دوم. در کتاب هاىمرحوم دکتر على شریعتى مطالب عقیدتى تاریخى اخلاقى و … وجود دارد. مسلم کسى که تألیفات و آثار فراوانى دارد اشتباهاتى هم دارد و نمى شود همه مطالب نوشته شده ایشان را دربست پذیرفت لذا مخالفت برخى از فقها و اندیشمندان اسلامى با نظرات دکتر شریعتى به هیچ وجه مطلق نبوده و شامل تمامى نظرات ایشان نمى شود بلکه ضمن ارج نهادن به تأثیرات مثبت و ارزنده آثار ایشان به نقد آن مى پردازند. مرحوم دکتر على شریعتى از روشنفکران دینى دهه پنجاه و از پیشقروالان روشنفکران مسلمان در جامعه ما مى باشد که در مقطع زمانى خاصى تاثیر بسیارى در جوانان مسلمان ایران گذارد و در همان زمان و زمانهاى بعدى مورد انتقادها و پذیرشهاى متناقضى قرار گرفت. گروهى او را قدیسى شمردند که سخنانش بدون چون و چرا باید پذیرفته شود و گروهى او را فردى منحرف از دین شناختند که مى بایست با تمام امکانات با او مبارزه کرد و هر دو گروه نیز به اشتباه رفتند. دکتر شریعتى جامعه شناس و ادیبى توانا و سخنورى کم نظیر بود. عشق و علاقه او به اسلام و مکتب تشیع و امام على ـ علیه السلام ـ در کنار شور و شوقى که در سر داشت و وضع آن زمان ایران را نمى پسندید، به همراه زبان دلپذیر و حماسى و موج آفرینش، او را به انقلابى مسلمان و از راهیان احیاء و بازگشت به اسلام مبدل کرده بود. شاید بتوان محورى ترین و اصلى ترین نظریه وى را شعار «بازگشت به اسلام و بازگشت به خویشتن» معرفى کرد. راهى که سالها پیش از آن توسط علامه اقبال لاهورى پیموده شده بود. دکتر شریعتى از نویسندگان و شخصیت هاى انقلابى برجسته پیش از انقلاب بوده است وى نویسنده اى توانا و پرسوز و درد بود که در دوران خفقان ستمشاهى با بیان و قلم خویش بر بازگشت جوانان به اسلام و قرآن تأکید مى ورزید. کتاب هاى مرحوم دکتر شریعتى اغلب کتاب هایى سودمند و خواندنى هستند. کتاب «فاطمه فاطمه است» از بهترین کتاب هایى است که درباره شخصیت آن حضرت نگارش یافته است. «کویر» نیز که بیشتر جنبه رمانى و ادبى دارد از آثار زیباى مرحوم شریعتى است. ولى آنچه درباره دکتر اتفاق افتاده است باید گفت: افراط و تفریط هایى مى باشد که درباره شخصیت او و آثارش صورت گرفته است برخى او را مطلق پنداشته و هر چه را که نوشته و گفته است صد در صد حق دانسته و آن را پذیرفته اند و برخى نیز در نقطه مقابل هر چه را او گفته با دید شک و تردید نگریسته و یکسره نفى کرده اند. همین افراط و تفریط ها موجب شده که زمینه مناسبى براى معرفى و نقد آثار او فراهم نگردد که البته از این بابت باید متأسف بود. در مجموع باید یک نکته را کاملاً مد نظر داشت و آن این که: ما به جز قرآن مجید – که همه آن را حق و حقیقت دانسته و به آن معتقدیم – هیچ کتاب دیگرى (حتى کتاب هاى احادیث) را خالى از نقد و نظر نمى دانیم. از افلاطون و ارسطو گرفته تا ملاصدرا و دکارت و انیشتین هیچ کدام داراى علم مطلق نبوده و خود نیز چنین ادعایى نداشته اند. حال در مورد آثار دکتر شریعتى بیشتر باید با دیده انصاف و علم به آنها نگریسته شود مطالب مفید آن استفاده و مواد غیر قابل قبول آن نقد گردد. دکتر شریعتى داراى امتیازاتى بود و گرفتار نقایصى از جمله: 1- داراى شور و نشاط و صاحب زبانى بسیار حماسى و موج آفرین بود. زبان دل پذیر او همچون مته آرتزین صخره سنگ قلب هاى جامعه را مى شکافت و از آن سیلى خروشان پدید مى آورد. این پدیده باعث مى شد که نسل پرشور و انقلابى شتابان به سوى او گراییده و آرمان خود را در او بجویند. در مقابل، نقص او این بود که نسبت به اسلام و علوم دینى از آگاهى ژرف و عمیقى برخوردار نبود. او گرچه تابلوى زیبایى از اسلام ارائه کرده است، ولى در این نگارش هنرى بسیارى از زیبایى هاى حقیقى دین محو گردیده و بدلى از اندیشه هاى غیر دینى در لباس دین درخشندگى یافته است. 2- امتیاز دیگر او این بود که فردى پر احساس و داراى درد و درکى اجتماعى و گرایشات اسلامى بود. در مقابل نقص و اشتباه بزرگ و اساسى او این بود که سخت تحت تأثیر اندیشه هاى مکاتب عصر خود مانند تفکرات مارکسیستى و اگزیستانسیالیستى بود. این مسأله اندیشه دینى او را دستخوش التقاط مى نمود. البته او در مواردى به نقد مارکسیسم نیز مى پرداخت، لیکن نفوذ اندیشه هاى مارکسیستى در ذهن او چنان بود که مارکسیسم را با همان ادبیات مارکسیستى و تحت تأثیر همان نگرش ها مورد نقد و چالش قرار مى داد و از همانى سر در مى آورد که از آن مى گریخت. تصویرى که شریعتى از اسلام ارائه کرده است در موارد زیادى آلوده به اینگونه افکار است. 3- دیگر امتیاز مهم او این است که برخلاف دیگر روشنفکران، که مى کوشند دین را از صحنه جامعه بیرون رانده و میدان را براى سکولاریسم(Secularism) خالى کنند و دین را به رابطه فردى بین بنده و خدا تقلیل دهند، شریعتى دین را در متن جامعه مى خواست و از دین در حاشیه و بى مسؤولیت سخت گریزان و متنفر بود. لیکن در این باره نیز گاه گرفتار تک ساحت گرایى(Monism) شده و نسبت به مسائل ماورائى و مبدأ و معاد و… بى مهرى نشان مى داد. تا آنجا که عالمان بزرگى که در این زمینه ها به هدایت جامعه و نشر تعالیم اخروى دین پرداخته اند را گرفتار طعن و تمسخر مى ساخت. 4- رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت ایت الله خامنه ای دام ظله العالی می فرمایند: «… مرحله بعدی این است که بیائیم آن مسائلی را که شریعتی با استفاده از آشنائی های خودش با فرهنگ اسلام فهمیده بود و ارائه داده بود با اصول اساسی فلسفی مکتب اسلام بیامیزیم و منطبق کنیم. آنچه که به دست خواهد آمد به نظر من مرحله جدیدی است که می تواند برای نسل ما مفید باشد، به تعبیر بهتر بیائیم شریعتی را با مطهری بیامیزیم. شریعتی را در کنار مطهری مطالعه کنیم. ترکیبی از زیبائیهای شریعتی با بتون آرمه اندیشه اسلامی مطهری به وجود بیاوریم، آن به نظر من همان مرحله نوینی است که نسل ما به آن نیاز دارد.دکتر شریعتی از دیدگاه شخصیت ها، ص72، به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی 30/3/60 5- دکتر شریعتى جامعه شناس بود و در این رشته صاحب نظر. در عین حال از فلسفه اگزیستانس ـ نحله سارترى ـ تاثیر پذیرفته بود. او با دید جامعه شناسانه به تحلیل اسلام و وضع فعلى آن و هویت ایرانى و چالشهاى پیش روى او نظر مى کرد و در این زمینه دیدگاههاى خود را بیان مى کرد که در این میان نظرات بدیع و تازه اى نیز ارائه مى داد. چنانچه عرض شد اصلى ترین نظریه وى «شعار بازگشت به اسلام و بازگشت به خویش» بود. از دهه چهل با تاثیر عمیقى که نهضت امام خمینى در جامعه ایران برجا نهاده بود، به تدریج روشنفکرى دینى در محیط دانشگاههاى ما شکل مى گرفت. از طرفى طرح جدى مساله غرب زدگى توسط مرحوم جلال آل احمد، توجه نسل فرهیخته مسلمان را به مساله اصلى جامعه ایرانى معطوف کرد. دکتر شریعتى اوج این جریان محسوب مى شد. او مشکل اساسى جامعه ایرانى را دورى از اسلام اصیل و فرو غلطیدن در غرب زدگى به همراه استعمار و استبداد و استحمار مى دید، ـ در این راه از فرانتس فانون مبارز و انقلابى افریقایى و صاحب کتاب دوزخیان روى زمین بسیار تاثیر پذیرفت ـ و راه چاره را بازگشت به خویش که همان بازگشت به اسلام است، مى دید. دکتر شریعتى در کنار این مساله با اشاره به تاریخ صدر اسلام و تلقى خاص جامعه شناختى خود، دید نویى از اسلام ارائه داد، تلقى اى که با دریافت سنتى دین تفاوت داشت و موجب درگیریها و اختلاف نظرهاى بسیارى هم در جامعه ما شد. او معتقد بود که اسلام در حال گذر از سنت به ایدئولوژى است و این مهمترین تحول آن روز در درون اسلام است. (مجموعه آثار ج:23 ص: 209 ـ 210) چالش اساسى اندیشه دکتر شریعتى در همین نکته نهفته است. او با دید جامعه شناسانه به اسلام نظر کرد و به این دیدگاه اشکالاتى وارد است. اولاً: این دیدگاه شدیدا یک طرفه است و نمى تواند تمام ابعاد اسلام را نشان دهد. چنانچه نگاه تنها کلامى یا فقهى به اسلام باعث مى شود که بخشى از اسلام کنار زده شود، نگاه جامعه شناسانه به تنهایى هم دچار همین اشکال است. دکتر شریعتى نه تنها وضع موجود جامعه اسلامى یا حتى تاریخ اسلام را با این دیدگاه مى دید، بلکه اعتقادات و مبانى معرفتى اسلام را نیز به این معیار مى سنجید و بدین ترتیب باعث مى شد که اسلام آنچنانکه شایسته و بایسته است، معرفى نشود. گذشته از آن او در معارف اسلامى صاحب نظر نبود. به عبارت دیگر چنانچه جامعه شناسى را به صورت کلاسیک آموخته بود، با هیچ یک از علوم اسلامى آشنایى این چنین نداشت. ثانیا: اشکال مهمتر اینکه دیدگاه جامعه شناسانه دیدگاهى توصیفى است. یعنى نگاهى از بیرون به دین دارد. از شاخه هاى جامعه شناسى، جامعه شناسى دین و ادیان است که از بیرون حوزه دین به توصیف ادیان موجود مى پردازد، بدون اینکه درصدد تحلیل یا ارزشگذارى باشد. جامعه شناس در بهترین حالت، همانند گزارشگر امینى است که آنچه را مى بیند بدون دخل و تصرف و با دقت توصیف مى کند و کارى به ارزشگذارى و صدق و کذب دیده هاى خود ندارد. جامعه شناسى هرگز در صدد داورى و قضاوت در حق و باطل بودن ادیان مختلف نیست، زیرا او تمام فرهنگها و تمدنها و ادیان را به یک چشم مى بیند. بلکه او تمام آنها را به عنوان دستاوردهاى بشرى محترم مى شمارد. به عبارت دیگر جامعه شناسى نسبت به دینى در مقایسه دین دیگر یا تمدنى نسبت به تمدن دیگر یا فرهنگى نسبت به فرهنگ دیگر تعهدى ندارد. اما دکتر شریعتى کاملاً نسبت به فرهنگ و تمدن و دین اسلام و مذهب تشیع متعهد بود، او توصیف گر صرف قضایا نبود، بلکه در بسیارى از موارد به تحلیل مى نشست و نظریه و رهنمود ارائه مى داد. دکتر شریعتى درد دین داشت و تمام تلاش او حل پاردوکس هاى جامعه مسلمانان در روزگار تسلط تکنیک و مدرنیته بود. همان دردى که پیش از او، اقبال لاهورى داشت. اگرچه نفس این درد محترم است، اما با ذات علم جامعه شناسى سازگار نیست. و این تناقضى در افکار وى ایجاد مى کرد که تاکنون هم حل نشده است. ثالثا: مهمترین اشکال دکتر شریعتى که موجب عکس العمل برخى از علماء اسلام هم شد، اینکه جامعه شناسى رایج علمى کاملاً غربى و مبتنی بر پیش انگاره های سکولار است که در قرن هجدهم توسط اوگوست کنت پایه گذارى شد. این علم در چهارچوب بنیانهاى معرفت حسى سازمان یافته است و نگاهش متوجه زمین و طبیعت است. این علم با عالم قدس سرو کار ندارد و هرگز به آن توجه نمى کند و در حقیقت نمى تواند، به آن نظر بیافکند. این علم محدودیت عقل بشرى را در بند محسوسات و پدیدارها پذیرفته و سعى دارد از راه تجربه به توصیف جهان پیرامونى بپردازد، چنانکه فیزیکدان با ماده رفتار مى کند، او نیز با جامعه و تمدن و دین رفتار مى کند. و طبیعى است که این طرز تلقى به هیچ وجه مورد تایید اسلام نیست. با این تحلیل و توصیف از اسلام فقط ظاهرى مى ماند و راه به حقیقت آن ناممکن مى شود. خلاصه کلام نظر به دین از نظرگاه جامعه شناسى ـ که مرحوم دکتر شریعتى بر آن تاکید داشت ـ نگاه به آن از منظر تنگ حسى و نظرگاهى کاملاً غربى است و اسلام با این نگاه از حقیقت متعالى خود تهى مى شود. شاید همین نکته است که دکتر شریعتى واداشت که وصیت کند که کتابهاى او توسط استاد محمد رضا حکیمى بازنگرى و اصطلاح شود. در ادامه مناسب دیدیم جهت آشنایی بیشتر با موضوع سوال مقاله ای تحت عنوان« مزینان و فریمان ؛ محمد جواد رودگر ، سایت پرسمان ارگ » ارائه شود: هر دو از خانواده های مذهبی، اهل ایمان، معرفت و باورهای اسلامی برخاسته اند. هر دو از نظر جغرافیای طبیعی از یک خطه یعنی خراسان یکی از روستای فریمان و دیگری از روستای مزینان. هر دو معتقد و عاشق اسلام محمد(ص)، علی(ع) و فاطمه(س)، اسلام قرآن و عترت(ع). هر دو معتقد به احیاگری در حوزه های معارف اسلامی و باورهای مسلمین. هر دو در عصر و زمان مشترک و باورمند به توانمندی ایدئولوژی توحیدی و عمل به رسالت انقلابی ـ اجتماعی. هر دو طرفدار آزادی اندیشه و بیان. هر دو معتقد به رهبری و هدایت نسل جوان با محتوا و اصالت های اسلامی و ادبیات عصری و نو. هر دو در برابر تحجر و تجدد گرایی، تحریف و انحراف و التقاط مبارزه کرده و در راستای خرافه زایی و سطحی نگری از ساحت دین و تفکر دین به دفاع پرداختند. هر دو معتقد به بازسازی جریان روشنفکری ایران به خصوص روشنفکری دینی بودند. پاس داشت و بازخوانی اندیشه های متفکرانی همچون مطهری و شریعتی همواره یک ضرورت معرفتی و نیاز فرهنگی است ضرورتی که فراتر از «زمان» و «زمینه ها» با تکیه بر اصالت های فکری و ارزش های وجودی آنان قابلیت فهم و تحلیل دارد چه این که هر کدام از آن دو متفکر دارای اندیشه های احیاگرانه و اصلاح مدارانه با توجه به پایگاه های فکری و «معرفت دینی» بودند که هم در ساحت «شعور» و هم از جنبه «شور» و هم از جنبه «درک» و هم از جهت «درد»، تلاشگری دلسوز برای جامعه و احیای اسلام بودند. از این رو قشر فرهیخته و دانشگاهی جامعه، هم به «مطهری شناسی» و هم به «شریعتی شناسی» محتاجند و دقت و تحلیل در خاستگاه ها و نقش آفرینی های معرفتی ـ رفتاری آنان ضروری می باشد. لذا در یک گفتمان منطقی، آزاداندیشانه، مبتنی بر اخلاق نقل و نقد اندیشه ها لازم است به ویژگی ها و مختصات فکری هر کدام که نشانی از دغدغه ها و دل مشغولی های تحصیلکرده های جامعه ماست؛ پرداخته شود و تحلیلی بر موارد اشتراک و افتراق فکری ـ فرهنگی آن دو بزرگ به طور مختصر، داشته باشیم؛ وجوه اشترک و افتراق فکری ـ فرهنگی مرحوم استاد شهید مطهری و مرحوم دکتر شریعتی یکی از اصول مسلم حوزه معرفت این است که متفکران این حوزه ها علیرغم داشتن وجوه مشترک فراوان فکری از وجوه افتراقی نیز برخوردارند که از لوازم آزاداندیشی و نوع روش ها و رویکردهایشان سرچشمه می گیرد. حقیقت آن است که ندیدن زمان و زمینه ها، فرهنگ ها و خاستگاه تحصیلات و تحقیقات هر کدام از این دو متفکر بزرگ و تحلیل تطبیقی آنها یک «ظلم» در حق هر دوی آنهاست و ما با توجه به چنین عناصری از وجوه اشتراک و افتراق های هر کدام سخن می گوئیم تا رعایت روحیه علمی و نقد منصفانه حفظ گردد. باید دانست؛ اختلاف متفکران امری طبیعی است که در ذات تفکر و اندیشه ورزی و استعدادها، ظرفیت ها و توانمندی های متفکران و قرارگاه فکری و پایگاه اندیشه ای آنها ریشه دارد اما مهم این است که به «ریشه های معرفتی» اختلاف ها و افتراق ها پی ببریم زیرا نیک می دانیم که استاد شهید و مرحوم دکتر اختلاف بر سر مطامع و منافع نداشتند لکن هر کدام خاستگاه ها، متدلوژی و پردازش به مسائل اسلامی واجتماعی و گستره مطالعاتی و افق دیدی داشتند که باید از آن رهگذر مورد بحث و بررسی قرار گیرند، لذا باید گفت اولین و مهم ترین ریشه اختلاف «ریشه معرفت شناختی» است زیرا هر کدام از این دو، خاستگاه جداگانه ای چون حوزه و دانشگاه داشتند که قطعا در ساختار ذهنی و فکری آن دو مؤثر بود لذا از دو افق و منظر معرفت شناسانه به «اسلام» می نگریستند زیرا اسلام شناسی شهید مطهری، اسلام شناسی جامع نگرانه بود که از حوزه فقاهت و فلسفه و کلام و عرفان و از جمله جامعه و تاریخ و با تئوری تربیت و عدالت تفسیر می شد ولیکن مرحوم شریعتی از ساحت جامعه و تاریخ و با نگاه «برون دینی» به تفسیر اسلام می پرداخت. از سوی دیگر به لحاظ روش شناختی و متدلوژیک نیز تفاوت هایی داشتند زیرا استاد مطهری با عقلانیت و روش ترکیبی (عقل، نقل، کشف، تجربه و تجرید) به اسلام شناسی می پرداخت و اما مرحوم شریعتی با روش جامعه شناختی و بیشتر کارکردی به اسلام نگاه می کرد. مرحوم شریعتی به دینامیسم تاریخ و اقتصاد و تحلیل دیالکتیکی و تحلیل جامعه شناختی و تاریخی اهتمام داشت اما استاد مطهری بر اساس تفسیر تاریخ با اصل «فطرت» و تقدم روان شناسی بر جامعه شناسی تفسیری دیگر ارائه می کرد به همین دلیل حتی نگاه و نگرش های آنان نسبت به قیام کربلا و نهضت حسینی نیز فرق هایی داشت. از سوی دیگر استاد مطهری(ره) بیشتر اسلام را از دریچه «فرهنگی» می دید و مرحوم شریعتی «اجتماعی» لذا شریعتی اسلام ایدئولوژیک و ابوذری را مطرح می کرد.[1] و استاد مطهری حکمت و فلسفه عملی و عینی اسلام را در بعد عدالت اجتماعی آن هم در همه اجزاء و اضلاعش منظور می نمود، به همین دلیل تفسیر استاد مطهری از خاتمیت و امامت با تفسیر مرحوم شریعتی از آن دو اصل و عنصر محوری اسلام فرق هایی داشت. و اینک قبل از پرداختن به برخی مواضع فکری این دو متفکر اسلامی برخی از دیدگاه های مقام معظم رهبری را پیرامون استاد مطهری و مرحوم شریعتی مطرح می کنیم. استاد مطهری و مرحوم شریعتی در نگاه مقام معظم رهبری – «کارهای مرحوم شریعتی کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاه های او دیدگاه هایی نزدیک به جریان های انقلابی، لذا در محافل جوان بخصوص جوان روشنفکر خیلی زود گل می کرد. اما استاد مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود و بیشتر پایه ایی و بنیان مسائل اسلامی را بررسی می کرد، لذا کارش در بین محافل متفکرین و از جمله در میان حوزه های علمیه و در میان فضلا خیلی قابل توجه بود. یقینا اگر مبانی و اصول کار را ملاحظه کنیم می توانیم تفاوت های بنیادی را بین دو تفکر پیدا کنیم. لکن در برهه ای از زمان این هر دو در یک جهت و در یک خط حرکت می کردند کما این که حسینه ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیه ارشاد بود. در یک برهه ای از زمان آن وقتی که هنوز جزئیات مسائل آشکار نشده بود انها در یک جهت و یک خط حرکت می کردند. اگر بخواهیم آن خط را به طور کلی معرفی کنیم باید بگوئیم خط بازنگری متجدد از اسلام یا تجدد حیات فکری اسلام، منتها دو مسأله وجود داشت: یکی این که همان طور که قبلا اشاره کردم آقای مطهری به مسائل فکری و فلسفی و اعتقادی می پرداخت، مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و به آن چه که به جریان های موجود در جامعه نظر داشت بیشتراهمیت می داد کتاب های هر کدام از ایشان نشان دهنده این تفاوت است. مسأله دیگر این است که وقتی این دو جریان پیش رفتند و هر کدام به نقطه تعیین کننده ای رسیدند معلوم شدکه در پاره ایی از مبانی با هم اختلاف نظر دارند. یعنی مرحوم مطهری طرفدار مراجعه و استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و سنت بود و صد در صد به این معتقد بود که بایستی ما تفکرمان را از کتاب و سنت بگیریم. در حالی که مرحوم شریعتی تحت تأثیر بسیاری از افکار برون دینی زمان خودش قرار داشت و آن افکار در برداشت های اسلامی اش اثر می گذاشت. بنابراین با وجود وجوه مشترکی که با مطهری داشتند، مرزهای اختلافی هم با هم پیدا می کردند و این دو مسأله به نوبه خود حوزه تأثیر و نوع تأثیر را تعیین می کرد. مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود، یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود و این را من از مرحوم شریعتی شنیده بودم.»[2] لذا «خطی که می تواند انقلاب را از نظر فکری حفظ کند همان خط مطهری است یعنی اسلام ناب و بدون التقاط و بدون گرایش به جریان های التقاطی و انحرافی. مطهری از کسانی بود که در ذهنش شکل کلی انقلاب، هوشمندانه منعکس شده بود و سعی می کرد نگذارد اسلام از خط اصیل خود منحرف شود.»[3] «مرحوم شهید مطهری(ره) در زمینه مسائل فکری، سه خصوصیت داشت؛ اولاً آدمی قوی افکار و متفکری حقیقی بود ثانیاً در ارائه و اشاعه مبانی فکری، هیچ قصدی جز قربة إلی الله، ترویج دین، ترویج حق و مبارزه با باطل نداشت … خصوصیت سوم ایشان پرکاری و خستگی ناپذیری بود.»[4] همچنین «نقشی که مرحوم شریعتی در ترقی دادن نسل جوان، به انگیزه های مذهبی و اسلامی و بعد از آن به تفکرات اسلام راستین داشته، بسیار نقش اصیل وعمیق و همه جانبه بوده است.» «مرحوم شریعتی مهم ترین کارش این بود که تفکر و اندیشه اسلامی را در سطح جوان ها به صورت بسیار وسیعی مطرح کرد … .» «نقش شریعتی در گسترش فکر اسلامی و همچنین تلاش برای فهمیدن اسلام برای جوانان یک نقش استثنایی بود.» «هر گروهی که بخواهد از شریعتی بعنوان یک وسیله اختلاف استفاده بکند یقیناً، یک حرکت خائنانه است.» دیدگاه ها استاد شهید مطهری: «اگر در جامعه عدالت اجتماعی برقرار نباشد پایه معنویت هم متزلزل خواهد بود. منطق اسلام این است که معنویت را با عدالت توام با یکدیگر می باید در جامعه برقرار کرد.»[5] «هر کسی که به ایدئولوژی خود ایمان و اعتقاد داشته باشد، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و آزادی تفکر باشد و به عکس هر مکتبی که ایمان و اعتقادی به خود ندارد جلو آزادی اندیشه وازادی تفکر را می گیرد.»[6] «بندگی خدا در عین این که بندگی است، وابستگی نیست، زیرا وابستگی، به یک امر محدود است که انسان را محدود و کوچک می کند، وابستگی به یک امر نامحدود و تکیه بر آن، عین وارستگی و عدم محدودیت است.»[7] «آزادی اجتماعی، آزادی انسان است از قید و اسارت افراد دیگر، ولی آزادی معنوی نوع خاصی از آزادی است و در واقع آزادی انسان است از قید و اسارت خویش.»[8] «نظامی که انسان باید به غرائز بدهد؛ «اخلاق» نامیده می شود و نظامی که باید به اجتماع «بدهد»؛ «عدالت» خوانده می شود و آن گاه که ایمان خود را تجدید و تکمیل کند «عبادت» نامیده می شود.»[9] «از صدر اسلام تاکنون، آن آزادی تفکری که اسلام به مسلمین و به ملل دیگر داده است، هیچ ملت دیگری نداده است و این از افتخارات اسلام است.»[10] «آینده انقلاب ما در صورتی تضمین خواهد شد که عدالت و آزادی را حفظ کنیم.»[11] مرحوم شریعتی: «آزاد اندیشی و خلاقیت عقلی و بینش متحول و متکامل، غیر از بی بند و باری و بی عقیدتی و هرهری مذهبی است. بنابراین سومین بعد تکامل تاریخی به سوی کشف یا خلق آزادی جوهر انسان است آزادی سیاسی، فکری، هنری، اقتصادی، آزادی چگونه زیستن و آزادی انتخاب کردن دستاورد غریزه انسان در طول تکامل خویش است.»[12] «و اگر به تکامل نوعی انسان، اعتقاد داریم کمترین خدشه به آزادی فکری آدمی و کمترین بی تابی در برابر تحمل تنوع اندیشه ها و ابتکارها، یک فاجعه است.»[13] «این شیعه نیست که دو اصل «عدل» و «امامت» را بر اسلام افزوده است، اسلام منهای عدل و امامت؛ دین اسلام منهای اسلام است … جنگ امامت و عدل با استبداد و ظلم بود. علی(ع) را گرفتیم تا محمد(ص) را گم نکنیم.»[14] تأمل در منظومه فکری مرحوم شریعتی ما را به این نکته رهنمون می شود که ایشان «اسلام» را تنها برای رابطه «انسان با خدا» که البته گوهر دین است، نمی خواست؛ بلکه اسلام را در قالب ایدئولوژی و ناظر به جامعه و سیاست، اقتصاد و قسط، مدیریت و عدالت اجتماعی نیز می خواست و روابط انسان با خود، جامعه و جهان را نیز منظور داشت به همین دلیل از امامت و شیعه، از عدالت و حکومت، از ابوذر و … تفسیری خاص داشت و با توجه به ضرورت زمان و حساسیت دوران، نمادها و الگوهای اجتماعی و عملی را بر چهره های فکری و علمی ترجیح می داد. استاد مطهری از خودآگاهی فطری، فلسفی، عرفانی تا خودآگاهی اجتماعی و انسانی توأمان سخن می گفت، از معنویات و اجتماعیات به صورت «واحد» از تکامل اجتماعی انسان وتکامل روحی و معنوی، از آزادی های بیرونی و درونی توأمان می گفت. لذا هر دو از اسلام فرد و جامعه، فرهنگ و ایدئولوژی، بینش ها و ارزش ها می گفتند؛ٰ لکن با دو تفسیر و تلقی که هم ریشه در بنیادهای معرفت شناسانه و هم رویکرد و روش شناسانه و هم نوع تحقیق ضرورت ها و حساسیت ها، داشت. و اینک برخی از ویژگی های استاد شهید مطهری(ره) از دیدگاه مقام معظم رهبری که در مصاحبه ها و سخنرانی هایشان مطرح فرمودند: – – متفکر ژرف اندیش[15] – پهلوان مبارزه با التقاط[16] – – روحانی متناسب با زمان[17] – – دین شناس، مؤمن، با خلاص و پرکار[18] – – مصداق بارز مجاهد فی سبیل الله.[19] شریعتی و روحانیت یکی از موضوعات مهمی که پیرامون «شریعتی شناسی» مطرح است دیدگاه ایشان نسبت به روحانیت است زیرا هم مسأله بسیار مهم است و هم در طول زمان تفسیرهای افراطی ـ تفریطی و استفاده های ابزاری و گزینشی از نگاه و نگرش ایشان نسبت به «روحانیت» شده است. در یک نگاه کلی و توجه به مجموعه بحث های مرحوم شریعتی پیرامون «روحانیت» در زمان ها، زمینه های مختلف مسیر تحولی و تطوری اندیشه هایش به دست می آید که مرحوم شریعتی: منتقد روحانیت بودند نه منکر آنها، یعنی معتقد منتقد بود. لذا بایسته است بین نقد روحانیت و نفی روحانیت تفکیک کرد. شریعتی «روحانیت شناسی» کرد نه روحانیت ستایی و نه روحانیت ستیزی، اگر چه ممکن است نقدهایی بر روحانیت شناسی مرحوم شریعتی نیز وارد باشد. تز و دکترین شریعتی پیرامون روحانیت «تز اسلام منهای روحانیت مطلق» نبود بلکه اسلام به اضافه روحانیت آگاه، متعهد، مجاهد و فداکار و عالمان و عاملان دینی بود. پس تز ایشان اسلام منهای روحانیتِ متحجر و غیر آشنا به زمان و سیاست و اجتماع بود. مرحوم شریعتی به شیو های تبلیغ، تحلیل و کارکردهای اجتماعی روحانیت اشکال داشت؛ اما اختلاف خود با آنها را «اختلاف پسر و پدری در داخل خانواده مطرح کرد».[20] به تعبیر استاد محمد رضا حکیمی، شریعتی روحانیت را به سه بخش تقسیم می کرد: 1. گروهی که از اهلیت لازم در حوزه دین و دینداری برخوردار نیستند و به جای خدمت، خیانت به دین می کنند و از دین برای دنیا و از شریعت برای معیشت استفاده می کنند و جز تأمین زندگی منظوری ندارند. 2. گروهی که دارای اهلیت علمی و فضل و دانش هستند اما آگاهی به زمان و سیاست و تحلیل اجتماعی ندارند. شریعتی آنها را نیز توانمند برای تبلیغ و نشر اسلام در جهان امروز نمی داند. 3. گروهی که دارای صلاحیت کافی و اهلیت علمی و عملی هستند، عالمان مجاهد و آگاه به زمان و فداکار وارسته هستند و از فکر و زبان نوآمد با پشتوانه های عمیق دینی و معرفت اسلامی برای تبلیغ و تحلیل اسلام در جهان جدید برخودارند.[21] روحانیت از زبان شریعتی: الف. «اینکه من با روحانیت مخالفم، تهمتی است که همان اندازه بی پایه است که پیش از این شایع کرده بودند که با تشیع مخالفم! من چنان که بارها گفته ام، دفاع از اصالت جامعه علمی شیعه، حتی در مسئولیت هر روشنفکری است که با استعمار فرهنگی غرب در مبارزه است ولو از نظر اعتقادی یک احساس مذهبی نداشته باشد.»[22] ب. «مخالفان و دست های مرموز، به انواع و اقسام حیله ها، گاه عمیق و گاه خیلی وقیحانه و رسوا، به عنوان دفاع از روحانیت، دفاع از علمای مذهب … می کوشند تا به انواع حیله ها، ما را به عنوان عده ایی، یا فرد و افرادی که با روحانیت مخالفند، جلوه بدهند و به این عنوان حمله می کنند و هدفشان این است که ما را وادارند تا به عنوان دفاع از خود، به روحانیت حمله کنیم.»[23] ج. «کمتر کسی است که در این سالها به شدت و با تکیه ای که من دارم از روحانیت به عنوان تنها پایگاه فرهنگی و معنوی ما که در برابر هجوم استعمار فرهنگی غرب مصون و مستقل مانده و تنها جایی است که چهره های علی واری اگر باشد باز در میان همین ها هست دفاع کرده باشد و آن هم به تکرار و استدلال.»[24] د. «راجع به علمای اسلامی، این را می خواهم ادعا کنم و ده ها قرینه و نمونه عینی بر اثبات آن دارم که ازمیان نویسندگان و سخنرانان و حتی علما و و فضلای اسلامی معاصر، هیچ کس، البته در حد امکانات و نوع کار خودش به اندازه من افتخار دفاع جدی و مؤثر عملی و فکری از این جامعه گرانقدری که امید بزرگ و سرمایه عزیز ما است نداشته است.»[25] هـ . « … این حوزه علمیه ای که به اکثریت استادانش و همه طلابش، بیش از این دانشگاه و اکثریت استادانش و غالب دانشجویانش، امید و ایمان دارم.»[26] و. «بزرگترین پایگاهی که می توان امیدوار آن بود که توده ما را آگاه کند، اسلام راستین را به آنان ارائه دهد، در بیداری افکار عمومی و به خصوص متن توده ما، نقش مؤثر و نجات بخشی را ایفا کند و در احیای روح اسلامی و ایجاد نهضت آگاهی دهنده و حرکت دهنده اسلامی، عامل نیرومند و مقتدری باشد، همین پایگاه «طلبه» و «حوزه» و حجره های تنگ و تاریکی است که از درون آنها، سید جمال الدین ها بیرون آمده است و می آید.»[27] ز. «من به عنوان کسی که رشته کارش تاریخ و مسائل اجتماعی است، ادعا می کنم که در تمام این دو قرن گذشته، در زیر هیچ قرارداد استعماری امضاء یک آخوند نجف رفته، نیست در حالی که در زیر همه این قراردادهای استعماری امضاء آقای دکتر و آقای مهندس فرنگ رفته هست (باعث خجالت بنده و سرکارها) این یک طرف قضیه، از طرف دیگر، پیشایش هر نهضت ترقی ضد استعماری در این کشورها همواره و بدون استثناء قیافه یک یا چند عالم راستین، اسلامی و به خصوص شیعی وجود دارد.»[28] حال می توان به درک و دریافت مرحوم شریعتی نسبت به روحانیت دست یافت. البته ممکن است در این زمینه برداشت های یک سونگرانه نیز از گفته های شریعتی صورت پذیرد. اما دانشگاه هیان و فرهیختگان جامعه لازم است با نگاهی فراگیر و به دور از دسیسه های اختلاف افکنان، برداشت مثبت و سازنده داشته باشند و اجازه ندهیم گفته های جسته و گریخته مرحوم شریعتی درباره روحانیت، به عنوان یک راهبرد بر علیه نهاد روحانیت اصیل و دلسوز اسلام به کار گرفته شود همان گونه که گفته های ضد روشنفکری شریعتی نباید چماقی بر علیه دانشگاهیان مسئولیت پذیر به شمار آید. در یک جمع بندی، تحلیل گرانِ آثار شریعتی را می توان به سه دسته تقسیم کرد: 1- مخالفان مطلق 2- موافقان مطلق 3- موافقان معتدل؛ که با تکیه بر آراء و احوال مرحوم شریعتی و مواضع فکری او پیرامون او نظر داده اند و از خط منطق، اخلاق و انصاف و عدالت خارج نشده اند. مرحوم شریعتی را جامعه شناسی دردمند و «مصلح اجتماعی» و یکی از معلمان نقش آفرین انقلاب اسلامی، زنده کننده اسوه های ناب اسلامی در میان نسل دانشگاهی چون محمد(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، ابوذر، سلمان و … و ادامه دهنده راه سید جمال الدین اسد آبادی و اقبال لاهوری در احیاء و اصلاحگری می دانند. هر چند در ژرف اندیشی او در اسلام شناسی نظر مساعد ندارند. البته خود مرحوم شریعتی نیز چنین ادعایی نداشت و به جناب محمد رضا حکیمی سفارش کرده بود که کتاب های او را بازنگری کند. از این رو کسانی که از مرحوم شریعتی به عنوان یک سپر یا یک حربه برای اهداف اختلاف انگیز خود سوء استفاده می کنند در واقع به شریعتی ظلم می کنند. در این باره از زبان آیت الله خامنه ای می خوانیم: «ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از ظلم مخالفانش نبود بلکه حتی کوبنده تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او بجای این که نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند در مقابل مخالفان صف آرائی هایی کردند.» «در اینجا هم یک خاطره ای نقل می کنم برای شما در سال 47 یعنی سال آخر عمر جلال آل احمد. مرحوم آل احمد آمد مشهد، یک جلسه مشترکی داشتیم، من بودم، آل احمد بود، مرحوم شریعتی بود و عده ای هم از دوستان مشهدی ما بودند. بحث درباره روحانیون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شاید هر کسی یک چیزی می گفت. شریعتی یک مقداری انتقاد کرد. مرحوم آل احمد به شریعتی گفت: شما چرا (البته با تعبیر حوزه علمیه می گفتند نه روحانیت) از حوزه علمیه این قدر انتقاد می کنی؟ بیا از روشنفکران خودمان انتقاد کن» و یک دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفکران گفت. مرحوم دکتر شریعتی پاسخی داد که از آن پاسخ هم می شود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانیت و روحانیون فهمید. او گفت علت این که من از روحانیت انتقاد می کنم از حوزه علمیه انتقاد می کنم این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقع داریم از روشنفکران جماعت هیچ توقعی نداریم، نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده این چیزی نیست که ما از او انتظار داشته باشیم. اما روحانیت که یک نهاد اصیلی هست از او ما زیاد انتظار داریم و چون آن انتظارات تحمل نمی شود به همین دلیل است که انتقاد می کنم. او معتقد بود که روحانیون به آن رسالت به طور کامل عمل نمی کنند. بر این اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزدیک 52 از آن سال در اثر تماس هایی که دکتر با چهره هایی از روحانیت بخصوص روحانیون جوان گرفت، کلاً عقیده اش عوض شد. یعنی ایشان در سال 54 و 55 معتقد بود که اکثریت روحانیت به آن رسالت عمل می کنند و لذا در این اواخر عمر دکتر شریعتی نه فقط معتقد به روحانیت، بلکه معتقد بود که اکثریت روحانیت در خط عمل به همان رسالتی هستند که بر دوش روحانیت واقعاً هست. البته با روحانیونی که می فهمید که در آن خط نیستند با آنها خوب نبود و شخصاً به امام خمینی بسیار علاقمند و ارادتمند بود.» لازم به یادآوری است که مرحوم استاد شهید مطهری نیز «ناقد روحانیت» بود و خیلی قوی تر و محکم تر از مرحوم شریعتی و با آگاهی کامل از تشکیلات روحانیت و مکانیسم فکری و عملی آنها به نقد ایجابی و سلبی روحانیت پرداخت.[29] در پایان به فرازی از دیدگاه مرحوم شریعتی در خصوص روحانیت اصیل و آگاه یادآور می شویم: «من برای آینده این نهضت فکری، برای بیداری مردم و احیای روح حقیقی اسلام و برانگیختن روح معترض و عدالت خواه شیعه علوی و رستگاری جامعه، به طلاب بیشتر از شما امید بسته ام، چه، عمر روشنفکری شما کوتاه است… اما این طلبه است که عمر مسئولیت اجتماعی اش با عمر حیاتش یکی است و تا مرگ، مسئول افکار و سرنوشت مردم می ماند. اگر طلبه بیدار شود و طلبه بیدار شده است.»[30] البته ناگفته ها و نانوشته ها پیرامون مرحوم شریعتی و استاد مطهری و تطبیق و مقایسه اندیشه های این دو متفکر در ساحت های گوناگون بسیار زیاد است که فرصت بیشتر و مجال بهتری را می طلبد. امید است اهل فکر و فلسفه، علم و معرفت و تحقیق و تعقل این مجمل را کلیدی برای مطالعات تطبیقی و تحلیلی اندیشه ها و آراء این اندیشمندان عرصه تفکر اسلامی قرار دهند. پی نوشت: [1] . گفتگوهای تنهایی، م. آ. ش، بخش دوم، صص 1286-1287،اسلام شناسی، م. آ. ش 18، صص 222-223. [2] . استاد مطهری در کلام رهبری، گردآوری مجتبی پیرهادی، صص 25-26، انتشارات صدرا، ج اول، 1385، تهران. [3] . همان، صص 31-32. [4] . همان، صص 46-47. [5] . پیرامون انقلا اسلامی، ص 173. [6] . همان، ص 119. [7] . همان، ص 169. [8] . گفتارهای معنوی، ص 32. [9] . م. آ. بحث ختم نبوت، ص 191. [10] . پیرامون جمهوری اسلامی، ص 136. [11] . پیرامون انقلاب اسامی، ص 65. [12] . م. آ، ج 2، ص 142. [13] . همان، صص 148-149. [14] . سخنرانی 12/2/83.. [15] . سخنرانی 15/4/83. [16] . سخنرانی 11/2/84. [17] . سخنرانی 12/2/83. [18] . سخنرانی 12/2/83. [19] . سخنرانی 15/2/72. [20] . اسلام شناسی، م. آ، ش 16، ج 1، ص 91. [21] . عقل سرخ، صص 418-419. (با تصرف و تعبیرهایی از خودم) [22] . گفتگوهای تنهایی، م. آ، ش 33، بخش 2، ص 1295. [23] . اسلام شناسی، م. آ، ش 16، ج 1، صص 90-91. [24] . نامه ها، م. آ، ش 34، صص 127-128. [25] . مذهب علمیه مذهب، م. آ، ش 22، ص 314. [26] . با مخاطب های آشنا، م. آ، ش 1، ص 2. [27] . قاسطین و مارقین، ناکثین، ص 234-244. [28] . همان، ص 242. [29] . ر.ک: روحانیت از دیدگاه استاد مطهری، نهضت های اسلامی در صد ساله اخیر، م، آ، ج 4. [30] . مذهب علیه مذاهب، م. آ، ش 22، ص 315 – 316. منبع: http://www.porseman.org/showarticle.aspx?id=292 جهت آگاهى بیشتر ر.ک: 1. جریان ها و جنبش های مذهبی _ سیاسی ایران، رسول جعفریان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383؛لازم به ذکر است که در مورد نامه شهید مطهری به حضرت امام در صص 488 – 491 این کتاب توضیح داده شده است. 2. حماسه حسینی، شهید مطهری، ج 3، ص 305؛ 3. سمینار بررسی و تبیین آراء اندیشمندان معاصر، شهید مطهری، دکتر شریعتی، مرکز نشر دانشگاه صنعتی امیر کبیر. 4. درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی، محمد شفیعی فر، نشر معارف، 1378. 5. حدیث پیمانه، پژوهش در انقلاب اسلامی، حمید پارسانیا، نشر معارف، 1376. 6. دکتر شریعتی در مسیر شدن، شهید آیت الله بهشتی، نشر بقعه، چاپ سوم. 7. شریعتی در نگاه مطبوعات، ج 1، حیدر شجاعی، قاسم پیری آخوندی. 8. سمینار بررسی و تبیین آراء اندیشمندان معاصر (شهید مطهری و دکتر شریعتی، دانشگاه صنعتی شریف، 1376. 9. شریعتی و روحانیت، رسول جعفریان. 10. برداشت های شریعتی از قرآن مجید، عبدالکریم شریعتی مزینان، نشر سایه، 1380. 11-«آن سوی سراب» ذبیح الله اسماعیلی، نشر معارف، 1381.
(لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 50/100114627)
کتب دکتر شریعتی -شخصیت دکتر شریعتی-عقاید شریعتی
مرحوم دکتر على شریعتى از چهره هاى شناخته شده قبل از انقلاب اسلامى است که در آگاهى دادن قشر جوان بر علیه نظام شاهنشاهى نقش مثبت و بسزایى داشت. لکن از آنجایی که ایشان علوم اسلامی را به صورت آکادمیک و تخصصی نخوانده بود، اشکالاتی در آثار ایشان دیده می شود که طبیعی است. چون رشته اصلی ایشان، اسلام شناسی نبوده است؛ و روشن است که با مطالعه صرف و بدون دیدن اساتید مجرب نمی توان اسلام شناس شد. عمده اساتید ایشان در اسلام شناسی اسلام شناسان غیر مسلمان غربی بوده اند ؛ و واضح است که یک غیر مسلمان و بلکه مارکسیست نمی تواند اسلام شناس واقعی باشد.این گونه اسلام شناسان غربی در واقع گزارش گران اسلام هستند نه اسلام شناسان واقعی .البته دکتر شریعتی بعد از مراجعت از غرب به ایران کوشید که اسلام را بهتر بشناسد ولی میزان موفقیت او در این زمینه به حد کفایت نرسید. بنابراین برای کسی که آشنایی کافی با اسلام ندارد و می خواهد اسلام راستین را بشناسد ، آثار جامعه شناس بزرگواری مثل جناب دکتر علی شریعتی در مورد اسلام ، نمی تواند ثمربخش باشد؛ بلکه حتی ممکن است باعث تشتت ذهنی شخص شود؛ اما برای کسانی که تخصص لازم را در معارف اسلام دارند مطالعه آثار ایشان نه تنها مضر نیست بلکه می تواند مفید باشد. در ادامه جهت بررسی دقیق تر موضوع مطالبی ارائه می گردد : یکم .زندگی پر فراز و نشیب دکتر علی شریعتی (منبع:کتاب چهارده سال رقابت ایدئولوژیک در ایران(1356-1343)،روح الله حسینیان،انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ) شریعتی که بود؟ چه میگفت و چه کرد؟ سؤالاتی است که پاسخ آن بسیار سختاست. بیشک شریعتی از پیچیدهترین موضوعات تاریخ انقلاب اسلامی است کهقضاوت در مورد آن بسیار مشکل است و این مشکل ریشه در پیچیدگی شخصیتشریعتی دارد. شریعتی روح عصیانگر نسلی بود که از بودها خسته و به دنبال بایدهامیگشت؛ نسلی که از ماتریالیسم بریده شده بود و به دنبال متافیزیکی میگشت کهروحش را آرام کند؛ نسلی که مارکسیسم را در حزب توده و گروههای چپگرا تجربهکرده بود و از همه ناامید به دنبال اسلامی میگشت که انقلابی بودن خود را هم حفظکند؛ نسلی که از لیبرالیسم و غرب سخت سرخورده شده بود و از سنت سخت وحشتداشت و به دنبال اسلامی نو میگشت تا هم پاسخی به ندای درونش باشد و هم به نیازبرونش. شخصیت، گفتار و اعمال شریعتی مجموعهای از اضداد بود که اگر کنهش وارسینشود، هم میشود او را متجدد غربگرا دانست و هم مسلمان سنتگرایش خواند، هممیشود در اثبات سنی بودنش دلیل آورد و هم در تعصب شیعیاش استدلال کرد. درکلامش دهها دلیل بر ضدیتش با روحانیت یافت میشد و دهها دلیل به هواداریش ازروحانیت و… به همین خاطر بود که آیتالله بهشتی وی را «یک جستجوگر در مسیر شدن»میدانست. او دکتر را چنین توصیف میکرد: «دکتر از دید من، از اندیشههای آمیخته بهمکتبهای اروپایی و نو، یا عرفان ایرانزمین و هند یا آمیزههای دیگر همواره به سویشناخت اسلام زندهی سازندهی پیشبرندهی خالصتر حرکت میکرد» و به عبارتیدیگر «دکتر همواره رو به اصالت اسلامی پیش میرفت.» مجموعهی تحولات شخصیتی و فکری شریعتی قضاوت در مورد وی را بسیارسخت میکند و واکاویی همه جانبه را در خانواده، شخصیت، زندگی و آثار او میطلبد؛با این حال به این بهانه نمیشود از نقش شریعتی در انقلاب اسلامی سخن نگفت. براینزدیکتر شدن به شناخت شریعتی لازم است چند موضوع که شایستهی طرح در اینکتاب باشد، مورد بحث قرار گیرد. زندگی پر فراز و نشیب شریعتی شریعتی در سال 1312 در یک خانوادهی روحانیدر مشهد متولد شد. جدّ دکتر، ملاّ قربانعلی معروف به آخوند حکیم مرد فیلسوفی بودکه در مدارس بخارا، مشهد و سبزوار تحصیل کرده بود و از شاگردان ملاهادیسبزواری، صاحب منظومه، بود. مردم مزینان به تشویق نایبالحکومه از ملاقربانعلیخواستند تا پیشوایی آنها را در مزینان به عهده بگیرد. ملاقربانعلی با کمک مردم ونایبالحکومه حوزهای را در مزینان تأسیس میکند و به تربیت شاگرد میپردازد. پدربزرگ شریعتی شیخ محمود نام داشت که وی نیز به سنت وراثت، پیشنماز و مدرسمزینان گشت. پدر علی، محمد تقی شریعتی بود. وی دروس حوزه را تا سطح در حوزهیمشهد به پایان رساند و در اثر فشارهای رضاشاه لباس روحانیت را از تن در آورد و بهتدریس در مدارس جدید پرداخت. البته دکتر شریعتی خود علت خارج شدن پدرشرا برای ساواک چنین نوشته: «پدرم گرچه در آن ایام نیز مثل همیشه یک معلم و یکمتفکر مستقل بود و نه به دستگاههای تبلیغاتی گوناگون بستگی داشت و نه از عمالسیاسی و تبلیغاتی دولت وقت محسوب میشد؛ ولی از این موقعیت برای پیشبرد افکارنوی خویش استفاده کرده، لباس را عوض کرد و برخلاف مقاومتی که در آن هنگام علیهتجددطلبی حتی تقرب و همکاری با مؤسسات نوبنیاد اداری و علمی از قبیل دادگستری،ثبت و فرهنگ و غیره میشد و تعویض لباس را با تعویض دین، و ورود به ادارات دولتیرا با خروج از اسلام مترادف میدیدند، رسماً وارد فرهنگ شد.» علی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در مشهد به اتمام رساند. او در سال1329 به دانشسرای مقدماتی مشهد راه یافت و در سال 1333 موفق به اخذ دیپلم ادبیشد. شریعتی در سال 1335 به دانشکدهی ادبیات مشهد رفت و دو سال بعدفارغالتحصیل شد. دکتر در همان دوران دانشجویی درمشهد به نوشتن و سخنرانی نیزمیپرداخت. ترجمهی کتاب ابوذر غفاری، نوشتهی عبدالحمید جودةالسحار،نویسندهی معروف مصری، مربوط به همین دوران است. سالهای 1331ـ 1332 که فعالیت مارکسیستها زیر سایهی حزب توده به اوجرسید، شریعتی با برقراری جلساتی در کانون نشر حقایق اسلامی و منازل، به ردّمارکسیسم پرداخت. مجموعهی این جلسات با نام «اسلام مکتب واسطه» منتشر شد.این کتاب که در سن 20 سالگی دکتر تألیف شده، نشان از مطالعات گسترده و نبوغ فکریوی بود. دکتر در مبارزه علیه مارکسیسم فعال بود تا جایی که دانشجویان کمونیست درخوابگاه دانشکده به او حمله کردند و وی را سخت مجروح کردند. شریعتی در 24 تیرماه 1337 با یکی از همکلاسان خود به نام پوران شریعت رضویازدواج کرد. ازدواج شریعتی با پوران شاید نمادی از تأثیرپذیری خانوادهی شریعتی ازتجدد باشد. هر چند خانوادهی شریعتی همچنان روش سنتی خود را حفظ کرده بودند،ولی خانوادهی پوران به قضاوت خود وی «از جمله بازاریانی بودند که به ناچار»«سیاستهای مدرنیزاسیون رضاشاهی» را پذیرفته بودند. شاید تغییر نام فاطمه، نامشناسنامهای وی، به پوران نمادی از این تغییر بود. پوران در ابتدا با این ازدواج موافقنبود. این مخالفت «نه تنها به اختلاف روحیه محدود نمیشد، ]بلکه به خاطر[ محیطپرورشی متفاوت، نظام ارزشی دوگانه که یکی محصول مقاومت در برابر هجوم فرهنگیغرب و مدرنیزم بود و دیگری نتیجهی انعطاف و پذیرش آن بود به این دوگانگی واختلاف ابعاد گستردهتری میداد.» هر دو خانواده نیز به همین دلیل با این ازدواجموافق نبودند. خانوادهی پوران «میپنداشتند که محیط زندگی آنها با روحیهی ویسازگار نخواهد بود و خانوادهی علی نیز بیشتر دوست میداشتند تا او همسری برگزیندکه سنتهای خانوادگی و موفقیت مذهبی آنها را خدشهدار نکند. آمدن عروسیبیحجاب و غیرسنتی» برای محمد تقی شریعتی چندان خوشایند نبود؛ ولی سرانجاماصرار علی همه را تسلیم کرد و ازدواج صورت گرفت. این ازدواج به شدت مورد انتقادمتدینین قرار گرفت. این ازدواج «حادثهی روز» شد و از اینکه «علی شریعتی با یک خانمهمکلاس خود ازدواج کرده که حجاب اسلامی ندارد، پدر و پسر مورد طعن و تکفیرمحافل… شهر و فشار همهجانبه قرار» گرفتند. شریعتی خود از اینکه این بیحجابیهمسرش «سخن روز و تنها مسئلهی این شهر شده» بود، سخت گلهمند بود. به هرحال گلهی شریعتی بیمورد بود و حق با مردم بود. شریعتی در اواخر خرداد ماه 1338 موفق شد با بورس دولتی برای ادامهی تحصیلبه فرانسه برود. شریعتی تا سال 1343 در فرانسه بود و موفق شد دکترای تاریخ خود را ازدانشگاه سوربن اخذ نماید. شریعتی در این مدت با آثار نویسندگان و اساتیدی آشناشد و سخت تحت تأثیر آنان قرار گرفت. او در همین مدت کتاب نیایش الکسیس کارل رامطالعه کرد و تحت تأثیر آن قرار گرفت. وی این کتاب را که موضوعش آثار علمی دعا برفیزیولوژی و روان و اعصاب و اخلاق بود، ترجمه کرد و به ایران فرستاد و پدرش باافزودن مقدمهای آن را چاپ و منتشر کرد. وی در فرانسه با آثار فرانتس فانون نویسندهی انقلابی الجزایر آشنا شد و سختتحت تأثیر اندیشههای او قرار گرفت. مطالعهی آثار برکسون و ژان پل سارتر، نیز در اوبسیار مؤثر بود؛ ولی بیش از همه تحت تأثیر گورویچ، استاد جامعهشناسی، برک و لوییماسینیون، استاد اسلامشناس دانشگاه سوربن قرار گرفت. شریعتی خود در این موردمینویسد: «گورویچ نگاهی جامعهشناسانه به چشمان من بخشید و جهتی تازه و افقیوسیع در برابرم گشود و پرفسور برک مذهب را نشانم داد.» دکتر شریعتی بیش از هر کس دیگر تحت تأثیر ماسینیون بود. شریعتی در سال1344 کتاب «سلمان پاک» ماسینیون را به فارسی ترجمه کرد. شریعتی در اروپا زشتیهای فرهنگ غرب را بیشتر احساس کرد. او به همسرشنوشت: «اینجا شهر قشنگ، ولی وحشی و سرد و بیمزه است. بیشتر زنها در اینجا بهصورت یک غاز درآمدهاند، زیباتر از برژیت باردو و اما ارزانتر از یک قوطی سیگار.همه شهوت و همه رنگ و همه بیوفایی… و بیحقیقتی و بی چارگی…]که[ نه تنها مراسرگرم نمیتوانند بکنند، بلکه بیشتر از زندگی در اینجا بیزارم میکنند.» شریعتی پس از بازگشت به ایران در ادارهی فرهنگ استخدام شد و با سمت دبیری بهکار مشغول شد. در سال 1345 موفق شد به عنوان استادیار رشتهی تاریخ در دانشگاهمشهد استخدام شود. وی در سال 1347 به دعوت استاد مطهری به حسینیهی ارشاد راهیافت. حسینیهی ارشاد سرآغاز زندگی پرتحرک دکتر علی شریعتی گردید. دکتر باسخنرانی در حسینیهی ارشاد و دانشگاهها روز به روز معروفتر میشد. اوج فعالیتدکتر در سالهای 1350 ـ 1351 در حسینیهی ارشاد بود. ایمان شریعتی بیشک شریعتی یک خداباور بود. او قبل از آن که یک شریعت مدارباشد، یک عرفانگرا بود. وی بعد از آن که تحت تعقیب ساواک قرار گرفت در نامهای خصوصی به همسرشنوشت: «خدا را میبینم، حس میکنم به روشنی و صراحتی که حضور خودم را و گرمیو نور خورشید را و روشنی برق ناگهانی در ظلمت غلیظ و عام شب را و لرزش آتشینرا… خود خدا را… دستهایش را بر روی شانهام لمس میکنم.» شریعتی گاه چنانخدا را در وجودش حس میکرد که خود را در محضر او میدید. او در خاطرات دورانزندانش مینویسد: «در آن غیبت محض حضوری بود. در آن بیکسی محض، احساس میکردم کهچشمی مرا مینگرد، میپاید، دیده میشوم، حس میشوم، بودنی در خلوتمن حضور دارد. کسی بیکسی مرا پر میکند. در آن فراموشخانهی نیستی ومرگ و تاریکی و وحشت، یار تماشاگری دارم که یاد و وجود و حیات روشنی رادر رگهایم تزریق میکند. حتی گاه سلامش میکنم، گاهی از او خجالت میکشمو گاهی از او چشم میزنم. مواظب اعمال و رفتار و افکار و حرکات خویشم وگاهی در آن قبر تنها، خودم را برایش لوس میکنم. از اینکه میبینم از من راضیاست، از کارم خوشش آمده است، به خودم میبالم، کیف میکنم.» شریعتی سرتاسر زندگی خود را مرهون الطاف خداوندی میدانست. معترف بود که«زندگی من سراسر معجزهی لطف خداوند مان است و گاه تکرار میکنم که اگر اینکرامات را روزی بنویسم خواندنی خواهند شد.» شریعتی حتی به نذر هم معتقد بود. او در خاطرات خود میگوید: «پوران یکگوسفندی را نذر کرده و کشت و در همان ضمن که گوشتش را داشتیم برای خانوادههایفقیر قسمت میکردیم، دکترای پوران ـ که مفقود شده بود ـ رسید و پس از ناامیدی ناگهانغرق امید شدیم که باز هم از خداوند ممنونیم.» شریعتی گاه سنتهای دینی را چنان زیر سؤال میبرد که معقول بهنظر نمیرسد،خود به استخاره و تفأل با قرآن معتقد باشد؛ اما هنگامی که تصمیم گرفت از آزارهایساواک بگریزد و به دیار فرنگ برود، با قرآن استخاره کرد. دکتر شریعتی به همسرشتوضیح میدهد که «بعد از اینکه نماز صبح را خواندم محتاج و مصر از او خواستم تا دربارهی این سفر با من حرف بزند؛ حرفش را هم زد و این آیه آمد: «الذین آمنوا و هاجروا وجاهدوا فی سبیلالله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون»… مناین استخاره را به فال نیک میگیرم.» شریعتی به زیارت امام رضا هم میرفت. «بالای سر حضرت مؤدب» میایستاد و «درخود غرق» میشد، «بیاختیار اشکش جاری»میشد. گاه به زیارت اهل قبور میرفت وبر سر قبر مادرش «حمد و سورهای میخواند.» او در سالهای 48 و 49 دوبار به حجمشرف شد و کتاب حج (مجموعهای از چند سخنرانی) ارمغان این دو سفر او بود. شریعتی به اهل بیت خصوصاً امام علی عشق میورزید. او معتقد بود که «ائمهیشیعه را باید به عنوان نمونههای برتر و الگوهای جاودان و متعالی آزادی و برابری وجهاد و شهادت و عصمت» به «نسل روشنفکر و مبارز این عصر که به مارکسیسم واگزیستانسیالیسم رو کرده و از فیدل کاسترو و لنین و چهگوارا و ویتکنگ الهام گرفته»معرفی کرد تا به «تشیع که مذهب امامت است بازگردند.» شریعتی با همهی ضعفها و قوتهایش و با همهی کمالات و کاستیهایش یکمسلمان، مؤمن و یک شیعهی متعصب بود. او خود مدعی است که «قضاوت جامعه درشیعیبودن و حتی شیعهی شیفته و متعصب بودن من تغییرناپذیر است» و شایدخواست او از خداوند در نیایشش تأییدی بر این مدعا باشد. «ای خداوند! به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم و به مؤمنان روشنایی و به روشنفکرانما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب ببخش.» مبارزات شریعتی شریعتی به دلیل بینش مذهبی و رسالت دینیاش نمیتوانستنسبت به رژیم استبدادی شاه بیتفاوت باشد؛ به همین جهت از دوران جوانی هموارهدرصدد پایگاهی برای مبارزه با رژیم بود. شریعتی در اواخر دههی 1320 به جمعیت خداپرستان سوسیالیست که به رهبریمحمد نخشب هدایت میشد، پیوست. بعد از کودتای 28 مرداد 1332 با نهضتمقاومت ملی همکاری کرد و در 25/6/1366 به همین علت بازداشت و به تهران اعزامشد و در تاریخ 18/7/1336 آزاد گردید.ساواک اتهام وی را «پخش اوراق مضره وتحریک مردم به ارتکاب جنحه و جنایت بر ضد امنیت داخلی و خارجی مملکت» اعلامنمود. دادستانی ارتش سرانجام برای وی قرار منع تعقیب صادر نمود. شریعتی پس از رفتن به پاریس به جبههی ملی پیوست و با نشریات جبههی ملیخارج از کشور از قبیل «ایران آزاد، اندیشهی جبهه در آمریکا و نامهی پارسی، همکاریصمیمانه داشت؛ اما به تدریج با پیش گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبههو نیز رفرمیسم غربزدگی و لیبرالیزم سازشکار و انفعالی، انتقادات عملی از آنها شدتیافت و از آنان قطع امید کرد.» خود شریعتی علت ناامیدی خود را از جبهه چنینتشریح میکند: «من از این تشکیلات بی در و پیکر و مملو از آدمهای رنگارنگ که غالباًصداقت و راستی به آن معنی که من در تمام دوستان همفکر خود دیدهام و میبینم در آنکم است، به ستوه آمدهام.» با تأسیس نهضت آزادی در اردیبهشت 1340 شریعتی به آن پیوست و فعالیت خودرا از سر گرفت. شریعتی هنگام بازگشت به ایران در مرز بازرگان دستگیر شد. به گزارش ساواکوی«در تاریخ 12/3/1343 از طریق مرز بازرگان به ایران وارد و توسط مأمورینشهربانی ماکو مورد سوء ظن واقع و لذا دستگیر و تحویل ساواک خوی میگردد. دربازرسی که از وسایل مشارالیه به عمل آمده اوراق مضرهای مربوط به جبههی ملی وکتابهای کمونیستی (به شرح صورتجلسهی پیوست) کشف گردیده.» شریعتی به تهران اعزام و در زندان قزلقلعه بازداشت گردید. شریعتی توانست باتعریف و تمجید از اصول انقلاب سفید، در 27/4/1343 بعد از 45 روز بازداشت اززندان آزاد شود. شریعتی پس از آزادی از زندان به بازسازی «کانون نشر حقایق اسلامی» پدرشپرداخت و با جمعآوری پول از دانشجویان و پزشکان تصمیم به تجدید ساختمان آنگرفت. طبق اسناد ساواک، شریعتی همچنان زیر نظر بوده و فعالیتهای وی کنترل میشدهاست. ساواک خراسان در سال 1346 در پاسخ به ادارهی کل سوم ساواک مرکزفعالیتهای شریعتی را چنین تشریح میکند: «در حال حاضر هم در سراسر خراسانفعالیتی علنی ]از وی [ دیده نمیشود.» فعالیتهای وی عبارت است از: «دوستی ورفاقت… با عدهای از افراد جبههی ملی» و شرکت در «جلسات ادبی بین او و دوستانش»که این «جلسات آنها بیشتر جنبهی ادبی دارد و بحثهای مختلف شعر و شاعری و شعرنو و کهنه در میان آنها میشود.» در ضمن وی برای تکمیل ساختمان کانون همراه«کمیسیونی که از طرف پدرش برای خاتمهی کار تعیین شدهاند… درصدد جمعآوریپول یا دادن گزارش به تهران و در جریان گذاشتن پدرش میباشد.» به گزارش ساواکوی در این زمان به این نتیجه رسیده بود که مبارزات بعد از شهریور 1320 تا 1341«شکستخورده» است و علت آن نیز «خامی مبارزه بوده است» و ناچار ]برای[ «هرمبارزهای یک زیربنای مستحکم لازم است و تاکنون در ایران چنین زیربنایی ساختهنشده است و در نتیجه در طول مبارزاتی که روی داده است، جز از دستدادن نیرو چیزدیگری عاید مبارزین ایران نشده است.» ساواک این عقیده را دلیل بر عقبنشینی دکتر ازمبارزه ارزیابی میکند؛ ولی این ارزیابی صحیح نبود. این اتهامی بود که مارکسیستهابه وی میزدند و دکتر بعد از آن چنین عقیدهای را به اثبات رساند. ساواک برای آگاهی بیشتر از فعالیتهای شریعتی وی را در مرداد ماه 1347 احضارو بازجویی نمود. شریعتی در این بازجویی برای ساواک خراسان 40 صفحه پاسخنوشت. پاسخ شریعتی موجب طمع ساواک به وی شد و سرتیپ بهرامی، رئیس ساواکخراسان، که خواهان محدود کردن شریعتی بود به ثابتی، رئیس ادارهی کل سوم ساواک،نوشت: «به طوری که مکرراً به استحضار رسیده، اگر وجود دکتر شریعتی برای عاملبیگانه و عناصر افراطی مفید است، برای ساواک و مملکت مفیدتر خواهد بود؛ مشروطبر اینکه خوب اداره شود. این شخص دانشمند است، روحانیون افراطی او را قبولندارند و چپیها روی این شخص حساب میکنند. ساواک خراسان معتقد است،محدودیت برای دکتر شریعتی موجب میشود که نسبت به دستگاه و مملکت بیاعتقادگردد و چون طرفداران زیادی دارد، نتیجهی مطلوبی نخواهد داشت؛ ولی اگر با برنامهو طرحی منظم اداره شود با افکار نوی که دارد میتواند مؤثر واقع شود.» با این حال پیشنهاد ساواک خراسان مورد قبول واقع نشد و پیوسته مزاحمتهایی رابرای دکتر به وجود آوردند. در این زمان آوازهی دکتر در حال گسترش بود و ازدانشگاههای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد؛ ولی ساواک با بینظمی خاصی ازبعضی از سخنرانیهای وی ممانعت به عمل میآورد. طبق اسناد ساواک «بعد از ابلاغ اینکه تا دستور ثانوی در هیچ یک از مجامع نبایدسخنرانی کند…دکتر ]احسان[ نراقی رئیس مؤسسهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران بهوی خصوصی نامه داده است که هر موقع به تهران آمدی ترتیب ملاقات تو را با تیمسارمقدم خواهم داد.» سرانجام در شهریور 1348 دکتر شریعتی ابتدا با حسینزاده(عطارپور) شکنجهگر معروف و پرویز ثابتی در تهران ملاقات میکند. سرتیپ بهرامیرئیس ساواک خراسان نحوهی این ملاقات را از قول شریعتی چنین تشریح میکند: «دربدو ورود به تهران صلاح در این دیدم که بهوسیلهی آقای یدالله قرائی که از زمانتحصیلی با هم آشنا بودیم با ساواک تماس بگیرم و قرار شد قرائی از تیمسار مقدم برایشرفیابی وقت بگیرد. چند روز از طرف ایشان خبری نشد و بالاجبار به دکتر نراقیمراجعه کردم. دکتر گفتند: تیمسار مقدم به شما کمال حسن نیت را دارند و من از جانبایشان میگویم که شما مجاز هستید در مجالس سخنرانیها شرکت کنید.» شریعتیاضافه میکند که برای اطمینان خاطر «بالاخره به اداره مراجعه و با آقایحسینزاده(عطارپور) اول ملاقات کردم. پس از چند دقیقه آقای ثابتی تشریف آوردند وحدود چهار ساعت بحث و تبادل نظر داشتیم و در خاتمه به من دستور داده شد کهنظریات و برنامه و هدفهای فعلی و آیندهی خود را بنویسم و تقدیم کنم؛ چون درمشهد کار داشتم نتوانستم اجرای دستور کنم و اکنون آنچه به نظر رسیده و جزء اعتقاد وایمان من است، نوشتهام و تقدیم میکنم.» شریعتی ده صفحه از آرمانها، برنامهها و روشهای خود را برای ساواک مینویسد.او در این دستنوشته بر ایمان مذهبی خود تأکید میکند، مبارزات خود علیه کمونیسترا تشریح میکند و دشمنی خود را نسبت به روحانیون ابراز میدارد. او در ادامه، بیمارینسل جوان را در سه اصل خلاصه میکند: 1ـ دلباختگی تسلیم وار و بنده وار نسبت به غرب؛ 2ـ از خود بیگانگی و اعتقاد به عجز و بیلیاقتی خویش؛ 3ـ ناآگاهی نسبت به سرمایهها، لیاقتها و امکانات معنوی خود. شریعتی نجات این نسل را آشناکردن آنها «با ثروتهای نژادی و ملی وسرچشمههای زاینده و غنی فرهنگ خویش» و زدودن اسلام از «موهومات و خرافات وکهنگی منحط» اعلام میدارد. شریعتی در پایان دستنوشتهی خود اضافه میکند: «ثابت خواهم کرد و ثابتخواهد شد که مبارزه با آخوندزدگی و غربزدگی، همهی کوشش علمی من و سرموفقیتهای اجتماعی من است.» پس از این ملاقات ساواک تهران نیز به شریعتی امیدوار میشود و مدیر کل ادارهیسوم، سرتیپ مقدم، نیز به ساواک خراسان مینویسد: «ضمن مراقبت از اعمال و رفتارمشارالیه و همچنین چگونگی مفاد سخنرانی وی به وسیلهی منابع و عوامل دیگرهمچنان با شخص مذکور تماس حاصل و ترتیبی اتخاذ گردد که در متن سخنرانیهای یادشده نیز مطالب مفیدی در زمینهی اصلاحات جاری کشور منظور و با در نظر گرفتنوضع این شخص در حال حاضر، آمادگی وی جهت مطرح نمودن افکار خود در زمینهیمذهب و غیره با نظر موافق با دولت، نامبرده به نحو مقتضی در موارد فوق راهنمایی وبهره برداریهای لازم را از وجود شخص مذکور به عمل آورند.» نتیجهی برخورد شریعتی، آزاد اعلام شدن «سخنرانی مشارالیه در حسینیهی ارشاد»در 18/8/1348، بود. بار دیگر سخنرانیهای شریعتی در حسینیهی ارشاد ودانشگاهها آغاز شد و در حقیقت ساواک با وقفهای که در سخنرانیهای شریعتی ایجادکرد، ولع مردم را نسبت به سخنرانیهای وی بیشتر کرد. هنوز بیش از دو ماه از سخنرانیهای شریعتی نگذشته بود که منبع ساواک اعلام کرد:«از گفتههایش در لفافه پیداست موافق تغییر رژیم فعلی میباشد… پس فرد خطرناکیاست.» اما رهبر عملیات حسین زاده(عطارپور) که گرایش نسل روشنفکر به مذهبرا احساس کرده بود، اظهار نظر کرد که «جلوگیری از سخنرانی شریعتیها دردی را دوانخواهد کرد. حتی اگر او علناً تبلیغ کمونیستی کند… راه حل منطقی و مستدل بایستی باتربیت و اعزام گروهی وارد به دایرهی وسیع روشنفکری و روشنبینی باشند برایارشاد و ترویج آن به راههای صحیح و رهبری آنها به راههای صواب منطقی در حدمتعادل.» در واقع ساواک نیز ابتکار عمل خود را نسبت به شریعتی از دست داده بود. شریعتینیز با هوشمندی از حملهی صریح به رژیم پرهیز میکرد. ساواک نوشت: در این مورد«سخنرانی ایشان مطلب سیاسی ندارد، ولی در معنا و باطن خیلی معنادار و نیشداراست. دیده شده که بعد از سخنرانی وی یک بدبینی عجیبی در روحیهی دانشجویاننسبت به مصالح مملکتی ایجاد شد که نهایت ندارد.» سالهای 50 و 51 اوج فعالیت شریعتی در ارشاد و استقبال از سخنرانیهای ویمیباشد؛ اما سیاست ساواک همچنان مماشات با دکتر شریعتی بود. شریعتی در19/1/1351 به ساواک احضار شد و «مفصلاً و به نحوی مبسوط با وی مصاحبه ومذاکره به عمل آمد.» مسئول ملاقات شریعتی در ذیل گزارش خود چنین اظهار نظر کرد:«نامبرده فردی است در اعتقادات علمی و یافتههای اجتماعی خویش راسخ و شایدتوجه به جنبههای مزبور و ایجاد تفوق علمی و معنوی و اعمال رهبری صحیح تدریجیتنها راهی میباشد که بتوان به وسیلهی آن بر مافیالضمیر او تسلط یافت… چنانچهتحت رهبری دقیق و مستمر قرار گرفته و از راه بحث بر روح او تسلطی به وجود آید،احتمالاً میتوان از وجود او به نحو کاملاً غیرمستقیم در راه تنویر ذهنی دانشجویاناستفاده نمود.» چنانچه از نظریهی مأمور ساواک به دست میآید وی این بار بااحتیاط بیشتری راجع به امیدواری ساواک نسبت به شریعتی اظهار نظر میکند. ساواک مجدداً در 5/4/1351 با وی ملاقات کرد و «مشارالیه اظهار داشت علیهمارکسیسم و ماتریالیسم در مواقع سخنرانی خود بیاناتی میکند.» همچنین از ویخواسته شد «مطالبی که علیه مارکسیم یا ماتریالیسم بیان کردهاند و خواهند کرد بنویسندو ارایه دهند.» ده روز بعد قرار بود که مطالب تحویل ساواک گردد؛ ولی دکتر در وقتموعود مراجعه نکرد و مجدداً در 7/5/51 به ساواک احضار شد. طبق گزارش ساواک«روز شنبه 7/5/51 با ایشان ملاقات به عمل آمد و ضمن تسلیم مدارکی توسط ایشان،قرار شد هفتهای دو سه بار تماس تلفنی برقرار باشد.» این تصمیم نشان میدهد کهساواک نسبت به شریعتی حساستر میشود. سرانجام ساواک در آبان ماه 1351 به این نتیجه رسید که «نامبرده از عناصر افراطیمذهبی و مخالف دولت میباشد که از چندی پیش با ورود به حسینیهی ارشاد وجمعآوری جوانان و بهرهگیری از تأثیرپذیری آنها، در سخنرانیهای خود به طورتلویحی جوانان را به مخالفت با اوضاع سیاسی و اجتماعی موجود تشویق و تحریکنموده است.» ارتشبد نصیری به رئیس شهربانی اعلام کرد تا «از سخنرانی نامبرده درحسینیهی مذکور و سایر محافل و مجالس مذهبی ممانعت» به عمل آورند. نصیری سه ماه بعد(4/11/51) در دستور دیگری به شهربانی کل کشور اعلام کرد:«کتب تألیف شده بهوسیلهی دکتر علی شریعتی مزینانی، حاوی مطالب تحریکآمیز وانقلابی میباشد و شخص یاد شده سعی نموده در این کتب از تعصبات مذهبی خوانندهسوء استفاده نموده و با جملهپردازی و استنتاجات غیرمنطقی او را به انقلاب تحریک وتحریص نماید… خواهشمند است دستور فرمایید با توجه به اهمیت و حساسیتموضوع نسبت به جمعآوری کلیهی کتب و نشریات تألیف شده بهوسیلهی دکتر علیشریعتی، اقدام و نتایج حاصله را به این سازمان اعلام نمایند.» ساواک که انتظار داشت شریعتی با تبلیغ علیه مارکسیسم و روحانیت، افکاردانشجویان را به سوی رژیم جلب نماید، ناگهان متوجه شد که از قضا سرکنجبین صفرافزود. پس از اوجگیری مبارزهی مسلحانه و دستگیری تعدادی از جوانان مسلمان معتقد بهمشی مسلحانه، آنها اعتراف کردند که تحت تأثیر افکار حسینیهی ارشاد قرار گرفتهاند.شاه دستور داد تا گردانندگان حسینیهی ارشاد دستگیر شوند. پر واضح بود که منظور ازحسینیهی ارشاد دکتر علی شریعتی بود؛ لذا وی را در 5/7/1352 به «اتهام نوشتنمطالب تحریکآمیز و ایراد سخنرانیهای خلاف مصالح کشور» دستگیر و به کمیتهیضد خرابکاری تحویل دادند. شریعتی مجدداً در بازجوییهای خود به تکرار پاسخهای گذشته پرداخت و هدفخود را مبارزه با روحانیون، نفی مارکسیسم، مبارزه با خودباختگی و غربزدگی وارتجاع مذهبی اعلام کرد؛ اما ساواک از سخنان وی قانع نشد و وی را وادار کرد برایاثبات ادعای خود کتابی را در زندان علیه مارکسیسم تألیف نماید. طبق گزارش ساواک«علی شریعتی پس از زندانی شدن به تدریج متوجه شد که چگونه از آثارش سوءاستفادهو سوء برداشت شده است؛ لذا پس از مذاکرات مفصلی که با او صورت گرفت، سرانجامکتابی تحت عنوان «انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین» نوشته که طی آن شدیداًمارکسیسم و مارکسیسم اسلامی را مورد تخطئه قرار داده و در این کتاب به طور جامع ومستدل تمامی جنبههای تشابه احتمالی مارکسیسم و اسلام را رد و تضاد کامل آن را بهاثبات رسانیده است.» ساواک ابتدا تصمیم گرفت که دوهزار نسخه از این کتاب را بهصورت «پلیکپی و به طرق مقتضی توزیع و در تجدید چاپ با تیراژ وسیعی پخشگردد.» ساواک که از این موفقیت خود به وجد آمده بود، تألیف کتاب را به «شرف عرضمبارک شاهانه» اطلاع داد و شاه «موافقت فرمودند کتاب زودتر چاپ شود و بهتر استقبلاً به عنوان پاورقی روزنامهها به مرور منتشر شود.» با اینکه شاه دستور چاپ اینکتاب را صادره کرده بود، با یک تأخیر دوساله اولین شمارهی این نوشته تحت عنواناسلام ضد مارکسیسم در 26/11/1354 در کیهان به چاپ رسید. چاپ مقالات شریعتیدر کیهان واکنشهای مختلفی را برانگیخت. به گزارش ساواک شریعتی که در هنگامچاپ مقالات در کیهان در مزینان به سر میبرده «طی پیامی که برای همسرش فرستادهپس از احوالپرسی از همسرش پرسیده است عکسالعمل مقالههای نوشته شده درروزنامهی کیهان چیست؟ همسرش میگوید مرتباً مردم دربارهی آن به من اشاره میکنندکه این مقالات را خود آقای شریعتی نوشتهاند یا خیر؟ دکتر شریعتی میگوید شما واحسان هیچ گونه اظهار نظری در این مورد نکنید و اگر کسی سؤالی نمود، اظهاربیاطلاعی نمایید.» از هوادارن شریعتی هیچکس نمیخواست باور کند که وی این مقالات را در زندانبرای ساواک نوشته است. عدهای آن را به کلی منکر میشدند و نسبت تألیف آن را بهشریعتی نفی میکردند. اتحادیهی انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا با صدوراطلاعیهای چاپ و «انتشار این نوشتهها را حیلهای از طرف رژیم ایران برای ایجاددودستگی و لکهدار کردن چهرههای درخشان اسلام» قلمداد کرد. عدهای نیز چاپاین مقالات را «بدون اجازهی نامبرده» توجیه میکردند. اعلامیهای نیز با امضایحوزهی علمیهی قم صادر شد که در آن ادعا شده بود که این مقالات «سلسله درسهاییبوده است برای جمعی از دانشجویان در دانشگاه مشهد و گروهی از دانشجویاناصفهان. آنان این درسها را جمعآوری و برای تفسیر آماده کرده بودند که دستگیر شدندو این مجموعه هم همراه آنان به چنگ مأموران ساواک میافتد و با کمال وقاحت بدونکسب اجازه از استاد محترم که هرگز به چنین ذلتی تن نخواهد داد، با عنوان سلسلهمقالات در روزنامهی کیهان درج میکنند.» در واقع همه حق داشتند که در آن شرایط مقالات شریعتی در کیهان را با ناباوری وتردید نگاه کنند؛ زیرا آنگاه که رژیم تلاش بسیاری کرد که از آیتالله خوانساری فتواییعلیه مارکسیسم اسلامی بگیرد، آیتالله محافظهکار زیر بار چنین درخواستی نرفت،ولی دکتر علی شریعتی اعلام کرده بود: «اگر مانند عینالقضات مرا شمع آجین کنند، داغیک آه کشیدن را بر دل آنان خواهم گذارد.» این عمل در آن شرایط نه یک آه؛ بلکهلبخندی به رژیم بود. شریعتی همچنان در زندان رژیم شاه بلاتکلیف به سر میبرد که شاه در دی ماه1353 برای تفریحات زمستانی به اروپا رفت. «شعبهی سازمان بینالمللی عفو زندانیانسیاسی در اطریش که از طرف زندانیان سیاسی فعالیت میکند، از شاه خواست که چندتن از زندانیان سیاسی ایران از جمله یک پروفسور سوسیالیست ایرانی به نام علیشریعتی را آزاد کند.» به نظر میرسد که شاه پس از بازگشت به ایران موضوع را پیگیری مینماید. ساواکدر تاریخ 22/12/53 گزارشی از سوابق دکتر را تهیه مینماید که در پایان آن چنین نظرداده شده است: «با عرض اینکه شریعتی طی مدت بازداشت متوجه شده که از آثار او سوءاستفاده به عمل آمده و از این موضوع به شدت نادم و آمادگی کامل یافته که بهجبران گذشته به انتشار آثار ملی و میهنی بپردازد، مستدعی است در صورتتصویب، اجازه فرمایید از زندان آزاد و تحت کنترل مدام به نشر مسائل ملی ومیهنی اقدام نماید.» این گزارش به اطلاع شاه میرسد و شاه دستور آزادی شریعتی را صادر میکند.رئیس ستاد مشترک ارتش دستور شاه را به این صورت به ساواک اعلام کرد: «طیگزارش شرف عرضی وضعیت این شخص به عرض رسید و اوامر مبارک شاهانه صادرشد که روز اول فروردین آزاد شود.» سرانجام شریعتی در روز 29/12/1353 بعد از هیجده ماه بازداشت، آزاد گردید؛اما ساواک به امیدی واهی در پی تسلیم شریعتی برای مصاحبهی تلویزیونی بود.فشارهای ساواک و معطلی دکتر موجب شد که وی تصمیم بگیرد از ایران مهاجرت کند.مقصد وی آمریکا بود؛ اما دست تقدیر وی را به لندن کشاند. وی در 26/2/1356 ازتهران به مقصد بلژیک پرواز کرد. دو سه روز در بروکسل ماند و از آنجا به لندن پروازکرد. او از لندن خبر سلامتی خود را به خانوادهاش اعلام کرد و قرار شد خانواده نیز بهوی بپیوندند. روز 28 خرداد همسر شریعتی با دخترانش به فرودگاه رفتند؛ ولی پلیسمانع مسافرت همسر دکتر شد و دو دختر شریعتی به لندن پرواز کردند. شریعتی بادنیایی از غم از آنها در فرودگاه لندن استقبال کرد و آنها را به منزلی که شب قبل از یکپاکستانیالاصل اجاره کرده بود، برد و مستقر شدند. آن شب دکتر حالت روحانی خاصیداشته است. به گزارش آقای علی فکوهی میزبان دکتر در لندن، آن شب «دکتر را دیدم کهبا حالتی بسیار عرفانی به نماز ایستاده است… بسیار از آن خلسهی سکرآور تأثیرپذیرفتم.» آن شب دکتر تا ساعت 11 با بچهها و خانوادهی فکوهی دور هم بودند.«دکتر ساکت و غمگین و گرفته بود و حرفی نمیزد.» در نیمههای شب مهمانان به خانه ودختران به طبقهی دوم و دکتر به طبقهی اول میرود. صبح فردا علی فکوهی به منزلدکتر میآید و میبیند که «دکتر در آستانهی در ورودی به پشت افتاده و بینیاش به نحویغیرعادی سیاه شده و باد کرده است.» نبض دکتر را میگیرند، اما نبض از کار افتاده بود.بلافاصله از بیمارستان سوت همپتون آمبولانس میطلبند، دکتر اورژانس نیز تأییدمیکند که «دکتر درگذشته است.» دولت ایران تصمیم گرفت جنازهی مرحوم شریعتیرا به ایران منتقل کند؛ ولی خانوادهی وی جهت جلوگیری از سوء استفادهی دولت،تصمیم گرفتند جنازه را در زینبیهی شام دفن کنند. جنازه به سوریه منتقل و با کمک امامموسی صدر در زینبیه به خاک سپرده شد. خبر نابه هنگام مرگ شریعتی در ایران موجب برانگیخته شدن احساسات نیروهایمذهبی گردید. مردم رژیم را متهم کردند که وی در اثر توطئهی ساواک به شهادت رسیدهاست. پس از پخش خبر نیز در بسیاری از مساجد شهرهای بزرگ با همت روحانیون،دانشگاهیان و بازاریان مجالس ختمی برگزار شد که معمولاً منجر به درگیری و زد وخورد با پلیس گردید. به گزارش مهندس طاهری «با فوت مشکوک شریعتی در خرداد56 تظاهراتی در بعضی از نقاط ایران از جمله شیراز صورت گرفت. یکی از اقداماتشایستهی نیروهای مذهبی گرفتن ختم برای شریعتی و استفاده از این فرصت بود که نامامام خمینی برده شود. این جلسات در پایان «با شعار درود بر خمینی» به درگیری با پلیسمنجر گردید.