جگر،همان، به نقل از مجله زنان شماره 28، ص 51.
10. درباره ماتریالیسم و ماتریالیسم تاریخى ر.ک: سیر حکمت در اروپا، محمد على فروغى، ج 3، ص 34 – 59؛ نقدى بر مارکسیسم، شهید مرتضى مطهرى.
11. مجله زنان، شماره 28، ص 51.
12. این کلمه از واژه )radix( در زبان لاتینى اخذ شده به معناى گرایش به نظریه هاى سیاسى تندرو، که خواهان دگرگونى بنیادى و فورى در نهادهاى اجتماعى و سیاسى موجود هستند و غالباً در مورد کسانى اطلاق مى شود که از مؤسسات سیاسى و اجتماعى موجود ناراضى و حتى عصبانى هستند.(مکتب هاى سیاسى، بهاءالدین پازارگاد، ص 93 و 94)
13. مجله زنان، سال پنجم، شماره 31، ص 41.
14. این واژه متخذ از کلمه )Social( فرانسوى و به معناى اصالت اجتماع یا جامعه است و معمولاً به معناى «تئورى یا سیاستى است که هدف آن مالکیت یانظارت جامعه بر وسایل تولید – سرمایه، زمین، اموال و… و اداره آن ها به سود همگان است و مهم ترین عنصر مشترک نظریه هاى سوسیالیستى، تأکید بر برترى جامعه و منافع فردى است. (مکتب هاى سیاسى ص 110 – 118).
15. مجله زنان، شماره 31، ص 43.
16. نگاهى به فمنیسم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى (نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها) نگاهى به فمنیسم، ص 18 و 19.
17. همان، ص 20.
هفتم . رئالیسم
رئالیسم (realism) ؛ لغتى فرانسوى است که از ریشه (real) به معناى «واقعى» اخذ شده است. واژه هاى نظیر حقیقت گرایى، واقعیت گرایى، واقع بینى، حقیقت پرستى، واقع گرایى معادل این اصطلاح در فارسى به شمار مى روند.
این اصطلاح که بیشتر در مقابل ایدئالیسم (idealdsm) – به معناى تصویرگرایى، معناگرایى و آرمانگرایى – استعمال مى شود از نظر مفهوم دچار پیچیدگى، ابهام و اشتراک معنایى بوده و در حوزه هاى متعددى نظیر، سیاست، فلسفه، اخلاق، هنر و ادبیات و مباحث زیبایى شناختى، کاربرد دارد. از این رو در هر حوزه، معنایى خاص خود را مى طلبد، اما شاید بتوان در یک تعریف کلى و تا حدى متناسب باحوزه هاى مختلف، چنین گفت: «رئالیسم عبارت است از وضع و حالتى که در آن به امورى که داخل در متن واقع، و خارج از ذهن انگاشته مى شود، اهتمام ویژه داده مى شود». (فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بیات، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینى، 1381، ص 290)
جهت آشنایى بیشتر به بررسى کارکرد این اصطلاح در برخى حوزه ها مى پردازیم:
الف. رئالیسم در سیاست:
در عرصه سیاسى و اجتماعى رئالیسم کاربرد خاصى و محدودى از واقعیت را در بر دارد. رئالیسم در این عرصه به معناى ارزیابى و عمل همراه با واقع بینى واستفاده از امکانات موجود در جهت حکومت و کسب قدرت و منافع بیشتر است. در این نگرش بر خلاف ایدئالیسم که سیاست را هنر خوب حکومت کردن و بر محور اصول اخلاق و متعالی انسانى مى داند، حکومت کردن به هر شکل ممکن تجویز مى شود. و یک انسان معقول سیاسى را یک عمل گرا (pragmatist)ى تمام عیار مى داند. متأسفانه در جهان سیاست، که بیشتر، نگرشهاى مادى و سکولار حاکم است، پیرو توصیه هاى نیکولو ماکیاولى – به عنوان یک رئالیست افراطى – بیشتر سیاست مداران و دولتمردان، بر طبق این اصول و اندیشه هاى واقع گرایانه اش مى کند.
اما از دیدگاه مکاتب الهى، هر چند توجه به واقعیات اصلى مهم بوده، اما به هیچ وجه کافى و تعیین کننده خط و مشى و رفتار سیاسى نمى تواند باشد، زیرا رئالیسم مبتنى بر عقلانیت سکولار و ابزارى، توانایى شناخت تمامى واقعیات این جهان، و ابعاد وجودى انسان و مصالح واقعى آن را نداشته، و تنها این مهم از عهده وحى الهى و خداوند متعال که به همه ابعاد وجودى انسان و نیز کمالى او و رابطه انسان با جهان و مصالح واقعى او علم کامل دارد، ساخته است. از این رو حکومت دینى، آموزه هاى اصیل دینى را در مرتبه اى بالاتر از قدرت و سیاست دانسته و ضمن توجه به واقعیات موجود و شرایط محیطى و منافع ملى و… آرمان گرایى واقع بینانه را ملاک عمل خود قرار مى دهد.
ب. رئالیسم در فلسفه:
مفهوم رایج اصطلاح رئالیسم فلسفه این است که: «هستى اشیاء، مستقل از شناخت و ادراک و ذهن اشخاص است.» اساساً چه ما به عنوان فاعل شناسا (سوژه) به شناخت اشیاء اقدام کنیم و چه اقدام نکنیم – و اساساً چه چیزى به نام ذهن و فاعل شناسند وجود داشته باشد، یا نه – جهان خارج بر سر جاى خود وجود واقعى عینى دارد. در مقابل این تفکر، ایدئالیسم قراردارد و به معناى تحویل تمام واقعیت به اندیشه وصور ذهنى یا به عبارتى به فاعل شناساست. (ر.ک: همان، ص 293-290)
فلسفه اسلامى از بعضى جهات در رده فلسفه هاى رئالیستى جاى مى گیرد (اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه محمد حسین طباطبایى، انتشارات صدرا) و از جهت مقدم کردن حقیقت غیر مادى بر ماده، به یک معنا از فلسفه هاى ایدئالیستى محسوب مى شود. (فرهنگ واژه ها، همان، ص 56)
ج. رئالیسم در هنر و ادبیات:
به موجب آن طبیعت و سایر مظاهر طبیعى باید با تمام زشتى ها و زیبایى هایش در هر اثر هنرى نمودار گردد. به طور کلى پیروان این مکتب معتقدند که هنر بیان مستقیم واقعیات و تجربه و تحلیل علل آن مى باشد. این روش، دخالت، عواطف و احساس را در خلق اثر نهى مى کند و در مقابل «رمانتیسم» که بر تخیلات و احساسات استوار است، قرار مى گیرد.
رئالیسم بر خلاف رومانتیسم، مکتبى است «اوبژکتیو» [برونى ]، و نویسنده رئالیست هنگام آفریدن اثر بیشتر تماشاگر است و افکار و احساسات خود را در جریان داستان ظاهر نمى سازد. (لغت نامه دهخدا).
از پیشوایان بزرگ این سبک در ادبیات باید در فرانسه «بالزاک» را نام برد که در نیمه دوم قرن نوزدهم م. با نوشتن «کمدى انسانى» پیشواى مسلم نویسندگان رئالیست به شمار آمد. (مکتب هاى ادبى، رضا سید حسینى، صص 119-137 و شاهکار نثر فصیح فارسى، سعید نفیسى). منتسل، دگا، تولستوى و… از دیگر افراد شاخص این مکتب هستند.
در ادب پارسى شیوه هایى به نام سبک خراسانى و عراقى و…، نظیر این روش، محسوب مى گردند.
سور رئالیسم (msilaerruS) نهضتی هنری است که در قرن بیستم پدید آمد. این جریان می کوشد مطاوی »خفایای ذهن « (dmiM suoicnocbuS) را از طریق دیدن امور و وقایع در خواب نمایش دهد. اولین سور رئالیست ها شعرای فرانسوی و نماد گرایانی (stsylobmyS) بودند که در پی بیان افکار خارج از چارچوب های عقلانی سازی anoitoR (noitazil) و ارزش های سنتی هنر بودند . rdA . fxO … .msilaerruS . L
جهت مطالعه بیشتر ر.ک:
1. تاریخ فلسفه سیاسی غرب، عبدالرحمن عالم.
2. اندیشه های سیاسی قرن بیستم، حسین بشریه.
3. سید محمدباقر صدر، انسان معاصر و مشکلات اجتماعى.
4. سید محمدباقر صدر، فلسفه تاریخ در قرآن.
5. شهید مطهرى، جامعه و تاریخ.
6. شهید مطهرى، نقدى بر مارکسیسم.
7. محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن.
هشتم . فئودالیسم
فئودالیسم Feudalism که به بزرگ مالکی , نظام خان خانی , ملوک الطوایفی و رژیم ارباب – رعیتی نیز ترجمه شده است , به آن نظام اجتماعی – اقتصادی اطلاق می شود که اساس آن را تیول یا اقطاع تشکیل می دهد . تیول به قلمرو یک مامور اطلاق می شود که از ارباب کسب می گردید و روی آن افرادی به نام سرف یا رعیت کار می کردند . مناسبات تولیدی جامعه فئودالی بر اساس مالکیت ارباب بر زمین و وابستگی شخصی دهقانان به ارباب فئودال قرار داشت . در این نظام همچنین رعیت ,دیگر بنده نبود و مستقلاً فروخته نمی شد , گرچه با زمینی که به فروش می رسید , به مالک جدید منتقل می شد .قانون اساسی اقتصاد فئودالی عبارت است از تولید محصول اضافی برای تامین نیازهای ارباب فئودال و بهره کشی رعیت های وابسته بر اساس مالکیت محدود او نسبت به رعیت ها از طریق بیگاری , بهره جنسی و نقدی و گونه های دیگر عوارض و مالیات ها . اکنون صفت فئودالی در مورد هر سازمانی به کار می رود که در آن قدرت انحصاری پدید آمده و موجبات سوئ استفاده فراهم باشد و موجب شود شخص در چارچوب آن از امتیازات کسب شدهبه نفع خود و به منظور حفظ سلطه اش استفاده کند.
( ر.ک : فرهنگ علوم سیاسی , علی آقا بخشی , ص 243-244 )