خانه » همه » مذهبی » خاطراتی از مرحوم سید مصطفی خمینی

خاطراتی از مرحوم سید مصطفی خمینی

خاطراتی از مرحوم سید مصطفی خمینی

پس از وقوع امر خیر ازدواج به مبارکی وصلت، ولیمه‌ای تحت عنوان «پای گشا» در منزل ابوالزوجه ترتیب داده می شد وحکمت آن چنین بود که بستگان نزدیک طرفین دعوت می شدند تا با فامیل‌های سببی جدید آشنا شوند.

3f5c25ca 024f 413d b608 8a4a27c640a4 - خاطراتی از مرحوم سید مصطفی خمینی

آیت الله سید مصطفی محقق داماد نقل کرد

از من خواسته شده که خاطراتی از مرحوم آیت الله حاج آقا سید مصطفی خمینی  قدس سره بنویسم. خاطرات اینجانب از مرحوم آیت الله حاج سید مصطفی خمینی (رضی الله عنه) اغلب خاطراتی فامیلی است، زیرا ایشان داماد دائی بزرگ ما یعنی مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری پسر بزرگ مؤسس حوزه علمیه قم آیت الله معظم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی اعلى الله مقامهما بودند. (بنا به توصیه خود مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری از تعبیر «عظمی » خودداری کردم و به جای آن معظم آوردم. ایشان در استعمال واژه عظمی که صفت عالی و به معنای بزرگترین است احتمال کذب می دادند و لذا از کاربرد آن اجتناب می کردند و برای هیچکس در طول حیات خویش چنین لقبی را عنوان ندادند.) اینجانب متولد سال ۱۳۲۶ هجری شمسی هستم و بنابراین سالی که حاج آقا مصطفی از قم به همراه پدر بزرگوارشان به ترکیه و از آنجا به نجف اشرف تبعید شدند حدود ۱۹ ساله بودهام و می تواند خاطراتی از دوران قم در ذهنم وجود داشته باشد، که چنین نیز هست.( ذکر سن وسال ناقل خاطرات برای ارزیابی و حجیت قول وی از اهمیت بسزایی برخودار است. چندی قبل شخصی در یکی از رسانه‌های گروهی درضمن نقل زندگی خویش می گفت من از نجف اشرف که آمدم، مجتهد بودم ولی پس از لحظاتی بدون توجه به گفته های پیش به ذکر تاریخ تولد وسال مهاجرت خویش مبادرت فرمودند. اینجانب با یک حساب سرانگشتی دریافتم که سن ایشان در هنگام مهاجرت از ارض اقدس علوی هفت سال بوده است!! و تصدیق می فرمائید که مجتهد بودن در سن هفت سالگی چیزی شبیه اعجاز وخرق نوامیس طبیعت است ولذا روایت لا اقل از اخبار آحادی محسوب است که نه تنها فاقد حجیت که نشانه های کذب درآن مشهود می باشد.) اما من ترجیح می دهم خاطره ای برای نمونه عرض کنم که برای خوانندگان مفید فایده علمی واخلاقی باشد. مرحوم دائی بزرگ ما دو دختر داشتند، دختر بزرگشان همسر حاج آقا مصطفى وعروس امام خمینی (قدس سره) بودند ودختر کوچکترشان همسر آسید عبدالباقی طباطبائی فرزند علامه طباطبائی (رضی الله عنه) بودند. سنت معمول در خانواده‌های مذهبی چنین بود که پس از وقوع امر خیر ازدواج به مبارکی وصلت، ولیمه ای تحت عنوان «پای گشا» در منزل ابوالزوجه ترتیب داده می شد وحکمت آن چنین بود که بستگان نزدیک طرفین دعوت می شدند تا با فامیل های سببی جدید آشنا شوند. مرحوم آیت الله حاج آقا مرتضی حائری عمل به سنت کرده، ولیمه شامی در نهایت سادگی تدارک دیده بودند (در حدود سالهای 1341). کبار میهمانان جلسه عبارت بودند از:
 
۱- امام خمینی (رضی الله عنه) پدر داماد بزرگ ۲- علامه سید محمد حسین طباطبائی (صاحب المیزان) پدر داماد جدید 3- آیت الله سید محمد محقق داماد (داماد حاج شیخ عبدالکریم وشوهر خواهر آیت الله حاج آقا مرتضی) والد اینجانب.4 – آیت الله حاج شیخ احمد غروی سبط مرحوم شیخ مؤسس (پسر خاله اینجانب) 5- آیت الله حاج آقا مصطفی داماد بزرگ 6- آقا سید عبدالباقی (مهندس فنی) داماد جدید ۷- حاج میرزا عباس هدایتی همسایه دیوار بدیوار منزل میزبان.
 
میزبان محترم انجام پذیرائی را به جوانان سپرده و به احترام ضیوف مکرم در جلسه حضور کامل داشتند و لحظه ای غفلت و غیبت نمی کردند. فرزندان جوان خانواده نیز در جلسه مدعو بودند. اینجانب که آنروز طلبه جوانی بودم ومقطع تحصیلی سطوح عالیه در حوزه علمیه را طی می کردم یکی از جوانان حاضر و به علت شور جوانی همواره مشتاق بودم در چنین جلساتی که با حضور نوادری از عالمان دوران وفحول تفکر اسلامی گهگاه در محافل خانوادگی ما رخ میدهد، مباحثی علمی مطرح شود و بزرگان در دوسو قرار گیرند و مخالف و موافق درگیر بحث شوند. اگر چنین می شد که اکثرا چنان میشد) من سعی می کردم دقیقة گوش بدهم و فراگیری کامل داشته باشم. اگر توضیحی می خواستم با پدرم و یا سایر اقربا بالاخص برادر بزرگتر از خودم مطرح می کردم. برخی محافل واقعا از چندین جلسه درس برای من در آن سنین بیشتر مفید فایده بود.
 
در جلسه ضیافت آن شب، مرحوم آیت الله حاج آقا مرتضی حائری به توصیه احادیث ماثوره همسایه همجوار منزلشان را بنام حاج میرزا عباس هدایتی که یکی از کسبه محترم بازار قم بودبه میهمانی خود دعوت کرده بودند. این مرد محترم که از متدینین بازار بود وقتی جمع حاضر را دید گوئی فرصت را غنیمت شمرد ومسئله ای که برای شخص خودش پیش آمده بود از جمع حاضر بدون آنکه شخص خاصی را مخاطب قرار دهد سئوال کرد. مسأله مطروحه توسط این مرد محترم موجب در گرفتن بحثی گرم وجالب شد که دقیقا صحنه بحث را به خاطر دارم. وی مسأله را چنین مطرح کرد:
 
من در مغازه خواروبارفروشی ام ترازوئی دارم که با آن اجناس را یعنی برنج، چای، نخود، لوبیا و و و و به مشتریان می فروشم. سالهاست که با وزنه هائی که دارم توزین می کردم. اخیرة متوجه شده ام که زیر یکی از آن وزنه ها سوراخی پیدا شده که من نمیدانم از چه زمانی چنین شده و به علت آن سوراخ طبعأ وزنه سبکتر شده و بنابراین به همان مقدار کم فروشی کرده ام وعلى القاعده در مقابل خریداران مسئول و مدیونم. سئوال وی از حضار جلسه آن بود که تکلیف شرعی من چیست و چگونه ذمه خود را بری سازم؟ او سئوال خود را مطرح کرد و ساکت منتظر پاسخ شد.
 
مرحوم محقق داماد که در حال سیگار کشیدن وسکوت کرده بود و گویا برای پاسخ فکر می کرد. امام خمینی(رضی الله عنه) سکوت را شکستند و پاسخی فرمودند. و در توضیح نظرشان بیاناتی ابراز داشتند. مرحوم محقق داماد در این لحظه آخرین پک را به سیگار زدند و پس از خاموش کردن آن، نظر مخالف خود را ابراز داشتند. اینجانب در مقام بیان تفصیلی مسأله نیستم اجمالا اختلاف بر سر این بود که آیا مسأله مجرای برائت است یا اشتغال (در آن زمان سیگار کشیدن در میان علما امری رائج بود و خلاف عرف محسوب نمی شد. ولى ظاهرة امروزه تغییر عرف رخ داده است.)
 
مرحوم حاج آقا مصطفی که آنروزها از فضلای حوزه شناخته می شدند، به سبک مباحثات حوزوی به میان بحث آمدند وجانب والد معظم را گرفتند و در دفاع از آن نظریه، سخنانی نسبتا مفصل بیان فرمودند. مرحوم محقق داماد سکوت کردند و سخنان ایشان را استماع فرمودند و پس از آن مطالب خود را ادامه دادند. باردیگر مرحوم حاج آقا مصطفی به پیروی از سبک حوزوی مطالب خود را دنبال و بر نظریه خویش اصرار ورزیدند که با اشاره چشم و امر پدر بزرگوارشان مبنی بر ترجیح سکوت واستماع نظر مقابل ساکت شدند.
 
به هر حال برای اینجانب جلسه ای علم و عملا آموزنده ای بود شاید برای خوانندگان نیز قابل توجه باشد. به خصوص در تاریخ  نگارش این سطور اکثر حاضرین در آن محفل سر به تیره تراب فرو برده و به رحمت حق پیوسته اند. از ما جز دعا و طلب مغفرت ورضوان واسعه حق متعال کاری ساخته نیست. ولذا بنابه سفارش قرآن کریم چنین دعا می کنیم: رب اغفر لی ولوالدی ورب ارحمهما کما ربیانی صغیرا – آمین.
 
منبع: امید اسلام، معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ و نشر عروج، چاپ اول، تهران، 1390

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد