شادکامی در روانشناسی
از نخستین مسائل مهم، نوع رویکرد به زندگی و شادکامی است. از این رو، پیش از پرداختن به عوامل شادکامی و جزئیات آن، باید در نگاهی کلان، نوع رویکردها را مورد بررسی و مقایسه قرار داد. از موضوعات مهم و اساسی در زندگی، تأمین زندگی موفق و کامیاب و همراه با خوشبختی و شادکامی است که در ادبیات دین، از آن به عنوان «حیات طیبه» و «سعادت» و مانند آن، و در روانشناسی مثبتگرا از آن به عنوان «زندگی خوب» یا «کیفیت زندگی» و یا «سعادت و شادکامی» یاد میشود. به گفته دینر، لوکاس و اوشی، از زمان های بسیار دور، همیشه این سؤال مطرح بوده که «چه چیزی باعث خوشبختی و بهزیستی میشود؟».
رویکرد روانشناسی به این مقوله، دارای فراز و نشیب بوده است. بر اساس نظر یورگنسن و نفستاد، آلان کار و دیگر روانشناسان مثبتگرا، رویکرد نخست به زندگی خوب و شادکامی، لذت گرایی بوده است. رویکرد لذت گرا، شادمانی و زندگی خوب را بر حسب جستجوی لذت و پرهیز از درد تعریف میکند. این رویکرد (لذت گرایی)، ریشه در فلسفه یونان قدیم دارد. اپیکور فیلسوف یونانی معتقد بود که هدف هر انسانی در نهایت، کسب بیشترین لذت و رهایی از درد است. این رویکرد، در دیدگاه های فلاسفه اروپایی ادامه داشت تا این که در قرن نوزدهم میلادی، فیلسوف انگلیسی، جرمی بنتام، دیدگاه فایده گرایی را از آن اقتباس کرد و پس از او جان استوارت میل، به تشریح آن پرداخت و با تفاوت آن را تبیین کرد. پس از جدایی روانشناسی از فلسفه، رویکرد لذت گرایی در آثار روانشناسان به روشنی مشهود بود. ویترسو، در این زمینه بویژه به جیمز، ثرندایک، رونته و فروید اشاره دارد. ثرندایک به مولفه لذت در اصل اثر خود پرداخته است. در نظریه سه بعدی وونت در باره تجربه هوشیار، یک بعد مهم، کیفیت لذت بود. همزمان با وونت، جیمز در بررسی حالت های عاطفی در مورد احساسات لذت و عدم لذت ناشی از تغییرات بدنی، به نظریه پردازی پرداخت. در نظریه فروید نیز لذت و اصل لذت، جایگاه خاصی دارد.
براتی معتقد است که این رویکرد در روانشناسی مثبتگرا نیز جای پایی دارد. وی در توضیح آن میگوید: در دو دهه اخیر و با طرح مقوله بهزیستی روانی و انواع آن و نیز توجه به شادی در روانشناسی، رویکرد لذت گرا دوباره در متون روانشناسی، مطرح شده است؛ از جمله در بحث شادکامی و نیز در بحث شادی و نشاط که دینر به مطالعه آن پرداخته و در مباحث کلی نظریه شادکامی که توسط کاهمن و همکاران وی بررسی شده، گفته شده که این مفهوم، با رویکرد لذت گرا پیوند دارد. طبق گفته دسی و رایان، در این دیدگاهها چنین عنوان شده که شادکامی به یک معنا، عبارت است از: وجود هیجانهای مثبت و نبود هیجان های منفی و این یعنی افزایش لذت و کاستن از درد. یورگنسن و نفستاد با ملاحظه دیدگاه سلیگمن در مورد «شادکامی اصیل» مینویسند که رویکرد لذت گرا بر هیجانها معطوف است. به نظر میرسد این که در الگوی شادکامی روانشناسان مثبتگرا، اموری از جنس لذت وجود داشته باشد، غیر از این است که رویکردشان لذت گرا باشد. بنابراین، با تأیید وجود عنصر لذت در این الگوها، نمیتوان آن را یک رویکرد در شادکامی دانست. با این بیان، روشن میشود که حتى سخن یورگنسن و نفستاد نیز درست است، بدون این که به معنای رویکرد لذت گرایی در شادکامی و زندگی خوب باشد؛ چرا که وی از لذت گرایی به عنوان رویکرد حاکم بر هیجانات نام می برد و این غیر از رویکرد حاکم بر زندگی خوب است.
به مرور زمان، کاستی های لذت گرایی مشخص شد و مشاهدات و مطالعات تجربی نشان داد که لذت گرایی نمیتواند شادکامی و سعادتمندی را به ارمغان آورد و به همین جهت، آرام آرام مخالفتها با این رویکرد شکل گرفت. دکتر ادیت ویکوف جولسون (استاد روانشناسی دانشگاه جورجیا) در این باره میگوید: فلسفه کنونی ما در باره بهداشت روان، بر این پایه استوار است که مردم باید شاد و خوشحال زندگی کنند و غم و اندوه، نشانه ناسازگاری و عدم انطباق با زندگی است. این اعتقاد و نظام ارزش ها باید خود را در برابر کسانی که درد و رنجی اجتناب ناپذیر دارند، مسئول بداند؛ زیرا این شیوه اندیشه، موجب میشود که افراد دردمند، به خاطر این که شاد نیستند، اندوهناک تر نیز بشوند. این حقیقت، موجب شکل گیری رویکرد دوم گردید. بر اساس نظر یورگنسن، نفستاد، آلان کار و دیگر روانشناسان مثبتگرا، رویکرد دوم در نگاه به زندگی خوب و شادکامی، رویکرد سعادت گرا است. الان کار، معتقد است که سنت سعادت گرا، شادمانی و زندگی خوب را بر اساس دستیابی به توان بالقوه کامل فرد تعریف میکند. رویکرد روانشناسی مثبتگرا در هزاره جدید، بیش از آن که بر رویکرد لذت گرا مبتنی باشد، بر پایه رویکرد سعادت گراست. این رویکرد نیز ریشه در آرای ارسطو دارد.
هم در نظریه ارسطو و هم در شارحان بعدی او، سعادت آدمی به آن است که انسان بتواند در طی زندگی، توانایی های بالقوه و فضایل نهفته در خود را بالفعل کند و به رشد و کمال برسد. اگر آدمی در این مسیر، موفق شد، به زندگی خوب دست یافته است. یورگنسن و نفستاد و سلیگمن بر این اعتقادند که روانشناسی مثبتگرا، عمدتا رویکرد سعادت گرایانه ای دارد؛ یعنی همان گونه که این رویکرد بر انسان کامل و کارکرد بهینه (مطلوب) او و رشد و کمال وی در همه حیطه های زندگی تأکید دارد، در روانشناسی مثبتگرا نیز همین گونه است؛ یعنی بر زندگی نیک (خوب) به عنوان تجربه ها و کارکرد مطلوب و بهینه یا « طلب کمال با توجه به شناخت پتانسیل های حقیقی درونی» عطف توجه میشود. یورگنسن و نفستاد به نقل از رایان و دسی مینویسند: زندگی خوب، بهزیستی روانی است؛ یعنی این زندگی، هنگامی حاصل میشود که فرد به گونه ای مطلوب و بهینه عمل میکند. به این ترتیب، ویژگی زندگی خوب، رشد و کمال از کارکردهای ساده به کارکردهای پیچیده تر یا کمال به سوی کارکردهای بهینه و مطلوب است.
منبع: الگوی اسلامی شادکامی، دکتر عباس پسندیده، صص518-513، مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، قم، چاپ دوم، 1394