1- تمدن، همانند یک تابلو یا مجسمه زیبا، از نبوغ و ذوق انسانها بسیار دیر و دشوار پدید مى آید; اما با اندک بى ذوقى و کودنى، زود و آسان نابود مى شود. بهمین دلیل باید در پاسدارى آن، نهایت هوشیارى را داشت. مى توان یک گل را به آسانى پرپر کرد اما هیچکس قدرت آفریدن یک برگ آن را ندارد. تمدن، سامانى است که فکر و فرهنگ و تلاش و روابط مجموعه اى از مردم را هدایت مى کند تا جامعه بشرى بوده، نوعى از تمدن هم وجود داشته است.
2- چنانکه فردفرد انسانها، به دلایلى با یکدیگر درگیر شده اند، جامعه ها و تمدنها نیز، همیشه با یکدیگر درگیر بوده اند.
تقابل دو یا چند فرهنگ، صرفا به این نیست که هر یک مشخصه خود را داشته باشند و با آرامش و اطمینان در کنار یکدیگر قرار گیرند; بلکه این تقابل، همواره به معنى یک سنجش و ارزیابى هم بوده است.
نکته جالب توجه و در عین حال کاملا طبیعى آن است که در این سنجش، هر جامعه اى تمدن خود را برتر و تمدن ملل دیگر را کم تر دیده و دست کم گرفته است که: «کل حزب بما لدیهم فرحون » (1)
تمدن هر جامعه اى براى افراد خودش، مقبول، مشروع و مانوس بوده و تمدن قوم دیگر برخلاف آن!
3- در درونمایه تمدنها، بیش از هر چیز دیگر، دو چیز مورد توجه بوده است: یکى آموزه هاى معرفتى (2) و دیگرى توان و امکانات تامین معیشت دنیوى آنان.
طبعا هر جامعه اى تمدن خود را، در این دو زمینه، برتر مى دانسته و به همین دلیل به حمایت آن پرداخته و گاهى هم به نشر و گسترش آن، همت مى گماشت.
4- تمدنهاى گذشته، در شرایطى بودند که اگرچه حاکمان و امیران آنان به عنوان فاتح، به سرزمینهاى دیگر مى رفتند، اما هرگز امکان انتقال تمدن خود را به آنجاها نداشتند. یک فاتح با تعدادى فرمانده و سرباز که در برخورد اولیه، هدفى جز غارت اموال و نابودى مبانى قدرت سیاسى نداشتند، کجا مى توانستند به تغییر تمدن قوم مغلوب توفیق یابند. مگر اینکه مبنا و هدف تهاجم، نشر یک دین و مذهب بوده باشد که در آن صورت با اقدامات پیگیرى که به عمل مى آمد، فکر و فرهنگ مردم تغییر مى یافت. اگر چه، این گونه تغییرها هم، غالبا تنها در قلمرو عقاید دینى مردم انجام مى گرفت; اما جلوه هاى دیگر تمدن تغییر چندانى پیدا نمى کرد. براى اینکه آسمان در همه جا یک رنگ داشت: زندگى کشاورزى، تجارت و صنایع دستى محدود و پرداختن باج و خراج!
5- علاوه بر اینکه شرایط و امکانات دوران گذشته، انتقال تمدن را دشوار و به یک معنى غیرممکن مى ساخت، غالبا تمدنها هم در عرض هم بودند. یعنى اگر چه هر قوم و ملتى تمدن خود را برپایه خودخواهى و غرور ملى و انس و تعصب، از تمدنهاى دیگر برتر مى نهاد، اما این تمدنها در واقع، برترى محسوسى بر یکدیگر نداشتند. غالبا تکیه بر وسعت قلمرو امپراتورى، جاه و جلال شاهان، و زور بازوى پهلوانان بود به ندرت اتفاق مى افتاد که همانند مورد رویارویى مجاهدان اسلام با سپاهیان ایران، یک طرف از حذف امتیازات و همسانى زندگى حاکمان با رعایا و سپاهیان دم زند و دیگرى از فر و شکوه شاه و دربارش (3) این از لحاظ شعار. از لحاظ متن زندگى مردم هم، به هر کجا که مى رفتى چنانکه آسمان رنگ مشابهى داشت، زندگى زمینیان هم، تقریبا یک رنگ بود: اکثریتى گرفتار اغراض و اطماع و هوا و هوس اقلیتى محدود بودند محور این رابطه ظالمانه، زور و زر و تزویر بود! (4)
6- این که گفتیم، مربوط به گذشته است. اما امروزه با تمدنى روبرو هستیم که نه تنها عنوان «جدید» دارد; بلکه با همه تمدنهاى گذشته متفاوت است. این تفاوت در بحث ما، از دو جهت باید بدقت مورد توجه قرار گیرد: یکى از آن جهت که این تمدن جدید، در عرض تمدنهاى دیگر نیست. این تمدن خود را – و تنها خود را – تمدن مى داند و بر تمدنهاى دیگر به دیده تحقیر مى نگرد. این تمدن تنها خود را از رشد و بلوغ لازم بهره مند دیده، دیگران را عقب مانده و اگر تعارف کند، در حال توسعه و رشد مى نامد. و لذا تقابل اسلام و مسیحیت قرون وسطى، در نیمه قرن هیجدهم، جاى خود را به تقابل تمدن و بربریت داده و در قرن نوزدهم به صورت تقابل شرق و غرب مطرح مى شود. اما نه شرق هندى، بلکه شرق اسلامى. اروپاى عصر روشنگرى، شرق اسلامى را مظهر همه چیزهایى مى دانست که خود پشت سر گذاشته است، از قبیل جهل و خودکامگى و رکود (5) .
تمدن جدید غرب، خود را محصول بعثت روشنفکرى آن دیار مى داند. بعثتى که همه چیز را وارونه کرد و وارونه دید و مى بیند، جاى زمین را به خورشید و جاى خداوند را به انسان بخشید. در این دعوت جدید، انواع سحرها را هم با خود دارد و به معرض نمایش مى گذارد. از فراوانى محصولات و رونق تجارت گرفته، تا پیشرفت علم و صنعت و از گسترش امنیت و آزادى تا ریشه کن شدن امراض مسرى! این بعثت، که بهشت نسیه کلیسا را نقد کرده بود، طبعا مردم مریدش مى شدند و شیخ کلیسا هم نباید مى رنجید. (6)
و دیگر اینکه این تمدن جدید، با همه داعیه ها و بدعتهایش، امکانات انتقال خود را به سرزمینهاى دیگر نیز با خود دارد. اگر درگذشته، تنها حضرت سلیمان بر قالیچه مخصوص نشسته و برباد سوار مى شد، یا دیوى در یک چشم برهم زدن تخت ملکه سبا را به حضورش مى آورد، امروزه محصولات تمدن جدید، حضور خود را نه تنها در زمین بلکه در کرات دیگر نیز اعلام مى دارد و نه تنها صداى خود، بلکه محصولات اعجاب انگیز و اعجازگونه خود را به خانه مردم جهان مى برد و لذا مى تواند، بتدریج زندگى روزمره آحاد مردم دنیا را در اختیار گرفته، سنت و فرهنگشان را تهدید کند; آن هم با چنان قوت و برترى محسوس و غیرقابل انکارى که دیگر جایى براى تعصب و غرور ملتها باقى نمى گذارد تا یکى بیاید و به برترى تمدن خود بیاندیشد. دیگر براى هیچکس، نه تنها خر، بلکه اسب و استر نیز با هواپیماهاى غول پیکر قابل مقایسه نیست، تا چه رسد به رقابت.
«گر بگوئى که زاغ چون باز است نشنوندت که دیده ها باز است »
به این دو ویژگى تمدن جدید غرب (طولى بودن و ابزار انتقال داشتن) هر چه کمتر توجه کنیم، در این برخورد، بیشتر زیان خواهیم کرد.
7- اخیرا مقابله جدیدى هم میان شرق و غرب، پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران پدید آمده است، که هدف اصلى این مقاله، بررسى این مقابله است.
چنانکه گفتیم تمدن جدید غرب، خود را در عرض تمدنهاى دیگر ندیده، بلکه در طول آنها و پیشاپیش همه شان مى بیند و بطور جدى درصدد نشر دعوت خود بوده، هدفى جز یکسان سازى تمدنهاى دیگر با خویشتن ندارد. (7) از نظر تمدن جدید غرب، تمدنهاى دیگر، تنها با تحول تکاملى مى توانند به هدف والاى یکسانى و همسویى و همگامى با تمدن غرب دست یابند، و تنها راه توفیق و کامیابى آنان نیز در همین حرکت و تحول تکاملى است، ورنه، در برابر قدرت و خودمختارى واقعیت، شکست خواهند خورد. (8) چنانکه عملا در جاى جاى این کره خاکى شواهد این دیدگاه را آشکارا مى بینیم. عقب ماندگى جهان سوم، شکست فاشیزم و سرانجام شکست افتضاح بار اردوى پرطمطراق کمونیسم که اینک آخرین قربانى آن اوجالان، در یک حرکت سمبلیک، در پنجه شاهین تمدن غرب گرفتار است. (9)
اکنون در این مقاله نخست درحد گنجایش به توضیح این مقابله پرداخته و سپس امکان گفت وگوى آن دو را مورد بررسى قرار مى دهیم.
یک – مقابله حکومت اسلامى و تمدن جدید غرب
آن نوجوان بسیجى که سلاح بردوش، در صف اعزام به جبهه با مشتهاى گره کرده از ته دل فریاد مى زد: نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى، بر عمق سخنش توجه نداشت. او بر این باور بود که تلاش مى کند تا این جریان، یعنى جریان انقلاب اسلامى نه شرقى باشد و نه غربى; غافل از اینکه او بخواهد یا نخواهد، و بداند یا نداند حکومت دینى پدیده اى بود که نمى توانست شرقى یا غربى باشد! زیرا که مبانى این حاکمیت، هم با مبانى و اصول بلوک شرق سازگار نبود و هم با مبانى و مدعیات غرب، ستیز آشتى ناپذیر داشت. اکنون که بلوک شرق در سایه نادرستى مبانى خود و بیش از آن در اثر رفتار نادرست پیشگامانش و بیش از این دو در نتیجه عزم جدى غرب بر انهدام آن، سرانجام از پاى درآمده است دیگر نیازى به توضیح شرقى نبودن حکومت دینى نداریم و تنها به مواردى از تقابل و تضاد پدیده حکومت دینى با تمدن جدید غرب مى پردازیم:
چنانکه گفتیم امروزه به جاى تضاد دیرین تمدن یونانى و بربریت آسیایى، یا امپراطورى ایران و روم، یا اسلام و مسیحیت، یا سرمایه دارى و کمونیسم و سرانجام شرق و غرب به مفهوم جدید آن، شاهد تضاد جدیدى هستیم میان پدیده اى که با انقلاب اسلامى پدید آمده است و تمدن جدید غرب. این تقابل به خاطر فراگیرى ابعادش از طرفى و امکانات ارتباطى از طرف دیگر از حساسیت ویژه اى برخوردار بوده و بیش از آن اندازه اى که براى عموم قابل درک باشد، جدى است. در مقابله تمدن غرب با تمدن اسلامى بدان گونه که در انقلاب اسلامى ایران ظهور یافته است، ابعاد مختلفى رودرروى هم قرار مى گیرند که به چند مورد از آنها اشاره مى کنیم:
الف- تضاد در مبانى معرفت شناختى. در این تقابل طبیعت با مابعدالطبیعه، فیزیک با متافیزیک، دنیا با آخرت، زمین با آسمان، و در یک تعبیر رسا، انسان با خدا روبرو شده و بر سر کسب قدرت درگیر مى شود.
ب- تضاد در ارزش. در مقابله حکومت اسلامى و تمدن جدید غرب، مبناى ارزشها در دو قطب مخالف یکدیگر قرار دارند: در یکى، پایه ارزشها دنیا و زندگى زمینى انسان و در دیگرى، آخرت و اراده آسمانى خداوند است.
ج- تضاد در شیوه حاکمیت. حاکمیت مورد قبول تمدن غرب با اهداف دنیوى، برخاسته از اراده مردم و موظف به تدارک و تامین نیازهاى دنیوى آنان است. در صورتى که در حاکمیت دینى، حکومت الهى بوده، خاستگاه آن اراده الهى و تکلیف آن هدایت مردم در جهت سعادت اخروى است. در حاکمیت لیبرال – دموکراسى غرب، امر مهم، آزادى افراد جامعه مى باشد; در صورتى که در حاکمیت دینى هدف نهایى، محدود کردن رفتار انسانها در چارچوب هدایت دینى است.
د تضاد و مقابله در ادعاى رهبرى جهانى. آمریکا به رهبرى قدرت سیاسى و نظامى غرب به عنوان نماینده شاخص تمدن جدید، عملا چنانکه گفتیم با هرگونه رقیبى درافتاده است. اینک با فروپاشى نظام شوروى خود را یکه تاز میدان دیده و با تکیه بر گسترش ارتباطات به خود حق مى دهد که کدخداى این دهکده جهانى باشد و طبعا به یکسان سازى فرهنگ و تمدن این دهکده همت گمارد. لذا با هر فرصت و امکانى در جهت پیدایش یک مرکز قدرت جدید با اصول و مبانى متضاد بطور جدى مبارزه کرده و خواهد کرد.
روشن است که اگر انقلاب اسلامى ایران خوب پیش مى رفت و کشورهاى دیگرى از مصر و عراق و الجزایر و ترکیه به این هسته مرکزى مى پیوستند یک قدرت رقیب جدیدى در مقابل این کدخداى دهکده تمدن جدید قد علم مى کرد، که از همه ابعاد با او در ستیز بود. البته در این میان بعد معرفتى آن از حساسیت ویژه اى برخوردار بود و لذا رسانه هاى پیرو آمریکا در بحث از این رقیب جدید بیش از هر چیز بر «بنیادگرایى » آن حساس اند.
دو- گفت وگوى تمدنها
1- واژه «گفت وگو» در این مقابله و تضاد، یک مفهوم ظاهرى دارد که اگر طرفین گفت وگو را تمدن اسلامى به نمایندگى ایران و تمدن جدید غرب به نمایندگى آمریکا و کشورهاى اروپاى غربى بدانیم، هیچیک از دو طرف، در نهایت، نمى تواند آن را هدف اصلى خود بداند.
مفهوم ظاهرى «گفت وگو» آن است که دو، طرف مایلند که براساس تفاهم، همزیستى مسالمت آمیزى داشته باشند. اینکه در سازمان ملل طرح گفت وگوى تمدنها تصویب مى شود، اولا باین دلیل است که برداشت عمومى نمایندگان کشورها همین مفهوم ظاهرى است. ثانیا جز تمدن غرب، غالب تمدنهاى دیگر را نه غرب جدى مى گیرد و نه نمایندگان خود آن تمدنها!
اما اینکه هیچ یک از دو طرف نامبرده، این برداشت عمومى را هدف اصلى خود نمى داند، به این دلیل است که هر دو طرف، مدعى یک رسالت جهانى اند. از طرفى حکومت اسلامى براساس اعتقاد به بعثت آسمانى، مکلف به حفظ و ترویج اصول و مسائل هدایت همه انسانها بوده و مسئول آگاهى و رهائى نسل بشر مى باشد که بعثت پیامبر اسلام (ص) براى هدایت همه مردم جهان است. (10) و از طرف دیگر جریان روشنفکرى غرب که تمدن جدید را پى افکنده، بزعم خود در برابر عقب ماندگى و خرافه زدگى انسانها خود را مسئول دانسته، آگاهى دادن و پرورش اذهان و افکار انسانها را، رسالت ضرورى و غفلت ناپذیر خود مى پندارد، اسلام را هم مظهر تمام چیزهایى مى داند که در قرنهاى اخیر با آنها مبارزه کرده است. (11)
ما اگر گفت وگوى تمدنها را به همین معنى ظاهرى آن در نظر بگیریم از هندسه طولى تمدنها غفلت کرده ایم. این هندسه طولى نه تنها، از طرف غرب بلکه از نظر حکومت اسلامى ایران نیز مطرح است. به این معنا که اگر غرب خود را از جهت مبانى معرفت شناسى و علوم انسانى و صنعت و تکنولوژى در طول تمدنهاى دیگر و پیشاپیش آنان مى داند; حکومت اسلامى هم خود را از لحاظ در دست داشتن آخرین و تنها کتاب آسمانى که هیچ گونه آسیبى و تحریفى در آن راه نیافته پرچمدار هدایت و رهایى نسل بشر مى داند و براین باور است که براى ابلاغ این پیام باید از همه امکانات بهره گرفته و همه انسانها را به راه راست عبودیت خدا هدایت کرده زمینه سعادت ابدى و نجات واقعى آنان را فراهم آورد و لذا این دو تمدن، بصورت جدى با هم درگیر بوده و خواهند بود. چنانکه نیکسون پیش بینى مى کند که در قرن 21 جهان اسلام یکى از مهمترین میدانهاى زورآزمایى سیاست آمریکا خواهد بود. (12)
2- ضرورت گفت وگو. از آنجا که اولا هر مکتبى که خود را برحق بداند با کى از گفت وگو ندارد، ثانیا چنانکه گفتیم هم تمدن غرب و هم تمدن اسلامى هر دو خود را بر حق دانسته، مکلف به رهبرى و هدایت انسانها مى دانند و هر دو تمدن بى بهره گذاشتن دیگران را از سعادت و حرکتى که به آن باور دارند درست و اخلاقى نمى دانند; بنابراین هر دو طرف تماس و گفت وگو را ضرورى دانسته و از آن استقبال خواهند کرد. (13)
3- امکان گفت وگو. با توجه به شرایط کنونى جهان، هیچ مانعى بر سر راه این گفت وگو وجود ندارد; و هر دو طرف مى توانند پیام خود را به گوش دیگرى برسانند.
4- هدف گفت وگو و نتیجه مورد انتظار. بدون شک چنانکه گفتیم هدف هر دو طرف آن است که طرف دیگر را به سمت و سوى خود هدایت کند و در حد امکان هیچ تسامحى را روا ندارد، تا آنکه جهان را زیر سیطره خود درآورد. (14)
غرب، شرق و از جمله حکومت اسلامى ایران را از آن گذشته مى داند و در این گفت وگو هدفى جز هدایت و الحاق آن به خود نخواهد داشت. شرایط شرق براى غرب، غیرقابل بازگشت است. اگرچه غرب مدعى تسامح و کثرت گرایى است، اما این تسامح را هرگز در مورد مبانى متضاد با اصول و مبانى تمدن خود تحمل نخواهد کرد، چنانکه عملا هم نشان داده است.
غرب بنیادگرایى را حتى اگر با روش دمکراتیک هم به میدان آمده باشد، تحمل نمى کند. جریان سالهاى اخیر الجزایر و ترکیه، گواه ما بر این مدعى است. اگرچه شعار غرب صلح است اما همیشه در برابر بربریت، باروت خود را خشک نگاه مى دارد.
از طرف دیگر، حکومت اسلامى هم هرگز در اصول و بنیادهاى خود، تن به مصالحه و مسامحه نخواهد داد. بنابراین اگر به این گفت وگو تن در دهد تنها به خاطر آن خواهد بود که زمینه را براى معرفى خود و ابلاغ پیامش آماده سازد; وگرنه چون بسیارى از مبانى معرفت شناختى و ارزشى و هستى شناختى تمدن جدید غرب را در تضاد آشکار با اصول و مبانى خود مى داند، هرگز با آنها سازش نخواهد کرد. مثلا رهبر انقلاب در وصیتنامه خود هشدار مى دهند که:
«باید همه بدانیم که آزادى به شکل غربى آن که موجب تباهى جوانان مى شود، از نظر اسلام و عقل محکوم است ». (15) و همچنین مسائل دیگر.
سه- میدان رقابت و درگیرى
چنانکه گفتیم تمدن اسلامى به نمایندگى جمهورى اسلامى ایران، و تمدن جدید غرب، هر دو خود را بنوعى در طول تمدنهاى دیگر مى دانند: اسلام در باور و ارزش و مسائل انسانى، و غرب در باور و ارزش و نیز در دانش و تکنولوژى. بنابراین، این دو تمدن براى رقابت و مبارزه در موضوعات و میدانهاى زیر رودرروى هم قرار مى گیرند:
– مبانى معرفتى.
– دیدگاه سیاسى.
– امور اقتصادى.
– علم و تکنولوژى.
– ادبیات و هنر.
اکنون با رعایت گنجایش این مقاله، با همه اهمیتى که یکایک مواد یاد شده دارد، تنها به یک بحث بسیار کوتاه و در حد اشاره مى توان پرداخت:
الف – مبانى معرفتى
– جریان خردگرایى و روشنگرى غرب، با پیروزیهایى که تا اواخر قرن نوزدهم بدست آورد، شرق و بخصوص جهان اسلام را نماینده و نگهبان گذشته متروک و نامطلوب خود مى داند. از قبیل:
– تکیه و اعتماد بر ذهنى که درونمایه آن ساخته باورهاى سنتى و موروثى بود.
– بى توجهى به ضرورت ارجاع ذهن به عین.
– بى اعتنایى به امکان تجربه جدید از جهان.
– ناباورى به اصل «پیشرفت » و ترقى و تکامل.
– عقیده به جهان خدامحور و معرفت وحى محور.
– اعتقاد به سعادت و ارزشى که از وحى مى آموخت.
اینک او خود را دقیقا در مقابل ما مى بیند:
– با ذهن متکى به طبیعت.
– با بهره گیرى از تجربه مستمر.
– با اعتقاد به اصل پیشرفت و تکامل و با توجه و امید به آینده به جاى گذشته.
– با عقیده به جهان انسان محور و معرفت تجربه محور.
– با اعتقاد به سعادت و ارزشى که از اراده و میل فرد سرچشمه مى گیرد.
این دیدگاه تمدن جدید برخاسته از روشنگرى غرب بود; (16) اما دیدگاه حریف او، یعنى حکومت اسلامى به نمایندگى از تمدن اسلامى هم، در مورد طرف مقابلش چنین است:
– تمدن غرب، از لحاظ معرفت شناسى، دچار انحراف خطرناکى شده که به یکسو نهادن متافیزیک و گزینش شک بجاى یقین، علم بجاى ایمان، زمین بجاى آسمان، انسان بجاى خدا و دنیا بجاى آخرت از لوازم و آثار آن است. او با این تهور خطرناک، اگرچه دنیا را برده، اما آخرت را باخته است. غرب با هدف قراردادن پرورش تن، روح را کشته و با قبله ساختن غرایز حیوانى پشت به معنویات و اخلاق و وجدان انسانى کرده است و سرنوشت هر فرد و جامعه اى که به هدایت آسمانى پشت کند، جز حیات حیوانى نخواهد بود. امام در پیامشان به گورباچف رهبر شوروى مى گویند:
«مشکل شما عدم اعتقاد واقعى به خداست. همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید.» (17)
ب- سیاست.
مدیریت و تدبیر اجتماعى، براى هر دو طرف، یک جنبه داخلى دارد و یک جنبه خارجى. از لحاظ داخلى، اکمیت سکولار غرب، خاستگاهش اراده مردم و قرارداد اجتماعى بوده، مبناى قوانین آن، حقوق طبیعى (در مقابل وحیانى و آسمانى) افراد، و هدفش تدبیر معاش مردم است، از قبیل:
– تامین امنیت و آزادى فردى و اجتماعى براى امکان بهره مندى از زندگى آرام و مطمئن.
– تامین درآمد مردم براى تهیه لوازم زندگى با تدبیر عقلانى امور بازرگانى و صنعتى و کشاورزى جامعه.
– حفظ منافع ملى در میدان رقابت و مبارزات بین المللى.
– تدبیر پیشرفت علم و تکنولوژى.
– تدارک امکانات زندگى شاد و لذت بخش و بى دغدغه مردم.
– تدارک امکانات رشد فرهنگ و هنر.
و اما حکومت اسلامى در سیاست داخلى، خود را مامور و مکلف از طرف یک مشیت آسمانى دیده، قوانین شرع را، تنها قانون حاکم بر روابط اجتماعى شمرده، هدفش در اصل جز این نخواهد بود که همه مظاهر زندگى در چارچوب هدایت و فرمان الهى جریان یابد که لازمه چنین هدفى آن است که:
اولا- ولایت حاکم در حد امکان بر همه جوانب زندگى فردى و اجتماعى انسانها گسترش یابد تا همه شئون انسان از اندیشه و ذهن گرفته تا اخلاق و رفتار فردى و روابط اجتماعى، از نور هدایت تاثیر پذیرد و اصلاح گردد.
ثانیا- جهت پاسدارى از این وضع روحانى، همه افراد جامعه، در راستاى امر به معروف و نهى از منکر بسیج شده، از کنار انحراف دیگران با بى تفاوتى نگذرند.
باید توجه داشت که منظور آن نیست که در حکومت دینى، امور معاش مردم مورد توجه قرار نمى گیرد، نه، بلکه منظور آن است که هدف اصلى آن بود که گفتیم; اما آنچه عرفا و باقتضاى علم و تجربه، از وظایف و لوازم یک حاکمیت آگاه و مشروع بشمار مى رود، بر عهده حاکمیت دینى هم قرار داد.
بنابراین تمدن جدید و تمدن اسلامى، هر یک براى امور داخلى خود، پیشنهاد خاصى دارند که در میدان رقابت با همین پیشنهادها رو در روى هم قرار مى گیرند.
اما از لحاظ سیاست خارجى، تمدن جدید غرب، به رهبرى آمریکا، اگرچه مدام دم از صلح و گفت وگو مى زند، اما چنانکه گفتیم همیشه هم باروتش را خشک نگه میدارد و در حوزه اصول و مبانى خود از دو جهت تن به هیچ سازش و تسامحى نمى دهد:
یکى از جهت منافع ملى و رهبرى و سلطه بر دهکده جهانى، و دیگرى از لحاظ پاسدارى از تمدن در مقابل عقب ماندگى و بربریت! و به همین لحاظ، تمدن اسلامى را نه بعنوان یک نیروى رقیب برمى تابد و نه بعنوان یک فکر و فرهنگى که تمدن غرب بزعم خود آن را از آن گذشته مى داند!
از طرف دیگر تمدن اسلامى هم که ایران در این گفت وگو نمایندگى آن را برعهده دارد، از دو جهت غرب را قابل تحمل نمى داند:
یکى از جهت ماهیت امپریالیستى و استثمارى آن که رابطه اش با جهان سوم، رابطه گرگ و میش است و دیگرى از هت بنیاد پشت به خدا کرده اش که همه هم و هدف انسانها را، در «لهو و تجارت » خلاصه کرده، دنیا را به غفلت از خدا بى نصیب شدن از سعادت اخروى سوق مى دهد که از این جهت نقش شیطان را بازى کرده و چون رهبرى این فکر و فرهنگ را برعهده دارد، استحقاق عنوان شیطان بزرگ را دارد. موضع آمریکا و تمدن جدید غرب، از لحاظ تضاد با حکومت دینى، براى هیچ محققى جاى تردید نبوده و غیرعادى هم نیست. مگر اینکه کسى دچار ساده لوحى مسلمان تراشانه اى شده باشد که حتى شمر را هم بنوعى ملحق به طرفداران اهل بیت مى کنند. یا آنکه یکى قصد مجامله داشته و تعارف دیپلماتیک را جانشین صراحت لهجه سازد!
ج اقتصاد.
د علم و تکنولوژى.
ه- علوم انسانى، ادبیات و هنر.
از این سه حوزه، اقتصاد و علم و تکنولوژى، اگر برخى مسائل سیاسى در راه نباشد، زیاد مشکل آفرین نیستند اما در مورد علوم انسانى، ادبیات و هنر، آنجا که با ارزشها و مبانى دینى، یا مبانى معرفت شناسى غرب، ارتباط یابد، حتما تضاد و تقابلى در کار خواهد بود که این تضاد و تقابل فرعى بر تضاد و تقابل در مبانى معرفتى و سیاست خواهد بود. مثلا غرب با پیروزى بنیادگرایان الجزایر مخالفت مى کند و از اتمى شدن تسلیحات عراق و ایران هم نگران است. اولى براى ناسازگارى با مبانى معرفتى و دومى بخاطر پاسدارى از تمدن در مقابل بربریت است. (18)
چهار – چه باید کرد؟
حال که ما منادى گفت وگوى تمدنهاییم، بهتر است که ارزیابى لازم را نسبت به شرایط خود در برابر حریف، مد نظر داشته باشیم. پیش از هر چیز باید از این نکته غفلت نکرد که همین نداى ما به گفت وگو، نوعى اعلام وجود و حضور، در صحنه رقابت است. این حضور اگرچه براى غرب، از جهتى دیگر مطلوب است اما براى خود ما هم، از جهات مختلف حائز اهمیت است; که همین اظهار وجود یکى از آنهاست. حال در این میدان چه باید کرد؟ پاسخ این سؤال نیازمند بررسى شرایط موجودمان است. شرایط ما بطور کلى از دو جنبه قابل بررسى است:
– یکى از لحاظ مبانى فکرى.
– و دیگرى از جهت دست آوردهاى تمدن جدید غرب.
در این میان، نباید از این نکته غفلت کرد که براى غرب، مورد دوم و براى ما، مورد اول از حساسیت بیشترى برخوردار است. اکنون براى روشن شدن قضیه به توضیح مختصرى در این دو مورد مى پردازیم:
1- دست آوردهاى تمدن جدید غرب. این دست آوردها خود بر دو گونه اند:
یکى آنها که بار ارزشى نداشته و یا بر مبناى معرفتى خاصى استوار نیستند، و دیگر آنها که چنین اند، یعنى بار ارزشى دارند یا بر مبناى معرفتى خاصى استوارند.
در مورد دست آوردهاى نوع اول، میان ما و غرب، اختلافى پیش نمى آید. بقول «هابز»، ریاضیات اختلاف و درگیرى ایجاد نمى کند، اما سیاست مى کند.
در این مورد مشکل اساسى ما، همین فاصله است. فاصله با صنعتى شدن و دست یافتن به دانش و تکنولوژى در حد لازم که بتوان در مقابل غرب، ایستاده و بعنوان حریف مطرح شد. هیچ انسان آگاه و فهمیده اى در اینکه باید ما هم از دانش و تکنولوژى بهره مند باشیم، تردید ندارد. هرگونه عقب ماندگى در این میدان نتیجه غفلت و بى تدبیرى بوده و کوچکترین ارتباطى به باورهاى دینى یا تمدن اسلامى نداشته و ندارد. اگر در غرب هم مقاومتى از طرف دینداران در برابر برخى دیدگاههاى علمى آن هم در اوایل کار به وجود آمد در جهان اسلام هرگز چنین تضادى ملاحظه نشده و نمى شود.
به هرحال ما با غرب، در زمینه بهره گیرى و تملک دانش و تکنولوژى، اختلافى نداریم، جز اینکه در این میدان آنان، بسیار پیش تاخته اند و ما عقب مانده ایم.
آنچه در گفت وگوى تمدنها، در این زمینه باید مطرح و پیگیرى شود، این است که بر اساس اصول انسان دوستى، کشورهاى پیش رفته، دست کشورهاى عقب مانده را گرفته، از ستم و روابط غارتگرانه خود کاسته، آنان را در جهت پیشرفت یارى رسانند. از دنبال کردن منافع سیاسى خود به هر قیمت و با هر نتیجه اى دست بردارند و در راه انتقال تکنولوژى مشکل ایجاد نکنند (19) ، که یافته هاى بشر در معرفت و دانش باید همگانى باشد.
البته همراه با این انتظار رهبران کشور ما نیز نهایت جدیت و بیدارى خود را در تدبیر امور و تکنولوژى بکار گیرند، تا ما هم مانند ژاپن از این بابت کم نداشته باشیم.
اما دست آوردهاى از نوع دوم، یعنى پدیده هاى جدیدى که بار ارزشى داشته یا بر مبانى معرفت شناختى ویژه اى استوارند، مانند بعضى از قسمتهاى علوم انسانى و برخى ایده ها، از قبیل دموکراسى، پلورالیزم، حقوق طبیعى، آزادى فردى و غیره. در این گونه موارد، نباید به اقتباس و همگون شدن کوشید، بلکه باید به مبانى و ارزشها بازگشته، تکلیف حقانیت آنها را روشن کرد.
مرحوم آل احمد در کتاب غرب زدگى مى گوید:
«…حرف در این است که ما تا وقتى ماهیت و اساس و فلسفه تمدن غرب را درنیافته ایم -با مصرف کردن ماشین هایش- درست همچون آن خریم که در پوست شیر رفت ».
این تعبیر تند آل احمد، بدون شک در مورد ماشین که او مثال زده، چندان درست نیست. براى اینکه ما با هرگونه فکرى مى توانیم صنعت و تکنولوژى داشته باشیم. ملحد باشیم یا بودایى یا مسلمان. زیرا که ماشین تنها در زندگى دنیوى مطرح است و جنبه ابزارى دارد و بس.
اما بدون شک بدون تغییر مبانى معرفتى نمى توانیم برخى آثار و لوازم تفکر جدید غرب، از قبیل پلورالیزم و لیبرالیزم را داشته باشیم. ما تا به صورت جدى، متافیزیک را از دور معارف مورد اطمینان خارج نکنیم و تا به صورت جدى به اومانیسم نرسیم، هرگز به پلورالیزم و دموکراسى نمى رسیم. اما اینکه باید برسیم یا نه؟ به این سؤال، ما و غرب دو پاسخ مختلف مى دهیم. غرب چنانکه گفتیم تمدن خود را آگاهانه برگزیده و برتر نهاده و درصدد یکسان سازى تمدنهاى دیگر با تمدن خویش است و به هیچ وجه در این باره به تسامح و تسلیم باور نداشته و تن نمى دهد. اینک این ماییم که اگر به مبانى خود اطمینان داریم باید بسیار جدى دعاوى خود را در این گفت وگو مطرح کرده، مواضع خودمان را بر اساس مبانى به دیگران معرفى کنیم. طبعا لازمه این کار آن خواهد بود که تمدن خود را در حوزه مبانى معرفتى و ارزشها برتر نهاده، انتظار داشته باشیم که دیگران با ما هماهنگ گردند.
2- مبانى معرفتى و ارزشها. این میدان، میدانى است که غرب و تمدن اسلامى هر دو خود را در آن، از دیگرى برتر مى نهند. غرب که مبانى فکرى جریان روشنفکرى را پذیرفته و علوم انسانى خود را بر آن مبانى استوار ساخته است، متافیزیک را که اساسى ترین تکیه گاه تمدن اسلامى است، از محوریت کارهایش کنار گذاشته، یک نظام سکولار را اساس کارش قرار داده است و در برتر نهادن و یکسان سازى، انتظار دارد که ملل دیگر نیز به همان راه رفته و بدان شیوه، تن دهند. در حالى که در تمدن اسلامى، جامعه بر محور متافیزیک بوده و نظام جامعه دائرمدار اراده و فرمان خداوند است.
اینجاست که درگیرى صورت جدى پیدا کرده، هریک از دو طرف به موضع خود وفادار مى مانند و طبعا تنها لوازم و آثار مبانى و مواضع معرفتى خود را مى توانند داشته باشند.
و سرانجام با ذکر یک نکته و چند پیشنهاد این بحث را ادامه مى دهیم:
اما آن نکته این است که در این گفت وگو، هر دو طرف، بر اساس رعایت مصالح کل جامعه بشرى هدف نهایى خود را فراهم آوردن امکان گزینش و تعالى طرف مقابل مى داند که بتواند خود را با تمدن ى برتر هماهنگ و یکسان سازد! بدون شک در این تقابل، غرب از یک موضوع حساس روانشناختى بهره خواهد گرفت و آن اینکه اصولا انسان در طول تاریخ در پذیرش دعاوى پیشوایان، بخصوص در جهت تغییر موضع، تنها به یک سند، اعتماد قاطع داشته که همان «معجزه » است. اینک تفکر و تمدن غرب این نقطه قوت را دارد که دعاوى آن، همراه با دست آوردهایى از علم، تکنولوژى، رونق تجارت و کشاورزى، آزادى فردى، امنیت، بهداشت و غیره است که به منزله اعجازند در تایید موضع مدعیان غربى. در مقابل آن، تمدن اسلامى با همه استحکام مبانى و افتخارات گذشته اش، امروزه از این اعجاز چیزى در دست ندارد. (20) جاى بسى تاسف است که بعضى از اقدامات انسانى هم که مى توانست سند ماندگار افتخار ما باشد و زمینه هاى آن را در تعالیم خودمان نیز داشتیم، به دست ما انجام نپذیرفت. مثلا چه مى شد که منادى و بانى لغو بردگى در جهان امروز ما مسلمانها بودیم! ما که کتاب آسمانیمان 18 درآمد عمومى (زکاة) را به آزاد کردن بردگان اختصاص داده (21) و با این همه تشویق و تکلیف (22) نتوانستیم پرچمدار این امر مهم باشیم. و صد مورد از این قبیل که بگذریم!
و لذا باید هرگز از این نکته غافل نباشیم که در صحنه رقابت صدها معجزه به میدان آمده است! و جایگاه ما، جایگاه هرون بى عصا است در برابر سحر سامرى!
و اما چند پیشنهاد:
1- از آنجا که این اعجازها موجب شیفتگى ملل دیگر به تمدن غرب شده، آنان را تحت تاثیر قرار خواهد داد، باید هر چه زودتر به ساماندهى وضع علم و تکنولوژى خود پرداخته، مشکلات سیاسى و اجتماعى خود را حل کنیم، تا این دست آوردها، حالت اعجازى خود را از دست بدهند. ما از این کار چاره اى نداریم و کارى است شدنى و اگر نکنیم مسئولیم.
2- از لحاظ معارف – اگر بتوانیم خود را از شر آن اعجاز رها سازیم- وضع ما، جدا از وضع غرب بهتر و برتر است. در این میدان ما از دو سنگر و عامل نیرومند بهره مندیم:
یکى معقولیت الهیات ما در برابر الهیات نامعقول غرب.
و دیگرى نیاز انسان غربى به معنویت و عدم قناعتش به رفاه مادى منهاى معنویت.
انسان اگر همه امکانات دنیا را هم در اختیار داشته باشد، از تفکر درباره مبدا، معاد، بقاى روح، سرنوشت، هدف و امثال اینها بى نیاز نخواهد بود. معارف ما پشتوانه نیرومندى دارد از فطرت همه انسانها که اصلى جاودانه و همیشگى است. بنابراین مى توانیم به آسانى از این گفت وگو، براى صدور فکر و معارف اسلامى بهره گیریم.
بدون تردید غرب، اقدام به صدور انقلاب را بر اساس خاطره اى که از انقلابهاى کمونیستى دارد، نمى پسندد و از این بابت سخت مواظب جمهورى اسلامى است. در مورد صدور فکر هم بر اساس مبانى و تعهدات خود حساس خواهد بود; اما بدون شک هر انسانى حق دارد از هر امکانى براى دستیابى به معارف بهره مند باشد. بنابراین در وضع فعلى جهان، حکومت اسلامى ایران که خود را پرچمدار آخرین و کاملترین مکتب وحى میداند، حق دارد و باید حق داشته باشد که متاع خود را عرضه کند. ناگفته نماند که امکانات ارتباطى پیشرفته اى که دست آورد تمدن غرب است، خواهى نخواهى، کار ما را هم در عرضه معارفمان آسان کرده است; اگرچه هنوز هم رسانه هاى عمده جهان در کنترل قدرتهاى غربى قرار دارند.
( برگرفته از: مبانى نظرى گفت وگوى تمدن ها ، دکتر سیدیحیى یثربى ، فصلنامه نامه مفید شماره 16)
2- چنانکه فردفرد انسانها، به دلایلى با یکدیگر درگیر شده اند، جامعه ها و تمدنها نیز، همیشه با یکدیگر درگیر بوده اند.
تقابل دو یا چند فرهنگ، صرفا به این نیست که هر یک مشخصه خود را داشته باشند و با آرامش و اطمینان در کنار یکدیگر قرار گیرند; بلکه این تقابل، همواره به معنى یک سنجش و ارزیابى هم بوده است.
نکته جالب توجه و در عین حال کاملا طبیعى آن است که در این سنجش، هر جامعه اى تمدن خود را برتر و تمدن ملل دیگر را کم تر دیده و دست کم گرفته است که: «کل حزب بما لدیهم فرحون » (1)
تمدن هر جامعه اى براى افراد خودش، مقبول، مشروع و مانوس بوده و تمدن قوم دیگر برخلاف آن!
3- در درونمایه تمدنها، بیش از هر چیز دیگر، دو چیز مورد توجه بوده است: یکى آموزه هاى معرفتى (2) و دیگرى توان و امکانات تامین معیشت دنیوى آنان.
طبعا هر جامعه اى تمدن خود را، در این دو زمینه، برتر مى دانسته و به همین دلیل به حمایت آن پرداخته و گاهى هم به نشر و گسترش آن، همت مى گماشت.
4- تمدنهاى گذشته، در شرایطى بودند که اگرچه حاکمان و امیران آنان به عنوان فاتح، به سرزمینهاى دیگر مى رفتند، اما هرگز امکان انتقال تمدن خود را به آنجاها نداشتند. یک فاتح با تعدادى فرمانده و سرباز که در برخورد اولیه، هدفى جز غارت اموال و نابودى مبانى قدرت سیاسى نداشتند، کجا مى توانستند به تغییر تمدن قوم مغلوب توفیق یابند. مگر اینکه مبنا و هدف تهاجم، نشر یک دین و مذهب بوده باشد که در آن صورت با اقدامات پیگیرى که به عمل مى آمد، فکر و فرهنگ مردم تغییر مى یافت. اگر چه، این گونه تغییرها هم، غالبا تنها در قلمرو عقاید دینى مردم انجام مى گرفت; اما جلوه هاى دیگر تمدن تغییر چندانى پیدا نمى کرد. براى اینکه آسمان در همه جا یک رنگ داشت: زندگى کشاورزى، تجارت و صنایع دستى محدود و پرداختن باج و خراج!
5- علاوه بر اینکه شرایط و امکانات دوران گذشته، انتقال تمدن را دشوار و به یک معنى غیرممکن مى ساخت، غالبا تمدنها هم در عرض هم بودند. یعنى اگر چه هر قوم و ملتى تمدن خود را برپایه خودخواهى و غرور ملى و انس و تعصب، از تمدنهاى دیگر برتر مى نهاد، اما این تمدنها در واقع، برترى محسوسى بر یکدیگر نداشتند. غالبا تکیه بر وسعت قلمرو امپراتورى، جاه و جلال شاهان، و زور بازوى پهلوانان بود به ندرت اتفاق مى افتاد که همانند مورد رویارویى مجاهدان اسلام با سپاهیان ایران، یک طرف از حذف امتیازات و همسانى زندگى حاکمان با رعایا و سپاهیان دم زند و دیگرى از فر و شکوه شاه و دربارش (3) این از لحاظ شعار. از لحاظ متن زندگى مردم هم، به هر کجا که مى رفتى چنانکه آسمان رنگ مشابهى داشت، زندگى زمینیان هم، تقریبا یک رنگ بود: اکثریتى گرفتار اغراض و اطماع و هوا و هوس اقلیتى محدود بودند محور این رابطه ظالمانه، زور و زر و تزویر بود! (4)
6- این که گفتیم، مربوط به گذشته است. اما امروزه با تمدنى روبرو هستیم که نه تنها عنوان «جدید» دارد; بلکه با همه تمدنهاى گذشته متفاوت است. این تفاوت در بحث ما، از دو جهت باید بدقت مورد توجه قرار گیرد: یکى از آن جهت که این تمدن جدید، در عرض تمدنهاى دیگر نیست. این تمدن خود را – و تنها خود را – تمدن مى داند و بر تمدنهاى دیگر به دیده تحقیر مى نگرد. این تمدن تنها خود را از رشد و بلوغ لازم بهره مند دیده، دیگران را عقب مانده و اگر تعارف کند، در حال توسعه و رشد مى نامد. و لذا تقابل اسلام و مسیحیت قرون وسطى، در نیمه قرن هیجدهم، جاى خود را به تقابل تمدن و بربریت داده و در قرن نوزدهم به صورت تقابل شرق و غرب مطرح مى شود. اما نه شرق هندى، بلکه شرق اسلامى. اروپاى عصر روشنگرى، شرق اسلامى را مظهر همه چیزهایى مى دانست که خود پشت سر گذاشته است، از قبیل جهل و خودکامگى و رکود (5) .
تمدن جدید غرب، خود را محصول بعثت روشنفکرى آن دیار مى داند. بعثتى که همه چیز را وارونه کرد و وارونه دید و مى بیند، جاى زمین را به خورشید و جاى خداوند را به انسان بخشید. در این دعوت جدید، انواع سحرها را هم با خود دارد و به معرض نمایش مى گذارد. از فراوانى محصولات و رونق تجارت گرفته، تا پیشرفت علم و صنعت و از گسترش امنیت و آزادى تا ریشه کن شدن امراض مسرى! این بعثت، که بهشت نسیه کلیسا را نقد کرده بود، طبعا مردم مریدش مى شدند و شیخ کلیسا هم نباید مى رنجید. (6)
و دیگر اینکه این تمدن جدید، با همه داعیه ها و بدعتهایش، امکانات انتقال خود را به سرزمینهاى دیگر نیز با خود دارد. اگر درگذشته، تنها حضرت سلیمان بر قالیچه مخصوص نشسته و برباد سوار مى شد، یا دیوى در یک چشم برهم زدن تخت ملکه سبا را به حضورش مى آورد، امروزه محصولات تمدن جدید، حضور خود را نه تنها در زمین بلکه در کرات دیگر نیز اعلام مى دارد و نه تنها صداى خود، بلکه محصولات اعجاب انگیز و اعجازگونه خود را به خانه مردم جهان مى برد و لذا مى تواند، بتدریج زندگى روزمره آحاد مردم دنیا را در اختیار گرفته، سنت و فرهنگشان را تهدید کند; آن هم با چنان قوت و برترى محسوس و غیرقابل انکارى که دیگر جایى براى تعصب و غرور ملتها باقى نمى گذارد تا یکى بیاید و به برترى تمدن خود بیاندیشد. دیگر براى هیچکس، نه تنها خر، بلکه اسب و استر نیز با هواپیماهاى غول پیکر قابل مقایسه نیست، تا چه رسد به رقابت.
«گر بگوئى که زاغ چون باز است نشنوندت که دیده ها باز است »
به این دو ویژگى تمدن جدید غرب (طولى بودن و ابزار انتقال داشتن) هر چه کمتر توجه کنیم، در این برخورد، بیشتر زیان خواهیم کرد.
7- اخیرا مقابله جدیدى هم میان شرق و غرب، پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران پدید آمده است، که هدف اصلى این مقاله، بررسى این مقابله است.
چنانکه گفتیم تمدن جدید غرب، خود را در عرض تمدنهاى دیگر ندیده، بلکه در طول آنها و پیشاپیش همه شان مى بیند و بطور جدى درصدد نشر دعوت خود بوده، هدفى جز یکسان سازى تمدنهاى دیگر با خویشتن ندارد. (7) از نظر تمدن جدید غرب، تمدنهاى دیگر، تنها با تحول تکاملى مى توانند به هدف والاى یکسانى و همسویى و همگامى با تمدن غرب دست یابند، و تنها راه توفیق و کامیابى آنان نیز در همین حرکت و تحول تکاملى است، ورنه، در برابر قدرت و خودمختارى واقعیت، شکست خواهند خورد. (8) چنانکه عملا در جاى جاى این کره خاکى شواهد این دیدگاه را آشکارا مى بینیم. عقب ماندگى جهان سوم، شکست فاشیزم و سرانجام شکست افتضاح بار اردوى پرطمطراق کمونیسم که اینک آخرین قربانى آن اوجالان، در یک حرکت سمبلیک، در پنجه شاهین تمدن غرب گرفتار است. (9)
اکنون در این مقاله نخست درحد گنجایش به توضیح این مقابله پرداخته و سپس امکان گفت وگوى آن دو را مورد بررسى قرار مى دهیم.
یک – مقابله حکومت اسلامى و تمدن جدید غرب
آن نوجوان بسیجى که سلاح بردوش، در صف اعزام به جبهه با مشتهاى گره کرده از ته دل فریاد مى زد: نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى، بر عمق سخنش توجه نداشت. او بر این باور بود که تلاش مى کند تا این جریان، یعنى جریان انقلاب اسلامى نه شرقى باشد و نه غربى; غافل از اینکه او بخواهد یا نخواهد، و بداند یا نداند حکومت دینى پدیده اى بود که نمى توانست شرقى یا غربى باشد! زیرا که مبانى این حاکمیت، هم با مبانى و اصول بلوک شرق سازگار نبود و هم با مبانى و مدعیات غرب، ستیز آشتى ناپذیر داشت. اکنون که بلوک شرق در سایه نادرستى مبانى خود و بیش از آن در اثر رفتار نادرست پیشگامانش و بیش از این دو در نتیجه عزم جدى غرب بر انهدام آن، سرانجام از پاى درآمده است دیگر نیازى به توضیح شرقى نبودن حکومت دینى نداریم و تنها به مواردى از تقابل و تضاد پدیده حکومت دینى با تمدن جدید غرب مى پردازیم:
چنانکه گفتیم امروزه به جاى تضاد دیرین تمدن یونانى و بربریت آسیایى، یا امپراطورى ایران و روم، یا اسلام و مسیحیت، یا سرمایه دارى و کمونیسم و سرانجام شرق و غرب به مفهوم جدید آن، شاهد تضاد جدیدى هستیم میان پدیده اى که با انقلاب اسلامى پدید آمده است و تمدن جدید غرب. این تقابل به خاطر فراگیرى ابعادش از طرفى و امکانات ارتباطى از طرف دیگر از حساسیت ویژه اى برخوردار بوده و بیش از آن اندازه اى که براى عموم قابل درک باشد، جدى است. در مقابله تمدن غرب با تمدن اسلامى بدان گونه که در انقلاب اسلامى ایران ظهور یافته است، ابعاد مختلفى رودرروى هم قرار مى گیرند که به چند مورد از آنها اشاره مى کنیم:
الف- تضاد در مبانى معرفت شناختى. در این تقابل طبیعت با مابعدالطبیعه، فیزیک با متافیزیک، دنیا با آخرت، زمین با آسمان، و در یک تعبیر رسا، انسان با خدا روبرو شده و بر سر کسب قدرت درگیر مى شود.
ب- تضاد در ارزش. در مقابله حکومت اسلامى و تمدن جدید غرب، مبناى ارزشها در دو قطب مخالف یکدیگر قرار دارند: در یکى، پایه ارزشها دنیا و زندگى زمینى انسان و در دیگرى، آخرت و اراده آسمانى خداوند است.
ج- تضاد در شیوه حاکمیت. حاکمیت مورد قبول تمدن غرب با اهداف دنیوى، برخاسته از اراده مردم و موظف به تدارک و تامین نیازهاى دنیوى آنان است. در صورتى که در حاکمیت دینى، حکومت الهى بوده، خاستگاه آن اراده الهى و تکلیف آن هدایت مردم در جهت سعادت اخروى است. در حاکمیت لیبرال – دموکراسى غرب، امر مهم، آزادى افراد جامعه مى باشد; در صورتى که در حاکمیت دینى هدف نهایى، محدود کردن رفتار انسانها در چارچوب هدایت دینى است.
د تضاد و مقابله در ادعاى رهبرى جهانى. آمریکا به رهبرى قدرت سیاسى و نظامى غرب به عنوان نماینده شاخص تمدن جدید، عملا چنانکه گفتیم با هرگونه رقیبى درافتاده است. اینک با فروپاشى نظام شوروى خود را یکه تاز میدان دیده و با تکیه بر گسترش ارتباطات به خود حق مى دهد که کدخداى این دهکده جهانى باشد و طبعا به یکسان سازى فرهنگ و تمدن این دهکده همت گمارد. لذا با هر فرصت و امکانى در جهت پیدایش یک مرکز قدرت جدید با اصول و مبانى متضاد بطور جدى مبارزه کرده و خواهد کرد.
روشن است که اگر انقلاب اسلامى ایران خوب پیش مى رفت و کشورهاى دیگرى از مصر و عراق و الجزایر و ترکیه به این هسته مرکزى مى پیوستند یک قدرت رقیب جدیدى در مقابل این کدخداى دهکده تمدن جدید قد علم مى کرد، که از همه ابعاد با او در ستیز بود. البته در این میان بعد معرفتى آن از حساسیت ویژه اى برخوردار بود و لذا رسانه هاى پیرو آمریکا در بحث از این رقیب جدید بیش از هر چیز بر «بنیادگرایى » آن حساس اند.
دو- گفت وگوى تمدنها
1- واژه «گفت وگو» در این مقابله و تضاد، یک مفهوم ظاهرى دارد که اگر طرفین گفت وگو را تمدن اسلامى به نمایندگى ایران و تمدن جدید غرب به نمایندگى آمریکا و کشورهاى اروپاى غربى بدانیم، هیچیک از دو طرف، در نهایت، نمى تواند آن را هدف اصلى خود بداند.
مفهوم ظاهرى «گفت وگو» آن است که دو، طرف مایلند که براساس تفاهم، همزیستى مسالمت آمیزى داشته باشند. اینکه در سازمان ملل طرح گفت وگوى تمدنها تصویب مى شود، اولا باین دلیل است که برداشت عمومى نمایندگان کشورها همین مفهوم ظاهرى است. ثانیا جز تمدن غرب، غالب تمدنهاى دیگر را نه غرب جدى مى گیرد و نه نمایندگان خود آن تمدنها!
اما اینکه هیچ یک از دو طرف نامبرده، این برداشت عمومى را هدف اصلى خود نمى داند، به این دلیل است که هر دو طرف، مدعى یک رسالت جهانى اند. از طرفى حکومت اسلامى براساس اعتقاد به بعثت آسمانى، مکلف به حفظ و ترویج اصول و مسائل هدایت همه انسانها بوده و مسئول آگاهى و رهائى نسل بشر مى باشد که بعثت پیامبر اسلام (ص) براى هدایت همه مردم جهان است. (10) و از طرف دیگر جریان روشنفکرى غرب که تمدن جدید را پى افکنده، بزعم خود در برابر عقب ماندگى و خرافه زدگى انسانها خود را مسئول دانسته، آگاهى دادن و پرورش اذهان و افکار انسانها را، رسالت ضرورى و غفلت ناپذیر خود مى پندارد، اسلام را هم مظهر تمام چیزهایى مى داند که در قرنهاى اخیر با آنها مبارزه کرده است. (11)
ما اگر گفت وگوى تمدنها را به همین معنى ظاهرى آن در نظر بگیریم از هندسه طولى تمدنها غفلت کرده ایم. این هندسه طولى نه تنها، از طرف غرب بلکه از نظر حکومت اسلامى ایران نیز مطرح است. به این معنا که اگر غرب خود را از جهت مبانى معرفت شناسى و علوم انسانى و صنعت و تکنولوژى در طول تمدنهاى دیگر و پیشاپیش آنان مى داند; حکومت اسلامى هم خود را از لحاظ در دست داشتن آخرین و تنها کتاب آسمانى که هیچ گونه آسیبى و تحریفى در آن راه نیافته پرچمدار هدایت و رهایى نسل بشر مى داند و براین باور است که براى ابلاغ این پیام باید از همه امکانات بهره گرفته و همه انسانها را به راه راست عبودیت خدا هدایت کرده زمینه سعادت ابدى و نجات واقعى آنان را فراهم آورد و لذا این دو تمدن، بصورت جدى با هم درگیر بوده و خواهند بود. چنانکه نیکسون پیش بینى مى کند که در قرن 21 جهان اسلام یکى از مهمترین میدانهاى زورآزمایى سیاست آمریکا خواهد بود. (12)
2- ضرورت گفت وگو. از آنجا که اولا هر مکتبى که خود را برحق بداند با کى از گفت وگو ندارد، ثانیا چنانکه گفتیم هم تمدن غرب و هم تمدن اسلامى هر دو خود را بر حق دانسته، مکلف به رهبرى و هدایت انسانها مى دانند و هر دو تمدن بى بهره گذاشتن دیگران را از سعادت و حرکتى که به آن باور دارند درست و اخلاقى نمى دانند; بنابراین هر دو طرف تماس و گفت وگو را ضرورى دانسته و از آن استقبال خواهند کرد. (13)
3- امکان گفت وگو. با توجه به شرایط کنونى جهان، هیچ مانعى بر سر راه این گفت وگو وجود ندارد; و هر دو طرف مى توانند پیام خود را به گوش دیگرى برسانند.
4- هدف گفت وگو و نتیجه مورد انتظار. بدون شک چنانکه گفتیم هدف هر دو طرف آن است که طرف دیگر را به سمت و سوى خود هدایت کند و در حد امکان هیچ تسامحى را روا ندارد، تا آنکه جهان را زیر سیطره خود درآورد. (14)
غرب، شرق و از جمله حکومت اسلامى ایران را از آن گذشته مى داند و در این گفت وگو هدفى جز هدایت و الحاق آن به خود نخواهد داشت. شرایط شرق براى غرب، غیرقابل بازگشت است. اگرچه غرب مدعى تسامح و کثرت گرایى است، اما این تسامح را هرگز در مورد مبانى متضاد با اصول و مبانى تمدن خود تحمل نخواهد کرد، چنانکه عملا هم نشان داده است.
غرب بنیادگرایى را حتى اگر با روش دمکراتیک هم به میدان آمده باشد، تحمل نمى کند. جریان سالهاى اخیر الجزایر و ترکیه، گواه ما بر این مدعى است. اگرچه شعار غرب صلح است اما همیشه در برابر بربریت، باروت خود را خشک نگاه مى دارد.
از طرف دیگر، حکومت اسلامى هم هرگز در اصول و بنیادهاى خود، تن به مصالحه و مسامحه نخواهد داد. بنابراین اگر به این گفت وگو تن در دهد تنها به خاطر آن خواهد بود که زمینه را براى معرفى خود و ابلاغ پیامش آماده سازد; وگرنه چون بسیارى از مبانى معرفت شناختى و ارزشى و هستى شناختى تمدن جدید غرب را در تضاد آشکار با اصول و مبانى خود مى داند، هرگز با آنها سازش نخواهد کرد. مثلا رهبر انقلاب در وصیتنامه خود هشدار مى دهند که:
«باید همه بدانیم که آزادى به شکل غربى آن که موجب تباهى جوانان مى شود، از نظر اسلام و عقل محکوم است ». (15) و همچنین مسائل دیگر.
سه- میدان رقابت و درگیرى
چنانکه گفتیم تمدن اسلامى به نمایندگى جمهورى اسلامى ایران، و تمدن جدید غرب، هر دو خود را بنوعى در طول تمدنهاى دیگر مى دانند: اسلام در باور و ارزش و مسائل انسانى، و غرب در باور و ارزش و نیز در دانش و تکنولوژى. بنابراین، این دو تمدن براى رقابت و مبارزه در موضوعات و میدانهاى زیر رودرروى هم قرار مى گیرند:
– مبانى معرفتى.
– دیدگاه سیاسى.
– امور اقتصادى.
– علم و تکنولوژى.
– ادبیات و هنر.
اکنون با رعایت گنجایش این مقاله، با همه اهمیتى که یکایک مواد یاد شده دارد، تنها به یک بحث بسیار کوتاه و در حد اشاره مى توان پرداخت:
الف – مبانى معرفتى
– جریان خردگرایى و روشنگرى غرب، با پیروزیهایى که تا اواخر قرن نوزدهم بدست آورد، شرق و بخصوص جهان اسلام را نماینده و نگهبان گذشته متروک و نامطلوب خود مى داند. از قبیل:
– تکیه و اعتماد بر ذهنى که درونمایه آن ساخته باورهاى سنتى و موروثى بود.
– بى توجهى به ضرورت ارجاع ذهن به عین.
– بى اعتنایى به امکان تجربه جدید از جهان.
– ناباورى به اصل «پیشرفت » و ترقى و تکامل.
– عقیده به جهان خدامحور و معرفت وحى محور.
– اعتقاد به سعادت و ارزشى که از وحى مى آموخت.
اینک او خود را دقیقا در مقابل ما مى بیند:
– با ذهن متکى به طبیعت.
– با بهره گیرى از تجربه مستمر.
– با اعتقاد به اصل پیشرفت و تکامل و با توجه و امید به آینده به جاى گذشته.
– با عقیده به جهان انسان محور و معرفت تجربه محور.
– با اعتقاد به سعادت و ارزشى که از اراده و میل فرد سرچشمه مى گیرد.
این دیدگاه تمدن جدید برخاسته از روشنگرى غرب بود; (16) اما دیدگاه حریف او، یعنى حکومت اسلامى به نمایندگى از تمدن اسلامى هم، در مورد طرف مقابلش چنین است:
– تمدن غرب، از لحاظ معرفت شناسى، دچار انحراف خطرناکى شده که به یکسو نهادن متافیزیک و گزینش شک بجاى یقین، علم بجاى ایمان، زمین بجاى آسمان، انسان بجاى خدا و دنیا بجاى آخرت از لوازم و آثار آن است. او با این تهور خطرناک، اگرچه دنیا را برده، اما آخرت را باخته است. غرب با هدف قراردادن پرورش تن، روح را کشته و با قبله ساختن غرایز حیوانى پشت به معنویات و اخلاق و وجدان انسانى کرده است و سرنوشت هر فرد و جامعه اى که به هدایت آسمانى پشت کند، جز حیات حیوانى نخواهد بود. امام در پیامشان به گورباچف رهبر شوروى مى گویند:
«مشکل شما عدم اعتقاد واقعى به خداست. همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید.» (17)
ب- سیاست.
مدیریت و تدبیر اجتماعى، براى هر دو طرف، یک جنبه داخلى دارد و یک جنبه خارجى. از لحاظ داخلى، اکمیت سکولار غرب، خاستگاهش اراده مردم و قرارداد اجتماعى بوده، مبناى قوانین آن، حقوق طبیعى (در مقابل وحیانى و آسمانى) افراد، و هدفش تدبیر معاش مردم است، از قبیل:
– تامین امنیت و آزادى فردى و اجتماعى براى امکان بهره مندى از زندگى آرام و مطمئن.
– تامین درآمد مردم براى تهیه لوازم زندگى با تدبیر عقلانى امور بازرگانى و صنعتى و کشاورزى جامعه.
– حفظ منافع ملى در میدان رقابت و مبارزات بین المللى.
– تدبیر پیشرفت علم و تکنولوژى.
– تدارک امکانات زندگى شاد و لذت بخش و بى دغدغه مردم.
– تدارک امکانات رشد فرهنگ و هنر.
و اما حکومت اسلامى در سیاست داخلى، خود را مامور و مکلف از طرف یک مشیت آسمانى دیده، قوانین شرع را، تنها قانون حاکم بر روابط اجتماعى شمرده، هدفش در اصل جز این نخواهد بود که همه مظاهر زندگى در چارچوب هدایت و فرمان الهى جریان یابد که لازمه چنین هدفى آن است که:
اولا- ولایت حاکم در حد امکان بر همه جوانب زندگى فردى و اجتماعى انسانها گسترش یابد تا همه شئون انسان از اندیشه و ذهن گرفته تا اخلاق و رفتار فردى و روابط اجتماعى، از نور هدایت تاثیر پذیرد و اصلاح گردد.
ثانیا- جهت پاسدارى از این وضع روحانى، همه افراد جامعه، در راستاى امر به معروف و نهى از منکر بسیج شده، از کنار انحراف دیگران با بى تفاوتى نگذرند.
باید توجه داشت که منظور آن نیست که در حکومت دینى، امور معاش مردم مورد توجه قرار نمى گیرد، نه، بلکه منظور آن است که هدف اصلى آن بود که گفتیم; اما آنچه عرفا و باقتضاى علم و تجربه، از وظایف و لوازم یک حاکمیت آگاه و مشروع بشمار مى رود، بر عهده حاکمیت دینى هم قرار داد.
بنابراین تمدن جدید و تمدن اسلامى، هر یک براى امور داخلى خود، پیشنهاد خاصى دارند که در میدان رقابت با همین پیشنهادها رو در روى هم قرار مى گیرند.
اما از لحاظ سیاست خارجى، تمدن جدید غرب، به رهبرى آمریکا، اگرچه مدام دم از صلح و گفت وگو مى زند، اما چنانکه گفتیم همیشه هم باروتش را خشک نگه میدارد و در حوزه اصول و مبانى خود از دو جهت تن به هیچ سازش و تسامحى نمى دهد:
یکى از جهت منافع ملى و رهبرى و سلطه بر دهکده جهانى، و دیگرى از لحاظ پاسدارى از تمدن در مقابل عقب ماندگى و بربریت! و به همین لحاظ، تمدن اسلامى را نه بعنوان یک نیروى رقیب برمى تابد و نه بعنوان یک فکر و فرهنگى که تمدن غرب بزعم خود آن را از آن گذشته مى داند!
از طرف دیگر تمدن اسلامى هم که ایران در این گفت وگو نمایندگى آن را برعهده دارد، از دو جهت غرب را قابل تحمل نمى داند:
یکى از جهت ماهیت امپریالیستى و استثمارى آن که رابطه اش با جهان سوم، رابطه گرگ و میش است و دیگرى از هت بنیاد پشت به خدا کرده اش که همه هم و هدف انسانها را، در «لهو و تجارت » خلاصه کرده، دنیا را به غفلت از خدا بى نصیب شدن از سعادت اخروى سوق مى دهد که از این جهت نقش شیطان را بازى کرده و چون رهبرى این فکر و فرهنگ را برعهده دارد، استحقاق عنوان شیطان بزرگ را دارد. موضع آمریکا و تمدن جدید غرب، از لحاظ تضاد با حکومت دینى، براى هیچ محققى جاى تردید نبوده و غیرعادى هم نیست. مگر اینکه کسى دچار ساده لوحى مسلمان تراشانه اى شده باشد که حتى شمر را هم بنوعى ملحق به طرفداران اهل بیت مى کنند. یا آنکه یکى قصد مجامله داشته و تعارف دیپلماتیک را جانشین صراحت لهجه سازد!
ج اقتصاد.
د علم و تکنولوژى.
ه- علوم انسانى، ادبیات و هنر.
از این سه حوزه، اقتصاد و علم و تکنولوژى، اگر برخى مسائل سیاسى در راه نباشد، زیاد مشکل آفرین نیستند اما در مورد علوم انسانى، ادبیات و هنر، آنجا که با ارزشها و مبانى دینى، یا مبانى معرفت شناسى غرب، ارتباط یابد، حتما تضاد و تقابلى در کار خواهد بود که این تضاد و تقابل فرعى بر تضاد و تقابل در مبانى معرفتى و سیاست خواهد بود. مثلا غرب با پیروزى بنیادگرایان الجزایر مخالفت مى کند و از اتمى شدن تسلیحات عراق و ایران هم نگران است. اولى براى ناسازگارى با مبانى معرفتى و دومى بخاطر پاسدارى از تمدن در مقابل بربریت است. (18)
چهار – چه باید کرد؟
حال که ما منادى گفت وگوى تمدنهاییم، بهتر است که ارزیابى لازم را نسبت به شرایط خود در برابر حریف، مد نظر داشته باشیم. پیش از هر چیز باید از این نکته غفلت نکرد که همین نداى ما به گفت وگو، نوعى اعلام وجود و حضور، در صحنه رقابت است. این حضور اگرچه براى غرب، از جهتى دیگر مطلوب است اما براى خود ما هم، از جهات مختلف حائز اهمیت است; که همین اظهار وجود یکى از آنهاست. حال در این میدان چه باید کرد؟ پاسخ این سؤال نیازمند بررسى شرایط موجودمان است. شرایط ما بطور کلى از دو جنبه قابل بررسى است:
– یکى از لحاظ مبانى فکرى.
– و دیگرى از جهت دست آوردهاى تمدن جدید غرب.
در این میان، نباید از این نکته غفلت کرد که براى غرب، مورد دوم و براى ما، مورد اول از حساسیت بیشترى برخوردار است. اکنون براى روشن شدن قضیه به توضیح مختصرى در این دو مورد مى پردازیم:
1- دست آوردهاى تمدن جدید غرب. این دست آوردها خود بر دو گونه اند:
یکى آنها که بار ارزشى نداشته و یا بر مبناى معرفتى خاصى استوار نیستند، و دیگر آنها که چنین اند، یعنى بار ارزشى دارند یا بر مبناى معرفتى خاصى استوارند.
در مورد دست آوردهاى نوع اول، میان ما و غرب، اختلافى پیش نمى آید. بقول «هابز»، ریاضیات اختلاف و درگیرى ایجاد نمى کند، اما سیاست مى کند.
در این مورد مشکل اساسى ما، همین فاصله است. فاصله با صنعتى شدن و دست یافتن به دانش و تکنولوژى در حد لازم که بتوان در مقابل غرب، ایستاده و بعنوان حریف مطرح شد. هیچ انسان آگاه و فهمیده اى در اینکه باید ما هم از دانش و تکنولوژى بهره مند باشیم، تردید ندارد. هرگونه عقب ماندگى در این میدان نتیجه غفلت و بى تدبیرى بوده و کوچکترین ارتباطى به باورهاى دینى یا تمدن اسلامى نداشته و ندارد. اگر در غرب هم مقاومتى از طرف دینداران در برابر برخى دیدگاههاى علمى آن هم در اوایل کار به وجود آمد در جهان اسلام هرگز چنین تضادى ملاحظه نشده و نمى شود.
به هرحال ما با غرب، در زمینه بهره گیرى و تملک دانش و تکنولوژى، اختلافى نداریم، جز اینکه در این میدان آنان، بسیار پیش تاخته اند و ما عقب مانده ایم.
آنچه در گفت وگوى تمدنها، در این زمینه باید مطرح و پیگیرى شود، این است که بر اساس اصول انسان دوستى، کشورهاى پیش رفته، دست کشورهاى عقب مانده را گرفته، از ستم و روابط غارتگرانه خود کاسته، آنان را در جهت پیشرفت یارى رسانند. از دنبال کردن منافع سیاسى خود به هر قیمت و با هر نتیجه اى دست بردارند و در راه انتقال تکنولوژى مشکل ایجاد نکنند (19) ، که یافته هاى بشر در معرفت و دانش باید همگانى باشد.
البته همراه با این انتظار رهبران کشور ما نیز نهایت جدیت و بیدارى خود را در تدبیر امور و تکنولوژى بکار گیرند، تا ما هم مانند ژاپن از این بابت کم نداشته باشیم.
اما دست آوردهاى از نوع دوم، یعنى پدیده هاى جدیدى که بار ارزشى داشته یا بر مبانى معرفت شناختى ویژه اى استوارند، مانند بعضى از قسمتهاى علوم انسانى و برخى ایده ها، از قبیل دموکراسى، پلورالیزم، حقوق طبیعى، آزادى فردى و غیره. در این گونه موارد، نباید به اقتباس و همگون شدن کوشید، بلکه باید به مبانى و ارزشها بازگشته، تکلیف حقانیت آنها را روشن کرد.
مرحوم آل احمد در کتاب غرب زدگى مى گوید:
«…حرف در این است که ما تا وقتى ماهیت و اساس و فلسفه تمدن غرب را درنیافته ایم -با مصرف کردن ماشین هایش- درست همچون آن خریم که در پوست شیر رفت ».
این تعبیر تند آل احمد، بدون شک در مورد ماشین که او مثال زده، چندان درست نیست. براى اینکه ما با هرگونه فکرى مى توانیم صنعت و تکنولوژى داشته باشیم. ملحد باشیم یا بودایى یا مسلمان. زیرا که ماشین تنها در زندگى دنیوى مطرح است و جنبه ابزارى دارد و بس.
اما بدون شک بدون تغییر مبانى معرفتى نمى توانیم برخى آثار و لوازم تفکر جدید غرب، از قبیل پلورالیزم و لیبرالیزم را داشته باشیم. ما تا به صورت جدى، متافیزیک را از دور معارف مورد اطمینان خارج نکنیم و تا به صورت جدى به اومانیسم نرسیم، هرگز به پلورالیزم و دموکراسى نمى رسیم. اما اینکه باید برسیم یا نه؟ به این سؤال، ما و غرب دو پاسخ مختلف مى دهیم. غرب چنانکه گفتیم تمدن خود را آگاهانه برگزیده و برتر نهاده و درصدد یکسان سازى تمدنهاى دیگر با تمدن خویش است و به هیچ وجه در این باره به تسامح و تسلیم باور نداشته و تن نمى دهد. اینک این ماییم که اگر به مبانى خود اطمینان داریم باید بسیار جدى دعاوى خود را در این گفت وگو مطرح کرده، مواضع خودمان را بر اساس مبانى به دیگران معرفى کنیم. طبعا لازمه این کار آن خواهد بود که تمدن خود را در حوزه مبانى معرفتى و ارزشها برتر نهاده، انتظار داشته باشیم که دیگران با ما هماهنگ گردند.
2- مبانى معرفتى و ارزشها. این میدان، میدانى است که غرب و تمدن اسلامى هر دو خود را در آن، از دیگرى برتر مى نهند. غرب که مبانى فکرى جریان روشنفکرى را پذیرفته و علوم انسانى خود را بر آن مبانى استوار ساخته است، متافیزیک را که اساسى ترین تکیه گاه تمدن اسلامى است، از محوریت کارهایش کنار گذاشته، یک نظام سکولار را اساس کارش قرار داده است و در برتر نهادن و یکسان سازى، انتظار دارد که ملل دیگر نیز به همان راه رفته و بدان شیوه، تن دهند. در حالى که در تمدن اسلامى، جامعه بر محور متافیزیک بوده و نظام جامعه دائرمدار اراده و فرمان خداوند است.
اینجاست که درگیرى صورت جدى پیدا کرده، هریک از دو طرف به موضع خود وفادار مى مانند و طبعا تنها لوازم و آثار مبانى و مواضع معرفتى خود را مى توانند داشته باشند.
و سرانجام با ذکر یک نکته و چند پیشنهاد این بحث را ادامه مى دهیم:
اما آن نکته این است که در این گفت وگو، هر دو طرف، بر اساس رعایت مصالح کل جامعه بشرى هدف نهایى خود را فراهم آوردن امکان گزینش و تعالى طرف مقابل مى داند که بتواند خود را با تمدن ى برتر هماهنگ و یکسان سازد! بدون شک در این تقابل، غرب از یک موضوع حساس روانشناختى بهره خواهد گرفت و آن اینکه اصولا انسان در طول تاریخ در پذیرش دعاوى پیشوایان، بخصوص در جهت تغییر موضع، تنها به یک سند، اعتماد قاطع داشته که همان «معجزه » است. اینک تفکر و تمدن غرب این نقطه قوت را دارد که دعاوى آن، همراه با دست آوردهایى از علم، تکنولوژى، رونق تجارت و کشاورزى، آزادى فردى، امنیت، بهداشت و غیره است که به منزله اعجازند در تایید موضع مدعیان غربى. در مقابل آن، تمدن اسلامى با همه استحکام مبانى و افتخارات گذشته اش، امروزه از این اعجاز چیزى در دست ندارد. (20) جاى بسى تاسف است که بعضى از اقدامات انسانى هم که مى توانست سند ماندگار افتخار ما باشد و زمینه هاى آن را در تعالیم خودمان نیز داشتیم، به دست ما انجام نپذیرفت. مثلا چه مى شد که منادى و بانى لغو بردگى در جهان امروز ما مسلمانها بودیم! ما که کتاب آسمانیمان 18 درآمد عمومى (زکاة) را به آزاد کردن بردگان اختصاص داده (21) و با این همه تشویق و تکلیف (22) نتوانستیم پرچمدار این امر مهم باشیم. و صد مورد از این قبیل که بگذریم!
و لذا باید هرگز از این نکته غافل نباشیم که در صحنه رقابت صدها معجزه به میدان آمده است! و جایگاه ما، جایگاه هرون بى عصا است در برابر سحر سامرى!
و اما چند پیشنهاد:
1- از آنجا که این اعجازها موجب شیفتگى ملل دیگر به تمدن غرب شده، آنان را تحت تاثیر قرار خواهد داد، باید هر چه زودتر به ساماندهى وضع علم و تکنولوژى خود پرداخته، مشکلات سیاسى و اجتماعى خود را حل کنیم، تا این دست آوردها، حالت اعجازى خود را از دست بدهند. ما از این کار چاره اى نداریم و کارى است شدنى و اگر نکنیم مسئولیم.
2- از لحاظ معارف – اگر بتوانیم خود را از شر آن اعجاز رها سازیم- وضع ما، جدا از وضع غرب بهتر و برتر است. در این میدان ما از دو سنگر و عامل نیرومند بهره مندیم:
یکى معقولیت الهیات ما در برابر الهیات نامعقول غرب.
و دیگرى نیاز انسان غربى به معنویت و عدم قناعتش به رفاه مادى منهاى معنویت.
انسان اگر همه امکانات دنیا را هم در اختیار داشته باشد، از تفکر درباره مبدا، معاد، بقاى روح، سرنوشت، هدف و امثال اینها بى نیاز نخواهد بود. معارف ما پشتوانه نیرومندى دارد از فطرت همه انسانها که اصلى جاودانه و همیشگى است. بنابراین مى توانیم به آسانى از این گفت وگو، براى صدور فکر و معارف اسلامى بهره گیریم.
بدون تردید غرب، اقدام به صدور انقلاب را بر اساس خاطره اى که از انقلابهاى کمونیستى دارد، نمى پسندد و از این بابت سخت مواظب جمهورى اسلامى است. در مورد صدور فکر هم بر اساس مبانى و تعهدات خود حساس خواهد بود; اما بدون شک هر انسانى حق دارد از هر امکانى براى دستیابى به معارف بهره مند باشد. بنابراین در وضع فعلى جهان، حکومت اسلامى ایران که خود را پرچمدار آخرین و کاملترین مکتب وحى میداند، حق دارد و باید حق داشته باشد که متاع خود را عرضه کند. ناگفته نماند که امکانات ارتباطى پیشرفته اى که دست آورد تمدن غرب است، خواهى نخواهى، کار ما را هم در عرضه معارفمان آسان کرده است; اگرچه هنوز هم رسانه هاى عمده جهان در کنترل قدرتهاى غربى قرار دارند.
( برگرفته از: مبانى نظرى گفت وگوى تمدن ها ، دکتر سیدیحیى یثربى ، فصلنامه نامه مفید شماره 16)