براى درک پاسخ این سؤال ، باید تاریخ اسلام را به دقت ورق بزنیم و ببینیم حسین ( ع ) در برابر چه دستگاهى قیام کرد ؟ « بنى امیه » چه کسانى بودند و چه خطرى براى اسلام بوجود آورده بودند ! تاریخ با صراحت مى گوید : هنگامى که پیامبر اسلام ( ص ) براى نشر آیین توحید و شکستن بتها براى درهم کوبیدن امتیازات غلط و ناروا ، براى محو آثار ظلم و بیدادگرى و استثمار انسانها ، براى احیاى فضایل انسانى و تتمیم مکارم اخلاق و بالأخره براى ساختن یک جامعه آباد بر اساس پاکترین سجایاى انسانى ، قیام نمود ، به زودى یک حزب نیرومند با نقشه هاى وسیع شیطانى در برابر او تشکیل گردید . اعضاى اصلى این حزب را رباخواران مکه ، ثروتمندان ستمگر ، صاحبان زر و زور ، استثمارکنندگان طبقات ضعیف اجتماع مکه ، تشکیل مى دادند و در رأس آنان مردى به نام ابوسفیان بن حرب بن « امیه » بود . آنها با پیروى از اصل « الغایات تبرر الوسائط » ( هدف وسیله را توجیه مى کند ! ) از هرگونه وسیله اى براى پیش برد مقاصد شوم خود استفاده مى نمودند ، با دروغ ، تهمت ، سمپاشیهاى ناجوانمردانه ، شکنجه افراد بیگناه ، و افروختن آتش جنگها براى خاموش کردن نور خدا مى کوشیدند . به همین دلیل بخشى از تاریخ اسلام را مى توان در مبارزه پیامبر و یارانش ( حزب الله ) با این حزب شیطانى خلاصه کرد . بالأخره اسلام پیشرو و نیرومند ، اسلام ریشه دار و پرمایه پس از مدتى اساس این « حزب لعنتى » را درهم کوبید و در زیر چرخهاى عظیم خود خرد کرد و هسته مرکزى آن را به کلى از هم متلاشى ساخت .
سرجنبانان این حزب شکست خورده که پس از فتح مکه و سقوط آخرین پایگاه آنان بدست ارتش نیرومند اسلام ، چون تاب کمترین مقاومتى در خود نمى دیدند تغییر قیافه داده ، و ابوسفیان و دار و دسته او بظاهر اسلام آوردند و از مصونیتى که اسلام به افراد با ایمان مى داد استفاده نموده و یک « حزب زیرزمینى » تشکیل دادند و نقشه هاى تخریبى خود را به طور سرى تعقیب نمودند .
امّا نفوذ و قدرت اسلام و هوشیارى و تدبیر فوق العاده پیامبر ( ص ) به ضمیمه منفوریت شدیدى که در افکار عمومى داشت ، مجال هرگونه فعالیت ثمربخش را از آنان سلب کرده بود . پیامبر ( ص ) چشم از جهان بربست ، نسل جدیدى تدریجاً جاى نسل گذشته را گرفت و پاره اى از مسائل حیاتى بدست فراموشى سپرده شد ، سوء سیاست و انحراف دستگاه خلافت ، محیط مساعدى براى نمو بقایاى ریشه این « شجره خبیثه » ( این همان نامى است که در زمان پیشوایان اسلام به حزب مزبور داده شده ) فراهم گردید .
بقایاى حزب مزبور بر تلاش و کوشش خود افزودند و آنچنان در دستگاه خلافت نفوذ کردند که توانستند خود را به آخرین پله اى که از آن مى توانستند بر مسند پیامبر اکرم ( ص ) تکیه بزنند رسانیدند . یعنى معاویه فرزند ابوسفیان استاندار یکى از بزرگترین استانهاى اسلام ( سرزمین شام ) گردید و پس از آن که تنها مانع کارد دیعنى نفوذ شخصیت و قدرت فوق العاده بزرگ پیشواى جهان اسلام على ( ع ) ، با شهادت آن حضرت از میان برداشته شد تکیه بر جاى پیامبر زد !
خطر بزرگى که در این هنگام اسلام را تهدید مى کرد براى افراد روشن بین کاملاً محسوس بود . نقشه هاى ارتجاعى « بنى امیه » که از روح انتقامجویى و عصبیت شدید طایفه اى سیراب مى شد براى بازگشت مسلمانان به دوران قبل از اسلام ( عصر جاهلیت ) تدریجاً به مرحله اجرا درآمد که یکى از قدمهاى مؤثر آن تثبیت خلافت موروثى در بنى امیه یعنى همانهایى که تا آخرین نفس با اسلام و پیغمبر ( ص ) جنگیدند ، بود .
لازم نیست براى درک اهمیت این خطر ، اعمال وحشیانه و انتقام جویانه « یزید » فرزند معاویه و قتل عام مردم « مدینه » پایتخت اسلام و کشتن و مجروح ساختن هزاران نفر از فرزندان مهاجرین و انصار و ویران ساختن خانه کعبه توسط این عنصر آلوده و ننگین در سال 63 هجرى را ، شاهد این جنبش ارتجاعى قرار دهیم ، بلکه همان جمله کوتاه و پرمعنى ابوسفیان در حضور جمعى از « بنى امیه » آن روز که شتر خلافت در خانه آنها خوابید ، براى رفع هرگونه ابهام و تردیدى در این زمینه کافى است ، او یک مرتبه تمام پرده ها را بالا زد و گفت : « تلقفوها یا بنى امیه تلقف الکره فو الذى یحلف به أبوسفیان ما من جنه و لانار » [ شما اى بنى امیه ! سرعت کنید و گوى خلافت و ریاست را از میدان بربایید ، قسم به آنچه ابوسفیان به آن سوگند یاد مى کند نه بهشتى در کار است و نه دوزخى ! ! ] .
آیا حسین ( ع ) فرزند اسلام و فرزند پیامبر ( ص ) و تربیت یافته دامان وحى ، وظیفه اى جز این داشت که براى حفظ موجودیت این آیین پاک ، براى کوبیدن این جنبش ارتجاعى ، و براى احیاى اصول حق و عدالت که مى رفت با گسترش سلطه بنى امیه به کلى برچیده شود ، قیام کند و آخرین ریشه هاى این « شجره خبیثه » را قطع نماید ؟
امام حس
سرجنبانان این حزب شکست خورده که پس از فتح مکه و سقوط آخرین پایگاه آنان بدست ارتش نیرومند اسلام ، چون تاب کمترین مقاومتى در خود نمى دیدند تغییر قیافه داده ، و ابوسفیان و دار و دسته او بظاهر اسلام آوردند و از مصونیتى که اسلام به افراد با ایمان مى داد استفاده نموده و یک « حزب زیرزمینى » تشکیل دادند و نقشه هاى تخریبى خود را به طور سرى تعقیب نمودند .
امّا نفوذ و قدرت اسلام و هوشیارى و تدبیر فوق العاده پیامبر ( ص ) به ضمیمه منفوریت شدیدى که در افکار عمومى داشت ، مجال هرگونه فعالیت ثمربخش را از آنان سلب کرده بود . پیامبر ( ص ) چشم از جهان بربست ، نسل جدیدى تدریجاً جاى نسل گذشته را گرفت و پاره اى از مسائل حیاتى بدست فراموشى سپرده شد ، سوء سیاست و انحراف دستگاه خلافت ، محیط مساعدى براى نمو بقایاى ریشه این « شجره خبیثه » ( این همان نامى است که در زمان پیشوایان اسلام به حزب مزبور داده شده ) فراهم گردید .
بقایاى حزب مزبور بر تلاش و کوشش خود افزودند و آنچنان در دستگاه خلافت نفوذ کردند که توانستند خود را به آخرین پله اى که از آن مى توانستند بر مسند پیامبر اکرم ( ص ) تکیه بزنند رسانیدند . یعنى معاویه فرزند ابوسفیان استاندار یکى از بزرگترین استانهاى اسلام ( سرزمین شام ) گردید و پس از آن که تنها مانع کارد دیعنى نفوذ شخصیت و قدرت فوق العاده بزرگ پیشواى جهان اسلام على ( ع ) ، با شهادت آن حضرت از میان برداشته شد تکیه بر جاى پیامبر زد !
خطر بزرگى که در این هنگام اسلام را تهدید مى کرد براى افراد روشن بین کاملاً محسوس بود . نقشه هاى ارتجاعى « بنى امیه » که از روح انتقامجویى و عصبیت شدید طایفه اى سیراب مى شد براى بازگشت مسلمانان به دوران قبل از اسلام ( عصر جاهلیت ) تدریجاً به مرحله اجرا درآمد که یکى از قدمهاى مؤثر آن تثبیت خلافت موروثى در بنى امیه یعنى همانهایى که تا آخرین نفس با اسلام و پیغمبر ( ص ) جنگیدند ، بود .
لازم نیست براى درک اهمیت این خطر ، اعمال وحشیانه و انتقام جویانه « یزید » فرزند معاویه و قتل عام مردم « مدینه » پایتخت اسلام و کشتن و مجروح ساختن هزاران نفر از فرزندان مهاجرین و انصار و ویران ساختن خانه کعبه توسط این عنصر آلوده و ننگین در سال 63 هجرى را ، شاهد این جنبش ارتجاعى قرار دهیم ، بلکه همان جمله کوتاه و پرمعنى ابوسفیان در حضور جمعى از « بنى امیه » آن روز که شتر خلافت در خانه آنها خوابید ، براى رفع هرگونه ابهام و تردیدى در این زمینه کافى است ، او یک مرتبه تمام پرده ها را بالا زد و گفت : « تلقفوها یا بنى امیه تلقف الکره فو الذى یحلف به أبوسفیان ما من جنه و لانار » [ شما اى بنى امیه ! سرعت کنید و گوى خلافت و ریاست را از میدان بربایید ، قسم به آنچه ابوسفیان به آن سوگند یاد مى کند نه بهشتى در کار است و نه دوزخى ! ! ] .
آیا حسین ( ع ) فرزند اسلام و فرزند پیامبر ( ص ) و تربیت یافته دامان وحى ، وظیفه اى جز این داشت که براى حفظ موجودیت این آیین پاک ، براى کوبیدن این جنبش ارتجاعى ، و براى احیاى اصول حق و عدالت که مى رفت با گسترش سلطه بنى امیه به کلى برچیده شود ، قیام کند و آخرین ریشه هاى این « شجره خبیثه » را قطع نماید ؟
امام حس