خانه » همه » مذهبی » خون‌بهای یک انسان

خون‌بهای یک انسان

عبدالمطلب و کارنامه‌ی او

خون‌بهای یک انسان

عبدالمطلب فرزند هاشم، نخستین جد پیغمبر اکرم، زمامدار و سرشناس قریش است که در سراسر زندگی اجتماعی خود، نقاط روشن و حساسی دارد و حوادثی که در موقع زمامداری وی به وقوع پیوسته، با تاریخ اسلام بی‌ارتباط نیست.

Abdol Mottaleb - خون‌بهای یک انسان
Abdol Mottaleb - خون‌بهای یک انسان
نویسنده: جعفر سبحانی تبریزی

عبدالمطلب فرزند هاشم، نخستین جد پیغمبر اکرم، زمامدار و سرشناس قریش است که در سراسر زندگی اجتماعی خود، نقاط روشن و حساسی دارد و حوادثی که در موقع زمامداری وی به وقوع پیوسته، با تاریخ اسلام بی‌ارتباط نیست.

کمالات روحی وی:

شکی نیست که انسان هر اندازه قوی و نیرومند باشد بالاخره تا حدودی محکوم به حکم محیط خواهد بود، و عادات و رسوم محیط آثار خود را در طرز تفکر او خواهند گذارد، ولی گاهی مردانی پیدا می‌شوند که با کمال شهامت در برابر عوامل محیط، ایستادگی به خرج داده، خود و محیط زندگی خویش را از هرگونه آلودگی مصون می‌دارند.
قهرمان گفتار ما یکی از نمونه‌های کامل این قسمت است که در صفحات زندگیش نقاط روشنی را مشاهده می‌کنیم اگر کسی متجاوز از هشتاد سال در میان جمعی زندگی کند که بت‌پرستی و میگساری و رباخواری و آدم‌کشی و بدکاری از رسوم پیش‌پا افتاده‌ی آن‌ها باشد، اما در سراسر عمر خود لب به شراب نزند، از آدم‌کشی و میگساری و بدکاری مردم را باز دارد، و از ازدواج با محارم و طواف با بدن برهنه جداً جلوگیری کند و در راه عمل به نذر و پیمان تا آخرین نفس پافشاری کند، جز این است که یکی از آن افراد نمونه است که در اجتماعات کمتر پیدا می‌شوند؟
آری مردم مانند «عبدالمطلب» که در وجود او نور نبی‌اکرم (بزرگترین رهبر جهانیان) به ودیعت گذارده شده بود، باید یک چنین شخص پاک و مبرا از هرگونه آلودگی باشد. از روزی که چاه زمزم پدید آمد گروه «جرهم» دور آن چاه گرد آمدند و سالیان درازی که حکومت مکه را به عهده داشتند، از آب چاه بهره‌مند بودند، ولی بر اثر رواج تجارت مکه، و خوشگذرانی مردم، و مسامحه و بی‌بندباری آنان، کم کم کار به جائی رسید که آب زمزم خشک شد از حکایات و کلمات کوتاه و حکمت‌آمیز وی چنین استفاده می‌شود که وی در آن محیط تاریک در عداد مردان موحد و معتقد به معاد بوده است و همواره می‌گفت: «مرد ستمگر در همین سرا به سزای خود می‌رسد، و اگر اتفاقاً عمر او سپری شود و پاداش عمل خود را نبیند، در روز باز پسین به سزای کردار خود خواهد رسید».

حمایت از ضعیفان

«حرب‌بن‌امیه» از بستگان نزدیک وی بود و خود نیز جزء شخصیت‌های بزرگ قریش بشمار می‌رفت، و در همسایگی او یک مرد یهودی زندگی می‌کرد، اتفاقاً این مرد یهودی روزی در یکی از بازارهای «تهامه» تندی به خرج داد، کلمات زننده‌ای میان اوو «حرب» رد و بدل شد؛ این کار موجب گردید که مرد یهودی با تحریکات «حرب» کشته شود «عبدالمطلب» از جریان اطلاع یافت روابط خود را با او قطع نمود، و کوشش کرد که خون‌بهای یهودی را از «حرب» بگیرد و به بازماندگان مقتول برساند این داستان کوتاه، نمونه‌ای از روح ضعیف‌نوازی و عدالت خواهی این مرد بزرگ است.

حفر زمزم

از روزی که چاه زمزم پدید آمد گروه «جرهم» دور آن چاه گرد آمدند و سالیان درازی که حکومت مکه را به عهده داشتند، از آب چاه بهره‌مند بودند، ولی بر اثر رواج تجارت مکه، و خوشگذرانی مردم، و مسامحه و بی‌بندباری آنان، کم کم کار به جائی رسید که آب زمزم خشک شد، یعنی از تاریخ نویسان چنین اظهار می‌دارند که چون طایفه‌ی «جرهم» مورد تهدید قبیله «خزاعه» قرار گرفتند و ناچار شدند مرز و بوم اجدادی خود را ترک گویند، بزرگ و سرشناس «جرهم» (مضاض بن عمرو) یقین کرد که بزودی زمام امور را از دست خواهد داد و ملک و حکومت او با حملات دشمن تباه خواهد گردید؛ از این لحاظ دستور داد دو آهوی طلا، و چند قبضه شمشیر پر قیمت را که به عنوان هدیه برای کعبه آورده بودند در قعر چاه قرار دهند، سپس آن را کاملاً پر کنند، تا دشمن به جای آن پی نبرد؛ و اگر دو مرتبه ملک و تخت از دست رفته را به دست آوردند، از این گنج استفاده کنند. پس از چندی حملات «خزاعه» آغاز گردید به حدیکه طائفه «جرهم» و بسیاری از اولاد اسماعیل سرزمین مکه را ترک گفتند و به سوی یمن کوچ نمودند و دیگر کسی از آنان باز نگشت. از این تاریخ به بعد، حکومت مکه به دست قبیله‌ی «خزاعه» افتاد، تا این که ستاره اقبال قریش با روی کار آمدن «قمی بن کلاب» (جد چهارم پیغمبر اسلام) درخشیدن گرفت، پس از چندی زمام کار بدست عبدالطلب افتاد وی تصمیم گرفت که چاه زمزم را دوباره حفر کند، ولی متأسفانه نقطه‌ای که زمزم در آن نقطه قرار داشت به طور یقین روشن نبود، پس از کاوش‌های زیاد با مقدمات و وسیله‌ی مخصوصی به جای واقعی آن اطلاع یافت، تصمیم گرفت که با فرزند خود «حارث» مقدمات حفر چاه را فراهم آورد.
معمولاً در میان هر دسته‌ای یک مشت مردم منفی‌باف پیدا می‌شود که دنبال بهانه می‌گردند، تا از هر امر مثبتی جلوگیری به عمل آورند. اعراب جاهلیت با اینکه در گرداب فساد دست و پا می‌زدند، برخی از اوصاف و آداب آنان درخور تحسین بود، مثلاً پیمان شکنی و پایمال نمودن مقررات یکی از بدترین کار در میان آنان بشمار می‌رفت، و گاهی پیمان‌های بسیار سنگین و سخت با قبائل عرب می‌بستند، ولی تا آخرین نفس حاضر نبودند پیمان خود را بشکنند از این لحاظ رقیبان «عبدالمطلب» برای این که مبادا این افتخار نصیب وی گردد، زبان به اعتراض گشودند و به عبدالمطلب چنین خطاب کردند «بزرگ قریش، چون این چاه یادگار جد ما «اسماعیل» است و همه‌ی ما از اولاد وی به شمار می‌رویم، باید همه را در این کار سهیم سازی، به علل و جهاتی «عبدالمطلب» پیشنهاد آن را نپذیرفت؛ زیرا نظر وی این بود که تنها این چاه را حفر کند و آب آن را به رایگان در اختیار همه بگذارد، و سقایت حاجیان را در مواقع مخصوص به عهده بگیرد، تا وضع آب دادن حجاج با نظارت شخصی او از هرگونه بی‌نظمی بیرون آید، و این نظر در صورتی تأمین می‌شد که وی مستقلاً این کار را به عهده داشته باشد بالاخره آنان با یک کشمکش شدیدی روبه‌رو گردیدند، بنا شد پیش یکی از دانایان عرب (کاهن) بروند و داوری او را در این باره بپذیرند «عبدالمطلب» و رقیبان بار سفر بستند، بیابان‌های بی‌آب و علف میان حجاز و شام را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتند، در اثناء راه از تشنگی به ستوه آمدند، و کم کم یقین کردند که آخرین دقایق زندگی خود را به سر می‌برند؛ لذا درباره‌ی مرگ و دفن خود فکر می‌کردند «عبدالمطلب» نظر داد که هرکس برای خود قبری بکند و هر موقع مرگ او فرا رسد دیگران جسد او را زیر خاک پنهان سازند، و اگر بی‌آبی و تشنگی بدین طریق ادامه پیدا کند؛ و همگی حیات خود را از دست دهند، بدین وسیله تمام آنان (به جز آخرین کسی که از این جمعیت می‌میرد) زیر خاک مستور و پنهان گشته، و طعمه‌ی درندگان و مرغان هوا نخواهند شد.

بیشتر بخوانید: عبدالمطلب شخصیت پنهان در سوره فیل

نظریه‌ی «عبدالمطلب» مورد تصویب قرار گرفت هر کس برای خود قبری کند و همگی با رنگ‌های پریده و چهره‌های پژمرده در انتظار مرگ به سر می‌بردند، ناگهان «عبدالمطلب» صدا زد ای مردم! این مرگی است توأم با ذلت و خواری، چه بهتر که همگی به طور دسته جمعی برای آب دور این بیابان گردش کنیم، شاید لطف پروردگار شامل حال ما گردد؛ همه سوار شدند؛ قدم‌های مأیوسانه را بر می‌داشتند و به روی یکدیگر نگاه می‌نمودند، اتفاقاً چیزی نگذشت، آب گوارائی به دست آورده و از مرگ قطعی نجات یافتند، و از همان راهی که آمده بودند به سوی مکه بازگشتند، و با کمال رضا و رغبت درباره‌ی حفر چاه با نظریه‌ی «عبدالمطلب» موافقت نموده و او را در این باب تام‌الاختیار قرار دادند.
«عبدالمطلب» بایگانه فرزند خود «حارث» مشغول حفر چاه شد در اطراف چاه تلی از خاک به وجود آمد ناگهان به دو آهوی زرین و چند قبضه شمشیر برخودند، قریش غوغای جدیدی را برپا کردند، و خود را در این گنج سهیم می‌دانستند؛ قرار گذاردند که قرعه میان آنان حکومت کند. اتفاقاً دو آهوی زرین «به نام کعبه» درآمد و شمشیرها «به نام عبدالمطلب» ولی برای قریش چیزی درنیامد. «عبدالمطلب» جوانمرد، برای کعبه از آن شمشیرها دری ساخت، و دو آهو را بر آن در نصب نمود.

فداکاری در راه پیمان

اعراب جاهلیت با اینکه در گرداب فساد دست و پا می‌زدند، برخی از اوصاف و آداب آنان درخور تحسین بود، مثلاً پیمان شکنی و پایمال نمودن مقررات یکی از بدترین کار در میان آنان بشمار می‌رفت، و گاهی پیمان‌های بسیار سنگین و سخت با قبائل عرب می‌بستند، ولی تا آخرین نفس حاضر نبودند پیمان خود را بشکنند، و گاهی نذرهای بسیار طاقت فرسا میان خود و خدا می‌نمودند و با کمال مشقت و زحمت در اجراء آن کوشش می‌کردند.
عبدالمطلب موقع حفر زمزم احساس کرد که بر اثر نداشتن فرزند زیاد در میان قریش ضعیف و ناتوان است، از این جهت تصمیم گرفت و نذر کرد که هر موقع شماره‌ی فرزندانش به ده رسید، یکی را در پیشگاه کعبه قربانی کند (1) و کسی را از این پیمان مطلع نساخت چیزی نگذشت که شماره‌ی فرزندانش به ده رسید، موقع آن شد که پیمان خود را به مورد اجراء گذارد. تصور قضیه برای «عبدالمطلب» بسیار سخت بود، ولی در عین حال از آن ترس داشت که موفقیتی در این باره تحصیل نکند و بالاخره در ردیف پیمان‌شکنان قرار گیرد، از این لحاظ تصمیم گرفت که موضوع را با فرزندانش در میان بگذارد و پس از جلب رضایت آنان، یکی را بوسیله قرعه انتخاب کند «عبدالمطلب» با موافقت فرزندانش روبرو گردید.
مراسم قرعه کشی به عمل آمد، قرعه به نام «عبدالله» (پدر پیغمبر اکرم) اصابت کرد. «عبدالمطلب» بلافاصله دست عبدالله را گرفته به سوی قربانگاه برد؛ گروه قریش از زن و مرد از جریان نذر و قرعه‌کشی اطلاع یافتند، سیل اشک از رخسار جوانان سرازیر بود یکی می‌گفت ای کاش به جای این جوان مرا ذبح می‌کردند، سران قریش می‌گفتند اگر بتوان او را به مال فدا داد؛ ما حاضریم ثروت خود را در اختیار وی بگذاریم: «عبدالمطلب» در برابر امواج خروشان احساسات عمومی متحیر بود چه کند، و با خود می‌گفت و می‌اندیشید که مبادا از اطاعت خدا دست بردارد و نذر و پیمان خود را بشکند، ولی با این همه دنبال چاره نیز می‌گشت، یکی از آن میان گفت: که این مشکل را پیش یکی از دانایان عرب ببرید، شاید وی برای این کار راه حلی بیاندیشد «عبدالمطلب» و سران قوم موافقت کردند، به سوی «یثرب» که اقامتگاه آن مرد دانا بود روانه شدند، وی برای پاسخ گفتار آنان یکی روز مهلت خواست، روز دوم که همگی به حصور او بار یافتند چنین گفت: خون‌بهای یک انسان پیش شما چقدر است؟ گفتند ده شتر، گفت: شما باید میان ده شتر و کسی که او را برای قربانی کردن انتخاب کرده‌اید، قرعه بزنید و اگر قرعه به نام آن شخص درآمد شماره‌ی شتران را بدو برابر افزایش دهد، باز میان آن‌ها قرعه بکشید، و اگر قرعه نیز به نام وی اصابت کرد، شماره‌ی شتران را به سه برابر برسانید و باز قرعه بزنید و به همین ترتیب تا هنگامی که قرعه به نام شتران اصابت کند.
پیشنهاد «کاهن» موج احساسات مردم را فرونشاند: زیرا قربانی کردن صدها شتر برای آنان آسان‌تر بود که جوانی مانند عبدالله را در خاک و خون غلطان ببینند پس از مراجعت «به مکه» یک روز در مجمع عمومی مراسم قرعه‌کشی آغاز گردید و در دهمین بار که شماره‌ی شتران به صد رسیده بود، قرعه به نام آن‌ها درآمد، نجات و رهائی «عبدالله» شور عجیبی برپا کرد، ولی «عبدالمطلب» گفت: باید قرعه را تجدید کنم تا یقیناً بدانم که خدای من باینکار راضی است سه بار قرعه را تکرار کرد، و در هر سه بار قرعه به نام صد شتر درآمد بدین ترتیب اطمینان پیدا کرد که خدا راضی است دستور صادر نمود که صد شتر از شتران شخصی او را در همان روز در پیشگاه کعبه ذبح کنند، و هیچ انسان و حیوانی را از خوردن آن جلوگیری ننمایند.

پی‌نوشت‌:

1- سرگذشت فوق را بسیاری از مورخان و سیره نویسان نوشته‌اند و این داستان فقط از این جهت قابل تقدیر است که بزرگی روح و رسوخ عزم و اراده عبدالمطلب را مجسم می‌سازد و درست می‌رساند که تا چه اندازه این مرد پابند به عقائد و پیمان خود بوده است.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد