درباره حقیقت زمان آراء متفاوتی بیان شده است. برخی گفته اند زمان یک جوهر جسمانی [فلک] است. به عقیده گروهی جوهری مجرد است. برخی قائلند مقدار وجود است. در نظر عده ای مقدار حرکت فلک اقصی است و به رأی عده ای مقدار حرکت است مطلقا (طبیعیات شفا ، فن اول، مقاله دوم، فصل دهم، اسفار، ج 3، ص 148 – 141). و بعضی زمان را صورت ذهنی می دانند که ذهن به اشیاء حین ادراک می پوشاند و به نظر برخی زمان یک امر خیالی و موهوم است (فضا و زمان در فیزیک و متافیزیک، شاهرودی، نقل از طبیعیات شفا، فصل دهم).
از این خلاصه دایره اختلاف فلاسفه درباره زمان معلوم می شود که بعضی آن را یک جوهر جسمانی و در مقابل بعضی امر موهوم و خیالی پنداشته اند.
رأی مشهور میان فلاسفه مسلمان این است که زمان کم متصل غیر قار الذات است (بدایه الحکمه، فصل 13، علامه طباطبایی). این انگاره زمان را دارای واقعیت خارجی لکن از قسم اعراض و جزء مقوله کم متصل دانسته اند که این کم بر خلاف کمیتی مانند خط اجزائش وجود جمعی ندارند و در اصطلاح غیر قار الذات است برای فهم تفصیلی این مبنا و ادله ای که برای اثبات آن ذکر شده می توانید به کتبی مانند فضا و زمان در فیزیک و متافیزیک از آقای علی عابدی شاهرودی و بدایه الحکمه و نهایه الحکمه علامه طباطبایی و آموزش فلسفه آیت الله مصباح و آثار دیگر مراجعه بفرمایید.
اما آن چه امروزه در میان محققان درباره حقیقت زمان معروف است یکی نظریه ملاصدرا در میان فلاسفه مسلمان و یکی هم نظریه کانت از فلاسفه غرب است که به صورت فشرده به بیان این دو دیدگاه می پردازیم.
ملاصدرا با تأمل در دیدگاه فلاسفه مشاء – که زمان را کم متصل غیر قارالذات قرار می دادند و اخذ جنبه های مثبت این مبنی و زدودن نواقص و اشکالات، نظریه جدیدی ارائه کرد – صدرا می گوید زمان عبارت از بعد و امتدادی گذرا است که هر موجود جسمانی علاوه بر بعد مکانی گذرا [طول، عرض، ضخامت] داراست. در حقیقت زمان بعد چهارم اجسام مادی است. در نتیجه زمان هم مانند مکان از مفاهیم و مقولات ماهوی نیست بلکه مفهومی است که از نحوه وجود مادیات انتزاع می شود و ظرف بودن زمان برای حوادث بدین معنا نیست که وجود جداگانه ای داشته باشد که امور زمانمند در آن بگنجند بلکه از شؤون وجودی اجسام است که فقط در ظرف ذهن انفکاک پذیرند و همانگونه که سلب کردن ابعاد سه گانه از اجسام محال است و انفکاک اینها از جسم به منزله انفکاک شی از خودش می باشد، سلب زمان هم از اجسام محال و زمان هر شیء در حقیقت جنبه و خمیره ای از خود آن شیء است نه خارج از آن. پس طبق این مبنی زمان وجود خارجی مستقل به عنوان جوهر یا عرض ندارد بلکه از شؤون وجود حقایق مادی است که فقط در ظرف ذهن از آنها منفک می شود.
و اما زمان از نظر کانت نه حقیقتا در خارج موجود است و نه منشأ انتزاعش بلکه زمان کلی از امور ذهنی و مقولات همه است که ذهن حین ادراک اشیاء را به آن متصف می کند و بدون این اتصاف ادراک ممکن نیست. این تصویر کانت از زمان و مکان طبق مبنای خاص است که ایشان در معرفت شناسی و نحوه حصول صور ذهنی دارند که باید در محل خود مورد بررسی قرار گیرد (در این رابطه به کتاب فلسفه کانت و نقد و بررسی آن نوشته یوسف کرم، ترجمه: محمد محمد رضایی مراجعه فرمایید).
از آنچه گذشت روشن می شود که یا زمان چه امری اعتباری و ذهنی صرف باشد و چه یا امری انتزاعی که همان و یا بعد چهارم ماده است؛ هیچ یک از این ها با خدا جور در نمی آید. زیرا؛
1. اگر زمان واقعیت ندارد پس نمی توان خدا را دارای آن دانست.
2. اگر انتزاعی است از چه چیزی انتزاع می شود؟ از حرکت و تغییر تدریجی و ماده در حالی که خدا حرکت ندارد تا از او زمان انتزاع شود.
3. اگر زمان حقیقتی مستقل است آیا آن حقیقت واجب الوجود است یا ممکن الوجود؟ اگر واجب باشد که خودش باید خدا باشد و اگر ممکن الوجود است که مخلوق خداست.
از این خلاصه دایره اختلاف فلاسفه درباره زمان معلوم می شود که بعضی آن را یک جوهر جسمانی و در مقابل بعضی امر موهوم و خیالی پنداشته اند.
رأی مشهور میان فلاسفه مسلمان این است که زمان کم متصل غیر قار الذات است (بدایه الحکمه، فصل 13، علامه طباطبایی). این انگاره زمان را دارای واقعیت خارجی لکن از قسم اعراض و جزء مقوله کم متصل دانسته اند که این کم بر خلاف کمیتی مانند خط اجزائش وجود جمعی ندارند و در اصطلاح غیر قار الذات است برای فهم تفصیلی این مبنا و ادله ای که برای اثبات آن ذکر شده می توانید به کتبی مانند فضا و زمان در فیزیک و متافیزیک از آقای علی عابدی شاهرودی و بدایه الحکمه و نهایه الحکمه علامه طباطبایی و آموزش فلسفه آیت الله مصباح و آثار دیگر مراجعه بفرمایید.
اما آن چه امروزه در میان محققان درباره حقیقت زمان معروف است یکی نظریه ملاصدرا در میان فلاسفه مسلمان و یکی هم نظریه کانت از فلاسفه غرب است که به صورت فشرده به بیان این دو دیدگاه می پردازیم.
ملاصدرا با تأمل در دیدگاه فلاسفه مشاء – که زمان را کم متصل غیر قارالذات قرار می دادند و اخذ جنبه های مثبت این مبنی و زدودن نواقص و اشکالات، نظریه جدیدی ارائه کرد – صدرا می گوید زمان عبارت از بعد و امتدادی گذرا است که هر موجود جسمانی علاوه بر بعد مکانی گذرا [طول، عرض، ضخامت] داراست. در حقیقت زمان بعد چهارم اجسام مادی است. در نتیجه زمان هم مانند مکان از مفاهیم و مقولات ماهوی نیست بلکه مفهومی است که از نحوه وجود مادیات انتزاع می شود و ظرف بودن زمان برای حوادث بدین معنا نیست که وجود جداگانه ای داشته باشد که امور زمانمند در آن بگنجند بلکه از شؤون وجودی اجسام است که فقط در ظرف ذهن انفکاک پذیرند و همانگونه که سلب کردن ابعاد سه گانه از اجسام محال است و انفکاک اینها از جسم به منزله انفکاک شی از خودش می باشد، سلب زمان هم از اجسام محال و زمان هر شیء در حقیقت جنبه و خمیره ای از خود آن شیء است نه خارج از آن. پس طبق این مبنی زمان وجود خارجی مستقل به عنوان جوهر یا عرض ندارد بلکه از شؤون وجود حقایق مادی است که فقط در ظرف ذهن از آنها منفک می شود.
و اما زمان از نظر کانت نه حقیقتا در خارج موجود است و نه منشأ انتزاعش بلکه زمان کلی از امور ذهنی و مقولات همه است که ذهن حین ادراک اشیاء را به آن متصف می کند و بدون این اتصاف ادراک ممکن نیست. این تصویر کانت از زمان و مکان طبق مبنای خاص است که ایشان در معرفت شناسی و نحوه حصول صور ذهنی دارند که باید در محل خود مورد بررسی قرار گیرد (در این رابطه به کتاب فلسفه کانت و نقد و بررسی آن نوشته یوسف کرم، ترجمه: محمد محمد رضایی مراجعه فرمایید).
از آنچه گذشت روشن می شود که یا زمان چه امری اعتباری و ذهنی صرف باشد و چه یا امری انتزاعی که همان و یا بعد چهارم ماده است؛ هیچ یک از این ها با خدا جور در نمی آید. زیرا؛
1. اگر زمان واقعیت ندارد پس نمی توان خدا را دارای آن دانست.
2. اگر انتزاعی است از چه چیزی انتزاع می شود؟ از حرکت و تغییر تدریجی و ماده در حالی که خدا حرکت ندارد تا از او زمان انتزاع شود.
3. اگر زمان حقیقتی مستقل است آیا آن حقیقت واجب الوجود است یا ممکن الوجود؟ اگر واجب باشد که خودش باید خدا باشد و اگر ممکن الوجود است که مخلوق خداست.