خانه » همه » مذهبی » علمای اهل سنت و غدیر

علمای اهل سنت و غدیر

درباره حقانیت شیعه که اساسى ترین رکن برترى مى باشد، در طول تاریخ صدها جلد کتاب پر حجم و عمیق توسط عالمان و فرزانگان نگاشته شده که در غالب آنها استناد به معتبرترین منابع اهل سنت شده و هیچ جاى گریزى براى مخالفین باقى نگذاشته است. براى روشن شدن این مطلب باید ابتدا توجه کرد که اساسى ترین رکن اختلاف بین شیعه و دیگر مسلمانان چیست؟ آنچه در این باره مى توان گفت این است که: شیعه معتقد است پیامبر(ص) به امر الهى براى رهبرى دینى و اجتماعى امت افراد معصوم و شایسته اى را نصب و معرفى نموده اند که اولین آنها حضرت على(ع) مى باشد. بنابراین رهبر و پیشواى حقیقى امت پس از پیامبر(ص)، امامان اهل بیت(ع) مى باشند. تنها یکى از ده ها دلیل متقن و معتبر شیعه در این باره حادثه غدیرخم در حجة الوداع است. در رابطه با مسأله حجة الوداع و غدیر خم، عین واقعه را به نقل از ترجمه الغدیر (ج 1، ص 29 – 37) تقدیم مى داریم. لازم است بدانید که این واقعه و خطبه پیامبر اکرم(ص) در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان شیعه و سنى است و جایگاه ویژه اى در نصوص دینى و ادبیات و اشعار مسلمانان – اعم از عرب و غیر عرب – دارد. در متون اسلامى هیچ روایتى به اندازه این واقعه به حد فوق تواتر نرسیده است و احدى را یاراى تردید در آن نیست. در میان صحابه پیامبر(ص) 110 نفر و از تابعین 89 نفر آن را نقل کرده اند و طبقات راوى آن، به 360 نفر رسیده است. شاعران بسیارى نیز این جریان را به نظم آورده اند؛ ازجمله:
ـ در قرن اول: امیرالمؤمنین(ع)، حسان بن ثابت انصارى، قیس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل، محمد بن عبداللّه حمیرى.ـ در قرن دوم: کمیت بن زیاد، سید اسماعیل بن محمد حمیرى، شعیان بن مصعب کوفى.ـ در قرن سوم: ابو تمام حبیب بن اوس طایى، دعبل بن على بن رزین الخزاعى و در قرون بعد ده ها نفردیگر.
از اهمیت این واقعه، همان بس که علامه امینى یازده جلد کتاب ارزشمند «الغدیر» را درباره این حادثه به نگارش درآورده است. اکنون این سؤال رخ مى نماید که اگر این واقعه در میان همه مسلمین، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چیست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهیت و دلالت این واقعه است:
1ـ برادران اهل تسنن اظهار مى دارند که این حادثه عظیم تاریخى و سخنان و تأکیدات پیامبر اکرم(ص)، صرفا به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(ع) است، و هیچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پیروى از ایشان ندارد. دلیل آنان نیز آن است که «ولایت» چند معنا دارد و یکى از معانى آن «دوستى» است. بنابراین تا زمانى که به این معنا قابل حمل است، نمى توان به معانى دیگر آن تمسّک جست.
2ـ دیدگاه شیعه این است که ماهیت این حادثه و سخنان پیامبر اکرم(ص)، نصى صریح و قاطع بر امامت و پیشوایى حضرت على(ع) است و قراین و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونه اى است که هرگز نمى توان آن را تنها به دوستى و محبت تفسیر کرد. البته باید توجه داشته باشید که شیعه ادله بى شمار دیگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آنحضرت در دست دارد و این مسأله یکى از آن ادله مى باشد، نه تنها دلیل. در عین حال این رخداد، حجتى قاطع وخلل ناپذیر است و به هیچ روى نمى توان از آن دست برداشت. دلایل و قرائنى که بر صحّت دیدگاه شیعه گواهى مى دهد، عبارت است:
ـ معناى ولایت: لغت شناسان و کتاب هاى برجسته و ممتاز لغت، کلمه ولایت را به معناى سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمامدارى معنا کرده اند. در این جا معناى این کلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از کتاب هاى لغت اهل سنت برایتان نقل مى کنیم:
– راغب اصفهانى مى نویسد: «وِلایت؛ یعنى، یارى کردن. و وَلایت؛ یعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است که ولایت و ولایت مانند دِلالت و دَلالت است وحقیقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نیز در همین معنا به کار مى رود»، (المفردات الراغب، ص 570).
– ابن اثیر مى نویسد: «ولىّ؛ یعنى، یاور… و هر کس امرى را بر عهده گیرد، «مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مى گوید: «و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فــعلى مولاه »… و سخن عمر که به على(ع) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ یعنى، «ولى مؤمنان گشتى»،(النهایة، لابن اثیر، ج 5، ص227).
– صاحب صحاح اللغة مى نویسد: «… هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد ولى او است»،(الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528).
– صاحب مقاییس مى نویسد: «.. هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد «ولىّ او است»، (معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص ص 141).
اکنون با این گفته هاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مى توان «من کنت مولاه فعلى مولاه» را به «دوستى» صرف معنا کرد و سرپرستى اجتماعى وزمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه این است که «ابن اثیر» لغت شناس معروف عرب و سنى، خودش تصریح مى کند که کلمه «مولى» درروایت «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پیامبر(ص) و در گفتار عمر در همین معنا به کار رفته است؟
2 _ خطاب تند و قاطع الهى: آیا اگر حادثه غدیر صرفا براى اعلام دوستى حضرت على(ع) بود، آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش وحى کند، که اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الهى را انجام نداده اى؟ خداوند مى فرماید: « یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه یعصمک من الناس ان اللّه لایهدى القوم الکافرین »؛ اى پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان، اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده اى خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى دارد و خداوند جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمى کند(مائده، آیه 67). آیا این اخطار شدید اللحن به خوبى نشان نمى دهد که مسأله بالاتر از این حرف ها است؟ البته محبت امیرالمؤمنین(ع) جایگاه بسیار بلندى دارد و یکى از نشانه هاى ایمان است؛ لیکن بحث در این است که این خطبه بنا به دلایل ذکر شده، قطعا منحصر به «ولایت محبت» نیست.
3 ـ دلدارى خدایى: در آیه یاد شده، خداوند پیامبر را دلدارى داده، مى فرماید: در راستاى اجراى این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند « واللّه یعصمک من الناس ». آیا این مسأله نشان نمى دهد که این مأموریت، مسأله مهمى بوده است که پیامبر(ص)بیم آن داشته که برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟ آیا فقط با اعلام دوستى حضرت على(ع) جاى چنین خوفى بود؟
4 ـ گزینش مکان: آیا این که پیامبر(ص) جحفه را – که مکان جدا شدن و انشعاب مسافران است – انتخاب کردند، تا همگى قبل از انشعاب در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نیز این که پیامبر(ص)دستور دادند کسانى که از آن مکان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تاکسانى هم که عقب مانده بودند، از راه برسند و… نشانه چیست؟
این که دستور دادند که شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این «نبأ عظیم» را به گوش همگان برسانند، دلالت بر این ندارد که مسأله، براى امت اسلامى فوق العاده مهم و حیاتى است؟ آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان در آخرین سخنرانى براى جمعیت باشکوه حج گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات، با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «على را دوست داشته باشید»؟!
5 ـ نزول آیه اکمال: این که پس از اجراى این مأموریت، آیه نازل شد که:« الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا »؛ امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شماپذیرفتم (مائده، آیه 3) . آیا دلالت بر این ندارد که مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آیا فقط با دوستى حضرت على(ع) – نه رهبرى و پیشوایى آن حضرت – دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟
اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، که در این رابطه قبلاً آیه اى نازل شده و از این جهت نقصى در دین نبود؛ زیرا آیه «قل لا اسألکم علیه اجرا الا المودة فى القربى» بگو من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى کنم جز دوست داشتن نزدیکانم(اهل بیتم) (شورى، آیه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس نتیجه مى گیریم که آیه اکمال، پیام دیگرى را در بر دارد.
6ـ چرا پیامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در کنار آنها مسأله ولایت را مطرح کردند؟
7ـ چرا پیامبر(ص) عترت را در کنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذکر نمودند؟
8ـ چرا پیامبر(ص)فرمودند: قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى شوند و فرمودند: امت باید به هر دو چنگ زند؟ آیا صرف دوست داشتن قرآن کافى است یا باید از آن پیروى کرد و آن را امام و پیشواى خود دانست؟ وحدت سیاق نشان مى دهد که در مورد اهل بیت(ع)، نیز باید همین گونه رفتارکرد و آنان را سرمشق، الگو و پیشواى عملى خود قرار داد.
9ـ چرا پیامبر(ص) به مسأله ایفاى رسالت و سپس به «اولویت» خود بر مؤمنان انگشت مى گذارد و بلافاصله مسأله ولایت را طرح مى کند؟
10ـ چرا پیامبر(ص) مسأله ولایت را سه یا چهار بار تکرار مى کند؟ این همه تأکید براى چیست؟
11ـ چرا پیامبر(ص) بعد از این حادثه فرمودند: «اللّه اکبر» بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على «بعد ازمن»؟
نکته مهم در این جا این است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد دیگر قید «بعد از من», زاید است ; زیرا محبت حضرت علی(ع) مقید به زمان پس از مرگ پیامبر(ص) نیست و بسیار مسخره است اگر منظور پیامبر(ص) را این بگیریم که بعد از رحلت من، علی را دوست بدارید؟ زیرا محبت علی(ع) با حیات پیامبر(ص) قابل جمع است و این رهبری امام علی(ع) است که پس از پیامبر(ص) مورد نظر می باشد ; زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست.
12- چرا بعد از این ماجرا، مردم با حضرت علی(ع) بیعت کردند؟ مگر دوستی بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معنای التزام به فرمان برداری و تبعیت است و حتی ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده و هر یک گفتند: «بخأ بخأ لک یا علی، اصبحت مولای و مولی کل مومن».
13- نکته دیگر آن که همه حاضران در آن جلسه از خطابه پیامبر(ص) مسائله «امامت و پیشوایی حضرت علی (ع») را فهمیدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصاری» از پیامبر(ص) اجازه گرفت و اشعاری زیبا سرود که در یکی از ابیات آن از زبان پیامبر(ص) چنین می گوید: ……… قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا یعنی: ای علی ! برخیز، خرسندم که تو امام و هادی بعد از من می باشی. ذکر این نکته لازم است که تقریر؛ یعنی، سکوت و عدم مخالفت پیامبر(ص) در برابر یک سخن یا رفتار در نزد همه مسلمانان – اعم از شیعه و سنی – حجت و جزء سنت است. بنابراین اگر مسائله غدیر معنایی غیر از امامت داشت، چرا پیامبر(ص) سخنان «حسابن بن ثابت» را تایید کرده و او را تشویق فرمودند؟ و چرا دیگران اعتراض نکردند که منظور پیامبر(ص) «امامت و هدایت» امت نبوده است؟
14- نکته بسیار جالب توجه دیگر، مسائله «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهری» است. در روایت است که پس از انتشار سخن پیامبر(ص) در غدیر خم، وی نزد پیامبر(ص) آمده و عرض کرد: «ای محمد؛ از جانب خدا به ما گفتی شهادت دهیم که جز خدای یگانه پروردگاری نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایی و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم ما نیز همه این ها را از تو پذیرفتیم؛ لیکن به این حد راضی نگشتی و پسر عمویت را بر ما برتری دادی و گفتی: «هر که را من مولای اویم، این علی مولای او است». اکنون بگو که این سخن را از پیش خود گفتی، یا از جانب خدا؟ پیامبر(ص) فرمودند: سوگند به آن که جز او خدایی نیست، این مطلب از سوی خداوند است. در این هنگام او برگشت و به سوی اسب خود شتافت، در حالی که می گفت: خدایا! اگر آنچه محمد(ص) می گوید حق است، پس سنگی بر ما ببار, یا ما را به عذابی دردناک گرفتار کن ! هنوز به اسب خود نرسیده بود که از طرف خدا، سنگی بر سرش بارید و او را بر زمین کوبید و جانش را بگرفت. آن گاه این آیه نازل شد که: «سئل سائل بعذاب واقع، للکافرین لیس له دافع، من الله ذی المعارج»، (سوره معارج، آیات 1 – 3).
اکنون باید دید چه چیزی در سخن پیامبر(ص) نهفته بود که آن مرد خیره سر را بر آشفته کرد؟ آیا اگر صرف مسائله محبت و دوستی بود, این همه لجبازی و خیره سری پدید می آمد؟ مسلما مساله بالاتر از این بوده است؛ زیرا شخص مزبور از طرفی دلی پر کینه نسبت به حضرت علی(ع) داشت و از سوی دیگر، می دید با ولایت آن حضرت، باید عمری تحت فرمان و رهبری ایشان سپری کند و از سر بی خردی و کبر و کژاندیشی، مرگ و عذاب را بر ولایت مولای متقیان و فخر کائنات ترجیح داد.
برای آگاهی بیشتر ر.ک: الغدیر – متن عربی – ج 1, ص 239 – 246.
15- نکته مهم دیگر آن که، خود امیرالموئمنین در روز «شوری» برای اثبات امامت خود، به حادثه غدیر استناد کردند. عامربن واثله می گوید: «در روز شوری کنار درب خانه ایستاده بودم و شنیدم که امیرالموئمنین(ع) خطاب به آنان فرمود: من برای شما دلیلی می آورم که احدی نمی تواند بر آن خدشه ای وارد کند. سپس فرمود: «ای جماعت ! – آیا در میان شما کسی هست که پیش از من به یگانگی خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه.
– آیا در بین شما کسی هست که برادری چون جعفر طیار داشته باشد که با ملائک پرواز می کند؟ گفتند: نه.
– آیا کسی از شما غیر از من عمویی همچون حمزه – شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا(ص) – دارد؟ گفتند: نه.
– آیا غیر از من کسی از شما همسری چون فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه.
– آیا کسی از شما فرزندانی مانند حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه.
– آیا کسی از شما هست که [به دستور قرآن] پیش از نجوای با پیامبر(ص) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه.
– آیا در میان شما غیر از من کسی هست که پیامبر(ص) درباره اش فرموده باشند: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عادمن عاداه وانصر من نصره، لیبلغ الشاهد الغائب»؟ گفتند: نه».
برای آگاهی بیشتر ر . ک: الغدیر – متن عربی – ج 1، ص 159 – 213 .
16- شاهد دیگر آن است که پس از اعلام ولایت امیرالمومنین(ع)، پیامبر(ص) چنین دعا کردند: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و احب أ من احبه … ؛ خدایا! آنکه علی را به ولایت برگزیند تو ولی او باش و آن که با او به عداوت در آید، با او دشمنی کن و دوست بدار آن که علی را دوست دارد…»، (الغدیر، ج 1، ص 11) ]توجه داشته باشید که این قسمت در متن عربی وجود دارد و در ترجمه ارسالی به خوبی ترجمه نشده است.]. اکنون به خوبی روشن می شود که اگر مقصود از ولایت، همان محبت و دوستی باشد، آن گاه دعای بعدی پیامبر که عرض داشتند: «و احب من احبأه» تکرار و لغو خواهد بود. بنابراین وجود هر دو سخن نشان می دهد که اینها, دو موضوع متفاوت می باشند و ولایت چیزی برتر از صرف محبت است و البته از لوازم ولایت، محبت و دوستی ولی است. اثبات این مقصود در ضمن نامه نمی گنجد.
توصیه ما آن است که با مراجعه به کتاب های مستند و مفید، در این زمینه به تحقیق بپردازید تا حقیقت آشکار شود.
در این رابطه می توانید از کتاب های زیر استفاده کنید:
1- بررسی مسائل کلی امامت، ابراهیم امینی؛
2- امامت و رهبری، شهید مطهری؛
3- آنگاه هدایت شدم، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری؛
4- اهل سنت واقعی کیست؟ تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری؛
5- از آگاهان بپرسید، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری؛
6- اهل بیت، کلید مشکل ها، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری؛
7- همراه با راستگویان، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری؛
8- عبدالله بن سبا، ج 3 – 1، علامه عسکری؛
9- نقش ائمه در احیای دین، ج 15 – 1، علامه عسکری؛
10- یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، علامه عسکری؛
11- نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکری؛
12- اندیشه های اسلامی در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج 2 – 1، علامه عسکری، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل؛
13- حق جو و حق شناس (ترجمه المراجعات)، علامه سید شرف الدین، ترجمه محمد رضا امامی؛
14- شیعه در اسلام، علامه طباطبایی؛
15- شیعه و تهمت های ناروا، علامه جواد شری؛
16- شیعه پاسخ می گوید، سید رضا حسینی نسب؛
17- فریب، صالح الوردانی؛
18- خاطرات مدرسه، سید محمد جواد مهری؛
19- سیری در صحیحین، محمد صادق نجمی؛
20- الغدیر، علامه امینی؛
21- عبقات الانوار، میرحامد حسین؛
22- احقاق الحق، علامه شهید تستری؛
23- شبهای پیشاور، سلطان الواعظین شیرازی؛
24- راه ما، راه و روش پیامبر ما، علامه امینی، ترجمه: موسوی همدانی؛
1. الفقیه ابوعبدالله المحالی البغدادی، متوفی 330، در امالی خود حدیث غدیر را تصحیح نموده و گفته صحیح است.
2. ابوعبدالله الحاکم، متوفی 405، در مستدرک گفته حدیث صحیح است.
3. ابوحامد غزالی، متوفی 505، گفته جمهور اتفاق کرده بر متن حدیث از خطبه روز غدیر خم.
4. حاقط ابوالفرج ابن جوزی حنبلی، متوفی 595، در مناقب گفته، علماء سیره اتفاق کرده اند که قصه غدیر بعد از رجوع پیامبر(ص) از حجه الوداع در 18 ذیحجه واقع شده و از صحابه و ساکنان اطراف 120 هزار نفر حاضر بودند.
5. ابو مظفر سبط بن جوزی حنفی متوفی 654 در تذکره ص 18 می گوید این حدیث را احمد بن حنبل هم ذکر کرده و در آخر هم اتفاق سیره نویسان را بر قصه غدیر نقل می کند.
6. شمس الدین ذهبی شافعی متوفی 748
7. حاقط انورالدین هیثمی متوفی 807، حدیث را تصحیح کرده.
8. حاقط شهاب الدین ابن حجر متوفی 974 حدیث را صحیح دانسته است. (الغدیر، علامه امینی، ج 1، ص 294 به بعد)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد