پیشینه پژوهش در مورد سعادت و شادکامی
روانشناسی مثبتگرا گذشتهای طولانی و پیشینه ای بسیار کوتاه دارد. هرچند این حوزه از سال ۱۹۹۸م، توسط مارتین سلیگمن و همکاران او ابداع شد، ولی مدت ها پیش از سلیگمن، در آثار روانشناسانی چون آبراهام مزلو مطرح شده بود، از جمله در آثار وی، آن جا که از خلاقیت و خودشکوفایی سخن می گوید، بر وجوهی از جنبه های مثبت در آدمی و در روانشناسی، تأکید شده است. با این حال، آنچه به عنوان روانشناسی مثبتگرا شناخته میشود، به طور مشخص از سال ۱۹۹۸م، توسط سلیگمن آغاز و از سال ۲۰۰۰م، با اختصاص یکی از شمارههای مجله روانشناس امریکایی به این رشته، رسما در متون روانشناسی وارد شد. از آنجا که شادکامی، موضوع مشترک تمام انسانهاست، افراد و مکاتب گوناگون، به بررسی آن پرداختهاند که گزارشی از آن را در این جا خواهیم آورد.
از متفکران یونانی، افرادی همچون: سقراط، افلاطون و ارسطو به این موضوع پرداختهاند. سقراط ( ۳۹۹ – ۴۷۰ ق.م)، سعادت را غایت نهایی انسان میداند و آن را بیشترین غلبه لذت بر درد و رنج معرفی میکند. همچنین فضیلت را برای تأمین سعادت، کافی میداند و آن را به استفاده درست از تمام خیرات متعارف مانند: سلامتی، ثروت، قدرت و… تعریف میکند، افلاطون (۴۳۰-۳۴۷ ق.م) نیز به این موضوع پرداخته و معتقد است که سعادت، آمیزه ای از «معرفت عقلی» و «لذت بدنی و حسی» است و هر کدام را بدون دیگری ناکافی میداند. وی در باب مؤلفه اول، چهار فضیلت را نام می برد که عبارت اند از: ۱. حکمت؛ ۲. شجاعت یا همت؛ ٣. اعتدال یا خویشتنداری؛ ۴. عدالت. همچنین وی لذتی را جزء سعادت میداند که پیامد منفی نداشته باشد، گناه نباشد و همراه با اعتدال باشد.
ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ ق.م) کاملترین و عالیترین غایت را سعادت میداند و معتقد است که هر آنچه را که پایینتر از آن باشد باید عوامل و وسائط سعادت نامید، نه خود سعادت. سپس وی از «فعالیت نفس بر وفق فضیلت» یا «نفس توأم با عالی ترین و کامل ترین فضایل» به عنوان آن امر خیری که غایت نهایی است، یاد میکند. زنون( ۳۴۰-۲۷۰ ق.م) خود را پیرو سقراط معرفی میکند و همانند وی فضیلت را غایت نهایی زندگی برمیشمرد؛ اما با وی در تعریف فضیلت، اختلاف دارد و آن را به «موافقت فعل انسان با قانون طبیعت، یا موافقت اراده انسانی با اراده الهی» تعریف میکند و بر همین اساس، به ارزش گذاری نیز اقدام میکند و معتقد است آنچه موافق طبیعت است، ارزشمند است و آنچه مخالف آن است، بی ارزش، و آنچه نه موافق است و نه مخالف، خنثاست.
در همان زمان، اپیکور (۳۴۰-۲۷۰ ق.م) همانند کورنائیان بر این باور بود که لذت، غایت نهایی زندگی است و هر موجودی در جستجوی لذت است و خوشبختی در آن نهفته است. وی معتقد بود که لذت، نخستین خیر است که ذاتی انسان و همزاد اوست و با توجه به آن، هر انتخاب و اجتنابی صورت میپذیرد. البته لذت در نظر وی بیشتر عبارت است از: فقدان درد و رنج تا کامیابی مثبت که به طور برجسته در آرامش نفس یافت میشود. همچنین معنایی عام دارد و فراتر از لذت های حسی زودگذر است و لذتی را شامل میشود که در سراسر یک عمر دوام دارد. وی با تصریح بر این که لذت، یک خیر اصیل است، تأکید میکند که مرادش، لذت جویی افراد هرزه و شهوتران نیست؛ بلکه مقصودش رهایی بدن از درد و رنج، و آزادی نفس از تشویش و اضطراب است.
متفکران اسلامی نیز به این بحث پرداختهاند. شاید بتوان این اندیشهوران را به دو گروه تقسیم نمود. متفکرانی مانند: فارابی، ابن سینا، سهروردی، اخوان الصفا و ملاصدرا، در شمار معتقدان به تفسیر «غایت غالب» به شمار می آیند که سعادت را فقط در اتصال به عقل فعال و استغراق در شهود عالم ملکوت می دانند و هر چیز دیگری، تنها در صورت کمک به این حالت، در شمار مطلوبات آدمی قرار میگیرد. در مقابل، متفکرانی مانند: خواجه نصیر طوسی، ابن مسکویه، محمدمهدی نراقی و ملا احمد نراقی، مدافع تفسیر «غالب جامع» از سعادتاند و معتقدند که سعادت، مؤلفه های مختلف دارد و هر کدام، ارزش استقلالی دارند، به گونه ای که فقدان یکی، به سعادت آسیب می رساند.
کندی، نظریاتی شبیه به نظریات افلاطون و ارسطو داشت. او که نفس و روح انسان را جاوید میداند، معتقد است که سعادت کامل انسان، پس از مفارقت روح از تن و ماده حاصل میشود و مادام که روح با بدن مرتبط است، به سعادت کامل نمیرسد. «سعادت این است که نفس، آنچه را که خدا میداند – یا نزدیک به آن – را درک کند». ولی ادراک نفس، وقتی به کمال میرسد که نفس، از شهوت و غضب، پاک شود. کندی از افلاطون نقل میکند که هرگاه نفس در حالتی که ناپاک است از بدن مادی جدا شود، از فلکی به فلک دیگر روان می گردد و مدتی در هر یک از آنها باقی میماند تا این که پاک و پاک تر میشود و از آلودگی ها رها می یابد و وقتی به فلک اعلی میرسد، به نهایت پاکیزگی میرسد و آن گاه به جهان عقل صعود میکند و به هر چیز، دانا میشود و این، سعادت کامل است. او راه رسیدن به کمال و معرفت و در نتیجه، سعادت را فضیلتمند شدن و تزکیه نفس میداند و فضایل را به چهار نوع تقسیم میکند: حکمت، شجاعت، عفت و عدل، و فضیلت واقعی را حد وسط بین افراط و تفریط میداند. او نفس انسان را نوری از انوار باری تعالی میداند که چون از تن و شهوت فاصله گیرد، به هر آنچه در جهان است آگاه میشود و هیچ چیزی از او پنهان نمیماند.
معلم ثانی، فارابی، نیز غایت قصوى و سعادت انسان را کمال معرفت نظری میداند و چون علم تجربی را جزئی از علم نظری به حساب می آورد، کمال آن را نیز جزئی از کمال علم نظری میداند. فارابی، راه رسیدن به سعادت را داشتن ملکات اخلاقی میداند و خلق نیکو را اعتدال و میانه روی، و یا حد وسط افراط و تفریط بر می شمرد و می گوید: وقتی انسان، اعمال صالح را تکرار کرد و انجام دادن آنها برای او عادت شد، خلق نیکو به دست میآید. در نظر ایشان لذتها دو دسته اند: محسوس و غیر محسوس. انسان چون به محسوسات آشناتر است و آنها را بهتر درک میکند و آسان تر به آنها میرسد، گمان میکند که لذت های محسوس، غایت اوست.
منبع: الگوی اسلامی شادکامی، دکتر عباس پسندیده، صص21-19، مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، قم، چاپ دوم، 1394