آیین وهابیت، فرقه ای ساخته و پرداخته «محمدبن عبدالوهاب» (1206 – 1115 هـ.ق) نجدى است. اندیشه هاى محمدبن عبدالوهاب تماما تحت تاثیر «ابن تیمیه» است1 و نگاشته هاى او بنیادهاى اعتقادى وهابیان را تشکیل مى دهد. بخشی از افکار ابن تیمیه، عادى جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیاى الهى است و اینکه آنان پس از مرگ، کوچک ترین تفاوتى با افراد عادى ندارند! او در این راستا، مسائلى را مطرح مى کند که همگى یک هدف را تعقیب مى کنند و آن عادى جلوه دادن منزلت پیامبران – به خصوص پیامبر اسلام و اولیاى بزرگ دین – است. بر این اساس مى گوید: 1. سفر براى زیارت پیامبر (صلى الله علیه وآله) حرام است؛ 2. کیفیت زیارت پیامبر (صلى الله علیه وآله) ، از کیفیت زیارت اهل قبور تجاوز نمى کند؛ 3. هر نوع پناه و سایبان بر قبور حرام است. 4. پس از در گذشت پیامبر (صلى الله علیه وآله) ، هر گونه توسل به آن حضرت بدعت و شرک است؛
5. برگزارى مراسم جشن و شادى در تولّد پیامبر (صلى الله علیه وآله) ، بدعت به شمار مى رود.
زیر بناى آرا و نظریات او در این مسائل این است که براى توحید و شرک، تعریف درست و حدّ منطقى قائل نشده و روى انگیزه خاصى، آنها را شرک و بدعت و یا لااقل حرام مى داند.
او در این قسمت، آرا و نظریاتى را مطرح مى کند که پیش از او، احدى از علماى اسلام نگفته است. وى با لجاجت خاصى، به جنگ همه مى رود. از این جهت از همان زمان و پس از آن، افکار عمومى اهل سنت بر او شورید. او بارها دستگیر و زندانى شد و ده ها کتاب بر رد اندیشه هاى وى به نگارش درآمد.
وقتى «ابن تیمیه» آرا و عقائد خود را درباره زیارت قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسافرت براى آن آشکار ساخت و آن را حرام دانست؛ از طرف علما و دانشمندان اهل سنت مصر و شام، مورد نقد قرار گرفت و کتاب هاى ارزشمندى در رد وى نوشته شد2.
افزون بر مخالفت قضات چهارگانه اهل سنت، سران آنان در مصر و شام به تفسیق او پرداخته و او را فردى منحرف معرفى کردند. «ذهبى» دوست معاصر «ابن تیمیه»، در نامه دوستانه اى او را در اشاعه و گسترش فساد، همتاى حجّاج خواند3.
غائله ابن تیمیه با مرگ او فروکش کرد. شاگرد معروف او «ابن القیم»، به ترویج آراى استاد پرداخت؛ ولى چندان نتیجه نگرفت. او نیز در سال 751 هـ.ق درگذشت و با مرگ او، مکتب استادش به دست فراموشى سپرده شد.
در اواسط قرن دوازدهم هجرى4 بار دیگر اندیشه هاى «ابن تیمیه» به وسیله شخصى به نام «محمد» فرزند «عبدالوهاب» در سرزمین «نجد» احیا شد.
پدر «عبدالوهاب» با عقاید فرزند خود مخالف بود؛ از این رو، تا پدر در قید حیات بود، وى از اظهار آنها خوددارى مى کرد. وقتى پدر در سال 1153 هـ.ق درگذشت، او عرصه را براى نشر عقاید خود مناسب دید؛ لذا با همکارى امیر شهر «عُیَیْنَه» به نام «عثمان بن حمد»، به نشر آنها پرداخت. چیزى نگذشت که «عثمان» از طرف امیر «احساء»، مورد توبیخ قرار گرفت. او نیز ناچار شد عذر «شیخ» را بخواهد و او را از «شهر» بیرون کند.
«شیخ محمد» در سال 1160 هـ.ق از شهر «عیینه» بیرون رفت و رهسپار «درعیه» شد. در آن زمان ریاست شهر با «محمدبن سعود»، (جد آل سعود) بود؛ سرانجام میان آن دو، ارتباط برقرار شد. امیر شهر، به او وعده پشتیبانى داد و او نیز به امیر، نوید قدرت و غلبه بر بلاد داد.
شیخ دعوت خود را تحت عنوان «توحید» و مبارزه با شرک آغاز کرد و دیگران – به جز خود و پیروان مکتبش – را مشرک معرفى کرد. حملات او به اطراف و اکناف نجد، آغاز گردید. نفوس زیادى از زن و مرد و کودک قبایل اطراف، به دست اتباع شیخ کشته شدند و اموال زیادى تحت عنوان «غنایم از مشرکان» گرد آمد.
در زمانى که «شیخ محمد» به «درعیه» آمد و با «محمدبن سعود» توافق کرد، مردم آنجا در نهایت تنگدستى و احتیاج بودند.
«آلوسى» از قول «ابن بشر نجدى» نقل مى کند: «من (ابن بشر) در اول کار شاهد تنگدستى مردم «درعیه» بودم، سپس آن شهر را در زمان «سعود» مشاهده کردم. مردم از ثروت فراوان برخوردار شدند و سلاح هاى ایشان با زر و سیم زینت یافت. بر اسبان اصیل و نجیب سوار مى شدند و جامه هاى فاخر در برمى کردند. از تمام لوازم ثروت بهره مند بودند ؛ به حدى که زبان از شرح و بیان آن قاصر است!
روزى در یکى از بازارهاى «درعیه» ناظر بودم که مردان، در طرفى و زنان در طرف دیگر قرار داشتند. در آنجا طلا و نقره، اسلحه، شتر، گوسفند، اسب، لباس هاى فاخر، گوشت، گندم و دیگر مأکولات به قدرى زیاد بود که زبان از وصف آن عاجز است. تا چشم کار مى کرد، بازار دیده مى شد و من فریاد فروشندگان و خریداران را مى شنیدم که مانند همهمه زنبور عسل، درهم پیچیده بود. یکى مى گفت: فروختم و دیگرى مى گفت: خریدم».
«ابن بشر» شرح نداده است که این ثروت هنگفت، از کجا پیدا شده بود؛ ولى با قرائن تاریخى، معلوم مى شود اینها از جنگ با مسلمانان قبایل و شهرهاى دیگر «نجد» – به جرم موافقت نکردن با عقاید وى – و غارت کردن اموال آنان، به دست آمده است.
روش «شیخ محمد» در مورد غنایم جنگى، این بود که آن را هر طور مایل بود به مصرف مى رساند و گاهى تمام به دو یا سه نفر عطا مى کرد. غنایم هر چه بود، در اختیار شیخ قرار داشت و امیر نجد هم با اجازه او، مى توانست سهمى ببرد.
یکى از بزرگ ترین نقاط ضعف «شیخ»، این بود که با مسلمانانى که از عقاید کذایى او پیروى نمى کردند، معامله کافر حربى مى کرد و براى جان و ناموس آنان، ارزشى قائل نبود!! کوتاه سخن اینکه، «محمدبن عبدالوهاب» به توحید با تفسیر غلطى که مى گفت، دعوت مى کرد و هرکس مى پذیرفت، خون و مالش سالم مى ماند؛ وگرنه خون و مالش، مانند کفار حربى، حلال و مباح بود.
جنگ هاى «وهابیان» در «نجد» و خارج از «نجد» – از قبیل «یمن» و «حجاز» و اطراف «سوریه» و «عراق» – بر همین پایه قرار داشت. هر شهرى که با جنگ و غلبه بر آن دست مى یافتند، بر ایشان حلال بود. اگر مى توانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار مى دادند؛ اگر نه به غنایم آنها اکتفا مى کردند5.
کسانى که با عقاید او موافقت کرده و دعوت او را مى پذیرفتند، مى بایست با او بیعت کنند. و اگر کسانى به مقابله برمى خاستند، کشته مى شدند و اموالشان تقسیم مى گردید! به عنوان نمونه سیصد مرد از اهالى یک قریه به نام «فصول» در شهر «احساء» را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند6.
«شیخ محمدبن الوهاب» در سال 1206 هـ.ق در گذشت7 و پس از او پیروانش به همین روش عمل کردند. در سال 1216 هـ.ق «امیر سعود» وهّابى، سپاهى مرکب از بیست هزار مرد جنگى تجهیز کرد و به شهر کربلا حمله ور شد. کربلا در این ایام در نهایت شهرت و عظمت بود و زائران ایرانى و ترک و عرب بدان، روى مى آوردند. «سعود» پس از محاصره شهر، سرانجام وارد آن گردید و کشتار سختى از مدافعان و ساکنان آن نمود.
سپاه «وهابى» چنان رسوائى در شهر کربلا به بار آورد که به وصف نمى گنجد. پنج هزار تن یا بیشتر (تا بیست هزار هم نوشته اند) را به قتل رسانیدند. پس از آنکه «امیر سعود» از کارهاى جنگى فراغت یافت، به طرف خزینه هاى حرم امام حسین (ع) متوجه شد. این خزاین، از اموال فراوان و اشیاء نفیسى انباشته بود، وى هر چه در آنجا یافت، برداشت و به غارت برد!!
«کربلا» پس از این حادثه، به وضعى درآمد که شعرا براى آن مرثیه مى گفتند8. «وهابیان» در مدت متجاوز از دوازده سال، گاه و بى گاه به شهر کربلا و اطراف آن، و نیز به شهر «نجف» حمله برده و آنجا را غارت مى کردند. نخستین حمله در سال 1216 هـ.ق بود. این هجوم در روز «عید غدیر» آن سال انجام گرفت.
حملات وهابیان به جدّه، مکه، مدینه، سوریه و عراق، بیش از آن است که در اینجا بیان گردد. پیوسته جنگ هاى خونین بین حکومت عثمانى از طریق امراى مصر و وهابیان وجود داشت. گاهى بر اثر ضعف دولت عثمانى، وهابیان بر طائف،
مکه و مدینه دست یافته و آثار و مشاهد اسلامى را ویران مى کردند و اموال را به غارت مى بردند. سرانجام از آنجا به نجد طرد مى شدند و عثمانى ها تسلط خود را بر این مناطق با گماشتن خاندان «شریف» بر ریاست حرمین حفظ مى کردند.
در جنگ جهانى اول، مسأله «پان عربیسم» زنده شد و با اشغال شام و اردن و عراق از طریق دولت هاى بزرگ (مانند بریتانیا و فرانسه) ، وحدت کشورهاى عربى از هم گسست و هر نقطه اى از این بلاد، به امیرى سپرده شد.
بلاد نجد، به آل سعود – که بزرگ آنها در آن روز «عبدالعزیزبن سعود» (پدر شاه فهد) بود – واگذار گردید. این مسأله به جهت همکارى نزدیک وى با بریتانیا، در شکستن قدرت دولت عثمانى بود. این واگذارى، تحت شرایطى استعمارى انجام گرفت که در تاریخ مذکور است.
بعدها مصالح بریتانیا و جهان استعمار، ایجاب کرد که بر قلمرو قدرت وهابیان، افزوده شود و حرمین شریفین و منطقه حجاز، در اختیار آل سعود قرار گیرد. از این رو، با برنامه ریزى خاصى – که بریتانیا در آن دست داشت – در سال 1344 هـ.ق وهابیان، حرمین شریفین را پس از یک جنگ خونین تصرف کردند و تنها در طائف دوهزار تن از عالمان بزرگان و زنان و مردان را کشتند؛ به گونه اى که خود «عبدالعزیز» بر این جنایت اعتراف کرد! در نتیجه، به حکومت خاندان «شرفا» در این سرزمین خاتمه داده شد و این دو منطقه وسیع اسلامى – به ضمیمه نجد و حجاز – به نام «سعودى» در دفاتر دولت هاى بزرگ استعمارى، ثبت شد. نام «نجد» و «حجاز» منسوخ گردید و عبدالعزیز خود را در سال 1350 هـ.ق (1310 هـ.ش) شاه دو منطقه خواند و کشور به نام «مملکت عربى سعودى» – نه اسلامى – نام گذارى شد. وى تا سال 1334هـ.ش زمام امور را به دست داشت و پس از درگذشت او فرزندان وى به نام هاى: سعود، فیصل، خالد، فهد، عبدالله حاکمان این سرزمین بوده و هستند9.
عقاید وهابیت
برخی از عقایدی که وهابیان با تعصب و خشونت فراوان بر آنها پافشاری می کنند به شرح زیر است:
1. تحریم تبرک به آثار اولیاء
در عقیده وهابیت؛ تبرک جستن به آثار اولیای الهی حرام است. آنها بوسیدن، دست مالیدن به حرم، ضریح و قبور اولیاء الهی را به قصد تبرک حرام و شرک معرفی می کنند.
ابن تیمیه می گوید: «التمسح بالقبر – ای قبرکان – و تقبّله، و لو کان ذلک من القبور الانبیاء شرک» 10؛ «مسح قبر و بوسیدن آن حتی اگر قبر انبیاء باشد شرک است».
محمد بن عبد الوهاب نیز دست کشیدن بر قبر و بوسیدن آن را عمل بت پرستان و مشرکان می خواند. 11
در حالی که تبرک جستن در میان پیامبران پیشین و در سنت پیامبر اسلام (ص) وجود داشته و قرآن نیز به آن تصریح می کند. در سوره یوسف آمده است که حضرت یوسف به برادرانش فرمود: «اذهبوا بقمیصی هذا فاالقوه علی وجه ابی یات بصیرا،» 12؛ «این پیراهن مرا با خود ببرید و بر صورت پدرم (یعقوب) افکنید تا دیدگانش بینا گردد».
افزون بر این روایات مختلفی از شیعه و اهل سنت بر جواز تبرک و استشفاء وجود دارد. در صحیح بخاری آمده است: «پیامبر را دیدم که حجر الاسود را استلام نموده و آن را بوسید» 13.
2. تحریم ساختن بنا بر قبور اولیای الهی
یکی از مباحثی که وهابیت بر آن حساسیت نشان می دهد و بر حرمت و شرک بودن آن فتوا می دهد، ساختن بنا و بارگاه بر قبور انبیاء، ائمه و اولیای الهی است.
ابن تیمیه می گوید: «نماز خواندن در مساجدی که بر روی قبور (انبیاء و صالحین) بنا گردیده جایز نیست و ساختن بنا بر روی قبور حرام است» 14
ابن جوزی می گوید: «عبادت در بناهایی که روی قبور ساخته شده برای غیر خدا بوده و شرک است؛ بنابر این از نظر اسلام بقای آن حرام و از بین بردن آن واجب است .» 15
در حالی که مسلمانان اعم از شیعه و سنی؛ ساختن و توسعه قبور انبیاء و ائمه (ع) و اولیا و صالحان و شهدا را نه تنها جایز که جزو تعظیم شعایر الهی می دانند، دلیل آنها استناد به آیاتی همانند تعظیم شعایر الهی16، آیه ذوی القربی17 و ترفیع بیوت 18 است.
افزون بر آن شیعه و سنی روایات مختلفی را درباره جواز قبر و بارگاه ذکر کرده اند.
واقعیت آن است که زائران، در حرم پیامبر (ص) و امامان (ع) بیش از جاهای دیگر خدا را یاد می کنند و به عبادت، نماز و تلاوت آیات قرآن می پردازند و مشروعیت چنین کاری در قرآن تأیید شده است. قرآن پس از بیان داستان اصحاب کهف موضع گیری مردم را چنین گزارش می کند:
«إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ … قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً»19؛ «هنگامی که میان خود در کارشان نزاع کردند… آنان که غالب شدند گفتند هر آینه بر((قبور)) آنان مسجدی بنا کنیم».
از این آیه شریفه به خوبی آشکار می شود درباره اولیای الهی، مردم دو گروه شدند، برخی که از مفرضان و دین گریزان بودند تصمیم داشتند آنجا را متروکه کنند و از یادها ببرند و برخی دیگر که از مؤمنان بودند به دلیل آگاهی به مقام اولیای الهی، پیشنهاد دادند در کنار آنها، مسجد و محل عبادت ساخته شود و تا نام و یاد اولیای الهی و حماسه بزرگ توحیدی آنان در خاطره ها زنده بماند و هم چون چراغی برافروخته در مسیر الهی، مردم را بیش از پیش به سوی عبادت خدا فراخواند. قرآن این حرکت آنان را تقریر و تأیید نموده است. به هر روی به نظر می رسد اگرچه ساختن مسجد به طور کلی دارای فضیلت است، اما ساختن بنای عبادت و مسجد در کنار اولیای الهی دارای برکات ویژه ای است.
3. تحریم توسل
وهابیت توسل به اولیای الهی را جایز نمی داند. ابن تیمیه و محمد بن عبد الوهاب می گویند: «استغاثه و طلب حاجت از مرده، شرک و حرام بوده و منافی با توحید است و فرقی ندارد که میت پیامبر باشد، یا غیر پیامبر، در کنار قبرش استغاثه کند یا از راه دور » 20
اشکال
در حالی که خداوند در آیات گوناگون به مؤمنان توصیه می کند که برای طلب بخشش از خداوند، اولیای الهی را واسطه قرار دهند. 21 در داستان حضرت یوسف؛ برادران یوسف گفتند: «ای پدر، برای ما از درگاه خداوند استغفار و طلب بخشش نما که ما خطا کاریم». 22
علاوه بر این روایات فراوانی از شیعه و اهل سنت در منابع روایی وجود دارد که؛ دلالت بر جواز توسل و استغاثه دارد.
انس بن مالک می گوید: روزی که فاطمه بنت اسد فوت کرد، پیامبر (ص) دستور داد قبری را حفر کنند. آن گاه خود حضرت وارد قبر شد و در آن خوابید و چنین دعا کرد: «اللهم اغفر لامی فاطمة بنت اسد، و وسع علیها مدخلها، بحق نبیک و الانبیاء الذین من قبلی؛23 خدایا مادرم فاطمه بنت اسد را بیامرز و جایگاه او را وسعت بخش، به حق پیامبرت و پیامبران قبل از من».
برخی از کژاندیشان، گمان کرده اند که ارتباط با خدا نیاز به «واسطه» ندارد؛ زیرا واسطه موجب «فاصله» میان خدا و بندگان می شود. اما براساس آیات قرآن آنچه به مؤمنان سفارش شده بهره مندی از «وسیله» است؛ چرا که وسیله امکان رسیدن به مقصد و سهولت آن را موجب می شود. همان گونه که قرآن «وسیله» ای برای رسیدن به خداست؛ براساس حدیث ثقلین امامان و عترت پیامبر (ص) نیز هم دوش قرآن و «وسیله» رساندن انسانها به طور سریع تر و سالم تر به سوی خدا می باشند. بنا بر این «توسل» خردپذیر است و مورد تأیید قرآن مجید می باشد:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» 24؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا پروا کنید و به او ((توسل و)) تقرب جویید و در راهش جهاد کنید باشد که رستگار شوید ».
بدیهی است توسل مسلمانان به پیامبر (ص) وامامان (ع) در جهت عبادت خدا و توجه بیشتر به خداست. در دعای توسل بارها این عبارت تکرار می شود که: «و توسلنا بک الی الله». این خداگرایی در توسل، با روش مشرکان و بت پرستان به طور کلی منافات دارد.
پی نوشت ها:
1. م سال 728 هـ.ق در زندان دمشق.
2. ر.ک: کتابنامه ردّ وهابیت در مجله مکتب اسلام(سال 29) و نشریه تراثنا (شماره 17).
3. تکملة السیف الصیقل، 190.
4. حدود سال هاى 1145 هـ.ق.
5. جزیرة العرب فى القرن العشرین، ص 341.
6. تاریخ المملکة العربیة السعودیة، ج 1، ص 51.
7. در تاریخ تولد و فوت شیخ، غیر از 1206 – 1115 اقوال دیگرى هم هست.
8. تاریخ کربلا و حائر حسین(علیه السلام)، صص 172 – 174.
9. جهت آگاهى بیشتر ر.ک: آیة الله جعفر سبحانى، پرسش ها و پاسخ ها.
10 – « الجامع الفرید ، (کتاب الزیاره ، ابن تیمیه) ، ص 438 ، المسألة السابعه »
1111 – الجامع الفرید (رساله الکلمات النافعه فی المفکرات الواقعه) محمد بن عبد الوهاب ، ص 306
12 -« یوسف 93 »
13 – « الجامع الصحیح ، صحیح البخاری ، ج 2 ، کتاب الحج ، باب تقبیل الحجر ، ص 398 »
14 – « الجامع الفرید ، کتاب الزیاره ، لابن تیمیه ، ص 410 ، المساله الرابعه »
15 – زاد المعاد فی هدی خیرا لعباد ، ج 1 ، ص 1347.
16 — حج 32
17 – شوری 23
18 – نور 36
19 کهف ()، آیه 21.
20 – الجامع الفرید (کتاب الزیاده ، لابن التیمیه) ، ص 414 ، المسالة الرابعه ، الجامع الفرید کتاب التوحید ، لمحمد بن عبد الوهاب ، ص 69 ، باب 14.
21 – (مائده 35 ، نساء 64 ، یوسف 97 و …)
22 – یوسف 97
23 وفاء الوفاء، ج 3، ص 898 ؛ کنزالعمال، ج 12، ص 148، ح 34425 ؛ المعجم الکبیر، ج 24، ص 352.
24 مائده ()، آیه 35.
5. برگزارى مراسم جشن و شادى در تولّد پیامبر (صلى الله علیه وآله) ، بدعت به شمار مى رود.
زیر بناى آرا و نظریات او در این مسائل این است که براى توحید و شرک، تعریف درست و حدّ منطقى قائل نشده و روى انگیزه خاصى، آنها را شرک و بدعت و یا لااقل حرام مى داند.
او در این قسمت، آرا و نظریاتى را مطرح مى کند که پیش از او، احدى از علماى اسلام نگفته است. وى با لجاجت خاصى، به جنگ همه مى رود. از این جهت از همان زمان و پس از آن، افکار عمومى اهل سنت بر او شورید. او بارها دستگیر و زندانى شد و ده ها کتاب بر رد اندیشه هاى وى به نگارش درآمد.
وقتى «ابن تیمیه» آرا و عقائد خود را درباره زیارت قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسافرت براى آن آشکار ساخت و آن را حرام دانست؛ از طرف علما و دانشمندان اهل سنت مصر و شام، مورد نقد قرار گرفت و کتاب هاى ارزشمندى در رد وى نوشته شد2.
افزون بر مخالفت قضات چهارگانه اهل سنت، سران آنان در مصر و شام به تفسیق او پرداخته و او را فردى منحرف معرفى کردند. «ذهبى» دوست معاصر «ابن تیمیه»، در نامه دوستانه اى او را در اشاعه و گسترش فساد، همتاى حجّاج خواند3.
غائله ابن تیمیه با مرگ او فروکش کرد. شاگرد معروف او «ابن القیم»، به ترویج آراى استاد پرداخت؛ ولى چندان نتیجه نگرفت. او نیز در سال 751 هـ.ق درگذشت و با مرگ او، مکتب استادش به دست فراموشى سپرده شد.
در اواسط قرن دوازدهم هجرى4 بار دیگر اندیشه هاى «ابن تیمیه» به وسیله شخصى به نام «محمد» فرزند «عبدالوهاب» در سرزمین «نجد» احیا شد.
پدر «عبدالوهاب» با عقاید فرزند خود مخالف بود؛ از این رو، تا پدر در قید حیات بود، وى از اظهار آنها خوددارى مى کرد. وقتى پدر در سال 1153 هـ.ق درگذشت، او عرصه را براى نشر عقاید خود مناسب دید؛ لذا با همکارى امیر شهر «عُیَیْنَه» به نام «عثمان بن حمد»، به نشر آنها پرداخت. چیزى نگذشت که «عثمان» از طرف امیر «احساء»، مورد توبیخ قرار گرفت. او نیز ناچار شد عذر «شیخ» را بخواهد و او را از «شهر» بیرون کند.
«شیخ محمد» در سال 1160 هـ.ق از شهر «عیینه» بیرون رفت و رهسپار «درعیه» شد. در آن زمان ریاست شهر با «محمدبن سعود»، (جد آل سعود) بود؛ سرانجام میان آن دو، ارتباط برقرار شد. امیر شهر، به او وعده پشتیبانى داد و او نیز به امیر، نوید قدرت و غلبه بر بلاد داد.
شیخ دعوت خود را تحت عنوان «توحید» و مبارزه با شرک آغاز کرد و دیگران – به جز خود و پیروان مکتبش – را مشرک معرفى کرد. حملات او به اطراف و اکناف نجد، آغاز گردید. نفوس زیادى از زن و مرد و کودک قبایل اطراف، به دست اتباع شیخ کشته شدند و اموال زیادى تحت عنوان «غنایم از مشرکان» گرد آمد.
در زمانى که «شیخ محمد» به «درعیه» آمد و با «محمدبن سعود» توافق کرد، مردم آنجا در نهایت تنگدستى و احتیاج بودند.
«آلوسى» از قول «ابن بشر نجدى» نقل مى کند: «من (ابن بشر) در اول کار شاهد تنگدستى مردم «درعیه» بودم، سپس آن شهر را در زمان «سعود» مشاهده کردم. مردم از ثروت فراوان برخوردار شدند و سلاح هاى ایشان با زر و سیم زینت یافت. بر اسبان اصیل و نجیب سوار مى شدند و جامه هاى فاخر در برمى کردند. از تمام لوازم ثروت بهره مند بودند ؛ به حدى که زبان از شرح و بیان آن قاصر است!
روزى در یکى از بازارهاى «درعیه» ناظر بودم که مردان، در طرفى و زنان در طرف دیگر قرار داشتند. در آنجا طلا و نقره، اسلحه، شتر، گوسفند، اسب، لباس هاى فاخر، گوشت، گندم و دیگر مأکولات به قدرى زیاد بود که زبان از وصف آن عاجز است. تا چشم کار مى کرد، بازار دیده مى شد و من فریاد فروشندگان و خریداران را مى شنیدم که مانند همهمه زنبور عسل، درهم پیچیده بود. یکى مى گفت: فروختم و دیگرى مى گفت: خریدم».
«ابن بشر» شرح نداده است که این ثروت هنگفت، از کجا پیدا شده بود؛ ولى با قرائن تاریخى، معلوم مى شود اینها از جنگ با مسلمانان قبایل و شهرهاى دیگر «نجد» – به جرم موافقت نکردن با عقاید وى – و غارت کردن اموال آنان، به دست آمده است.
روش «شیخ محمد» در مورد غنایم جنگى، این بود که آن را هر طور مایل بود به مصرف مى رساند و گاهى تمام به دو یا سه نفر عطا مى کرد. غنایم هر چه بود، در اختیار شیخ قرار داشت و امیر نجد هم با اجازه او، مى توانست سهمى ببرد.
یکى از بزرگ ترین نقاط ضعف «شیخ»، این بود که با مسلمانانى که از عقاید کذایى او پیروى نمى کردند، معامله کافر حربى مى کرد و براى جان و ناموس آنان، ارزشى قائل نبود!! کوتاه سخن اینکه، «محمدبن عبدالوهاب» به توحید با تفسیر غلطى که مى گفت، دعوت مى کرد و هرکس مى پذیرفت، خون و مالش سالم مى ماند؛ وگرنه خون و مالش، مانند کفار حربى، حلال و مباح بود.
جنگ هاى «وهابیان» در «نجد» و خارج از «نجد» – از قبیل «یمن» و «حجاز» و اطراف «سوریه» و «عراق» – بر همین پایه قرار داشت. هر شهرى که با جنگ و غلبه بر آن دست مى یافتند، بر ایشان حلال بود. اگر مى توانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار مى دادند؛ اگر نه به غنایم آنها اکتفا مى کردند5.
کسانى که با عقاید او موافقت کرده و دعوت او را مى پذیرفتند، مى بایست با او بیعت کنند. و اگر کسانى به مقابله برمى خاستند، کشته مى شدند و اموالشان تقسیم مى گردید! به عنوان نمونه سیصد مرد از اهالى یک قریه به نام «فصول» در شهر «احساء» را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند6.
«شیخ محمدبن الوهاب» در سال 1206 هـ.ق در گذشت7 و پس از او پیروانش به همین روش عمل کردند. در سال 1216 هـ.ق «امیر سعود» وهّابى، سپاهى مرکب از بیست هزار مرد جنگى تجهیز کرد و به شهر کربلا حمله ور شد. کربلا در این ایام در نهایت شهرت و عظمت بود و زائران ایرانى و ترک و عرب بدان، روى مى آوردند. «سعود» پس از محاصره شهر، سرانجام وارد آن گردید و کشتار سختى از مدافعان و ساکنان آن نمود.
سپاه «وهابى» چنان رسوائى در شهر کربلا به بار آورد که به وصف نمى گنجد. پنج هزار تن یا بیشتر (تا بیست هزار هم نوشته اند) را به قتل رسانیدند. پس از آنکه «امیر سعود» از کارهاى جنگى فراغت یافت، به طرف خزینه هاى حرم امام حسین (ع) متوجه شد. این خزاین، از اموال فراوان و اشیاء نفیسى انباشته بود، وى هر چه در آنجا یافت، برداشت و به غارت برد!!
«کربلا» پس از این حادثه، به وضعى درآمد که شعرا براى آن مرثیه مى گفتند8. «وهابیان» در مدت متجاوز از دوازده سال، گاه و بى گاه به شهر کربلا و اطراف آن، و نیز به شهر «نجف» حمله برده و آنجا را غارت مى کردند. نخستین حمله در سال 1216 هـ.ق بود. این هجوم در روز «عید غدیر» آن سال انجام گرفت.
حملات وهابیان به جدّه، مکه، مدینه، سوریه و عراق، بیش از آن است که در اینجا بیان گردد. پیوسته جنگ هاى خونین بین حکومت عثمانى از طریق امراى مصر و وهابیان وجود داشت. گاهى بر اثر ضعف دولت عثمانى، وهابیان بر طائف،
مکه و مدینه دست یافته و آثار و مشاهد اسلامى را ویران مى کردند و اموال را به غارت مى بردند. سرانجام از آنجا به نجد طرد مى شدند و عثمانى ها تسلط خود را بر این مناطق با گماشتن خاندان «شریف» بر ریاست حرمین حفظ مى کردند.
در جنگ جهانى اول، مسأله «پان عربیسم» زنده شد و با اشغال شام و اردن و عراق از طریق دولت هاى بزرگ (مانند بریتانیا و فرانسه) ، وحدت کشورهاى عربى از هم گسست و هر نقطه اى از این بلاد، به امیرى سپرده شد.
بلاد نجد، به آل سعود – که بزرگ آنها در آن روز «عبدالعزیزبن سعود» (پدر شاه فهد) بود – واگذار گردید. این مسأله به جهت همکارى نزدیک وى با بریتانیا، در شکستن قدرت دولت عثمانى بود. این واگذارى، تحت شرایطى استعمارى انجام گرفت که در تاریخ مذکور است.
بعدها مصالح بریتانیا و جهان استعمار، ایجاب کرد که بر قلمرو قدرت وهابیان، افزوده شود و حرمین شریفین و منطقه حجاز، در اختیار آل سعود قرار گیرد. از این رو، با برنامه ریزى خاصى – که بریتانیا در آن دست داشت – در سال 1344 هـ.ق وهابیان، حرمین شریفین را پس از یک جنگ خونین تصرف کردند و تنها در طائف دوهزار تن از عالمان بزرگان و زنان و مردان را کشتند؛ به گونه اى که خود «عبدالعزیز» بر این جنایت اعتراف کرد! در نتیجه، به حکومت خاندان «شرفا» در این سرزمین خاتمه داده شد و این دو منطقه وسیع اسلامى – به ضمیمه نجد و حجاز – به نام «سعودى» در دفاتر دولت هاى بزرگ استعمارى، ثبت شد. نام «نجد» و «حجاز» منسوخ گردید و عبدالعزیز خود را در سال 1350 هـ.ق (1310 هـ.ش) شاه دو منطقه خواند و کشور به نام «مملکت عربى سعودى» – نه اسلامى – نام گذارى شد. وى تا سال 1334هـ.ش زمام امور را به دست داشت و پس از درگذشت او فرزندان وى به نام هاى: سعود، فیصل، خالد، فهد، عبدالله حاکمان این سرزمین بوده و هستند9.
عقاید وهابیت
برخی از عقایدی که وهابیان با تعصب و خشونت فراوان بر آنها پافشاری می کنند به شرح زیر است:
1. تحریم تبرک به آثار اولیاء
در عقیده وهابیت؛ تبرک جستن به آثار اولیای الهی حرام است. آنها بوسیدن، دست مالیدن به حرم، ضریح و قبور اولیاء الهی را به قصد تبرک حرام و شرک معرفی می کنند.
ابن تیمیه می گوید: «التمسح بالقبر – ای قبرکان – و تقبّله، و لو کان ذلک من القبور الانبیاء شرک» 10؛ «مسح قبر و بوسیدن آن حتی اگر قبر انبیاء باشد شرک است».
محمد بن عبد الوهاب نیز دست کشیدن بر قبر و بوسیدن آن را عمل بت پرستان و مشرکان می خواند. 11
در حالی که تبرک جستن در میان پیامبران پیشین و در سنت پیامبر اسلام (ص) وجود داشته و قرآن نیز به آن تصریح می کند. در سوره یوسف آمده است که حضرت یوسف به برادرانش فرمود: «اذهبوا بقمیصی هذا فاالقوه علی وجه ابی یات بصیرا،» 12؛ «این پیراهن مرا با خود ببرید و بر صورت پدرم (یعقوب) افکنید تا دیدگانش بینا گردد».
افزون بر این روایات مختلفی از شیعه و اهل سنت بر جواز تبرک و استشفاء وجود دارد. در صحیح بخاری آمده است: «پیامبر را دیدم که حجر الاسود را استلام نموده و آن را بوسید» 13.
2. تحریم ساختن بنا بر قبور اولیای الهی
یکی از مباحثی که وهابیت بر آن حساسیت نشان می دهد و بر حرمت و شرک بودن آن فتوا می دهد، ساختن بنا و بارگاه بر قبور انبیاء، ائمه و اولیای الهی است.
ابن تیمیه می گوید: «نماز خواندن در مساجدی که بر روی قبور (انبیاء و صالحین) بنا گردیده جایز نیست و ساختن بنا بر روی قبور حرام است» 14
ابن جوزی می گوید: «عبادت در بناهایی که روی قبور ساخته شده برای غیر خدا بوده و شرک است؛ بنابر این از نظر اسلام بقای آن حرام و از بین بردن آن واجب است .» 15
در حالی که مسلمانان اعم از شیعه و سنی؛ ساختن و توسعه قبور انبیاء و ائمه (ع) و اولیا و صالحان و شهدا را نه تنها جایز که جزو تعظیم شعایر الهی می دانند، دلیل آنها استناد به آیاتی همانند تعظیم شعایر الهی16، آیه ذوی القربی17 و ترفیع بیوت 18 است.
افزون بر آن شیعه و سنی روایات مختلفی را درباره جواز قبر و بارگاه ذکر کرده اند.
واقعیت آن است که زائران، در حرم پیامبر (ص) و امامان (ع) بیش از جاهای دیگر خدا را یاد می کنند و به عبادت، نماز و تلاوت آیات قرآن می پردازند و مشروعیت چنین کاری در قرآن تأیید شده است. قرآن پس از بیان داستان اصحاب کهف موضع گیری مردم را چنین گزارش می کند:
«إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ … قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً»19؛ «هنگامی که میان خود در کارشان نزاع کردند… آنان که غالب شدند گفتند هر آینه بر((قبور)) آنان مسجدی بنا کنیم».
از این آیه شریفه به خوبی آشکار می شود درباره اولیای الهی، مردم دو گروه شدند، برخی که از مفرضان و دین گریزان بودند تصمیم داشتند آنجا را متروکه کنند و از یادها ببرند و برخی دیگر که از مؤمنان بودند به دلیل آگاهی به مقام اولیای الهی، پیشنهاد دادند در کنار آنها، مسجد و محل عبادت ساخته شود و تا نام و یاد اولیای الهی و حماسه بزرگ توحیدی آنان در خاطره ها زنده بماند و هم چون چراغی برافروخته در مسیر الهی، مردم را بیش از پیش به سوی عبادت خدا فراخواند. قرآن این حرکت آنان را تقریر و تأیید نموده است. به هر روی به نظر می رسد اگرچه ساختن مسجد به طور کلی دارای فضیلت است، اما ساختن بنای عبادت و مسجد در کنار اولیای الهی دارای برکات ویژه ای است.
3. تحریم توسل
وهابیت توسل به اولیای الهی را جایز نمی داند. ابن تیمیه و محمد بن عبد الوهاب می گویند: «استغاثه و طلب حاجت از مرده، شرک و حرام بوده و منافی با توحید است و فرقی ندارد که میت پیامبر باشد، یا غیر پیامبر، در کنار قبرش استغاثه کند یا از راه دور » 20
اشکال
در حالی که خداوند در آیات گوناگون به مؤمنان توصیه می کند که برای طلب بخشش از خداوند، اولیای الهی را واسطه قرار دهند. 21 در داستان حضرت یوسف؛ برادران یوسف گفتند: «ای پدر، برای ما از درگاه خداوند استغفار و طلب بخشش نما که ما خطا کاریم». 22
علاوه بر این روایات فراوانی از شیعه و اهل سنت در منابع روایی وجود دارد که؛ دلالت بر جواز توسل و استغاثه دارد.
انس بن مالک می گوید: روزی که فاطمه بنت اسد فوت کرد، پیامبر (ص) دستور داد قبری را حفر کنند. آن گاه خود حضرت وارد قبر شد و در آن خوابید و چنین دعا کرد: «اللهم اغفر لامی فاطمة بنت اسد، و وسع علیها مدخلها، بحق نبیک و الانبیاء الذین من قبلی؛23 خدایا مادرم فاطمه بنت اسد را بیامرز و جایگاه او را وسعت بخش، به حق پیامبرت و پیامبران قبل از من».
برخی از کژاندیشان، گمان کرده اند که ارتباط با خدا نیاز به «واسطه» ندارد؛ زیرا واسطه موجب «فاصله» میان خدا و بندگان می شود. اما براساس آیات قرآن آنچه به مؤمنان سفارش شده بهره مندی از «وسیله» است؛ چرا که وسیله امکان رسیدن به مقصد و سهولت آن را موجب می شود. همان گونه که قرآن «وسیله» ای برای رسیدن به خداست؛ براساس حدیث ثقلین امامان و عترت پیامبر (ص) نیز هم دوش قرآن و «وسیله» رساندن انسانها به طور سریع تر و سالم تر به سوی خدا می باشند. بنا بر این «توسل» خردپذیر است و مورد تأیید قرآن مجید می باشد:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» 24؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا پروا کنید و به او ((توسل و)) تقرب جویید و در راهش جهاد کنید باشد که رستگار شوید ».
بدیهی است توسل مسلمانان به پیامبر (ص) وامامان (ع) در جهت عبادت خدا و توجه بیشتر به خداست. در دعای توسل بارها این عبارت تکرار می شود که: «و توسلنا بک الی الله». این خداگرایی در توسل، با روش مشرکان و بت پرستان به طور کلی منافات دارد.
پی نوشت ها:
1. م سال 728 هـ.ق در زندان دمشق.
2. ر.ک: کتابنامه ردّ وهابیت در مجله مکتب اسلام(سال 29) و نشریه تراثنا (شماره 17).
3. تکملة السیف الصیقل، 190.
4. حدود سال هاى 1145 هـ.ق.
5. جزیرة العرب فى القرن العشرین، ص 341.
6. تاریخ المملکة العربیة السعودیة، ج 1، ص 51.
7. در تاریخ تولد و فوت شیخ، غیر از 1206 – 1115 اقوال دیگرى هم هست.
8. تاریخ کربلا و حائر حسین(علیه السلام)، صص 172 – 174.
9. جهت آگاهى بیشتر ر.ک: آیة الله جعفر سبحانى، پرسش ها و پاسخ ها.
10 – « الجامع الفرید ، (کتاب الزیاره ، ابن تیمیه) ، ص 438 ، المسألة السابعه »
1111 – الجامع الفرید (رساله الکلمات النافعه فی المفکرات الواقعه) محمد بن عبد الوهاب ، ص 306
12 -« یوسف 93 »
13 – « الجامع الصحیح ، صحیح البخاری ، ج 2 ، کتاب الحج ، باب تقبیل الحجر ، ص 398 »
14 – « الجامع الفرید ، کتاب الزیاره ، لابن تیمیه ، ص 410 ، المساله الرابعه »
15 – زاد المعاد فی هدی خیرا لعباد ، ج 1 ، ص 1347.
16 — حج 32
17 – شوری 23
18 – نور 36
19 کهف ()، آیه 21.
20 – الجامع الفرید (کتاب الزیاده ، لابن التیمیه) ، ص 414 ، المسالة الرابعه ، الجامع الفرید کتاب التوحید ، لمحمد بن عبد الوهاب ، ص 69 ، باب 14.
21 – (مائده 35 ، نساء 64 ، یوسف 97 و …)
22 – یوسف 97
23 وفاء الوفاء، ج 3، ص 898 ؛ کنزالعمال، ج 12، ص 148، ح 34425 ؛ المعجم الکبیر، ج 24، ص 352.
24 مائده ()، آیه 35.