عاشورا و تاثیر آن بر مبارزات شیعیان
اثر گذاری الگویی مقاومت حسینی بر مبارزات شیعیان در دوره بنی امیه
سیاهی جهان را فراگرفته بود. پلشتی بیداد می کرد و کبوتر آزادی از آسمان حیات آدمی مهاجرت کرده بود. قوی ضعیف را می بلعید.
حیوانیت بر انسانیت چیره شده بود. پرستش خدایان بی جان، ارزش شده بود و سرساییدن بر آستانه ی هبل، لات و عزی و منات، مایه ی افتخار و مباهات بود.
در آن تاریکی محض، نوری درخشید و آنان که رمقی از انسانیت در وجودشان باقی مانده بود، به سوی آن خیره شدند. اندک اندک سرچشمه آن نور-که خورشید محمد بود- نمایان گشت. آن گاه ندای سروش غیبی در گوش پیامبر پیچید:« فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین»( حجر:94).
و پیامبر مقاوم ایستاد. تک جوانانی بدو پیوستند و تا آن جا ایستادگی کردند که وجود پیامبر با پیامی که در دست داشت، بر بام انسانیت خودنمایی کرد.
پیامبر هجرتی آغاز کرد که نتیجه ی آن، غروب همه ی خدایان بی جان شد و قدرتی پدید آورد که قصر قیصر و کاخ کسری را نابود ساخت و آوازه ی آن در تمام عالم طنین انداز شد؛ اما… اما با غروب خورشید پیامبر بار دیگر، تاریکی به سرعت هجوم آورد. ظلمتی نه از نوع ظلمت جاهلیت گذشته، بلکه ظلمتی از درون، ظلمتی از درون اردوگاه پیامبر. انگار آن نور درخشنده مقطعی بود و پایان گرفته بود.
آری هنوز نیم قرن از غروب خورشید تابان پیامبر نگذشته بود که بار دیگر خدایان جاندار- که پیامبر در زمان حیات خود هشدارش را داده بود- پا به عرصه گذاشتند. پیامبر فرموده بود:« لکل امة آفتة و آفتة هذه الامة بنو امیه»(1)؛ و چه زود این آفت رشد کرد و چنبره ی خود را بر تمامی جغرافیای جهان اسلام گسترانید.
بنی امیه یا آفت امت اسلامی
پیامبر اسلام بارها به امت اسلامی هشدار داده بود که نگذارند این آفت جایگاه پیامبر را اشغال کند. در منابع روایی و تاریخی سخنان حضرت نقل شده است که به شمه ای از آنها می پردازیم؛ از جمله فرمود:« لیصعدن بنو امیه علی منبری، و لقد رأیتهم فی منامی ینزون علیه نزو القرده»(2): بنی امیه بر منبر من بالا می روند و چنان در رؤیا دیدم که آنان همچون بوزینه بر منبر من جست و خیز می کنند.
همچنین در مورد « بنی العاص» نقل شده است که پیامبر فرمود:
« انی رأیت فی منامی کان بنی الحکم بن ابی العاص ینزون علی منبری کما تنزو القرده. قال فما رؤی النبی مستجمعاً ضاحکاً حتی توفی. هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه»(3): در رؤیا دیدم که گویا فرزندان حکم بن العاص همچون بوزینه گان بر منبرم جست و خیز می کنند. گفته شده که پیامبر پس از این رؤیا، هرگز آسوده خاطر و خندان دیده نشد تا رحلت فرمود. [ حاکم نیشابوری می گوید] این حدیث براساس شرط بخاری و مسلم صحیح است، گرچه در صحاح خود نقل نکرده اند.
ظاهراً از این رؤیا در قرآن یاد شده است:
« و ما جعلنا الرؤیا التی أریناک الا فتنه للناس و الشجرة الملعونة فی القرآن»(اسراء:60).
مفسران با استناد به روایات نقل شده، شجره ملعونه را بر بنی امیه تطبیق کرده اند.(4)
از عایشه نقل شده که خطاب به مروان بن حکم گفته است:
« سمعت رسول الله یقول لا بیت و جدک انکم الشجرة الملعونه فی القرآن»(5): از پیامبر شنیدم که به پدر و جدت می فرمود: شجره ملعونه در قرآن، شما هستید.
همچنین در آیه :« الم تر الی الذین بذلوا نعمة الله کفرا و احلوا قومهم دارالبوار»( ابراهیم: 28) می خوانیم: آیا نیندیشیدی در مورد کسانی [ از پیشوایان کفر و مرفه] که نعمت های خدا را ناسپاسی کرده و پیروان خود را به اردوگاه تباهی وارد کردند.
مفسران این آیه را نیز بر بنی امیه تطبیق کرده اند؛(6) چنانچه از حضرت علی هم نقل شده است:« هم الافجران من قریش بنوامیه و بنو مخزوم فاما بنو مخزوم فقطع الله دابرهم یوم بدر و أما بنو امیه فمتعوا الی حین»(7): این آیه درباره ی دو گروه جنایت پیشه از قریش نازل شده است: بنی امیه و بنی مخزوم. بنی مخزوم در جنگ بدر تباه شدند، اما بنی امیه تا زمانی بهره مند خواهند بود.
بخاری نقل کرده است که ابوهریره و مروان در مسجدالنبی بودند که ابوهریره گفت:« سمعت الصادق الصدوق یقول: هلکه امنی علی یدی غلمه من قریش فقال مروان لعنة الله علیهم غلمه؟ فقال ابوهریره لو شئت ان اقول بنی فلان و بنی فلان لفعلت»: از پیامبر شنیدم که فرمود: تباهی امت من به دست جوانایی از قریش است. مروان گفت نفرین خدا بر آنان،[ آیا به دست] جوانانی خواهد بود؟ ابوهریره گفت: اگر بخواهیم بگویم[ که آنان] فرزندان فلانی و فلانی اند، خواهم گفت.
راوی سپس افزوده است: با جدم به شام رفتم؛ هنگامی که بنی مروان خلافت را به دست گرفته بودند. پس آنان را جوانان و نوجوانانی دیدم(8) [ که در روایت پیامبر آمده بود].
ابن حجر ذیل روایت مذکور، قول ابوهریره را آورده است که گفته:« لو حدثت به لقطعتم هدا البلعوم»(9): اگر اسامی آنان را بگویم، شما حلقومم را می برید.
ابن حجر در شرح این سخن، اضافه کرده است که: خلافت و امارت صبیان از زمان یزید آغاز شد؛ زیرا یزید مسئولیت ها را از شیوخ و سالمندان می گرفت و مسئولیت و امارت شهرهای بزرگ را به اصاغر و جوانانی که خویشاوند او بودند، می سپرد؛(10) همچنین از پیامبر نقل شده است:« و لکل شیء آفة و آفة هذالدین بنو امیه»:(11) برای هرچیزی آفتی است و آفت این دین، بنی امیه هستند.
از آنجا که پیامبر آفت دین و امت را در بنی امیه می دید، لذا نسبت به این گروه همیشه خشمگین بود و نقل شده است: مبغوض ترین مردم یا مبغوض ترین جانداران در نزد پیامبر بنی امیه بودند:« کان ابغض الاحیاء او الناس الی رسول الله بنوامیه».(12)
عملکرد بنی امیه، جز تاریکی و ظلمت بدتر از جاهلیت قبل از اسلام به بار نیاورد. رفع این ظلمت از جهان اسلام و بیرون ساختن امت از این تاریکی محض، نوری می طلبید که بار دیگر چون نور خورشید پیامبر درخشندگی کند و در پرتو آن، امت اسلامی راه صواب را بار دیگر در پیش گیرد؛ از این رو امام حسین(ع) با تمام قوا، حرکتی را آغاز کرد که تا ابد سرمشق آزادگان جهان است.
1. مواضع و سخنان مقاومت آفرین امام حسین(ع)
مقاومت امام حسین(ع) و یارانش در ادامه، حرکت تبلیغاتی و روشنگرانه اسیران که از حاق نهضت حسینی سرچشمه گرفته بود و از غروب عاشورا با مواضع راهبردی زینب کبری و امام سجاد شتاب لازم را گرفته بود، باعث شد نهضت حسینی بر تارک همه ی حرکت های اسلامی بدرخشد و جایگاه پیشاهنگی خود را برای همیشه بیابد.
گویا فرمایش امام حسین(ع) « لکم فی اسوه»(13) سر خط سرخی برای همه آزادگان جهان شد؛ سرخطی فراموش ناشدنی که صفیر آن از حلقوم پاک رسول کربلا، زینب کبری بیرون آمد که در مقام دلداری به امام سجاد- که تسلایی برای همه دردمندان جهان گردید- فرمود:« و ینصبون لهذا الطف علما لقبرابیک سیدالشهدا. لا یدرس اثره و لا یعفور سمه علی کرور اللیالی و الایام؛ و لیجتهدن ائمة الکفر و اشیاع الضلاله فی محوه و تطمیسه، فلا یزداد اثره الا ظهورا، و امر، الا علوا…»(14): برای آرامگاه پدرت سیدالشهدا، پرچمی به اهتزاز درمی آوردند که با گذشت زمان، آثارش از بین نخواهد رفت؛ هرچند پیشوایان کفر و رهروان گمراهی در محو آن می کوشند، اما نتیجه آن جز این نیست که پرتوافشانی و برتری امر او، فزونی خواهد گرفت.
اقدامات مقاومت آفرین امام حسین(ع) را – که بعدها الگوی تمامی آزادگان شد- می توان به طور خلاصه در چند موضعگیری بجا و راهبردی خلاصه کرد:
1-1. خودداری از بیعت با یزید
امام ضمن خودداری از بیعت، در سخنانی کوبنده، عمیق وخامت اوضاع سیاسی مسلمانان را بیان فرمود و عدم صلاحیت بنی امیه را برای تصدی خلافت اسلامی فریاد زد؛ آن جا که در پاسخ حاکم مدینه مبنی بر بیعت با یزید، فرمود:« و علی الاسلام السلام، اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید و لقد سمعت جدی یقول: الخلافه محرمه علی آل ابی سفیان»(15): و بر اسلام سلام باد( کنایه از غربت و مهجوری اسلام که مبتلا به چنین جرثومه ای شده است) که امت اسلام به رهبری همانند یزید مبتلا شده است. از جدم شنیدم که خلافت بر آل ابی سفیان حرام است.
2-1. اعزام نماینده به کوفه و تبیین شرایط رهبری در اسلام
امام حسین(ع) برای سازماندهی مردم کوفه برای مبارزه با حکومت یزید، نماینده خود، مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد و در ضمن نامه ای شرایط رهبری را چنین اعلام کرد:« فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه علی ذات الله و السلام»(16): سوگند به جانم که راهبر نیست مگر کسی که به قرآن عمل کند و به عدالت قیام ورزد و به حق باورمند باشد و نفس خود را از سرکشی در برابر خدا بازدارد. بدرود.
گرچه کوفیان( به خصوص) و عموم مسلمانان، نتوانستند حسین را در قیام عاشورا یاری کنند، اما سخنان او چون منشوری مسلم و راهگشا درپیشانی همه ی حرکت های بعدی حک شد و حتی آنان که قیامشان از روی هوس بود نیز چاره ای نمی دیدند جز آنکه در سایه ی این منشور حرکت خود را سامان بخشند.
3-1.تبیین عدم لیاقت یزید برای رهبری در برابر دشمنان و ارتش یزید
امام حسین(ع) پس از مواجهه با حر و لشکریان یزید، در خطبه ای که بعد از نماز ایراد فرمود، چنین گفت:
« ایها الناس فانکم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله یکن أرضی لله عنکم و نحن اهل بیت محمد و أولی بولایه هذاالامر علیکم من هؤلاء المدعین مالیس لهم و السائرین فیکم بالجور و العدوان…»(17)؛ ای مردم اگر تقوای خدا را پیشه کنید و حق را برای اهل حق به رسمیت بشناسید، باعث خشنودی خدا خواهید شد و ما اهل بیت محمد هستیم و ولایت و راهبری شما برای ماست، نه از آن این مدعیانی که حقی نسبت به امر رهبری ندارند و هم اکنون نیز با ستم و بیداد بر شما حکم می رانند.
4-1. درس شجاعت و مردانگی
امام حسین(ع) در روز عاشورا و در زمانی که اوضاع برای هر کسی روشن بود که به چه فاجعه ای خواهد انجامید،فریاد برآورد:« الا ترون الحق لا یعمل به و الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله و انی لا اری الموت الا سعادت و الحیات مع الظالمین الا برما»(18): آیا نمی بینید که به حق عمل نمی گردد و از باطل نهی نمی شود؟ باید مؤمن[ در چنین شرایطی] راغب لقای خدا باشد و من مرگ را جز سعادت، و زندگی با ستمگران را جز خستگی، ملالت و عار نمی بینم.
5-1. صراحت در بیان حقایق
همچنین خطبه ای از امام حسین(ع) در برابر حر و لشکریان یزید نقل شده است که با صراحت تمام، فساد دستگاه بنی امیه را روشن نموده و وظایف مسلمانان را در این شرایط بیان می کند:
ایها الناس ان رسول الله قال من رأی سلطاناً جائراً مستحلاة لحرم الله ناکثاً لعهد الله مخالفاً لسنت رسول الله یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقاً علی الله ان یدخله مدخله ألاوان هؤلاء قد لزموا طاعت الشیطان و ترکوا طاعت الرحمن و أظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفییء، احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غیری»(19)
ای مردم! پیامبر خدا فرمود: هرکس سلطان ستمگری را دید که حرام های خدا را حلال می شمرد، عهد خدا را می شکند، با سنت پیامبر خدا مخالفت می ورزد و در بین بندگان خدا به ستم و تجاوز رفتار می کند، آن گاه نه با گفتار و نه با رفتار، بر او نتازد بر خداست که وی را همنشین همان ستمگر گرداند. آگاه باشید که این قوم به اطاعت شیطان همت ورزیده و از فرمانبری خدا سرپیچی نموده اند؛ فساد را هویدا کرده و حدود الهی را به تعطیلی کشانده اند؛ بیت المال را تیول خود قرار داده و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته مقام رهبری ام نسبت به دیگران.
سخنان حضرت، نه تنها در دوستان تأثیرگذاشت، بلکه انگیزه ی مقاومت در برابر بنی امیه را در دشمنان نیز ایجاد کرد و نمونه اش تغییری است که در حربن یزید ریاحی و تعدادی از لشکریان دشمن پدید آمد و ایشان به صف امام حسین(ع) پیوستند.
تأثیر سخنان امام بر دوستان و یاران به حدی بود که حتی بعد از آنکه امام ذمه ی خود را از آنان برداشت، نه تنها امام را تنها نگذاشتند؛ بلکه سخنان توفنده ای ایراد کردند که درس عبرتی برای آزادگان جهان است.
زهیر بن قین گفت:« و لو کانت الدنیا لنا باقیه، و کنا فیها مخلدین، لآثرنا النهوض معک علی الاقامه فیها»(20): اگر دنیا برای ما جاویدان گردد و ما در آن برای همیشه بمانیم، هر آینه قیام با تو را بر ماندن در دنیا ترجیح می دهیم.
هلال بن نافع گفت:« و الله ماکرهنا لقاء ربنا و انا علی نیاتنا و بصائرنا نوالی من والاک و نعادی من عاداک..»(21): به خدا سوگند ما دیدار پروردگار خود را ناخوش نمی داریم و براساس نیت ها و بینش هایی که داریم، برجا هستیم. دوست می داریم هرکه تو را دوست بدارد و دشمن می داریم هرکه را با تو عداوت ورزد.
بریر گفت:« والله یابن رسول الله لقد من الله بک علینا ان نقاتل بین یدیک فیقطع فیک أعضاؤنا ثم یکون جدک شفیعنا یوم القیامه»(22): سوگند به خدا ای فرزند پیامبر! خدا بر ما منت گذاشته که [ لیاقت] جنگ به همراه تو را به ما داده است[ چه باک از اینکه] اعضای ما در راه تو قطعه قطعه شود. آن گاه در روز قیامت جدت شفاعت ما کند.
فرزندان عقیل گفتند:« نفدیک بانفسنا و اموالنا و اهلینا و نقاتل معک حتی نرد موردک فقتح الله العیش بعدک»(23): جان، مال و اهل خود را فدای تو می کنیم و همراهت می جنگیم تا هم سرنوشت با تو شویم. زندگی بعد از تو را خدا گوارا نگرداند.
مسلم بن عوسجه گفت:« … و انا افعل ذلک حتی اکسر فی صدورهم رمحی و اضاربهم بسیفی ما ثبت قائمه بیدی و لو لم یکن معی سلاح اقاتلهم به لقد فتهم بالمجاره و لم افارقک أو اموت معک»(24): من می جنگم تا آنکه سرنیزه ام را در سینه ی آنان بشکنم و با شمشیرم بر آنان بشورم و اگر با من سلاحی نبود، با سنگ بر آنان می تازم. از تو جدا نمی شوم و با تو می میرم.
این سخنان شورانگیز را کسانی ایراد کردند که مرگ را در دو قدمی خود احساس می کردند و این نبود مگر بر اثر تأثیر سخنان حسین و مواضعی که از مدینه تا آنجا اتخاذ کرده بودند.
پینوشتها:
1.محمد ابن عقیل؛ النصائح الکافیه؛ ص 140.
2. ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه؛ ج 12، ص 81.
3. حاکم نیشابوری؛ المستدرک؛ ج 4، ص 480.
4. طبری؛ مجمع البیان؛ ج 6، ص 266 و شوکانی؛ فتح القدیر؛ ج 3، ص 239.
5. سیوطی؛ الدرالمنثور؛ ج 4، ص 191.
6.تفسیر عیاشی؛ ج 2، ص 230 و تفسیر الئوری؛ ص 157. نیز: طبری؛ جامع البیان؛ ج 1، ص 168.
7. ابن حجر؛ فتح الباری؛ ج 7، ص 235.
8. بخاری؛ الصحیح؛ ج 8، ص 88.
9. ابن حجر؛ پیشین؛ ج 13، ص 8.
10. همان.
11. متقی هندی؛ کنزالعمال؛ ج 14، ص 87 و قاضی نعمان مغربی؛ شرح الاخبار؛ ج 2، ص 149 . نیز: فیض القدیر؛ ج 5، ص 362.
12. حاکم نیشابوری، المستدرک؛ ج 4، ص 481.
13.ابن شبعه حرانی؛ تحف العقول؛ ص 505.
14. ابن قولویه؛ کامل الزیارات؛ ص 445.
15.حلی( ابن نما)؛ مثیرالاحزان؛ ص 15.
16. طبری؛ تاریخ الامم و الملوک؛ ج 4، ص 262. با اندک تفاوت، ابن خلدون؛ تاریخ العبر؛ ج 3، ص 22.
17.شیخ مفید؛ الارشاد؛ ج 2، ص 79.
18. ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابی طالب؛ ج 3، ص 224. هیثمی؛ مجمع الزوائد؛ ج 9، ص 192 و طرانی؛ المعجم الکبیر؛ ج 3، ص 115.
19. ابن شعبه حرانی؛ تحف العقول؛ ص 505.
20.عبدالله بحرانی؛ العوالم؛ ص 232.
21. همان.
22. همان.
23. سیدمحسن امین؛ لواعج الاشجان؛ ص 119.
منبع: مرکز مطالعات شیعه