عشق و عقل، این یا آن
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولى
عشق داند که در این دایره سرگردانند
بحث ارتباط عقل و عشق از مباحث شیرینى است که در ادبیات فارسى و عرفان اسلامى درباره آن بسیار سخن گفته شده است .
در این باره سه نظر عمده در میان متفکران و عارفان مسلمان دیده مى شود:
1 . برخى از متکلمان و فلاسفه اصالت را به عقل مى دهند . در نظر این گروه، تنها ارزشى که انسان را به سرمنزل مقصود مى رساند عقل است و عشق سخنانى موهوم وخیالاتى باطل است که به علت سوء مزاج بر انسان عارض مى شود . اگر هدف معرفت الاهى و عبادت است، عقل تنها ابزار شناخت و بندگى به شمار مى آید و عشق گم کردن راه است . (1)
2 . برخى از عرفا اصالت را به عشق مى دهند و بر این اعتقادند که عشق به معناى فنا در معشوق است و با منفعت و منطق منفعت طلبانه که راه عقل شمرده مى شود سازگار نیست; بنابراین، «عقل را با عشق دعوى باطل است » ; زیرا عقل پاى بند انسان است و عشق رها شدن از این پایبندى ها . (2)
3 . در مقابل این دو گروه ى عرفاى محقق و حکماى عارف قرار دارند معتقدند عقل و عشق منافى هم نیستند، ارتباطى تنگاتنگ دارند و انسان براى رسیدن به مقصود نهایى (لقاء الله) به هر دو نیازمند است .
صراحى اى و حریفى گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
حاشا که من به موسم گل ترک مى کنم
من لاف عقل مى زنم این کار کى کنم
مشورت با عقل کردم گفت: حافظ مى بنوش
ساقیا مى ده به قول مستشار مؤتمن
(حافظ)
براى روشن شدن ارتباط و مصاف عقل و عشق و تبیین دلیل نظریه ها، تعریف عقل و عشق ضرورت دارد .
عقل چیست؟
شاید این ادعا صحیح باشد که تعریف هیچ واژه اى به اندازه تعریف عقل مشکل نیست; زیرا پى بردن به حقیقت عقل بسیار مشکل است . در طول حیات بشرى تعاریف مختلفى از عقل ارائه شده است که چه بسا در مقابل هم قرار دارند . به هر حال، در نظر متفکران اسلامى، عقل به دو بخش نظرى و عملى تقسیم مى شود . عقل نظرى عبارت است از قوه اى در آدمى که به واسطه آن تفکر مى کند و سخن مى گوید و مطالب را از هم تمیز مى دهد; (3) به عبارت دیگر، عقل نظرى قوه درک کلیات است . عقل عملى قوه تدبیر زندگى و سعادت اخروى یا قوه تمیز خوب و بد است . عقل به این معنا دو مرتبه دارد: یکى آنچه فقط به تدبیر امور زندگى دنیوى مى پردازد و عقل مصلحت اندیش (فردى یا جمعى) است و از نظر حکماى ما، به تبع قرآن و حدیث، عقل بدلى، نیرنگ و شیطنت است . (4) نه عقل حقیقى; و دوم عقل ایمانى که شهوات و تمایلات باطل را در بند مى کشد و سعادت دنیوى و اخروى انسان را حاصل مى کند .
عقل ایمانى چو شهنه عادل است
پاسبان و حاکم شهردل است . . .
عقل در تن حاکم ایمان بود
که ز بیش نفس در زندان بود . . .
عقل ضد شهوت است اى پهلوان
آنکه شهوت مى تند، عقلش مخوان
(مولوى)
بنابراین، در یک نگاه کلى، عاقل کسى است که داراى قدرت فهم و تجزیه و تحلیل است; عنان زندگى خود را به دست عقل داده و شهوات و نفسانیت را در بند کرده است . (5)
عشق چیست؟
عشق از ماده «عشق » بر گرفته شده است و در عربى نام گیاهى است که به هر چیز برسد در آن مى پیچد; آن را تقریبا محدود و محصور مى کند و در اختیار خود قرار مى دهد . این گیاه در فارسى پیچک خوانده مى شود . در انسان حالت محبت شدید که او را منحصرا متوجه محبوب مى کند، نوعى یگانگى بین فرد و محبوبش به وجود مى آورد و همه چیز فرد را در اختیار محبوبش قرار مى دهد، عشق خوانده مى شود . (6)
عشق دو مرتبه دارد: یکى عشق مجازى که شاید ترجمه آن به دلبستگى مناسب تر باشد; یعنى عشقى که نفسانى و غریزى است و با رسیدن به معشوق و مقصود و اطفاى غریزه خاموش و ساکت مى شود; و دیگر عشق حقیقى و روحانى که روح انسان و حقیقت انسان با آن همراه است; زیرا انسان عاشق خدا است و همواره مى خواهد با او متحد شود; و این همان معناى فنا فى الله است، (7) محى الدین ابن عربى در تعریف عشق مى نویسد: «العشق و هو افراط المحبة و کنى عنه فى القرآن «بشدة الحب » فى قوله الذین آمنوا اشد حبا لله و هو قوله «قد شفقها حبا» اى صارحبها یوسف على قلبها کالشفقان و هى الجلدة الرقیة التى تحتوى على القلب فهى ظرف له محیطة (8) ; عشق عبارت از افراط در محبت است و قرآن از آن به محبت شدید یاد کرده است: «الذین امنوا اشد حبا لله » (9) (کسانى که ایمان آوردند، شدیدترین محبت را به خدا دارند) و [همچنین از آن به شفاق (پرده دل) و حالت شیفتگى و جنون] یاد کرده است; [در قصه علاقه زلیخا به یوسف] مى فرماید: «قد شقفها حبا (10) (عشق این جوان [یوسف] در اعماق قلب او [زلیخا] نفوذ کرده است) و معناى آن به این است که حب همانند پرده و پوسته اى نازک قلب زلیخا را در برگرفت و بر آن محیط گشت .
عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قیر روشن شدم از نور عشق
عرفا فقط عشق حقیقى را عشق مى دانند که همان فناى فى الله و عشق به معشوق حقیقى است و هیچ گاه خاموش نمى شود . هر دو تعبیر عشق در روایات ما آمده است . در عشق مجازى که شدیدا انکار و تقبیح شده، روایات متعدد است; براى مثال امام صادق (ع) درباره عشق سؤال شد، فرمود: «دل هایى که از یاد خدا خالى است، خداوند دوستى دیگرى را به آن ها مى چشاند .» (11) امیرمؤمنان (ع) نیز فرمود: «عشق بیمارى است که نه اجر دارد و نه بدل .» (12)
درباره عشق حقیقى و ممدوح در روایات آمده است: «قال رسول الله (ص) افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجده; با فضیلت ترین مردم کسى است که به عبادت عشق مى ورزد و دست به گردن آن مى آویزد و آن را با قلبش دوست دارد و با بدنش به آن اقدام مى ورزد . . . .» (13) روشن است که عبادت وسیله تقرب به معبود است و عشق به عبادت مقدمه عشق به معبود .
البته رسیدن به کنه عشق حقیقى و بیان آن امکان ندارد . بنابراین، ادبیات عرفانى به تمثیل روى آورده و کوشیده است با بیان تمثیلى شمه اى از آن حقیقت را بازگو کند .
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل مانم از آن
(مولوى)
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
بشوى اوراق اگر همدرس مایى
که علم عشق در دفتر نگنجد
(حافظ)
«اى درویش، از عشق حقیقى – آن چنان که حق عشق است – نمى توانم نوشت، که مردم فهم نکنند و کفر دانند; اما از عشق مجازى چیزى بنویسم تا عاقلان از این جا استدلال کنند .» (14)
مصاف عشق و عقل
به نظر مى رسد، با روشن شدن تعریف عقل و عشق، نظر دقیق تر به ارتباط آن ها ممکن گردیده است . مى توان این بحث را در چهار بند خلاصه کرد:
1 . اگر منظور از عقل، عقل بدلى باشد که تمام توجه اش دنیا و زندگى دنیوى است، این عقل مصلحت اندیش را با عشق کارى نیست; از بن با آن مخالف است و آن را فقط خیالات عاشقانه و هوس هاى جوانى مى پندارد; اما منظور عرفا و حکماى ما از عقل این عقل نیست; زیرا این عقل در حقیقت بى عقلى بزرگ است .
2 . اگر منظور از عشق، عشق مجازى یعنى دلبستگى به شهوات و نفسانیت و غرائز است، عقل خدابین و ایمانى چنین عشقى را محکوم مى کند; زیرا عقلى که رو به سوى خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمى پسندد; مخصوصا اگر شهوت به حد افراط برسد .
3 . اگر منظور از عقل، عقل متعارف ایمانى و مراد از عشق، عشقى حقیقى و فناى فى الله باشد، این دو در مراحلى درگیرى دارند; زیرا عقل دربند منفعت آدمى است و تمام اعضا و جوارح آدمى را به بند منفعت طلبى خود در مى آورد; و عشق که عبارت از ایثار و از خودگذشتگى و فداکارى در راه معشوق است، به هیچ وجه با خودمحورى سازگار نیست .
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده
به جز از عشق تو باقى همه فانى دانست
اى که از دفتر عقل آیت عشق آموزى
ترسم این نکته به تحقیق ندانى دانست
راهى است راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و مى بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
حریم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است
کس آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى
عشق داند که در این دایره سرگردانند
امثال این تعبیرات در اشعار فارسى فراوان است; زیرا کار عقل مصحلت اندیشى و مصلحت طلبى است و کار عشق از خود بى خود شدن . عرفا کاملا منکر عقل متعارف نبوده، آن را مانند چراغ و نردبان براى ترقى در عالم معنا لازم مى دانند; البته وقتى انسان به بالا رسید، دیگر به آن نیاز ندارد; به عبارت دیگر، در مرحله اول لازم است و در مراحل بالاتر حجاب و زیان . سعدى در این باره مى گوید: «عقل با چندین شرف که دارد نه راه است بلکه چراغ راه هست، و اول راه ادب طریقت است و خاصیت چراغ آن است که به وجود آن راه از چاه بدانند و نیک از بد بشناسند و دشمن از دوست فرق کنند و چون آن دقایق را بدانست برین برود که شخص اگر چه چراغ دارد تا نرود بمقصد نرسد .» (15)
عرفان رهروان راه عشق را دعوت مى کند از استدلال هاى خشک و خسته کننده که چه بسا ره به جایى نمى برد، لحظه اى فاصله بگیرند و گوش و چشم خود را به حقایق ازلى و ابدى عالم باز کنند . تلاش عرفان باز کردن راه شهود است . شهود معنوى که آمد و روح صیقل خورد، حظ روحى حاصل مى شود و خدا بنده اش را به آن مسیرى که لازم انسانیت او است، سوق مى دهد; زیرا در وراى قیل و قال ها حقیقتى وجود دارد که نیاز است از آن سخن گفته شود; و آن معرفت عشقى است که حکمت به معناى حقیقى کلمه است و اگر کسى به آن (عرفان) راه نیابد، حقیقت درونى خود را نشناخته است . در روایات ما به این مساله اشاره رفته است . امام صادق (ع) مى فرماید: «بندگان سه گروهند: گروهى خداى عزوجل را از ترس عبادت مى کنند، آن بندگى بردگان است . گروهى خداى تبارک و تعالى را براى به دست آوردن ثواب بندگى مى کنند، این عبادت مزد بگیران است; و گروهى خداى عزوجل را به خاطر محبت او بندگى مى کنند، آن بندگى آزادگان و بهترین و برجسته ترین عبادت است .» (16)
امام على (ع) مى فرماید: «خدایا، تو را از ترس عقابت و به طمع ثوابت پرستش نکردم، بلکه چون تو را براى عبادت شایسته یافتم، سر بر بندگیت ساییدم .» (17)
روایات در این باره بسیار است . معناى این روایات آن است که گروهى خدا را تنها به نفع شخص خود و براى رسیدن به مقاصد خود عبادت مى کنند . آن ها به مقصود خود (فرار از عذاب و رسیدن به ثواب) مى رسند، اما به مقام عالى که همان لقا الله و دیدار یار است، نائل نمى آیند; زیرا براى این کار باید از «هر چه رنگ تعلق دارد آزاد شوند» . تقبیح عابد و زاهد در اشعار نیز به همین معنا است; زیرا آن ها به وجه عالى محبت نرسیده اند .
4 . عشق حقیقى و عقل بالغ هیچ منافاتى با هم ندارند و در سیر و سلوک روحانى همواره همراهند; زیرا عشق به معناى فناى فى الله است و عقل برین به معناى ذوب شدن در توحید . «انسان آنگاه که به مرحله عشق مى رسد تازه مى فهمند که عقل حقیقى همان «عقل برین » است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل مى پندارند .» . (18)
کوه عقل و بیابان جنونم داده اند
حیرتى دارم از این، کین هر دو چونم داده اند
(فیض کاشانى)
بنابراین، در بررسى رابطه عقل و عشق سه گزاره زیر رخ مى نماید:
1 . عشق محصول شناخت است . انسان با براهین عمیق عقلى (عقل نظرى) به خدا ایمان مى آورد و با عزم و شوق و عشق و اخلاص از راه عقل عملى به او راه مى یابد . اما این مرحله اول راه است .
2 . عقل در برابر عشق باطل مى ایستد و آن را که در بند شهوات بودن است، محصور و محکوم خود مى کند . عقل شهوت و غضب و غرائز را در بند مى کشد و به خدمت انسان در مى آورد .
3 . انسان وقتى به مرحله عشق رسید، عقل متعارف را کنار مى گذارد – چنان که انسان مؤمن در مرحله ابتدایى عقل بدلى را کنار مى نهد – و آنگاه به مقام حقیقى عقل بار مى یابد . در این صورت عشق فرمانرواى عقل است . عشق در وجود انسان مانند حاکم است و عقل وزیر و مستشار او به شمار مى آید . در این مرحله، انسان سالک به مقام جمع عقل و عشق مى رسد; زیرا عقل برین همان عشق به عبادت و فقط دیدن معبود است . (19)
——————-
پى نوشت:
1 . تمهید القواعد، ابن ترکه اصفهانى، ص 49; بحارالانوار، ص 67، ص 253 و 254 .
2 . انسان کامل، استاد مطهرى، ص 50 و 51 .
3 . رسائل اخوان الصفا، ج 3، ص 228 .
4 . اصول کافى، کلینى، ج 1، ص 11 .
5 . براى توضیح بیش تر معناى عقل به اصول کافى «کتاب العقل و الجهل » جلد اول و شروح آن، اشارات و تنبیهات ابن سینا، نمط سوم، علم الطبیعیات، فصول 9- 15 و ترجمه و شرح فارسى آن، دکتر ملکشاهى، ص 177- 204، فرهنگ معارف اسلامى، سید جعفر سجادى، جلد 3، ص 300- 322 و نشان از بى نشان ها، على مقدادى اصفهانى، ج 1، ص 201- 209 مراجعه کنید .
6 . مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 3، رساله فى حقیقة العشق، ص 286 و 287; فطرت، استاد مطهرى، براى تعریف تفصیلى عشق و نظرات درباره آن به کتاب عشق در ادب فارسى، دکتر ارژنگ مدى، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى مراجعه شود . همچنین به کتاب نشان از بى نشان ها، ج اول، ص 220- 229 و والانسان الکامل، عزیز الدین فمنى، ص 118- 112 .
7 . فطرت، استاد مطهرى، ص 91- 95 .
8 . الفتوحات المکیه: ج 2، ص 323 .
9 . البقره (2): 165 .
10 . یوسف: 30 .
11 . علل الشرایع، شیخ صدوق، ج 1، ص 140 .
12 . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 253 .
13 . الکافى: 2، ص 83 .
14 . الانسان الکامل، ص 115 .
15 . کلیات سعدى، ص 889 .
16 . الکافى، ج 2 . ص 833 .
17 . بحارالانوار، ج 41، ص 14 .
18 . تفسیر موضوعى قرآن، آیت الله جوادى آملى، ج 11، ص 71 و 72 .
19 . آیت الله جوادى، همان، ص 62- 72; نشان از بى نشان ها، ج 1، ص 206 .
——————————
——————————
رابطه عقل و عشق تا کجا است؟
مشورت باعقل کردم گفت حافظ مى بنوش
ساقیا مى ده به قول مستشار مؤتمن
رابطه عقل و عشق تا کجا است؟ امام حسین (ع) روز عاشورا کارى عاقلانه انجام داد یا عاشقانه؟ آیا در جنگ موارد غیرقابل درک عقلى وجود داشت؟ اگر واقعا این طور است، ملاک هاى این نوع پدیده ها چیست؟
چنان که گذشت، عقل متعارف و عشق حقیقى در مراحل اولیه با یکدیگر درگیر مى شوند; اما سالک در مراحل نهایى عقل متعارف راکنار مى گذارد و به عقل برین مى رسد . در این مرحله، عقل کاملا با عشق هماهنگ مى شود . نمونه کامل این هماهنگى را در قیام حسینى مى بینیم . بنابراین، مناسب مى نماید در این مجال هر چند به اختصار چگونگى ارتباط عقل و عشق سالک راه یافته به کوى دوست بررسى شود .
چگونگى ارتباط عقل و عشق
عرفا در کتب خود رابطه عقل و عشق را به خوبى تبیین کرده اند . از آن جا که تحلیل همه این آثار ممکن نیست، تنها یک کتاب به اجمال تحلیل مى گردد .
داستان دل انگیز «حسن و دل » سیبک نیشابورى از روش بهتر و دقت بیش تر بهره مى برد . از این رو، تحلیل اجمالى آن سودمند است . درباره این کتاب باید یادآور شد، عشق واقعى دیدنى و چشیدنى است نه گفتنى . بله، مى توان راه را نشان داد که این هم کار عقل است . بنابراین، عرفا به تمثیل و داستان متوسل شده اند . «حسن و دل » در قالب داستان نگارش یافته است . سیبک نیشابورى اعضا و جوارح آدمى را که جهان صغیر است، جهان کبیر فرض کرده و داستان را در محور دو قهرمان اصلى، دل (فرزند عقل) و حسن (دختر عشق) نگاشته است . عقل پادشاه کشور مغرب تن است و عشق پادشاه مشرق تن که آب حیات در آن قرار دارد . دل به دنبال چشمه آب حیات است که در شهر دیدار نهان است و حسن حاکم آن شهر . دل پس از دشوارى هاى فراوان به شهر دیدار مى رسد; اما در این شهر در دستان «غمزه جادو» ، سرور تیراندازان حسن، اسیر مى شود . آن ها در این گیر و دار در مى یابند با هم برادرند و حسن، دختر پادشاه عشق، خواستار دل مى شود . دل نیز با دلالت خیال و نظر به عشق حسن گرفتار مى آید . عقل با دلالت وزیرش «وهم » دل و نظر و خیال را به زندان مى افکند . نظر خود را رها مى سازد و به شهر دیدار نزد حسن باز مى گردد . در این میان بین سپاه عقل و حسن درگیرى روى مى دهد و حسن قلعه ها و شهرهاى عقل را تسخیر مى کند . عقل، براى مقابله با سپاه حسن، دل را از بند آزاد مى کند; او را براى تسخیر شهر عشق بدان دیار رهسپار مى سازد و خود در پى اش روان مى شود . حسن از عشق یارى مى جوید . در جنگ، دل اسیر حسن مى شود . ابتدا او را به «چاه ذقن » مى افکند و آنگاه با دست تبسم آزاد مى سازد . عقل نیز اسیر زلف شده، در سرزمین چین به زنجیر کشیده مى شود . بدین ترتیب، مغرب بدن به تصرف مشرق آن در مى آید .
حسن و دل به وصال هم مى رسند; اما «غیر» که همان «وهم » در قصه عقل و عشق ابن ترکه و قوه واهمه از نظر فلاسفه است، با نیرنگ این دو را از هم جدا مى سازد و بار دیگر دل در سرزمین فراق در بند مى گردد . در این میان، نیرنگ غیر آشکار مى شود; حسن از کرده خود پشیمان مى شود; همت به مدد عقل و دل مى آید; این بار اندیشه جاى جنگ را مى گیرد; عشق عقل را به وزارت و دل را به دامادى خود برمى گزیند .
«القصه مهر عقل را از چین به شهر بدن رسانید، عشق را بر مسند وزارت نشاند و همت سپاه به قلعه هجران کشید و دل را از بند و قید برهانید و رقیب را به جاى او بند نهاد و آتش غیرت بر افروخت و غیر جادو را بسوخت و از آن جا به شهر دیدار پیوست و میان حسن و دل عقد وصلت بست .»
این داستان سمبلیک و عرفانى ارتباط عقل و عشق را به خوبى بیان مى دارد . دل فرزند عقل رمز و نهاد قلب است که در قرآن با الفاظى چون «قلب » و «اولو الالباب » و در ادب فارسى به نام «صاحب دل » مورد تایید قرار گرفته است . دل طالب شناخت و شهود ذات حق تعالى است که چشمه آب حیات جاودانى انسان است . واقعیت این است که عقل در عین حال که چراغ هدایت است و مسیر را روشن مى کند، خطاپذیر و مانند پاى چوبین سخت بى تمکین است . دل که راه اشراق و شهود و عقل قدسى است، از خطا مصون و همواره در پى محبوب و معشوق خویش است . حسن کنایه از آیات و نشانه هاى الاهى در درون آدمى است که براى هدایت وى به ودیعت نهاده شده اند . جنگ و تعقیب در جایى است که عقل متعارف در بند وهم و استدلال است . اما دل خود را در بند جنگ نمى بیند، عاقبت تمکین مى کند، راه جنگ و تفرقه در مملکت بدن به راه اندیشه منتهى مى شود و عشق و عقل همراه مى گردند . عقل وزیر عشق مى شود و دل به وصال حسن مى رسد . بدین ترتیب، عقل با عشق منافات ندارد و چون هر دو ارزش وجودى انسان و هدیه خداى تبارک و تعالى به اویند، اگر با هم همراه شوند، انسان کامل به مقصد و مقصود خود که همان سیر الى الله و لقاء الله و دیدار یار است، نائل مى آید .
عقل و عشق در قیام حسینى (ع)
در جامعه بشرى، افراد عاقل و تیزبین که با عقل خود راه بشر را روشن کرده اند، کم نیستند; اما آن ها نتوانستند تمام راه را نشان دهند . بدین دلیل است که ما نیازمند انبیا و اولیاى الاهى هستیم; بزرگانى که راه را به وسیله عقل قدسى و عقل برین و عقل حقیقى پیدا کرده اند نه از طریق عقل متعارف . جریان کربلا از جهتى جنگ بین عقل و عشق بود و از جهتى هماهنگى کامل عقل و عشق .
بسیارى از مؤمنان و علما و عقلاى زمان امام حسین (ع)، وى را از حضور در صحنه کربلا بازمى داشتند یا به او توصیه مى کردند خاندان خود را در این سفر بدون بازگشت همراه نبرد . اینان عاقلانى بودند که به فضائل اخلاقى ایمان داشتند; ولى همه امور را بر اساس عقل مصلحت اندیش مى سنجیدند و مرگ و آوارگى و اسارت را که رهاورد این سفر بود، خوش نداشتند . از جانب دیگر، امام حسین (ع) نیز مرگ و آوارگى و اسارت را مى دید، اما او عاشق بود; به نداى «ارجعى الى ربک » پاسخ مى داد و به وسوسه هاى عقل دوراندیش توجه نداشت . امام حسین (ع) که در مرحله عشق حقیقى در حق تعالى مستغرق بود، دفاع از حق را تنها در مرگ و آوارگى و اسارت خود و خاندانش مى دید; و چنین هم کرد . حافظ مى گوید:
هش دار که گر وسوسه عقل کنى گوش
آدم صفت از روضه رضوان به درآیى
تا فضل و عقل بینى بى معرفت نشینى
یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستى
در کارخانه اى که ره عقل و فضل نیست
وهم ضعیف اى فضولى چرا کند؟
این همان جهاد اکبر است که نبرد عقل متعارف و عشق حقیقى نیز خوانده مى شود . جهاد اکبر به معناى جانبازى در میدان عشق براى رسیدن به دیدار یار است .
در این موقعیت، کسانى که در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر مى داشتند، مى گفتند: در شرایطى که یار و یاور نیست و دشمن در اوج اقتدار است، باید تقیه کرد و سکوت; اما در نظر امام حسین (ع) که از این حصار بیرون رفته و به مرحله عقل برین و قدسى رسیده بود، عقل و عشق یک فتوا مى دادند: در حریم دفاع از محبوب باید از جان و فرزند و خاندان گذشت; و این تفسیر سخن امیر مؤمنان (ع) است . آن حضرت، وقتى در جریان جنگ صفین به سرزمین کربلا رسید، فرمود: «این جا اقامتگاه سواران و آرامگاه عاشقان شهید است .»
آرى، در قیام حسینى عقل متعارف متحیر است و فتوا به سکوت مى دهد; اما عقل برین و قدسى که به قله عشق و شهود رسیده، با محاسبه دقیق و ارزیابى کامل، راه درست را از نادرست به احسن وجه تشخیص مى دهد و هرگز در بند عقل متعارف که در حقیقت همان وهم است; محدود و محصور نمى شود .
امروزه بر همگان روشن است که اگر امام حسین (ع) نصیحت عاقلان آن روز را مى پذیرفت، از اسلام تنها اسمى باقى مانده بود; واقعیت و حقیقت آن در بند بنى امیه اسیر مى شد و به دست ما نمى رسید; فداکارى حسینى که آمیختگى عشق و عقل برین بود، اسلام را از خطر نابودى و سقوط به دست اراذل بنى امیه محفوظ داشت; زیرا عقل در قلمرو عشق به محاسبه و برنامه ریزى پرداخت و راه را از چاه نشان داد; و این است معناى هماهنگى عقل و عشق در قیام حسینى .
امام راحل و سلحشوران جبهه هاى نور نیز رشحه اى از رشحات عشق حسینى را با خود همراه داشتند . عقل متعارف نه تنها آن ها را از راه خود باز مى داشت، بلکه شماتت هم مى کرد; اما عشق و عقل برین آن ها را راه مى برد . اگر عشق الاهى نبود، هیچ گاه انقلاب اسلامى به ثمر نمى رسید و هیچ گاه جنگ و دفاع مقدس نتیجه نمى داد; زیرا هیچ گاه عقل به رفتن روى مین فتوا نمى دهد . عشق است که از خودگذشتگى را نزدیک ترین طریق رسیدن به «لقاءالله » مى داند . از خودگذشتگى اى که در عین حال با محاسبه دقیق براى فتح و پیروزى اسلام همراه است . نسفى مى گوید: «اى درویش، عشق براق سالکان و مرکب روندگان است . هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد، عشق در یک دم آن جمله را بسوزاند و عاشق را پاک و صافى گرداند . سالک به صد چله آن مقدار سیر نتواند کرد که عاشق در یک طرفة العین کند . از جهت آن که عاقل در دنیا است و عاشق در آخرت است و نظر عاقل در سیر به قدم عاشق نرسد .»
آرى، بهترین تفسیر از واقعه عاشورا از زبان عقل برین و عشق کامل حضرت زینب کبرا (س) شنیده شد . ابن زیاد به روش جبرگرایان کردار خود و سربازانش را به خدمت نسبت داد و گفت: «چگونه دیدى کارى که خدا با برادر و خاندانت انجام داد؟» حضرت زینب فرمود: «ما رایت الا جمیلا، هولاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم; جز خوبى چیزى ندیدم . آن ها گروهى بودند که خداى سرنوشتشان را شهادت قرار داده بود و به خوابگاه ابدى خود رفتند .» این سخن تنها بر زبان کسانى جارى مى شود که سوار بر مرکب عشق قله هاى کمال را در نوردیده اند . شیخ اشراق مى گوید:
گر عشق نبودى و غم عشق نبودى
صدها سخن نغز که گفتى که شنودى؟
گر باد نبودى که سر زلف ربودى
رخساره معشوق به عاشق که نمودى؟
کربلا و عاشورا نهایت زیبایى است و دست عقل متعارف از ادراک سر جاودانگى آن کوتاه است; چنان که عطار مى گوید:
عقل کجا پى برد شیوه سوداى عشق
باز نیابى به عقل سر معماى عشق
خاطر خیاط عقل گرچه بسى بخیه زد
هیچ قبایى ندوخت لایق بالاى عشق
اسرار نور عشق در گنجینه اى است که تنها «طائفة الله » از آن با خبرند . «طائفة الله » همان اهل ولایتند که به نور متابعت حضرت قرآن و عترت، آیینه عقل را از ظلمات طبیعت پاک کرده و از پوسته وهم و خیال در آورده اند . آن ها عقل پاک و قدسى را که هیچ غبارى در آن نیست، وزیر دادگر وجود خود قرار داده اند و به نور آن، به بالاترین مدارج رسیده اند; و این مرحله اى است که فقط در سایه عنایت امام هر زمان حاصل مى شود . عاشوراییان و کربلاییان در سایه نور حسینى به این مقام رسیدند . این مقام مختص کسانى است که عشق برین و عقل قدسى را با هم جمع کرده اند .
—————-
پى نوشت:
1 . رساله عقل و عشق، سعدى، چاپ شده ضمن کلیات سعدى، تصحیح فروغى، ص 888- 891; عقل و عشق یا مناظرات خمس، ابن ترکه، تصحیح اکرم جودى نعمتى، دفتر میراث مکتوب; مقامات عقل و عشق، خواجه عبدالله انصارى، این کتاب در مجموعه سه روایت از حکایت عشق به اهتمام فرزانه نیکوکارى به وسیله انتشارات طهورى چاپ شده است; فى حقیقه العشق یا مونس العشاق، شیخ اشراق، چاپ شده در همان، ص 29- 53 و همچنین مجموعه آثار شیخ اشراق، جلد سوم; رساله حسن و دل، محمد بن یحیى سیبک نیشابورى، به کوشش دکتر غلامرضا فرزانه پور .
2 . بحارالانوار، ج 41، ص 295 .
3 . آیت الله جوادى آملى، همان و بنیان مرصوص امام خمینى، ص 38- 69 .
4 . الانسان الکامل، ص 114 و 115 .
5 . بحارالانوار، ج 45، ص 115 و 116 .