در سال 255 ه. امام زمان علیه السلام تولد یافت و پس از 5 سال از میلاد آن حضرت، با ارتحال امام یازدهم، آن حضرت به امامت رسید و 69 سال پس از آن، دوران غیبت کبراى آن حضرت آغاز گردید. پس در حدود سال هاى 329 غیبت کبرا شروع شد. چندى بعد ولىّ فقیه آن زمان شیخ مفید درخشید که با طلوع او، ولایت فقیه تجلّى بیش ترى یافت.نظریه ولایت فقیه ریشه در احادیث امامان معصوم علیهم السلام دارد؛ زیرا در این گونه احادیث، از فقها به عنوان نوّاب عام در زمان غیبت امام معصوم علیه السلام نام برده شده است. شیخ مفید در مطالبى که از اصول نظریه ولایت فقیه آورده، آشکارا حکومت بر جامعه را از سلاطین عرفى نفى نموده و آن را حق «فقهاى جامع الشرائط» مى داند: باید فقهاى عادل، اهل حق، صاحب نظر، خردمند و با فضیلت ولایت آنچه را بر عهده سلطان عادل (امام معصوم) است، برعهده گیرند.(محمدبن محمد بن النعمان (شیخ مفید) المقنعه، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، ج 10، ص 675)
شاگردان شیخ، یعنى سید رضى و برادرش سید مرتضى علم الهدى، یکى پس از دیگرى، به مدت سى و سه سال امارت حاجیان و حرمین و نقابت اشراف و منصب قاضى القضاتى را در زمان القادر بالله و بهاءالدوله دیلمى بر عهده داشتند.(حسن بن یوسف حلى، رجال العلامة الحلى، قم، مکتبة الرضى، 1381، ص 94 / محمدعلى مدرس، ریحانة الادب، تبریز، شفق، 1349، ج4،ص 184)
البته این سه نفر در این زمینه استثنا نبودند، بلکه قاضى عبدالعزیز حلبى، که شاگرد سید مرتضى بوده، نیز از طرف شیخ طوسى، مدت بیست سال در طرابلس به امر قضاوت اشتغال داشته است.(عبدالعزیز بن البرّاج الطرابلسى، المهذّب، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1406، ج 1، ص 342)
شیخ مفید درباره اجراى حدود الهى مى نویسد: «خداوند متعال، اجراى حدود را به عهده معصومان علیهم السلام گذاشته است و آن بزرگواران در زمان غیبت، این منصب را به فقیهان تفویض کرده اند. هرگاه سلطان عادل (امام معصوم) غایب باشد، فقیهان عادل ـ که دانشمند، با فضیلت و دوراندیش باشند ـ همانند امام علیه السلام ولایت دارند.»(مقنعه، ص 675ـ676)
شیخ طوسى در باب ولایت فقیه مى گوید: «تنها کسانى مى توانند میان مردم قضاوت کنند که امام معصوم علیه السلام به آنان اجازه داده باشد. معصومان نیز در زمان غیبت، این منصب را به فقیهان شیعه تفویض کرده اند.»(شیخ طوسى، النهایة فى مجرد الفقه و الفتاوى، ص 301ـ302) در این دوران، زمینه اجتماعى، چندان مساعد نبود که فقها در عمل، مسأله «ولایت مطلقه فقیه» را مطرح سازند. بر این اساس، به تحقق بخشى از آن قناعت مى نمودند.
ابن ادریس حلى (قرن 6 ق) بهترین نظر را در مورد نیابت عام فقها ارائه کرد. او که از دانشمندان بزرگ شیعه است و پس از شیخ طوسى، بناى جدیدى را در باب مسائل فقهى پایه ریزى کرد، به دنبال فلسفه سیاسى «ولایت» بوده و بر این اعتقاد بود که فلسفه ولایت، اجرا و برقرارى دستورات و اوامر الهى است؛ زیرا در غیر این صورت، دستورات بیهوده خواهند بود. وى مى گوید: «مقصود از احکام تعبّدى، اجراى آن هاست»؛ یعنى چنانچه احکام الهى اجرا نشوند لغو هستند. بنابراین، کسى باید اجراى احکام را برعهده گیرد. البته از نظر ابن ادریس هر کسى صلاحیت اجراى دستورات را ندارد و بجز امام معصوم علیه السلام و یا شیعه اى که در زمان غیبت و یا در صورت عدم توانایى معصوم، از سوى او منصوب شده، کس دیگرى حق تصدى این مقام را ندارد. البته وقتى کسى از سوى امام معصوم به این مقام منصوب مى شود که داراى هفت شرط باشد: جامع شروط علم، عقل، رأى جزم از روى تحقیق و اجتهاد، بردبارى وسیع، بصیرت به مواضع صدور فتاواى متعدد و امکان قیام به آن ها و عدالت باشد. هرگاه این شرایط در کسى جمع شود، تصدّى حکومت به او واگذار مى گردد.(محمدبن ادریس حلى، السرائر، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 14، ج3،ص 537ـ539)
دوران مغول
دوران مغول از دوران هاى پرفراز و نشیب تاریخ ایران و اسلام است. در این دوران با نزدیک شدن افرادى همچون خواجه نصیرالدین طوسى و سید بن طاووس و علّامه حلّى به حکم رانان مغول، آنان را به اسلام، بلکه به تشیّع کشاندند و از این منظر، خدمت ارزنده اى به مردم، کشور، دین و فرهنگ اسلامى نمودند.
خواجه نصیرالدین طوسى (672 ه. ق): محمدبن حسن طوسى، ملقّب به «خواجه نصیرالدین طوسى» از دانشمندان بزرگ فقه، فلسفه، ریاضى، نجوم، حکمت و سیاست در قرن هفتم هجرى بود. او به هنگام حمله هلاکوخان مغول به ایران، با یک آینده نگرى دقیق، وارد دستگاه هلاکوخان مغول شد و جان بسیارى از مسلمانان، به خصوص شیعیان ایرانى، را نجات داد و با تدبیرى خاص، از کشتارهاى دسته جمعى مردم به وسیله مغولان جلوگیرى کرد. آن فرزانه جاوید بر جدا نبودن دیانت از سیاست و حکومت از امامت تأکید مى ورزید و در بخشى از سخنان خود، چنین نوشته است: «دین و حکومت، همراه یکدیگرند و هیچ یک بدون دیگرى کامل نخواهد بود.»(خواجه نصیرالدین طوسى، تلخیص المحصّل، صص 436ـ475)
در تجرید مى نویسد: «الامامه رئاسة دینیّةٌ مشتمله على ترغیب عموم النّاس فی حفظ مصالحهم الدینیة و الدّنیا و زجرهم عمّا یضرُّهم بحسبها.»
از طایفه چنگیزخان مغول، 17 تن در ایران به حکومت رسیدند که 9 تن آنان در کمال اقتدار حکومت کردند و به دلیل نزدیک شدن علما به آن ها، آنان را به اسلام و برخى را به تشیّع و وسیله پیشرفت این مذهب قرار دادند.(ر.ک: میر خواوند، تاریخ حبیب السیر، نشرکتابفروشى حیاء، ج3، ص 106 و ص 93)
خواجه نصیرالدین طوسى، که در حبس والى خلیفه عباسى، مستعصم، بود و پس از آن نیز در حبس فرقه اسماعیلیه قرار گرفت، توسط هلاکوخان مغول آزاد شد و به دربار راه یافت.
سید بن طاووس، فقیه نامدار و عارف فرزانه اى است که با تربیت شاگردان و نگارش کتب برجسته و دست یابى به مراتب فضل، زهد و عرفان، هنوز هم از چهره هاى بى بدیل فقه و عرفان به شمار مى آید. او در زمان خود، طبق مقتضیات زمانه، در مسائل سیاسى نیز دخالت مى کرد.
زهد و پارسایى و تقواى بى نظیر او هرگز مانع آن نبود که در صورت مصلحت جوامع اسلامى، از پذیرفتن تصدّى برخى مسائل سیاسى شانه خالى کند.(ر.ک: محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، ج 4، ص 363)
در سال 1703 الجایتو، از خاندان چنگیزخان مغول، مشهور به «سلطان محمد خدابنده» به هدایت علّامه حلّى شیعه شد. او کتاب نهج الحق در اثبات حقانیت شیعه امامیه را براى وى نوشت.(تاریخ حبیب السیر، ج 3، ص 197) او در آخر کتاب الفین (دو هزار دلیل) مى نویسد: این کتاب را در مسافرت به گرگان در همراهى سلطان محمد خدابنده به اتمام رسانده ام.(کتابى است در امامت که حاوى هزار دلیل براى اثبات امامت و هزار دلیل براى رد دیدگاه مخالفان امامت.)
جعفر بن حسن حلى، استاد علّامه حلّى، محقّق اول (676 ق) مهم ترین ارکان یک جامعه اسلامى ـ یعنى فتوا، جهاد، قضا و اقامه حدود ـ را حق فقیه مى دانست.(جعفربن حسن حلّى (محقق اول). شرائع الاسلام، تهران، منشورات الاعلمى، 1389 / حسن بن یوسف حلى، محتلف الشیعه، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1413)
دوران صفویه
دوران صفویه از دوران هاى نادر در تاریخ ایران است که نزدیک شدن عالمان نام دارى همچون محقّق کرکى، علّامه مجلسى، شیخ بهایى و دیگران به حاکمان صفوى تأثیر چشم گیرى بر آنان داشت و قدم هاى ارزنده اى در پیشرفت کشور از خود برجاى گذاردند.
شیخ کرکى «محقق ثانى» (868ـ940 ه. ق): شیخ نورالدین ابوالحسن على بن حسین بن عبدالعالى عاملى کرکى، معروف به «محقّق کرکى» به سال 868 ق در شهر نوح در منطقه جبل عامل متولد شد. نبوغ سرشار و هوشمندى از همان اوان کودکى در وى آشکار بود. وى با استفاده از درس استادان و عالمان بزرگ شیعى توانست به مراحل بالاى علمى و معنوى رسیده، به عنوان یکى از مجتهدان بزرگ جهان تشیّع در آن روزگار شهره شود. ایشان دعوت حکومت صفوى را پذیرفت و به اصفهان کوچ کرد و با دارا بودن منزلتى والا در حکومت آنان، موفق شد مقدار زیادى از احکام عالى فقه را از طریق قدرت حاکم اجرا کند.(محقق ثانى، مقدمه جامع المقاصد، ج 1)
محقّق از سال 916 ه. ق به دربار شاه اسماعیل صفوى راه پیدا کرد و نظر خود را بر ارکان دربار حاکم ساخت و این نفوذ تا اواخر عمر شاه اسماعیل ادامه یافت. پس از انتقال حکومت به شاه تهماسب، فرزند اسماعیل، باز هم احساس تکلیف نمود که به شاه نزدیک شود. او شاه تهماسب را آن چنان مجذوب استدلال هاى خود درباره «ولایت فقیه» و ادلّه آن نمود که باعث شد وى به نوشتن بیانیه اى حکومتى وادار گردد و در آن انتقال قدرت به محقّق را عملى سازد.
تهماسب صفوى در بیانیه معروف خود مى نویسد: «چون حضرت صادق علیه السلام فرمودند: توجه کنید چه کسى از شما سخن ما را بیان مى کند و دقت و مواظبت در مسائل حلال و حرام ما مى دارد و نسبت به احکام ما شناخت دارد، پس به حکم و فرمان او راضى شوید که به حقیقت من او را حاکم بر شما قرار دادم، بنابراین، اگر در موردى فرمان داد و شخص قبول نکرد، بداند که نسبت به حکم خداوند مخالفت ورزیده و از فرمان ما، سربرتافته و کسى که فرمان را زمین بگذارد، مخالفت امر حق کرده و این خود در حدّ شرک است ، چنین آشکار مى شود که سرپیچى از حکم مجتهدان، که نگهبانان شریعت سید پیامبران هستند، با شرک در یک درجه است. بر این اساس، هرکس از فرمان خاتم مجتهدان و وارث علوم پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و نایب امامان معصوم علیهم السلام (على بن عبدالعالى کرکى)، که نامش على است و همچنان سربلند و عالى مقام باد، اطاعت نکند و تسلیم محض اوامر او نباشد، در این درگاه مورد لعن و نفرین بوده، جایى ندارد و با تدبیر اساسى و تأدیب هاى بجا مؤاخذه خواهد شد.»(روضات الجنات، ج 4، قم، بى تا، ص 362ـ363)
شاه به محقّق مى گفت: «شما به حکومت و تدبیر امور مملکت سزاوارتر از من مى باشید؛ زیرا شما نایب امام زمان (عج) هستید و من یکى از حکّام شما هستم و به امر و نهى شما عمل مى کنم.»(على دوانى، مفاخر اسلام، تهران امیرکبیر، 1364، ج 4، ص 441)
وى سپس ریاست عالیه مملکتى را به محقّق ثانى (شیخ کرکى) تقدیم نمود و در نامه خود نوشت: «هرکس، از دست اندرکاران امور شرعیه در ممالک تحت اختیار و لشکر پیروز این حکومت را عزل نماید، برکنار خواهد بود و هر که را مسؤول منطقه اى نماید، مسؤول خواهد بود و مورد تأیید است و در عزل و نصب ایشان احتیاج به سند دیگرى نخواهد بود. و هر کس را ایشان عزل نماید، تا هنگامى که از جانب آن عالى منقبت نصب نشود، بر کار نخواهیم گمارد.»(عبدالله افندى الاصفهانى، ریاض العلما و حیاض الفضلا، قم، مکتبة آیة اللّه المرعشى العامه، 1401 ه. ق، ص 456)
شیخ بهائى: او اعجوبه فقه، حکمت، ریاضى و عرفان بود و سمتِ شیخ الاسلامى «شاه عباس» را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصوم علیهم السلام تربیت کند و فقه جعفرى را اجرا نماید.(هنگامى که شیخ بهایى به دیدار مقدس اردبیلى در نجف شتافت، یکى از فروعات فقهى مطرح شد و دو نفرى به مباحثه پرداختند. درباریان شاه عباس، که در آن جلسه حضور داشتند، احساس کردند که شیخ بهایى به ابعاد و زوایاى بحث احاطه بیش ترى داشته و گویا جامع تر و جالب تر نظر مى دهد و مقدّس اردبیلى در هر مورد، کوتاه مى آمد. در فرصتى دیگر، شیخ بهایى مقدس اردبیلى را در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام دیدار کرد و بحث جلسه قبل تداوم یافت، شیخ با کمال تعجب اظهار داشت: شما (مقدس اردبیلى) در جلسه پیش کوتاه مى آمدید و به نظر مى رسید که چندان احاطه به مسائل ندارید. مقدس اردبیلى پاسخ داد: در جلسه گذشته، درباریان شاه عباس در کنار تو نشسته بودند تو باید در نظر آنان فوق العاده معرفى شوى. لذا حریم شما را حفظ کرده، به گونه اى صحبت مى کردم تا دریابند که شما از برجستگى خاصى برخوردار مى باشى تا از شما فرمان ببرند ولى الان جلسه خلوت است و ما داریم یک مسأله فقهى را با هم مباحثه مى کنیم.)
بنابراین، باید بدین حقیقت توجه داشت که از دوران صفویه، بار دیگر شیعه در عرصه سیاسى درخشید. البته این بار شیعه تصوّف قدرت را به دست گرفت، نه شیعه امامیه خالص، ولى علماى شیعه امامیه این فرصت را غنیمت دانسته، قدم در عرصه ایثار نهادند، به دربار نزدیک شدند و به تدریج، از این راه، شیعه امامیه را مطرح ساخته، از نفوذ دروایش و صوفیان کاستند.
شهید مطهرى مى نویسد: «فقهاى جبل عامل نقش مهمى در خط مشى ایران صفویه داشته اند؛ چنان که مى دانیم، صفویه درویش بودند. راهى که ابتدا آن ها براساس سنّت خاص درویشى خود طى مى کردند، اگر با روش فقهى عمیق فقهاى جبل عامل تعدیل نمى شد، به چیزى منتهى مى شد نظیر آنچه در علوى هاى ترکیه و شام هست. این جهت تأثیر زیادى داشت تا: اولاً، روش عمومى دولت و ملت ایران از آن گونه انحرافات مصون بماند؛ثانیا، عرفان و تصوّف شیعى نیز راه معتدل ترى طى کند. از این رو، فقهاى جبل عامل از قبیل محقّق کرکى… حق بزرگى بر گردن مردم این مرز و بوم دارند.»(سازمان تبلیغات اسلامى، ابرار، محقق ثانى، ص 61)
دوران قاجاریه
دوران قاجاریه را مى توان یکى از دوران هایى دانست که فراز و نشیب هاى تاریخ ساز آن، به ویژه حمله روس ها به ایران در زمان حکومت فتحعلى شاه و نیز نهضت هاى مشروطه خواهى، زمینه توجه به «ولایت فقیه» را تا حدود زیادى متجلى ساخته است.
فتواى تاریخ ساز فقیه برجسته آن روز «علامه نراقى» در عقب راندن سپاه روس، نقش تعیین کننده اى داشته است. دیدگاه فقهى آن فقیه نامور در باب «ولایت مطلقه فقیه» دیدگاه مترقى اسلام در باب لزوم دین داران در امور سیاسى را در چشم انداز جهانیان به نمایش نهاده است. وى در کتاب معروف خود «عوائد الایام» در باب تبیین مسأله «ولایت مطلقه فقیه» مى نویسد: «کل ما کان للنبىّ والأمام الذین هم سلاطین الأرض و حصون الاسلام فیه الولایة و کان لهم فللفقیه ایضا ذلک…» او در این کتاب در اثبات ولایت فقیه به اجماع و نص و… تمسک مى کند.
علامه احمد نراقى از فقهاى دوران قاجار که در زمان فتحعلى شاه فتواى علیه سپاه روس را صادر کرده و موجب شکست و عقب نشینى آنان گشت ولى بعدا به خاطر کوتاهى فرماندهان شاه، لشکر ایران عقب نشینى کرد. او در کتاب معروف خود «عوائدالأیام» صفحات 536 و 537 در باب ولایت مطلقه فقیه مى نویسد: «المقام الثانى: فى بیان وظیفة العلماء الأبرار و الفقهاء الأخیار فی اُمور الناس، و ما لهم فیه الولایة على سبیل الکلیة، فنقول و باللّه التوفیق: إنّ کلیة ما للفقیة العادل تولّیه و له الولایة فیه أمران: أحدهما: کلّ ما کان للنبی و الإمام ـ الذین هم سلاطین الأنام و حصون الإسلام ـ فیه الولایة و کان لهم، فللفقیه أیضا ذلک، الاّ ما أخرجه الدلیل من إجماع أو نصّ أو غیرهما.
و ثانیهما: أنّ کل فعل متعلّق بامور العباد فى دینهم أو دنیاهم و لابدّ من الإتیان به ولا مفرّ منه، اما عقلاً أو عادة من جهة توقف امور المعاد أو المعاش لواحد أو جماعة علیه، و إناطة انتظام امور الدین أو الدنیا به.أو شرعا من جهة ورود أمر به أو اجماع، أو نفی ضرر أو إضرار، أو عسر أو حرج، أو فساد على مسلم، أو دلیل آخر.أو ورود الإذن فیه من الشارع و لم یجعل وظیفته لمعیّن واحد أو جماعة ولا لغیر معیّن ـ أی واحد لا بعینه ـ بل علم لابدّیّة الإتیان به أو الإذن فیه، و لم یعلم المأمور به و لا المأذون فیه، فهو وظیفة الفقیه، و له التصرف فیه، و الإتیان به.أما الأول: فالدلیل علیه بعد ظاهر الإجماع ـ حیث نصّ به کثیر من الأصحاب، بحیث یظهر منهم کونه من المسلّمات ـ ما صرّحت به الأخبار المتقدمة من کونه وارث الأنبیا، و أمین الرسل، و خلیفة الرسول، و حصن الإسلام، و مثل الأنبیاء و بمنزلتهم، و الحاکم و القاضی و الحجة من قبلهم، و أنه المرجع فى جمیع الحوادث، و أنّ على یده مجاری الامور و الأحکام، و أنه الکافل لأیتامهم الذین یراد بهم الرعیة.
فإنّ من البدیهیات التی یفهمها کل عامیّ و عالم و یحکم بها: أنه إذا قال نبیّ لأحد عند مسافرته أو وفاته: فلان وارثی، و مثلی و بمنزلتی، و خلیفتی، و أمینی، و حجتی، و الحاکم من قبلی علیکم، و المرجع لکم فی جمیع حوادثکم، و بیده مجاری امورکم و أحکامکم، و هو الکافل لرعیتی، أنّ له کل ما کان لذلک النبی فى امور الرعیة و ما یتعلق بامتّه، بحیث لا یشک فیه أحد، و یتبادر منه ذلک. کیف لا؟ مع أنّ أکثر النصوص الواردة فی حق الأوصیاء المعصومین، المستدل بها فی مقامات إثبات الولایة و الإمامة المتضمنین لولایة جمیع ما للنبی فیه الولایة، لیس متضمنا لأکثر من ذلک، سیما بعد انضمام ما ورد فی حقهم: أنهم خیر خلق الله بعد الأئمة، و أفضل الناس بعد النبیین، و فضلهم على الناس کفضل الله على کل شیء، و کفضل الرسول على أدنى الرعیه.
و إن أردت توضیح ذلک: فانظر إلى أنه لو کان حاکم أو سلطان فی ناحیة و أراد المسافرة إلى ناحیة اخرى، و قال فی حق شخص بعض ما ذکر فضلاً عن جمیعه، فقال: فلان خلیفتی، و بمنزلتی، و مثلی، و أمینی، و الکافل لرعیتی، و الحاکم من جانبی و حجتی علیکم، و المرجع فی جمیع الحوادث لکم، و على یده مجاری امورکم و أحکامکم.» (ر. ک: نراقى، عوائدالایام، ص 537 و 536، چاپ جدید، متوفاى 1245، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم)
نهضت تنباکو و نهضت مشروطه: تردیدى نیست که دو نهضت تاریخ ساز، نهضت تنباکو و نهضت مشروطه، در تاریخ معاصر ایران، به رهبرى کسانى صورت پذیرفته است که در پى حکومت دینى و رهبرى اسلامى جامعه بوده اند. شکى نیست که حتى از میان مشروطه خواهان، شیخ فضل اللّه نورى بیش از دیگران، خواهان «مشروطه مشروعه» بود و در همین رابطه، تمّاروار به دار اعدام دشمنان قسم خورده اسلام و دوستان ناآگاه تن در داد. او هم در نهضت تحریم تنباکو، که نقطه عطفى در تاریخ سیاسى اسلامى ایران مى باشد، در صدر حرکت قرار داشت و در نهضت مشروطه نیز یکى از استوانه هاى حرکت بود.
در نهضت تحریم تنباکو، او نماینده تام الاختیار مرحوم میرزاى شیرازى در ایران بود و فتواى آن حضرت از سامرا به دست او رسید و از خانه او انتشار یافت، همچنان که در لغو این فتوا نیز توسط خود مرحوم میرزا، تا شیخ فضل اللّه دست یابى به مقصود و کوتاه شدن دست استعمار را اعلام نکرده بود، میرزاى شیرازى فتواى خود را پس نگرفت.
رابطه میان شیخ فضل اللّه نورى و میرزاى شیرازى چنان مستحکم بود که وى پاسخ این سؤال را که آیا اجازه مى فرمایید به عنوان ارجاع احتیاطات به غیر، به شیخ رجوع کنیم، فرموده بود: «میان من و شیخ غیریتى نیست؛ ایشان خود من و نفس من است.»
شیخ فضل اللّه در نهضت تنباکو، شرکت فعّالى داشت و علاوه بر این که به عنوان رابطه و واسطه بین تهران و سامرّا ـ مرکز تشیع آن دوره ـ عمل مى کرد، میرزاى شیرازى را در جریان اخبار و اوضاع ایران قرار مى داد.
آیة اللّه طباطبائى و آیة اللّه بهبهانى، که به نفوذ و محبوبیت شیخ فضل اللّه در جامعه آگاهى داشتند، بدون همراهى شیخ فضل اللّه پیشرفتى در مبارزه حاصل نمى کردند. هر دو به خانه شیخ فضل الله رفتند و با او گفت وگو کردند و از ایشان خواستند تا با نهضت عدالت طلبى و آزادى خواهى همکارى و همگامى نماید. شیخ فضل اللّه در پاسخ به درخواست آن ها گفت: «من راضى به بى احترامى به روحانیت و توهین به شریعت نیستم و شما را تنها نمى گذارم، هر زمانى که اقدامى انجام دادید من هم با شما حاضرم، ولى باید مقصود اسلام و شرع باشد و طورى رفتار نشود که اسباب توهین به شرع و علما فراهم شود.»
در جلسه اى دیگر، سیدمحمد طباطبائى به شیخ فضل الله نورى گفت: «مرام ما مشروطه است و مجلس شوراى ملى.» بعد در توصیف حکومت مشروطه گفت: «مشروطه چیزى است که براى شاه و وزیران حد و حدودى تعیین مى کند که نتوانند هر طور خواستند با ملّت رفتار نمایند.»
شیخ فضل الله نورى با احساس مسؤولیت نسبت به دین و کشور اسلامى و با اشاره و رهنمود استاد خویش، میرزاى شیرازى، در سال 1303 ه. ق به تهران آمد. شیخ در تهران، به اقامه جماعت و تألیف و تدریس علوم دینى پرداخت. او علاوه بر علوم اسلامى، از علوم و دانش هاى دیگر هم اطلاع داشت و به مسائل جامعه و مقتضیات زمان آگاه بود، از این رو، در آشفته بازار رواج فرهنگ هاى استعمارى، فریب توطئه ها و نیرنگ هاى روشن فکران غربى و شرقى را نمى خورد.
ناظم الاسلام کرمانى مى نویسد: «نگارنده روزى که مشارالیه (شیخ فضل الله) در خانه آقاى طباطبائى بود، در مجلس در ضمن مذاکره گفت: ملّاى سیصد سال قبل به کار امروز نمى خورد. شیخ در جواب گفت: خیلى دور رفتى، بلکه ملّاى سى سال قبل به درد امروز نمى خورد، ملّاى امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دول را نیز بداند.»
شیخ فضل اللّه نورى هنگامى که احساس کرد هنوز آزادى مطبوعات به تصویب نرسیده است، روزنامه ها به انبیا علیهم السلام و ائمّه اطهار علیهم السلام و مقدّسات مذهبى توهین مى کنند و آن ها را به تمسخر مى گیرند و امور در دست روشن فکران ضددین و فراماسونرهاى وابسته قرار گرفته و هیچ تضمینى براى اصل «نظارت فقهاء» و «تطبیق قوانین کشور با شریعت اسلام» وجود ندارد و اگر اکنون فکرى اساسى براى کشور نشود، فردا بسیار دیر خواهد بود، خود در پاسخ موافقت با مشروطه و سپس مخالفت با آن گفت: «من، والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بى دین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم. آنان مى خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند.» روزنامه ها را ـ لابد ـ خوانده اید که به انبیا و اولیا توهین مى کنند و حرف هاى کفرآمیز مى نویسند. من عین همین حرف ها را در کمیسیون هاى مجلس از بعضى نمایندگان شنیدم و از این مى ترسم که بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیرى کنم. آن لایحه را نوشتم و تمامى دشمنى ها و فحّاشى ها از همان لایحه سرچشمه گرفته است.»
او معتقد بود: قانون اساسى ایران باید مطابق با قانون اسلام باشد؛ چون بیش تر مردم مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل، پیشنهاد کرد که به جاى «مشروطه»، عنوان «مشروطه مشروعه» قرار داده شود تا مشروعیت حکومت مانع از تصویب قوانین ضداسلامى شود.
( «در دادگاه: شیخ فضل الله نورى از رئیس نظمیه پیرم خان ارمنى سؤال کرد: پیرم تویى؟ پیرم گفت: بله و بلافاصله گفت: شیخ فضل الله تویى؟ آقا جواب داد: بله منم! پیرم گفت: تو بودى مشروطه را حرام کردى؟ آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسان این مشروطه همه بى دین هستند و مردم را فریب داده اند.
در پاى دار:… آقا را روى چهارپایه قرار دادند. او از روى چهارپایه آخرین سخنان خود را بیان کرد. سخنان او تأکید بر مواضع اصولى و مکتبى گذشته اش بود. وى خطاب به جمیعت تماشاچى فرمود: خدایا تو خودت شاهد باش که من براى این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند: قوطى سیگارش بود، خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم مى گویم که مؤسسان این اساس بى دین هستند و مردم را فریب داده اند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش پیامبر اسلام! او با وجود ضعف پیرى و بیمارى آخرین خطابه خویش را با شجاعت و شهامت کم نظیرى بیان کرد، تنها با عشق و ایمان به هدفى متعالى مى توان این گونه در برابر دشمنان ایستاد. قبل از این که ریسمان دار را بر گردن وى بیندازند، یکى از مشروطه خواهان براى او پیغام فرستاد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید. شیخ فضل الله گفت: من دیشب پیامبر صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم و به من فرمود که فردا شب میهمان من هستى و من چنین امضایى نخواهم کرد. یوسف خان ارمنى، یکى از نیروهاى پیرم خان (طبق نوشته بعضى از مورّخان این عمل توسط خود پیرم خان انجام گرفت)، عمامه را از سر شیخ فضل الله برداشت و به میان جمعیت پرتاپ کرد. در این لحظه، شیخ فضل الله خطاب به روحانیون ناآگاه طرفدار مشروطه گفت: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.» ر. ک: سازمان تبلیغات اسلامى، ابرار؛ زندگینامه شیخ فضل الله)
گرچه تحریم تنباکو توسط فقیه بى بدیل جهان اسلام، آیة اللّه العظمى شیرازى به نوبه خود، حکایت از حضور ولایت فقیه در عینیت زندگانى سیاسى آن روزگار مى کند، تحریر کتاب تنبیه الامه توسط یکى دیگر از فرزانگان فقه و فقاهت جهان تشیّع، نظریه «ولایت فقیه» را به گونه اى همه فهم در معرض قرار داد و در دوران معاصر، حضور آیة اللّه شیخ فضل الله نورى و شهید مدرس شاهد صدقى بر این مدعاست.
امام خمینى قدس سره درباره مشروطه و شیخ فضل الله نورى فرمود: «مشروطیت در آغاز، یک نهضت ضد استبدادى براى مقابله با حکومت خودکامه قاجار بود. اما آن هایى که خود در صف مستبدّین بودند، با تظاهر به مشروطه خواهى، در نهضت رخنه کردند و مانع از تصویب قانون اساسى موافق با قوانین اسلام شدند.» حضرت امام قدس سره در این مورد فرمود: «در مشروطه، در عین حالى که ابتدایش نبود این مسائل، لکن آن هایى که مى دیدند که مشروطه ضررى مى بینند، منافعشان از بین مى رود، نمى گذارند قانون اساسى که موافق اسلام باید باشد. و اگر مخالف شد، قانونیت ندارد، نمى گذارد که این ها هر کارى مى خواهند بکنند، یک دسته از همان مستبدّین مشروطه خواه شدند و افتادند توى مردم. همان مستبدّین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آن جایى که دیدید و دیدیم.»(صحیفه نور، ج 18، ص 136)
راز نزدیک شدن برخى علما به دربارهاى گذشته
به طور کلى، راز این مسأله را در چند مسأله مى توان جویا شد:
1. دعوت حاکمان و درباریان به صراط و صلاح و سداد و پیش گیرى از طغیان ها و انحرافات آنان؛ علّامه مجلسى در بحارالانوار این حدیث را نقل مى کند: «دخل الباقر علیه السلام على عمر بن عبدالعزیز فوعظه و کان فیما وعظه: یا عمر! افتح الابواب و سهّل الحجاب و انصر المظلوم و ردّ المظالم.»(محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 344)
امام باقر علیه السلام به دیدار عمر بن عبدالعزیز شتافت و او را نصیحت کرد و از جمله فرمود: اى عمر، در خانه ات را براى حل مشکلات مردم بازگذار، دست رسى مردم را به خودت آسان کن، به یارى مظلوم و ستم دیده بشتاب و حق مظلومان را به آنان بازگردان. پیام این حدیث آن است که در صورت لزوم، زمام داران را باید هشدار داد و نصیحت کرد.
حضور علما در دربارها نیز غالبا تأثیرى این چنین داشته است.
2. تبلیغ، ترویج و بسط و گسترش احکام اسلامى از طریق به کارگیرى توان دربار و استفاده از موقعیت و امکانات آنان براى پیشبرد حق و ترویج احکام خدا؛
فقهاى اسلامى همواره درصددتشکیل حکومت اسلامى و اجراى احکام و تعالیم اسلام در جامعه و تحقّق آرمان هاى اسلام به گونه اى اتمّ و اکمل بوده اند. البته گاهى که زمینه ها و شرایط دست یابى بدین مهم به طور کامل آماده نبوده آنان به مرتبه اى کم تر قناعت مى ورزیدند و در پى تحقق زمینه لازم، براى تجلّى مرتبه موردنظر خود روزشمارى مى کردند.
همان گونه که گفته شد در دوران صفویه، با قدم نهادن علماى بزرگ به دربار، قدم هاى برجسته اى به سوى دین و ترویج حقایق اسلامى برداشته شد، گرچه برخى از جامعه شناسان یک سونگر و یا کج اندیش، ملاک علماى دربارى را درباره هرکسى به کار مى برند ولى باید واقعیت را دید و زمانه را شناخت و طبق صلاح دیدها عمل کرد.
کتاب وزین و پرارج حدود، دیات و قصاص، که در روزگار علّامه مجلسى توسط خود او نگارش یافته بود، از حضور ولایت فقیه در سیماى علامه مجلسى در جهت پیاده شدن احکام الهى در جامعه آن روز گواهى مى دهد. علّامه مجلسى منصب شیخ الاسلامى را پذیرفت و از این راه خدمات شایانى به اسلام و جوامع اسلامى کرد. او از نفوذ فرقه صوفیه کاست و به ترویج تشیّع پرداخت و دربار را بدان سو کشاند.
آرى، دشمنان اسلام، هرگز به حضور ولایت فقیه در صحنه سیاسى جامعه رضایت نمى دهند؛ زیرا در آن صورت، گور خویش را با دست خویش کنده اند. بنابراین، با ترفندهاى گوناگون، به مبارزه با آن مى پردازند و گاهى توسط خودى هاى ناآشناى به مبانى سیاسى اسلام و یا فریب خورده به پیش مى تازند.
انقلاب کبیر اسلامى ایران، به رهبرى مردى از تبار فقاهت تشیع به تداوم حضور عینى ولایت فقیه، عینیت ملموس ترى بخشید و مى توان گفت: در هیچ روزگارى، ولایت فقیه، این گونه در جامعه حضور عملى نداشته است و همچنین امام خمینى قدس سره نسبت به حدود حضور ولایت فقیه دیدگاهى دارند که برخى از فقها بدین حد نظر نداده اند.
تردیدى نیست که حضرت امام قدس سره در روزگار معاصر شاخص و احیاگر اندیشه اعتقاد به حکومت اسلامى و رهبرى دینى مى باشد؛ چنان که در بیانى در این باره چنین مى فرماید: «… باید عرض کنم که حکومت، که شعبه اى از ولایت مطلقه رسول اللّه صلى الله علیه و آله است، یکى از احکام اولیه اسلام و مقدّم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز، روزه و حج است. حاکم مى تواند مسجد یا منزلى را که در مسیر خیابان است، خراب کند و پول و منزلش را به صاحبش رد کند. حاکم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند. حکومت مى تواند قراردادهاى شرعى را، که خود با مردم بسته است، در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و مى تواند هر امرى را، چه عبادى و یا غیرعبادى، که جریان آن مخالف جریان مصالح اسلام است، از آن مادامى که چنین است، جلوگیرى کند. حکومت مى تواند از حج، که از فرایض مهم الهى است، در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى است، موقتا جلوگیرى کند.»(صحیفه نور، ج 2، ص 170ـ171)
نتیجه
1. همواره در میان صاحب نظران هر دوره اى مسأله ولایت فقیه مطرح بوده است.
2. حضور ولایت فقیه در کتب فقهى ما گویاى روزشمارى صاحب این نظریه ها در باب عینیت بخشیدن عملى به این اصل است.
3. هر یک از صاحب نظران بر اثر مهیّا نبودن زمینه کامل به عملى شدن ناقص ولایت فقیه نیز بسنده مى کردند.
4. راز نزدیک شدن علماى طراز اول ما به دربار برخى از سلاطین را مى توان در راستاى امید به تجلّى عملى ولایت فقیه ارزیابى کرد.
5. ولایت فقیه پدیده جدیدى نیست و فقط در زمان ما در عرصه عملى، عینیت بیش تر و تجلى قابل قبولى به دست آورده است.
(تجلّى عملى ولایت فقیه در ادوار پیشین ، سیدمحمد شفیعى، مجله معرفت،شماره 55)
شاگردان شیخ، یعنى سید رضى و برادرش سید مرتضى علم الهدى، یکى پس از دیگرى، به مدت سى و سه سال امارت حاجیان و حرمین و نقابت اشراف و منصب قاضى القضاتى را در زمان القادر بالله و بهاءالدوله دیلمى بر عهده داشتند.(حسن بن یوسف حلى، رجال العلامة الحلى، قم، مکتبة الرضى، 1381، ص 94 / محمدعلى مدرس، ریحانة الادب، تبریز، شفق، 1349، ج4،ص 184)
البته این سه نفر در این زمینه استثنا نبودند، بلکه قاضى عبدالعزیز حلبى، که شاگرد سید مرتضى بوده، نیز از طرف شیخ طوسى، مدت بیست سال در طرابلس به امر قضاوت اشتغال داشته است.(عبدالعزیز بن البرّاج الطرابلسى، المهذّب، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1406، ج 1، ص 342)
شیخ مفید درباره اجراى حدود الهى مى نویسد: «خداوند متعال، اجراى حدود را به عهده معصومان علیهم السلام گذاشته است و آن بزرگواران در زمان غیبت، این منصب را به فقیهان تفویض کرده اند. هرگاه سلطان عادل (امام معصوم) غایب باشد، فقیهان عادل ـ که دانشمند، با فضیلت و دوراندیش باشند ـ همانند امام علیه السلام ولایت دارند.»(مقنعه، ص 675ـ676)
شیخ طوسى در باب ولایت فقیه مى گوید: «تنها کسانى مى توانند میان مردم قضاوت کنند که امام معصوم علیه السلام به آنان اجازه داده باشد. معصومان نیز در زمان غیبت، این منصب را به فقیهان شیعه تفویض کرده اند.»(شیخ طوسى، النهایة فى مجرد الفقه و الفتاوى، ص 301ـ302) در این دوران، زمینه اجتماعى، چندان مساعد نبود که فقها در عمل، مسأله «ولایت مطلقه فقیه» را مطرح سازند. بر این اساس، به تحقق بخشى از آن قناعت مى نمودند.
ابن ادریس حلى (قرن 6 ق) بهترین نظر را در مورد نیابت عام فقها ارائه کرد. او که از دانشمندان بزرگ شیعه است و پس از شیخ طوسى، بناى جدیدى را در باب مسائل فقهى پایه ریزى کرد، به دنبال فلسفه سیاسى «ولایت» بوده و بر این اعتقاد بود که فلسفه ولایت، اجرا و برقرارى دستورات و اوامر الهى است؛ زیرا در غیر این صورت، دستورات بیهوده خواهند بود. وى مى گوید: «مقصود از احکام تعبّدى، اجراى آن هاست»؛ یعنى چنانچه احکام الهى اجرا نشوند لغو هستند. بنابراین، کسى باید اجراى احکام را برعهده گیرد. البته از نظر ابن ادریس هر کسى صلاحیت اجراى دستورات را ندارد و بجز امام معصوم علیه السلام و یا شیعه اى که در زمان غیبت و یا در صورت عدم توانایى معصوم، از سوى او منصوب شده، کس دیگرى حق تصدى این مقام را ندارد. البته وقتى کسى از سوى امام معصوم به این مقام منصوب مى شود که داراى هفت شرط باشد: جامع شروط علم، عقل، رأى جزم از روى تحقیق و اجتهاد، بردبارى وسیع، بصیرت به مواضع صدور فتاواى متعدد و امکان قیام به آن ها و عدالت باشد. هرگاه این شرایط در کسى جمع شود، تصدّى حکومت به او واگذار مى گردد.(محمدبن ادریس حلى، السرائر، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 14، ج3،ص 537ـ539)
دوران مغول
دوران مغول از دوران هاى پرفراز و نشیب تاریخ ایران و اسلام است. در این دوران با نزدیک شدن افرادى همچون خواجه نصیرالدین طوسى و سید بن طاووس و علّامه حلّى به حکم رانان مغول، آنان را به اسلام، بلکه به تشیّع کشاندند و از این منظر، خدمت ارزنده اى به مردم، کشور، دین و فرهنگ اسلامى نمودند.
خواجه نصیرالدین طوسى (672 ه. ق): محمدبن حسن طوسى، ملقّب به «خواجه نصیرالدین طوسى» از دانشمندان بزرگ فقه، فلسفه، ریاضى، نجوم، حکمت و سیاست در قرن هفتم هجرى بود. او به هنگام حمله هلاکوخان مغول به ایران، با یک آینده نگرى دقیق، وارد دستگاه هلاکوخان مغول شد و جان بسیارى از مسلمانان، به خصوص شیعیان ایرانى، را نجات داد و با تدبیرى خاص، از کشتارهاى دسته جمعى مردم به وسیله مغولان جلوگیرى کرد. آن فرزانه جاوید بر جدا نبودن دیانت از سیاست و حکومت از امامت تأکید مى ورزید و در بخشى از سخنان خود، چنین نوشته است: «دین و حکومت، همراه یکدیگرند و هیچ یک بدون دیگرى کامل نخواهد بود.»(خواجه نصیرالدین طوسى، تلخیص المحصّل، صص 436ـ475)
در تجرید مى نویسد: «الامامه رئاسة دینیّةٌ مشتمله على ترغیب عموم النّاس فی حفظ مصالحهم الدینیة و الدّنیا و زجرهم عمّا یضرُّهم بحسبها.»
از طایفه چنگیزخان مغول، 17 تن در ایران به حکومت رسیدند که 9 تن آنان در کمال اقتدار حکومت کردند و به دلیل نزدیک شدن علما به آن ها، آنان را به اسلام و برخى را به تشیّع و وسیله پیشرفت این مذهب قرار دادند.(ر.ک: میر خواوند، تاریخ حبیب السیر، نشرکتابفروشى حیاء، ج3، ص 106 و ص 93)
خواجه نصیرالدین طوسى، که در حبس والى خلیفه عباسى، مستعصم، بود و پس از آن نیز در حبس فرقه اسماعیلیه قرار گرفت، توسط هلاکوخان مغول آزاد شد و به دربار راه یافت.
سید بن طاووس، فقیه نامدار و عارف فرزانه اى است که با تربیت شاگردان و نگارش کتب برجسته و دست یابى به مراتب فضل، زهد و عرفان، هنوز هم از چهره هاى بى بدیل فقه و عرفان به شمار مى آید. او در زمان خود، طبق مقتضیات زمانه، در مسائل سیاسى نیز دخالت مى کرد.
زهد و پارسایى و تقواى بى نظیر او هرگز مانع آن نبود که در صورت مصلحت جوامع اسلامى، از پذیرفتن تصدّى برخى مسائل سیاسى شانه خالى کند.(ر.ک: محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، ج 4، ص 363)
در سال 1703 الجایتو، از خاندان چنگیزخان مغول، مشهور به «سلطان محمد خدابنده» به هدایت علّامه حلّى شیعه شد. او کتاب نهج الحق در اثبات حقانیت شیعه امامیه را براى وى نوشت.(تاریخ حبیب السیر، ج 3، ص 197) او در آخر کتاب الفین (دو هزار دلیل) مى نویسد: این کتاب را در مسافرت به گرگان در همراهى سلطان محمد خدابنده به اتمام رسانده ام.(کتابى است در امامت که حاوى هزار دلیل براى اثبات امامت و هزار دلیل براى رد دیدگاه مخالفان امامت.)
جعفر بن حسن حلى، استاد علّامه حلّى، محقّق اول (676 ق) مهم ترین ارکان یک جامعه اسلامى ـ یعنى فتوا، جهاد، قضا و اقامه حدود ـ را حق فقیه مى دانست.(جعفربن حسن حلّى (محقق اول). شرائع الاسلام، تهران، منشورات الاعلمى، 1389 / حسن بن یوسف حلى، محتلف الشیعه، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1413)
دوران صفویه
دوران صفویه از دوران هاى نادر در تاریخ ایران است که نزدیک شدن عالمان نام دارى همچون محقّق کرکى، علّامه مجلسى، شیخ بهایى و دیگران به حاکمان صفوى تأثیر چشم گیرى بر آنان داشت و قدم هاى ارزنده اى در پیشرفت کشور از خود برجاى گذاردند.
شیخ کرکى «محقق ثانى» (868ـ940 ه. ق): شیخ نورالدین ابوالحسن على بن حسین بن عبدالعالى عاملى کرکى، معروف به «محقّق کرکى» به سال 868 ق در شهر نوح در منطقه جبل عامل متولد شد. نبوغ سرشار و هوشمندى از همان اوان کودکى در وى آشکار بود. وى با استفاده از درس استادان و عالمان بزرگ شیعى توانست به مراحل بالاى علمى و معنوى رسیده، به عنوان یکى از مجتهدان بزرگ جهان تشیّع در آن روزگار شهره شود. ایشان دعوت حکومت صفوى را پذیرفت و به اصفهان کوچ کرد و با دارا بودن منزلتى والا در حکومت آنان، موفق شد مقدار زیادى از احکام عالى فقه را از طریق قدرت حاکم اجرا کند.(محقق ثانى، مقدمه جامع المقاصد، ج 1)
محقّق از سال 916 ه. ق به دربار شاه اسماعیل صفوى راه پیدا کرد و نظر خود را بر ارکان دربار حاکم ساخت و این نفوذ تا اواخر عمر شاه اسماعیل ادامه یافت. پس از انتقال حکومت به شاه تهماسب، فرزند اسماعیل، باز هم احساس تکلیف نمود که به شاه نزدیک شود. او شاه تهماسب را آن چنان مجذوب استدلال هاى خود درباره «ولایت فقیه» و ادلّه آن نمود که باعث شد وى به نوشتن بیانیه اى حکومتى وادار گردد و در آن انتقال قدرت به محقّق را عملى سازد.
تهماسب صفوى در بیانیه معروف خود مى نویسد: «چون حضرت صادق علیه السلام فرمودند: توجه کنید چه کسى از شما سخن ما را بیان مى کند و دقت و مواظبت در مسائل حلال و حرام ما مى دارد و نسبت به احکام ما شناخت دارد، پس به حکم و فرمان او راضى شوید که به حقیقت من او را حاکم بر شما قرار دادم، بنابراین، اگر در موردى فرمان داد و شخص قبول نکرد، بداند که نسبت به حکم خداوند مخالفت ورزیده و از فرمان ما، سربرتافته و کسى که فرمان را زمین بگذارد، مخالفت امر حق کرده و این خود در حدّ شرک است ، چنین آشکار مى شود که سرپیچى از حکم مجتهدان، که نگهبانان شریعت سید پیامبران هستند، با شرک در یک درجه است. بر این اساس، هرکس از فرمان خاتم مجتهدان و وارث علوم پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و نایب امامان معصوم علیهم السلام (على بن عبدالعالى کرکى)، که نامش على است و همچنان سربلند و عالى مقام باد، اطاعت نکند و تسلیم محض اوامر او نباشد، در این درگاه مورد لعن و نفرین بوده، جایى ندارد و با تدبیر اساسى و تأدیب هاى بجا مؤاخذه خواهد شد.»(روضات الجنات، ج 4، قم، بى تا، ص 362ـ363)
شاه به محقّق مى گفت: «شما به حکومت و تدبیر امور مملکت سزاوارتر از من مى باشید؛ زیرا شما نایب امام زمان (عج) هستید و من یکى از حکّام شما هستم و به امر و نهى شما عمل مى کنم.»(على دوانى، مفاخر اسلام، تهران امیرکبیر، 1364، ج 4، ص 441)
وى سپس ریاست عالیه مملکتى را به محقّق ثانى (شیخ کرکى) تقدیم نمود و در نامه خود نوشت: «هرکس، از دست اندرکاران امور شرعیه در ممالک تحت اختیار و لشکر پیروز این حکومت را عزل نماید، برکنار خواهد بود و هر که را مسؤول منطقه اى نماید، مسؤول خواهد بود و مورد تأیید است و در عزل و نصب ایشان احتیاج به سند دیگرى نخواهد بود. و هر کس را ایشان عزل نماید، تا هنگامى که از جانب آن عالى منقبت نصب نشود، بر کار نخواهیم گمارد.»(عبدالله افندى الاصفهانى، ریاض العلما و حیاض الفضلا، قم، مکتبة آیة اللّه المرعشى العامه، 1401 ه. ق، ص 456)
شیخ بهائى: او اعجوبه فقه، حکمت، ریاضى و عرفان بود و سمتِ شیخ الاسلامى «شاه عباس» را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصوم علیهم السلام تربیت کند و فقه جعفرى را اجرا نماید.(هنگامى که شیخ بهایى به دیدار مقدس اردبیلى در نجف شتافت، یکى از فروعات فقهى مطرح شد و دو نفرى به مباحثه پرداختند. درباریان شاه عباس، که در آن جلسه حضور داشتند، احساس کردند که شیخ بهایى به ابعاد و زوایاى بحث احاطه بیش ترى داشته و گویا جامع تر و جالب تر نظر مى دهد و مقدّس اردبیلى در هر مورد، کوتاه مى آمد. در فرصتى دیگر، شیخ بهایى مقدس اردبیلى را در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام دیدار کرد و بحث جلسه قبل تداوم یافت، شیخ با کمال تعجب اظهار داشت: شما (مقدس اردبیلى) در جلسه پیش کوتاه مى آمدید و به نظر مى رسید که چندان احاطه به مسائل ندارید. مقدس اردبیلى پاسخ داد: در جلسه گذشته، درباریان شاه عباس در کنار تو نشسته بودند تو باید در نظر آنان فوق العاده معرفى شوى. لذا حریم شما را حفظ کرده، به گونه اى صحبت مى کردم تا دریابند که شما از برجستگى خاصى برخوردار مى باشى تا از شما فرمان ببرند ولى الان جلسه خلوت است و ما داریم یک مسأله فقهى را با هم مباحثه مى کنیم.)
بنابراین، باید بدین حقیقت توجه داشت که از دوران صفویه، بار دیگر شیعه در عرصه سیاسى درخشید. البته این بار شیعه تصوّف قدرت را به دست گرفت، نه شیعه امامیه خالص، ولى علماى شیعه امامیه این فرصت را غنیمت دانسته، قدم در عرصه ایثار نهادند، به دربار نزدیک شدند و به تدریج، از این راه، شیعه امامیه را مطرح ساخته، از نفوذ دروایش و صوفیان کاستند.
شهید مطهرى مى نویسد: «فقهاى جبل عامل نقش مهمى در خط مشى ایران صفویه داشته اند؛ چنان که مى دانیم، صفویه درویش بودند. راهى که ابتدا آن ها براساس سنّت خاص درویشى خود طى مى کردند، اگر با روش فقهى عمیق فقهاى جبل عامل تعدیل نمى شد، به چیزى منتهى مى شد نظیر آنچه در علوى هاى ترکیه و شام هست. این جهت تأثیر زیادى داشت تا: اولاً، روش عمومى دولت و ملت ایران از آن گونه انحرافات مصون بماند؛ثانیا، عرفان و تصوّف شیعى نیز راه معتدل ترى طى کند. از این رو، فقهاى جبل عامل از قبیل محقّق کرکى… حق بزرگى بر گردن مردم این مرز و بوم دارند.»(سازمان تبلیغات اسلامى، ابرار، محقق ثانى، ص 61)
دوران قاجاریه
دوران قاجاریه را مى توان یکى از دوران هایى دانست که فراز و نشیب هاى تاریخ ساز آن، به ویژه حمله روس ها به ایران در زمان حکومت فتحعلى شاه و نیز نهضت هاى مشروطه خواهى، زمینه توجه به «ولایت فقیه» را تا حدود زیادى متجلى ساخته است.
فتواى تاریخ ساز فقیه برجسته آن روز «علامه نراقى» در عقب راندن سپاه روس، نقش تعیین کننده اى داشته است. دیدگاه فقهى آن فقیه نامور در باب «ولایت مطلقه فقیه» دیدگاه مترقى اسلام در باب لزوم دین داران در امور سیاسى را در چشم انداز جهانیان به نمایش نهاده است. وى در کتاب معروف خود «عوائد الایام» در باب تبیین مسأله «ولایت مطلقه فقیه» مى نویسد: «کل ما کان للنبىّ والأمام الذین هم سلاطین الأرض و حصون الاسلام فیه الولایة و کان لهم فللفقیه ایضا ذلک…» او در این کتاب در اثبات ولایت فقیه به اجماع و نص و… تمسک مى کند.
علامه احمد نراقى از فقهاى دوران قاجار که در زمان فتحعلى شاه فتواى علیه سپاه روس را صادر کرده و موجب شکست و عقب نشینى آنان گشت ولى بعدا به خاطر کوتاهى فرماندهان شاه، لشکر ایران عقب نشینى کرد. او در کتاب معروف خود «عوائدالأیام» صفحات 536 و 537 در باب ولایت مطلقه فقیه مى نویسد: «المقام الثانى: فى بیان وظیفة العلماء الأبرار و الفقهاء الأخیار فی اُمور الناس، و ما لهم فیه الولایة على سبیل الکلیة، فنقول و باللّه التوفیق: إنّ کلیة ما للفقیة العادل تولّیه و له الولایة فیه أمران: أحدهما: کلّ ما کان للنبی و الإمام ـ الذین هم سلاطین الأنام و حصون الإسلام ـ فیه الولایة و کان لهم، فللفقیه أیضا ذلک، الاّ ما أخرجه الدلیل من إجماع أو نصّ أو غیرهما.
و ثانیهما: أنّ کل فعل متعلّق بامور العباد فى دینهم أو دنیاهم و لابدّ من الإتیان به ولا مفرّ منه، اما عقلاً أو عادة من جهة توقف امور المعاد أو المعاش لواحد أو جماعة علیه، و إناطة انتظام امور الدین أو الدنیا به.أو شرعا من جهة ورود أمر به أو اجماع، أو نفی ضرر أو إضرار، أو عسر أو حرج، أو فساد على مسلم، أو دلیل آخر.أو ورود الإذن فیه من الشارع و لم یجعل وظیفته لمعیّن واحد أو جماعة ولا لغیر معیّن ـ أی واحد لا بعینه ـ بل علم لابدّیّة الإتیان به أو الإذن فیه، و لم یعلم المأمور به و لا المأذون فیه، فهو وظیفة الفقیه، و له التصرف فیه، و الإتیان به.أما الأول: فالدلیل علیه بعد ظاهر الإجماع ـ حیث نصّ به کثیر من الأصحاب، بحیث یظهر منهم کونه من المسلّمات ـ ما صرّحت به الأخبار المتقدمة من کونه وارث الأنبیا، و أمین الرسل، و خلیفة الرسول، و حصن الإسلام، و مثل الأنبیاء و بمنزلتهم، و الحاکم و القاضی و الحجة من قبلهم، و أنه المرجع فى جمیع الحوادث، و أنّ على یده مجاری الامور و الأحکام، و أنه الکافل لأیتامهم الذین یراد بهم الرعیة.
فإنّ من البدیهیات التی یفهمها کل عامیّ و عالم و یحکم بها: أنه إذا قال نبیّ لأحد عند مسافرته أو وفاته: فلان وارثی، و مثلی و بمنزلتی، و خلیفتی، و أمینی، و حجتی، و الحاکم من قبلی علیکم، و المرجع لکم فی جمیع حوادثکم، و بیده مجاری امورکم و أحکامکم، و هو الکافل لرعیتی، أنّ له کل ما کان لذلک النبی فى امور الرعیة و ما یتعلق بامتّه، بحیث لا یشک فیه أحد، و یتبادر منه ذلک. کیف لا؟ مع أنّ أکثر النصوص الواردة فی حق الأوصیاء المعصومین، المستدل بها فی مقامات إثبات الولایة و الإمامة المتضمنین لولایة جمیع ما للنبی فیه الولایة، لیس متضمنا لأکثر من ذلک، سیما بعد انضمام ما ورد فی حقهم: أنهم خیر خلق الله بعد الأئمة، و أفضل الناس بعد النبیین، و فضلهم على الناس کفضل الله على کل شیء، و کفضل الرسول على أدنى الرعیه.
و إن أردت توضیح ذلک: فانظر إلى أنه لو کان حاکم أو سلطان فی ناحیة و أراد المسافرة إلى ناحیة اخرى، و قال فی حق شخص بعض ما ذکر فضلاً عن جمیعه، فقال: فلان خلیفتی، و بمنزلتی، و مثلی، و أمینی، و الکافل لرعیتی، و الحاکم من جانبی و حجتی علیکم، و المرجع فی جمیع الحوادث لکم، و على یده مجاری امورکم و أحکامکم.» (ر. ک: نراقى، عوائدالایام، ص 537 و 536، چاپ جدید، متوفاى 1245، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم)
نهضت تنباکو و نهضت مشروطه: تردیدى نیست که دو نهضت تاریخ ساز، نهضت تنباکو و نهضت مشروطه، در تاریخ معاصر ایران، به رهبرى کسانى صورت پذیرفته است که در پى حکومت دینى و رهبرى اسلامى جامعه بوده اند. شکى نیست که حتى از میان مشروطه خواهان، شیخ فضل اللّه نورى بیش از دیگران، خواهان «مشروطه مشروعه» بود و در همین رابطه، تمّاروار به دار اعدام دشمنان قسم خورده اسلام و دوستان ناآگاه تن در داد. او هم در نهضت تحریم تنباکو، که نقطه عطفى در تاریخ سیاسى اسلامى ایران مى باشد، در صدر حرکت قرار داشت و در نهضت مشروطه نیز یکى از استوانه هاى حرکت بود.
در نهضت تحریم تنباکو، او نماینده تام الاختیار مرحوم میرزاى شیرازى در ایران بود و فتواى آن حضرت از سامرا به دست او رسید و از خانه او انتشار یافت، همچنان که در لغو این فتوا نیز توسط خود مرحوم میرزا، تا شیخ فضل اللّه دست یابى به مقصود و کوتاه شدن دست استعمار را اعلام نکرده بود، میرزاى شیرازى فتواى خود را پس نگرفت.
رابطه میان شیخ فضل اللّه نورى و میرزاى شیرازى چنان مستحکم بود که وى پاسخ این سؤال را که آیا اجازه مى فرمایید به عنوان ارجاع احتیاطات به غیر، به شیخ رجوع کنیم، فرموده بود: «میان من و شیخ غیریتى نیست؛ ایشان خود من و نفس من است.»
شیخ فضل اللّه در نهضت تنباکو، شرکت فعّالى داشت و علاوه بر این که به عنوان رابطه و واسطه بین تهران و سامرّا ـ مرکز تشیع آن دوره ـ عمل مى کرد، میرزاى شیرازى را در جریان اخبار و اوضاع ایران قرار مى داد.
آیة اللّه طباطبائى و آیة اللّه بهبهانى، که به نفوذ و محبوبیت شیخ فضل اللّه در جامعه آگاهى داشتند، بدون همراهى شیخ فضل اللّه پیشرفتى در مبارزه حاصل نمى کردند. هر دو به خانه شیخ فضل الله رفتند و با او گفت وگو کردند و از ایشان خواستند تا با نهضت عدالت طلبى و آزادى خواهى همکارى و همگامى نماید. شیخ فضل اللّه در پاسخ به درخواست آن ها گفت: «من راضى به بى احترامى به روحانیت و توهین به شریعت نیستم و شما را تنها نمى گذارم، هر زمانى که اقدامى انجام دادید من هم با شما حاضرم، ولى باید مقصود اسلام و شرع باشد و طورى رفتار نشود که اسباب توهین به شرع و علما فراهم شود.»
در جلسه اى دیگر، سیدمحمد طباطبائى به شیخ فضل الله نورى گفت: «مرام ما مشروطه است و مجلس شوراى ملى.» بعد در توصیف حکومت مشروطه گفت: «مشروطه چیزى است که براى شاه و وزیران حد و حدودى تعیین مى کند که نتوانند هر طور خواستند با ملّت رفتار نمایند.»
شیخ فضل الله نورى با احساس مسؤولیت نسبت به دین و کشور اسلامى و با اشاره و رهنمود استاد خویش، میرزاى شیرازى، در سال 1303 ه. ق به تهران آمد. شیخ در تهران، به اقامه جماعت و تألیف و تدریس علوم دینى پرداخت. او علاوه بر علوم اسلامى، از علوم و دانش هاى دیگر هم اطلاع داشت و به مسائل جامعه و مقتضیات زمان آگاه بود، از این رو، در آشفته بازار رواج فرهنگ هاى استعمارى، فریب توطئه ها و نیرنگ هاى روشن فکران غربى و شرقى را نمى خورد.
ناظم الاسلام کرمانى مى نویسد: «نگارنده روزى که مشارالیه (شیخ فضل الله) در خانه آقاى طباطبائى بود، در مجلس در ضمن مذاکره گفت: ملّاى سیصد سال قبل به کار امروز نمى خورد. شیخ در جواب گفت: خیلى دور رفتى، بلکه ملّاى سى سال قبل به درد امروز نمى خورد، ملّاى امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دول را نیز بداند.»
شیخ فضل اللّه نورى هنگامى که احساس کرد هنوز آزادى مطبوعات به تصویب نرسیده است، روزنامه ها به انبیا علیهم السلام و ائمّه اطهار علیهم السلام و مقدّسات مذهبى توهین مى کنند و آن ها را به تمسخر مى گیرند و امور در دست روشن فکران ضددین و فراماسونرهاى وابسته قرار گرفته و هیچ تضمینى براى اصل «نظارت فقهاء» و «تطبیق قوانین کشور با شریعت اسلام» وجود ندارد و اگر اکنون فکرى اساسى براى کشور نشود، فردا بسیار دیر خواهد بود، خود در پاسخ موافقت با مشروطه و سپس مخالفت با آن گفت: «من، والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بى دین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم. آنان مى خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند.» روزنامه ها را ـ لابد ـ خوانده اید که به انبیا و اولیا توهین مى کنند و حرف هاى کفرآمیز مى نویسند. من عین همین حرف ها را در کمیسیون هاى مجلس از بعضى نمایندگان شنیدم و از این مى ترسم که بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیرى کنم. آن لایحه را نوشتم و تمامى دشمنى ها و فحّاشى ها از همان لایحه سرچشمه گرفته است.»
او معتقد بود: قانون اساسى ایران باید مطابق با قانون اسلام باشد؛ چون بیش تر مردم مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل، پیشنهاد کرد که به جاى «مشروطه»، عنوان «مشروطه مشروعه» قرار داده شود تا مشروعیت حکومت مانع از تصویب قوانین ضداسلامى شود.
( «در دادگاه: شیخ فضل الله نورى از رئیس نظمیه پیرم خان ارمنى سؤال کرد: پیرم تویى؟ پیرم گفت: بله و بلافاصله گفت: شیخ فضل الله تویى؟ آقا جواب داد: بله منم! پیرم گفت: تو بودى مشروطه را حرام کردى؟ آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسان این مشروطه همه بى دین هستند و مردم را فریب داده اند.
در پاى دار:… آقا را روى چهارپایه قرار دادند. او از روى چهارپایه آخرین سخنان خود را بیان کرد. سخنان او تأکید بر مواضع اصولى و مکتبى گذشته اش بود. وى خطاب به جمیعت تماشاچى فرمود: خدایا تو خودت شاهد باش که من براى این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند: قوطى سیگارش بود، خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم مى گویم که مؤسسان این اساس بى دین هستند و مردم را فریب داده اند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش پیامبر اسلام! او با وجود ضعف پیرى و بیمارى آخرین خطابه خویش را با شجاعت و شهامت کم نظیرى بیان کرد، تنها با عشق و ایمان به هدفى متعالى مى توان این گونه در برابر دشمنان ایستاد. قبل از این که ریسمان دار را بر گردن وى بیندازند، یکى از مشروطه خواهان براى او پیغام فرستاد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید. شیخ فضل الله گفت: من دیشب پیامبر صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم و به من فرمود که فردا شب میهمان من هستى و من چنین امضایى نخواهم کرد. یوسف خان ارمنى، یکى از نیروهاى پیرم خان (طبق نوشته بعضى از مورّخان این عمل توسط خود پیرم خان انجام گرفت)، عمامه را از سر شیخ فضل الله برداشت و به میان جمعیت پرتاپ کرد. در این لحظه، شیخ فضل الله خطاب به روحانیون ناآگاه طرفدار مشروطه گفت: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.» ر. ک: سازمان تبلیغات اسلامى، ابرار؛ زندگینامه شیخ فضل الله)
گرچه تحریم تنباکو توسط فقیه بى بدیل جهان اسلام، آیة اللّه العظمى شیرازى به نوبه خود، حکایت از حضور ولایت فقیه در عینیت زندگانى سیاسى آن روزگار مى کند، تحریر کتاب تنبیه الامه توسط یکى دیگر از فرزانگان فقه و فقاهت جهان تشیّع، نظریه «ولایت فقیه» را به گونه اى همه فهم در معرض قرار داد و در دوران معاصر، حضور آیة اللّه شیخ فضل الله نورى و شهید مدرس شاهد صدقى بر این مدعاست.
امام خمینى قدس سره درباره مشروطه و شیخ فضل الله نورى فرمود: «مشروطیت در آغاز، یک نهضت ضد استبدادى براى مقابله با حکومت خودکامه قاجار بود. اما آن هایى که خود در صف مستبدّین بودند، با تظاهر به مشروطه خواهى، در نهضت رخنه کردند و مانع از تصویب قانون اساسى موافق با قوانین اسلام شدند.» حضرت امام قدس سره در این مورد فرمود: «در مشروطه، در عین حالى که ابتدایش نبود این مسائل، لکن آن هایى که مى دیدند که مشروطه ضررى مى بینند، منافعشان از بین مى رود، نمى گذارند قانون اساسى که موافق اسلام باید باشد. و اگر مخالف شد، قانونیت ندارد، نمى گذارد که این ها هر کارى مى خواهند بکنند، یک دسته از همان مستبدّین مشروطه خواه شدند و افتادند توى مردم. همان مستبدّین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آن جایى که دیدید و دیدیم.»(صحیفه نور، ج 18، ص 136)
راز نزدیک شدن برخى علما به دربارهاى گذشته
به طور کلى، راز این مسأله را در چند مسأله مى توان جویا شد:
1. دعوت حاکمان و درباریان به صراط و صلاح و سداد و پیش گیرى از طغیان ها و انحرافات آنان؛ علّامه مجلسى در بحارالانوار این حدیث را نقل مى کند: «دخل الباقر علیه السلام على عمر بن عبدالعزیز فوعظه و کان فیما وعظه: یا عمر! افتح الابواب و سهّل الحجاب و انصر المظلوم و ردّ المظالم.»(محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 344)
امام باقر علیه السلام به دیدار عمر بن عبدالعزیز شتافت و او را نصیحت کرد و از جمله فرمود: اى عمر، در خانه ات را براى حل مشکلات مردم بازگذار، دست رسى مردم را به خودت آسان کن، به یارى مظلوم و ستم دیده بشتاب و حق مظلومان را به آنان بازگردان. پیام این حدیث آن است که در صورت لزوم، زمام داران را باید هشدار داد و نصیحت کرد.
حضور علما در دربارها نیز غالبا تأثیرى این چنین داشته است.
2. تبلیغ، ترویج و بسط و گسترش احکام اسلامى از طریق به کارگیرى توان دربار و استفاده از موقعیت و امکانات آنان براى پیشبرد حق و ترویج احکام خدا؛
فقهاى اسلامى همواره درصددتشکیل حکومت اسلامى و اجراى احکام و تعالیم اسلام در جامعه و تحقّق آرمان هاى اسلام به گونه اى اتمّ و اکمل بوده اند. البته گاهى که زمینه ها و شرایط دست یابى بدین مهم به طور کامل آماده نبوده آنان به مرتبه اى کم تر قناعت مى ورزیدند و در پى تحقق زمینه لازم، براى تجلّى مرتبه موردنظر خود روزشمارى مى کردند.
همان گونه که گفته شد در دوران صفویه، با قدم نهادن علماى بزرگ به دربار، قدم هاى برجسته اى به سوى دین و ترویج حقایق اسلامى برداشته شد، گرچه برخى از جامعه شناسان یک سونگر و یا کج اندیش، ملاک علماى دربارى را درباره هرکسى به کار مى برند ولى باید واقعیت را دید و زمانه را شناخت و طبق صلاح دیدها عمل کرد.
کتاب وزین و پرارج حدود، دیات و قصاص، که در روزگار علّامه مجلسى توسط خود او نگارش یافته بود، از حضور ولایت فقیه در سیماى علامه مجلسى در جهت پیاده شدن احکام الهى در جامعه آن روز گواهى مى دهد. علّامه مجلسى منصب شیخ الاسلامى را پذیرفت و از این راه خدمات شایانى به اسلام و جوامع اسلامى کرد. او از نفوذ فرقه صوفیه کاست و به ترویج تشیّع پرداخت و دربار را بدان سو کشاند.
آرى، دشمنان اسلام، هرگز به حضور ولایت فقیه در صحنه سیاسى جامعه رضایت نمى دهند؛ زیرا در آن صورت، گور خویش را با دست خویش کنده اند. بنابراین، با ترفندهاى گوناگون، به مبارزه با آن مى پردازند و گاهى توسط خودى هاى ناآشناى به مبانى سیاسى اسلام و یا فریب خورده به پیش مى تازند.
انقلاب کبیر اسلامى ایران، به رهبرى مردى از تبار فقاهت تشیع به تداوم حضور عینى ولایت فقیه، عینیت ملموس ترى بخشید و مى توان گفت: در هیچ روزگارى، ولایت فقیه، این گونه در جامعه حضور عملى نداشته است و همچنین امام خمینى قدس سره نسبت به حدود حضور ولایت فقیه دیدگاهى دارند که برخى از فقها بدین حد نظر نداده اند.
تردیدى نیست که حضرت امام قدس سره در روزگار معاصر شاخص و احیاگر اندیشه اعتقاد به حکومت اسلامى و رهبرى دینى مى باشد؛ چنان که در بیانى در این باره چنین مى فرماید: «… باید عرض کنم که حکومت، که شعبه اى از ولایت مطلقه رسول اللّه صلى الله علیه و آله است، یکى از احکام اولیه اسلام و مقدّم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز، روزه و حج است. حاکم مى تواند مسجد یا منزلى را که در مسیر خیابان است، خراب کند و پول و منزلش را به صاحبش رد کند. حاکم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند. حکومت مى تواند قراردادهاى شرعى را، که خود با مردم بسته است، در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و مى تواند هر امرى را، چه عبادى و یا غیرعبادى، که جریان آن مخالف جریان مصالح اسلام است، از آن مادامى که چنین است، جلوگیرى کند. حکومت مى تواند از حج، که از فرایض مهم الهى است، در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى است، موقتا جلوگیرى کند.»(صحیفه نور، ج 2، ص 170ـ171)
نتیجه
1. همواره در میان صاحب نظران هر دوره اى مسأله ولایت فقیه مطرح بوده است.
2. حضور ولایت فقیه در کتب فقهى ما گویاى روزشمارى صاحب این نظریه ها در باب عینیت بخشیدن عملى به این اصل است.
3. هر یک از صاحب نظران بر اثر مهیّا نبودن زمینه کامل به عملى شدن ناقص ولایت فقیه نیز بسنده مى کردند.
4. راز نزدیک شدن علماى طراز اول ما به دربار برخى از سلاطین را مى توان در راستاى امید به تجلّى عملى ولایت فقیه ارزیابى کرد.
5. ولایت فقیه پدیده جدیدى نیست و فقط در زمان ما در عرصه عملى، عینیت بیش تر و تجلى قابل قبولى به دست آورده است.
(تجلّى عملى ولایت فقیه در ادوار پیشین ، سیدمحمد شفیعى، مجله معرفت،شماره 55)