خانه » همه » مذهبی » انسان تشنه قدرت

انسان تشنه قدرت

انسان تشنه قدرت

اندیشه قدرت گرایان انسان را تشنه قدرت دانسته است؛ به گونه‌ای که به طور طبیعی به هیچ چیز جز کسب قدرت و زور نباید بیندیشد.

1944 compressed - انسان تشنه قدرت

هنگامی که از قدرت و قدرت گرایی سخن می گویند، نام صاحب نظرانی چون شوپنهاور، نیچه، پاپ یولیوس دوم، ناپلئون و ماکیاولی به خاطر می آید. در این میان، نام فردریک نیچه، آلمانی، از آن جهت که بیش از دیگر هم اندیشان خود به تئوریزه کردن قدرت گرایی پرداخت، بیشتر خودنمایی می کند.از دید نیچه، ارزش حقیقی و ذاتی انسان و افعال و رفتارش به میزان قدرت و توانمندی اوست. بدین ترتیب، قدرت مداری معیار اصلی ارزش و ارزش گذاری است. در نتیجه:
 
هر کاری که موجب افزایش قدرت فرد باشد مجاز، بلکه خوب و لازم است؛ هرچند موجب آزار یا حتی نابود کردن دیگران باشد؛ و هر کاری که قدرت فرد را کاهش دهد بد و ناپسند است و اجتناب از آن لازم؛ هرچند با فضایل اخلاقی معمول، مانند از خودگذشتگی، همدردی با دیگران و کمک به ناتوانان منافات داشته باشد؛ و نیچه همه این لوازم را می پذیرد و بر آنها تأکید می ورزد.  چه بسا بر ما خرده گیرند که مگر اندیشه بی مقدار فردی مثل نیچه تا چه پایه از جنبه تربیتی بر آحاد و جوامع غربی تأثیر داشته است که لازم باشد در حوزه فلسفه تعلیم و تربیت مورد بحث و نظر قرار گیرد؟ پاسخ این پرسش را باید از برتراند راسل جویا شد که می گوید:
 
قابل انکار نیست که نیچه، نه در میان فلاسفه رسمی، بلکه در میان مردمی که اهل فرهنگ ادبی و هنری هستند، نفوذ فراوان داشته است. همچنین باید پذیرفت که پیش بینی های او راجع به آینده بیش از پیش بینی لیبرال‌ها و سوسیالیست‌ها راست در آمده است. اگر نیچه صرفأ علامت یک بیماری باشد، باید گفت که این بیماری در عصر جدید شیوع فراوان دارد.
 
 به هر روی، نیچه از جمله فلاسفه قرن نوزدهم است که تأثیر عمیقی بر مباحث اخلاقی و تربیتی مطرح در فلسفه اروپایی برجای گذاشتند. برای نمونه، پیدایش اندیشه هایی چون نازیسم و فاشیسم و برتری نژادی را در غرب قرن بیستم و بیست و یکم تا حد زیادی از فلسفه افرادی چون نیچه متأثر دانسته اند. بدیهی است این تنها بخشی کوچک از واقعیتی است که در قلمرو مسائل تربیتی و اخلاقی دامنگیر مغرب زمین شده است.
 
درست است که منفعت طلبی و لذتجویی با روح و روان آدمی آمیخته است، اما برخورداری از این نوع گرایش‌های خلقی و روان شناختی را نباید بهانه و دستمایه تشکیل و تأسیس مکتبی ساخت که انسانیت و تمام حقیقت انسان را در سودگروی لذت گرایانه خلاصه می کند. اپیکوره معتقد بود انسان هر چیز و هر کاری را بر اساس لذت و لذت گرایی برمی گزیند؛ لذتی که آغاز و فرجام زندگی سعادتمندانه به شمار می رود.
 
در سده های اخیر، هیچ کسی را به پایه جرمی بنتام نمی توان احیاگر سنت و تفکر لذت گرایی اپیکوری دانست. بنتام اندیشه منفعت گرایانه خود را با اندیشه لذت گرایانه اپیکور درآمیخت و از آن معجونی ساخت که بر اساس آن ارزش ذاتی اشخاص و رفتارهایشان به مقدار کوششی بستگی دارد که آنان در زمینه تأمین منفعت و لذت عمومی به کار می بندند. به تعبیری، مکتب اپیکور بزرگترین و بیشترین سعادت را در گرو لذت فردی می دانست، حال آنکه مکتب بنتام بزرگ ترین سعادت را در تأمین بزرگترین لذت و منفعت، یعنی در لذت و منفعت عمومی یا در لذت و منفعت برای حداکثر افراد می شمرد. در این نگاه، کاری خوب و لذت بخش است که منفعتی نصیب اجتماع کند.
 
بنتام به رغم تأکید بر جلب لذت و منفعت عمومی با تأمین لذت و منفعت برای حداکثر، آن را ابزاری برای تحصیل لذت و منفعت خصوصی می داند. بدین ترتیب، در نظر او نیز مطلوب اصلی و هدف نهایی چیزی جز رسیدن به لذت و سود خصوصی و شخصی نیست. از آنجا که در بیشتر موارد، سود و زیان یا لذت و الم شخصی با سود و زیان یا لذت و الم عمومی و اجتماعی گره خورده است، فرد، ناچار است از طریق تأمین منافع و لذت های عمومی، به خواست شخصی خود دست یابد. بنابراین باز برمی گردیم به اینکه منفعت و لذت شخصی، هر دو از ارزش‌های ذاتی به شمار می آیند، و در این میان، تنها تجربه و احساس شخص است که ملاک اصلی ارزش گذاری قرار می گیرد. پس «خوب» آن است که برای شخص من منفعت و لذت داشته باشد و «بد» آن است که برای شخص من ضرررسان و رنج آور باشد.
 
فرهنگ و ادب جوامع غربی به نحو چشمگیری از این قبیل جریانهای فکری رنگ و رو پذیرفته است و این جوامع متأثر از چنین جریانهایی رفتار کرده اند. بنابر شواهد تاریخی، از میان مکاتب و اندیشه های جریان ساز قرن نوزدهم، مکتب سودگرایی در قیاس با دیگر مکاتب، قدرت نفوذ و تأثیر بیشتری بر جوامع غربی داشته است. این نفوذ و تأثیر به ویژه در فاصله سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ بیشتر مشهود است.” شخص گرایی، روح حاکم بر سود گرایی لذت گرایانه است که نه تنها در فضای اندیشه بل در صحنه رفتار و عمل نیز چهره می نماید. این، خود عاملی است که بر اهمیت و اعتبار مکتب بنتام خدشه وارد می سازد و تکیه گاه اصلی ارزش گذاری را ذوق و سلیقه و خواست و تمایل افراد قرار می دهد.
 
به بیانی که گذشت، هیچ یک از مکاتب و اندیشه های یادشده، نمی توانند معیار صحیح و مورد اعتمادی برای ارزشیابی و ارزش گذاری رفتارهای فردی و اجتماعی ارائه دهند. این مکاتب نوعا یکسونگر و کم بین، افرادی را با همین ویژگیها تربیت می کنند. بدیهی است مبانی و اصول تعلیم و تربیت چنانچه بنا باشد از این نگرش ها و سوگیری های نارسا و غلط الهام پذیرد چه سرنوشت رقت بار و چه بسا فاجعه آمیزی را برای افراد و جوامع بشری رقم خواهند زد! به همین دلیل، در دهه‌های اخیر بسیاری از گروهها، مؤسسات و نهادهای تربیتی غرب بر آن شده اند تا خود را از تیررس این افکار و اندیشه ها وارهانند و مستقل از هر نگرش و اندیشه افراطی یا تفریطی برای تنظیم و تدوین و اجرای اساسنامه و فلسفه تعلیم و تربیت مورد نظر خود اقدام کنند. از قضا، برخی از این نهادها، مانند نهادهای آموزشی – پرورشی کاتولیک یا پروتستانت و یا دیگر نهادها، به رغم وابستگی فکری و مسلکی و جناحی به یکی از اردوگاه های پیش گفته، به طور مستقل، برای طرح و اجرای نظام های آموزشی – تربیتی خاصی اقدام کرده اند؛ نظام هایی که تا حد زیادی انعکاس دغدغه های اولیا و مربیانی اند که متصدی امر تعلیم و تربیت فرزندان و فراگیران خود هستند، بدون اینکه میدان آزمایش اندیشه‌های مکاتب مورد بحث قرار گیرند.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص210-207، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد