خانه » همه » مذهبی » خداشناسی برهان صدیقین

خداشناسی برهان صدیقین

در این باره گفتنی است: شناخت خداوند از راههای متعدد امکان پذیر است, و حتی می توان گفت به تعداد افراد راههای رسیدن به خدا می تواند متعدد باشد برخی از راه آثار و نشانه ها برخی از راه عقل و فطرت پیر زن از راه چرخ نخ ریسی. اما کاملترین معرفت, شناخت خدا از راه خود خدا و صفات پاک اوست. که به برهان صدقین معروف است.این برهان را اولین بار شیخ الرئیس ابو علی سینا در نمط چهارم از کتاب اشارات , مطرح نمود و آن را ((برهان صدیقین )) نامید. از بیانات ابن سینا در ذیل این برهان معلوم می شود که جرقه های اولیه چنین برهانی به وسیله ئ آیات نورانی قرآن در ذهن و اندیشه ئ او درخشیده است . (شرح اشارات , ج 3, ص 66). مرحوم محقق طوسی شارح بزرگ کلمات و آرائ ابن سینا دلیل آنکه این برهان را به صدیقین نام نهاده اند چنین گزارش می کند: ((از آنجا که روش قوم از ]الهیون [ راست ترین از دو راه ]طبیعیون و متکلمان [ بود این قوم را صدیقین نام نهاده )) (شرحی الاشارات , ص 214).
به دلیل آنکه در این برهان با کمترین پیش فرض و کمترین مبانی وجود خدا اثبات می شود پس از ابن سینا, حکمائ بزرگ اسلامی رویکرد جدی به آن کرده و هر یک با تقریر و بیان خاصی به تشریح این برهان پرداختند. (حکیم الهی مرحوم میرزای مهدی آشتیانی نوزده تقریر مختلف از برهان صدیقین را مطرح نموده اند.) (نک : تعلیقه بر شرح حکمت , ص 97 – 488) به هر حال این برهان صرفاا با نظر در حقیقت وجود, خداوند و واجب را اثبات می کند. از همین رو با برهان متکلمان – که از راه حدوث زمانی وجود خدا را اثبات می کنند – و با برهان طبیعیون – که از طریق حرکت وجود خداوند را اثبات می کنند – و با برهان حکمائ الهی – که از طریق امکان ذاتی وجود خداوند را ثابت می نمایند – و با برهان عرفائ – که از راه کشف و شهود به خداوند می رسند – متفاوت , و تنها راهی است برای صدیقین (صدیق مبالغه صادق است و آن کسی است که در اقوال , افعال , نیت ها و عهدهایش با خدا و خلق خدا ملازم صدق است ]تعلیق² حکیم سبزواری , اسفار, ج 6, ص 13[). در این مجال نمی توان به همه ئ تقریرهای برهان صدیقین یا مهم ترین آن ها اشاره کرد ]برای آشنایی با برخی از این تقریرها, نک : علیزمانی , امیرعباس , برهان صدیقین از دیدگاه حکمای مسلمان , در کتاب حکیم سبزواری (کنگره ئ بزرگداشت دویستمین سال تولد) مجموعه مقالات , انتشارات دانشگاه تربیت معلم سبزوار, چاپ اوأل , 1374, صص 231 تا249[ ولی به دلیل آنکه تقریر مرحوم علامه طباطبایی را در کتاب وزین اصول فلسفه و روش رئالیزم , ج 5, صص 86 – 76 از تقریرات دیگر روان تر و جامع تر می دانیم , بیان ایشان را مطرح می کنیم : ((واقعیت هستی که در ثبوت وی هیچ شک نداریم هرگز نفی نمی پذیرد و نابودی برنمی دارد; به عبارت دیگر, واقعیت هستی بی هیچ قید و شرط واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی لاواقعیت نمی شود و چون جهان گذران و هر جزئ از جهان نفی را می پذیرد, پس عین همان واقعیت نفی ناپذیر نیست بلکه با آن واقعیت , واقعیت دارد و بی آن از هستی بهره ای نداشته و منتفی است و البته نه به این معنا که واقعیت با اشیائ یکی شود و یا در آنها نفوذ یا حلول کند و یا پاره هایی از واقعیت جدا شده و به اشیائ بپیوندد ]بلکه مانند نور که اجسام تاریک با وی روشن و بی وی تاریک می باشند و در عین حال همین مثال نور در بیان مقصود خالی از قصور نیست. به عبارت دیگر, او خودش عین واقعیت است و جهان و اجزای جهان با او واقعیت دارد و بی او هیچ و پوچ می باشند. نتیجه : جهان و اجزای جهان در استقلال وجودی خود و واقعیت داربودن خود تکیه به یک واقعیتی دارند که عین واقعیت و به خودی خود واقعیت است; و او همان خداوند و ذات لایزال حق است.
برای آگاهی به صفات خدا و قانع ساختن ذهن خود می توانیم تصوری از صفات خدا در ذهن داشته باشیم و سپس «او» را از هر آنچه که در محدوده آمده منزه و پاک بدانیم تا به توحید ناب دست بیابیم.
برای آگاهی بیشتر ر.ک: مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 138.
فلاسفه و متکلمان دلایل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه کرده اند که به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسیم مى شوند. دلیل اینکه این بزرگان دلایل متعددى اقامه کرده اند، این است که هر کس با توجه به خصوصیات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلایل زودتر به یقین مى رسند. براى برخى دلایل علمى یقین آور است، که براى برخى دلایل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت یقین آور است. اما اصل کلى در تمام دلایل و براهین این است که آنها تنبیهاتى در جهت توجه به امرى روشن وبدیهى هستند. یعنى اصل وجود خداوند متعال جزء روشن ترین مفاهیم و حقایق است و تمام این دلایل به منزله تابلوهاى راهنمایى هستند که ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمایى مى کنند.
توضیح بیشتر اینکه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر کس متفاوت است. و اکثر دلایل و راههاى خداشناسى نیز معمولاً از پایین به بالاست. یعنى از راه موجودات و نشانه هاى آفرینش (به اصطلاح قرآن آیات انفسى و آفاقى،فصلت/53) است. اما در وراى این دو راه یعنى راه خداشناسى آفاقى ـراه شبهه علمى که مخصوص عموم مردم است و راه انفسى ـاز راه دل که راه خواص است، راه سومى نیز وجود دارد که راه اولیاء خدا و عرفان است که قرآن و روایات ما به این راه تأکید فراوان دارند، که این راه ازخدا به خدا رسیدن است، و معلوم است که این روش شناخت ما را به یقین واقعى و خداشناسى ناب مى رساند. زیرا این راه شهود مستقیم و بلاواسطه است که هرگونه مشکلى را از آدمى زائل مى کند و تفاوت عمده اى با دلایلى دارد که خدا را به عنوان غیب و پنهان مطرح و اثبات مى کند.
در این بحث به راه اول اشاره نمى کنیم. اما بر اساس راه دوم لحظه اى در خود بیاندیشیم، نزدیکترین چیز به ما دل ماست؛ اما آیا ما قدرت تصرف در دل خود را داریم؟ و حتى بر خنده و گریه خود تصرف داریم؟ نه، زیرا دل ما در تصرف دیگرى است، آیا همین دلیل بر وجود اوکافى نیست؟ این راه فطرت است و راه فطرت راهى پردامنه و دقیقى است که ما در این بحث به آن اشاره نمى کنیم. براى اطلاع بیشتر به کتاب مقالات، استاد محمدشجاعى، ج سوم، انتشارات سروش و معارف قرآن، استاد مصباح یزدى، ج 1 تا 3. ص: 37 ـ 36. انتشارات در راه حقمراجعه فرمایید.
راه سوم، راه شناخت خداست به خدا، «یا من دل على ذاته بذاته؛ اى کسى که خود بر ذات خود گواهى» (دعاى صباح امام على(ع))
امام سجاد: «بک عرفتک و انت دللتنى علیک و لو لا انت لم اعرف ما انت؛ تو را به تو شناختم و تو بر خود گواهى و اگر تو نبودى، نمى دانستم تو کیستى» (دعاى ابوحمزه ثمالى)
یا در دعایى که توصیه شده است در عصر غیبت بخوانیم: «اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لما عرف نبیک….» (امام صادق(ع)، بحارالانوار، 52/146) یعنى شناخت پیامبر با خداست، بلکه شناخت هر چیز با خداست و اگر خدا را نشناسیم هیچ کس و چیزى را نمى توانیم بشناسیم، زیرا خدا شاهد و حاضر است.
«الا انه بکل شى ء محیط»؛ (فصلت/54)
«و کان اللهُ بکل شى ء محیطا»؛ (نساء/126)
«ان الله على کل شى ء شهید» ؛ (نساء/33 و احزاب/55)
و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتداى امر نشناسیم، علم و شناخت به موجودات دیگر امکان ندارد.
چنانچه روشن است، هر معلومى براى ما دوگونه است: یا نزد ما حاضر است یا از دیدگان ما غایب. اگر معلوم از نظر ما غایب باشد. اول باید اوصاف و صفاتش را بشناسیم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شویم. مثلاً در شناخت آتش اول باید گرما و حرارت یا دود را دید و شناخت و سپس وجود آتش را ادراک نمود که به این نوع شناخت معرفت حصولى مى گویند. اما در شناخت آنکه نزد ما حاضر است، خود او را مى بینیم و مى شناسیم و آنگاه به اوصاف و صفات او پى مى بریم و به این نوع معرفت شناخت و علم حضورى مى گویند. مثل علم هرکس به حالات درونى (ترس و شادى و…خود) و هیچ کس به ما از خدا نزدیکتر نیست. «ان الله یحول بین المرء و قلبه؛ همانا خداوند بین انسان و دلش حائل است»(انفال/24)
بنابراین از قلب ما به خود ما نزدیکتر است. چنین است که هرگاه به خود نظر مى افکنیم، ابتدا او را مى بینیم و باعلم حضورى مى یابیم که تمام وجود ما را احاطه کرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نیست تا به دنبال نشانه ها برویم. بلکه ما در حضور او هستیم و او در مشهد ماست و این علم حضورى خداوند است که اگر کسى به آن نائل آید، به یقین تمام رسیده است و چنین است که رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ (البحار/2/32)
براى آگاهى بیشتر ر.ک:
1ـ المیزان، ج 6، ص 238 به بعد ذیل آیه 105 سوره مائده
2ـ المیزان، ج 14، ص 193 به بعد ذیل آیه 14 سوره طه.
3ـ تحریر تمهید القواعد، آیة الله جوادى آملى، ص 761 757، انتشارات الزهراء، این کتاب شرحى از استاد بزرگوار معاصر بر یکى از کتابهاى مهم عرفانى است.
4ـ نشان از بى نشان ها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 153.
5- آموزش کلام اسلامى، محمد سعیدى مهر
6- آموزش عقاید، آیت الله مصباح
7- آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازى
8- خدا را چگونه بشناسیم، آیت الله مکارم شیرازى
9- اصول عقاید، استاد محسن قرائتی
10- پیام قرآن، ج 2، آیت الله مکارم شیرازی
11- منشور جاوید، ج 2، استاد جعفر سبحانی
12- خدا در قرآن، شهید بهشتی
13- دوره پنج جلدی مقدمه ای بر جهان بینی توحیدی، استاد شهید مرتضی مطهری
فکر و اندیشه بشر به ذات غیبى او راه ندارد و جز تحیر و سرگردانى یا انحراف و ضلال، بهره دیگرى نخواهد داشت.
در آلا فکر کردن شرط راه استولى در ذات حق محض گناه است
بود در ذات حق اندیشه باطلمحال محض دان تحصیل حاصل 1
ذات حق که از آن به «هویت غیبیه»، «غیب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهى هم به الفاظ دیگر مانند «عنقاء» و «غیب الغیوب» تعبیر مى شود، وجود صرف است؛ هیچ گونه حدى ندارد؛ از جمیع تعیّنات – چه مفهومى و چه مصداقى – مبرّا است؛ نه نامى دارد و نه نشانى؛ نه اسمى دارد و نه رسم و صفتى؛ نه با اسم یا صفتى مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت؛ نه با تعین خاصى متعین است و نه با عدم همان تعین. حتى با «اطلاق» و «عدم تعین» هم مقیّد نیست؛ زیرا «اطلاق» و «عدم تعین» نیز به جاى خود، نوعى تعیّن و قید است و مقام ذات از آن هم منزّه است.
اما تعیّنات اسمى و وصفى (اسما و صفات حق) همه از مقام ذات متأثر بوده، در مقام تجلّى به ظهور مى رسند.
از این رو، به مقام ذات خداوند راهى نیست؛ نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و کشف ارباب شهود. همه این ها از این مقام قاصر و در این میدان کاملاً عاجزند. اگر قدم پیش بگذارند، حیران مى گردند یا به راه ضلالت و خطا مى روند و علاوه بر نرسیدن، از آن دور مى شوند: «یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما».2
ادراک بشر، به آنچه متعین است راه دارد نه به ذاتى که از همه تعین ها بالاتر است وتعین ها همه متأخر از آن، بعد از آن و مخلوق آن هستند.
اشاره نیز بدان مقام راه ندارد؛ چه اشاره حسى باشد و چه اشاره ذهنى، عقلى و وهمى. چگونه مى توان به ذاتى که تعیّن ندارد، اشاره کرد؟
به همین جهت، از فکر در «ذات حق» نهى شده است. امام على بن موسى الرضا(ع) مى فرماید: «…فلیس اللَّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته و لا ایاه و حدّ من اکتنهه و لا حقیقته اصاب من مثّله و لا به صدّق من نّهاه و لا صمد صمده من اشار الیه؛ پس، خداى را نشناخته، آن کس که ذات او را به چیزى تشبیه کرده است و به توحید او نائل نگشته، آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد و به حقیقت او نرسیده، آن کس که ذات او را تصویر ذهنى نموده است و به او تصدیق نکرده، آن کس که ذات او را حدّى قائل شده است و به جانب او روى نیاورده، آن کس که به ذات او اشاره کرده است…».3
حتى اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروزاى هاى خود بخواهند به سوى مقام ذات اوج بگیرند، راه به جایى نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در این میدان با کمال شرمسارى اعتراف خواهند کرد.
سحر گاهان که مخمور شبانهگرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از مى به شهر هستى اش کردم روانه
نگار مى فروشم عشوه اى دادکه ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقىّ کمان ابرو شنیدمکه اى تیر ملامت را نشانه
نبندى ز آن میان طرفى کمر واراگر خود را ببینى در میانه
برو این دام بر مرغ دگر نهکه عنقارا بلند است آشیانه 4
اهل دعا در مقام دعا، اهل عبادت در مقام عبادت، اهل ذکر در مقام ذکر، ارباب سلوک در مقام سلوک و… به ذات عینى حق در مظاهر اسماى او روى مى آورند و از طریق اسما و صفات او، به ذات او متوجه مى شوند؛ به عبارتى ذات حق را با اسما مى خوانند؛ زیرا به مقام ذات راه نیست.5
عنقا شکار کس نشود دام بازچینکاین جا همیشه باد به دست است دام را6
قرآن کریم که جامع ترین، دقیق ترین و رساترین تعریف ها را درباره خداوند متعال مطرح مى کند، خداوند سبحان را تنها از طریق اسما و صفات باز مى شناساند.
قرآن کریم در پى آن است که در حد توان، خداوند را به کامل ترین وجه از طریق اسما و صفاتش به انسان بشناساند. از دیدگاه قرآن، خداوند گشایش بخش و دانا7 سریع ترین حسابگران، زنده و پاینده،8 والا، بزرگ و داراى حقیقت،9 صاحب شکوه و ارجمندى 10 و بى نیاز است.11
آن که دولت آفرید و دو سراملک دولت ها چه کار آید ورا12
از نظر قرآن، خداوند متعال است، 13 یعنى، از هر چه در وهم ما اید، بالاتر است و هرگز ما نمى توانیم حقیقت او و جمال و جلال او را – آن گونه که هست – در یابیم.14
اى برون از وهم و قال و قیل منخاک بر فرق من و تمثیل من 15
خداوند، یکى است و جز او خدایى نیست.16 او یکتا و یگانه است 17و هیچ چیز مثل و مانند او نیست.18 او پادشاه راستین جهان هستى، پاک از هر عیب، سلامت بخش، مراقب بر همه چیز، عزیز، اصلاحگر، ترمیم کننده و شایسته بزرگى است 19 و بر همه چیز قادر و توانا است.20
گفت صوفى قادر است آن مستعانکه کند سوداى ما را بى زیان
آن که آتش را کند ورد و شجرهم تواند کرد این را بى ضرر
آن که گل آرد برون از عین خارهم تواند کرد این دى را بهار
آن که زو هر سرو آزادى کندقادر است از غصه را شادى کند21
او خدایى است بخشنده و مهربان و این دو صفت چنان در او متجلّى است که تمام سوره هاى قرآن را با آن آغاز کرده است. (بسم الله الرحمن الرحیم) آن چنان خدایى است که مهربانى و بخشایش را بر خود فرض کرده است.22
خداوند، در غایت عظمت است؛ اما به انسان از رگ گردن نزدیک تر است و حتى وسوسه هاى نفس او را نیز مى داند.23
آنچه حق است اقرب از حبل الوریدتو فکنده تیر فکرت را بعید
اى کمان و تیرها برساختهصید نزدیک و تو دور انداخته 24
او خدایى است آمرزنده و نیرومند،25 توبه پذیر،26 دوستدار،27 داراى نعمت،28 داراى رحمت،29 بسیار توبه پذیر،30 و داراى فضل بزرگ،31.
وزراو و صد وزیر و صد هزارنیست گرداند خدا از یک شرار
پرورد در آتش ابراهیم راایمنى روح سازد بیم را
از سبب سوزیش من سودایى امدر خیالاتش چون سوفسطایى ام 32
خداوند، آفریننده جهان هستى و آسمان ها و زمین،33 صاحب اختیار، مالک و مدبّر همه شؤون و پروردگار همه عالمیان،34 است. او هیچ شریکى ندارد نه در آفرینش و سلطنت و نه در ربوبیّت و نه در هیچ کمال دیگر.35
غیر از خداوند، هر کس نصیب و بهره اى از کمال دارد، از خدا وام گرفته است.36
اى همایى که همایان فرخى از تو دارند و سخاوت هر سخى
از کریمى که کرم هاى جهان محو گردد پیش ایثارت نهان
اى لطیفى که گل سرخت بدیداز خجالت پیرهن را بردرید37
دست رحمت و قدرت الاهى گشوده است و هر گوه که بخواهد مى بخشد و روزى مى دهد.38 هر جا باشیم، او با ما است و به آنچه مى کنیم،39 دانا است. در واقع به هر جا روى کنیم، خدا آن جا است.40
گر به جهل آییم، آن زندان اوست ور به علم آییم، آن ایوان اوست
ور به خواب آییم، مستان وییمور به بیدارى به دستان وییم
ور بگرییم، ابر پرزرق وییمور بخندیم، آن زمان برق وییم
ور به خشم و جنگ عکس قهر اوستور به صلح و عذر، عکس مهر اوست 41
او خدایى است که دعاها را مى شنود و اجابت مى کند.42
اى دهنده عقل ها فریادرس تا نخواهى تو نخواهد هیچ کس
هم طلب از توست و هم آن نیکویىما کدایم؟ اول تویى، آخر تویى
هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش ما همه لاشه ایم با چندین تراش 43
پى نوشت:
1. گلشن راز ،شبسترى.
2. طه(20): 110.
3. کتاب التوحید صدوق، ص 34.
4. دیوان حافظ.
5. ر.ک: مقالات، محمد شجاعى، ج 3، ص 191-187.
6. دیوان حافظ.
7. بقره(2): 115.
8. انعام(6):62؛ طه(20):111.
9. لقمان(31):30.
10. الرحمن(55):27.
11. اخلاص(112):2.
12. مثنوى، دفتر اول.
13. طه(20):114.
14. انعام(6):100.
15. مثنوى، دفتر 5.
16. آل عمران(3):18.
17. اخلاص (112):1؛ نحل(16):15.
18. شورى(42):11.
19. حشر(59):23.
20. بقره(2):284.
21. مثنوى، دفتر 6.
22. انعام(6):12.
23. ق(50):16.
24. مثنوى، دفتر6.
25. غافر(40):3؛ انفال(8):8.
26. آل عمران(3):8.
27. بروج(85):14.
28. غافر(40):3.
29. انعام(6):123.
30. بقره(2):37.
31. آل عمران(3):74.
32. مثنوى، دفتر اول.
33. حشر(59):24؛ انعام(6):14.
34. فاتحه(1):2.
35. انعام(6):162، 164، 57.
36. فاطر(35):15.
37. مثنوى، دفتر 5.
38. مائده(5): 64.
39. حدید(57):4.
40. بقره(2): 115.
41. مثنوى، دفتر اول.
42. غافر(40):60.
43. مثنوى، دفتر 6.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد