گفتنی است اگر چه هر کس به خداوند توجه کند به گونه ای لطف خداوند را در خود حس می کند و به روشنی این سخن را در می یابد که «قلب المؤمن عرش الرحمن» اما ذهن کنجکاو و جستجوگر انسان به دنبال آن است که تصوری از خدا داشته باشد و این حقیقتی که همه چیز را وابسته به او می داند و از او می داند، درک کند و از سوی دیگر نگران است که هرگونه تصور او به شرک بیانجامد و یا به حیرت و سرگشتگی کشیده شود و یا با مطرح کردن این حرفها نزد دیگران متهم به انحراف در عقیده شود.اضافه بر این که عبارت های گوناگونی را از عرفا، فلاسفه، اهل قرآن و حدیث می شنود که گروهی بانگ «انا الحق» سر می دهند و گروهی از هرگونه تفکر درباره خدا نهی می کنند. آیا راهی برای حل این مشکل وجود دارد که به راحتی حرف های دلمان را بزنیم و به دور از اتهامات اصل مطلب برای ما حل شود؟!
در این باره باید دانست که دقت در این گونه مسائل تنها برای شما اتفاق نیفتاده است بلکه بسیاری از کسانی که دارای جولان ذهنی هستند و اهل فکر و دل هستند پیگیر این گونه مطالبند.
خداوند مهربان نیز انسان را به گونه ای آفریده که اگر در خودش دقت کند بسیاری از این پاسخ ها را در می یابد به طور مثال شما درباره روح انسان دقت کنید:
1. «روح» حقیقتی است که بر تمامی حرکات بدن ما و فعالیت های ذهنی ما و حالات قلبی ما احاطه دارد و همه فعالیت ها از اوست و وابسته به اوست. اما در عین حال نه فضایی از بدن ما را اشغال کرده و نه خارج از بدن ماست.
2. «روح» حقیقتی است که چه بسا تمام صفات علم، قدرت، حکمت و رحمت و… را هم زمان دارا باشد و بدون این که هیچ صفتی مزاحم صفت دیگر باشد.
3. «روح» توانایی دارد که هم به واسطه اعضای بدن و وسایط دیگر، اشیا را جابجا کند و هم می تواند قدرتی پیدا کند که با تمرکز روح، حتی بدون واسطه در اشیا و اطراف خود تأثیرگذار باشد.
4. با همه آثاری که از روح مشاهده می کنیم و در خود می یابیم اما هیچگونه تصور ذهنی از روح نداریم و حقیقت آن بر ما پوشیده است.
البته بسیاری دیگر از ویژگی های روح را می توانیم برشماریم که در شناخت خدا می تواند به ما کمک کند. لذا گفته شده؛ «من عرف نفسه فقد عرف ربه».
با این تفاوت که ما محدودیم و خداوند نامحدود است و ما نسبت به بدن خود و اطرافیان خود تأثیرگذاریم و خداوند نسبت به تمام جهان هستی احاطه دارد. بنابراین برای معرفت به خداوند اول باید از طریق «تشبیه و تحمید» شروع کنیم و سپس خداوند را از هرگونه محدودیت «تنزیه و تسبیح» کنیم که نتیجه آن دستیابی به «توحید ناب» و به دور از هرگونه «حلول و اتحاد» و آسوده از هرگونه «تردید و انحراف» است.
واقعیت این است که رابطه خداوند و موجودات نه به صورت حلول و اتحاد است و نه به صورت جدایی و تجافی است. بلکه به طور «تجلی» است. به این معنا که هر ویژگی که موجودات دارند تجلی و مظهری از صفات فعل خداست. بدون این که از خداوند چیزی کاسته شود و در عین حال که خداوند داراست و موجودات دیگر را به تناسب قابلیت شان دارا می کند. همانند معلمی که در عین حال که علم خود را داراست دیگران را دارا می کند بدون این که چیزی از معلم کاسته شود بلکه پرتوی از علم خویش را به دیگران منتقل می کند با این تفاوت که رابطه معلم و شاگرد در انتقال علم است و شاگرد نمونه ای از پرتو علمی معلم را دارا می شود اما رابطه خداوند با موجودات در تمامی مراتب هستی و تمامی صفات و اوصاف است.
اما این رابطه تنگاتنگ به طور فیزیکی نیست بلکه به طور تجلی است، لذا علم و اراده خداوند بر همه چیز احاطه دارد اگر چه بسیاری از امور به واسطه فرشتگان و وسایط دیگر انجام می پذیرد اما خداوند بر همه چیز و همه وسایط نیز حضور همیشگی دارد.
خوشبختانه کتاب آسمانی ما دارای معارف بلندی است که خداوند را با اوصاف بسیار برای ما تعریف کرده و ما شیعه و پیرو کسانی هستیم که فرموده اند: چگونه خدایی را که نمی بینیم بپرستم؟! بنابراین انس با خدا و گفت و گو و نجوا با خدا از رفتارهای نهادینه شده و تجربه شده در فرهنگ اسلام و به ویژه شیعیان است تا آنجا که از خداوند به «رفیق اعلی» یاد شده است.
تنها کافی است که با خدا گفت و گو کنیم و با او عهد ببندیم، آنگاه به روشنی و گرمی لطف و عنایت خدا را در زندگی خود احساس خواهیم کرد و به آرامش و گشایش دست خواهیم یافت و این «تلقین روانی» نیست بلکه «واقعیتی بدیهی» است اما چرا نمی توانیم خدا را با چشم سر ببینیم و کنار او بنشینیم؟! در این باره باید دانست که چشم سر هر چه را ببیند نشانه محدودیت آن است و هر کس کنار ما بنشیند همانند ما نیازمند و محدود است و خداوند پاک و منزه است از هر آنچه رنگ بپذیرد و از هر آنچه نیاز است. بلکه او آفریننده همه چیز است و همه چیز به او نیازمندند.
جهت توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
دیدن خدا به سه معنا اطلاق مى شود:
1ـ دیدن با چشم سر. یعنى دیدن ظاهرى مانند دیدن اشیاء. این نوع دیدن خدا به طور یقین، محال است چه در دنیا و چه درآخرت. زیرا خدا جسم نیست و کیفیت جسمانى ندارد و هر کس که قائل به امکان دیدن ظاهرى خدا، چه در دنیا وچه در آخرت شود قطعا به ورطه تجسیم افتاده است.
سؤال قوم موسى «ارنا الله جهرة» (نساء/153) و ر.ک:(بقره/55) همین نوع از دیدن بود. از آنجا که چنین درخواستىتجسیم و تشبیه واضح است درخواست حضرت موسى(ع) از خداوند که: «رب ارنى انظر الیک» (اعراف/143) و نیزجواب خدا که فرمود «لن ترانى» (همان) مربوط به این نوع از دیدن نیست.
2ـ دیدن به معناى علم شهودى به خدا که دیدن قلبى است. این نوع از دیدن نه تنها در این دنیا براى نبى اکرم(ص) وائمه اطهار(ع) و دیگر انبیاء حاصل مى شود بلکه براى مؤمنان نیز امکان حصول دارد.
حضرت على(ع) مى فرماید: «خدایى را که ندیدم نپرستیدم» «لم اعبد ربا لم أره» و فرمود:چشم ها او را به مشاهده ظاهرى نمى بینند ولى قلب ها با حقیقت ایمان او را مى بینند. «لاتراه العیون بمشاهدة العیانولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان»، (نهج البلاغه ، خطبه 179).
در روایت است که محمد بن نضیل گفت: از امام اباالحسن(ع) پرسیدم: آیا رسول الله پروردگارش را دید؟ فرمود:بله با قلبش او را دید آیا نشنیده اى قول خداوند عزوجل را که فرمود: «ما کذب الفؤاد ما رأى» (نجم/11) با چشم ندید امّابا دل دید. این نوع از دیدن غیرظاهرى درباره رؤیت غیرخدا نیز بکار رفته است. خداوند مى فرماید: «کذلک نرىابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین؛ و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد» (انعام/75)
براى مطالعه بیش تر رجوع کنید به: المیزان، علامه طباطبایى، ج 8، ص 243، ذیل آیه 143.
این که ما انسانها با خود مى اندیشیم که خداوند چگونه ماهیتی دارد به خاطر آن است که ما در دنیاى خود همواره با ماهیات سر و کار داریم. از همین رو ذهنمان عادت کرده است که هر چیز را در قالب ماهیتى بنگریم و چون سخن از خدا به میان مى آید بلافاصله به دنبال قالبى ماهوى مى گردیم تا خدا را بدان سان و در آن شکل و قالب تصور نماییم. البته این ویژگى ذهن ناورزیده و نا آشنا به حقایق فلسفى و وجود شناختى است ولى خرد ورزى فلسفى بر این رهبرد خط بطلان مى کشد و اعلام مى دارد که این گونه خداانگارى از اساس نادرست است. زیرا خداوند وجود و هستىمحض و مطلق است و داراى ماهیت و چیستى نیست تا از چگونگى او سؤال شود. بنا براین خداوند وجود صرف و داراى همه کمالات وجودى است و چند و چونى برایش متصور نیست.
فکر و اندیشه بشر, به ذات غیبی او راه ندارد و به جز تحیر و سرگردانی یا انحراف و ضلال , بهره دیگری نخواهد داشت . ذات حق که از آن به «هویت غیبیه»، «غیب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهی هم به الفاظ دیگر (مانند «عنقاء» و «غیب الغیوب») تعبیر می شود, وجود صرف است ; هیچ گونه حدی ندارد; از جمیع تعینات – چه مفهومی , و چه مصداقی – مبراست ; نه نامی دارد و نه نشانی ; نه اسمی دارد, و نه رسم و صفتی ; نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت ; نه با تعین خاصی متعین است و نه با عدم همان تعین . حتی با «اطلاق» و «عدم تعین» هم مقید نیست ; زیرا «اطلاق» و «عدم تعین» نیز به جای خود, نوعی تعین و قید است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعینات اسمی و وصفی (اسما و صفات حق ) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلی به ظهور می رسند. از این رو به مقام ذات خداوند راهی نیست ; نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و کشف ارباب شهود. همهء اینها از این مقام قاصر و در این میدان کاملا عاجزاند. اگر قدم پیش بگذارند, حیران می گردند و یا به راه ضلالت و خطا می روند, علاوه بر نرسیدن , از آن دورتر هم می شوند: «یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما», (طه, آیه 110).
ادراک بشر, به آنچه متعین است راه دارد; نه به ذاتی که از همهء تعین ها بالاتر است و تعین ها همه متأخر از آن , بعد از آن و مخلوق آن هستند. اشاره نیز بدان مقام راه ندارد; چه اشارهء حسی باشد و چه اشاره ذهنی, عقلی و وهمی . چگونه می توان به ذاتی که تعین ندارد, اشاره نمود؟ به همین جهت از فکر در «ذات حق» نهی شده است . امام علی بن موسی الرضا(ع) می فرماید: «… فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته , و لا ایاه و حد من اکتنهه , و لا حقیقته اصاب من مثله , و لابه صدق من نهاه , و لا صمد صمده من اشار الیه ; پس , خدای را نشناخته , آن کس که ذات او را به چیزی تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته , آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد, و به حقیقت او نرسیده , آن کس که ذات او را تصویر ذهنی نموده است و به او تصدیق نکرده است آن کس که ذات او را حدی قائل شده و به جانب او روی نیاورده است ; آن کس که به ذات او اشاره نموده است …», (کتاب التوحید صدوق , باب التوحید و نفی التشبیه , ص 34).
حتی اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازی های خود بخواهند, به سوی مقام ذات اوج بگیرند, راه به جایی نبرده، به حیرت خواهند افتاد، و بر عجز و قصور خود در این میدان با کمال شرمساری اعتراف خواهند کرد.
ناگفته نماند برای قانع ساختن ذهن درباره حقایقی که فراتر از حس و قالب مادی هستند می توان از روش مقایسه ای و فرض عکس و برهان عقلی محض استفاده کرد. مثلا وقتی می گوییم خداوند از چه به وجود آمده، باز سؤال را نسبت به آن چیز قبلی ادامه بدهیم، تا آنجا که از نظر برهان عقلی به این نتیجه می رسیم که تسلسل باطل است و باید به سرچشمه هستی معتقد شد و به تسلسل سؤال ها پایان داد و یا از فرض عکس استفاده کنیم که بر فرض که نتوانیم تصوری از خدا داشته باشیم آیا می توانیم نبود خدا را اثبات کنیم؟ آیا حتی از نظر مادی ما به تمام منظومه ها و کهکشان ها دسترسی پیدا کرده ایم؟ و آیا از نظر عقلی اگر سرچشمه هستی فراتر از ماده نباشد آیا می شود که ماده خود به خود به وجود آید؟ و یا ازطریق مقایسه ای می توانیم خودمان را قانع کنیم که حقیقت بسیاری از واقعیت ها را به طور کامل درک نمی کنیم اما مطمئن هستیم وجود دارند.
به طور مثال آیا حقیقت روح و گستره فعالیت های آن برای انسان به طور کامل آشکار است؟ اما با وجود کم اطلاعی ما نسبت به روح، وجود آن را به عنوان یک واقعیت می پذیریم و برخی آثار آن برای ما مشهود است.
نسبت به خداوند نیز بهترین روش تفکر در آثار و آیات اوست و روش روشن تر، رابطه محبتی و کشف شهودی با خداست که در حدیث قدسی آمده است «قلب المؤمن عرش الرحمن» (مجلسی، محمد باقر، بحار، ج 55، ص 39).
برای آگاهی به صفات خدا و قانع ساختن ذهن خود می توانیم تصوری از صفات خدا در ذهن داشته باشیم و سپس «او» را از هر آنچه که در محدوده آمده منزه و پاک بدانیم تا به توحید ناب دست بیابیم.
برای آگاهی بیشتر ر.ک: مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 138.
آیات قرآن کریم رابطه وجودی بین خداوند و موجودات را به خوبی بیان نموده و احادیث معصومین(ع) نیز به طور وضوح این ارتباط را توضیح داده اند. خداوند متعال چه در این جهان و چه در جهان دیگر، در کنار و جدای از موجودات نیست بلکه او – سبحانه – با اشیاء و محیط با آنهاست، چنان که خود می فرماید: «و هو معکم اینما کنتم؛ و هر جا باشید او با شماست» (حدید، آیه 4).
در آیه 7 از سوره مجادله می فرماید: «ما یکون من نجوی ثلاثه الا هو رابعهم ولا خمسه الا هو سادسهم ولا ادنی من ذلک ولا اکثر الا هو معهم این ماکانوا؛ هیچ سه نفری با هم آهسته سخن نمی گویند جز این که خداوند چهارمین آنهاست و هیچ پنج نفری نیستند مگر این که خداوند ششمین آنهاست و هیچ جمعی نه کمتر از این و نه بیشتر از این نیستند جز آن که هر جا باشند، خداوند با آنها است».
البته احاطه خداوند به موجودات به نحو احاطه مجرد به ممکن است نه به صورت احاطه شیء مادی به شیء مادی دیگر که صرف احاطه ظاهری است، بلکه خداوند بر جزء جزء هستی مخلوقات و همه وجود آنها احاطه دارد و هر چیزی که لفظ شیء بر آن اطلاق شود و به آن گفته شود، خداوند متعال بر آن احاطه دارد. البته در عالم ماده نمی توان مثال کافی برای این نوع احاطه بیان کرد ولی برای آشنایی ذهن و درک این مطلب عمیق می توان از احاطه آب دریا به امواج نام برد.
در دعای شریف کمیل این نوع احاطه به خوبی ترسیم و بیان شده است: «و باسمائک التی قلأت ارکان کلی شیء… اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء … و بجبروتک التی غلبت بها کل شیء … و بعظمتک التی ملأت کل شیء … و باسمائک التی ملأت ارکان کل شیء و بعلمک الذی احاط بکل شیء و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء» و به طور خلاصه دلایل عقلی و نقلی، حاکم است که هرجا مخلوقی، مادی یا مجرد، دارای شعور یا فاقد شعور، زمینی یا آسمانی باشد، خداوند قبل از آن و بعد از آن و با آن است. خداوند موجودی نامحدود و بی نهایت است. مسأله نامحدود بودن خداوند در قرآن کریم با بیانات مختلفی آمده است. مثل: خداوند به هر چیزی محیط است؛ خداوند به هر چیزی شهید است؛ خداوند به هر چیزی علیم است؛ خداوند به هر چیزی قدیر است. یعنی هر جا چیزی باشد و لفظ شیء بر آن اطلاق شود، خداوند به آن محیط و شهید و علیم و قدیر است. جایی نیست که از قلمرو حضور و قدرت و علم خداوند بیرون باشد. خداوند در عین حال که نامحدود است با هر چیزی هست ولی در آن حلول نمی کند و با آن متحد نمی شود، چون اگر با آنها مقرون و متحد و ممزوج و مخلوط بشود، مانند آنها محدود می گردد. مثلا اگر خدا با آب باشد و در آب حلول کند، حکم آب را دارد و موجودی محدود می شود در حالی که او منزه از هر عیب و نقص است؛ منزه از آن است که با موجودی مادی بیامیزد و حکم ماده و مادی را بپذیرد. لازمه ازلی بودن و نامحدود بودن حق و اطلاق ذاتی خدای تعالی این است که با هر چیزی باشد ولی در او نیامیزد و خارج از هر چیزی باشد ولی جدا نباشد. به همین خاطر علی(ع) در خطبه اول نهج البلاغه می فرماید: «مع کل شیء لابمقازنه و غیر کل شیء لابمزایله؛ خداوند با هر چیزی است ولی نه این گونه که در کنار آن باشد (بلکه محیط و مشرف بر آن است) و غیر از هر چیزی است ولی نه به گونه ای که از آن جدا باشد».
خداوند به دلیل بی نهایت بودن در عین حال که با موجودات عالی و مجرد است و در عین حال که در کمال علو و عظمت است نزدیک هم هست، این چنین نیست که مقام عالی و بلند داشته باشد و در مقام تنزل و دنو حضور نداشته باشد «دان فی علوه وعال فی دنوه؛ در عین بزرگی و علو نزدیک است و در عین نزدیک بودن عالی و بلندمرتبه است.
باز امیر مؤمنان(ع) می فرماید: (نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 49، ص 136) : «سبق فی العلو فلاشیء اعلی منه و قرب فی الذنو فلا شیء اقرب منه فلا استعلاوه باعده عن شیء من خلقه و لا قربه ساواهم فی المکان به»
خداوند آنچنان بلند مرتبه است که فکر احدی به او نمی رسد و آن چنان نازل و دانی و نزدیک است که هیچ چیز از خدا به انسان یا غیر انسان نزدیکتر نیست. در عین حال که در مقام علو است و از هر بلندی اعلا است و از هر عالی بلندتر است و علو و بلندی او سابق بر هر اعتلاء و علو هر عالی است. بازلترین موجودات هم هست و به هر موجودی از خود او به او نزدیکتر است به انسان از خودش نزدیکتر است «و نحن اقرب الیه من حبل الورید؛ و ما به انسان نزدکتر از رگ گردنش هستیم» (ق، آیه 16).
برای آگاهی بیشتر ر.ک: حکمت نظری و عملی در نهج البلاغه، آیت اله جوادی آملی.
با چنین خدایی که همه جا حضور دارد، در هر حال و با هر زمانی می توان گفتگو و زمزمه کرد و خواسته های خود را با او در میان گذاشت و او چنین زمزمه و مناجاتی را دوست دارد و ما را به آن دعوت کرده است. شفیع قرار دادن ائمه(ع) در واقع بردن افرادی آبرومند در درگاه خداوند با هدف پذیرفته شدن خواسته هایمان به واسطه آبرومند بودن آنهاست وگرنه می توان بی واسطه و مستقیما در هر حال و وقت و مکانی به راحتی با خداوند به گفتگو نشست. همان خدایی که درون و فطرت ما او را پذیرفته و به وجود حضورش در همه هستی گواهی می دهد و این امری یافتن و وجدانی است و این احساس، احساسی واقعی و درست است نه احساسی خیالی و پنداری.
در این باره باید دانست که دقت در این گونه مسائل تنها برای شما اتفاق نیفتاده است بلکه بسیاری از کسانی که دارای جولان ذهنی هستند و اهل فکر و دل هستند پیگیر این گونه مطالبند.
خداوند مهربان نیز انسان را به گونه ای آفریده که اگر در خودش دقت کند بسیاری از این پاسخ ها را در می یابد به طور مثال شما درباره روح انسان دقت کنید:
1. «روح» حقیقتی است که بر تمامی حرکات بدن ما و فعالیت های ذهنی ما و حالات قلبی ما احاطه دارد و همه فعالیت ها از اوست و وابسته به اوست. اما در عین حال نه فضایی از بدن ما را اشغال کرده و نه خارج از بدن ماست.
2. «روح» حقیقتی است که چه بسا تمام صفات علم، قدرت، حکمت و رحمت و… را هم زمان دارا باشد و بدون این که هیچ صفتی مزاحم صفت دیگر باشد.
3. «روح» توانایی دارد که هم به واسطه اعضای بدن و وسایط دیگر، اشیا را جابجا کند و هم می تواند قدرتی پیدا کند که با تمرکز روح، حتی بدون واسطه در اشیا و اطراف خود تأثیرگذار باشد.
4. با همه آثاری که از روح مشاهده می کنیم و در خود می یابیم اما هیچگونه تصور ذهنی از روح نداریم و حقیقت آن بر ما پوشیده است.
البته بسیاری دیگر از ویژگی های روح را می توانیم برشماریم که در شناخت خدا می تواند به ما کمک کند. لذا گفته شده؛ «من عرف نفسه فقد عرف ربه».
با این تفاوت که ما محدودیم و خداوند نامحدود است و ما نسبت به بدن خود و اطرافیان خود تأثیرگذاریم و خداوند نسبت به تمام جهان هستی احاطه دارد. بنابراین برای معرفت به خداوند اول باید از طریق «تشبیه و تحمید» شروع کنیم و سپس خداوند را از هرگونه محدودیت «تنزیه و تسبیح» کنیم که نتیجه آن دستیابی به «توحید ناب» و به دور از هرگونه «حلول و اتحاد» و آسوده از هرگونه «تردید و انحراف» است.
واقعیت این است که رابطه خداوند و موجودات نه به صورت حلول و اتحاد است و نه به صورت جدایی و تجافی است. بلکه به طور «تجلی» است. به این معنا که هر ویژگی که موجودات دارند تجلی و مظهری از صفات فعل خداست. بدون این که از خداوند چیزی کاسته شود و در عین حال که خداوند داراست و موجودات دیگر را به تناسب قابلیت شان دارا می کند. همانند معلمی که در عین حال که علم خود را داراست دیگران را دارا می کند بدون این که چیزی از معلم کاسته شود بلکه پرتوی از علم خویش را به دیگران منتقل می کند با این تفاوت که رابطه معلم و شاگرد در انتقال علم است و شاگرد نمونه ای از پرتو علمی معلم را دارا می شود اما رابطه خداوند با موجودات در تمامی مراتب هستی و تمامی صفات و اوصاف است.
اما این رابطه تنگاتنگ به طور فیزیکی نیست بلکه به طور تجلی است، لذا علم و اراده خداوند بر همه چیز احاطه دارد اگر چه بسیاری از امور به واسطه فرشتگان و وسایط دیگر انجام می پذیرد اما خداوند بر همه چیز و همه وسایط نیز حضور همیشگی دارد.
خوشبختانه کتاب آسمانی ما دارای معارف بلندی است که خداوند را با اوصاف بسیار برای ما تعریف کرده و ما شیعه و پیرو کسانی هستیم که فرموده اند: چگونه خدایی را که نمی بینیم بپرستم؟! بنابراین انس با خدا و گفت و گو و نجوا با خدا از رفتارهای نهادینه شده و تجربه شده در فرهنگ اسلام و به ویژه شیعیان است تا آنجا که از خداوند به «رفیق اعلی» یاد شده است.
تنها کافی است که با خدا گفت و گو کنیم و با او عهد ببندیم، آنگاه به روشنی و گرمی لطف و عنایت خدا را در زندگی خود احساس خواهیم کرد و به آرامش و گشایش دست خواهیم یافت و این «تلقین روانی» نیست بلکه «واقعیتی بدیهی» است اما چرا نمی توانیم خدا را با چشم سر ببینیم و کنار او بنشینیم؟! در این باره باید دانست که چشم سر هر چه را ببیند نشانه محدودیت آن است و هر کس کنار ما بنشیند همانند ما نیازمند و محدود است و خداوند پاک و منزه است از هر آنچه رنگ بپذیرد و از هر آنچه نیاز است. بلکه او آفریننده همه چیز است و همه چیز به او نیازمندند.
جهت توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
دیدن خدا به سه معنا اطلاق مى شود:
1ـ دیدن با چشم سر. یعنى دیدن ظاهرى مانند دیدن اشیاء. این نوع دیدن خدا به طور یقین، محال است چه در دنیا و چه درآخرت. زیرا خدا جسم نیست و کیفیت جسمانى ندارد و هر کس که قائل به امکان دیدن ظاهرى خدا، چه در دنیا وچه در آخرت شود قطعا به ورطه تجسیم افتاده است.
سؤال قوم موسى «ارنا الله جهرة» (نساء/153) و ر.ک:(بقره/55) همین نوع از دیدن بود. از آنجا که چنین درخواستىتجسیم و تشبیه واضح است درخواست حضرت موسى(ع) از خداوند که: «رب ارنى انظر الیک» (اعراف/143) و نیزجواب خدا که فرمود «لن ترانى» (همان) مربوط به این نوع از دیدن نیست.
2ـ دیدن به معناى علم شهودى به خدا که دیدن قلبى است. این نوع از دیدن نه تنها در این دنیا براى نبى اکرم(ص) وائمه اطهار(ع) و دیگر انبیاء حاصل مى شود بلکه براى مؤمنان نیز امکان حصول دارد.
حضرت على(ع) مى فرماید: «خدایى را که ندیدم نپرستیدم» «لم اعبد ربا لم أره» و فرمود:چشم ها او را به مشاهده ظاهرى نمى بینند ولى قلب ها با حقیقت ایمان او را مى بینند. «لاتراه العیون بمشاهدة العیانولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان»، (نهج البلاغه ، خطبه 179).
در روایت است که محمد بن نضیل گفت: از امام اباالحسن(ع) پرسیدم: آیا رسول الله پروردگارش را دید؟ فرمود:بله با قلبش او را دید آیا نشنیده اى قول خداوند عزوجل را که فرمود: «ما کذب الفؤاد ما رأى» (نجم/11) با چشم ندید امّابا دل دید. این نوع از دیدن غیرظاهرى درباره رؤیت غیرخدا نیز بکار رفته است. خداوند مى فرماید: «کذلک نرىابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین؛ و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد» (انعام/75)
براى مطالعه بیش تر رجوع کنید به: المیزان، علامه طباطبایى، ج 8، ص 243، ذیل آیه 143.
این که ما انسانها با خود مى اندیشیم که خداوند چگونه ماهیتی دارد به خاطر آن است که ما در دنیاى خود همواره با ماهیات سر و کار داریم. از همین رو ذهنمان عادت کرده است که هر چیز را در قالب ماهیتى بنگریم و چون سخن از خدا به میان مى آید بلافاصله به دنبال قالبى ماهوى مى گردیم تا خدا را بدان سان و در آن شکل و قالب تصور نماییم. البته این ویژگى ذهن ناورزیده و نا آشنا به حقایق فلسفى و وجود شناختى است ولى خرد ورزى فلسفى بر این رهبرد خط بطلان مى کشد و اعلام مى دارد که این گونه خداانگارى از اساس نادرست است. زیرا خداوند وجود و هستىمحض و مطلق است و داراى ماهیت و چیستى نیست تا از چگونگى او سؤال شود. بنا براین خداوند وجود صرف و داراى همه کمالات وجودى است و چند و چونى برایش متصور نیست.
فکر و اندیشه بشر, به ذات غیبی او راه ندارد و به جز تحیر و سرگردانی یا انحراف و ضلال , بهره دیگری نخواهد داشت . ذات حق که از آن به «هویت غیبیه»، «غیب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهی هم به الفاظ دیگر (مانند «عنقاء» و «غیب الغیوب») تعبیر می شود, وجود صرف است ; هیچ گونه حدی ندارد; از جمیع تعینات – چه مفهومی , و چه مصداقی – مبراست ; نه نامی دارد و نه نشانی ; نه اسمی دارد, و نه رسم و صفتی ; نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت ; نه با تعین خاصی متعین است و نه با عدم همان تعین . حتی با «اطلاق» و «عدم تعین» هم مقید نیست ; زیرا «اطلاق» و «عدم تعین» نیز به جای خود, نوعی تعین و قید است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعینات اسمی و وصفی (اسما و صفات حق ) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلی به ظهور می رسند. از این رو به مقام ذات خداوند راهی نیست ; نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و کشف ارباب شهود. همهء اینها از این مقام قاصر و در این میدان کاملا عاجزاند. اگر قدم پیش بگذارند, حیران می گردند و یا به راه ضلالت و خطا می روند, علاوه بر نرسیدن , از آن دورتر هم می شوند: «یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما», (طه, آیه 110).
ادراک بشر, به آنچه متعین است راه دارد; نه به ذاتی که از همهء تعین ها بالاتر است و تعین ها همه متأخر از آن , بعد از آن و مخلوق آن هستند. اشاره نیز بدان مقام راه ندارد; چه اشارهء حسی باشد و چه اشاره ذهنی, عقلی و وهمی . چگونه می توان به ذاتی که تعین ندارد, اشاره نمود؟ به همین جهت از فکر در «ذات حق» نهی شده است . امام علی بن موسی الرضا(ع) می فرماید: «… فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته , و لا ایاه و حد من اکتنهه , و لا حقیقته اصاب من مثله , و لابه صدق من نهاه , و لا صمد صمده من اشار الیه ; پس , خدای را نشناخته , آن کس که ذات او را به چیزی تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته , آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد, و به حقیقت او نرسیده , آن کس که ذات او را تصویر ذهنی نموده است و به او تصدیق نکرده است آن کس که ذات او را حدی قائل شده و به جانب او روی نیاورده است ; آن کس که به ذات او اشاره نموده است …», (کتاب التوحید صدوق , باب التوحید و نفی التشبیه , ص 34).
حتی اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازی های خود بخواهند, به سوی مقام ذات اوج بگیرند, راه به جایی نبرده، به حیرت خواهند افتاد، و بر عجز و قصور خود در این میدان با کمال شرمساری اعتراف خواهند کرد.
ناگفته نماند برای قانع ساختن ذهن درباره حقایقی که فراتر از حس و قالب مادی هستند می توان از روش مقایسه ای و فرض عکس و برهان عقلی محض استفاده کرد. مثلا وقتی می گوییم خداوند از چه به وجود آمده، باز سؤال را نسبت به آن چیز قبلی ادامه بدهیم، تا آنجا که از نظر برهان عقلی به این نتیجه می رسیم که تسلسل باطل است و باید به سرچشمه هستی معتقد شد و به تسلسل سؤال ها پایان داد و یا از فرض عکس استفاده کنیم که بر فرض که نتوانیم تصوری از خدا داشته باشیم آیا می توانیم نبود خدا را اثبات کنیم؟ آیا حتی از نظر مادی ما به تمام منظومه ها و کهکشان ها دسترسی پیدا کرده ایم؟ و آیا از نظر عقلی اگر سرچشمه هستی فراتر از ماده نباشد آیا می شود که ماده خود به خود به وجود آید؟ و یا ازطریق مقایسه ای می توانیم خودمان را قانع کنیم که حقیقت بسیاری از واقعیت ها را به طور کامل درک نمی کنیم اما مطمئن هستیم وجود دارند.
به طور مثال آیا حقیقت روح و گستره فعالیت های آن برای انسان به طور کامل آشکار است؟ اما با وجود کم اطلاعی ما نسبت به روح، وجود آن را به عنوان یک واقعیت می پذیریم و برخی آثار آن برای ما مشهود است.
نسبت به خداوند نیز بهترین روش تفکر در آثار و آیات اوست و روش روشن تر، رابطه محبتی و کشف شهودی با خداست که در حدیث قدسی آمده است «قلب المؤمن عرش الرحمن» (مجلسی، محمد باقر، بحار، ج 55، ص 39).
برای آگاهی به صفات خدا و قانع ساختن ذهن خود می توانیم تصوری از صفات خدا در ذهن داشته باشیم و سپس «او» را از هر آنچه که در محدوده آمده منزه و پاک بدانیم تا به توحید ناب دست بیابیم.
برای آگاهی بیشتر ر.ک: مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 138.
آیات قرآن کریم رابطه وجودی بین خداوند و موجودات را به خوبی بیان نموده و احادیث معصومین(ع) نیز به طور وضوح این ارتباط را توضیح داده اند. خداوند متعال چه در این جهان و چه در جهان دیگر، در کنار و جدای از موجودات نیست بلکه او – سبحانه – با اشیاء و محیط با آنهاست، چنان که خود می فرماید: «و هو معکم اینما کنتم؛ و هر جا باشید او با شماست» (حدید، آیه 4).
در آیه 7 از سوره مجادله می فرماید: «ما یکون من نجوی ثلاثه الا هو رابعهم ولا خمسه الا هو سادسهم ولا ادنی من ذلک ولا اکثر الا هو معهم این ماکانوا؛ هیچ سه نفری با هم آهسته سخن نمی گویند جز این که خداوند چهارمین آنهاست و هیچ پنج نفری نیستند مگر این که خداوند ششمین آنهاست و هیچ جمعی نه کمتر از این و نه بیشتر از این نیستند جز آن که هر جا باشند، خداوند با آنها است».
البته احاطه خداوند به موجودات به نحو احاطه مجرد به ممکن است نه به صورت احاطه شیء مادی به شیء مادی دیگر که صرف احاطه ظاهری است، بلکه خداوند بر جزء جزء هستی مخلوقات و همه وجود آنها احاطه دارد و هر چیزی که لفظ شیء بر آن اطلاق شود و به آن گفته شود، خداوند متعال بر آن احاطه دارد. البته در عالم ماده نمی توان مثال کافی برای این نوع احاطه بیان کرد ولی برای آشنایی ذهن و درک این مطلب عمیق می توان از احاطه آب دریا به امواج نام برد.
در دعای شریف کمیل این نوع احاطه به خوبی ترسیم و بیان شده است: «و باسمائک التی قلأت ارکان کلی شیء… اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء … و بجبروتک التی غلبت بها کل شیء … و بعظمتک التی ملأت کل شیء … و باسمائک التی ملأت ارکان کل شیء و بعلمک الذی احاط بکل شیء و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء» و به طور خلاصه دلایل عقلی و نقلی، حاکم است که هرجا مخلوقی، مادی یا مجرد، دارای شعور یا فاقد شعور، زمینی یا آسمانی باشد، خداوند قبل از آن و بعد از آن و با آن است. خداوند موجودی نامحدود و بی نهایت است. مسأله نامحدود بودن خداوند در قرآن کریم با بیانات مختلفی آمده است. مثل: خداوند به هر چیزی محیط است؛ خداوند به هر چیزی شهید است؛ خداوند به هر چیزی علیم است؛ خداوند به هر چیزی قدیر است. یعنی هر جا چیزی باشد و لفظ شیء بر آن اطلاق شود، خداوند به آن محیط و شهید و علیم و قدیر است. جایی نیست که از قلمرو حضور و قدرت و علم خداوند بیرون باشد. خداوند در عین حال که نامحدود است با هر چیزی هست ولی در آن حلول نمی کند و با آن متحد نمی شود، چون اگر با آنها مقرون و متحد و ممزوج و مخلوط بشود، مانند آنها محدود می گردد. مثلا اگر خدا با آب باشد و در آب حلول کند، حکم آب را دارد و موجودی محدود می شود در حالی که او منزه از هر عیب و نقص است؛ منزه از آن است که با موجودی مادی بیامیزد و حکم ماده و مادی را بپذیرد. لازمه ازلی بودن و نامحدود بودن حق و اطلاق ذاتی خدای تعالی این است که با هر چیزی باشد ولی در او نیامیزد و خارج از هر چیزی باشد ولی جدا نباشد. به همین خاطر علی(ع) در خطبه اول نهج البلاغه می فرماید: «مع کل شیء لابمقازنه و غیر کل شیء لابمزایله؛ خداوند با هر چیزی است ولی نه این گونه که در کنار آن باشد (بلکه محیط و مشرف بر آن است) و غیر از هر چیزی است ولی نه به گونه ای که از آن جدا باشد».
خداوند به دلیل بی نهایت بودن در عین حال که با موجودات عالی و مجرد است و در عین حال که در کمال علو و عظمت است نزدیک هم هست، این چنین نیست که مقام عالی و بلند داشته باشد و در مقام تنزل و دنو حضور نداشته باشد «دان فی علوه وعال فی دنوه؛ در عین بزرگی و علو نزدیک است و در عین نزدیک بودن عالی و بلندمرتبه است.
باز امیر مؤمنان(ع) می فرماید: (نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 49، ص 136) : «سبق فی العلو فلاشیء اعلی منه و قرب فی الذنو فلا شیء اقرب منه فلا استعلاوه باعده عن شیء من خلقه و لا قربه ساواهم فی المکان به»
خداوند آنچنان بلند مرتبه است که فکر احدی به او نمی رسد و آن چنان نازل و دانی و نزدیک است که هیچ چیز از خدا به انسان یا غیر انسان نزدیکتر نیست. در عین حال که در مقام علو است و از هر بلندی اعلا است و از هر عالی بلندتر است و علو و بلندی او سابق بر هر اعتلاء و علو هر عالی است. بازلترین موجودات هم هست و به هر موجودی از خود او به او نزدیکتر است به انسان از خودش نزدیکتر است «و نحن اقرب الیه من حبل الورید؛ و ما به انسان نزدکتر از رگ گردنش هستیم» (ق، آیه 16).
برای آگاهی بیشتر ر.ک: حکمت نظری و عملی در نهج البلاغه، آیت اله جوادی آملی.
با چنین خدایی که همه جا حضور دارد، در هر حال و با هر زمانی می توان گفتگو و زمزمه کرد و خواسته های خود را با او در میان گذاشت و او چنین زمزمه و مناجاتی را دوست دارد و ما را به آن دعوت کرده است. شفیع قرار دادن ائمه(ع) در واقع بردن افرادی آبرومند در درگاه خداوند با هدف پذیرفته شدن خواسته هایمان به واسطه آبرومند بودن آنهاست وگرنه می توان بی واسطه و مستقیما در هر حال و وقت و مکانی به راحتی با خداوند به گفتگو نشست. همان خدایی که درون و فطرت ما او را پذیرفته و به وجود حضورش در همه هستی گواهی می دهد و این امری یافتن و وجدانی است و این احساس، احساسی واقعی و درست است نه احساسی خیالی و پنداری.