یک الهام الهی قلب مادر را روشن ساخت، الهامی است که ظاهراً او را به کار خطرناکی دعوت میþکند، ولی با این حال از آن احساس آرامش میþنماید.«ما به مادر موسی الهام کردیم که او را شیرده و هنگامی که بر او ترسیدی وی را در دریای نیل بیفکن و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز میþگردانیم و او را از رسولان قرار میþدهیم.»قصص/7. این یک مأموریت الهی است که به هر حال باید انجام شود، و تصمیم گرفت به این الهام لباس عمل بپوشاند و نوزاد خویش را به نیل بسپارد!.به سراغ یک نجار مصری آمد (نجاری که او نیز از قبطیان و فرعونیان بود!) از او درخواست کرد صندوق کوچکی برای او بسازد.نجار گفت با این اوصاف که میþگوئی صندوق را برای چه میþخواهی؟!
مادری که زبانش عادت به دروغ نداشت نتوانست در اینجا سخنی جز این بگوید که من از بنی اسرائیلم، نوزاد پسری دارم، و میþخواهم نوزاد را در آن مخفی کنم.
اما نجار قبطی تصمیم گرفت این خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد، اما چنان وحشتی بر قلب او مستولی شد که زبانش باز ایستاد، تنها با دست اشاره میþکرد و میþخواست با علائم مطلب را بازگو کند، مأمورین که گویا از حرکات او یک نحو استهزاء برداشت کردند او را زدند و بیرون کردند. هنگامی که بیرون آمد حال عادی خود را باز یافت، این ماجرا تکرار شد، و در نتیجه فهمید در اینجا یک سرّ الهی نهفته است، صندوق را ساخت و به مادر موسی تحویل داد.
شاید صبحگاهی بود که هنوز چشم مردم مصر در خواب بود، هوا کمی روشن شده بود، مادر نوزاد خود را همراه صندوق به کنار نیل آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت، و آخرین شیر را به او داد، سپس او را در آن صندوق مخصوصی که همچون یک کشتی کوچک قادر بود بر روی آب حرکت کند گذاشت و آن را روی امواج نهاد.
امواج خروشان نیل صندوق را به زودی از ساحل دور کرده، مادر در کناری ایستاده بود و این منظره را تماشا میþنمود، در یک لحظه احساس کرد قلبش از او جدا شده و روی امواج حرکت میþکند، اگر لطف الهی قلب او را آرام نکرده بود، فریاد میþکشید و همه چیز فاش میþشد!.
قصه های قرآن، حضرت آیت الله مکارم شیرازی
به نقل از سایت تبیان
مادری که زبانش عادت به دروغ نداشت نتوانست در اینجا سخنی جز این بگوید که من از بنی اسرائیلم، نوزاد پسری دارم، و میþخواهم نوزاد را در آن مخفی کنم.
اما نجار قبطی تصمیم گرفت این خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد، اما چنان وحشتی بر قلب او مستولی شد که زبانش باز ایستاد، تنها با دست اشاره میþکرد و میþخواست با علائم مطلب را بازگو کند، مأمورین که گویا از حرکات او یک نحو استهزاء برداشت کردند او را زدند و بیرون کردند. هنگامی که بیرون آمد حال عادی خود را باز یافت، این ماجرا تکرار شد، و در نتیجه فهمید در اینجا یک سرّ الهی نهفته است، صندوق را ساخت و به مادر موسی تحویل داد.
شاید صبحگاهی بود که هنوز چشم مردم مصر در خواب بود، هوا کمی روشن شده بود، مادر نوزاد خود را همراه صندوق به کنار نیل آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت، و آخرین شیر را به او داد، سپس او را در آن صندوق مخصوصی که همچون یک کشتی کوچک قادر بود بر روی آب حرکت کند گذاشت و آن را روی امواج نهاد.
امواج خروشان نیل صندوق را به زودی از ساحل دور کرده، مادر در کناری ایستاده بود و این منظره را تماشا میþنمود، در یک لحظه احساس کرد قلبش از او جدا شده و روی امواج حرکت میþکند، اگر لطف الهی قلب او را آرام نکرده بود، فریاد میþکشید و همه چیز فاش میþشد!.
قصه های قرآن، حضرت آیت الله مکارم شیرازی
به نقل از سایت تبیان