خانه » همه » مذهبی » تحریفات دهم محرم در قلم شامیان

تحریفات دهم محرم در قلم شامیان

تحریفات دهم محرم در قلم شامیان

با انتقال خلافت به بغداد، حدود یک قرن، تاریخ‏نگارى در شام سستى گرفت تا اینکه دوباره جانى تازه یافت لیکن تاریخنگاران این دوران به تألیف تاریخ عمومى اسلام کمتر علاقه ‏اى نشان داده و بیشتر به تاریخ‏نگارى محلى پرداختند

08cc9c06 70bf 43c0 821a 59e23415b285 - تحریفات دهم محرم در قلم شامیان

تحریفات عاشورا در مکتب تاریخ‏ نگارى شام

 نوشته شده توسط اصغر قائدان

با فتح شام در سال هفدهم هجرى و پذیرش اسلام از سوى مردم این سرزمین، خلیفه اول و دوم براى تبلیغ و گسترش آیین اسلام و نیز آموزش قرآن و احکام دینى، تعدادى از صحابه بزرگ رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله و قاریان مدینه را به این سرزمین اعزام داشتند.

دیرى نپایید که گروه صحابه و تابعان به سوى شهرهاى دمشق، حلب، حِمص و حَماة روان شدند.

این مسأله علاوه بر حضور بسیارى از صحابه در فتح شام بود که به گفته ابن سعد 113 نفر بودند (2) .

شهر حمص در جنوب دمشق، محل ملاقات و پیوستن اصحاب رسول‏ الله‏ صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله به یکدیگر بود. «ابن مسلم خولانى» داخل مسجد حمص شد که در آن سى تن از ریش سفیدان اصحاب را دیده بود و «کثیر بن مرّة الحضرمى» هفتاد بدرى از صحابه رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله را در آنجا ملاقات کرده بود.

آنان مقدمه لشکر اسلامى بوده و در آموزش فقه و قرآن در این سرزمین نقش مهمى داشتند. بسیارى از تابعان در شام از «عبادة بن صامت»، «ابى درداء» و «معاذ بن جبل» فقه و از دیگران حدیث آموختند.

این عده در پى درخواست اولین حاکم دوران اسلامى دمشق یعنى «یزید بن ابى سفیان»، از عمر بن خطاب خلیفه وقت به این سرزمین اعزام شده بودند (3) .

علاوه بر صحابه، بسیارى از فرزندزادگان ائمه بزرگوار شیعه نیز در شهرهاى شام سکونت گزیده و در طى سده‏هاى اول و دوم هجرى در این سرزمین به دیار باقى شتافتند که مزار و آرامگاه آنان همواره مورد توجه مردم قرار مى‏گرفت.

با توجه به فراوانى صحابه و زادگان ائمه و نیز احداث و ایجاد بقعه‏ هاى متبرک و ساختمانها و به دنبال آن ساخت مساجد و مدارس براى تعلیم قرآن و حدیث و فقه، جریانى براى ثبت شرح حال و سرگذشت این افراد و توصیف آن بقعه‏ ها و اماکن مذهبى، یعنى تراجم‏ نویسى و تاریخ محلى، پدید آمد و همین امر بعدها باعث ایجاد مکتب تاریخ‏نگارى گسترده‏اى شد که نه تنها از مکاتب تاریخ ‏نگارى حجاز و عراق کمتر نبود، بلکه گوى سبقت را نیز در بعضى از سده‏ها از آنان مى‏ربود.

نخستین کسى که کوشید، تاریخ گذشتگان و اعراب جاهلى را در این سرزمین احیا کند، «معاویة بن ابى سفیان» بود.

چون وى همواره شیفته و فریفته وابستگیهاى حسَبى و نسَبى خود و زنده کردن ارزشهاى قبیله‏اى و قومى اعراب جاهلى و شاهان و سلاطین گذشته شبه جزیره بود؛ لذا کسانى را براى خواندن تاریخ پیشینیان و ثبت و تحریر شکوه و عظمت شاهان این سرزمین از یمن به دمشق فرا خواند.

به گفته سامى الدهان «عبیده بن شُرَیه الجُرهُمى»، که در سال هفتاد هجرى در گذشت، از جمله محققانى بود که براى نوشتن تاریخ عمومى این سرزمین دعوت گردید.

متأسفانه تألیف او با عنوان «کتاب الملوک و اخبار الماضى» امروزه در دست نیست. کسانى چون الاوزاعى متوفى 157 هجرى و ولید بن مسلم نیز چندین اثر تاریخى نوشتند که هیچ‏کدام از آنها باقى نمانده‏اند (4) .

جریان تاریخ‏نگارى اسلامى در دوران خلافت امویان بویژه «ولید و هشام بن عبدالملک» رشد و گسترش یافت؛ این گونه تواریخ بر اساس خواست و تمایل خلفاى اموى، که به شدت با بنى هاشم و بویژه اهل بیت و شیعه خصومت و دشمنى داشتند، به نگارش درمى‏آید.

هر چند که از آن کتابها در سده‏هاى دوم و سوم هجرى چیزى در دست نیست، ولى بیشتر آثار و روایات ایشان در منابع مورخان سده‏هاى بعدى دستمایه کار تاریخ‏نگارى آنان گردید.

با انتقال خلافت به بغداد، حدود یک قرن، تاریخ‏نگارى در شام سستى گرفت تا اینکه دوباره جانى تازه یافت لیکن تاریخنگاران این دوران به تألیف تاریخ عمومى اسلام کمتر علاقه ‏اى نشان داده و بیشتر به تاریخ‏نگارى محلى پرداختند؛ کسانى چون ابن زوریق تنوخى (5) ، الرَّبعى (6) ، الخولانى (7) ، ابن عدیم (8) ، ابن عساکر (9) ، ابن على جراده (10) ، ابن ابى طى (11) ، ابن ابى ایاس و ابن ایاس (12) در سده‏هاى پنجم و ششم هجرى تاریخ ‏نگارى شام را چهره‏اى دیگر بخشیدند. بعضى از آنان چون ابن ابى طى شیعه بوده و تاریخ تشیع در این سرزمین را بخوبى به تصویر کشیدند.

مکتب تاریخ‏نگارى اسلامى در شام با تألیف کتاب هشتاد جلدى «تاریخ مدینه دمشق» ابن عساکر (م 571) اوج بیشترى گرفت.

این اثر شگفت ‏انگیز، علاوه بر اهمیت آن در باره دمشق، منبع بسیار مهمى نیز براى تاریخ اسلام تلقى مى‏گردد که مجلدات مستقلى از آن درباره زندگى پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله ، على بن ابى‏طالب علیه‏ السلام و امام حسین علیه‏ السلام تصحیح شده و به چاپ رسیده و بسیار قابل توجه است.

ابو شامه در قرن هفتم آن را در پانزده جلد و ابن منظور در همان سده آن را در سى جلد خلاصه کردند. دیرى نپایید که در سده هشتم، جریان تاریخ‏نگارى عمومى اسلامى در شام رشد کاملى یافت.

کسانى چون «الذهبى» متوفاى 748 ه ق به تألیف تاریخ حجیم و گسترده‏اى در سى جلد با عنوان «تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» (13) پرداخته و بر اساس شیوه سالنگارى به ثبت حوادث تاریخ اسلام از دوران پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله تا هنگام حیات خویش و نیز شرح سرگذشت و تراجم صحابه، مشاهیر و بزرگان اسلامى که در هر سال وفات یافته بودند اقدام کرد.

وى در مجلد سوم کتاب خود به بررسى حوادث سال 61 تا 80 هجرى پرداخت و نمایى کلى از قیام امام حسین علیه‏ السلام به دست داد.

مورخ مشهور دیگر این عصر «ابن کثیر دمشقى» (م 774 ه ق) بود که به تألیف یک تاریخ عمومى اسلامى دست زد و آن را «البدایة و النهایة» (14) یعنى آغاز و انجام نام نهاد.

وى سلسله حوادث تاریخ اسلام را از ابتدا آغاز کرد و در چهارده مجلد منظم ساخت. در هشتمین مجلد آن هنگام ذکر حوادث سال 60 هجرى مبحث مفصل و مستقلى را به قیام حسین علیه‏ السلام اختصاص داد.

تاریخ‏نگارى شام در قرن هشتم و نهم و دهم دوباره به شیوه تاریخ محلى بازگشت و کسانى چون اربیلى (15) ، هروى (16) ، ابن حورانى (17) ، ابن شاکر کتبى (18) ، ابن رجب حنبلى (19) ، ابن عبدالهادى (20) ، ابن طولون (21) ، ابن شحنه (22) ، ابن شداد (23) ، ابن عمرى (24) ، ابن عماد حنبلى (25) ، ابن البقاء بدرى (26) ، طباخ الحلبى (27) ، عظیمى الحلبى (28) ، کامل الغزى (29) ، و… به تألیف تواریخ محلى شام اقدام کردند.

بعضى از آن مورخان در مباحثى که در باره شرح مکانهاى مذهبى و بویژه منتسب به شیعه ارائه کردند، گزارشها و اطلاعات قابل توجهى را در مورد خاندان وحى و نبوت و نیز اهل بیت امام حسین علیه‏ السلام در دوران اسارت در شام، ورود سرهاى شهدا به دمشق، حضور اسیران در بارگاه یزید، محل قرار گرفتن سرهاى شهدا، و نیز رأس الحسین علیه‏ السلام ، اماکن و بقعه‏هاى متبرک منسوب به شیعه چون باب الصغیر، مقبره زینب کبرى، و رقیه، مشهد المحسن و مشهد الحسین در حلب و مسائل دیگرى که با فاجعه کربلا مرتبط بود به‏ثبت رسانیدند.

بدیهى است تألیفات گسترده و فراوان این سرزمین، که با افکار و عقاید مکتبى و مذهبى مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قیام حسینى و فاجعه عاشورا خالى از تحریف نیستند و بررسى همه آنها نیز با آن حجم وسیع، نیاز به یک تألیف گسترده و مستقل دارد.

نگارنده در این مبحث تنها به ذکر دیدگاه چهار تن از مورخان، که هر کدام گرایش سیاسى و مذهبى خاصى داشته و وابسته به تفکر خاصى بوده‏اند، مى‏پردازد؛ اینان عبارتند از:

1ـ ابى عبداللّه‏ حمدان الخصیبى (متوفى 334 ه ق) صاحب کتاب «الهدایة الکبرى» به عنوان شاخص غُلاة شیعه.

2ـ ابن عساکر دمشقى (متوفى 571 ه ق) صاحب «تاریخ مدینه دمشق» از علماى شافعى و تقریبا بى‏طرف اهل سنت.

3ـ شمس الدین الذهبى (متوفى 748 ه ق) صاحب تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» به عنوان شاخص یک مکتب اهل سنت.

4ـ ابن کثیر دمشقى (متوفى 774 ه ق) صاحب «البدایة و النهایة» به عنوان شاخص تاریخ‏نگارى وابسته اموى و شاگرد ابن تیمیه بنیانگذار فکرى مکتب وهابیت.
 

1ـ قیام امام حسین علیه‏ السلام در روایات ابن عساکر

ابوالقاسم على بن حسن بن هبة‏اللّه‏ شافعى دمشقى مشهور به ابن عساکر به سال 499 هجرى در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجرى در همان شهر از دنیا رفت.

وى از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامى است که شهرت چشمگیرى در سرزمینهاى اسلامى به دست آورد (30) .

ابن عساکر در دوران حکومت ایوبیان در شام مى‏زیست. در این دوران با تسلط ملک نورالدین محمود زنگى، ملک عادل و سلطان صلاح الدین ایوبى، مکتب اهل سنت سکان‏دار صحنه سیاست بود و تنازعاتى که در این دوران با فاطمیان شیعى مصر وجود داشت بسیارى از متفکران و علماى حدیث و تاریخ اهل سنت را به میدان کشانید و حکومتهاى وقت نیز با حمایت خود از آنان مسیر تاریخ‏نگارى در شام را به همان گونه‏اى که تمایل داشتند جهت دادند.

ابن عساکر نماینده این طبقه و سرآمد آنان بود ولى چندان وقعى به تمایلات حکومت نمى‏گذاشت و به نظر مى‏رسد به عنوان یک مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانى رسالت خود را بخوبى انجام داد.

وى از ائمه شیعه بویژه امام على علیه‏ السلام ، حسن علیه‏ السلام و حسین علیه‏ السلام با احترام فراوان یاد کرده و به ذکر فضائل آنان مى‏پردازد.

او در عرصه علم و فقه و حدیث یکه‏تاز میدان بود و شاگردان و راویان فراوانى داشت که هر کدام براى خود در عالم اسلامى وزنه‏اى محسوب مى‏شدند.

چنانکه تراجم‏نویسان گویند چهل سال از عمر خود را به تصنیف گذرانید و بیش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهاى علمى به مصر، بغداد، کوفه، ایران و… سپرى کرد و افزون بر یکصد تألیف از خود بر جاى گذاشت (31) .

از مهمترین نوشته‏هاى ابن عساکر، «تاریخ مدینه دمشق» است که در هشتاد جلد تألیف شده است.

وى تألیف خود را، که دربرگیرنده تاریخى عمومى از سده‏هاى صدر اسلام بویژه دمشق است، از آغاز بناى این شهر در تاریخ شروع کرده و پس از آن به شرح زندگى صحابه پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله ، تابعان، محدثان، مشاهیر و علماى اسلام تا سده ششم هجرى مى‏پردازد.

شیوه کار او شباهت فراوانى با تاریخ بغداد خطیب بغدادى دارد و الذهبى نیز در تاریخ اسلام تا حدودى از او پیروى کرده است.

وى یکى از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین علیه‏ السلام و قیام وى اختصاص داده که توسط محمّد باقر محمودى به سال 1970 در یک جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانة رسول‏ الله‏ الامام الشهید حسین بن على بن ابیطالب علیه‏ السلام من تاریخ دمشق لابن عساکر» به چاپ رسیده است. این جزء بسیار مفصل و طولانى، و قریب 400 صفحه چاپى در قطع رحلى است (32) .

ابن عساکر به رغم تمایلات دینى و مذهبى خود، بر خلاف سایر تاریخنگاران اهل سنت در شام، تقریبا قیام حسین علیه‏ السلام را با بى‏طرفى گزارش کرده ولى نقاط ضعف و تحریفات فراوانى در آن به چشم مى‏خورد که در این مبحث به آنها اشاره خواهیم کرد.
 

موارد تحریف در تاریخ ابن عساکر

الف ـ ابن عساکر ابتدا با نام و کنیه حسین علیه‏ السلام سخن خویش را آغاز کرده و اولین مسأله‏اى که مطرح مى‏کند حضور امام حسین علیه‏ السلام تحت پرچم یزید بن معاویه در فتح قسطنطنیه است (33) که این امر هم عقلاً و هم استنادا قابل خدشه است؛ اما عقلاً اینکه چگونه با توجه به اختلافات ریشه‏اى و اصولى میان بنى امیه و بنى هاشم و بویژه میان خاندان حرب و ابوسفیان با على علیه‏ السلام و خاندان او، که از بدیهیات مسلم تاریخى است، حسین علیه‏ السلام به عنوان یکى از دشمنان سرسخت خاندان معاویه، حاضر به خدمت در رکاب خصم خود یزید باشد؟

اگر به بررسى علل قیام امام حسین علیه‏ السلام علیه یزید بپردازیم یکى از علل آن را مفاسد یزید خواهیم یافت.

حال با توجه به فسق و فجورى که یزید داشت و در بیشتر منابع، مسأله عیاشى، شرابخوارگى و هرزگى وى ذکر شده (34) و حتى در فتح قسطنطنیه سربازان او که از نوعى بیمارى در هلاکت بودند، یزید به عشقبازى با کنیزکى مشغول بود و هیچ احساس مسئولیتى در باره جان نیروها نمى‏کرد! چگونه حسین علیه‏ السلام حاضر به همکارى با چنین فرد فاسقى گردد.

همچنین اگر او با چنین فردى سازگار بود، قیام او چه معنایى داشت؛ اما در مورد عدم استناد این روایت اینکه اولاً ابن عساکر بر حسب شیوه تاریخ‏نگارى خویش تمامى سلسله راویان خود را ذکر مى‏کند ولى در مورد این روایت هیچ فردى را نام نبرده است.

ثانیا در هیچیک از منابع معتبر درباره فتوحات از جمله فتوح ابن اعثم، فتوح الشام واقدى، فتوح البلدان بلاذرى و کتابهاى دیگر نامى از حضور حسین علیه‏ السلام در غزوه قسطنطنیه نیست.

ب ـ در روایت پنجم، از فضل و بخشش معاویه به حسن و حسین علیهاالسلام سخن مى‏گوید که آنان به خدمت معاویه رسیدند.

معاویه به آنان دویست هزار درهم بخشید و گفت: آن را بگیرید، من فرزند هند هستم هیچکس قبل و بعد از من چنین صله‏اى نداده و نمى‏دهد (35) .

در این باره باید گفت ابن عساکر تاریخ ملاقات را ذکر نمى‏کند ولى آن‏طور که از روایت برمى‏آید مسأله در بارگاه او در دمشق بوده است.

تا قبل از صلح امام حسن علیه‏ السلام هیچگونه رابطه و ملاقاتى میان امام حسن علیه‏ السلام و امام حسین علیه‏ السلام و معاویه نبوده و پس از صلح نیز در هیچ یک از منابع گزارش نشده که این دو بزرگوار به اتفاق یا بطور مستقل به دمشق رفته باشند و علاوه بر اینها به علت دشمنى که معاویه با خاندان على علیه‏ السلام داشته و دشنام دادن به پدر آن دو بزرگوار را بر منبرها رسم کرده بود، این روایت نمى‏تواند به هیچ روى مستند و قابل پذیرش باشد.

ج ـ در روایت ششم از سخنرانى امام حسین علیه‏ السلام در مقابل معاویه در مسجد (جامع اموى) گفتگو مى‏کند که ایشان بر روى منبر از معاویه تمجید و تجلیل کرده و حدیثى از رسول اللّه‏ روایت مى‏کند که شیعه آل محمّد در بهشت است.

وقتى معاویه از حسین علیه‏ السلام سؤال مى‏کند که شیعه آل محمّد کیست؟ او مى‏گوید کسى است که ابابکر، عمر، عثمان، پدرم على و تو را اى معاویه دشنام ندهد (36) .

جعلى و ساختگى بودن این روایت به قدرى روشن است که ابن عساکر خود نتوانسته آن را بپذیرد و در پایان روایت مى‏گوید این حدیث منکر است و سلسله اسناد آن به حسین علیه‏ السلام نمى‏رسد.

د ـ ابن عساکر پس از ذکر مختصرى از شرح حال حسین علیه‏ السلام وارد ماجراى قیام ایشان و چگونگى خبر یافتن رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله از مقتل حسین علیه‏ السلام توسط جبرئیل علیه‏ السلام را تشریح ساخته و 27 روایت مشابه در این زمینه ذکر مى‏کند (37) .

آنگاه از خروج امام به سوى مکه و از آنجا به سوى عراق و نیز از مخالفتها و نصیحتهاى بزرگان مکه براى عدم خروج او از این شهر سخن مى‏گوید (38) .

وى چندین روایت از عبداللّه‏ بن عمر و دیگران ذکر مى‏کند که او را از رفتن به عراق نهى کرده و مى‏گویند خداوند رسول خدا را بین دنیا و آخرت مخیّر کرد و او آخرت را برگزید و تو پاره تن او هستى، به دنبال دنیا مباش (39) .

در عین حال که وى این روایات را در پى هم ذکر مى‏کند هیچیک از گزارشهایى را که هدف خروج حسین علیه‏ السلام به مکه را بیان مى‏کند ارائه نمى‏دهد. لذا از این روایات چنین برداشت مى‏شود که حسین علیه‏ السلام به دنبال حکومت دنیوى و مادى رفته و آن را بر آخرت ترجیح داده است و در حقیقت علت اصلى قیام پنهان مانده، تلاش براى احراز قدرت دنیوى به عنوان علت القا مى‏گردد.

ه ـ روایت قابل توجه دیگر، نامه مروان بن حکم به عبیداللّه‏ بن زیاد است که او را از خروج امام حسین علیه‏ السلام به سوى عراق آگاه ساخته و مى‏گوید این حسین فرزند فاطمه رسول خداست.

هیچکس از مسلمانان نزد ما محبوبتر از حسین علیه‏ السلام نیست؛ خود را آماده کن براى برخورد با کسى که هیچ چیز مانع او نیست (40) .

این روایت در حالى است که هنگام حضور امام علیه‏ السلام در مقابل حاکم کوفه، مروان بن حکم به عمرو بن سعید مى‏گوید یا از او بیعت بگیر و یا سرش را از تن جدا کن زیرا اگر از بارگاه تو بیرون رود هرگز به او دست نخواهى یافت(41).

مشخص نیست در اینجا چگونه مروان، دشمن و معاند امام علیه‏ السلام ، دلسوز او شده و عبیداللّه‏ را به مدارا با او سفارش مى‏کند.

لازم به ذکر است که مروان از هنگام ظهور در صحنه سیاسى به عنوان مشاور عثمان و سرانجام با دستیابى به قدرت و خلافت در دمشق، همواره شنیع‏ترین برخوردها را با شیعیان و خاندان على علیه‏ السلام داشته است.

و ـ مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین علیه‏ السلام با یزید که در هنگام گفتگوى عمر بن سعد و مکاتبه او با عبیداللّه‏ عنوان مى‏شود یکى دیگر از نکات تحریفى است که در تألیف ابن عساکر و نیز بسیارى از منابع مورخان شامى دیگر چون ابن کثیر و شمس الدین ذهبى گزارش شده (42) و متأسفانه بعضى از منابع شیعى نیز آن را بدون تجزیه و تحلیل و بررسى عمیق، در منابع خود ذکر کرده‏اند (43) .

این دسته از مورخان گفته‏اند که عمر بن سعد پس از گفتگویى با امام حسین علیه‏ السلام ، به عبیداللّه‏ بن زیاد نامه‏اى نوشته و این شروط را از جانب حضرت ابا عبداللّه‏ علیه‏ السلام عنوان مى‏کند:

1 ـ اجازه دهند از همانجایى که آمده برگردد.

2 ـ به یکى از مرزها برود و نظاره‏گر امور باشد.

3 ـ اجازه دهند نزد یزید رفته و دست خود را در دستان او گذارد تا هر چه خواهد حکم کند (44) .

این روایت از لحاظ استناد و عقل قابل خدشه است اما استنادا اینکه:

1 ـ شروط مذکور به صورتهاى مختلفى ثبت شده، گاهى یک شرط و گاهى دو یا سه شرط و حتى در روایتى مسأله بیعت با یزید از جانب حسین علیه‏ السلام مطرح شده است.

2 ـ سلسله این روایات و اسناد آن به حسین علیه‏ السلام نمى‏رسد؛ یعنى به همان فردى که چنین شرایطى را خواسته، لذا در ابتداى کار، این روایت منکر و ضعیف است.

3 ـ این نامه را عمر بن سعد به عبیداللّه‏ نوشته نه شخص امام علیه‏ السلام و احتمال دارد او از جانب خود براى ختم غائله چیزهایى بدان افزوده باشد.

4 ـ این روایت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و منابع شیعى نیز شرط سوم یعنى بیعت با یزید را بالاتفاق ذکر نکرده‏اند.

5 ـ طبرى روایتى نقل کرده که مى‏تواند بخوبى این شرط را زیر سؤال برد. او از قول «عقبة بن سمعان» که در صحنه کربلا حضور داشته است، نقل مى‏کند که وى از ابتدا تا انتها همراه حسین علیه‏ السلام بوده و هیچ سخنى نبوده که از او نشنیده باشد.

در ادامه او سوگند مى‏خورد که حسین علیه‏ السلام در سخنانش با مردم هیچگاه چنین حرفى یعنى بیعت با یزید و گذاشتن دست در دستان او نزد (45) .

6 ـ چنانکه بعضى از منابع گویند، گفتگوى عمر بن سعد و حضرت ابا عبداللّه‏ علیه‏ السلام سرّى بوده(46) پس چگونه مى‏توان به طور قطع گفت که شرط امام حسین علیه‏ السلام چه بوده است.

7 ـ عبیداللّه‏ در نامه‏هایى که به عمر بن سعد مى‏نویسد از او مى‏خواهد یا حسین علیه‏ السلام را به بیعت با یزید مجبور مى‏سازد یا اینکه سر او را به نزد وى بفرستد(47). در حقیقت با این شرط مقصود عبیداللّه‏ تأمین مى‏شود.

اما عقلاً اینکه:

1 ـ اگر امام حسین علیه‏ السلام راضى به بیعت با یزید بود چرا در همان ابتداى کار در دارالاماره حاکم مدینه «ولید بن عتبه» چنین نکرد؟ و این همه رنج سفر و مسافرت را بر خود پذیرا شد؟

2 ـ اگر او به بیعت با یزید راضى بود پس قیام او چه معنا و انگیزه‏اى داشت؟

3 ـ آیا مورخان وابسته اموى که خود عدم بیعت با یزید را در دارالاماره ولید بن عتبه ذکر کرده‏اند (48) نخواسته ‏اند در اذهان چنین تداعى کنند، تا آنجا که مسأله جان و درگیرى نظامى در کار نبود امام حسین علیه‏ السلام بیعت نکرد و گریخت، اکنون که در نزدیکى کربلا، سپاهیان عبیداللّه‏ راه را بر او گرفته‏اند و قطعا جان او و خاندانش در معرض خطر جدى قرار گرفته است به اصطلاح از موضع خود برگشته و از ترس جان، خواستار ملاقات و بیعت با یزید شده است!؟

4 ـ آیا با این شرط (دیدار با یزید) نخواسته‏اند چهره محبوبترى از یزید نسبت به عبیداللّه‏ نشان داده و چنین القا نمى‏کنند که حسین علیه‏ السلام نسبت به یزید خوشبین بوده و از این چهره مصلح و با عطوفت! بر خلاف عبیداللّه‏ انتظار بخشش و عفو داشته است؟

ز ـ ابن عساکر پس از ختم ماجراى حسین علیه‏ السلام و یارانش به ذکر معجزات و غرایبى مى‏پردازد که پس از قتل آن حضرت در عاشورا اتفاق افتاده است. وى 32 روایت از سلسله راویان خود نقل کرده و در آنها تغییرات و دگرگونیهایى را که در نظام هستى هنگام قتل حسین علیه‏ السلام رخ داده برمى‏شمرد؛ از جمله اینکه:

1 ـ آسمان بر حسین علیه‏ السلام همانند یحیى بن زکریا گریست.

2 ـ از آسمان خاکهاى سرخى فرو ریخت.

3 ـ ستارگان هنگام روز پدیدار شدند.

4 ـ هیچ سنگى از روى زمین برداشته نشد مگر آنکه از زیر آن خون تازه بیرون آمد.

5 ـ آسمان مدت هفـت روز در تـاریکى به سر برد.

6 ـ خورشید هر صبح و شام شعاعهاى خونینى بر دیوارها مى‏تابانید.

7 ـ در آسمان چیزى همانند خون دیده مى‏شد.

8 ـ ستارگان به یکدیگر برخورد مى‏کردند.

9 ـ فردى که مردم را به کشته شدن حسین علیه‏ السلام بشارت مى‏داد کور شد.

10 ـ از آسمان باران خون مى‏بارید.

11 ـ از دیوار دارالاماره خون سرازیر مى‏شد.

12 ـ دیوارهاى بیت المقدس خونین شدند.

13 ـ در روز حادثه هر شترى در اردوگاه کشته مى‏شد میان گوشت آن آتش بود (49) .

در مورد این روایت باید گفت قبل از آنکه در منابع شیعه دیده شود بیشتر در منابع اهل سنت به چشم مى‏خورد. کسانى چون هیثمى(50)، ترمذى(51)، ابن حنبل(52)، ابن سعد(53)، ابن عساکر(54)، الذهبى(55) که از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان بنام و متعصب اهل سنت هستند نیز این روایات و امور غریب را ذکر کرده‏اند.

در این میان دو تن از آن مورخان مشهور شامى یعنى ابن عساکر و الذهبى با وجودى که گزارشهاى مستند و قابل توجهى در باره مقتل حسین علیه‏ السلام ، که عمدتا حاکمان اموى را زیر سؤال برده و چهره آنان را رسوا مى‏سازد، ذکر نکرده و بطور گذرا از آن گذشته‏اند ولى روایات فراوانى در مورد اینگونه امور غریب و حوادث غیر طبیعى و خارق العاده به دنبال هم ردیف مى‏کنند.

اگر واقعا به دور از تعصب به این مسائل بنگریم چگونه مى‏توانیم توجه کنیم مورخان یاد شده که چندان تمایل و گرایشى به ائمه سلام‏اللّه‏ علیهم و نیز امام حسین علیه‏ السلام نداشته و بیشتر، جانب حاکمان اموى و دشمنان اهل بیت را مراعات مى‏کنند به ثبت اینگونه روایات پرداخته و تمایل بیشترى نشان داده‏اند؟

آیا ذکر غرایب یاد شده نمى‏تواند چهره شیعه و اعتقادات آنان را زیر سؤال ببرد؟! آیا آن مورخان نخواسته‏اند واقعه عاشورا و هدف قیام حسین علیه‏ السلام را تحت الشعاع این مسائل قرار دهند؟

آیا این سخن پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله در جواب مردمى که مى‏اندیشیدند با مرگ فرزند او ابراهیم کسوف پدید آمد، در منابع شیعه و سنى ثبت نشده است که فرمود: ستارگان و کواکب به خاطر مرگ هیچ احدى کسوف و یا خسوف نمى‏کنند؟ (56)

آیا تاکنون اندیشیده‏ایم که آوردن اینگونه گزارشها در منابع اسلامى یعنى به هم خوردن ستارگان، طلوع نکردن خورشید، باریدن خون از آسمان و غیره، مسلمانان و بویژه شیعه را در نظر مردم جهان افرادى کوته‏فکر، خرافى و عارى از عقل معرفى مى‏نماید؟

آیا آنان نخواهند گفت اگر چنین حوادثى رخ داده بود امروز دیگر از نظام هستى اثرى نبود؟ و نیز اینکه اگر این معجزات الهى پس از شهادت امام حسین علیه‏ السلام رخ داد چرا قبل و یا هنگام شهادت ایشان چنین نشد و خداوند کمکهاى خود را از حضرت ابا عبداللّه‏ علیه‏ السلام دریغ فرمود؟

آیا وقتى على اصغر شهید شد، امام سر به آسمان بلند نکرد که خدایا اگر کمک خود را از ما باز داشته‏اى این مصیبتها را ذخیره‏اى براى آخرت ما قرار بده (57) و نیز اگر کسى با گفتن خبر شهادت حسین علیه‏ السلام با شادى به وسیله شعاع ستارگان کور مى‏شود چرا قاتلان او که با چنین بى‏رحمى او و یارانش را کشته و با اسب بر او تاختند، چنین نشدند؟

نکته آخر اینکه چرا اینگونه حوادث طبیعى را قبل از آن در تاریخ اسلام نمى‏بینیم؟ آیا حضرت حمزه عموى بزرگوار رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله و بزرگترین حامى اسلام در کارزار احد به گونه‏اى مظلومانه مثله نشد و توسط پلیدترین مشرکان سینه‏اش از هم ندرید و جگرش پاره پاره نشد؟

آیا على علیه‏ السلام به گونه‏اى مظلومانه در محراب به شهادت نرسید؟ آیا حسن علیه‏ السلام جگرش پاره پاره نشد؟! در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان مى‏گذاریم که خود بیندیشند و قضاوت کنند.

ابن عساکر سپس چند روایت از ام سلمه مبنى بر خبر یافتن از شهادت حسین علیه‏ السلام از سوى رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله و نیز گرفتن تربتى از قتلگاه او و گذاشتن آن در شیشه که در هنگام شهادت تبدیل به خون شد و همچنین شنیدن صداى جنیان توسط او و مردم دیگر که در مرگ حسین علیه‏ السلام عزادارى مى‏کردند ارائه مى‏کند که این روایات را در مبحث بعدى مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد.

تألیف این محقق مشهور در مورد امام حسین علیه‏ السلام با ذکر روایاتى درباره تاریخ، روز و سال شهادت حسین علیه‏ السلام ، سن آن حضرت هنگام شهادت و چند خبر دیگر پایان مى‏پذیرد.
 

نقاط ضعف و قوت پردازش ابن عساکر به قیام حسین علیه‏ السلام

نوشته ابن عساکر در مورد سرگذشت امام حسین علیه‏ السلام نقاط قوت و ضعف فراوانى دارد.

وى در مورد زندگى و شرح حال امام علیه‏ السلام و نیز قیام او، در مجموع 401 روایت گزارش مى‏کند که از این تعداد بیش از یکصد و پنجاه روایت آن دقیقا مشابه روایت دیگر است و تنها سلسله راویان آن متفاوت هستند و قریب به پنجاه روایت تنها با یک یا دو کلمه اختلاف گزارش شده و در مجموع مشابه هستند.

از میان روایات وى بیش از 250 روایت که تقریبا یکسان هستند به ذکر فضائل و مناقب حسین علیه‏ السلام و روایات وارده از رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله در مورد ایشان اختصاص دارد که ذکر این روایات در یکى از منابع اهل سنت مى‏تواند بسیار با اهمیت و ارزشمند باشد و در حقیقت باید گفت از نقاط قوت کار اوست که به‏رغم سلیقه مذهبى، بى‏طرفانه به ذکر این فضائل پرداخته و در منابع دیگر اهل سنت کمتر از اینگونه سخنان دیده مى‏شود.

از حدود یکصد و پنجاه روایت باقیمانده؛ قریب به پنجاه روایت در مورد امور غریبى است که پس از قتل حسین علیه‏ السلام رخ داده و ما بدانها اشاره کردیم، حدود سى روایت مربوط به سال شهادت و سن آن حضرت است و در بیست روایت نیز به ذکر اخبار وارده از رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله و على علیه‏ السلام در مورد خبر قتل حسین علیه‏ السلام پرداخته است.

در نتیجه از میان مجموع 400 روایت وى تنها 10 روایت به کیفیت شهادت و مقتل حسین علیه‏ السلام و نحوه برخورد سپاه عمر بن سعد و جنایات آنان در مورد شهیدان کربلا و تشریح حادثه عاشورا اختصاص دارد.

پانزده روایت نیز در مورد حوادث هنگام حرکت حسین علیه‏ السلام و نحوه آن و نیز اعزام مسلم ارائه مى‏دهد که این مسائل یکى از نقاط ضعفى است که نوشته او در مورد قیام عاشورا دارد.

حدود 30 تا 40 درصد از روایات ابن عساکر با روایات ابن اعثم کوفى در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنکه خود از آن سخنى به میان نمى‏آورد با یک مقایسه اجمالى مى‏توان بخوبى دریافت که از روایات وى بهره برده است.

حال با توجه به این مسأله اگر مندرجات جلد پنجم و ششم الفتوح را، که بخشى از آن در مورد امام حسین علیه‏ السلام است، با آن مطابقت بدهیم بخوبى مى‏بینیم که بیشتر روایات ابن اعثم ـ که در باره مقتل حسین علیه‏ السلام ، هدف و انگیزه حرکت امام به سوى عراق، چگونگى برخورد عبیداللّه‏ با مسلم و نیز کیفیت برخورد دو سپاه، حوادث و مصیبتهاى وارده بر امام حسین علیه‏ السلام و خاندانش، و طرز به شهادت رسیدن و یا نبرد یاران ایشان با سپاه سعد و در مجموع حوادث مرتبط با این واقعه مهم نگاشته شده است ـ را وى در تألیف خود نیاورده و از آن همه مسائل مهم تقریبا گذشته است.

حال چه علتى باعث حذف این روایات مهم شده است. در این مورد شاید بتوان با بررسى اوضاع و عصر ابن عساکر، که با حکومت امویان مقارن بوده و در حقیقت قدرت سیاسى در دست دشمنان شیعه قرار داشته، به این نکته دست یافت که چون این احادیث ماهیت حکومت اموى را برملا مى‏کند، شاید به خواست حاکمان و توسط عمال آنان از روایات ابن عساکر حذف شده باشد.

آنچه ما را به این نتیجه مى‏رساند این است که ابن عساکر، شافعى و از مورخان منصف و بى‏طرفى است که به اهل بیت رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله و ائمه معصومین ارادت داشته و بسیارى از روایات خود را از راویان شیعه و حتى ائمه سلام‏اللّه‏ علیهم از جمله امام جعفر صادق علیه‏ السلام و امام سجاد علیه‏ السلام برگرفته است و در جاى جاى حوادث کربلا برخلاف سایر مورخان اهل سنت بر قاتلان حسین علیه‏ السلام لعن و نفرین مى‏کند. لذا اینکه او خود به حذف این روایات اقدام کرده باشد بسیار بعید به نظر مى‏رسد.
 

2 ـ حسین بن حمدان الخصیبى و گزارش واقعه کربلا

ابن عبداللّه‏ حسین بن حمدان الخصیبى الجنبلایى (58) (متوفى 334 هجرى) در حلب به دنیا آمد. وى در دوران سیف الدوله حمدانى شیعى، حاکم حلب و رقه مى‏زیست که ارادت فراوانى به ائمه اطهار داشته و بسیارى از بناهاى معروف و منسوب به شیعه در حلب یعنى مقام و مشهد الحسین علیه‏ السلام ، مسجد النقطه، مقام مشهد المحسن بن الحسین علیه‏ السلام ساخته اوست.

از لحاظ اعتقادى، نجاشى خصیبى را فاسد العقیده و مذهب دانسته است و کتابهایى نیز به وى منسوب مى‏دارد از جمله «کتاب الاخوان، کتاب المسائل، تاریخ الائمه و کتاب الرساله تخلیط» (59) .

در حقیقت باید گفت حسین بن حمدان یکى از غالیان شیعه بوده و طرفداران بسیارى نیز در کرمانشاه، کرند، پل ذهاب، زنجان، قزوین و حومه تهران داشته است.

ابن الغضائرى وى را دروغگو و فاسد المذهب دانسته که به نوشته‏هاى او توجهى نمى‏شود (60) ولى محسن الامین او را از فقهاى امامیه دانسته است (61) .

یکى از کتابهاى او که در این مبحث مورد نقد و بررسى قرار مى‏گیرد «هدایة الکبرى» است که در شرح زندگى ائمه معصومین و بویژه معجزات آنان نگاشته شده است که در مؤسسه البلاغ بیروت در سال 1411 قمرى به چاپ رسیده است.

وى در مورد قیام حسین علیه‏ السلام پنج گزارش مفصل نقل مى‏کند که با دو یا سه واسطه به امام باقر علیه‏ السلام و امام صادق علیه‏ السلام مى‏رسد. بدین صورت ابوالحسن الفارسى ـ ابى بصیر ـ امام باقر علیه‏ السلام و یا احمد بن عبداللّه‏ بن صالح ـ محمّد بن عبدالرحمان ـ هارون بن خارجه ـ ابو عبداللّه‏ الصادق علیه‏ السلام این پنج روایت دقیقا شرح امور غریب و عجیبى است که بیانگر تصرف بى‏قید و شرط امام حسین علیه‏ السلام در نظام هستى و یا علم غیب نامحدود و مطلق اوست که تنها غالیان شیعى چنین پنداشتى از ائمه دارند.
 

تحریفات و داستان‏پردازیهاى حسین بن حمدان خصیبى

اولین روایت او داستان ام سلمه است که رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله مقدارى خاک و تربت نواده خود را به او سپرده و مى‏فرماید اگر حسین علیه‏ السلام به سوى عراق رفت تو به این خاک نظر کن، اگر به خون تبدیل شد بدان که حسین علیه‏ السلام کشته شده است.

ام سلمه هنگام حرکت امام نزد او آمده و واقعه را ذکر مى‏کند و از او مى‏خواهد که از رفتن به این سفر منصرف گردد

. نکته‏اى که در اینجا قابل توجه است پیشگویى امام حسین علیه‏ السلام از قتل خویش و یارانش و چگونگى شرح دقیق مکان و کیفیت و زمان آن است.

ایشان مى‏فرماید: اى مادر، من روز و ساعتى که کشته مى‏شوم و مکانى را که در آن دفن مى‏گردم مى‏دانم، قاتل خود و یا کسانى که با من مى‏جنگند، اعم از فرمانده، سرباز، نگهبان و کسى که مرا مى‏کشد، کسى که او را تشویق مى‏کند و نیز کسانى را که از پیروان و خاندانم کشته مى‏شوند، فرد به فرد، بزرگان، اسامى قبایل و عشایر آنان را مى‏شناسم و مى‏دانم. اگر دوست دارى محل قتل خود را به تو نشان دهم.

ام سلمه گوید با من کلام دیگرى سخن نگفت و نام خدا بر زبان آورد و زمین را شکافت به گونه‏اى که من قتلگاه او و موقعیت یاران او را دیدم.

سپس امام فرمود من در روز عاشورا و روز شنبه کشته مى‏شوم. ام سلمه روزها را مى‏شمرد تا اینکه به آن روز رسید.

وى در خواب کسانى را دید که مى‏گریند و خبر از شهادت حسین علیه‏ السلام مى‏دهند. سراسیمه از خواب بیدار شده و به بیرون از خانه دوید.

وقتى مردم از علت نگرانى او پرسیدند گفت به خدا قسم حسین علیه‏ السلام و یارانش کشته شده‏اند. آنان نپذیرفتند، ام سلمه به سراغ آن شیشه رفت و دید خاک داخل آن به خون تازه تبدیل شده است (62) .

داستان ام سلمه در چند منبع دیگر نیز آمده است(63) ولى روایات آن با یکدیگر بسیار ضد و نقیض هستند؛ از جمله در جایى گفتگوى ام سلمه با حسین علیه‏ السلام حضورى، و در جاى دیگر مکاتبه‏اى بوده است.

در یک روایت، ام سلمه، حسین علیه‏ السلام را در مکه دیده است در حالى که ام سلمه در مدینه زندگى مى‏کرده و در روایتى گفته شده که حسین علیه‏ السلام را در مدینه دیده در صورتى که حسین علیه‏ السلام از ابتدا به قصد مکه حرکت فرموده و در آنجا بود که تصمیم گرفت با اعزام مسلم بن عقیل و مساعد دیدن اوضاع عراق به آن سرزمین رهسپار شود.

علاوه بر آن در این روایت، حسین علیه‏ السلام زمین را در مقابل ام سلمه شکافته و قتلگاه خود را به او نشان مى‏دهد و مسائل دیگرى که این بخش از روایت در سایر منابعى که داستان ام سلمه را ذکر کردند دیده نمى‏شود.

این نکته قابل توجه است که به اتفاق علماى شیعه، علم غیب ائمه محدود است و نمى‏توان گفت به جزئیات حوادث بطور کامل احاطه دارند(64). بر اساس روایاتى که نقل شده و پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله از کشته شدن امام حسین علیه‏ السلام خبر دادند نمى‏توان امام را از شهید شدن در این راه بى‏خبر دانست.

آن حضرت بطور سربسته و کلى از شهادت خود خبر داشتند ولى اینکه ایشان بطور خارق‏العاده‏اى زمین را شکافته و محل قتلگاه خود و یاران را به ام سلمه نشان بدهد و یا اینکه نام یک‏یک شرکت‏کنندگان در جنگ علیه خود را و حتى قبیله و آبا و اجداد آنان را بداند، در هیچیک از منابع تاریخى و بویژه شیعه گزارش نشده و این روایت ساخته و پرداخته غالیانى چون حسین بن حمدان خصیبى است که براى ائمه اطهار مقام الوهیت قائل هستند و آنان را همانند خداوند به تمامى امور جهان، آگاه و عالم مى‏دانند.

مسأله داستان ام سلمه و گفتگوى او با حسین علیه‏ السلام تنها خبرى بود که پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله به ام سلمه مبنى بر شهادت ایشان داده‏اند و بس(65).

این در حالى است که قبلاً وقتى پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله توسط جبرئیل خبر شهادت امام حسین علیه‏ السلام را دریافت مى‏کنند مى‏فرمایند اى کاش مى‏دانستم چه کسى حسین مرا به قتل مى‏رساند(66).

چگونه است که رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله قاتل امام حسین علیه‏ السلام را نمى‏شناسد و نمى‏داند ولى او خود تمامى آنان را یک به یک و پشت در پشت آنان را مى‏شناسد؟!

روایت دوم با شش واسطه به ابن حمزه ثمالى مى‏رسد که وى از على بن الحسین علیه‏ السلام شنیده است.

در این روایت مسأله جمع کردن یاران و شیعیان توسط امام حسین علیه‏ السلام در کربلا و سخن گفتن با آنان و اینکه هر کس مى‏خواهد مى‏تواند برگردد و گفتگوى یاران و جان‏نثاران آن حضرت در این مورد را ثبت کرده است که مى‏گفتند ما هرگز تو را تنها نمى‏گذاریم.

در این روایت، حسین علیه‏ السلام از چگونگى، مکان، زمان شهادت یک یک یاران خود و نیز فرزند شیرخواره‏اش على اصغر بر روى دستان خود به‏وسیله تیرى که از سوى حرمله پرتاب خواهد شد، خبر مى‏دهد (67) .

سومین روایت که بدون ذکر سلسله راویان به امام صادق علیه‏ السلام مى‏رسد این است که وقتى امام حسین علیه‏ السلام از مدینه خارج مى‏شوند، گروهى از ملائکه صف به صف در حالى که نیزه‏هایى از درختان بهشت در دست خود داشته، پیرامون آن حضرت ایستاده، بر او سلام مى‏کنند و مى‏گویند یا حجة‏اللّه‏ على خلقه بعد جده و ابیه و اخیه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را یارى رسانیم و نیز در این روایت از گروهى جنیان سخن به میان مى‏آید که سر راه حسین علیه‏ السلام ایستاده و مى‏گویند ما شیعه و پیرو تو هستیم؛ اگر به ما فرمان دهى همه دشمنان تو را مى‏کشیم ولى آن حضرت از قضا و قدر الهى و شهادت حتمى خود سخن مى‏راند و حمایت آنان را نمى‏پذیرد(68).

در باره این روایت باید گفت اگر چنین است چرا همانگونه که قبلاً گفته شد امام علیه‏ السلام هنگام شهادت على اصغر از امداد الهى مأیوس شده بودند(69).

این روایت با آن مطلب چگونه مى‏تواند سازگارى داشته باشد؟ ثانیا همان‏گونه که مى‏دانیم و منابع نیز تصریح کرده‏اند امام حسین علیه‏ السلام از افراد بسیارى درخواست کمک کرده، چگونه کمک فرشتگان را که از طرف خدا آمده بودند رد کرد؟

گزارش چهارم با شش واسطه به سعید بن المسیب مى‏رسد که وى هنگام حج به محضر امام سجاد علیه‏ السلام شرفیاب شده و اجازه انجام فریضه حج را از ایشان گرفته است.

وى نقل مى‏کند هنگام طواف مردى را دیده که دو دست در بدن نداشته و با حالتى زار و پریشان به پرده کعبه التجا کرده، زارى مى‏کند.

وقتى از او در مورد گریه‏اش مى‏پرسند مى‏گوید من گناهى کرده‏ام که خداوند هرگز مرا نمى‏بخشد. آنگاه واقعه را چنین شرح مى‏دهد که او شتربان امام حسین علیه‏ السلام بوده است.

وقتى با آن حضرت به سوى عراق حرکت مى‏کند، امام براى گرفتن وضو کمربندى را از جامه خود باز مى‏کردند که این کمربند بسیار زیبا بوده و این شتربان شیفته آن شده است، وقتى امام حسین علیه‏ السلام کشته مى‏شوند وى خود را در گودالى مخفى کرده و شب هنگام بیرون مى‏آید.

جنازه‏هاى شهدا بر روى زمین افتاده و همچون ماه مى‏درخشد گویا اکنون شب نیست. وى در میان کشته‏ها به جستجوى بدن امام حسین علیه‏ السلام مى‏پردازد و سپس به باز کردن آن کمربند که بر جامه زیرین بسته بود مى‏پردازد ولى دست راست امام، گره آن کمربند را محکم مى‏گیرد، وى نیز شمشیر شکسته‏اى یافته و دست راست آن حضرت را قطع مى‏کند ولى مى‏بیند گره سمت چپ آن کمربند با دست چپ حسین علیه‏ السلام محکم گرفته مى‏شود لذا دست چپ حسین علیه‏ السلام را نیز قطع مى‏کند و کمربند را از جامه زیرین او در مى‏آورد به گونه‏اى که بدن مبارک برهنه مى‏شود.

وى سپس مى‏افزاید: دیدم آسمان و زمین به لرزه درآمد و صداهایى شنیده شد که «وا ابناه، واحسیناه» من خود را به سرعت در بین کشته‏ها مخفى کردم و به آن صحنه نگریستم.

سه مرد و یک زن را که اطراف آنان فرشتگان و ملائک بسیارى بودند دیدم. آن زن که در میان آنان بود شیون مى‏کرد: واحسیناه، فداک جدک و ابوک و امک و اخوک.

دیدم بدن حسین علیه‏ السلام در حالى که سر ایشان بر روى آن قرار گرفته بود بلند شده و نشست و مى‏گفت لبیک یا جداه یا رسول‏ الله‏ و یا امیرالمؤمنین و یا اماه یا فاطمه یا اخانى المقتول بالسّم. آنان کنار این بدن نشستند.

فاطمه مى‏گفت اى رسول خدا آیا اجازه مى‏دهى از خون حسین علیه‏ السلام پیشانى خود را خضاب کنم و خدا را در روز قیامت بدین‏گونه ملاقات کنم؟

پیامبر اجازه داده و فاطمه چنین کرد و رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله و على علیه‏ السلام و حسن علیه‏ السلام نیز با خون او سر و دستان خود را مسح کردند.

در این حال شنیدم پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله فرمود اى حسین فداى تو شوم چه فرد ناپاکى دست راست و چپ تو را قطع کرده است.

حسین علیه‏ السلام گفت: یا جدّاه شتربانى از مدینه همراه من بود و نگاهى به جامه من انداخته و شیفته کمربند من شده بود.

مى‏خواستم به او ببخشم و مى‏دانستم که او چنین عملى را با من خواهد کرد. وقتى کشته شدم به جستجوى من آمد و مرا بدون سر یافت.

جامه مرا بازرسى کرد و آن کمربند را یافت و بر گره آن زد تا باز کند من دست راست خود را بر آن گرفتم ولى وى شمشیرى یافته و دست راست مرا قطع کرد و سپس دست چپ من را نیز همین‏گونه قطع کرد.

آن شتربان مى‏افزاید: رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله رو به من کرد و فرمود: واى بر تو، خداوند روى تو را در دنیا و آخرت سیاه گرداند و دستان تو را قطع کند.

وى مى‏گوید هنوز دعاى او تمام نشده بود که دستان من از شانه‏ها متلاشى و قطع شد و قطعه‏اى از آتش صورت مرا بر گرفت، لذا من به سوى این خانه (کعبه) پناه گرفتم و مى‏دانم که خداوند هرگز مرا نمى‏بخشد.

وقتى این داستان را مردم مکه شنیدند همگى با فرستادن لعنت بر او به خداوند تقرب مى‏جستند (70) .

با بررسى مجموع روایت خصیبى به یک جریان فکرى که ناشى از تفکرات غلات شیعه است دست مى‏یابیم؛ تفکرى که براى ائمه اطهار مقامى خداوندگونه قائل است.

به رغم آنکه خداوند در قرآن کریم به پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله مى‏فرماید: «قل انا بشرٌ مثلکم»، باز در اینجا مى‏بینیم که راوى این روایات در مورد امام حسین علیه‏ السلام مقامى مافوق انسانى قائل است.

او همانند خداوند از غیب آگاه و بر همه اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجایب روزگار است. چنین امر غریبى حتى از پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله نیز روایت نشده است.

گفتن این مطالب یعنى اینکه بدن بدون سر امام علیه‏ السلام در مقابل آن ساربان از کمربند جامه خود دفاع کند و یا در مقابل پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله بنشیند و نیز بالاتر از آن اینکه شتربان بتواند با چشمان خود فرشتگان، ملائکه، رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله ، فاطمه(س)، على علیه‏ السلام و حسن علیه‏ السلام را ببیند و گفتگوى آنان را بشنود و داستانهایى از این قبیل به نظر مى‏رسد چیزى جز وهن شیعه و خدشه‏دار ساختن اعتقاد آنان را به دنبال ندارد و شیعه را در اذهان عامه، مشتى خرافى نشان مى‏دهد و در نتیجه هدف قیام حسینى علیه‏ السلام ، که همانا اجراى امر به معروف و نهى از منکر و خروج بر امام جائر است، تحت‏الشعاع آن قرار مى‏گیرد. انحرافى که با چنین روایاتى در اذهان عامه پدیده آمده است اکنون پس از یکهزار و سیصد و اندى سال در واقعه «تنور مبارکه» در شهر نجف‏آباد رخ مى‏نماید.

نکته دیگرى که شایان گفتن است اینکه با نگرشى به دورانى که حسین بن حمدان خصیبى در آن مى‏زیسته، یعنى قرن چهارم که در سرزمین شام و حلب، دولت شیعى حمدانیان و در رأس آنان سیف الدوله حمدانى حکومت داشته است، باید گفت بعضى از مورخان بر خلاف دورانهاى گذشته که همواره در جو خفقان حاکمان اموى و عباسى شام، جرأت و قدرت بیان اعتقادات خویش را نمى‏یافته‏اند، در این زمان براى طرح بسیارى از مسائل در مورد ائمه، میدان را باز دیده و چه بسا به سبب این آزادى به افراط و غلو نیز افتاده‏اند.
 

3 ـ دیدگاه شمس الدین ذهبى در مورد قیام حسین علیه‏ السلام و موارد تحریف آن

ابو عبداللّه‏ محمّد بن احمد شمس الدین الذهبى دمشقى متوفى سال 748 قمرى یکى از مورخان و محدثان بنام شافعى دمشق است که «تاریخ اسلام» او بسیار مشهور است.

تألیف او در سى جلد به چاپ رسیده و از آنجا که شیوه او بر اساس «حولیات» یعنى سالنگارى است، در باره واقعه عاشورا و مقتل الحسین علیه‏ السلام در ضمن حوادث سال 61 هجرى و مجلد سوم آن سخن گفته است.

1 ـ وى در ابتدا با ذکر اینکه مردم کوفه به حسین علیه‏ السلام نامه نوشته و او را به شهر خود دعوت کردند، از کسانى چون ابو سعید خدرى، مسیب بن نجبه فزارى، ابن عبّاس، عبداللّه‏ بن مطیع، عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن جعفر یاد مى‏کند که سر راه امام را گرفته و یا با او مکاتبه کرده و نسبت به عواقب این اقدام به او هشدار داده‏اند.

سخنى که از همه این افراد گزارش شده این است که اى حسین! کوفیان به عهد خود وفادار نیستند، آنان همان کسانى هستند که پدر تو را کشتند و برادرت را مسموم ساختند و تو را هم خواهند کشت (71) .

الذهبى گزارشى از پاسخ امام به آنان نمى‏دهد جز پاسخى که به نامه عبداللّه‏ بن جعفر همسر زینب سلام‏اللّه‏ علیها از سوى ایشان داده شده که امام در آن فرمود: جدّ خود رسول‏ الله‏ صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله را در خواب دیده و ناچار هستم به این سفر عازم شوم(72).

در هیچیک از این گزارشها سخنى از مقصد و هدف والاى امام، که همانا اجراى امر به معروف و نهى از منکر، جهاد براى احقاق عدالت، مبارزه با حکام فساق و فجار و… باشد در میان نیست در صورتى که امام علیه‏ السلام از ابتداى سفر تا هنگام شهادت در مواقع مختلفى هدف خویش را بیان کرده و منابع نیز ضبط کرده‏اند.

طبیعى است شمس الدین الذهبى به عنوان یکى از مورخان بزرگ اهل سنت از طرفى خود مستقیما به ثبت این گزارشها تمایلى ندارد و از سوى دیگر، روایات خود را از دو مورخ دیگر اهل سنت یعنى ابن سعد و نیز ابن عساکر صاحب تاریخ دمشق گرفته است که آنان نیز به عنوان تاریخنگاران برجسته مکتب اهل سنت، مسأله مهم مورد نظر را نادیده گرفته و ذکرى از آن به میان نمى‏آورند.

2 ـ روایت دیگرى که با گزارشهاى مورخان دیگر، سازگارى ندارد این است که عمر بن سعد ابى وقاص توسط فردى خبر قتل مسلم بن عقیل را به حسین علیه‏ السلام مى‏رساند (73) .

در حالى که چنین نیست و عمر بن سعد به قولى که به مسلم براى رسانیدن خبر قتل او داده بود عمل نکرد و امام تنها توسط حر بن یزید ریاحى که راه بر ایشان گرفته بود از شهادت مسلم آگاه شد (74) .

نکته جالب‏تر در این روایت اینکه وقتى این خبر به حسین علیه‏ السلام رسید على اکبر از پدرش خواست تا باز گردد و گفت مردم عراق با او حیله کرده و چون به عهد خود وفادار نیستند، شما هم مسئولیتى در برابر آنان ندارید، ولى در مقابل، فرزندان عقیل گفتند اکنون نمى‏توان بازگشت و حسین علیه‏ السلام را به رفتن تشویق مى‏کنند! در این حال حسین علیه‏ السلام از اصحاب مى‏خواهد که هر کس دوست دارد مى‏تواند برگردد (75) .

گزارش ذهبى معنایى جز سست و مردد نشان دادن نزدیکترین کسان حسین علیه‏ السلام یعنى فرزند برومندش على اکبر نسبت به این امر عظیم و واجب الهى در بر ندارد. البته باید افزود درخواست على اکبر براى بازگشت در منابع دیگر ذکر نشده است.

3 ـ گزارش دیگرى که الذهبى ثبت کرده، صحبت امام با کسانى است که راه را بر او گرفتند، ایشان از آنان مى‏پرسند آیا شما چیزى را که پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله از مشرکان پذیرفت از من نمى‏پذیرید؟ آنان گفتند آن، چه بود؟ امام پاسخ فرمود وقتى از او تقاضاى صلح مى‏کردند مى‏پذیرفت. آنان نیز جواب منفى دادند.

این روایت همانند روایت ابن عساکر مسأله تقاضا و شرط امام حسین علیه‏ السلام براى دیدار و بیعت با یزید را مطرح مى‏کند (76) که قبلاً بطلان آن را روشن ساختیم.

4 ـ ذهبى همانند ابن عساکر و خصیبى به ذکر غرایب و تغییراتى که پس از قتل حسین علیه‏ السلام در نظام هستى پدید آمده مى‏پردازد که با آنها مشابه است ولى به چند مورد متفاوت از آن اشاره مى‏کنیم:

1 ـ پس از قتل حسین علیه‏ السلام به مدت شش ماه آسمان قرمز بود.

2 ـ گیاهان صحراى کربلا که سبز بودند همگى در آن روز خاکستر شدند.

3 ـ وقتى شترى را در اردوگاه کشتند گوشت آن مثل چوب شد.

4 ـ ابن عبّاس در آن روز پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله را دید که شیشه‏اى از خون در دست داشت و به ابن عبّاس مى‏گفت این خون حسین علیه‏ السلام و اصحاب اوست.

5 ـ ام سلمه گریه و نوحه‏سرایى جنیان بر حسین علیه‏ السلام را شنیده است.

6 ـ تمامى مردم شنیدند که جنیان در آن روز بر حسین علیه‏ السلام عزادارى مى‏کنند و اشعارى در مصیبت قتل او مى‏سرایند (77) .

تلاش ذهبى و ابن کثیر براى تبرئه یزید از قتل امام حسین علیه‏ السلام

5 ـ یکى دیگر از ترفندهاى زیرکانه مورخان شامى از جمله ذهبى و ابن کثیر مبرّا ساختن یزید از قتل امام حسین علیه‏ السلام است که عمدتا کوشیده‏اند بار این گناه عظیم و نابخشودنى را از دوش وى برداشته، به گردن عبیداللّه‏ بن زیاد بگذارند و چنین وانمود سازند که وى بطور مستقل و بدون اجازه یزید به قتل امام اقدام کرده و یزید به این امر راضى نبوده است.

شمس الدین الذهبى روایاتى در این مورد ذکر مى‏کند؛ از جمله اینکه وقتى سر حسین علیه‏ السلام نزد یزید فرستاده شد، او سر مبارک را بین دستان خویش قرار داد و مى‏گریست و پس از سرودن شعرى مى‏گفت: اما به خدا سوگند اگر من همراه تو بودم هرگز تو را نمى‏کشتم.

سپس امام سجاد علیه‏ السلام به او مى‏گوید اگر رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله ما را چنین مغلوب و در غل و زنجیر مى‏دید دوست داشت که ما از آن غل رهایى یابیم، یزید نیز گفت راست مى‏گویى و دستور داد او را از غل رهانیدند و سپس هر چه اسیران خواستند براى آنان فراهم کرده و آنان را به سوى مدینه باز گرداند (78) .

در روایت بعدى ناراحتى یزید از اقدام عبیداللّه‏ را و حتى اینکه وى بر ابن‏مرجانه لعنت فرستاده و همه گناهان را به گردن او مى‏اندازد از طبرى گزارش مى‏کند و پس از آن روایت دیگرى از قول امام سجاد علیه‏ السلام نقل مى‏کند که ما، در حضور یزید گریه او را هنگام دیدن سر مشاهده کرده‏ایم و او به ما هر چه خواستیم بخشید و سپس طى نامه‏اى به مسلم بن عقبه حاکم مدینه سفارش فراوانى نسبت به ما کرد(79).

ابن کثیر نیز در «البدایة و النهایة» همچون ذهبى مى‏کوشد تا یزید را از قتل حسین علیه‏ السلام مبرا سازد. وى علاوه بر روایات ذهبى روایات دیگرى نیز گزارش مى‏کند؛ از جمله اینکه:

1 ـ وقتى سرهاى شهدا را به حضور وى آوردند گریست و گفت: من از اطاعت شما بدون قتل حسین علیه‏ السلام خشنودتر بودم.

خداوند ابن سمیه را لعنت کند؛ به خدا سوگند اگر من در کار او بودم از او مى‏گذشتم. خداوند حسین علیه‏ السلام را رحمت کند.

2 ـ در روایت دیگرى آمده است، خداوند ابن‏مرجانه را خوار کند. اگر بین او و این خاندان خویشى و قرابتى و رحمى بود با آنان چنین نمى‏کرد.

3 ـ یزید به زهیر بن قیس که سرهاى شهدا را آورده بود صله‏اى نداد و هنگامى که یحیى بن حکم برادر مروان، شعرى در تجلیل از عبیداللّه‏ و اقدام او سرود بر سینه او زد.

4 ـ در روایتى دیگر از مهربانى یزید نسبت به امام سجاد علیه‏ السلام سخنها گفته مى‏شود که یزید هیچ غذایى در ظهر و شام نمى‏خورد مگر آنکه على بن الحسین علیه‏ السلام را با خود هم‏غذا مى‏کرد.

و وقتى خواست اهل بیت و اسرا را به مدینه باز گرداند به او گفت: خداوند سمیه را تقبیح و خوار نماید، به خدا سوگند اگر من کنار پدرت بودم چیزى نبود که از من بخواهد و من به او ندهم و تا حد توان از او مرگ را باز دارم حتى اگر به هلاکت بعضى از فرزندان من منجر مى‏شد ولى خداوند چنین خواسته بود که دیدى، آنگاه مال فراوانى به آنان بخشید و بهترین لباسها را پوشانیده و به فرستاده خود نسبت به آنان سفارش نمود.

ابن کثیر پس از ذکر این روایات مى‏گوید این امر، گفته‏هاى روافض (شیعیان) را رد مى‏کند که مى‏گویند اسیران را بر شترهاى برهنه بدون پالان و جهاز سوار کردند و لباسهاى آنان به گونه‏اى پاره بود که پشت و مقابل آنان دیده مى‏شد.

سپس در پایان، خود اظهار مى‏دارد که یزید به کشتن حسین علیه‏ السلام راضى نبود و آنچه به گمان مى‏آید اینکه اگر قبل از آنکه حسین علیه‏ السلام کشته شود یزید اطلاع مى‏یافت او را رها مى‏کرد (80) .
 

دلائل باطل بودن ادعاى ذهبى و ابن‏کثیر

1 ـ یزید براى گرفتن بیعت از حسین علیه‏ السلام در همان ابتدا به حاکم مدینه نوشت که یا از او بیعت بگیر و یا سر از تن او جدا کن و براى من بفرست (81) ؛ به عمرو بن سعید دستور مى‏دهد به بهانه انجام حج با گروهى به مکه رفته، حسین علیه‏ السلام را دستگیر کند و نزد او بفرستد و اگر امتناع کرد او را بکشد (82) .

2 ـ عبیداللّه‏ بن زیاد لحظه به لحظه، حرکت امام علیه‏ السلام به سوى عراق و نیز گزارشهاى رسیده از عمر بن سعد و برخورد او با سپاه حسین علیه‏ السلام و کشته شدن آن حضرت را به اطلاع یزید مى‏رسانید که مکاتبات او با یزید ثبت شده است(83)، پس نمى‏توان پذیرفت که یزید از این حادثه بى‏اطلاع بوده است.

3 ـ مسأله چوب زدن یزید بر دهان مبارک حسین علیه‏ السلام در تمامى منابع شیعه و سنى مضبوط است(84) که این امر نشان‏دهنده سرور وى نسبت به قتل آن حضرت است!

4 ـ یزید هنگامى که با چوب به دهان حسین علیه‏ السلام مى‏زند اشعارى مى‏خواند که در آن سرور خویش را از گرفتن انتقام اجداد خود (بنى امیه) در روز بدر که به دست على علیه‏ السلام کشته شدند، بیان مى‏کند (85) .

5 ـ یزید دستور داد براى عبرت همگان سرهاى مبارک شهدا و نیز سر امام حسین علیه‏ السلام را سه روز بر دروازه‏هاى دمشق و نیز جامع اموى آویزان کنند(86).

6 ـ خطبه‏هاى کوبنده حضرت زینب در مقابل یزید و افشاگریهاى او در مورد اینکه یزید مى‏کوشد تا نور اهل بیت رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله را خاموش کند و نیز کینه‏هایى که او از گذشته در دل دارد و مسائل دیگر مى‏تواند وضعیت این تحریفات را روشن‏تر کند(87).

7 ـ هنگامى که خبر اعزام کاروان اسیران کربلا و سرهاى شهدا در دمشق به یزید رسید، وى دستور داد تا شهر را آذین بسته و بیارایند و زنان و مردان همگى براى تماشاى کاروان حاضر شوند(88).

8 ـ یزید با سرور و شادى به امام سجاد علیه‏ السلام و زینب کبرى(س) مى‏گوید دیدید که خداوند چگونه شما را خوار و ذلیل ساخت(89).

9 ـ در روایت دیگرى یزید به على بن الحسین علیه‏ السلام مى‏گوید اى على، پدر تو خویشى مرا قطع کرد و حق مرا نشناخت و در حکومت با من به نزاع برخاست و خداوند نیز با او چنین کرد که دیدى(90).

10 ـ از همه این مسائل مهم‏تر اینکه نباید از گرایش مورخان شامى و اهل سنت به حاکمان اموى و احترامى که نسبت به معاویه و فرزندش یزید قائل هستند غافل شد و دیگر اینکه دوره‏هایى که این مورخان شامى در آن مى‏زیستند و ما قبلاً به آن اشاره کردیم، جریان تاریخ‏نگارى را بدان سو کشانیدند که از آن سخنها گفتیم.

11 ـ نکته آخر اینکه ممکن است واقعا یزید براى عوام‏فریبى و تبرئه خود به چنین اقداماتى نیز متوسل شده باشد و مورخان وابسته اموى به آن پر و بالهایى داده باشند.
 

4 ـ دیدگاه ابن کثیر در باره قیام حسین علیه‏ السلام

عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر قرشى دمشقى در سال 701 هجرى در بُصرى (جنوب سوریه کنونى) متولد شد و در سال 774 هجرى در دمشق از دنیا رفت (91) .

ابن کثیر در علوم مختلف اسلامى سرآمد دوران خود شد و شاگردان زیادى تربیت کرد و از استادان فراوانى بهره جست؛ یکى از این استادان که از او بهره فراوانى برد و در حقیقت خط فکرى، مذهبى و سیاسى وى را ترسیم کرد، ابن تیمیه مشهور بود.

به گونه‏اى که مى‏دانیم ابن تیمیه بنیانگذار مکتبى شد که با مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز تضاد داشت. عناد ویژه او با باطنیان و شیعه و ائمه اطهار بر همگان روشن است.

مکتب سیاسى مذهبى ابن تیمیه شکافى عمیق در اسلام پدید آورد و نهایتا با پیروى محمّد بن عبدالوهاب از عقاید وى، مکتب وهابیت پایه‏گذارى شد، ابن کثیر خود از مقام استاد خویش ابن تیمیه ستایش فراوانى کرده است (92) .

به علت همین تأثیرات، در امر دین بسیار سرسخت و متعصب بود و به رغم مخالفتهاى فراوانى که در آن عصر نسبت به آراى ابن تیمیه وجود داشت، وى نیز خود را سپر بلاى او کرده و بویژه در مقابل شیعه مواضع تند و خصومت‏آمیز مى‏گرفت.

دشمنى و عناد او با شیعه در جاى جاى اثر او یعنى «البدایة و النهایة» بوضوح آشکار است (93) . به رغم این خصومت، وى از ائمه شیعه به احترام یاد کرده و از مقام آنان بویژه حسین علیه‏ السلام بسیار تجلیل نموده، حتى قاتلان او را مورد لعنت و ناسزا قرار مى‏دهد.

بسیارى از روایات او، که عمدتا گزارشهایى طولانى است، از ابى مخنف است و شاید در میان مورخان شامى وى مفصل‏ترین اطلاعات تاریخى را در مورد قیام حسین علیه‏ السلام ارائه مى‏دهد.
 

موارد تحریف قیام حسینى علیه‏ السلام در البدایة و النهایة

ابن کثیر در «البدایة و النهایة» که در چهارده مجلد به‏وسیله دارالفکر در بیروت به چاپ رسیده است در باره شخصیت امام حسین علیه‏ السلام و مقتل او در مجلد هشتم یک مبحث مستقل آورده است.

این فصل که با عنوان «قصة الحسین بن على رضى‏اللّه‏ عنهما و سبب خروجه باهله من مکة الى العراق و طلب الامارة و کیفیة مقتله رضى‏اللّه‏ عنه است، در بیش از پنجاه صفحه نوشته شده که در میان مورخان شامى، طولانى‏ترین گزارش به شمار مى‏آید.

وى در عنوان یاد شده هدف قیام امام حسین علیه‏ السلام را طلب حکومت و دستیابى به قدرت (و طلب الاماره) ذکر مى‏کند و با این سخن به این قیام، ماهیتى سیاسى ـ دنیوى مى‏بخشد.

وى در این فصل پس از آنکه شمه‏اى کوتاه از زندگى حسین علیه‏ السلام ذکر مى‏کند، گزارش قیام را ابتدا از حرکت آن حضرت به مکه و سپس بیان انبوه نامه‏هاى رسیده به ایشان از کوفه و نیز اعزام مسلم به این شهر آغاز مى‏کند.

گزارش او درباره مأموریت مسلم و مقتل او طولانى‏ترین گزارشهاست که با سایر منابع معتبر سازگارى دارد و اما مواردى را که آشکارا در آن تحریف صورت گرفته و یا نشان‏دهنده تفکر و پردازش سیاسى، مذهبى اهل سنت و مورخان شامى به قیام کربلاست، مى‏توان چنین بیان کرد:

الف ـ گزارش نامأنوسى هنگام شرح زندگى امام حسین علیه‏ السلام در دوران معاویه مى‏دهد که در منابع معتبر فتوحات جز ابن عساکر نیامده است و آن اینکه از هنگام وفات حسن علیه‏ السلام ، حسین بن على علیه‏ السلام همه ساله به سوى معاویه رفته و او ایشان را گرامى مى‏داشت و به وى صله مى‏بخشید؛ این در حالى بود که در لشکرى به فرماندهى یزید بن معاویه به نبرد در قسطنطنیه اعزام شده مشغول جهاد علیه کفار بود (94) ! این روایت در مبحث ابن عساکر مورد نقد و بررسى قرار گرفت.

ب ـ در جاى دیگر از قول ابى مخنف و او از دو نفر دیگر نقل مى‏کند که براى حج از کوفه خارج شدیم و در کنار کعبه، حسین علیه‏ السلام و عبداللّه‏ بن زبیر را با یکدیگر در گفتگو دیدیم، شنیدیم که ابن زبیر به حسین علیه‏ السلام مى‏گفت اگر مى‏خواهى در این شهر اقامت کنى ما امر حکومت و خلافت را به تو مى‏دهیم و تو را یارى کرده و با تو بیعت مى‏کنیم؛ حسین علیه‏ السلام به او پاسخ مى‏دهد پدرم به من گفت که در خواب دیدم در کنار کعبه قوچى را ذبح مى‏کنند و من نمى‏خواهم آن قوچ باشم.

آنچه مسلم است عبداللّه‏ بن زبیر خود مدعى قدرت و خلافت بوده و براى او بسیار بهتر بود که حسین علیه‏ السلام از مکه خارج شود تا وى بتواند بدون رقیب برجسته‏اى دست به تثبیت قدرت سیاسى و جاه‏طلبیهاى خویش بزند.

در واقع او به سبب مسائلى که پدرش با حسین علیه‏ السلام در جنگ جمل داشت نسبت به او نه تنها خوشبین و موافق نبود بلکه کینه‏هایى نیز از او در دل مى‏پروراند و عاقلانه به نظر نمى‏رسد که وى از حسین خواسته باشد تا قدرت و خلافت را در دست گیرد.

در ثانى ابن عساکر چند روایت در این مورد ذکر کرده که حاکى از تشویق حسین علیه‏ السلام توسط ابن زبیر براى رفتن به عراق بوده و حتى ابن عبّاس به زبیر مى‏گوید حسین علیه‏ السلام مى‏رود و حجاز را براى تو خالى مى‏گذارد (95) .

ابن کثیر سپس وارد مبحث اصلى یعنى مقتل الحسین علیه‏ السلام شده و در عنوانى که ارائه مى‏دهد عقاید و موضع خود را علیه شیعه آشکار مى‏سازد:

«و هذه صِفة مقتلهِ رضى‏اللّه‏ عنه مأخوذةٌ من کلام ائمةِ هذا الشأن لا کما یزعمه اهل التشیع من الکذب الصریح و البهتان»

(این توصیفى از مقتل حسین رضى‏اللّه‏ عنه است که از سخنان پیشوایان این کار و صاحبنظران برگرفته شده نه بر اساس آنچه اهل تشیع با دروغ صریح و بهتان در باره آن مى‏اندیشند).

ج ـ نکته دیگر اینکه ابن کثیر و سایر مورخان و حتى نویسندگان شیعى با ذکر روایاتى، عمر بن سعد را فردى مصلح، سازشکار، دوستدار حسین علیه‏ السلام و… ترسیم کرده‏اند.

او در این منابع کسى معرفى شده است که همواره مى‏کوشد تا کار حسین علیه‏ السلام را بر دوش نگیرد، هنگامى که با او روبرو مى‏شود تلاش مى‏کند تا مسأله را به صلح و مدارا پایان دهد و در نامه‏هایى که به عبیداللّه‏ مى‏نویسد سعى مى‏کند مسأله را بدون درگیرى پایان دهد (96) .

وى کسى است که امام سجاد علیه‏ السلام وقتى عمر بن سعد مانع کشتن او مى‏شود در حق او دعا مى‏کند که خداوند تو را جزاى خیر دهد که مرا از شر آنان رها کردى (97) !

عبیداللّه‏ بن زیاد به او نامه مى‏نویسد که من تو را نفرستادم که با حسین علیه‏ السلام مدارا و نجوا کنى، کار آنان را یکسره کن، یا فرماندهى را به شمر واگذار و… (98) . حال در کنار این تصویر، روایات دیگرى است که دقیقا نقطه مقابل این تصویرپردازى است؛ از جمله:

1 ـ وقتى عبیداللّه‏، شمر را نزد او اعزام داشت که یا کار را یکسره کن و یا این امر را به شمر بسپار، مى‏گوید هرگز چنین نمى‏کنم و کار حسین را خود یکسره مى‏سازم(99). اگر او فردى مردد بود چرا در این اوضاع از این ننگ خود را رهایى نبخشید؟

2 ـ عمر بن سعد بر اساس دستور عبیداللّه‏ با قساوت هر چه تمام‏تر دستور مى‏دهد تا لشکریان آب را بر حسین علیه‏ السلام ببندند و قسم مى‏خورد که هرگز نخواهد گذاشت آنان قطره‏اى آب بنوشند همانگونه که عبیداللّه‏ گفته بود.

3 ـ براى شروع جنگ، او اولین کسى است که به طرف اردوگاه حسین علیه‏ السلام تیر مى‏اندازد و مى‏گوید شاهد باشید که من اولین تیر را به سوى آنان پرتاب کردم، گویى مى‏خواهد این افتخار را براى خود ثبت کند.

4 ـ عمر بن سعد تنها به کار فرماندهى مشغول نبود بلکه خود مى‏جنگید و بسیارى از یاران حسین علیه‏ السلام را به شهادت مى‏رسانید.

5 ـ وقتى حسین علیه‏ السلام فرزند خویش، على اصغر، را در سینه خود گرفته بود عمر بن سعد به حرمله دستور داد گلوى او را نشانه بگیرد.

6 ـ هنگامى که حسین علیه‏ السلام تنها مانده و به جنگ مشغول بود، عمر بن سعد خود مستقیما براى زودتر از پا درآوردن حسین علیه‏ السلام دستور مى‏داد و مى‏گفت همگى با هم بر او از هر طرف حمله برید که او فرزند شجاعترین فرد عرب است.

7 ـ قطع سر مبارک حسین علیه‏ السلام با اجازه او بود.

8 ـ پس از قتل حسین علیه‏ السلام گفت چه کسى در میان لشکریان است که بر بدن حسین اسب بتازد و بدن او را پایکوب سم اسبها کند.

9 ـ وقتى غائله تمام شد او دستور داد تا سر همه شهدا را قطع کرده و آن را میان قبایل تقسیم کنند تا نزد عبیداللّه‏ برده و با این عمل نسبت به او تقرب جویند (100) .

حال چرا از او با این همه جنایت و قساوت که بدون هیچگونه تردید و ترحمى انجام داد، چهره‏اى مردد، سازشکار با حسین علیه‏ السلام ، متمایل به صلح و… ترسیم مى‏شود؟

جواب این سؤال در یک سخن نهفته است و آن اینکه اولین راویان حادثه کربلا تقریبا از میان اهل سنت بوده‏اند و حتى ابى مخنف که شیعه بوده روایات او مورد استفاده مورخان سنى قرار گرفته و چه بسا حذف و تبدیل و تغییر فراوانى یافته باشد و در حقیقت ابتدا آنان او را این‏گونه معرفى کرده و منابع شیعى نیز روایات مذکور را ارائه کرده‏اند.

در مقابل نیز روایاتى که از قساوتهاى عمر بن سعد ذکر شده عمدتا در منابع شیعى است. نکته‏اى که در اینجا باید بدان توجه داشت این است که عمر بن سعد فرزند سعد بن ابى وقاص یکى از صحابه مشهور رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله و عضو شوراى شش نفره خلافت است که عمر بن خطاب آنان را انتخاب کرده بود.

همان‏گونه که مى‏دانیم اهل سنت نسبت به صحابه رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله عقیده خاصى دارند و در حقیقت همان‏گونه که ما به سیره ائمه خود اقتدا مى‏کنیم آنان نیز به سیره صحابه اقتدا مى‏کنند و حدیثى نیز از پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله ارائه مى‏دهند: «اصحابى کالنجوم بایهم اقتدیتم اهدیتم» (اصحاب من چون ستارگانند، به هر کدام اقتدا کنید هدایت مى‏یابید).

حال، عمر بن سعد فرزند یکى از صحابه بزرگ است که جایگاه خاصى در میان آنان دارد. لذا آیا نمى‏توان اینگونه به نتیجه رسید که آنان مى‏خواستند تا حدودى چهره ننگ و رسوایى را از دامان این صحابه بزدایند و عمر بن سعد را فرد مصلحى نشان دهند که عبیداللّه‏ با اجبار او را به این کار گسیل داشت و حتى جان او را در معرض تهدید قرار داد.

ابن سعد گوید هنگام اعزام عمر بن سعد، عبیداللّه‏ گفت اگر او را سرکوب نکنى خانه‏ات را آتش مى‏زنم و گردنت را قطع مى‏کنم (101) .

در پایان اینکه عمر بن سعد به طمع حکومت رى دست به چنین جنایتى زد و عبیداللّه‏ این حکومت را با شرط سرکوبى حسین علیه‏ السلام به او واگذار کرده بود. در این مورد دو بیت شعر به عمر بن سعد منسوب است:

اأترُک ملک الرى و الرى منیتى

ام ارجع مذموما بقتل الحسین علیه‏ السلام

و فى قتله النار التى لیس دونها

حجابٌ و ملک الرى قرة عینى

آیا حکومت رى را در حالى که آرزوى من است رها کنم یا نکوهش و سرزنش در قتل حسین علیه‏ السلام را پذیرا شوم که در قتل او آتشى است و در وراى آن حجابى نیست در حالى که حکومت رى نور چشم من است.

البته نمى‏توان این مطالب را تنها به مسأله حکومت رى محدود کرد بلکه کینه‏ها و اختلافاتى که پدر او با على علیه‏ السلام داشت و مسائل قبیله‏اى و ارزشهاى جاهلى را هم باید بر آن افزود.

د ـ مسأله دیگرى که در ارتباط با گزارشهاى ابن کثیر قابل طرح است اینکه وى پس از پایان روایات خود در مورد حادثه کربلا، شیعه و در اصطلاح خود، روافض را مورد هجوم خود قرار مى‏دهد و مى‏گوید بسیارى از روایاتى که شیعه در این مورد ذکر مى‏کند صحیح نیست.

وى راوى آنها را ابو مخنف دانسته و پس از آنکه وى را ضعیف و نیز شیعه مى‏خواند، علت استفاده از روایات او را عدم گرایش و اطلاع دیگران از این واقعه بیان مى‏کند.

ابن کثیر آنگاه آداب و رسومى را که شیعه در دوران آل بویه همانند بدعتهایى زشت مرسوم کرده‏اند، برمى‏شمرد و از جمله مى‏گوید آنان همه جا را سیاه پوشانیده، عزادارى مى‏کنند، به یاد تشنه بودن حسین آب نمى‏خورند، زنان روسریها را از سر خود برداشته و بر سر و صورت مى‏زنند و هتک حرمت کرده و آداب شنیعى را رواج مى‏دهند.

آنگاه وى آداب و رسوم ناصبیان را ذکر مى‏کند که برعکس شیعیان در روز عاشورا غذاهاى مطبوع پخته، خود را مى‏شویند و مى‏آرایند و لباسهاى نو و فاخر مى‏پوشند و در حقیقت آن روز را عید مى‏گیرند و سرور و شادى مى‏کنند. آنان این کار را براى عناد با روافض انجام مى‏دهند.
 

نتیجه

از آنجا که مورخان مکتب تاریخ‏نگارى شام، تحت تأثیر سلایق فکرى و مذهبى خود و نیز اوضاع سیاسى اعصار خویش و تمایلات حکومتهاى موجود به گزارش حادثه کربلا پرداخته‏اند لذا استفاده از روایات آنان بدون بررسى و مطابقت با سایر منابع مورخان مکاتب تاریخى دیگر از جمله عراق، حجاز، ایران و بویژه منابع شیعى به هیچ رو نمى‏تواند تصویرى واقعى و حقیقى از قیام امام حسین علیه‏ السلام به دست دهد چرا که تنها زمانى مى‏توان به حقیقت یک رخداد تاریخى دست یافت که تمامى منابع را با یکدیگر مطابقت کرد و بر اساس جرح و تعدیل و نیز توجه به وابستگى‏هاى فکرى و سیاسى آن مورخان و اوضاع سیاسى عصرى که در آن مى‏زیسته‏اند مورد مطالعه قرار داد. بدیهى است بدون این امر، نگرش به یک واقعه چیزى جز یک‏سونگرى و دیدى ناقص نخواهد بود و ما را به حقایق رهنمون نخواهد ساخت.

منابع
1 ـ ابن اثیر جوزى الشیبانى، ابى الحسن على بن عبدالکریم (م 630 ق)، الکامل فى التاریخ، بیروت دار صادر، دار بیروت 1965 و قاهره 1290 ق.

2 ـ ابن اعثم کوفى، خواجه احمد بن محمّد (314 ق)، الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیه 1406 ق.

3 ـ ابن حنبل، احمد بن محمّد (241-164 ق)، المسند، شرح و وضع فهارسه احمد محمّد شاکر، مصر، دارالمعارف للطباعة و النشر 1368 ق.

4 ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت دارالثقافه (بى تا).

5 ـ ابن سعد، ابو عبداللّه‏ محمّد بن سعد زهرى (230-168). الطبقات الکبرى، بیروت، دار صادر، دار بیروت 1376 ق.

6 ـ ابن شبه النمیرى البصرى، ابو زید (262-173 ق)، تاریخ المدینة المنوره، حققه فهیم محمّد شلتوت، بیروت، دارالتراث، چاپ اول 1410 ق.

7 ـ ابن عساکر، على بن حسن الشافعى (571-499 ق)، تاریخ المدینة دمشق، دمشق، مجمع اللغة العربیة 1398 ق و نیز تحقیق محمّد باقر محمودى، حسین بن على(ع) ریحانه رسول خدا(ص)، بیروت 1979 م.

8 ـ ابن عماد حنبلى، ابوالفلاح عبدالحى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، قاهره 1351 ق.

9 ـ ابن کثیر دمشقى، عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر (774-700)، البدایة و النهایة فى التاریخ، بیروت، دارالفکر، 1404 ق.

10 ـ اردبیلى الغروى الحائرى، محمّد بن على، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت، دارالاضواء 1403 ق.

11 ـ الامین، محسن، اعیان الشیعه، حققه حسن الامین، بیروت، دارالتعارف 1410 ق.

12 ـ بخارى، محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم، صحیح البخارى، مصر، نشر احیاء کتب السنة 1410 ق.

13 ـ بلاذرى، ابى الحسن احمد بن یحیى بن جابر (279 ق)، انساب الاشراف، حققه محمّد باقر المحمودى، بیروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات 1974 ق.

14 ـ تاریخ تاریخ‏نگارى در اسلام، هامیلتون گیپ و دیگران، ترجمه یعقوب آژند، تهران، نشر گسترده 1361.

15 ـ حمدان خصیبى الجنبلائى، ابى عبداللّه‏ الحسین (334 ق)، الهدایة الکبرى، بیروت، مؤسسة البلاغ، چاپ چهارم 1411 ق.

16 ـ خماش، نجدة، الشام فى الصدر الاسلام (من الفتح حتى سقوط الخلافة بنى الامیة)، دمشق، دار طلاس، 1987 م.

17 ـ خوارزمى زمخشرى، موفق الدین احمد بن محمّد

(665 ق)، المناقب، خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش 621.

18 ـ خویى، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، قم، مرکز نشر آثار الشیعه (بى تا).

19 ـ ذهبى، شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان (748 ق)، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عبدالسلام تدمرى، دارالکتاب العربى، بیروت 1410، چاپ اول.

20 ـ شریف القرشى، باقر، حیاة الامام الحسین بن على(ع)، بیروت دارالبلاغة، چاپ اول 1413 ق.

21 ـ طبرى، محمّد بن جریر بن یزید (310-224 ق)، تاریخ الرسل و الملوک، تاریخ طبرى، قاهره، مطبعة الحسنیه 1324 ق.

22 ـ عبّاس، احسان، تاریخ البلاد الشام من ما قبل الاسلام حتى بدایة العصر الاموى، عمان، مطبعة جامعه الاردنیه 1410 ق.

23 ـ فتال نیشابورى، روضة الواعظین، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نو 1366.

24 ـ مجلسى، محمّد باقر (1111 ق)، بحارالانوار، نهض بنشره سید جواد العلوى و محمّد الآخوندى، تهران 1288 ق.

25 ـ مسعودى، على بن الحسین (435 ق)، مروج الذهب و معادن الجواهر، بیروت، دارالقلم 1408 ق.

26 ـ مفید، محمّد بن نعمان (413-336 ق)، الارشاد، صححه و اخرجه سید کاظم الموسوى المیاسوى، شیخ محمّد الآخوندى، بیروت، دارالکتب الاسلامیه 1377 ق.

27 ـ نجاشى، ابوالعباس احمد بن على بن العباس (450 ق)، فهرست اسماء مصنفى الشیعة، قم، مکتبة الداورى (بى تا).

28 ـ نویرى، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، امیر کبیر 1366.

1 این مقاله برگرفته از خورشید شهادت (مجموعه مقالات برگزیده اولین سمینار بررسى ابعاد زندگانى امام حسین علیه‏ السلام ) دفتر اول، تهران، دانشکده امام حسین علیه‏ السلام مى‏باشد.

2 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، 7/115-111.

3 ـ نجدة خماش، الشام فى صدر الاسلام، 5624؛ احسان عبّاس، تاریخ بلاد الشام، 7/243-222.

4 ـ تاریخ‏نگارى در اسلام، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، ص 106.

5 ـ متوفى 442 هجرى در شهرک معرة النعمان است. کتاب وى که در باره حوادث قرن پنجم هجرى و فتوحات ترکان و هجوم فرانکها به سرزمین شام و بویژه جلب است از بین رفته، ولى ابن ندیم در زبدة الحلب از آن بهره برده است.

6 ـ متوفى 444 هجرى، کتابى در باب تاریخ دمشق نوشته که ابن عساکر از آن بهره‏هاى فراوانى برده است.

7 ـ متوفى 365 هجرى، کتابى به نام تاریخ داریا نوشته که در سوریه به چاپ رسیده است.

8 ـ متوفى 660 هجرى، کتابى عظیم در باب حلب نوشت و در آن تاریخى مفصل از شام در صدر اسلام تا قرن هفتم ارائه داد. کتاب او با نام بغیة الطلب فى تاریخ الحلب توسط سهیل زکار در 1988 در دمشق به چاپ رسید.

9 ـ متوفى 571 هجرى مؤلف مشهور تاریخ مدینه و دمشق است که در هشتاد جلد تألیف شده و جز بخشى از آن امروزه بر جاى نمانده که توسط صلاح الدین المنجد در دمشق به سال 1371 ق چاپ شده است.

10 ـ متوفى قرن ششم هجرى است که کتابى در باب حلب نوشته و ابن ندیم از اثر او بهره‏هاى فراوان برده است.

11 ـ متوفى 630 هجرى، از شیعیان مشهور حلب بود که بیش از ده کتاب تألیف کرد که یکى از آنها معادن الذهب امروزه موجود است و سایر آثار او در تألیفات متأخران مورد بهره‏بردارى قرار گرفته است.

12 ـ متوفى 555 هجرى، ذیل تاریخ دمشق را نوشت که توسط سهیل زکار در بیروت به سال 1403 به چاپ رسید.

13 ـ کتاب شمس الدین الذهبى با تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى در دارالکتاب العربى بیروت به سال 1410 به چاپ رسید.

14 ـ این کتاب در ده جزء و پنج مجلد در دارالفکر بیروت به سال 1398 تجدید چاپ شد.

15 ـ متوفى 726 هجرى است. بخشى از تألیف او در مورد دمشق در دارالکتاب الظاهریة موجود است و هنوز به چاپ نرسیده است.

16 ـ هروى به شرح مزارات و بقاع متبرکه شیعه در شام پرداخت. کتاب وى با نام زیارات الشام در دمشق به چاپ رسید.

17 ـ متوفى سده ششم هجرى، زیارات الشام او در دمشق به سال 1981 م به چاپ رسید. این کتاب به شرح زندگى نامه صحابه، امامزادگان، سادات، صوفیه و عرفاى سوریه پرداخته و تقریبا از کتاب هروى تقلید کرده است.

18 ـ متوفى 764 هجرى، یک تألیف گسترده در باره مشاهیر اسلام با عنوان فوات الوفیات به رشته تصنیف درآورد که در سال 1951 م توسط محى الدین عبدالحمید در قاهره به چاپ رسید. تألیفى نیز در تاریخ دمشق داشت.

19 ـ متوفى 795 هجرى، در مورد مشاهیر فرقه خود یعنى حنابله تألیفى نگاشت که با عنوان طبقات الحنابله در دمشق به چاپ رسید.

20 ـ متوفى 909 هجرى و از مورخان شیعى شام است. وى کتابى با نام ثمار المقاصد فى ذکر المساجد در باره تاریخ مساجد دمشق و مشاهیرى که آنها را احداث کرده بودند نگاشت که توسط محمّد اسعد طلس در بیروت به سال 1361 ق به چاپ رسید.

21 ـ متوفى 953 هجرى در تاریخ صالحیه کتابى با نام القلائد الجوهریه فى تاریخ الصالحیه نوشت که در سال 1956 م توسط محمّد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.

22 ـ کتاب او با نام الدرالمنتخب من تاریخ الحلب در دمشق به سال 1404 ق چاپ شد.

23 ـ عزالدین محمّد بن على بن ابراهیم بن شداد، الاعلاق الخطیرة فى ذکر امراء الشام و الجزیره، حققه یحیى ذکریا عباره، دمشق، وزارة الثقافه 1991 م.

24 ـ فضل‏اللّه‏ بن عمرى در مورد مساجد دمشق بویژه جامع اموى تألیفاتى داشت که یکى از آنها به نام الجامع الاموى توسط محمّد مطیع الحافظ به چاپ رسید.

25 ـ ابوالفلاح عبدالحى بن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، بیروت، دارالفکر، 1399 ق.

26 ـ ابن البقاء عبداللّه‏ البدرى (قرن نهم)، نزهة الانام فى محاسن الشام، بیروت، دارالرائد، 1980 م.

27 ـ محمّد راغب طباخ الحلبى، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء، صححه محمّد کمال، حلب، دارالقلم العربى، چاپ دوم 1408 ق.

28 ـ محمّد بن على عظیمى الحلبى (م 556)، تاریخ الحلب، تحقیق ابراهیم زعرور، دمشق، 1984 م.

29 ـ کامل الغزى البابى الحلبى، نهر الذهب فى تاریخ الحلب، تحقیق شوقى شعث، محمود الفاخورى، حلب، دارالقلم العربى، 1412 ق.

30 ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان 3/309.

31 ـ یاقوت حموى، معجم الادباء 13/76080؛ ابن خلکان، همانجا؛ ذهبى، سیر اعلام النبلاء 20/555 .

32 ـ کتابى که توسط راقم این سطور مورد نقد و بررسى قرار گرفته به سال 1398 ق در مؤسسة المحمودى بیروت به چاپ رسیده است.

33 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.

34 ـ در این مورد ر.ک: مسعودى، مروج الذهب 3/72؛ شیخ طوسى، اختیار معرفة الرجال، ص 50.

35 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.

36 ـ همان کتاب، ص 8 .

37 ـ همان کتاب، ص 191-165.

38 ـ همان کتاب، ص 201-197.

39 ـ پیشین، ص 201-199.

40 ـ پیشین، ص 205.

41 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، 8/147.

42 ـ پیشین 8/170 و 175؛ شمس الدین الذهبى، تاریخ الاسلام، 4/12-13؛ ابن عساکر، همان کتاب، ص 219.

43 ـ شیخ مفید، الارشاد، 2/89؛ طبرى، تاریخ الطبرى، 5/414 به نقل از ابو مخنف؛ طبرسى، اعلام الورى، ص 223؛ فتال نیشابورى، روضة الواعظین، ترجمه مهدوى دامغانى، ص 182؛ بلاذرى، انساب الاشراف 2/182.

44 ـ منابع پیشین، همانجا.

45 ـ طبرى، همان کتاب 3/312؛ نویرى، نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه مهدوى دامغانى 7/174.

46 ـ ابن کثیر، همانجا.

47 ـ بلاذرى، انساب الاشراف 2/182.

48 ـ بنگرید به منابع پاورقى 42 و 44.

49 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 261-242.

50 ـ مجمع الزوائد، 9/196.

51 ـ صحیح، حدیث 3778.

52 ـ المسند 1/283.

53 ـ طبقات الکبرى، ج 8، ص 172.

54 ـ همان کتاب، ص 261-242.

55 ـ تاریخ الاسلام، 4/15-18.

56 ـ بخارى، صحیح 2/24؛ نویرى، نهایة الارب، ترجمه دامغانى 3/198؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره 1/98.

57 ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.

58 ـ اردبیلى الغروى، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد 1/237.

59 ـ نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشیعة، ص 50؛ خویى، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة 5/224؛ اردبیلى، جامع الرواة 1/237.

60 ـ خویى، همان کتاب، 5/224.

61 ـ اعیان الشیعه 4/345.

62 ـ همان کتاب، ص 204-202.

63 ـ ابن عساکر، تحقیق محمودى، ص 169 و 261؛ خوارزمى زمخشرى، مقتل الحسین 1/158؛ مسعودى، اثبات الوصیة، ص 139.

64 ـ بنگرید به، مجلسى، بحارالانوار، 42/259؛ طبرسى، مجمع البیان 3/261.

65 ـ منابع پاورقى شماره 62.

66 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 179.

67 ـ هدایة الکبرى، ص 204.

68 ـ همان کتاب، ص 207-206.

69 ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.

70 ـ هدایة الکبرى، ص 209.

71 ـ همان کتاب 4/5-9، این روایات در بیشتر منابعى که تاکنون ذکر کرده‏ایم آمده است.

72 ـ پیشین، همانجا.

73 ـ پیشین 4/11.

74 ـ مسعودى، مروج الذهب 3/66.

75 ـ تاریخ الاسلام 4/11.

76 ـ همان 4/15.

77 ـ همان 4/18-15.

78 ـ همان 4/19.

79 ـ همان 4/21.

80 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/196، 202، 203.

81 ـ ابن اعثم کوفى، الفتوح 5/18.

82 ـ شیخ مفید، الارشاد 67 و 68.

83 ـ ابن اعثم کوفى، همان کتاب 5/69 و 147.

84 ـ طبرى، تاریخ الطبرى 6/267؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ 4/35؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/192.

85 ـ پیشین، همانجا.

86 ـ خوارزمى، مقتل الحسین 2/75؛ ابن کثیر، همان کتاب 8/204.

87 ـ بنگرید به: طبرسى، الاحتجاج، جلد دوم؛ مجلسى، بحارالانوار، جزء 45 از مجلد پانزدهم؛ ابن طیفور، بلاغات النساء؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا.

88 ـ مجلسى، بحارالانوار 45/124-128؛ باقر شریف القرشى، حیاة الامام حسین(ع) 3/368.

89 ـ ابن کثیر، همان کتاب 8/194.

90 ـ پیشین، همانجا.

91 ـ ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب 6/231.

92 ـ البدایة و النهایة 14/137.

93 ـ همان کتاب 9/309 و 12/4.

94 ـ همان کتاب 8/151.

95 ـ همان کتاب، ص 201-204.

96 ـ بنگرید به تمامى منابعى که تاکنون ارائه شده و از مقتل الحسین(ع) سخن گفته‏اند.

97 ـ ابن کثیر، همان کتاب 8/189.

98 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، جلد هشتم، مقتل حسین بن على(ع).

99 ـ منابع قبل، همانجا.

100 ـ بنگرید به طبرى 7/3064 (ترجمه پاینده)؛ شیخ مفید، الارشاد 2/118؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/189 و نیز ابن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا؛ خوارزمى، مقتل الحسین.

101 ـ همانجا

اصغر قائدان(1)
عضو هیأت علمى دانشگاه امام حسین علیه‏ السلام

مشکو‌ة » پاییز و زمستان 1381 – شماره 76 و 77
صص 45-

منبع: مرکز مطالعات شیعه

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد