در دوره ى دولت موقت على رغم وجود اختلافاتى بین نیروهاى انقلاب (حضرت امام) و امریکا، دولت موقت سعى در این داشت که این اختلاف را تخفیف دهد و نگذارد که به مرحله ى تنش برسد؛ همان طورى که قبل از 13 آبان سفارت امریکا اشغال شده بود. ولى دولت موقت از این کار جلوگیرى کرده و نیروهاى تسخیر کننده را بیرون کرد و نگذاشت به جاهاى حساس و باریک برسد؛ بنابراین اگر تنش وجود داشت، عواملى هم بود که آن تنش را تخفیف دهد مثل دولت موقت؛ ولى با اشغال سفارت، تنش به اوج خود رسید و دولت موقت هم سکوت کرد؛چرا که مردم با تمام وجود و توان به سفارت امریکا ریختند و تظاهرات ضد امریکایى آن قدر بالاگرفت که دیگر کسى نمى توانست مقابله کند؛ حتّى بعضى از لیبرال ها مانند بنى صدر و قطب زاده و… على رغم این که مخالف اشغال سفارت بودند، مجبور شدند با موجى که در جامعه براى مقابله با امریکا ایجاد شده بود، حرکت کنند؛ مثلا سخن رانى کنند و امریکا را محکوم نمایند؛ بنابراین اعتقاد بنده بر این است که اشغال سفارت و دوره ى چهارصد و چهل و چهار روزه ى گروگان گیرى، اوج تنش بوده است و اگر بخواهیم در آن دوره ى چهارصد و چهل و چهار روزه دوباره اوج تنش رابیان کنیم، مى توانیم حادثه ى طبس را ذکر کنیم که به یک درگیرى نظامى و تجاوز امریکایى منجر شد. بعد از این که مرورى داشتیم بر تاریخ تنش میان ایران و امریکا، جاى این سؤال است که چگونه و توسط کدام طرف قطع رابطه محقق شد؟ لطف کنید در این مورد توضیحى دهید.
اساس سیاست خارجه ى جمهورى اسلامى بر این نبود که رابطه ى خود را با دولت ها قطع کند؛ با توجه به این که خیلى از دولت ها را هم قبول ندارد؛ بلکه حضرت امام نظرشان این بود که ما باید در تمام دنیا حضور داشته باشیم؛ بنا بر این رابطه باید برقرار باشد.
به جز دو دولت که ماهیت و موجودیت آن ها که از لحاظ جمهورى اسلامى خدشه دار بود مثل اسراییل و آفریقاى جنوبى آن زمان، با بقیه ى دولت ها رابطه داشتیم که امریکا یکى از آن ها بود که با وجود تنش بین دو کشور، خواستار قطع رابطه با آن ها نبودیم؛ به عنوان مثال ما با عراق هشت سال در حال جنگ بودیم ولى جالب توجه است که رابطه ى سیاسى و دیپلماتیک ما قطع نشد؛ بلکه ما در عراق سفارت و کاردار داشتیم و آن ها در تهران سفارت و کاردار داشتند؛ بنا بر این اصل سیاست ما بر قطع رابطه نیست. امریکایى ها وقتى احساس کردند که ما با آن ها رابطه داریم، به زعم خودشان گمان کردند که شاید بتوانند با قطع رابطه ضربه اى به این نظام وارد کنند. اول امریکایى ها بودند که در مقابل اشغال سفارتشان اقدام به قطع رابطه با ایران کردند؛ به امید این که انقلاب ما در مقابل این کار عقب نشینى خواهد کرد که حضرت امام در مقابل فرمودند که ما رابطه با امریکا را مى خواهیم چه کنیم؟ در نتیجه آن ها بودند که اول قطع رابطه کردند.
اصولا باید در نظر داشت در زمان حاضر هم اگر مسئله ى ارتباط ایران و امریکا مطرح است، این امریکایى ها هستند که مسئله ى بر قرارى ارتباط را مرتبط به نوعى تفاهم دوستى و یک سرى پیش رفت هامى دانند؛ والا با امریکا همانند انگلیس و آفریقاى جنوبى که تحولى در آن انجام شد، مى شد رابطه اى برقرار کرد و این امریکایى ها بودند که مسئله ى رابطه ى سیاسى و دیپلماتیک را آن چنان بزرگ و مهم جلوه دادند که باعث ایجاد مشکل در انجام مذاکره بین ایران و امریکا شد. امریکا شروطى را براى مذاکره مطرح مى کند که طبیعتا نظامى که با انقلاب مردمى سرِ کار آمده هیچ وقت به خود اجازه نمى دهد که شروط دولت دیگرى که سیاست استکبارى داشته و دارد را بپذیرد.
با توجه به گذشت بیست و دو سال از پیروزى انقلاب، در زمان حاضر بعضى ها معتقدند که با تسخیر لانه ى جاسوسى، ظلم 25 ساله ى امریکا به ایران تلافى شد و در زمان حاضر نباید دشمنى با او ادامه پیدا کند. نظر شما در این رابطه چیست؟
قبل از این که جواب سؤال شما را بدهم، دو نکته را مطرح مى کنم: 1- طراحان این مطالب و سؤالات از یک دیدگاه خاصّى به این مطلب نگاه مى کنند که با بینش اسلامى ما هم خوانى ندارد. اغلب آن هاکسانى هستند که انقلاب رااز بنیاد قبول ندارند و یا به نوعى در آن ها استحاله به وجود آمده که نسبت به آن چه که انجام داده اند یا انجام شده، پشیمان هستند که بیش تر لیبرال ها این مواضع را دارند؛ بنابراین طبیعى است که این گونه سوالات و اظهار نظرها را داشته باشند. 2-به جاى این که به مسائل کلان توجه کنند، به مسائل ریز مى پردازند که این مسائل ریز را تحت یک قالب سیاسى درآورده اند تا در کنار مسائل کلان دیده نشود؛ به عنوان مثال این که مى گویند: با تسخیر سفارت، جبران ظلم بیست و پنج ساله ى امریکا شده است، از بنیاد اشتباه است؛ چراکه اصلا در این زمینه بحث انتقام جویى مطرح نیست بلکه تضادى است که بین سیاست استکبارى امریکا در گذشته و حال و حتّى آینده و بین سیاست ایران وجوددارد.
چراکه جمهورى اسلامى ایران که خود را حامى مستضعفین و مسلمانان جهان مى داند، یک سیاست را دنبال مى کند و امریکا که خود را ابرقدرتى مى داند که داراى منافع زیادى در سراسر جهان است که آن ها هم یک سیاست دارند و در حقیقت این دو در اصطکاک هستند. این سؤال که آیا انتقام گرفته شده یا نه؟ بى ربط نیست؛ چرا که سیاست استکبارى امریکا بعد از اشغال لانه ى جاسوسى تغییر نکرده است؛ بلکه همه ى تلاش او این است که بتواند این خوى استکبارى خود راحفظ کند؛ مثلا در زمان حاضر در کشور فلسطین که جوانان مسلمان به خاک و خون کشیده مى شوند، امریکایى ها چه قدر براى آن ها دل سوزانده اند؟ برعکس، با تمام توان براى سرکوب آن ها به اسراییل کمک هم مى کنند؛ در صورتى که سیاست ایران برعکس این است و کاملا با این سیاست در تضاد است؛ بنابراین سؤال بى جایى است؛ درست است که اشغال سفارت امریکا عکس العملى در مقابل حقایق سیاست هاى گذشته ى امریکا است ولى یک حرکت بازدارنده اى بود که سفارت امریکا دیگر لانه ى فساد و جاسوسى و… نشود.
اگر اسناد کودتاى 28 مرداد را که اخیرا خود امریکایى ها منتشر کردند بخوانید، خواهید دید که مرکز فرماندهى کودتا خود سفارت امریکا بوده است و در آن جا تمام این برنامه ها طرح ریزى مى شود و در زمان حاضر هم مى بینیم که امریکا هم چنان به سیاست خصمانه ى خود ادامه مى دهد.
دیده مى شود که در مطبوعات مى نویسند که اقدام ایران جهت تسخیر سفارت امریکا یک حرکت دور از تأمل، تعقل، مسؤلیت و سرشار از غوغاگرى و جهالت بوده است و کسى را یاراى دم زدن از مخالفت با آن نبود. نظر حضرت عالى در این مورد چیست؟
البته این طبیعى است؛ زیرا کسانى که این مطالب را مطرح مى کنند، از تسخیر سفارت امریکا ضربه ى سختى خورده اند و دوستان و یاران امریکا مى باشند؛ حتّى معتقدند که ما باید با امریکا رابطه ى صمیمى و دوستانه داشته باشیم و اگر تحمیلاتى بر ما کرد، ما آن ها را بپذیریم. حرف آن ها از دیدگاه آن ها درست است امّا اگر از دیدگاه شخصى که معتقد به انقلاب اسلامى است نگاه کنیم، مى بینیم که اشغال لانه ى جاسوسى ضربه ى سختى بود به خود لیبرالیسم و یک پیروزى بزرگى بود براى انقلاب اسلامى و به تعبیر حضرت امام، انقلاب دوم بود. واقعیت هم این است که اگر سفارت امریکا اشغال نشده بود، ما هنوز گرفتار حاکمیت لیبرال ها بودیم و حرکت استحاله آمیزى که از دولت موقت شروع شده بود، جاى محکمى براى خود پیدا مى کرد و همان ضربه اى که در مشروطه و انقلاب نفت خوردیم، دوباره در این جا مى خوردیم؛ بنابراین در مجموع مى توان گفت که یک موهبت الهى بود؛ زیرا که دانشجویانى که ریختند آن جا را گرفتند خودشان هم نمى دانستند که چهارصد و چهل و چهار روز آن جا مى مانند؛ بلکه هدف آن ها عکسل العملى بود در برابر این مسئله که امریکا شاه را پذیرفته و یا بازرگان با برژنفسکى (وزیر امور خارجه ى وقت امریکا) دیدار کرده است؛ ولى وقتى که به آن جا ریختند، حضرت امام فرمود: خوب جایى را گرفتید، محکم نگه دارید که از دست ندهید. بعد هم اسنادى که از آن جا کشف شد، ضربه ى فوق العاده سختى به امریکایى ها زد و کل سیستم و شبکه ى امریکا را در منطقه ى خاورمیانه به هم ریخت و بسیاى از چهره هایى که در سطوح بالاى جمهورى اسلامى مثل ریاست جمهورى نفوذ کرده بودند، فاش شدند؛ مثل بنى صدر که معلوم شد در سفارت امریکا پرونده دارد و ماهانه هزار دلار حقوق مى گیرد و این نعمت عظیمى بود براى انقلاب ما که به وسیله ى آن، انقلاب ما واکسینه شد؛ امّا اگر بخواهیم از دیدگاه لیبرال ها نگاه کنیم، ضربه ى بسیار سختى بود و مدت بیست سال آن ها را از صحنه خارج کرد که بخشى از آن ها مجبور شدند به جاسوسى بپردازند و بخشى نیز عملیات کودتا در حد انتحارى انجام دهند. و مردم شناختند که لیبرال ها چه کسانى بودند و برخلاف ادعاى خود، ملى هم نبودند.
مسئله ى سفارت و تسخیرلانه ى جاسوسى در بعد حقوقى سؤالى را در ذهن حقوق دانان مطرح مى کند که این کار یک عمل خلاف دیپلماسى و حقوق بین الملل است؛ لذا جایگاهى در حقوق ندارد و نباید به رسمیت شناخته شود. اگر شما از لحاظ حقوقى نسبت به این مسئله نظرى دارید بفرمایید.
اولا حقوق بین الملل ساخته و پرداخته ى غربى ها است و طورى حقوق بین الملل را تدوین کرده اند که تداوم حاکمیت آن ها را بر سراسر جهان حفظ کند؛ به عنوان مثال، سفارت یک کشور در کشور دیگر به عنوان سرزمین آن کشوراست؛ بنابراین نیروهاى ملى آن کشور حق داخل شدن در آن سرزمین را ندارند. این قانون براى سفارت یک کشورِ جهان سومى در امریکا و واشنگتن چه خاصیتى دارد؟ هیچ؛ امّا براى یک کشور ابرقدرتى مثل امریکا که سفارتش در یک کشور جهان سوم است، فوق العاده اهمیت دارد؛ زیرا عدم دخول مردم آن کشور در سفارت، به آن کشور این امکان را مى دهد که علیه آن کشورِ جهانِ سومى هر کارى که بخواهد انجام دهد. در حقوق بین الملل، سفارت خانه براى انجام کارهاى دیپلماتیک است، نه اَعمال جنایت کارانه و توطئه آمیز و کودتایى در یک کشور. وقتى که محرز و مسلم شد که امریکا از این محل و روابط دیپلماتیک سوء استفاده کرده، در حقیقت نقض حقوق بین الملل کرده است؛ پس اگر دولتى در یک کشور دیگر از امتیازاتى که در اختیار او قرار داده اند سوء استفاده کند، مثلا در آن کشور قاچاق مواد مخدر کند و یا علیه آن دولت کودتا کند، کار خلافى انجام داده است؛ و این مسئله در حقوق بین الملل جواب داده شده است؛ یعنى سفارتى که مورد سوء استفاده قرار مى گیرد، دیگر مصونیت قبلى را از لحاظ بین المللى دارا نیست.
در حقوق بین الملل به آن کشورى که در آن کشور، سفارت کشور دیگر مورد سوء استفاده قرار گرفته است، این اجازه را نداده اند که آن را تسخیر کنند؛ بلکه مى توانند از راه هاى قانونى تقاضاى تعطیل کردن سفارت را بدهند.
این درست است؛ امّا بحث بنده در این جا این است که اول چه کسى نقض کرده است که این نقض را اول امریکایى ها انجام دادند و همه ى دولت هاى امپریالیستى معمولا، در کشورهاى جهان سوم این سوء استفاده را در سفارت خود دارند؛ مثلا در گذشته ى دور، لیست نمایندگان مجلس که مى بایست انتخاب مى شدند، از سفارت امریکا و انگلیس در مى آمد. مسئله ى بعد این است که ما مسئله ى تسخیر سفارت امریکا را جداى از خود انقلاب نمى دانیم؛ بلکه جزء لاینفک انقلاب است. حال باید پرسید آیا انقلاب در حقوق بین الملل به رسمیت شناخته شده است؟ در صورتى که این چنین نیست؛ چون خود انقلاب یک حرکت غیر قانونى است و این قانون درست است؛ زیرا هیچ دولتى و نظامى یک انقلاب را در قاموس ملى و بین المللى به رسمیت نمى شناسد. بدین ترتیب، ما اشغال سفارت را جزء لاینفک انقلاب مى دانیم. همان طور که انقلاب به ثمر رسید و جا افتاد، اشغال سفارت هم یک انقلاب دوم بود و در قاموس بین الملل و روابط بین کشورها این حرکت قابل تجزیه و تحلیل نیست؛ بلکه این را باید در قالب کل انقلاب دید؛ یعنى انقلاب ما یک عصیان و طغیان بود علیه نظام استکبارى و تسخیر سفارت هم در همین راستا انجام گرفت. آیا کشتن یک امریکایى در کشور دیگر در قاموس بین الملل پذیرفته شده است؟ خیر. امّا در کشور ما، به دلیل بغض و کینه اى که مردم نسبت به این ها داشتند، چندین امریکایى ترور شدند. حرکت خود جوش مردمى را نمى شود در قالب موازیین بین المللى تجزیه و تحلیل کرد؛ بلکه باید در قالب خود انقلاب تحلیل شود؛ یعنى انقلاب حرکتى بود براى براندازى استکبار وظلم که تسخیر سفارت را هم باید در همین قالب تحلیل کرد.
بعضى ها سعى بر این دارند که القا کنند تنش میان ایران و امریکا را زاویه ى برخورد ایدئولوژیک است و معتقدند که ما باید بر مبناى منافع ملى فکر کنیم و مبناى کار نباید ایدئولوژى باشد. مى خواستم بپرسم که مبناى استمرار قطع رابطه با امریکا را شما در منافع ملى مى دانید یا در منافع ایدئولوژیک؟ بر فرض این که اصلا ما ایدئولوژى اسلامى نداشتیم و فقط به عرف بین المللى و عدالت و اخلاق انسانى فکر مى کردیم و تلاش امریکا را در منطقه که علیه منافع ملى ما است در نظرمى گرفتیم، آیا باز هم مى توانستیم بر قطع رابطه استمرار داشته باشیم یا نه، این عمل فقط جتبه ى ایدئولوژیک دارد؟
اولا منافع ملى و ایدئولوژى باید تعریف شود که آیا ایدئولوژى جزئى از منافع ملى است یا خیر؟ در بسیارى از کشورهایى که نظام آن ها، نظام ایدئدلوژیک است، این حقیقت وجود دارد و منافع ملى طورى تبیین مى شد که دربرگیرنده ى ایدئولوژى آن ها هم مى شد. در غرب منافع ملى را محدود بر ایدئولوژى ناسیونالیستى مى کنند. وقتى که مى گویند امنیت و رفاه و عِرض و حقوق ملى، این خود یک ایدئولوژى است. کلمه ى ملى که به کار مى برند به معناى ایدئولوژى است؛ یعنى این که ما بر اساس ایدئولوژى خودمان، منافع ملت خودمان را بر منافع دیگر ترجیح مى دهیم؛ بنابر این تعریف، منافع ملى نمى تواند جداى از ایدئولوژى باشد؛ مثلا براى کشورى مثل نابلس که پان عربیسم در آن مطرح مى شود، این حرکت وسیع تر دیده مى شود؛ یعنى همه ى عربى هایى که در سراسر دنیا زندگى مى کنند، در برگیرنده ى این تعریف منافع ملّى هستند. در پان ترکیسم نیز ترک ها گونه هستند؛ یا در اتحاد جماهیر شوروى پرولتاریا را شامل مى شد. و در انقلاب اسلامى، به عنوان تعریفى که دنبال نظام هست (جمهورى اسلامى)، کلیه ى مسلمان ها را در برمى گیرد، هر تعریفى که شود، استقلال و حاکمیت ملّى در هر نظامى باشد اساس توجهِ آن نظام است و تعصب بر این دو مقوله دارند، خواه ایدئولوژى آن نظام فراملى باشد یا درون ملى و این تعریف براى کشورهایى که از لحاظ نظامى و… ضعیف تر هستند، اهمیت بیش ترى دارد. امریکایى ها و امپریالیسم این دو مقوله را خدشه دار مى کنند و در مقابل، ملت ها در برابر آن ها مى ایستند، مقابله ى ما با امریکایى ها به دلیل این بود که آن ها استقلال و حاکمیت ملى را خدشه دار کرده بودند؛ بله، ما از لحاظ ایدئولوژى هم با امریکا درگیر هستیم ولى اگر این ایدئولوژى هم نبود براى هر ایرانى و نظام انقلابى که مى خواهد مستقل باشد (که استقلال حاکمیت ملى در آن شرط شده است )مقابله با امریکا یک اصل قلمداد مى شود؛ به همین دلیل مى بینیم که امریکا منفورترین نظام ها در تمام دنیا است؛ به طورى که جرأت نمى کنند در بعضى از کشورها در خیابان ها قدم بزنند؛ مثل برخوردى که در اندونزى با امریکایى ها صورت گرفت؛ چرا که سفیر آن ها برخورد توهین آمیزى با ملت آن کشور داشت و چنان با او مقابله شد که مجبور به فرار از آن کشور شد. در صورتى که این کشور مبتنى بر یک نظام ایدئولوژیک نیست. بنا بر این کسانى که اعتقاد به استقلال و حاکمیت ملى نداشته باشند و معتقد باشند که ما باید با تکیه به غرب و امریکا زندگى خودمان را ادامه دهیم، این ها عاشق امریکا هستند. براى آن ها امریکا بهشت موعود است و باور ندارند که مى توان در مقابل امریکا ایستاد و زندگى خوبى هم کرد. بنده معتقدم که از لحاظ ایدئولوژى اختلافات اساسى اى داریم؛ چرا که اگر ایدئولوژىِ ما نبود، یقینا امکان سازش ما با امریکا بیش تر بود. همان طور که دیده مى شود، کشورهایى که ایدئولوژى مادّى داشتند – مثل سازمان آزادى بخش فلسطین – با امریکا سارش کرده اند. ایدئولوژى ما باعث مى شود که خیلى وسیع تر و مقتدرانه تر با آن ها برخورد کنیم.
بعضى ها معتقدند ریشه ى جنگ هشت ساله ى بین ایران و عراق، اشغال لانه ى جاسوسى بوده است. آیا شما این نظر را قبول دارید؟ تحلیل شما در مورد ریشه ى تحقق جنگ چیست؟
همه ى اقداماتى که بر ضد جمهورى اسلامى انجام شده است اعم از شورش هاى محلى، کودتا و جنگ هشت ساله جزئى از برنامه هاى استکبار بر ضد نظام اسلامى بوده است. آنان زمانى که مأیوس شدند که از طریق سیاسى (به خصوص به وسیله ى لیبرال ها) نمى توانند به نتیجه برسند، اقدام به حمله ى نظامى کردند. اگر انقلاب هاى موفق دنیا مورد مطالعه قرار گیرد، همه ى آن ها بدون استثنا یک جنگ خارجى داشته اند؛ مثل انقلاب فرانسه ،چین، کوبا و… و اگر ما از دیدگاه خردگرایى نگاه کنیم و خودمان را جاى دشمن قرار دهیم، مى بینیم که به وسیله ى یک انقلاب، تمام منافع آینده ى ما در خطر است؛ چون بر اساس تئورى دومینو معتقد بودند که اگر جلوى انقلابى گرفته نشود، به سایر کشورها هم سرایت مى کند؛ بنابراین جلوگیرى مى کردند و به صراحت گفته بودند که بعد از انقلاب ایران، نوبت انقلاب عراق است و… و دیگر شیوخ خلیج فارس امکان مقابله با انقلاب ها را ندارند.
البته از یک نظر، حرف این آقایان درست است؛ زیرا که اگر لانه ى جاسوسى اشغال نمى شد و لیبرال ها هم چنان حاکم بودند، امید این که جمهورى اسلامى را از راه هاى سیاسى به سازش بکشاند خیلى زیاد بود. ولى چون لیبرال ها حذف شدند در نتیجه امیدى به این که خواسته هاى خودشان را از طریق سیاسى به دست آورند نداشتند. به همین دلیل عراق را تشویق به جنگ با ایران کردند؛ بنابراین باید بپذیریم که از لحاظ تئورى، جنگ تحمیلى هم جزئى از برنامه هاى تردیدناپذیر دشمنان انقلاب براى بر گرداندن شرایط گذشته بوده است که معمولا تمام آن ها شکست خورده است. بنده یادم هست در زمانى که عراق جنگ را علیه ایران شروع کرد، روزنامه ى واشنگتن پُست مقاله اى نوشت با عنوان «هرگز به یک انقلاب حمله نکنید»؛ زیرا یک جنگ خارجى موجب انسجام بیش تر آن جامعه خواهد شد؛ مثلا در جنگ هایى که علیه انقلاب فرانسه صورت گرفت، آن چنان مردم فرانسه منسجم شدند که به جهان گشایى پرداختند. در انقلاب روسیه هم مردم و حتّى افسران نظامى هم به کمک بُلشویک ها و کمونیست ها آمدند و با هم منسجم گشته و دشمن را شکست دادند. در جنگ هاى دیگر مثل جنگ خلیج خوک ها و… هم همین طور بوده است. با این که بارها شکست خوردند، باز هم این تئورى را تکرار کردند؛ مثلا در ماجراى طبس تنها آزادى گروگان ها هدف نبود بلکه هدف سقوط کل نظام بود. برنامه هاى آن ها به ترتیب بود. اول از طریق سیاسى، بعد از طریق براندازى و کودتا و بعد هم جنگ. به نظر بنده اگر سفارت اشغال نمى شد و امریکایى ها از طریق سیاسى به اهداف خود نمى رسیدند، باز هم جنگ بر ما تحمیل مى شد.
شما قطع رابطه با امریکا را، در جایگاه بین الملى ایران و نفوذى که مى توانیم در دنیا داشته باشیم، چگونه ارزیابى مى کنید؟ زیرا بعضى ها معتقدند که قطع رابطه با امریکا ما را در دنیا ذلیل کرده و اروپا بر ما مسلط شده است که خواست اسراییل نیز همین است و این امر به ضرر منافع ملى ما مى شود. پس ایجاد رابطه ى فورى ضرورى است. اگر مى شود در این رابطه توضیح دهید.
این گفته ى افراد مفلوکى است که عشق امریکا را در دل دارند و امریکا را قدرت مافوق تصورى مى بینند که اگر امریکا نبود هیچ چیز نبود. این طرز تفکر بسیار ذلیلانه است؛ زیرا ما مى بینیم که جمهورى اسلامى ایران به دلیل مقابله اى که با امریکا کرد، در دنیا یک جایگاه و احترام خاصى پیدا کرده است؛ مثلا در سفرى که مقام معظم رهبرى به آفریقا داشتند، به ایشان گفته بودند که ما از امریکا مى ترسیم. شما چگونه نمى ترسید؟ براى ما خیلى عجیب است که شما در مقابل یک قدرت بزرگى ایستاده اید و آن ها نمى توانند به شما صدمه اى بزنند. بنابراین، جایگاه معنوى ما فوق العاده در دنیا حتّى در میان دولت هاى غربىِ غیر امریکا بالا رفته است و جالب است و بدانید که غربى ها – به خصوص اروپایى ها – در زمانى که شرایط دو قطبى حاکم بود و غربى ها مجبور بودند از امریکا تبعیت کنند، از این روند خیلى ناراحت بوده و علاقه مند بودند که بتوانند مستقل برخورد کنند؛ امّا الان اروپا رابطه ى خود را از امریکا ازلحاظ اقتصادى و نظامى و… – جدا مى کند و امریکا از این جریان خیلى ناراحت است. و در مورد این که ادعا کرده که اروپا را بر ما مسلط کرد، باید بگوییم که ما در اروپا یک مجموعه ى منسجم و به هم پیوسته نداریم بلکه اروپا تشکیل شده از تعداد قابل توجهى از دولت هاست که این دولت ها بازیگران مستقلى در نظام بین الملل هستند و ما با همه ى این ها رابطه داریم و به راحتى مى توانیم اگر یکى از آن ها با ما مشکل پیدا کرد با دیگرى رابطه برقرار کنیم. اروپایى ها در یک چیز با هم مشترکند و آن نگران بودن از سلطه جویى امریکا است. بدین ترتیب ما نیاز داریم نفت خود را بفروشیم و تکنولوژى پیدا کنیم. پس طبیعى است اگر نمى خواهیم با امریکا رابطه برقرار کنیم، به دلیل سلطه جویى او و وضع کردن قوانین غیر قابل تحمل، به سراغ اروپایى ها و ژاپن و یاکشورهاى دیگر مى رویم و اگر سفارت امریکا در ایران به دلیل کودتا تسخیر شد، در عوض اروپایى ها بیش از بیست سفارت در تهران دارند که هر کدام فى نفسه مستقل عمل مى کنند و برخورد ما با بعضى از آن ها متفاوت با بعضى دیگر است؛ مثلا رابطه اى که ما با ایتالیا داریم متفاوت است با رابطه ى ما با انگلیس. و این ما هستیم که معیّن مى کنیم که به هر کشور در زمینه هاى تجارى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى چه قدر میدان بدهیم و در کجا روابط خود را کم تر کنیم. اگر ادعا کرده اند که ما سلطه ى اروپا را پذیرفته ایم، چه طور در ماجراى سلمان رشدى همه ى آن ها قهر مى کنند و مى روند و بعد بدون این که کوچک ترین تغییر در سیاست ایران پیدا شود، آن ها ذلیلانه برمى گردند. و جالب تر از آن، جریان میکونوس است که دوباره قهر مى کنند و مى روند و وقتى که دوباره خواستند برگردند، ما تعیین مى کردیم که چه کسى برگردد و چه کسى برنگردد که مقام معظم رهبرى فرمودند آلمان آخر از همه بیاید. پس معلوم شد که ما در مقام اروپا کاملا با عزت و مستقل برخود کرده و اصلا اجازه ى سلطه ى به آن ها نداده ایم. و این اروپا است که به ما احتیاج دارد؛ زیرا در بین این کشورهاى نفت خیز تنها کشورى که زیر سلطه ى امریکا نیست، ایران است و اروپا از این جریان خیلى خوشحال است؛ زیرا اگر بخواهد از کشورهاى عربى نفت بگیرد، مى بایست از کانال امریکا وارد شود. و در بسیارى از مذاکرات خصوصى و دیپلماتیک کشورهاى اروپایى خوشحالى خود را ابراز داشته اند.
بعضى ها این طور ادعا کرده اند که مشکلات اقتصادى ایران، ناشى از قطع رابطه ى با امریکا است و در برخى روزنامه ها نوشته اند که رابطه ى با امریکا ضرورت دارد؛ زیرا در آن صورت هم وضع اقتصادى مردم بهبود مى یابد و هم راه براى تبلیغ اسلام باز مى شود. و بعضى دیگر ادعا کرده اند که قطع رابطه با امریکا، ملت ایران را سالانه متحمل میلیاردها دلار خسارت مى کند و مى گویند که بهتر است عاقلانه فکر کنیم و خود را از این محرومیت نجات دهیم.
شما نظر خودتان را در مورد قطع رابطه و ارتباط آن را با رفع مشکلات اقتصادى بیان بفرمایید و آیا اگر ما رابطه برقرار کنیم، مى توانیم امید داشته باشیم که مشکلات اقصادى ما حل شود ؟
این هم یکى دیگر از آن حرف هاى احمقانه و بدون سند و دلیل است. کسانى که این حرف را مى زنند باید نشان دهند که کدام دولت جهان سومى با امریکا رابطه ى مستقل برقرار کرده و مشکلات اقتصادیش بر طرف گشته است. بعضى از دولت ها در حقیقت مستعمره ى امریکا شده اند؛ مثلا در کره ى جنوبى و تایوان تمام سلطه ى امریکا وجود دارد و آن هاجزئى از اقتصاد امریکا شده اند. امریکایى ها براى راضى نگه داشتن این دو کشور، یک کمک مختصرى هم به آن ها مى کردند؛ ولى وابستگى این دو به امریکا یک وابستگى مطلق بود؛ یعنى هیچ وقت دولت کره ى جنوبى و تایوان نمى توانند سیاستى را اتخاذ کنند که غیر از سیاست امریکا باشد. و وقتى شیر رابطه ى اقتصادى امریکا با این دولت ها قطع شود، بلاى اَسَف ناکى که بر سر اندونزى و مالزى آمد بر سر این دو هم مى اید؛ زیرا دیگر از مخزن، تزریق به پایین نمى شود و این طور نیست که امریکایى ها به راحتى پول خود را در جایى هزینه کنند. در مقابلِ هر یک دلار اگر در دلار به بهره بردارى نکنند، امکان ندارد که در آن محل سرمایه گذارى کنند؛ مثلا بعد از آن که اتحاد جماهیر شوروى از هم پاشید، آقاى یلتسین که در یک کشور مقرض بود، امیدوار بود که با دست برداشتن از ایدئولوژى خودش، امریکایى ها کمک زیادى به آن ها کرده و مسائل اقتصادى آن کشور حل و فصل کنند؛ ولى مشاهده مى کنیم که نه تنها کمک نکردند بلکه آن ها را زیر پاى خود له کردند و هر روز توقعات امریکایى ها بالاتر مى رفت چناچه برژنفسکى در یک مصاحبه گفته بود که تجزیه ى جماهیر شوروى به هفده کشور کافى نیست بلکه باید کمک کنیم که بیش از این از هم بپاشد تا دیگر امپراتورى و ابرقدرتى به وجود نیاید. پس امریکا هیچ وقت بى خود در یک کشور سرمایه گذارى نمى کند. مخصوصا در کشورى مثل کشور ما که داراى منابع نفت و ذخایر عظیمى است؛ بلکه آن ها چه در زمان شاه و چه بعد،تلاش شان این بود که این کشور را از منبعى که مى تواند نوعى استقلال در تصمیم گیرى بدهد محروم کنند. قبل از انقلاب، امریکا برنامه اى براى ایران داشت که روزانه هشت میلیون بشکه نفت استخراج کند به طورى که ایران در سال 1992 جزء صادر کنندگان نفت نباشد؛ یعنى آن ها به فکر خودشان بودند که از منابع این کشور استفاده کنند و الان هم عینا همین کار را در عربستان انجام مى دهند. کشورى با دوازده میلیون جمعیت چه نیازى دارد که روزى هشت میلیون بشکه نفت تولید کند؟ بلکه امریکایى ها با خود مى گویند که از این ها استفاده کنیم تا حدى که گرسنه و بدبخت و مفلوک بشوند که آن وقت دست نیاز به طرف ما دراز کنند و ما به صورت ارباب رعیت با آن ها برخورد مى کنیم.
پس معلوم شد که این حرف اصلا درست نیست. اگر ما زمان شاهِ کشور خودمان را نگاه کنیم و با کشورى مثل ترکیه که رابطه ى با امریکا دارد مقایسه کنیم، مى فهمیم که امریکایى ها بى خود در جایى میلیاردها دلار سرمایه گذارى نمى کنند؛ مگر این که چند برابر از آن سود ببرند.
اگر ممکن است، در خصوص کشورهایى مثل ترکیه مطلب را عینى تر توضیح دهید؛ زیرا براى برخى این مطلب که کشورى مثل ترکیه نیز از نظر اقتصادى ضعیف باشد، قابل پذیرش و باور نیست.
ترکیه در حال حاضر کشور فقیرى است که بیش از صد و ده میلیارد دلار بدهى هاى خارجى دارد و هرگز بودجه ى این دولت بدون کمک خارجى نمى تواند کافى باشد و تحمیل هایى که بر این دولت مى شود ناشى از مسئله ى اقتصادى و وابستگى ان به امریکا مى باشد. این که ترکیه با داشتن جمعیت بسیارى مسلمان، به اسراییل پایگاه نظامى دهد و رابطه برقرار مى کند، ناشى از این مسئله است؛ زیرا اگر این کار را نکند وضعیت اقتصادى اش درهم ریخته مى شود. مصر هم همین گونه مى باشد که این دو، دو کشور بزرگ مسلمان نشین هستند که از لحاظ رفاه اقتصادى حتّى از ما هم عقب تر هستند؛ مثلا آب آشامیدنى مردم با بطرى تهیه مى شود و ارزش پول ترکیه شش برابر پایین تر از ارزش پول ما است. یا در عربستان با آن سرمایه ى عظیم نفت، آن چنان سیاست وابسته اى دارد که گاهى مجبور مى شود باکمبود بودجه تأمین کند و این به خاطر ان است که برنامه ى اقتصادى آن ها، روى برنامه ى ملى تنظیم نمى شود؛ مثلا ارتش امریکا نیاز به یک وسیله ى نظامى دارد و پول هم ندارد. قبل از این که این وسیله ى نظامى را سفارش بدهد، دولت هایى مثل عربستان را مجبور مى کند که آن وسیله را از قبل خریدارى کند. همین کار را با شاه هم کرد: مثلا اف 16 را قبل این که ارتش امریکا سفارش بدهد، ایران خریدارى کرده بود. دولت هاى فقیرى مثل مصر و ترکیه با کمک هاى اقتصادى وابسته تر شده اند و از لحاظ نظامى و سیاسى ناچارند که از سیاست هاى امریکا تبعیت کنند. اعتقاد بنده بر این است که امریکا با تحریم هاى اقتصادى که علیه ما وضع کرد، دست به حماقت زد و این خود نعمتى بود بر ما؛ زیرا اگر این کار را نکرده بود، با توجه به وابستگى شدید ما قبل از انقلاب هم چنان رغبت داشتیم که رابطه برقرار کنیم و به این موقعیت نمى رسیدیم؛ ولى این تحریم هاى اقتصادى و نظامى کمک کرد که این مملکت یک صنعت مستقلى داشته باشد. (چه صنایع نظامى که در زمان جنگ به وجود آمد و چه بعد از آن). ما واقعا موفق عمل کردیم مثلا سیستم تعمیراتى و ساخت قطعات یدکى در صنایع نظامى ما در دنیا بى نظیر است؛ به دلیل این که در دنیا به خیلى از چیزها به دلیل این که برایشان تأمین مى شد نیاز نداشتند و به همین علّت اقدام به ساخت ان نمى کردند امّا ما مجبور شدیم که مشابه سازى کنیم و بنده در یکى از مصاحبه هایى که با امریکایى ها داشتم گفتم که شما با این کارتان حماقت کردید و این تحریم ها نعمتى بود براى ما که امروز با گذشت بیست و دو سال از انقلاب، کشور ما از لحاظ صنعت یک صنعت مستقلى دارد؛ مثلا قبل از انقلاب همه چیز صنایع مونتاژى که ما داشتیم همه چیزش وابسته بود. حتّى کادیلاک ایرانى هم مى ساختیم. بنده یادم است که در زمان طاغوت یک تراکتور بسیار قدرت مندى را دیدم که روى ان نوشته شده بود ساخت ایران . از تکنیسین ان پرسیدم که چه چیز این ساخت ایران است؟ جواب داد: آب رادیات و باد لاستیک هایش. و بعد قسم خورد که حتّى این آرمى که نوشته ساخت ایران، همین از خارج وارد شده است. امّا امروز تا حدى رفته ایم که توانسته ایم به صنعت خود کفایى برسیم .
بعضى ها معتقدند اگر رابطه ى ایران با امریکا برقرار شود، باعث مى شود که اسلام در غرب و امریکا بیش تر تأثیر بگذارد. نظر شما در این باره چیست و آیا واقعیت دارد و ما براى تبلیغ در امریکا مشکلى داریم؟
بنده گفتم که خودِ رابطه ى با امریکا فى نفسه چیز منفى اى نیست و ما با امریکا قهر نکرده ایم بلکه او قهر کرده است. منتها رابطه ى با امریکا را به چه بهایى مى خواهیم برقرار کنیم؟ امریکایى ها برقرارى رابطه را با یک سرى شروط و عدول از سیاست هاى انقلابى و کلان ملى قبول دارند؛ به عنوان مثال مى گویند: در ایران باید حقوق بشر رعایت شود (البته در همین هم دروغ مى گویند) و منظور آن ها از حقوق بشر باز شدن کاواره ها و بى حجاب بودن زن ها و آزاد بودن خوردن مشروب است. شرط بعدى آنان، عدم حمایت از تروریسم که مصداق ان را حزب الله لبنان و فلسطین معرفى مى کنند. شرط سوم عدمِ مخالفت با قرارداد اعراب و اسراییل است: یعنى قبول کنیم که عرفات سرنوشت مردم فلسطین را به دست اسراییل ى ها داده است. چهارم، عدم دست رسى به سلاح هاى هسته اى و مجموعه ى این چهار چیز یعنى عدول کامل از سیاست هاى ملى و انقلابى جمهورى اسلامى. اگر امریکا بگوید که رابطه برقرار باشد، به این صورت که این شروط نباشد و دو طرف سفارت داشته باشند و به هم احترام بگذارند، حرف دیگرى است؛ امّا امریکایى ها این را نمى خواهند بلکه چیزى که آن ها مى خواهند در حقیقت عدول و توبه از تمام معیارها و اصول اسلامى است .
داشتن سفارت در هر کشورى جزء سیاست هاى جمهورى اسلامى است؛ ولى از این لحاظ، ضرر زیادى هم نکرده ایم؛ زیرا در حال حاضر ایران در نیویورک دفتر نمایندگى دارد که بسیار هم مراجعه کننده دارد و در واشنگتن هم دفتر حفاظت منافع داریم که فقط پرچم جمهورى اسلامى بر روى آن نیست (قبلا پرچم الجزایر بود و الان هم پاکستان) و نزدیک هفتاد تا هشتاد نفر پرسنل کارى دارد. که به کار پانصد هزار نفر ایرانى مقیم امریکا رسیدگى مى کنند و این طور نیست که بگوییم به خاطر قطع رابطه با امریکا دیگر نمى شود اسلام را در غرب و امریکا تبلیغ کرد و از این موضوع خیلى ناراحت هستند؛ مثلا گاهى وقت ها ویزا صادر نمى کنند و گاهى انگشت نگارى مى کنند که این ها هم ربطى به داشتن سفارت و نداشتن آن ندارد و امکان دارد که در هر زمانى سیاست هاى خود را سخت تر و یاتصحیح بکند.
آیا الان امریکا در ایران مرکزى دارد ؟
بله، امریکا در ایران تحت سفارت سویس است.
( منبع: رابطه ایران و امریکا ،مصاحبه با دکتر منوچهر محمدى ،کانون اندیشه جوان)
اساس سیاست خارجه ى جمهورى اسلامى بر این نبود که رابطه ى خود را با دولت ها قطع کند؛ با توجه به این که خیلى از دولت ها را هم قبول ندارد؛ بلکه حضرت امام نظرشان این بود که ما باید در تمام دنیا حضور داشته باشیم؛ بنا بر این رابطه باید برقرار باشد.
به جز دو دولت که ماهیت و موجودیت آن ها که از لحاظ جمهورى اسلامى خدشه دار بود مثل اسراییل و آفریقاى جنوبى آن زمان، با بقیه ى دولت ها رابطه داشتیم که امریکا یکى از آن ها بود که با وجود تنش بین دو کشور، خواستار قطع رابطه با آن ها نبودیم؛ به عنوان مثال ما با عراق هشت سال در حال جنگ بودیم ولى جالب توجه است که رابطه ى سیاسى و دیپلماتیک ما قطع نشد؛ بلکه ما در عراق سفارت و کاردار داشتیم و آن ها در تهران سفارت و کاردار داشتند؛ بنا بر این اصل سیاست ما بر قطع رابطه نیست. امریکایى ها وقتى احساس کردند که ما با آن ها رابطه داریم، به زعم خودشان گمان کردند که شاید بتوانند با قطع رابطه ضربه اى به این نظام وارد کنند. اول امریکایى ها بودند که در مقابل اشغال سفارتشان اقدام به قطع رابطه با ایران کردند؛ به امید این که انقلاب ما در مقابل این کار عقب نشینى خواهد کرد که حضرت امام در مقابل فرمودند که ما رابطه با امریکا را مى خواهیم چه کنیم؟ در نتیجه آن ها بودند که اول قطع رابطه کردند.
اصولا باید در نظر داشت در زمان حاضر هم اگر مسئله ى ارتباط ایران و امریکا مطرح است، این امریکایى ها هستند که مسئله ى بر قرارى ارتباط را مرتبط به نوعى تفاهم دوستى و یک سرى پیش رفت هامى دانند؛ والا با امریکا همانند انگلیس و آفریقاى جنوبى که تحولى در آن انجام شد، مى شد رابطه اى برقرار کرد و این امریکایى ها بودند که مسئله ى رابطه ى سیاسى و دیپلماتیک را آن چنان بزرگ و مهم جلوه دادند که باعث ایجاد مشکل در انجام مذاکره بین ایران و امریکا شد. امریکا شروطى را براى مذاکره مطرح مى کند که طبیعتا نظامى که با انقلاب مردمى سرِ کار آمده هیچ وقت به خود اجازه نمى دهد که شروط دولت دیگرى که سیاست استکبارى داشته و دارد را بپذیرد.
با توجه به گذشت بیست و دو سال از پیروزى انقلاب، در زمان حاضر بعضى ها معتقدند که با تسخیر لانه ى جاسوسى، ظلم 25 ساله ى امریکا به ایران تلافى شد و در زمان حاضر نباید دشمنى با او ادامه پیدا کند. نظر شما در این رابطه چیست؟
قبل از این که جواب سؤال شما را بدهم، دو نکته را مطرح مى کنم: 1- طراحان این مطالب و سؤالات از یک دیدگاه خاصّى به این مطلب نگاه مى کنند که با بینش اسلامى ما هم خوانى ندارد. اغلب آن هاکسانى هستند که انقلاب رااز بنیاد قبول ندارند و یا به نوعى در آن ها استحاله به وجود آمده که نسبت به آن چه که انجام داده اند یا انجام شده، پشیمان هستند که بیش تر لیبرال ها این مواضع را دارند؛ بنابراین طبیعى است که این گونه سوالات و اظهار نظرها را داشته باشند. 2-به جاى این که به مسائل کلان توجه کنند، به مسائل ریز مى پردازند که این مسائل ریز را تحت یک قالب سیاسى درآورده اند تا در کنار مسائل کلان دیده نشود؛ به عنوان مثال این که مى گویند: با تسخیر سفارت، جبران ظلم بیست و پنج ساله ى امریکا شده است، از بنیاد اشتباه است؛ چراکه اصلا در این زمینه بحث انتقام جویى مطرح نیست بلکه تضادى است که بین سیاست استکبارى امریکا در گذشته و حال و حتّى آینده و بین سیاست ایران وجوددارد.
چراکه جمهورى اسلامى ایران که خود را حامى مستضعفین و مسلمانان جهان مى داند، یک سیاست را دنبال مى کند و امریکا که خود را ابرقدرتى مى داند که داراى منافع زیادى در سراسر جهان است که آن ها هم یک سیاست دارند و در حقیقت این دو در اصطکاک هستند. این سؤال که آیا انتقام گرفته شده یا نه؟ بى ربط نیست؛ چرا که سیاست استکبارى امریکا بعد از اشغال لانه ى جاسوسى تغییر نکرده است؛ بلکه همه ى تلاش او این است که بتواند این خوى استکبارى خود راحفظ کند؛ مثلا در زمان حاضر در کشور فلسطین که جوانان مسلمان به خاک و خون کشیده مى شوند، امریکایى ها چه قدر براى آن ها دل سوزانده اند؟ برعکس، با تمام توان براى سرکوب آن ها به اسراییل کمک هم مى کنند؛ در صورتى که سیاست ایران برعکس این است و کاملا با این سیاست در تضاد است؛ بنابراین سؤال بى جایى است؛ درست است که اشغال سفارت امریکا عکس العملى در مقابل حقایق سیاست هاى گذشته ى امریکا است ولى یک حرکت بازدارنده اى بود که سفارت امریکا دیگر لانه ى فساد و جاسوسى و… نشود.
اگر اسناد کودتاى 28 مرداد را که اخیرا خود امریکایى ها منتشر کردند بخوانید، خواهید دید که مرکز فرماندهى کودتا خود سفارت امریکا بوده است و در آن جا تمام این برنامه ها طرح ریزى مى شود و در زمان حاضر هم مى بینیم که امریکا هم چنان به سیاست خصمانه ى خود ادامه مى دهد.
دیده مى شود که در مطبوعات مى نویسند که اقدام ایران جهت تسخیر سفارت امریکا یک حرکت دور از تأمل، تعقل، مسؤلیت و سرشار از غوغاگرى و جهالت بوده است و کسى را یاراى دم زدن از مخالفت با آن نبود. نظر حضرت عالى در این مورد چیست؟
البته این طبیعى است؛ زیرا کسانى که این مطالب را مطرح مى کنند، از تسخیر سفارت امریکا ضربه ى سختى خورده اند و دوستان و یاران امریکا مى باشند؛ حتّى معتقدند که ما باید با امریکا رابطه ى صمیمى و دوستانه داشته باشیم و اگر تحمیلاتى بر ما کرد، ما آن ها را بپذیریم. حرف آن ها از دیدگاه آن ها درست است امّا اگر از دیدگاه شخصى که معتقد به انقلاب اسلامى است نگاه کنیم، مى بینیم که اشغال لانه ى جاسوسى ضربه ى سختى بود به خود لیبرالیسم و یک پیروزى بزرگى بود براى انقلاب اسلامى و به تعبیر حضرت امام، انقلاب دوم بود. واقعیت هم این است که اگر سفارت امریکا اشغال نشده بود، ما هنوز گرفتار حاکمیت لیبرال ها بودیم و حرکت استحاله آمیزى که از دولت موقت شروع شده بود، جاى محکمى براى خود پیدا مى کرد و همان ضربه اى که در مشروطه و انقلاب نفت خوردیم، دوباره در این جا مى خوردیم؛ بنابراین در مجموع مى توان گفت که یک موهبت الهى بود؛ زیرا که دانشجویانى که ریختند آن جا را گرفتند خودشان هم نمى دانستند که چهارصد و چهل و چهار روز آن جا مى مانند؛ بلکه هدف آن ها عکسل العملى بود در برابر این مسئله که امریکا شاه را پذیرفته و یا بازرگان با برژنفسکى (وزیر امور خارجه ى وقت امریکا) دیدار کرده است؛ ولى وقتى که به آن جا ریختند، حضرت امام فرمود: خوب جایى را گرفتید، محکم نگه دارید که از دست ندهید. بعد هم اسنادى که از آن جا کشف شد، ضربه ى فوق العاده سختى به امریکایى ها زد و کل سیستم و شبکه ى امریکا را در منطقه ى خاورمیانه به هم ریخت و بسیاى از چهره هایى که در سطوح بالاى جمهورى اسلامى مثل ریاست جمهورى نفوذ کرده بودند، فاش شدند؛ مثل بنى صدر که معلوم شد در سفارت امریکا پرونده دارد و ماهانه هزار دلار حقوق مى گیرد و این نعمت عظیمى بود براى انقلاب ما که به وسیله ى آن، انقلاب ما واکسینه شد؛ امّا اگر بخواهیم از دیدگاه لیبرال ها نگاه کنیم، ضربه ى بسیار سختى بود و مدت بیست سال آن ها را از صحنه خارج کرد که بخشى از آن ها مجبور شدند به جاسوسى بپردازند و بخشى نیز عملیات کودتا در حد انتحارى انجام دهند. و مردم شناختند که لیبرال ها چه کسانى بودند و برخلاف ادعاى خود، ملى هم نبودند.
مسئله ى سفارت و تسخیرلانه ى جاسوسى در بعد حقوقى سؤالى را در ذهن حقوق دانان مطرح مى کند که این کار یک عمل خلاف دیپلماسى و حقوق بین الملل است؛ لذا جایگاهى در حقوق ندارد و نباید به رسمیت شناخته شود. اگر شما از لحاظ حقوقى نسبت به این مسئله نظرى دارید بفرمایید.
اولا حقوق بین الملل ساخته و پرداخته ى غربى ها است و طورى حقوق بین الملل را تدوین کرده اند که تداوم حاکمیت آن ها را بر سراسر جهان حفظ کند؛ به عنوان مثال، سفارت یک کشور در کشور دیگر به عنوان سرزمین آن کشوراست؛ بنابراین نیروهاى ملى آن کشور حق داخل شدن در آن سرزمین را ندارند. این قانون براى سفارت یک کشورِ جهان سومى در امریکا و واشنگتن چه خاصیتى دارد؟ هیچ؛ امّا براى یک کشور ابرقدرتى مثل امریکا که سفارتش در یک کشور جهان سوم است، فوق العاده اهمیت دارد؛ زیرا عدم دخول مردم آن کشور در سفارت، به آن کشور این امکان را مى دهد که علیه آن کشورِ جهانِ سومى هر کارى که بخواهد انجام دهد. در حقوق بین الملل، سفارت خانه براى انجام کارهاى دیپلماتیک است، نه اَعمال جنایت کارانه و توطئه آمیز و کودتایى در یک کشور. وقتى که محرز و مسلم شد که امریکا از این محل و روابط دیپلماتیک سوء استفاده کرده، در حقیقت نقض حقوق بین الملل کرده است؛ پس اگر دولتى در یک کشور دیگر از امتیازاتى که در اختیار او قرار داده اند سوء استفاده کند، مثلا در آن کشور قاچاق مواد مخدر کند و یا علیه آن دولت کودتا کند، کار خلافى انجام داده است؛ و این مسئله در حقوق بین الملل جواب داده شده است؛ یعنى سفارتى که مورد سوء استفاده قرار مى گیرد، دیگر مصونیت قبلى را از لحاظ بین المللى دارا نیست.
در حقوق بین الملل به آن کشورى که در آن کشور، سفارت کشور دیگر مورد سوء استفاده قرار گرفته است، این اجازه را نداده اند که آن را تسخیر کنند؛ بلکه مى توانند از راه هاى قانونى تقاضاى تعطیل کردن سفارت را بدهند.
این درست است؛ امّا بحث بنده در این جا این است که اول چه کسى نقض کرده است که این نقض را اول امریکایى ها انجام دادند و همه ى دولت هاى امپریالیستى معمولا، در کشورهاى جهان سوم این سوء استفاده را در سفارت خود دارند؛ مثلا در گذشته ى دور، لیست نمایندگان مجلس که مى بایست انتخاب مى شدند، از سفارت امریکا و انگلیس در مى آمد. مسئله ى بعد این است که ما مسئله ى تسخیر سفارت امریکا را جداى از خود انقلاب نمى دانیم؛ بلکه جزء لاینفک انقلاب است. حال باید پرسید آیا انقلاب در حقوق بین الملل به رسمیت شناخته شده است؟ در صورتى که این چنین نیست؛ چون خود انقلاب یک حرکت غیر قانونى است و این قانون درست است؛ زیرا هیچ دولتى و نظامى یک انقلاب را در قاموس ملى و بین المللى به رسمیت نمى شناسد. بدین ترتیب، ما اشغال سفارت را جزء لاینفک انقلاب مى دانیم. همان طور که انقلاب به ثمر رسید و جا افتاد، اشغال سفارت هم یک انقلاب دوم بود و در قاموس بین الملل و روابط بین کشورها این حرکت قابل تجزیه و تحلیل نیست؛ بلکه این را باید در قالب کل انقلاب دید؛ یعنى انقلاب ما یک عصیان و طغیان بود علیه نظام استکبارى و تسخیر سفارت هم در همین راستا انجام گرفت. آیا کشتن یک امریکایى در کشور دیگر در قاموس بین الملل پذیرفته شده است؟ خیر. امّا در کشور ما، به دلیل بغض و کینه اى که مردم نسبت به این ها داشتند، چندین امریکایى ترور شدند. حرکت خود جوش مردمى را نمى شود در قالب موازیین بین المللى تجزیه و تحلیل کرد؛ بلکه باید در قالب خود انقلاب تحلیل شود؛ یعنى انقلاب حرکتى بود براى براندازى استکبار وظلم که تسخیر سفارت را هم باید در همین قالب تحلیل کرد.
بعضى ها سعى بر این دارند که القا کنند تنش میان ایران و امریکا را زاویه ى برخورد ایدئولوژیک است و معتقدند که ما باید بر مبناى منافع ملى فکر کنیم و مبناى کار نباید ایدئولوژى باشد. مى خواستم بپرسم که مبناى استمرار قطع رابطه با امریکا را شما در منافع ملى مى دانید یا در منافع ایدئولوژیک؟ بر فرض این که اصلا ما ایدئولوژى اسلامى نداشتیم و فقط به عرف بین المللى و عدالت و اخلاق انسانى فکر مى کردیم و تلاش امریکا را در منطقه که علیه منافع ملى ما است در نظرمى گرفتیم، آیا باز هم مى توانستیم بر قطع رابطه استمرار داشته باشیم یا نه، این عمل فقط جتبه ى ایدئولوژیک دارد؟
اولا منافع ملى و ایدئولوژى باید تعریف شود که آیا ایدئولوژى جزئى از منافع ملى است یا خیر؟ در بسیارى از کشورهایى که نظام آن ها، نظام ایدئدلوژیک است، این حقیقت وجود دارد و منافع ملى طورى تبیین مى شد که دربرگیرنده ى ایدئولوژى آن ها هم مى شد. در غرب منافع ملى را محدود بر ایدئولوژى ناسیونالیستى مى کنند. وقتى که مى گویند امنیت و رفاه و عِرض و حقوق ملى، این خود یک ایدئولوژى است. کلمه ى ملى که به کار مى برند به معناى ایدئولوژى است؛ یعنى این که ما بر اساس ایدئولوژى خودمان، منافع ملت خودمان را بر منافع دیگر ترجیح مى دهیم؛ بنابر این تعریف، منافع ملى نمى تواند جداى از ایدئولوژى باشد؛ مثلا براى کشورى مثل نابلس که پان عربیسم در آن مطرح مى شود، این حرکت وسیع تر دیده مى شود؛ یعنى همه ى عربى هایى که در سراسر دنیا زندگى مى کنند، در برگیرنده ى این تعریف منافع ملّى هستند. در پان ترکیسم نیز ترک ها گونه هستند؛ یا در اتحاد جماهیر شوروى پرولتاریا را شامل مى شد. و در انقلاب اسلامى، به عنوان تعریفى که دنبال نظام هست (جمهورى اسلامى)، کلیه ى مسلمان ها را در برمى گیرد، هر تعریفى که شود، استقلال و حاکمیت ملّى در هر نظامى باشد اساس توجهِ آن نظام است و تعصب بر این دو مقوله دارند، خواه ایدئولوژى آن نظام فراملى باشد یا درون ملى و این تعریف براى کشورهایى که از لحاظ نظامى و… ضعیف تر هستند، اهمیت بیش ترى دارد. امریکایى ها و امپریالیسم این دو مقوله را خدشه دار مى کنند و در مقابل، ملت ها در برابر آن ها مى ایستند، مقابله ى ما با امریکایى ها به دلیل این بود که آن ها استقلال و حاکمیت ملى را خدشه دار کرده بودند؛ بله، ما از لحاظ ایدئولوژى هم با امریکا درگیر هستیم ولى اگر این ایدئولوژى هم نبود براى هر ایرانى و نظام انقلابى که مى خواهد مستقل باشد (که استقلال حاکمیت ملى در آن شرط شده است )مقابله با امریکا یک اصل قلمداد مى شود؛ به همین دلیل مى بینیم که امریکا منفورترین نظام ها در تمام دنیا است؛ به طورى که جرأت نمى کنند در بعضى از کشورها در خیابان ها قدم بزنند؛ مثل برخوردى که در اندونزى با امریکایى ها صورت گرفت؛ چرا که سفیر آن ها برخورد توهین آمیزى با ملت آن کشور داشت و چنان با او مقابله شد که مجبور به فرار از آن کشور شد. در صورتى که این کشور مبتنى بر یک نظام ایدئولوژیک نیست. بنا بر این کسانى که اعتقاد به استقلال و حاکمیت ملى نداشته باشند و معتقد باشند که ما باید با تکیه به غرب و امریکا زندگى خودمان را ادامه دهیم، این ها عاشق امریکا هستند. براى آن ها امریکا بهشت موعود است و باور ندارند که مى توان در مقابل امریکا ایستاد و زندگى خوبى هم کرد. بنده معتقدم که از لحاظ ایدئولوژى اختلافات اساسى اى داریم؛ چرا که اگر ایدئولوژىِ ما نبود، یقینا امکان سازش ما با امریکا بیش تر بود. همان طور که دیده مى شود، کشورهایى که ایدئولوژى مادّى داشتند – مثل سازمان آزادى بخش فلسطین – با امریکا سارش کرده اند. ایدئولوژى ما باعث مى شود که خیلى وسیع تر و مقتدرانه تر با آن ها برخورد کنیم.
بعضى ها معتقدند ریشه ى جنگ هشت ساله ى بین ایران و عراق، اشغال لانه ى جاسوسى بوده است. آیا شما این نظر را قبول دارید؟ تحلیل شما در مورد ریشه ى تحقق جنگ چیست؟
همه ى اقداماتى که بر ضد جمهورى اسلامى انجام شده است اعم از شورش هاى محلى، کودتا و جنگ هشت ساله جزئى از برنامه هاى استکبار بر ضد نظام اسلامى بوده است. آنان زمانى که مأیوس شدند که از طریق سیاسى (به خصوص به وسیله ى لیبرال ها) نمى توانند به نتیجه برسند، اقدام به حمله ى نظامى کردند. اگر انقلاب هاى موفق دنیا مورد مطالعه قرار گیرد، همه ى آن ها بدون استثنا یک جنگ خارجى داشته اند؛ مثل انقلاب فرانسه ،چین، کوبا و… و اگر ما از دیدگاه خردگرایى نگاه کنیم و خودمان را جاى دشمن قرار دهیم، مى بینیم که به وسیله ى یک انقلاب، تمام منافع آینده ى ما در خطر است؛ چون بر اساس تئورى دومینو معتقد بودند که اگر جلوى انقلابى گرفته نشود، به سایر کشورها هم سرایت مى کند؛ بنابراین جلوگیرى مى کردند و به صراحت گفته بودند که بعد از انقلاب ایران، نوبت انقلاب عراق است و… و دیگر شیوخ خلیج فارس امکان مقابله با انقلاب ها را ندارند.
البته از یک نظر، حرف این آقایان درست است؛ زیرا که اگر لانه ى جاسوسى اشغال نمى شد و لیبرال ها هم چنان حاکم بودند، امید این که جمهورى اسلامى را از راه هاى سیاسى به سازش بکشاند خیلى زیاد بود. ولى چون لیبرال ها حذف شدند در نتیجه امیدى به این که خواسته هاى خودشان را از طریق سیاسى به دست آورند نداشتند. به همین دلیل عراق را تشویق به جنگ با ایران کردند؛ بنابراین باید بپذیریم که از لحاظ تئورى، جنگ تحمیلى هم جزئى از برنامه هاى تردیدناپذیر دشمنان انقلاب براى بر گرداندن شرایط گذشته بوده است که معمولا تمام آن ها شکست خورده است. بنده یادم هست در زمانى که عراق جنگ را علیه ایران شروع کرد، روزنامه ى واشنگتن پُست مقاله اى نوشت با عنوان «هرگز به یک انقلاب حمله نکنید»؛ زیرا یک جنگ خارجى موجب انسجام بیش تر آن جامعه خواهد شد؛ مثلا در جنگ هایى که علیه انقلاب فرانسه صورت گرفت، آن چنان مردم فرانسه منسجم شدند که به جهان گشایى پرداختند. در انقلاب روسیه هم مردم و حتّى افسران نظامى هم به کمک بُلشویک ها و کمونیست ها آمدند و با هم منسجم گشته و دشمن را شکست دادند. در جنگ هاى دیگر مثل جنگ خلیج خوک ها و… هم همین طور بوده است. با این که بارها شکست خوردند، باز هم این تئورى را تکرار کردند؛ مثلا در ماجراى طبس تنها آزادى گروگان ها هدف نبود بلکه هدف سقوط کل نظام بود. برنامه هاى آن ها به ترتیب بود. اول از طریق سیاسى، بعد از طریق براندازى و کودتا و بعد هم جنگ. به نظر بنده اگر سفارت اشغال نمى شد و امریکایى ها از طریق سیاسى به اهداف خود نمى رسیدند، باز هم جنگ بر ما تحمیل مى شد.
شما قطع رابطه با امریکا را، در جایگاه بین الملى ایران و نفوذى که مى توانیم در دنیا داشته باشیم، چگونه ارزیابى مى کنید؟ زیرا بعضى ها معتقدند که قطع رابطه با امریکا ما را در دنیا ذلیل کرده و اروپا بر ما مسلط شده است که خواست اسراییل نیز همین است و این امر به ضرر منافع ملى ما مى شود. پس ایجاد رابطه ى فورى ضرورى است. اگر مى شود در این رابطه توضیح دهید.
این گفته ى افراد مفلوکى است که عشق امریکا را در دل دارند و امریکا را قدرت مافوق تصورى مى بینند که اگر امریکا نبود هیچ چیز نبود. این طرز تفکر بسیار ذلیلانه است؛ زیرا ما مى بینیم که جمهورى اسلامى ایران به دلیل مقابله اى که با امریکا کرد، در دنیا یک جایگاه و احترام خاصى پیدا کرده است؛ مثلا در سفرى که مقام معظم رهبرى به آفریقا داشتند، به ایشان گفته بودند که ما از امریکا مى ترسیم. شما چگونه نمى ترسید؟ براى ما خیلى عجیب است که شما در مقابل یک قدرت بزرگى ایستاده اید و آن ها نمى توانند به شما صدمه اى بزنند. بنابراین، جایگاه معنوى ما فوق العاده در دنیا حتّى در میان دولت هاى غربىِ غیر امریکا بالا رفته است و جالب است و بدانید که غربى ها – به خصوص اروپایى ها – در زمانى که شرایط دو قطبى حاکم بود و غربى ها مجبور بودند از امریکا تبعیت کنند، از این روند خیلى ناراحت بوده و علاقه مند بودند که بتوانند مستقل برخورد کنند؛ امّا الان اروپا رابطه ى خود را از امریکا ازلحاظ اقتصادى و نظامى و… – جدا مى کند و امریکا از این جریان خیلى ناراحت است. و در مورد این که ادعا کرده که اروپا را بر ما مسلط کرد، باید بگوییم که ما در اروپا یک مجموعه ى منسجم و به هم پیوسته نداریم بلکه اروپا تشکیل شده از تعداد قابل توجهى از دولت هاست که این دولت ها بازیگران مستقلى در نظام بین الملل هستند و ما با همه ى این ها رابطه داریم و به راحتى مى توانیم اگر یکى از آن ها با ما مشکل پیدا کرد با دیگرى رابطه برقرار کنیم. اروپایى ها در یک چیز با هم مشترکند و آن نگران بودن از سلطه جویى امریکا است. بدین ترتیب ما نیاز داریم نفت خود را بفروشیم و تکنولوژى پیدا کنیم. پس طبیعى است اگر نمى خواهیم با امریکا رابطه برقرار کنیم، به دلیل سلطه جویى او و وضع کردن قوانین غیر قابل تحمل، به سراغ اروپایى ها و ژاپن و یاکشورهاى دیگر مى رویم و اگر سفارت امریکا در ایران به دلیل کودتا تسخیر شد، در عوض اروپایى ها بیش از بیست سفارت در تهران دارند که هر کدام فى نفسه مستقل عمل مى کنند و برخورد ما با بعضى از آن ها متفاوت با بعضى دیگر است؛ مثلا رابطه اى که ما با ایتالیا داریم متفاوت است با رابطه ى ما با انگلیس. و این ما هستیم که معیّن مى کنیم که به هر کشور در زمینه هاى تجارى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى چه قدر میدان بدهیم و در کجا روابط خود را کم تر کنیم. اگر ادعا کرده اند که ما سلطه ى اروپا را پذیرفته ایم، چه طور در ماجراى سلمان رشدى همه ى آن ها قهر مى کنند و مى روند و بعد بدون این که کوچک ترین تغییر در سیاست ایران پیدا شود، آن ها ذلیلانه برمى گردند. و جالب تر از آن، جریان میکونوس است که دوباره قهر مى کنند و مى روند و وقتى که دوباره خواستند برگردند، ما تعیین مى کردیم که چه کسى برگردد و چه کسى برنگردد که مقام معظم رهبرى فرمودند آلمان آخر از همه بیاید. پس معلوم شد که ما در مقام اروپا کاملا با عزت و مستقل برخود کرده و اصلا اجازه ى سلطه ى به آن ها نداده ایم. و این اروپا است که به ما احتیاج دارد؛ زیرا در بین این کشورهاى نفت خیز تنها کشورى که زیر سلطه ى امریکا نیست، ایران است و اروپا از این جریان خیلى خوشحال است؛ زیرا اگر بخواهد از کشورهاى عربى نفت بگیرد، مى بایست از کانال امریکا وارد شود. و در بسیارى از مذاکرات خصوصى و دیپلماتیک کشورهاى اروپایى خوشحالى خود را ابراز داشته اند.
بعضى ها این طور ادعا کرده اند که مشکلات اقتصادى ایران، ناشى از قطع رابطه ى با امریکا است و در برخى روزنامه ها نوشته اند که رابطه ى با امریکا ضرورت دارد؛ زیرا در آن صورت هم وضع اقتصادى مردم بهبود مى یابد و هم راه براى تبلیغ اسلام باز مى شود. و بعضى دیگر ادعا کرده اند که قطع رابطه با امریکا، ملت ایران را سالانه متحمل میلیاردها دلار خسارت مى کند و مى گویند که بهتر است عاقلانه فکر کنیم و خود را از این محرومیت نجات دهیم.
شما نظر خودتان را در مورد قطع رابطه و ارتباط آن را با رفع مشکلات اقتصادى بیان بفرمایید و آیا اگر ما رابطه برقرار کنیم، مى توانیم امید داشته باشیم که مشکلات اقصادى ما حل شود ؟
این هم یکى دیگر از آن حرف هاى احمقانه و بدون سند و دلیل است. کسانى که این حرف را مى زنند باید نشان دهند که کدام دولت جهان سومى با امریکا رابطه ى مستقل برقرار کرده و مشکلات اقتصادیش بر طرف گشته است. بعضى از دولت ها در حقیقت مستعمره ى امریکا شده اند؛ مثلا در کره ى جنوبى و تایوان تمام سلطه ى امریکا وجود دارد و آن هاجزئى از اقتصاد امریکا شده اند. امریکایى ها براى راضى نگه داشتن این دو کشور، یک کمک مختصرى هم به آن ها مى کردند؛ ولى وابستگى این دو به امریکا یک وابستگى مطلق بود؛ یعنى هیچ وقت دولت کره ى جنوبى و تایوان نمى توانند سیاستى را اتخاذ کنند که غیر از سیاست امریکا باشد. و وقتى شیر رابطه ى اقتصادى امریکا با این دولت ها قطع شود، بلاى اَسَف ناکى که بر سر اندونزى و مالزى آمد بر سر این دو هم مى اید؛ زیرا دیگر از مخزن، تزریق به پایین نمى شود و این طور نیست که امریکایى ها به راحتى پول خود را در جایى هزینه کنند. در مقابلِ هر یک دلار اگر در دلار به بهره بردارى نکنند، امکان ندارد که در آن محل سرمایه گذارى کنند؛ مثلا بعد از آن که اتحاد جماهیر شوروى از هم پاشید، آقاى یلتسین که در یک کشور مقرض بود، امیدوار بود که با دست برداشتن از ایدئولوژى خودش، امریکایى ها کمک زیادى به آن ها کرده و مسائل اقتصادى آن کشور حل و فصل کنند؛ ولى مشاهده مى کنیم که نه تنها کمک نکردند بلکه آن ها را زیر پاى خود له کردند و هر روز توقعات امریکایى ها بالاتر مى رفت چناچه برژنفسکى در یک مصاحبه گفته بود که تجزیه ى جماهیر شوروى به هفده کشور کافى نیست بلکه باید کمک کنیم که بیش از این از هم بپاشد تا دیگر امپراتورى و ابرقدرتى به وجود نیاید. پس امریکا هیچ وقت بى خود در یک کشور سرمایه گذارى نمى کند. مخصوصا در کشورى مثل کشور ما که داراى منابع نفت و ذخایر عظیمى است؛ بلکه آن ها چه در زمان شاه و چه بعد،تلاش شان این بود که این کشور را از منبعى که مى تواند نوعى استقلال در تصمیم گیرى بدهد محروم کنند. قبل از انقلاب، امریکا برنامه اى براى ایران داشت که روزانه هشت میلیون بشکه نفت استخراج کند به طورى که ایران در سال 1992 جزء صادر کنندگان نفت نباشد؛ یعنى آن ها به فکر خودشان بودند که از منابع این کشور استفاده کنند و الان هم عینا همین کار را در عربستان انجام مى دهند. کشورى با دوازده میلیون جمعیت چه نیازى دارد که روزى هشت میلیون بشکه نفت تولید کند؟ بلکه امریکایى ها با خود مى گویند که از این ها استفاده کنیم تا حدى که گرسنه و بدبخت و مفلوک بشوند که آن وقت دست نیاز به طرف ما دراز کنند و ما به صورت ارباب رعیت با آن ها برخورد مى کنیم.
پس معلوم شد که این حرف اصلا درست نیست. اگر ما زمان شاهِ کشور خودمان را نگاه کنیم و با کشورى مثل ترکیه که رابطه ى با امریکا دارد مقایسه کنیم، مى فهمیم که امریکایى ها بى خود در جایى میلیاردها دلار سرمایه گذارى نمى کنند؛ مگر این که چند برابر از آن سود ببرند.
اگر ممکن است، در خصوص کشورهایى مثل ترکیه مطلب را عینى تر توضیح دهید؛ زیرا براى برخى این مطلب که کشورى مثل ترکیه نیز از نظر اقتصادى ضعیف باشد، قابل پذیرش و باور نیست.
ترکیه در حال حاضر کشور فقیرى است که بیش از صد و ده میلیارد دلار بدهى هاى خارجى دارد و هرگز بودجه ى این دولت بدون کمک خارجى نمى تواند کافى باشد و تحمیل هایى که بر این دولت مى شود ناشى از مسئله ى اقتصادى و وابستگى ان به امریکا مى باشد. این که ترکیه با داشتن جمعیت بسیارى مسلمان، به اسراییل پایگاه نظامى دهد و رابطه برقرار مى کند، ناشى از این مسئله است؛ زیرا اگر این کار را نکند وضعیت اقتصادى اش درهم ریخته مى شود. مصر هم همین گونه مى باشد که این دو، دو کشور بزرگ مسلمان نشین هستند که از لحاظ رفاه اقتصادى حتّى از ما هم عقب تر هستند؛ مثلا آب آشامیدنى مردم با بطرى تهیه مى شود و ارزش پول ترکیه شش برابر پایین تر از ارزش پول ما است. یا در عربستان با آن سرمایه ى عظیم نفت، آن چنان سیاست وابسته اى دارد که گاهى مجبور مى شود باکمبود بودجه تأمین کند و این به خاطر ان است که برنامه ى اقتصادى آن ها، روى برنامه ى ملى تنظیم نمى شود؛ مثلا ارتش امریکا نیاز به یک وسیله ى نظامى دارد و پول هم ندارد. قبل از این که این وسیله ى نظامى را سفارش بدهد، دولت هایى مثل عربستان را مجبور مى کند که آن وسیله را از قبل خریدارى کند. همین کار را با شاه هم کرد: مثلا اف 16 را قبل این که ارتش امریکا سفارش بدهد، ایران خریدارى کرده بود. دولت هاى فقیرى مثل مصر و ترکیه با کمک هاى اقتصادى وابسته تر شده اند و از لحاظ نظامى و سیاسى ناچارند که از سیاست هاى امریکا تبعیت کنند. اعتقاد بنده بر این است که امریکا با تحریم هاى اقتصادى که علیه ما وضع کرد، دست به حماقت زد و این خود نعمتى بود بر ما؛ زیرا اگر این کار را نکرده بود، با توجه به وابستگى شدید ما قبل از انقلاب هم چنان رغبت داشتیم که رابطه برقرار کنیم و به این موقعیت نمى رسیدیم؛ ولى این تحریم هاى اقتصادى و نظامى کمک کرد که این مملکت یک صنعت مستقلى داشته باشد. (چه صنایع نظامى که در زمان جنگ به وجود آمد و چه بعد از آن). ما واقعا موفق عمل کردیم مثلا سیستم تعمیراتى و ساخت قطعات یدکى در صنایع نظامى ما در دنیا بى نظیر است؛ به دلیل این که در دنیا به خیلى از چیزها به دلیل این که برایشان تأمین مى شد نیاز نداشتند و به همین علّت اقدام به ساخت ان نمى کردند امّا ما مجبور شدیم که مشابه سازى کنیم و بنده در یکى از مصاحبه هایى که با امریکایى ها داشتم گفتم که شما با این کارتان حماقت کردید و این تحریم ها نعمتى بود براى ما که امروز با گذشت بیست و دو سال از انقلاب، کشور ما از لحاظ صنعت یک صنعت مستقلى دارد؛ مثلا قبل از انقلاب همه چیز صنایع مونتاژى که ما داشتیم همه چیزش وابسته بود. حتّى کادیلاک ایرانى هم مى ساختیم. بنده یادم است که در زمان طاغوت یک تراکتور بسیار قدرت مندى را دیدم که روى ان نوشته شده بود ساخت ایران . از تکنیسین ان پرسیدم که چه چیز این ساخت ایران است؟ جواب داد: آب رادیات و باد لاستیک هایش. و بعد قسم خورد که حتّى این آرمى که نوشته ساخت ایران، همین از خارج وارد شده است. امّا امروز تا حدى رفته ایم که توانسته ایم به صنعت خود کفایى برسیم .
بعضى ها معتقدند اگر رابطه ى ایران با امریکا برقرار شود، باعث مى شود که اسلام در غرب و امریکا بیش تر تأثیر بگذارد. نظر شما در این باره چیست و آیا واقعیت دارد و ما براى تبلیغ در امریکا مشکلى داریم؟
بنده گفتم که خودِ رابطه ى با امریکا فى نفسه چیز منفى اى نیست و ما با امریکا قهر نکرده ایم بلکه او قهر کرده است. منتها رابطه ى با امریکا را به چه بهایى مى خواهیم برقرار کنیم؟ امریکایى ها برقرارى رابطه را با یک سرى شروط و عدول از سیاست هاى انقلابى و کلان ملى قبول دارند؛ به عنوان مثال مى گویند: در ایران باید حقوق بشر رعایت شود (البته در همین هم دروغ مى گویند) و منظور آن ها از حقوق بشر باز شدن کاواره ها و بى حجاب بودن زن ها و آزاد بودن خوردن مشروب است. شرط بعدى آنان، عدم حمایت از تروریسم که مصداق ان را حزب الله لبنان و فلسطین معرفى مى کنند. شرط سوم عدمِ مخالفت با قرارداد اعراب و اسراییل است: یعنى قبول کنیم که عرفات سرنوشت مردم فلسطین را به دست اسراییل ى ها داده است. چهارم، عدم دست رسى به سلاح هاى هسته اى و مجموعه ى این چهار چیز یعنى عدول کامل از سیاست هاى ملى و انقلابى جمهورى اسلامى. اگر امریکا بگوید که رابطه برقرار باشد، به این صورت که این شروط نباشد و دو طرف سفارت داشته باشند و به هم احترام بگذارند، حرف دیگرى است؛ امّا امریکایى ها این را نمى خواهند بلکه چیزى که آن ها مى خواهند در حقیقت عدول و توبه از تمام معیارها و اصول اسلامى است .
داشتن سفارت در هر کشورى جزء سیاست هاى جمهورى اسلامى است؛ ولى از این لحاظ، ضرر زیادى هم نکرده ایم؛ زیرا در حال حاضر ایران در نیویورک دفتر نمایندگى دارد که بسیار هم مراجعه کننده دارد و در واشنگتن هم دفتر حفاظت منافع داریم که فقط پرچم جمهورى اسلامى بر روى آن نیست (قبلا پرچم الجزایر بود و الان هم پاکستان) و نزدیک هفتاد تا هشتاد نفر پرسنل کارى دارد. که به کار پانصد هزار نفر ایرانى مقیم امریکا رسیدگى مى کنند و این طور نیست که بگوییم به خاطر قطع رابطه با امریکا دیگر نمى شود اسلام را در غرب و امریکا تبلیغ کرد و از این موضوع خیلى ناراحت هستند؛ مثلا گاهى وقت ها ویزا صادر نمى کنند و گاهى انگشت نگارى مى کنند که این ها هم ربطى به داشتن سفارت و نداشتن آن ندارد و امکان دارد که در هر زمانى سیاست هاى خود را سخت تر و یاتصحیح بکند.
آیا الان امریکا در ایران مرکزى دارد ؟
بله، امریکا در ایران تحت سفارت سویس است.
( منبع: رابطه ایران و امریکا ،مصاحبه با دکتر منوچهر محمدى ،کانون اندیشه جوان)