در جنگ صفین نیروهای علی(ع) نیروهای معاویه را در آستانه شکست قرار دادند. عمر و عاص برای رهایی از این شکست، پیشنهاد داد که شامیان قرآن ها را بر نیزه ها بزنند و بالا ببرند و از نیروهای علی(ع) بخواهند که قرآن را بین خود حکم و داور قرار بدهند.پیشنهاد عمر و عاص مورد قبول معاویه قرار گرفت و شامیان با بلند کردن قرآنها، خواستار حکمیت قرآن شدند.
حضرت علی(ع) به نیروهای خود فرمود: فریب نخورید، آنان می خواهند خود را از شکست نجات بدهند و به قرآن اعتقاد ندارد. تعداد زیادی از نیروهای عراقی با علی(ع) مخالفت کردند و گوش به حرف آن حضرت نکردند. عراقیان مخالف، خواستار توقف جنگ شدند و حضرت علی(ع) را به متوقف کردن جنگ مجبور ساختند. پس از آن که شامیان به آرزوی خود رسیدند و جنگ متوقف شد، نوبت تعیین داور رسید. می بایستی از طرف شامیان و عراقیان نماینده ای به عنوان داور و حکم انتخاب شود. از سوی شامیان عمر و عاص انتخاب شد و از سوی عراقیان ابوموسای اشعری. علی(ع) پیشنهاد کرد که مالک اشتر انتخاب شود ولی عراقیان مخالف قبول نکردند. علی(ع) عبدالله بن عباس را پیشنهاد داد، او را هم قبول نکردند و گفتند: فقط ابوموسای اشعری را می پذیریم. امام فرمود: هر کاری می خواهید بکنید. آنان ابوموسای اشعری را بر امام تحمیل کردند و امام هم ناچار پذیرفت. وظیفه این دو حکم این بود که حکم قرآن را درباره این جنگ و حضرت علی و معاویه بیان کنند و مردم هم حکم قرآن را بپذیرند ولی وقتی که عمر و عاص و ابوموسای اشعری نتیجه جلسات خود را بیان کردند، معلوم شد که این داوران درباره وظیفه خود کاری نکرده اندو به کار دیگری پرداخته اند. روز اعلام نتیجه همه آمدند. ابتدا ابوموسای اشعری گفت: ای مردم! من علی و معاویه را از حکومت عزل کردم و عمر و عاص بالای منبر گفت: ای مردم! من هم علی را از خلافت عزل کردم ولی معاویه را به خلافت نصب کردم.
این نتیجه، به طور کامل، خلاف انتظار بود و هیچ کس باور نمی کرد که اولا داورها در این مورد تصمیم بگیرند.
ثانیا علی را از خلافت عزل کنند در حالی که علی(ع) در جنگ پیروز شده و معاویه شکست خورده بود. همه عراقیان فهمیدند که ابوموسای اشعری خیانت کرده است. عراقیان مخالف، به جای این که خود را نکوهش کنند و کار خود را غلط ببینند گفتند: یا علی! تو چرا زیر بار حکمیت رفتی؟! علی(ع) فرمود: این شما بودید که مرا به این کار وادار ساختید. از اینجا مخالفت با علی(ع) شروع شد و عراقیان مخالف به عنوان خوارج شناخته شدند.
شعاری که خوارج می دادند این بود: «لا حکم الا لله» معنای نخستین این جمله این است که: «داوری و فرمان فقط داوری و فرمان خدا» و داوری عمر و عاص و ابوموسای اشعری، داوری باطل و بر ضد داوری خداست و مسلمانان باید داوری آن دو را قبول نکنند.
علی(ع) هم بارها فرمود که داوری خاص خداست و حکم در همه جا حکم خداست و هیچ حکمی در برابر حکم خدا حرمت ندارد. خوارج پس از چندی از «لا حکم الا لله» معنای دیگری اراده کردند و گفتندکه اصلا هیچ کسی حق حکومت و امارت ندارد و حکم را به معنای امارت و زعامت گرفتند و بر این پایه نه حکومت علی را قبول کردند و نه حکومت معاویه را و به طور کلی خواستار جامعه بی حکومت شدند.
وقتی که علی(ع) از خوارج شعار «لا حکم الا لله» را شنید فرمود: «لا حکم الا لله» سخن حقی است ولی آنان از آن باطل اراده می کنند. ما هم قبول داریم که «لا حکم الا لله» و فرمان و حکمی جز فرمان و حکم خدا پذیرفته نیست ولی آنان مقصود دیگری از این جمله دارند. آنان می گویند: هیچگونه زمامداری، ریاست وامامت درست نیست و زمامدار و امیر فقط خداست در حالی که این سخن درست نیست و هر جامعه ای باید امام و زمامدار داشته باشد چه امام و زمامدار خوب و چه امام و زمامدار بد (نهج البلاغه دشتی، خطبه 40، ص 92).
از این سخن امام بر می آید که مراد خوارج از حکم، حکومت، ریاست و امارت است و آنان خواستار برچیده شدن تشکیلات حکومتی حضرت علی(ع) و معاویه بودند و این، کاری نشدنی و غیرعقلایی بود. فرمان و حکم و قانون، خاص خداست ولی همان فرمان و حکم را باید امام و زمامدار اجرا کند وگرنه خداوند که نمی تواند بر مردم ریاست دنیوی داشته باشد. خوارج دست از کار خود بر نداشتند و با علی(ع) درگیر شدند و در این درگیری شکست مفتضحانه ای خوردند. توجه به این داشته باشیم که عمر و عاص و ابوموسای اشعری، می بایستی قرآن را حکم قرار می دادند و اصل حکم قرآن بود و اگر آنان قرآن را حکم قرار می دادند، صد در صد علی(ع) به عنوان خلیفه می ماند و معاویه عزل می شد (نهج البلاغه دشتی، خطبه 125، ص 236).
حضرت علی(ع) به نیروهای خود فرمود: فریب نخورید، آنان می خواهند خود را از شکست نجات بدهند و به قرآن اعتقاد ندارد. تعداد زیادی از نیروهای عراقی با علی(ع) مخالفت کردند و گوش به حرف آن حضرت نکردند. عراقیان مخالف، خواستار توقف جنگ شدند و حضرت علی(ع) را به متوقف کردن جنگ مجبور ساختند. پس از آن که شامیان به آرزوی خود رسیدند و جنگ متوقف شد، نوبت تعیین داور رسید. می بایستی از طرف شامیان و عراقیان نماینده ای به عنوان داور و حکم انتخاب شود. از سوی شامیان عمر و عاص انتخاب شد و از سوی عراقیان ابوموسای اشعری. علی(ع) پیشنهاد کرد که مالک اشتر انتخاب شود ولی عراقیان مخالف قبول نکردند. علی(ع) عبدالله بن عباس را پیشنهاد داد، او را هم قبول نکردند و گفتند: فقط ابوموسای اشعری را می پذیریم. امام فرمود: هر کاری می خواهید بکنید. آنان ابوموسای اشعری را بر امام تحمیل کردند و امام هم ناچار پذیرفت. وظیفه این دو حکم این بود که حکم قرآن را درباره این جنگ و حضرت علی و معاویه بیان کنند و مردم هم حکم قرآن را بپذیرند ولی وقتی که عمر و عاص و ابوموسای اشعری نتیجه جلسات خود را بیان کردند، معلوم شد که این داوران درباره وظیفه خود کاری نکرده اندو به کار دیگری پرداخته اند. روز اعلام نتیجه همه آمدند. ابتدا ابوموسای اشعری گفت: ای مردم! من علی و معاویه را از حکومت عزل کردم و عمر و عاص بالای منبر گفت: ای مردم! من هم علی را از خلافت عزل کردم ولی معاویه را به خلافت نصب کردم.
این نتیجه، به طور کامل، خلاف انتظار بود و هیچ کس باور نمی کرد که اولا داورها در این مورد تصمیم بگیرند.
ثانیا علی را از خلافت عزل کنند در حالی که علی(ع) در جنگ پیروز شده و معاویه شکست خورده بود. همه عراقیان فهمیدند که ابوموسای اشعری خیانت کرده است. عراقیان مخالف، به جای این که خود را نکوهش کنند و کار خود را غلط ببینند گفتند: یا علی! تو چرا زیر بار حکمیت رفتی؟! علی(ع) فرمود: این شما بودید که مرا به این کار وادار ساختید. از اینجا مخالفت با علی(ع) شروع شد و عراقیان مخالف به عنوان خوارج شناخته شدند.
شعاری که خوارج می دادند این بود: «لا حکم الا لله» معنای نخستین این جمله این است که: «داوری و فرمان فقط داوری و فرمان خدا» و داوری عمر و عاص و ابوموسای اشعری، داوری باطل و بر ضد داوری خداست و مسلمانان باید داوری آن دو را قبول نکنند.
علی(ع) هم بارها فرمود که داوری خاص خداست و حکم در همه جا حکم خداست و هیچ حکمی در برابر حکم خدا حرمت ندارد. خوارج پس از چندی از «لا حکم الا لله» معنای دیگری اراده کردند و گفتندکه اصلا هیچ کسی حق حکومت و امارت ندارد و حکم را به معنای امارت و زعامت گرفتند و بر این پایه نه حکومت علی را قبول کردند و نه حکومت معاویه را و به طور کلی خواستار جامعه بی حکومت شدند.
وقتی که علی(ع) از خوارج شعار «لا حکم الا لله» را شنید فرمود: «لا حکم الا لله» سخن حقی است ولی آنان از آن باطل اراده می کنند. ما هم قبول داریم که «لا حکم الا لله» و فرمان و حکمی جز فرمان و حکم خدا پذیرفته نیست ولی آنان مقصود دیگری از این جمله دارند. آنان می گویند: هیچگونه زمامداری، ریاست وامامت درست نیست و زمامدار و امیر فقط خداست در حالی که این سخن درست نیست و هر جامعه ای باید امام و زمامدار داشته باشد چه امام و زمامدار خوب و چه امام و زمامدار بد (نهج البلاغه دشتی، خطبه 40، ص 92).
از این سخن امام بر می آید که مراد خوارج از حکم، حکومت، ریاست و امارت است و آنان خواستار برچیده شدن تشکیلات حکومتی حضرت علی(ع) و معاویه بودند و این، کاری نشدنی و غیرعقلایی بود. فرمان و حکم و قانون، خاص خداست ولی همان فرمان و حکم را باید امام و زمامدار اجرا کند وگرنه خداوند که نمی تواند بر مردم ریاست دنیوی داشته باشد. خوارج دست از کار خود بر نداشتند و با علی(ع) درگیر شدند و در این درگیری شکست مفتضحانه ای خوردند. توجه به این داشته باشیم که عمر و عاص و ابوموسای اشعری، می بایستی قرآن را حکم قرار می دادند و اصل حکم قرآن بود و اگر آنان قرآن را حکم قرار می دادند، صد در صد علی(ع) به عنوان خلیفه می ماند و معاویه عزل می شد (نهج البلاغه دشتی، خطبه 125، ص 236).