اصول تربیت دینی
ایمان را می توان دارای دو بعد درونی و بیرونی یا به اصطلاح دارای مغز و پوست دانست. بعد درونی ایمان ارتباط قلبی (شناختی و عاطفی) با آفریدگار جهان است و بعد بیرونی و ظاهری آن، عمل بر اساس آن ارتباط است. قلب که در تعبیر قرآن شریف و روایات منبع امور شناختی و عاطفی انسان است، فرودگاه ایمان است:( قالت الأعراب آمنا قل لم تومنا ولکن قولوا أسلمنا ولما یدخل الإیمان فی قلوبکم.) با بعد درونی ایمان، مؤمن به فطرت توحیدی خویش باز می گردد (آن را شکوفا می کند)، به ربوبیت الله و عبودیت خویش قرار می کند، آرامش قلبی می یابد، عبادت غیر خدا را کنار می زند و مخلص می شود، به او توکل می کند، امر خود را به او وا می گذارد، رضا به قضای او دارد و تسلیم محض و عبد او می گردد. اینها همه از آثار ایمان است، اما ایمان بدون عمل که معنا ندارد. همان ارتباط شناختی و عاطفی کافی است تا خود انگیزه عمل گردد؛ لذا در روایت است که «الایمان لا یکون الا بعمل والعمل منه ولا یثبت الایمان الا بعمل»
تربیت شکوفاسازی تواناییهای فرد در ابعاد مختلف است. از زاویه لغوی، ریشه لاتین To educate چه educare باشد که به معنای to bring up است و چه educere باشد که به معنای to bring out است، تا حدودی بر همین معنا دلالت دارد؛ چنان که از ریشه عربی نیز همین معنی بر می آید. اما از مرز لغت که بگذریم، اصطلاح تربیت در مقابل تعلیم نیز به معنای شکوفاسازی و به فعلیت رساندن امور بالقوه است. با توجه به این معنا تربیت دینی را می توان «شکوفا ساختن فطرت توحیدی انسان و تجلی آن در عمل عبادی وی» تعریف کرد. توجه به این معنی بسیاری از مشکلاتی را که از دیدگاه های غیردینی و در خصوص بحث ما از دیدگاه لیبرالیسم نشئت می گیرد پاسخ می گوید. اصل اینکه انسان فطرتا خداجو است و اینکه به دنبال کمال واقعی می گردد و فطرت او با اسلام سازگار است و نمونه های دیگر از این قبیل را باید در مجال دیگری تبیین کرد. اما پس از روشن شدن فطرت الهی انسان، نوبت به بررسی اصول و روشهایی می رسد که تربیت بر آنها استوار می گردد که در بحث بعدی پی می گیریم.
علاوه بر اصول عمومی در تعلیم و تربیت، هر بعد خاصی از ابعاد آموزشی و تربیتی نیز اصول ویژه خود را می طلبد. عمده ترین اصل تربیتی در بحث تربیت دینی را در مرحله اول باید در خود مفهوم تربیت دینی جست وجو کرد. گفته شد که تربیت دینی به معنای شکوفا شدن، ظاهر شدن و بالفعل شدن توانایی هاست. یعنی کار اصلی مربی این است که استعدادهای درونی مخاطب مورد تربیت را شکوفا سازد، باید زمینه ای برای او فراهم آورد تا آنچه را در درون دارد به فعلیت رساند. تربیت صرفا یک سلسله آموزش ها و محفوظات و تقلیدها نیست. اگر در باب تربیت امر آموزش هم مطرح می شود و به اصطلاح «تعلیم» را با «تربیت» همراه می کنیم و «آموزش» را در کنار پرورش» قرار می دهیم، برای این است که از آموزش به مثابه ابزاری برای پرورش استفاده می کنیم. آموزش وسیله ای است که از طریق آن استعداد کودک شکوفا شده و قوهها به فعلیت برسد و لذا نمی توان آموزشی را که به این نتیجه مهم نرسد، موفق نامید، هرچند محفوظات و یادگیری متربی صد من کاغذ باشد.
این امر به ویژه در باب تربیت دینی حائز اهمیت است. آموزش اصول و مفاهیم دینی، آموزش امور عبادی و مسائل و احکام و امثال آن و درج کتاب درسی تعلیمات دینی در برنامه درسی مدارس چنانچه زمینه ای باشد تا دانش آموز در پایان یک دوره مثلا پنج ساله ابتدایی به درجه ای برسد که بر اساس سن خود برداشتی از الوهیت و عبودیت و رابطه عبد و مولا داشته باشد، این آموزش، آموزش موفقی شمرده می شود و می توان گفت در اینجا تربیت دینی صورت گرفته است. اگر کودک و نوجوان به این مرحله از تربیت برسند، در آینده نیز به طور خودکار مسئله را پیگیری می کنند و اگر امر بر غیر این روال باشد و نتیجه آن صرفا برخی محفوظات باشد که آن هم پس از مدتی به فراموشی سپرده شود، باید چاره ای دیگر اندیشید. البته ما به دنبال حذف این آموزشها نیستیم، هرچند از آنها گریزی هم نیست، اما باید توجه داشت که آموزش وسیله تربیت است. سخن ما بر سر نحوه صحیح آموزش و روش منطقی تربیت است. به عبارت روشن تر و در یک بررسی عینی می گوییم، دانش آموزی که چند سال تحصیلی را پشت سر نهاده است، چنانچه در حد رشد شناختی خود خداشناس شده باشد، باید در درس تعلمیات دینی موفق تلقی شود، هرچند نمره های درسی مربوط ضعیف باشد، و به عکس اگر محفوظات خوب و نتیجه نمره های خوبی دارد، اما در ارتباطش با خداوند و فهم از جهان هستی رشد نداشته است، باید او را در این بعد ضعیف شمرد. خلاصه اینکه از جمله اصلی ترین شیوههای تربیت دینی این است که به جای اصرار بر یادگیری های طوطی وار، بکوشیم فطرت الهی را شکوفا کنیم.
از همین جا به بحث درباره اصل دوم تربیتی منتقل می شویم و آن، توجه به سیر رشد کودکان و نوجوانان در ابعاد شناختی و عاطفی و تأثیر عامل «سن» در این زمینه است. مسلم است که همه مفاهیم و مطالبی را که فرد در دوره جوانی و بزرگسالی قادر به فهم آن است، در دوران کودکی و نوجوانی متوجه نمی شود. بسیاری از مفاهیم مجرد و انتزاعی تنها در سنین بالاتر معنا می یابد و لذا طرح کردن مستقیم آنها به کودک و نوجوان جز اتلاف وقت و احیانا تأثیر منفی اثر ندارد. البته در این باب افراط و تفریطهایی صورت گرفته است.
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸