در روز پنج شنبه و چهار روز پیش از درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نگرانى از اجراى توطئه مخالفان جانشینى خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام)، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) را بر آن داشت تا در زمانى که بسیارى از اصحاب در منزل وى جمع بودند، آوردن قلم و کاغذ را دستور دهد تا چیزى بنویسد که بعد از آن، امت گمراه نشوند. مخالفان حاضر در خانه پیامبر، به سرکردگى یک چهره شاخص، با اجراى این دستور مخالفت کرده، ضمن توهین به پیامبر(صلى الله علیه وآله)، از نگارش این سند جلوگیرى کردند. درباره این ماجرا، که به واقعه «یوم الخمیس» شهرت یافت، نکات ذیل لازم به ذکر است: 1. تاریخ در این جا تنها از یک تن نام مى بَرد که به مخالفت برخاست و در برابر این دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایستاد و گفت: بیمارى و تب بر پیامبر غلبه کرده، هذیان مى گوید؛ قرآن پیش شماست و کتاب آسمانى، ما را کافى است. او، همان خلیفه دوم بودعبدالرحمن احمد البکرى، من حیاة الخلیفة عمربن الخطاب، تعلیق سید مرتضى رضوى، ص 101 – 107 . که موافقانى هم در آن جمع داشت. جابر بن عبداللَّه انصارى به مخالفت عمر و جلوگیرى از نوشتن وصیت پیامبراشاره مى کند.هیثمى، مجمع الزوائد، ج 4، ص 390 و ج 8، ص 609. امام بخارى در هفت جا از کتاب خود و مسلم در سه جا از کتاب خود نوشته اند که عمر بن الخطاب، این تعبیر را نسبت به پیامبر داشته است.صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17؛ کتاب الجهاد، باب 172؛ کتاب مغازى، باب 78؛ کتاب الاعتصام باب 26؛ صحیح مسلم، کتاب وصیت، باب 5.
2. گروهى با عمر مخالفت کرده، گفتند حتماً باید دستور پیامبر اجرا گردد؛ بروید قلم و کاغذى بیاورید تا آن چه مورد نظر اوست، نوشته شود، و برخى جانب عمر را گرفتند و از آوردن قلم و دوات جلوگیرى کردند. پیامبر از اختلاف و سخنان جسارت آمیز آنان سخت ناراحت شد و گفت: برخیزید و بروید که نباید در حضور پیامبرى، نداى اختلاف برخیزد.
3. پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت که موقعیت خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) را که در طول بیست سال گذشته، در غدیر خم و به صورت شفاهى اعلام داشته بود، به طور کتبى و صریح، تحکیم کرده، سندى زنده پیرامون موضوع خلافت به یادگار بگذارد. در دیدار خلیفه دوم و ابن عباس، چون سخن از امیرمؤمنان(علیه السلام) شد، عمر از وى پرسید: آیا [ امیرمؤمنان ] بر این باور است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) او را منصوب کرده است؟ ابن عباس گفت: آرى و علاوه بر این، من از پدرم عباس در این باره پرسیدم و او نیز تأیید کرد. عمر گفت: آرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درباره وى مطلبى بود که حجت نتواند بود. آن حضرت در هنگام بیمارى، سر آن داشت تا به اسم او تصریح کند؛ اما من به خاطر اسلام، از این کار ممانعت کردم!شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 21.
4. بنا به نقل مورخان و محدثان اهل سنت، ابن عباس در حالى که اشک چونان سیل بر گونه هایش جارى بود، مى گفت:
تمامى مصیبت و بدبختى همان است که با اختلاف و شلوغ کارى خود،مانع از نوشتن کتاب توسط رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شدند و گفتند که رسول خدا هذیان مى گوید.طبقات الکبرى، ج 2، ص 242 – 245.
2. گروهى با عمر مخالفت کرده، گفتند حتماً باید دستور پیامبر اجرا گردد؛ بروید قلم و کاغذى بیاورید تا آن چه مورد نظر اوست، نوشته شود، و برخى جانب عمر را گرفتند و از آوردن قلم و دوات جلوگیرى کردند. پیامبر از اختلاف و سخنان جسارت آمیز آنان سخت ناراحت شد و گفت: برخیزید و بروید که نباید در حضور پیامبرى، نداى اختلاف برخیزد.
3. پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت که موقعیت خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) را که در طول بیست سال گذشته، در غدیر خم و به صورت شفاهى اعلام داشته بود، به طور کتبى و صریح، تحکیم کرده، سندى زنده پیرامون موضوع خلافت به یادگار بگذارد. در دیدار خلیفه دوم و ابن عباس، چون سخن از امیرمؤمنان(علیه السلام) شد، عمر از وى پرسید: آیا [ امیرمؤمنان ] بر این باور است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) او را منصوب کرده است؟ ابن عباس گفت: آرى و علاوه بر این، من از پدرم عباس در این باره پرسیدم و او نیز تأیید کرد. عمر گفت: آرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درباره وى مطلبى بود که حجت نتواند بود. آن حضرت در هنگام بیمارى، سر آن داشت تا به اسم او تصریح کند؛ اما من به خاطر اسلام، از این کار ممانعت کردم!شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 21.
4. بنا به نقل مورخان و محدثان اهل سنت، ابن عباس در حالى که اشک چونان سیل بر گونه هایش جارى بود، مى گفت:
تمامى مصیبت و بدبختى همان است که با اختلاف و شلوغ کارى خود،مانع از نوشتن کتاب توسط رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شدند و گفتند که رسول خدا هذیان مى گوید.طبقات الکبرى، ج 2، ص 242 – 245.