طلسمات

خانه » همه » مذهبی » امام جواد (ع) و زمانه او از مدینه تا بغداد

امام جواد (ع) و زمانه او از مدینه تا بغداد

امام جواد (ع) و زمانه او از مدینه تا بغداد

شیخ‌کشی گزارش نموده که سه تن از موالیان کوفه که پس از شهادت حضرت کاظم (علیه السلام) برایشان توقف نموده و از اقرار به امامت حضرت رضا (علیه السلام) خودداری کرده بودند، برای گفت گو با حضرت به مدینه آمدند. علی

30577 emamjavad - امام جواد (ع) و زمانه او از مدینه تا بغداد
30577 emamjavad - امام جواد (ع) و زمانه او از مدینه تا بغداد
نویسنده: محمد هادی یوسفی غروی

میلاد امام جواد (علیه السلام)

شیخ‌کشی گزارش نموده که سه تن از موالیان کوفه که پس از شهادت حضرت کاظم (علیه السلام) برایشان توقف نموده و از اقرار به امامت حضرت رضا (علیه السلام) خودداری کرده بودند، برای گفت گو با حضرت به مدینه آمدند. علی بطائنی یکی از آنها بود که به آن حضرت گفت: «برای ما روایت شده که امام از دنیا نمی‌رود تا فرزند جانشین خود را ببیند» (و شما فرزندی ندارید). حضرت فرمودند: «در این روایت جز آن چه گفتی، گفته دیگری روایت نشده است؟» بطائنی گفت: «نه»، حضرت فرمودند: «آری به خدا سوگند که در این روایت آمده است: “مگر امام قائم” و شما نمی‌دانید چرا چنین گفته شده و معنای آن چیست؟» بطائنی گفت: «آری به خدا که این گفته در روایت آمده است». حضرت در سخن خود فرزنددار شدن خود را بشارت دادند. (1)
شاید حدود ده سال پس از این امید و نوید، بانوی پارسایی که از خاندان ماریه قبطی اسکندری بودند، به همسری حضرت امام رضا (علیه السلام) درآمدند و در سال 195 قمری امام جواد (علیه السلام) از او متولد گردیدند. (2)
شیخ کلینی سالروز ولادت را نیاورده است. مرحوم طبری امامی شب نیمه ماه مبارک رمضان (3) و مرحوم شیخ طوسی به نقل از جوهری بغدادی، دهم ماه رجب را گفته که همین بیش‌تر مورد عمل است.
حضرت رضا (علیه السلام) او را «محمد» نامیدند چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «به نام من نام‌گذاری کنید اما میان نام و کنیه من (ابوالقاسم) جمع نکنید.» امام حسین (علیه السلام) نیز نام نواده‌اش فرزند امام سجاد (علیه السلام) را که محمد نامیدند، کنیه وی را از نام عمویش جعفر طیار گرفتند. حضرت رضا (علیه السلام) نیز به پیروی از وی، کنیه فرزندش را ابوجعفر نهادند و گفته شد: «ابوجعفر ثانی».
از سال 195 تا 203 قمری، هنگام مسمومیت و شهادت حضرت رضا (علیه السلام) حدود نه سال گذشت. معمربن خلاد خدمت‌گزار امام رضا (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) در مدینه گوید:
“به فرمان ایشان بر مرکبی سوار شده، از مدینه بیرون رفتیم تا به دره‌ای رسیدیم. حضرت به من فرمود: «تو همین جا باش» و خودش مدتی ناپدید شد و سپس آمد. گفتم: «قربان شما شوم کجا رفتید؟» ایشان فرمودند: «هم اکنون پدرم را دفن نمودم». (4)”
شاید مراد غسل و حنوط و کفن باشد یعنی مقدمات دفن پدر. امیه بن علی قبسی گوید:
“حضرت جواد (علیه السلام) کنیزی را فراخواندند و فرمودند به پرده‌نشینان بگو: «برای برپایی سوگواری آماده شوند!» گفتیم: «سوگواری چه کسی؟» فرمودند: «سوگواری بهترین فرد بر پشت این زمین» و پس از چند روز، خبر شهادت حضرت رضا (علیه السلام) رسید و دانسته شد که همان روز بوده است. (5)” شیخ کلینی در اصول کافی خبری دارد مبنی بر این که محمد بن سائب پدر هشام در مدینه، دنبال یافتن امام از آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و در آخر نزد امام صادق (علیه السلام) راه یافت و به امامت او رهنمون شد. (11) اما شیخ کشی در مذهب فرزندش هشام گوید: «کلبی از رجال اهل سنت است، اما به اهل بیت (علیهم السلام) میل و محبت شدید داشته و گفته شده که او از مخالفان نبوده و تنها به تقیه عمل نموده است». علی بن اسباط کوفی به مصر رفته و از آن جا پیراهن‌های «زطی» را برای فروش به مدینه آورده بود. او گوید:
“در مصر (شاید در شهر فسطاط قدیم) شیعیانی بودند که من با خود گفتم: حال که حضرت رضا (علیه السلام) شهید گشته و امام پس از او فرزندش محمد جواد است، به نزد او بروم تا او را درست ببینم و برای شیعیانش در مصر توصیف کنم. لذا بر او وارد شدم و به سرو پایش نگاه می‌کردم که نشست و به من فرمود: ای علی! خداوند درباره‌ پیغمبری فرموده (و آتیناه الحکم صبیاً)؛ ما به او در حال کودکی، حکم نبوت دادیم. (6) و درباره پیغمبری دیگر فرموده است: (و بلغ اربعین سنه)؛ به چهل سالگی رسید». (7) پس می‌شود حجت خدا که در حال کودکی به حکم نبوت یا رسالت برسد و می‌شود مردی در چهل سالگی به آن برسد. (8)”
این گویای گزارش حضرت جواد (علیه السلام) از درون اندیشه شخص است.

مرگ هشام کلبی کوفی (204 ق)

از جمله حوادث اوایل امامت حضرت جواد (علیه السلام) در سال 204 قمری، وفات نسب‌شناس، مفسر و مورخ معروف هشام کلبی است. ابن حبان رجال‌شناس مشهور، کلبی را توثیق نموده و گفته: «او در تفسیر شناخته شده است». بلکه گوید: «شخص دیگری در آن دوران، تفسیری پربارتر از او نداشته است». طبری مورخ معروف در تاریخ خود (330 ق) خبر از او آورده است. او در ذیل المذیل گوید: «بنای وی سائب و برادرانش عبدالرحمان و عبید در جنگ جمل همراه امام علی (علیه السلام) بوده‌اند». (9)
هشام کلبی در سال 96 قمری در کوفه متولد شد و از پدرش محمد و از ابی مخنف و دیگران بهره برد. او کتاب مقتل الحسین (علیه السلام) از ابومخنف را روایت نموده و آن گاه که بغداد ساخته شد، با کتاب‌هایش بر 120 شتر بار بود به بغداد کوچ کرد. به اوگفته شد: «چه بسیار کتاب داری!» گفت: «دانشم بیش از این است». (10)
شیخ کلینی در اصول کافی خبری دارد مبنی بر این که محمد بن سائب پدر هشام در مدینه، دنبال یافتن امام از آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و در آخر نزد امام صادق (علیه السلام) راه یافت و به امامت او رهنمون شد. (11) اما شیخ کشی در مذهب فرزندش هشام گوید: «کلبی از رجال اهل سنت است، اما به اهل بیت (علیهم السلام) میل و محبت شدید داشته و گفته شده که او از مخالفان نبوده و تنها به تقیه عمل نموده است».
شیخ طوسی (460 ق) از این دو سخن شیخ کشی، سخن نخست را پذیرفته و لذا از کلبی در فهرست و رجال خود یاد نکرده است. اما شیخ نجاشی (450 ق) گوید: «امام صادق (علیه السلام) او را به خود نزدیک فرمود و او را تشویق می‌نمود و این سخن شناخته شده اوست که: «به بیماری سختی دچار شدم که دانشم را فراموش کردم. نزد امام جعفر صادق (علیه السلام) رفتم و حالم را گفتم. او دانشم را در پیاله آبی به نوشم داد که دانشم به من برگشت!» او ویژه مذهب ما بوده، سپس کتاب‌هایش را نام برده است. (12)
محقق شوشتری در این باره که خطیب بغدادی، ابن ندیم و ابن‌قتیبه، از کلبی یاد کرده اما در مذهب او چیزی نگفته‌اند گوید: «این نشانه این است که او شیعه نبوده» (13) و همین درست است.

مرگ غرقابی حماد بصری در سال 209 قمری

حماد بن عیسی از موالیان جهنیان کوفه بود که به بصره کوچ کرد (14) و در آن جا با عبادین صهیب آشنا شد و به همراه او به حج مشرف گردید و سپس با هم به مدینه مشرف شدند تا از محضر حضرت صادق (علیه السلام) حدیث بیاموزند. حماد هفتاد روایت و عباد دویست خبر آموختند. وی پس از امام صادق (علیه السلام) پیرو امام کاظم (علیه السلام) گردید و در سفر حجی بر آن حضرت وارد شد. او گوید:
“به آن حضرت گفتم: قربانت گردم! از خدا بخواهید که خانه و همسر و فرزند و خدمتکار و حج هر ساله روزی‌ام کند. حضرت فرمود: «خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست و به این شخص خانه و همسر و فرزند و خدمت‌کار و حج پنجاه سال روزی کن!» چون حضرت گفت: پنجاه سال، دانستم که بیش از پنجاه بار در پنجاه سال به حج نخواهم آمد.”
این خبر را هم سفر او عبیدی در چهل و هشتمین سفرش از او شنیده است که گفت: «این چهل و هشتمین سفر حج من است و خانه دارم و این همسر من است که از پشت این پرده سخن مرا می‌شنود و این فرزند من و این خدمت‌کار من است که همه، روزی‌ام شده است». راوی خبر عبیدی گوید: «پس از این سخن، دو سفر دیگر به حج آمد». (15)
امیه بن علی قیسی در مدینه گوید:
“با حمادبن عیسی بر امام جواد (علیه السلام) (در دوازده سالگی) وارد شدیم تا با ایشان خداحافظی کنیم. ایشان به ما فرمودند: «امروز بیرون نشوید تا فردا بمانید». هنگامی که از نزد امام جواد (علیه السلام) بیرون شدیم، حماد گفت: «من چون باروبنه‌ام را فرستاده‌ام، خود نیز بیرون می‌روم!» گفتم: «من می‌مانم». حماد بیرون رفت (16) آن گاه که به جای احرام بستن رسید، پشت پرده رفت که برای احرام غسل کند. سیل سررسید و او را برد و غرق شد، پیش از آن که به حج پنجاه برسد. (17)”
لذا گور او در زمین دره سیاله است.

عقد امام جواد (علیه السلام) با ام‌الفضل (211ق)

فراخواندن حضرتت رضا (علیه السلام) توسط مأمون از مدینه به مرو و الزام آن امام به پذیرش ولایت عهدی، و عقد دختر بزرگش ام‌حبیب برای آن حضرت و دختر کوچکش ام‌الفضل برای امام جواد (علیه السلام)، به گونه‌ای گزارش می‌شود که گویا با هم یا نزدیک به یک دیگر بوده است. درست آن است که مأمون نخست حضرت رضا (علیه السلام) را بدون خانواده به مرو فرا خوانده و در هیچ خبری گزارش نشده که به آن حضرت پیشنهاد داده باشد که خانواده‌اش را به مرو فراخواند. در مقابل، نقل شده که مأمون هر سال یک کنیزک شاهانه آموزش یافته را به محضر آن حضرت پیش‌کش می‌نمود و البته حضرت نمی‌پذیرفتند. چون مأمون پی برد این خاندان پیش‌کش ناموسی نمی‌پذیرند، دختر بزرگش ام‌حبیب را به عقد آن حضرت درآورد و دختر کوچکش ام‌الفضل را تنها به نامزدی امام جواد (علیه السلام) خواند نه عقد او.
ظاهراً عقد امام جواد (علیه السلام) در شانزده سالگی آن حضرت، (18) یعنی در سال 211 قمری در بغداد بوده است. در همان سفری که مأمون از یحیی بن اکثم تمیمی بصری قاضی القضات خواست که از آن حضرت مسائلی را بپرسد تا شاید به قول عباسیان امام جواد (علیه السلام) در جواب بازبماند که وارونه شد و قاضی‌القضات در جواب درماند و حضرت پاسخ فرمودند. (19) در همین سفر، مأمون دانشمندان بغداد را فراخواند و در مجلس عام، با امام جواد (علیه السلام) درباره احادیث فضایل و مناقب امام علی (علیه السلام) و دیگر صحابه و خلفا مناظره گذاشت. امام احادیث فضایل و مناقب حضرت علی (علیه السلام) را اثبات و فضائل دیگران را مردود نمودند. (20)
امام جواد (علیه السلام) از این سفر فراخوان به بغداد، به تنهایی به مدینه بازگشتند و گویا دو سال بعد، آن حضرت در هیجده سالگی، یکی از موالیان افغانی به نام محمد بن فرج رخجی را فراخواندند و به او بسته‌ای دادند که محتوی شصت دینار زر بود تا کنیزکی را که چهره، لباس و زیورش توصیف فرمود، برای حضرت خریداری کند و با او ازدواج نمود و یک سال (سال 214 ق) فرزندش علی از او متولد شد. (21) سال بعد مأمون از بغداد به قصد جنگ با رومیان متجاوز به سوی شمال عراق رهسپار شد و امام جواد (علیه السلام) عازم بغداد گردیدند و به دنبال مأمون روانه شدند تا در شهر تکریت در ساحل دجله به او رسیدند و همان جا با ام‌الفضل ازدواج کردند و با او به مدینه بازگشتند.

مرگ ابن ابی عمیر ازدی بغدادی (217ق)

یکی دیگر از حوادث زمان امام جواد (علیه السلام) در سال 217 قمری، مرگ محمد بن ابی عمیر بغدادی از موالیان ازدیان بصری است. (22) مأمون پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام)، ابن ابی عمیر را به مدت چهار سال تحت فشار بسیار در زندان نگه داشت. (23) در مدت این چهار سال، خواهرش چهل دفتر از روایاتش را در اتاقی دفن کرد که رطوبت باران دفترها را از بین برد. مجموع این دفترها 94 کتاب را تشکیل می‌داد ابن ابی عمیر پس از این هر چه به یاد داشت، بازگو می‌نمود و شیعیان بر مرسلات بی‌سند او اعتماد داشتند. (24)
فضل بن ابی شاذان نیشابوری (260 ق) گوید:
“پدرم روزی دست مرا گرفت و به بالاخانه‌ای برد. در اتاقی دیدم پیرمردی نشسته وپیرامون او پیروانی هستند که او را تعظیم و تجلیل می‌نمودند. از پدرم پرسیدم: «این کیست؟» گفت: «ابن ابی عمیر است». گفتم: «همان مرد عابد شایسته؟» گفت: «آری».(25)”

مأمون عباسی و فلسفه یونانی و تشیع

مأمون با شیعیان امام رضا (علیه السلام) از جمله محمد بن ابی عمیر به شدت رفتار می‌کرد با این حال سیوطی در تاریخ خود گوید:
“مأمون به تشیع شناخته شده بود بلکه در تشیع افراط داشت و این افراط، او را وادار نمود که خود را از خلافت خلع کند تا به امام رضا (علیه السلام) واگذارد و دختر خود را به او تزویج کند.”
گوید:
“مأمون به فلسفه و دانش پیشینیان عنایت داشت، در آن‌ها مهارت یافت و این علاقه، او را به قول به مخلوقیت قرآن کشید. (26)”
ابن‌اللطی عبری در این باره گوید:
“مأمون در اوایل دوران خود با پادشاهان رومی رفاقت نمود و از آن‌ها خواست که از کتاب‌های فلسفه‌شان برایش بفرستند. آن‌ها نیز آن چه دم دستشان بود، برای وی فرستادند. مأمون برای ترجمه آنها به عربی، مترجمان ماهر را فراخواند و از آن‌ها خواست تا کتاب‌ها را خوب ترجمه کنند و آن‌ها نیز چنان کردند. مأمون مردم را به خواندن آن‌ها فرا خواند و در آموزش و آموختن آن ها‌ تشویق و ترغیب نمود. او با حکما خلوت می‌کرد و به مناظره آن‌ها مأنوس بود و از مذاکرات آن‌ها لذت می‌برد.”
نیز گوید:
“آن گاه که مأمون بر ساخت رصدخانه تصمیم گرفت، یحیی بن‌ابی منصور منجم را شناسایی کرد و به او و گروهش فرمان داد تا رصدخانه برپا کنند. در بغداد در کوی شماسیه و در دشمق بر کوهپایه قاسیون رصدخانه ساختند.”
یکی از غلامان مأمون، حکیم یوحنا فرزند پطریک مترجم زبردست کتاب‌های حکمت بود. گرچه در زبان عربی لکنت داشت، و در فلسفه بیش از پزشکی چیره بود. در زمینه بهداشت و پزشکی، سهل بن شاهپور کوسه اهوازی مترجم بود که این نیز لکنت زبان داشت. پزشکی در دوران مأمون پیشرفت کرد و در درمان سهل، چیزی کم نداشت. (27)
ابن‌العبری گوید:
“موسی بن شاکر در جوانی راهزن بود. بعد توبه کرد و کارش بالا گرفت تا از هم‌نشینان مأمون عباسی شد و پس از مرگ، سه فرزند پسر به جایِ گذارد.
محمد، احمد و حسن. آن‌گاه که مأمون در بغداد دارالحکمه را ساخت و حکیم یحیی بن ابی منصور را بر آن گمارد، فرزند موسی را همراه او نمود و این‌ها در کنار یحیی دانشمند شدند. بزرگ آن‌ها محمد بیش‌تر در نجوم و هندسه سرآمد بود و احمد بیش‌تر در صناعت و برادرش حسن در هندسه دانشمند یگانه‌ای گردید گرچه تنها شش مقاله از کتاب اقلیدس خوانده بود و این کم‌تر از نیمه کتاب بود. وی قدرت یاد‌آوری و تخیلی توانمند داشت. روزی آقای مروزی این راز را بر مأمون افشا کرد که حسن از کتاب اقلیدس تنها شش مقاله خوانده و نه بیش‌تر! حسن روی به مأمون گفت: «ای امیرالمؤمنین! به من زیانی نمی‌زند که بیش‌تر نخوانده‌ام و خواندن بیش‌تر به او سودی نمی‌رساند، زیرا او تا جایی در هندسه ناتوان است که خواندن کوتاه‌ترین مسأله به او یاری نمی‌رساند و نمی‌تواند آن را بیابد و برداشت کند و او هیچ مسأله و شکلی از اشکال مقالات را از من نپرسیده که نخوانده‌ام مگر این که با اندیشه‌ام آن را یافته و برداشت نموده و به او تحویل داده‌ام!» مأمون گفت: «من این سخن تو را نفی نمی‌کنم اما کتاب اقلیدس در هندسه همانند الف و ب و ت و ث در سخن است. لذا برای تو با این مقامی که در هندسه یافته‌ای عذری نمی‌پذیرم که از خواندن تمام کتاب تنبلی کنی. (28)”
مأمون در نیمه ماه رجب سال 218 قمری در شهرک طوسوس در مرز روم درگذشت و برادرش معتصم جانشین او شد. (29) او در اول ماه رمضان وارد بغداد شد و فضل بن مروان را به وزارت خود گمارد. (30)

امام جواد (علیه السلام) در بغداد و شهادت آن حضرت

معتصم یک سال بعد (219 ق) فضل بن مروان را از وزارت برکنار کرد و محمد بن عبدالملک زیات را به جانشین گماشت و از او خواست که امام جواد (علیه السلام) را از مدینه به بغداد فراخواند. ابن‌الزیات یکی از موالیان اسدی عباسیان به نام علی بن یقطین را برای این مأموریت اعزام کرد. لذا امام جواد (علیه السلام) مجهز شدند و به سوی بغداد روانه گردیدند. (31) ظاهراً در اواخر موسم حج همان سال، هنگام بازگشت حجاج، آن حضرت را به بغداد فراخوانده و در اواخر محرم سال 220 قمری، آن حضرت را وارد بغداد کرده‌اند.
علت معلومی برای فراخواندن آن حضرت به بغداد در دست نیست اما در اثبات الوصیه آمده است:
“ام‌الفضل دختر مأمون برادری تنی به نام جعفر داشت. جعفر بر انحراف خواهرش از امام جواد (علیه السلام) و غیرت سخت او از همسر پیشین آن حضرت (مادر امام هادی (علیه السلام)) آگاه شده بود؛ زیرا امام جواد (علیه السلام) همسر پیشین را بر ام‌الفضل برتری می‌دادند و به او مهر می‌ورزیدند و ام‌الفضل فرزندی از آن حضرت روزی‌اش نشد. جعفر این موضوع را به عموی خود معتصم گفت و معتصم آن حضرت را به بغداد جلب نمود. وقتی حضرت وارد بغداد شدند، معتصم و جعفر درصدد کشتن ایشان برآمدند. جعفر در اواخر همان سال این سوء قصد را با خواهش در میان نهاد و پیشنهاد نمود و خواهرش آن را پذیرفت.”
این گزارش گوید:
“امام جواد (علیه السلام) انگور رازقی را خوش می‌داشتند؛ از این رو، خوشه‌ای از انگور رازقی را زهر‌آلود کردند و ام‌الفضل آن را به خورد حضرت داد. همین که آن حضرت از آن انگور خوردند، ام‌الفضل پشیمان شد و گریست و آن حضرت فرمود: «از چه می‌گریی؟! به خدا سوگند که خداوند تو را به تنگ‌دستی جبران‌ناپذیر و به بلایی غیر قابل پوشش مبتلا می‌فرماید». در همان روزها، شبی معتصم مست شد و به چاهی در افتاد و مرد. (32)”
پس از شهادت امام، معتصم فرزندش هارون واثق را برای نماز بر آن حضرت به منزل او در میدان أسوار نزدیک پل بردان در بغداد فرستاد و او بر جناره آن حضرت نماز گزارد. (33) و ایشان کنار نیایش امام کاظم (علیه السلام) دفن گردیدند.
شیخ صدوق، گزارش چگونگی زهر خوراندن به آن حضرت را تصدیق کرده، لذا گوید: «معتصم عباسی امام جواد (علیه السلام) را زهر خورانید». (34)
مرحوم محمد شهر آشوب، در چگونگی زهر خورانیدن معتصم به آن حضرت گوید:
“معتصم در فصل گرما، شربتی ترنجی آماده نمود و آن را مهر زد و به دست خدمت‌گزار ویژه‌اش اشناس ترک داد (چون مادر معتصم از ترکان بود) و به او گفت: «به آن حضرت بگو: از این شربت خود خلیفه و قاضی وی احمد بن ابی داوود و سعد بن خصیب و گروهی از نام‌داران چشیده‌اند و به شما سفارش کرده آن را بنوشید». آن حضرت نوشیدند و می‌دانستند. (35)”
چون‌وجه جمعی میان این اخبار مرحوم شیخ مفید نیافته، گوید: «نقل شده که آن حضرت زهر خورانیده شد، اما اخبار آن به نزد من در حدی نیست که بر وفق آن گواهی دهم». (36)

شیعیان بغداد پس از امام جواد (علیه السلام)

شیخ کلینی با سندی از خدمتگزار امام جواد (علیه السلام) خیران از اسباطی قراطیسی روایت کرده که یکی از وکلای آن حضرت در بغداد، محمد بن فرج رخجی افغانی بود. احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی نیز هنگام شهادت و دفن امام حاضر بود که شیعیان در منزل رخجی گرد آمده بودند تا درباره امامت پس از آن حضرت مشورت کنند. آن حضرت پس از شهادت، به خیران پیغام داده بود که مولای شما به شما سلام می‌رساند و گوید: «من این روزها رفتنی هستم و امامت به فرزندم علی می‌رسد، او پس از من بر شما، مثل من بر شما پس از پدرم خواهد بود». خیران این پیغام را در ده نسخه نوشت و امضا و مهر نمود و به ده نفر از نام‌داران شیعه رسانید و به آنها گفت: چنان چه پیش از آن که این نامه‌ها را از شما بخواهم، حادثه‌ای برایم پیش آمد، شما این نامه‌ها را باز کنید و به آن عمل نمایید».
وقتی شیعیان در منزل رخجی گرد آمدند، آن ده نفر نیز در بین آن‌ها حاضر شدند. رخجی به خیران نامه نوشت که این‌‌ها در منزل من گرد آمده‌اند و از او خواست که به نزد آنها بیاید. او به آن جا که رسید شیعیان درباره جانشین پس از امام جواد (علیه السلام) از او پرسیدند خیران روی به آن ده تن حاضر نمود و گفت که نامه‌ها را حاضر کنند. چون نامه‌ها را باز کردند و خواندند، گفت: «این مسأله‌ای است که به آن فرمان داده شده‌ام». برخی از آن‌ها گفتند: «می‌خواهیم با تو در این امر گواه دیگری نیز باشد.» گفت: «خدا این گواه دیگر را نیز آورده است. این ابوجعفر احمد بن عیسی اشعری قمی گواهی می‌دهد که این نامه را دیده است».
سپس از او خواست که گواهی دهد یا با او به مباهله برخیزد! اشعری گفت: «آری من نیز این را شنیده‌ام، اما این موضوع کرامتی است که دوست داشتم این بزرگواری برای ما عربان تازی باشد نه از عجمان فارسی (خیران از موالی فارسی بوده است). آن گاه همگی قائل به حق شدند که نزدیک به چهار صد تن بودند. (37)

تاریخ شهادت امام جواد (علیه السلام)

با این که شیخ کلینی از یکی از موالی امام جواد (علیه السلام) به نام احمد بن ابی خالد نسخه وصیت آن حضرت رحلت ایشان در سوم ذی‌الحجه سال 220 قمری روایت کرده (38) و محمد بن سنان رحلت آن حضرت را در شش ذی‌الحجه همان سال می‌داند، (39) با این حال، برای رحلت آن حضرت، این دو روایت را نادیده گرفته و بدون روایت گوید: «در آخر ذی‌القعده سال 220 قمری رحلت فرمود». (40) چون مفید و طبرسی نیز دنبال او ذی‌القعده یا آخر آن را گفته‌اند، (41) لذا امروزه این تاریخ را در نظر می‌گیرند، در صورتی که آن دو روایت، به ششم ذی‌الحجه رجحان دارد.

نمایش پی نوشت ها:
1. اختیار معرفه الرجال، ص 883.
2. اصول کافی، ج1، ص 492.
3. دلائل الامامه، ص 201.
4. از دلایل حمیری در کشف الغمه، ج3، ص 404 و 515؛ خرائج راوندی، ج3، ص 666، ح6.
5. اعلام الوری، ج2، ص100، از نوادر الحکمه از محمد بن احمد عطار قمی؛ دلائل الامه، ص 401، ح 359.
6. سوره مریم، آیه 12.
7. سوره الاحقاف، آیه 15.
8. بصائرالدرجات، ص 258، ح10؛ اصول کافی، ص 494، ح4، مروج الذهب، ج3، ص 437.
9. ذیل المذیل، ص 101.
10. خاورشناس مشهور د. مرگلیوس در کتاب دراسات عن التاریخ و المورخین العرب، ترجمه د. نصار.
11. اصول کافی، ج1، ص 349-350.
12. رجال نجاشی، ص 434.
13. قاموس الرجال، ج10، ص 569.
14. رجال نجاشی، ص 142.
15. اختیار معرفه الرجال، ص 316، ح 571 و 572.
16. کشف الغمه، ج3، ص 518 از دلائل حمیری.
17. اختیار معرفه الرجال، ص 317، ح 572.
18. دلائل الامامه، ص 206.
19. موسوعه التاریخ الاسلامی، ج8، ص 220- 225.
20. همان، ص 230- 245.
21. اثبات الوصیه، ص 193؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص 464- 465.
22. رجال نجاشی، ص 326- 327.
23. اختیار معرفه الرجال، ص 590، ح 1103.
24. رجال نجاشی، ص 326- 327 با شماره: 887.
25. اختیار معرفه الرجال، ص 592، ح 1106.
26. تاریخ خلفا، ص 364- 365.
27. تاریخ مختصرالدول، ص 136- 138.
28. مختصر التاریخ الدول، ص 152- 153.
29. تاریخ طبری، ج8، ص65.
30. تاریخ یعقوبی، ج2، ص 471.
31. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 416.
32. اثبات الوصیه منسوب به مسعودی، ص 209 و 220؛ و از عیون المعجزات مجلسی در بحارالانوار، ج50، ص 16؛ طبری امامی در دلائل الامامه، ص 394.
33. کشف الغمه، ج3، ص 486 و 487 از طبقات ابن سعد زهری (220 هـ)
34. الاعتقادات، ص 98.
35. الارشاد، ج2، ص 295.
36. همان.
37. اصول کافی، ج1، ص 324.
38. همان، ص 325.
39. همان، ص 497.
40. همان، ص 492.
41. الارشاد، ج2، ص 273 و 295؛ اعلام الوری، ج2، ص 91 و 106.

منبع مقاله :
مجموعه مقالات همایش سیره و زمانه امام جواد (علیه السلام)، (1395)، قم: انجمن تاریخ‌پژوهان حوزه علمیه قم، چاپ اول.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد