پرسش از وقوع هر امری فرع بر امکان عقلی آن است و اگر چیزی عقلا محال بود دیگر سؤال از این که اگر واقع شود چه مشکل و محالی لازم می آید معنا نخواهد داشت. عقلا این که 2 + 2 بشود 5 محال است و چیزی که فی نفسه محال بود واقع نخواهد شد و دیگر این سؤال که اگر واقع شود مستلزم چه امر محالی است زمینه ندارد.با توجه به این نکته اگر ما نحوه وجود خدا را آن چنان که قرآن و روایات (به ویژه روایات عمیقی که از حضرت علی علیه السلام در این زمینه وارد شده) و آنچنان که براهین عقلی و فلسفی تبیین می کنند، تعقل کنیم پی می بریم که عقلا تعدد خدا مانند جمع شدن 2 طرف نقیضین محال است. بنابراین نکته اساسی در مقام تصور و داشتن ادراک صحیح از خدا و واجب الوجود است که اگر در این زمینه به یک تصور درست از وجود حق نائل شویم معلوم می شود نفس تعقل وجود خداوند ملازم با وحدانیت اوست به گونه ای که به هیچ نحوه فرض تعدد در او راه ندارد. مستفاد از مجموعه آیات و روایات و براهین عقلی در رابطه با وجود جن این است که او وجودی است اولا، نامتناهی و ثانیا، کمال مطلق و واجد همه کمالات وجودی و ثالثا، واحد است به وحدت حقیقی نه عددی و رابعا، محض و صرف وجود است و هیچ شریکی در او راه ندارد و این نحوه وجود عقلا تعدد در او محال است. و هر یک از مفاهیم چهارگانه فوق حد وسط یک برهانی است بر این مدعی که به صورت فشرده به بعضی از اینها اشاره می کنیم.
برهان اول از ملاصدرا است که استاد مطهری تقریر خوبی از این برهان دارند که به صورت خلاصه بیان می شود. می فرماید: کثرت فرع بر محدودیت است آنجا که محدودیت نیست کثرت و تعدد معقول نیست واجب الوجود وجود مطلق و بی نهایت است و همان طور که وجود دو عالم جسمانی غیرمتناهی که از نظر ابعاد غیر متناهی باشند تصور ندارد زیرا با نبودن حد و مرزی برای عالم جسمانی هر چه را به عنوان عالم دیگر فرض کنیم عین همین عالم خواهد بود نه عالمی دیگر هم چنین اگر وجودی را مطلق و غیرمتناهی تشخیص دادیم که وجود حق این گونه است. چون هرگونه حد و قید مساوی با مقهوریت است [و حال آن که سبحانه هو الله الواحد القهار] (زمر، آیه 4).
دیگر فرض وجود مطلق دیگر که در عرض او باشد و بتوان آن را دوم این وجود فرض کرد امکان ندارد. لیس فی الدار غیره دیار. خلاصه بیان استاد این است که همان طور که با فرض لا یتناهی بودن عالم جسمانی امکان کثرت و نفوذ منتفی است با فرض وجود مطلق غیر متناهی نیز امکان وجود مطلق دیگری منتفی است بله وجودات متناهی که شأن و جلوه ای از او و در طول او و معلول او هستند نه در عرض او اشکال ندارد که کل عالم جلوه ذات حق است و به همین شیوه فوق می توان کمال مطلق – محض الوجود بودن را حد وسط قرار داد و اثبات کرد فرض تعدد در ذات حق محال است که برای رعایت اختصار صرف نظر کرده و فقط در باب واحد حقیقی و کمال مطلق بودن توضیح مختصری ذکر می کنم وحدانیت و یکتایی خداوند در نظر بسیاری از مردم در قالب وحدت عددی تصور می شود یعنی معنای یکی بودن خدا همان معنایی است که معمولا از عبارت یک خورشید مورد نظر است لکن تأملات عمیق عقلانی و تعالیم عمیق قرآن و سنت اسلامی معنای عمیق تری از وحدت را به ما ارائه می کند که به وحدت حقیقی تعبیر می شود. در وحدت عددی واحد به گونه ای است که وجود مصادیقی متعدد برای آن ممکن است لهذا می توان برای آن دوم و سوم فرض کرد اما واحد حقیقی به گونه ای است که اساسا فرض دو یا سه برای آن ممتنع است. مانند صرف و محض از هر چیزی مثل آب محض و صرف بدون هیچ قیدی که هر چه در جهان آب پیدا کنید داخل در این مفهوم است و تعدد معنا ندارد، لهذا شیخ اشراق به عنوان یک قاعده مهم فلسفی می فرماید «صرف الشیء لایثنی ولا یتکرر» و با تأمل در حقیقت ذات الهی که صرف و محض وجود است و هیچ خلیط و ترکیبی در او راه ندارد. روشن می شود که وحدت خداوند از قبیل وحدت عددی نیست زیرا چنین نیست که به عنوان وجود یک یا چند خدای دیگر را در کنار خداوند واحد ممکن شمرد و الا هر یک قیدی برای تمیز از یکدیگر می خواهند که در این صورت دیگر محض و صرف نیستند پس خداوند واحد است به وحدت حقیقی که فرض وجود دیگری از این وجود محال نامعقول است چنانچه علی(ع) به نحو بسیار زیبا فرمود «واحد لا یعدد؛ خداوند یکتایی است که وحدتش عددی نیست» (نهج البلاغه، خطبه 185).
و در جایی دیگر می فرماید: «… فقول القائل واحد یقصد به باب الاعداد فهذا ما لایجوز لان مالا ثانی له لا یدخل فی باب الاعداد ؛ پس کسی که بگوید خدا یکی است و مقصودش وحدت عددی باشد پس این نوع وحدت شایسته او نیست زیرا آنچه دومی ندارد در اعداد داخل نمی شود» (التوحید، شیخ صدوق، باب 3، حدیث 3).
خلاصه مطالب این شد که عقلا فرض تعدد و وجود دو خدا محال است و دیگر جایی برای طرح این مسأله که خدایان با هم تفاهم کنند باقی نمی ماند.
اما برهان یا حد وسط کمال مطلق بودن خداوند بر محالیت تعدد خدایان.
اگر دو خدا فرض کنیم باید بین آنها تمایز باشد زیرا با انتفاء هرگونه تمایز فرض دو بودن منتفی است. حال با 2 احتمال مواجهه هستیم.
الف) یکی از آن 2 کامل مطلق و دیگری ناقص و فاقد بعضی کمالات در این صورت فقط همان کامل مطلق خداست و این احتمال به وحدت می انجامد.
ب) هر یک از دو خدای مفروض دارای کمالی باشد که دیگری فاقد آن است. در این صورت هیچ یک خدا نیستند. چون هر یک ناقص بود و ناقص طبق فرض نمی تواند خدا باشد و ثانیا مستلزم ترکیب هر 2 است از وجدان کمال و فقدان کمال و در خدا ترکیب راه ندارد اگر بگوید احتمال سومی هم هست که هر یک دارای تمام کمالات باشد می گویم دیگر دوئیت معنا ندارد چون تمایزی در بین نیست. براهین متعدد دیگری نیز در این زمینه ذکر شد مانند برهان تمانع و برهان فرجه و… که در این رابطه می توانید به منابعی در این زمینه مراجعه فرمایید. مانند کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم استاد مطهری، ج 5 که همین سؤال شما برادر عزیز را مطرح کرده و جواب داده اند. و کتاب معارف قرآن استاد مصباح یزدی، ج 3 – 1 و تفسیر شریف المیزان ذیل سوره توحید و آیه شریفه لوکان فیهما آلهه الا الله لفسدنا» (انبیاء، آیه 22). و سایر منابع.
بنابراین در جواب این سؤال , باید به چند نکته توجه داشت :
الف ) قدرت الهی بی نهایت است و حدی برای آن نمی توان فرض کرد.
ب ) همیشه قدرت به امر ممکن تعلق می گیرد ; یعنی , هرکاری که امکان انجام آن باشد متعلق قدرت است .
ج ) وجود شریک برای خدای سبحان محال ذاتی است .
محال بر دو نوع است : عادی و ذاتی .
1) محال عادی , یعنی آن که ممکن است انجام بگیرد ; ولی به طور خارق العاده و از عهده افراد عادی و علت های معمولی خارج است ; نظیر معجزه های پیامبران ; مثلا اژدها شدن عصا محال عادی است ; یعنی , از طریق علت های معمولی امکان ندارد و نیز از عهده افراد عادی خارج است ; ولی کاری است ممکن که با علل غیرعادی (خارق العاده ) و توسط حضرت موسی (ع ) انجام گرفت .
2) محال ذاتی , آن است که اصل فرض آن در ذهن دچار تناقض است ; مثلاا در جای خود ثابت شده است که شریک برای خدا غیرممکن است و وقتی غیرممکن شد, فرض این که (خداوند متعدد باشد) دچار تناقض است; چون خدا یعنی بی نهایت و متعدد بودن یعنی محدود، و محدود و بی نهایت تناقض است.
آرى این فرض درباره دو پادشاه فرضى صادق است، لکن در مورد خداوند فرض نادرستى است چرا؟ براى این که ما خدایى را مى پرستیم که در وجود و کمالات وجودى مثل علم و قدرت و اراده و حیات و امثال آن نامحدود و مطلق باشد و حیطه وجودى اش جایى براى غیر و شریک باقى نگذاشته باشد، ما به چنین موجودى واجب الوجود مى گوییم و خالق هستى. اما در صورت تحقق دو خداوند که هر کدام سرزمینى را اداره مى نمایند مسلماً وجود هر یک از آن ها تا مرز حکومت دیگرى بیشتر ادامه نمى یابد و وجود هر کدام مانع وجود دیگرى است. از این رو هر دو محدود مى شوند چرا؟ براى این که آن ساحتى را که خداى «الف» داراست خداى «ب» فاقد است و آن حکومتى را که خداى «ب» دارا است خداى «الف» واجد نیست. و لذا: اولاً، هر کدام مرکب مى شوند از یک دارایى (حکومتى را که بر آن حکم مى رانند) و از یک نادارى (حکومت رقیب) و هر آن چه که مرکب است محتاج اجزاء خود است. چون اجزاء همیشه مقدم است بر کل مجموعه و شى ء مرکب و محتاج نمى تواند خداى واجب باشد. ثانیاً، موجود محدود در وجود نمى تواند کامل و مطلق باشد و موجود ناقص خود محتاج موجود کامل تر از خویش است، از این رو نمى تواند خدا باشد.
خلاصه این که خداى بزرگ هم واحد است و هم احد، واحد است به معناى این که هیچ شریکى ندارد و حیطه و شدت وجودى اش جایى براى غیر و شریک نگذاشته است. احد است به معناى این که مرکب از اجزاء نیست و هیچ گونه ترکیبى در ذات اقدس الهى راه ندارد. از جمله ترکیب از دارایى و نادارى که بدترین نحو ترکیب است. و لذا خداوند صرف دارایى و وجدان است و هیچ گونه ضعف و نقص و نادارى در ذات اقدسش راه ندارد.
نتیجه این می شود که فرض خدایان متعدد اصلا امکان ندارد، و خدایان ضعیف هم در واقع تناقض است. چون خدا یعنی قدرت و علم و … بی نهایت وقتی ضعیف بود دیگر خدا نیست و محدود است. تصور صحیح معنای خدا این مشکل را حل می کند.
برهان اول از ملاصدرا است که استاد مطهری تقریر خوبی از این برهان دارند که به صورت خلاصه بیان می شود. می فرماید: کثرت فرع بر محدودیت است آنجا که محدودیت نیست کثرت و تعدد معقول نیست واجب الوجود وجود مطلق و بی نهایت است و همان طور که وجود دو عالم جسمانی غیرمتناهی که از نظر ابعاد غیر متناهی باشند تصور ندارد زیرا با نبودن حد و مرزی برای عالم جسمانی هر چه را به عنوان عالم دیگر فرض کنیم عین همین عالم خواهد بود نه عالمی دیگر هم چنین اگر وجودی را مطلق و غیرمتناهی تشخیص دادیم که وجود حق این گونه است. چون هرگونه حد و قید مساوی با مقهوریت است [و حال آن که سبحانه هو الله الواحد القهار] (زمر، آیه 4).
دیگر فرض وجود مطلق دیگر که در عرض او باشد و بتوان آن را دوم این وجود فرض کرد امکان ندارد. لیس فی الدار غیره دیار. خلاصه بیان استاد این است که همان طور که با فرض لا یتناهی بودن عالم جسمانی امکان کثرت و نفوذ منتفی است با فرض وجود مطلق غیر متناهی نیز امکان وجود مطلق دیگری منتفی است بله وجودات متناهی که شأن و جلوه ای از او و در طول او و معلول او هستند نه در عرض او اشکال ندارد که کل عالم جلوه ذات حق است و به همین شیوه فوق می توان کمال مطلق – محض الوجود بودن را حد وسط قرار داد و اثبات کرد فرض تعدد در ذات حق محال است که برای رعایت اختصار صرف نظر کرده و فقط در باب واحد حقیقی و کمال مطلق بودن توضیح مختصری ذکر می کنم وحدانیت و یکتایی خداوند در نظر بسیاری از مردم در قالب وحدت عددی تصور می شود یعنی معنای یکی بودن خدا همان معنایی است که معمولا از عبارت یک خورشید مورد نظر است لکن تأملات عمیق عقلانی و تعالیم عمیق قرآن و سنت اسلامی معنای عمیق تری از وحدت را به ما ارائه می کند که به وحدت حقیقی تعبیر می شود. در وحدت عددی واحد به گونه ای است که وجود مصادیقی متعدد برای آن ممکن است لهذا می توان برای آن دوم و سوم فرض کرد اما واحد حقیقی به گونه ای است که اساسا فرض دو یا سه برای آن ممتنع است. مانند صرف و محض از هر چیزی مثل آب محض و صرف بدون هیچ قیدی که هر چه در جهان آب پیدا کنید داخل در این مفهوم است و تعدد معنا ندارد، لهذا شیخ اشراق به عنوان یک قاعده مهم فلسفی می فرماید «صرف الشیء لایثنی ولا یتکرر» و با تأمل در حقیقت ذات الهی که صرف و محض وجود است و هیچ خلیط و ترکیبی در او راه ندارد. روشن می شود که وحدت خداوند از قبیل وحدت عددی نیست زیرا چنین نیست که به عنوان وجود یک یا چند خدای دیگر را در کنار خداوند واحد ممکن شمرد و الا هر یک قیدی برای تمیز از یکدیگر می خواهند که در این صورت دیگر محض و صرف نیستند پس خداوند واحد است به وحدت حقیقی که فرض وجود دیگری از این وجود محال نامعقول است چنانچه علی(ع) به نحو بسیار زیبا فرمود «واحد لا یعدد؛ خداوند یکتایی است که وحدتش عددی نیست» (نهج البلاغه، خطبه 185).
و در جایی دیگر می فرماید: «… فقول القائل واحد یقصد به باب الاعداد فهذا ما لایجوز لان مالا ثانی له لا یدخل فی باب الاعداد ؛ پس کسی که بگوید خدا یکی است و مقصودش وحدت عددی باشد پس این نوع وحدت شایسته او نیست زیرا آنچه دومی ندارد در اعداد داخل نمی شود» (التوحید، شیخ صدوق، باب 3، حدیث 3).
خلاصه مطالب این شد که عقلا فرض تعدد و وجود دو خدا محال است و دیگر جایی برای طرح این مسأله که خدایان با هم تفاهم کنند باقی نمی ماند.
اما برهان یا حد وسط کمال مطلق بودن خداوند بر محالیت تعدد خدایان.
اگر دو خدا فرض کنیم باید بین آنها تمایز باشد زیرا با انتفاء هرگونه تمایز فرض دو بودن منتفی است. حال با 2 احتمال مواجهه هستیم.
الف) یکی از آن 2 کامل مطلق و دیگری ناقص و فاقد بعضی کمالات در این صورت فقط همان کامل مطلق خداست و این احتمال به وحدت می انجامد.
ب) هر یک از دو خدای مفروض دارای کمالی باشد که دیگری فاقد آن است. در این صورت هیچ یک خدا نیستند. چون هر یک ناقص بود و ناقص طبق فرض نمی تواند خدا باشد و ثانیا مستلزم ترکیب هر 2 است از وجدان کمال و فقدان کمال و در خدا ترکیب راه ندارد اگر بگوید احتمال سومی هم هست که هر یک دارای تمام کمالات باشد می گویم دیگر دوئیت معنا ندارد چون تمایزی در بین نیست. براهین متعدد دیگری نیز در این زمینه ذکر شد مانند برهان تمانع و برهان فرجه و… که در این رابطه می توانید به منابعی در این زمینه مراجعه فرمایید. مانند کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم استاد مطهری، ج 5 که همین سؤال شما برادر عزیز را مطرح کرده و جواب داده اند. و کتاب معارف قرآن استاد مصباح یزدی، ج 3 – 1 و تفسیر شریف المیزان ذیل سوره توحید و آیه شریفه لوکان فیهما آلهه الا الله لفسدنا» (انبیاء، آیه 22). و سایر منابع.
بنابراین در جواب این سؤال , باید به چند نکته توجه داشت :
الف ) قدرت الهی بی نهایت است و حدی برای آن نمی توان فرض کرد.
ب ) همیشه قدرت به امر ممکن تعلق می گیرد ; یعنی , هرکاری که امکان انجام آن باشد متعلق قدرت است .
ج ) وجود شریک برای خدای سبحان محال ذاتی است .
محال بر دو نوع است : عادی و ذاتی .
1) محال عادی , یعنی آن که ممکن است انجام بگیرد ; ولی به طور خارق العاده و از عهده افراد عادی و علت های معمولی خارج است ; نظیر معجزه های پیامبران ; مثلا اژدها شدن عصا محال عادی است ; یعنی , از طریق علت های معمولی امکان ندارد و نیز از عهده افراد عادی خارج است ; ولی کاری است ممکن که با علل غیرعادی (خارق العاده ) و توسط حضرت موسی (ع ) انجام گرفت .
2) محال ذاتی , آن است که اصل فرض آن در ذهن دچار تناقض است ; مثلاا در جای خود ثابت شده است که شریک برای خدا غیرممکن است و وقتی غیرممکن شد, فرض این که (خداوند متعدد باشد) دچار تناقض است; چون خدا یعنی بی نهایت و متعدد بودن یعنی محدود، و محدود و بی نهایت تناقض است.
آرى این فرض درباره دو پادشاه فرضى صادق است، لکن در مورد خداوند فرض نادرستى است چرا؟ براى این که ما خدایى را مى پرستیم که در وجود و کمالات وجودى مثل علم و قدرت و اراده و حیات و امثال آن نامحدود و مطلق باشد و حیطه وجودى اش جایى براى غیر و شریک باقى نگذاشته باشد، ما به چنین موجودى واجب الوجود مى گوییم و خالق هستى. اما در صورت تحقق دو خداوند که هر کدام سرزمینى را اداره مى نمایند مسلماً وجود هر یک از آن ها تا مرز حکومت دیگرى بیشتر ادامه نمى یابد و وجود هر کدام مانع وجود دیگرى است. از این رو هر دو محدود مى شوند چرا؟ براى این که آن ساحتى را که خداى «الف» داراست خداى «ب» فاقد است و آن حکومتى را که خداى «ب» دارا است خداى «الف» واجد نیست. و لذا: اولاً، هر کدام مرکب مى شوند از یک دارایى (حکومتى را که بر آن حکم مى رانند) و از یک نادارى (حکومت رقیب) و هر آن چه که مرکب است محتاج اجزاء خود است. چون اجزاء همیشه مقدم است بر کل مجموعه و شى ء مرکب و محتاج نمى تواند خداى واجب باشد. ثانیاً، موجود محدود در وجود نمى تواند کامل و مطلق باشد و موجود ناقص خود محتاج موجود کامل تر از خویش است، از این رو نمى تواند خدا باشد.
خلاصه این که خداى بزرگ هم واحد است و هم احد، واحد است به معناى این که هیچ شریکى ندارد و حیطه و شدت وجودى اش جایى براى غیر و شریک نگذاشته است. احد است به معناى این که مرکب از اجزاء نیست و هیچ گونه ترکیبى در ذات اقدس الهى راه ندارد. از جمله ترکیب از دارایى و نادارى که بدترین نحو ترکیب است. و لذا خداوند صرف دارایى و وجدان است و هیچ گونه ضعف و نقص و نادارى در ذات اقدسش راه ندارد.
نتیجه این می شود که فرض خدایان متعدد اصلا امکان ندارد، و خدایان ضعیف هم در واقع تناقض است. چون خدا یعنی قدرت و علم و … بی نهایت وقتی ضعیف بود دیگر خدا نیست و محدود است. تصور صحیح معنای خدا این مشکل را حل می کند.