رنج باعث درک شادی و لذت در زندگی
بدون شک رنجها بخشی جداییناپذیر از زندگی انسان هستند. زندگی همواره مملو از شادی و رنج بوده است. رنجها باعث درک هرچه بهتر و قدردانی از لحظات خوش زندگی هستند. رنج و شادی لازم و ملزوم هم هستند و بدون یکی درک دیگری ممکن نیست.
رنج در زندگی موجب بهتر دیدن خوبیهای زندگی می شود
چکیده
بدون شک رنجها بخشی جداییناپذیر از زندگی انسان هستند. زندگی همواره مملو از شادی و رنج بوده است. رنجها باعث درک هرچه بهتر و قدردانی از لحظات خوش زندگی هستند. رنج و شادی لازم و ملزوم هم هستند و بدون یکی درک دیگری ممکن نیست.
بدون شک رنجها بخشی جداییناپذیر از زندگی انسان هستند. زندگی همواره مملو از شادی و رنج بوده است. رنجها باعث درک هرچه بهتر و قدردانی از لحظات خوش زندگی هستند. رنج و شادی لازم و ملزوم هم هستند و بدون یکی درک دیگری ممکن نیست.
تعداد کلمات 1292/ تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه
عارفه گودرزوند چگینی
رنج و درک شادی در زندگی:
زندگی، در یک دنیا، بدون رنج و بدون تضاد و تعارض، تبدیل به یک زندگی شاد نمیشود. کسی که رنج نمیبرد از شادیهای زندگی لذت نمیبرد. درست مثل کسی که سرما را درک نمیکند، گرما را نیز درک نخواهد کرد. ظرفیت عمیقتر انسان به خاطر رنج، بزرگتر از تجربه شادی اوست؛ بنابراین هیچ شادیای بدون درد و رنج وجود ندارد. هر فردی که در جستجوی شادیِ بدون رنج است به انسانی عاجز از دوست داشتن و دوست داشته شدن تبدیل میشود. او حقیقتاً بدون لذت بزرگ زندگی میکند.
خوشی و درد، شادی و رنج دو بُعد از زندگی هستند که دوست میدارند و دوست داشته میشوند. درواقع شادی و رنج لازم و ملزوم هم هستند که یافتن یکی بدون دیگری امکانپذیر نیست؛ و نیز باید گفت که مقولهی رنج به خداوند نیز مربوط میگردد. بهعبارتدیگر خداوند و رنج به یکدیگر تعلق دارند. پرسش دربارهی خدا و پرسش دربارهی رنج توأمان هستند.[1]وجود درد و رنج باعث میشود ما لذت و شادی و خوشایندی زندگی خود و فعالیتهایی را که در آن انجام میدهیم، بدانیم. رنج باعث میشود بدانیم و بفهمیم که از یک فعالیتِ ساده مثلاً ورزش، عشق، مطالعه، بازی، سفر و غیره میشود لذت برد و شاد بود. رنج باعث میشود تا آستانهی لذتِ انسان پایین بیاید و برای شاد بودن و لذت بردن، نیاز به فعالیتهای پیچیدهای نداشته باشد. رنج باعث میشود انسان قدردان تکتک لحظههای بیدرد و غم زندگیاش شود.
«جی. کی کسترتون» پروفسور بریتانیایی، اندیشهای بسیار قوی را مطرح میکند. او استدلال میکند که برای مسیحیان لذت و خوشی، ویژگی اصلی زندگی و غم و اندوه، ویژگی فرعی و حاشیهای آن است. به خاطر آنکه در انجیل به مسئله بنیادین زندگی پاسخدادهشده است و به مسئله فرعی کمابیش پاسخ داده نشده است؛ بنابراین فرد مؤمن از شادی و لذت مستغنی است چون زندگی او توسط کتاب مقدسش معنادار گشته و غم و رنج نمیتواند این معنا و شادی را بهراحتی از او بستانند؛ اما برای فرد ملحد غم و اندوه، مسئله اصلی و شادی و خوشی، مسئلهای فرعی است. به خاطر آنکه به پرسشهای فرعی پاسخدادهشده و مسائل اصلی بیجواب گذاشتهشده است.[2] ما در زندگی با مشکلات فراوانی مواجه هستیم، اما لحظههای شاد نیز وجود دارند. رنج و لذت باهم میآیند. پطرس از مؤمنان میخواهد که در سختیها و رنجها وجد نمایند: «و در آن وجد نمایید هرچند در حال اندکی از راه ضرورت در تجربههای گوناگون محزون شدهاید.»[3] نویسنده معتقد است اسم اشاره «آن» به «رستگاری و نجات» اشاره دارد؛ یعنی به خاطر رستگاریِ وعده دادهشدهی خداوند، شادباشید.
اگرچه انواع رنجها را تجربه میکنیم اما هنوز میتوانیم شادباشیم به خاطر «ایمان»: «انجام ایمان خود یعنی نجاتِ جانِ خویش را مییابید.»[4] ایمان ذهنها، قلبها و ارادههای ما را درگیر میکند. ما چیزهایی را که درباره خداوند است را با قطعیت میپذیریم، با عشق به او پاسخ میگوییم به این خاطر که عشق او را نسبت به خود درک میکنیم، از رابطه با او لذت میبریم چونکه میفهمیم چیزهای زیادی به ما عطا کرده است و به او اعتماد میکنیم زیرابه وعدههای او درباره رستگاری ابدی خود ایمانداریم. همه ما گریه و مرگ را تجربه میکنیم. دردها و غمهای ما از دشمن ما «گناه» نشئت میگیرد. ما لذت میبریم بدین خاطر که میدانیم عیسی مسیح بر دشمن ما غلبه یافته و او به ما وعده داده که در این پیروزی با او شریک هستیم.
خوشی و درد، شادی و رنج دو بُعد از زندگی هستند که دوست میدارند و دوست داشته میشوند. درواقع شادی و رنج لازم و ملزوم هم هستند که یافتن یکی بدون دیگری امکانپذیر نیست؛ و نیز باید گفت که مقولهی رنج به خداوند نیز مربوط میگردد. بهعبارتدیگر خداوند و رنج به یکدیگر تعلق دارند. پرسش دربارهی خدا و پرسش دربارهی رنج توأمان هستند.[1]وجود درد و رنج باعث میشود ما لذت و شادی و خوشایندی زندگی خود و فعالیتهایی را که در آن انجام میدهیم، بدانیم. رنج باعث میشود بدانیم و بفهمیم که از یک فعالیتِ ساده مثلاً ورزش، عشق، مطالعه، بازی، سفر و غیره میشود لذت برد و شاد بود. رنج باعث میشود تا آستانهی لذتِ انسان پایین بیاید و برای شاد بودن و لذت بردن، نیاز به فعالیتهای پیچیدهای نداشته باشد. رنج باعث میشود انسان قدردان تکتک لحظههای بیدرد و غم زندگیاش شود.
«جی. کی کسترتون» پروفسور بریتانیایی، اندیشهای بسیار قوی را مطرح میکند. او استدلال میکند که برای مسیحیان لذت و خوشی، ویژگی اصلی زندگی و غم و اندوه، ویژگی فرعی و حاشیهای آن است. به خاطر آنکه در انجیل به مسئله بنیادین زندگی پاسخدادهشده است و به مسئله فرعی کمابیش پاسخ داده نشده است؛ بنابراین فرد مؤمن از شادی و لذت مستغنی است چون زندگی او توسط کتاب مقدسش معنادار گشته و غم و رنج نمیتواند این معنا و شادی را بهراحتی از او بستانند؛ اما برای فرد ملحد غم و اندوه، مسئله اصلی و شادی و خوشی، مسئلهای فرعی است. به خاطر آنکه به پرسشهای فرعی پاسخدادهشده و مسائل اصلی بیجواب گذاشتهشده است.[2] ما در زندگی با مشکلات فراوانی مواجه هستیم، اما لحظههای شاد نیز وجود دارند. رنج و لذت باهم میآیند. پطرس از مؤمنان میخواهد که در سختیها و رنجها وجد نمایند: «و در آن وجد نمایید هرچند در حال اندکی از راه ضرورت در تجربههای گوناگون محزون شدهاید.»[3] نویسنده معتقد است اسم اشاره «آن» به «رستگاری و نجات» اشاره دارد؛ یعنی به خاطر رستگاریِ وعده دادهشدهی خداوند، شادباشید.
اگرچه انواع رنجها را تجربه میکنیم اما هنوز میتوانیم شادباشیم به خاطر «ایمان»: «انجام ایمان خود یعنی نجاتِ جانِ خویش را مییابید.»[4] ایمان ذهنها، قلبها و ارادههای ما را درگیر میکند. ما چیزهایی را که درباره خداوند است را با قطعیت میپذیریم، با عشق به او پاسخ میگوییم به این خاطر که عشق او را نسبت به خود درک میکنیم، از رابطه با او لذت میبریم چونکه میفهمیم چیزهای زیادی به ما عطا کرده است و به او اعتماد میکنیم زیرابه وعدههای او درباره رستگاری ابدی خود ایمانداریم. همه ما گریه و مرگ را تجربه میکنیم. دردها و غمهای ما از دشمن ما «گناه» نشئت میگیرد. ما لذت میبریم بدین خاطر که میدانیم عیسی مسیح بر دشمن ما غلبه یافته و او به ما وعده داده که در این پیروزی با او شریک هستیم.
بیشتر بخوانید: راه های موثر برای کنار آمدن با غم و اندوه
رنج برای رضایت و قدردانی از زندگی
از مزایای رنج، رضایت و قناعت در زندگی فرد رنجدیده است.[5] با رنج کشیدن، خودِ زندگی برای مؤمنان اهمیت زیادی پیدا میکند. وقتی انسان رنج میکشد، تازه درمییابد که چقدر زندگی کردن و زنده بودن برایش مهم است.[6]
به نظر میرسد که رنج، به راز حیات و زندگی اشاره میکند. رنج برای انسان چیزهایی به ارمغان میآورد و آن کاهش تمرکز و درگیری او از مسائل سطحی و پیشپاافتادهی زندگی است. انسان وقتی رنج میکشد، میفهمد که قبل از آن، بیجهت خود را از داشتن زندگی شاد محروم کرده است. تمام سختیهای کوچکی که قبلاً برایش دغدغههای بزرگی بودهاند و او را از داشتن زندگی آرام بینصیب کرده بودند، رفع میشوند. انسان گویا تمام مسائل زندگی برایش حل میشود و آرام میگیرد.[7]
وجود درد و رنج باعث میشود ما لذت و شادی و خوشایندی زندگی خود و فعالیتهایی را که در آن انجام میدهیم، بدانیم. رنج باعث میشود بدانیم و بفهمیم که از یک فعالیتِ ساده مثلاً ورزش، عشق، مطالعه، بازی، سفر و غیره میشود لذت برد و شاد بود. رنج باعث میشود تا آستانهی لذتِ انسان پایین بیاید و برای شاد بودن و لذت بردن، نیاز به فعالیتهای پیچیدهای نداشته باشد. رنج باعث میشود انسان قدردان تکتک لحظههای بیدرد و غم زندگیاش شود. لحظههایی که شاید قبل از رنج کشیدن بیاعتنا و بدون هیجان و سپاس از کنار آنها عبور میکرده است.[8]
«والتر استوف» که پسرش را در سانحهی کوهنوردی از دست میدهد از تجربهی رنج از دست دادن او سخن میگوید: آیا ما اریک را در خاک گذاشتیم؟ من خود گونههای سرد او را لمس کردم؛ هیچکس به من نگفته بود که اینهمه لطافت از بین رفتنی است. روح او عزیمت کرده است و حرارت و طراوتش را برده است. بلکه لطافت و مهربانی او نیز رفته است. من در مرگ اریک خود را یافتم. «دانستن قدر نعمتهایی که خدا به ما داده است»، این چیزی است که درنهایت مرگ اریک به دست آوردم. والتر استوف میگوید:
«زندگی روزمره، ما را دچار غفلت ساخته است. منافع و شغل، ما را غافل میسازند. تشویشها، غصهها و زیباییها، بیخبر میروند. ما قدر یکدیگر را بهخوبی نمیدانیم و بهاندازهی کافی برای هم ارزش قائل نیستیم. اریک، 25 سال عطیهای الهی برای ما بود. وقتی او از میان ما رفت، تازه فهمیدیم که این هدیه، بزرگ و ارزشمند بوده است. من فرصت این را نداشتم که این حرفها را به او بزنم. غلیانی از واژههای محبتآمیز برای قدردانی از اریک از راه میرسند و دوباره مرا گریان میسازند. هر کلمه ستایش، خنجر از دست دادن اوست در قلبِ من. چگونه میتوانم به خاطر از دست دادن او شاکر باشم؟ من تاکنون نمیدانستم چقدر او را دوست دارم تا اینکه از میان ما رفت. من دیگر او را در هیچ جا، نه در میان دوستانش، کلیسا و مدرسه نمییابم. من او را نخواهم یافت، تنها غیبت او مشهود است. تنها سکوت است و غیبت. او دیگر هرگز با ما نیست. تنها مرگ ماست که میتواند غمِ مرگ و دوری او را متوقف سازد.[9] «مثل ابر که پراکندهشده، نابود میشود. همچنین کسی که به گور فرو میرود، برنمیآید. به خانه خود دیگر نخواهد برگشت و مکانش باز او را نخواهد شناخت.»[10]
[2]. The Christian view of suffering, Callahan Sidney, The Christian view of suffering, Crossroad Book, 2007.
p. 13.
[3]. اول پطرس 6: 1
[4]. همان 9: 1
[5]. The Suffering of Believers under Grace, Washington Oestreich, George, Th.M. thesis, Dallas Theological Seminary, 1944. p. 42.
[6]. Old Testament Wisdom, L. Crenshaw, James, publishing by Westminster John Knox Press, USA, 2010, p. 123
[7]. Unmapped Darkness: Finding God’s Path through Suffering, p. 45.
[8]. When Life Hurts: Understanding God’s Place in Your Pain, Multnomah Books, 1999, p. 32.
[9]. Walterstoff, Nicholas, A lament for a son, USA, WM.B.Erdmans publishing Co, 1987. p. 51.
[10]. ایوب 10-9: 7
«زندگی روزمره، ما را دچار غفلت ساخته است. منافع و شغل، ما را غافل میسازند. تشویشها، غصهها و زیباییها، بیخبر میروند. ما قدر یکدیگر را بهخوبی نمیدانیم و بهاندازهی کافی برای هم ارزش قائل نیستیم. اریک، 25 سال عطیهای الهی برای ما بود. وقتی او از میان ما رفت، تازه فهمیدیم که این هدیه، بزرگ و ارزشمند بوده است. من فرصت این را نداشتم که این حرفها را به او بزنم. غلیانی از واژههای محبتآمیز برای قدردانی از اریک از راه میرسند و دوباره مرا گریان میسازند. هر کلمه ستایش، خنجر از دست دادن اوست در قلبِ من. چگونه میتوانم به خاطر از دست دادن او شاکر باشم؟ من تاکنون نمیدانستم چقدر او را دوست دارم تا اینکه از میان ما رفت. من دیگر او را در هیچ جا، نه در میان دوستانش، کلیسا و مدرسه نمییابم. من او را نخواهم یافت، تنها غیبت او مشهود است. تنها سکوت است و غیبت. او دیگر هرگز با ما نیست. تنها مرگ ماست که میتواند غمِ مرگ و دوری او را متوقف سازد.[9] «مثل ابر که پراکندهشده، نابود میشود. همچنین کسی که به گور فرو میرود، برنمیآید. به خانه خود دیگر نخواهد برگشت و مکانش باز او را نخواهد شناخت.»[10]
نمایش پی نوشت ها:
[1]. The Trinity and The kingdom, Moltman, Jurgen, translated by Margaret Kohl from the original German, San Francisco, Harper and Row, 1981. p. 57.[2]. The Christian view of suffering, Callahan Sidney, The Christian view of suffering, Crossroad Book, 2007.
p. 13.
[3]. اول پطرس 6: 1
[4]. همان 9: 1
[5]. The Suffering of Believers under Grace, Washington Oestreich, George, Th.M. thesis, Dallas Theological Seminary, 1944. p. 42.
[6]. Old Testament Wisdom, L. Crenshaw, James, publishing by Westminster John Knox Press, USA, 2010, p. 123
[7]. Unmapped Darkness: Finding God’s Path through Suffering, p. 45.
[8]. When Life Hurts: Understanding God’s Place in Your Pain, Multnomah Books, 1999, p. 32.
[9]. Walterstoff, Nicholas, A lament for a son, USA, WM.B.Erdmans publishing Co, 1987. p. 51.
[10]. ایوب 10-9: 7
منابع
1. کتاب مقدس
2. Moltman, Jurgen, The Trinity and The kingdom, translated by Margaret Kohl from the original German, San Francisco, Harper and Row, 1981.
3. Callahan Sidney, The Christian view of suffering, Crossroad Book, 2007.
4. Washington Oestreich, George, “The Suffering of Believers under Grace”, Th.M. thesis, Dallas Theological Seminary, 1944.
5. L. Crenshaw, James, Old Testament Wisdom: An Introduction, publishing by Westminster John Knox Press, USA, 2010.
6. Unmapped Darkness: Finding God’s Path through Suffering.
7. When Life Hurts: Understanding God’s Place in Your Pain, Multnomah Books, 1999.