حدیث در قرن اول
ما به چه چیزی حدیث میگوییم؟ آنچه که الآن به عنوان حدیث داریم پیامی است در قالب یک بیان که سینه به سینه منتقل، مکتوب و موضوع یابی شده است. به نظر میرسد وقتی با حدیث مواجه میشویم، همه این کارها صورت گرفته است. بنابراین هر حدیثی را که در نظر بگیرید پیامی از طرف ائمه (علیه السلام) یا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. مثلاً بیانی وجود دارد و و پیامش محاسبه نفس است و یا این که آدمی راجع به اعمال خودش محاسبه داشته باشد. این مطلب را میتوان با الفاظ مختلفی بیان کرد. این بیان «قیدوا انفسکم بالمحاسبه» از امیرالمومنین (علیه السلام) انتخاب شده است و این چیزی است که مخاطبین شنیدهاند، یعنی به آن قالب دادهاند. این کلام قبل و بعدی داشته و محدث آن را از جایی برش داده و در یک قاب قرار داده است. دقیقاً روی کلمه قاب تاکید دارم. در واقع آن پیام و بیان پس از آن که در قاب جای گرفت حدیث میشود.
اگر روی یک دیوار یک چارچوبِ قاب مانند بکشید ولو این که خالی باشد، به یک قاب تبدیل میشود، در حالی که تا الان بخشی از دیوار بوده است. بواسطه این قاب آجر داخل آن برجسته میشود. هر چیزی تا زمانی که بیرون است، بخشی از بیرون است ولی به محض این که در قاب جای گرفت به یک تابلو تبدیل میشود و موضوعیت پیدا میکند.. پس از اینکه سخنی از معصوم (علیه السلام) در قاب جای گرفت، حالت حدیث پیدا میکند، حدیثی که قابل شمارش است مثلاً راوی میگوید من پنج حدیث میدانم چرا که احادیث در پنج قاب جداگانه رفتهاند. این تقطیع سخنان ائمه (علیه السلام) و در قاب بردن آنها مسأله مهمی است و اصلاً طبیعت حدیث، تقطیع است چون قبل و بعدی داشته و خیلی حرفها زده شده است که آن را حذف کردهایم.
بعد از این که یک سخن درون قاب رفت و حدیث شد، مرحله بعد این است که انتقال پیدا کند. مثلاً میگویند قال امیرالمومنین (علیه السلام): «قیدوا انفسکم بالمحاسبه».
این انتقال سینه به سینه برای نگهداری بهتر لازم است مکتوب شود. مکتوب کردن حدیث یعنی چه؟ این که فکر کنیم یک سری کاغذ در صدر اسلام داریم که هر کسی حدیثی میدانسته روی آنها نوشته و در محلی به عنوان دارالحدیث جمع شدهاند، اشتباه است و فکر نمیکنم هیچ وقت این کار را کرده باشند و به نظر کار منطقیای نیست، زیرا به محض این که تصمیم میگیرید احادیث را روی کاغذ بیاورید معمولاً به این نتیجه میرسید که یک جُنگ حدیثی شامل 30 الی 40 حدیث بنویسید و معمولاً نسخههای حدیثی چنین حالتی داشتهاند. به این ترتیب بحث مکتوب شدن حدیث این نیست که فقط یک تک حدیث روی کاغد آورده شود بلکه معمولاً با مجموع شدن حدیث همراه بوده است.
گام بعدی بحث بازیابی است. گذشتگان ما احادیث را در مجموعههایی نوشتهاند، اما اگر بخواهیم در زمینه محاسبه نفس حدیثی را پیدا کنیم کجا را باید ببینیم؟ منبع وجود دارد اما موضوع بندی و تبویب نشده است. اینجاست که بحث موضوع یابی مطرح میشود، برای یک حدیث، موضوعی در نظر گرفته میشود و لذا آن را در محل مخصوص خود قرار میدهند. هنگامی که کتب حدیثی مُبَوَّب (باب بندی) میشوند، امکان بازیابی موضوعی حدیث بوجود میآید.
نکته مهم این است که تا قبل از موضوع یابی، از طرف گوینده نسبت به شنونده رابطه یک طرفه بوده است، همچون رادیویی که برای خودش برنامه پخش میکند و شنوندگان باید هرآنچه را پخش میشود گوش دهند. ولی پس از موضوع بندی کردن کتب حدیثی رابطه از طرف شنونده هم برقرار میشود و این بار مراجعه کننده است که میگوید من دنبال چه چیزی هستم. به این ترتیب به یک مرحله تکامل میرسیم.
حدیث در قرن یک
سؤالی که اکنون برای ما مطرح است این است که آیا واقعاً همه این مراحل در قرن یک پیموده شده است؟ آیا رشد هر کدام این مراحل به یک فاصله زمانی نیاز نداشته است؟ برای تک تک این مراحل باید نیازی احساس میشده، تا این مرحله بوجود آید و لازم است در اینجا به برآوردی برسیم که برای سپری شدن کلیه این مراحل چقدر زمان لازم بوده است؟
مفروض ما این است که تقریباً تا سال 20 هـ تاریخ حدیث تا مرحله کتابت پیش رفته است، به گونهای که آن قدر افراط صورت گرفت که خلیفه دستور داد برای جلوگیری از اختلاط با قرآن دیگر کسی حدیث ننویسد. توجه داشته باشید چطور ممکن است در ظرف چند سال همچون تحولی تا این حد صورت بگیرد که حتی اسباب مزاحمت فراهم آورد.
بنابراین میخواهیم مروری منطقی داشته باشیم و ببینیم که این اتفاقات چطور میتوانسته رخ دهد و چه مدت زمانی نیاز داشته است.
این که دائماً پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامهایی را به مردم میرسانده است مطلبی واضح است چون اصلاً وظیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تبلیغ و هدایت مردم است، ولی آیا در تبدیل شدن بیانات ایشان به یک سلسله بیانات قاب بندی شده و به حدیث تبدیل شده، خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقشی داشته است یا نه؟
به نظر میرسد که این مرحله بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام شده است. مسلمانان در مرحلهای احساس کردند که باید بعضی از این عبارات را قاب بزنند. مثلاً زمانی که در سقیفه بنی ساعده بین مهاجر و انصار دعوا شد، عمر میگوید من از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمودند: «الائمه من قریش». این دقیقا یک عبارت برش زده شده و داخل قاب رفته است و مخاطبان هم نمیپرسند که قبل و بعدش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه چیزی گفته است؟ اصلاً پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای چه امری این مطلب را گفته است؟ آیا شما میتوانید باور کنید که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیاید و مردم را دور خودش جمع کند که من با شما کار دارم و بعد یک حدیث قاب بندی شده برای آنها بخواند که ای مردم «الائمه من قریش».
قطعاً این واقعه نمیتوانسته به این صورت اتفاق افتاده باشد. آنچه میدانیم این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مشغول صحبت درباره موضوعی بودهاند و در حین بحث این جمله را گفتهاند که با مطالب قبل و بعد ایشان ارتباط داشته است.
این که فردی با کلام برش زده ایشان مواجه میشود و تعجب نمیکند سپس کلام او را قبول میکند، نشان میدهد که در زمان وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این مطلب جا افتاده است که میتوان برخی از سخنان ایشان را برش زد و در مواردی مورد استناد قرار داد. در جریان ماجرای فدک هنگامی که حضرت زهرا (سلام الله) به ابوبکر مراجعه میکنند تا قباله فدک را بگیرند نمونهی دیگری از این احادیث قاب بندی شده بیان میشود. ابوبکر میگوید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «نحن معاشر الانبیاء، لاتورث ما ترکناه سبق». باز هم نمیگوید که قبل و بعدش چه بوده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این حرف را زده است ولی این نشان میدهد که با توجه به نزدیکی این مسأله با رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، یعنی حدود سال 11 هـ این مسأله جا افتاده است. ما تقریباً به نمونههای متعددی میتوانیم استناد کنیم که در سال 11 هـ یعنی زمان وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، مسأله تقطیع سخنان حضرت و قاب بندی کردن آنها مطرح بوده و جای خودش را باز کرده ولی تعداد این احادیث زیاد نبوده است. یعنی این گفتمان تازه شروع شده و بوجود آمده است.
در سال 11 هـ که در آغاز آن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفتهاند و تا پایان سال (که حدود 10 ماه میشود) هم در سقیفه و هم در ماجرای فدک مواردی از این دست را داریم که سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برش زده شده است و میتوان به آن استناد کرد، اما ادعای ما این است که تعداد این موارد کم بوده است، علت آن چیست؟
بیشترین چیزی که در ذهن صحابه بوده، خاطراتی است که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داشتهاند و مطالبی که از ایشان شنیده بودند اما نه به صورت برش زده شده و احتمالاً خیلی از این برشها بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اتفاق افتاده است یعنی افرادی پیرامون موضوعاتی از صحابه سؤال میکردند و آنها از میان خاطرات خود، جملاتی را انتخاب میکردند و اینها را مورد استناد قرار میدادند. به همین دلیل میگوییم باب این گفتمان باز شده است و مدت زیادی از آن نمیگذرد. حال اگر بخواهیم سندی برای این مطلب بیان کنیم و از آن دفاع کنیم، چه دفاعی میتوان از این مسأله کرد؟
شاید بهترین دفاع این باشد که چون مدت زیادی از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمیگذشت و مسائلی پیش میآمد، که افراد مجبور میشدند برای کارهای خود توجیهی بیابند به قسمتی از سخنان ایشان استناد میکردند و آن را برش میزدند. در اینجا 2 استدلال اصلی داریم:
یکی از استدلالهای اصلی این است که اساساً چنین کاری در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چندان موضوعیتی نداشته تا بخواهد صورت بگیرد بدلیل ارتباطی که افراد دائماً با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داشتهاند و امکان دسترسی به ایشان وجود داشته است.
اما استدلال دومی هم وجود دارد که تا اندازهای قاطع است و آن این است که اگر معتقدیم در زمان رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هنوز تقطیع کلمات ایشان رواج پیدا نکرده و رواج این کار مدتی بعد صورت گرفته است، بنابراین افراد خاطراتشان را از سالهای گذشته برش زدهاند و در قالبی قرار دادهاند، نه اینکه سخنان را تقطیع کنند که همان موقع میشنیدند.
به عنوان مثال مواردی که در آن یک عبارت مشخص با تشخیص افراد مختلف با یک آغاز و انجام مشخص – یعنی با یک قاب – وجود داشته باشد بسیار محدود و اندک است. فرض کنید همین جمله «الائمه من قریش» با قابی خاص است اما این که ما این قاب مشخص را از تعدادی صحابی داشته باشیم بسیار نادر و محدود است.
دو نوع تقطیع در احادیث
ما این قاب را به دو شکل داریم؛
1- به شکل مفهومی یعنی یک مفهوم واحد را صحابه مختلف به شکلها و عبارات مختلف، ولی با معنای واحد میآوردند که اصطلاحاً به این میگوییم نقل به معنا. نمونههای این مطلب زیاد است و دقیقاً نشان میدهد خاطراتی هستند که در اصل برش خوردهاند و در بسیاری از موارد، ممکن است عبارات از پیامبر این نباشند.
2- برشها، تقطیعها و قاب زدنها توسط صحابه گاهی تو در تو صورت گرفته است. یعنی یک صحابی از یک جایی شروع میکند و دیگری از جایی دیگر، دو تکه را گاهی با هم و گاهی جدای از هم میآورند. حتی ممکن است عبارات و کلید واژههای اصلی مشترک باشند ولی شروع و انجامش متفاوت باشد. این مسأله نشان میدهد که تقطیعها در مقاطع زمانی مختلف با نگاههای متفاوت صورت گرفته است.
حدیث جابر بن سمره
یکی از بهترین نمونههایی که میتوانیم به آن اشاره کنیم، حدیث معروف «الائمه من بعدی اثنا عشر» است. در این حدیث برخی از کلمات کلید واژهای وجود دارد و در جایی دیگر، در این کلمات تصرف شده و گاهی محلهای برش متفاوت است. از جمله کسانی که این حدیث را نقل کرده است و طرق حدیث زیادی به او برمیگردد، فردی است به نام جابر بن سمره سوایی که از صغار صحابه (1) است. اصلیترین راوی این حدیث او است. در حدیث او آمده است: «کنت عند رسول الله، فقال رسول الله، الائمه من بعدی اثنا عشر، ثم قال شیء، فکان هَمهَمه» که بقیه کلام حضرت را نشنیدم، لکن پدرم یعنی سَمُره نزدیک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود از پدرم پرسیدم آنجایی که همهمه شد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه فرمودند، پدرم گفت ایشان فرمودند: «کلهم من قریش». پس متن حدیث این است «الائمه من بعدی اثنا عشر کلهم من قریش». این برشی است که جابر بن سمره سوایی زده است. در صحاح سته و دیگر متون اهل سنت و شیعه به نقل از جابر این حدیث آمده و گاهی به این نکته اشاره شده که خود جابر کل این حدیث را نشنیده است و گاهی هم راوی تعارفات را کنار گذاشته و مستقیماً میگوید عن جابر بن سمره سوایی، قال رسول الله: «الائمه من بعدی اثنا عشر کلهم من قریش» و هیچ توضیحی نداده که اصل ماجرا چیست؟ به هر حال این برشی است که جابر زده است. بعد یکدفعه میبینید در سقیفه حدیثی مورد تمسک قرار میگیرد به نام «الائمه من قریش»، یعنی یک حدیث سه کلمهای. این حدیث یک چیزی است و حدیث «الائمه من بعدی اثنا عشر کلهم من قریش» یک چیز دیگر که آن حدیث کوتاه، برشی از این حدیث با توجه به اقتضای شرایط جلسه سقیفه بوده است.
سؤال از ابن مسعود در مورد خلفای پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
فرد دیگری به نام عبدالله بن مسعود داریم که پس از فتح کوفه برای تبلیغ به آنجا میرود و به شیخ کوفه تبدیل میشود. روزی شخصی به او مراجعه میکند و میپرسد که آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد خلفای پس از خودش با شما صحبتی نکرد؟ ابن مسعود نیز برش خودش را تعریف میکند که «الخلفاء من بعدی اثنا عشر بعدد نقباء بنی اسرائیل». این برش ابن مسعود از لحاظ تطابق کلمات خیلی قابل توجه است و قسمت پایانی آن خیلی متفاوت است. اولاً نمیگوید «الائمه من بعدی» بلکه تعبیری که به کار میبرد خلفاء است و اینجا اولاً احتمال دارد نقل به معنا صورت گرفته باشد مثلاً کسی که از ابن مسعود سؤال کرده، از خلفا سؤال کرده باشد.
ثانیاً احتمال میرود که اصلاً عبارت «بعدد نقباء بنی اسرائیل» جمله پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نباشد یعنی این مثالی است که خود ابن مسعود به روایت اضافه کرده است و چه بسا ابن مسعود میخواسته فهم خود را از تعداد خلفا و جانشینان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیان کند. اگر بنا را بر این حدیث بگذاریم، به این ترتیب معنای این دوازده نفر، دوازده نفر در عرض همدیگر است نه در طول یکدیگر، چون نقباء بنی اسرائیل دوازده نفر در عرض هم بودند. از هر سبطی از اسباط بنی اسرائیل یک نفر انتخاب شد برای حضرت موسی (علیه السلام) که اینها دوازده نقیب شدند، ضمناً میدانیم زمانی که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) با اهل مدینه در عقبه بیعت کردند، دوازده نماینده و نقیب برای انصار انتخاب کردند و این تا حدی خاطره دوازده نقیب انصار را هم به خاطر میآورد ولی آنها هیچ ارتباطی با مهاجران نداشتند و فقط مربوط به انصار بودند.
به این ترتیب ابن مسعود اولاً برش خود را یعنی خاطره و برداشت خود را میگوید و ثانیاً به جای ائمه میگوید خلفا به خاطر سؤالی که از او پرسیده شده است. در حالی که نمیتوان پذیرفت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده باشند: «الخلفاء من بعدی…» چون اصلاً اصطلاح خلیفه از زمان ابوبکر مطرح شده و قبل از او چنین بحثی نبوده است. اگر مکالمات سقیفه را نیز بررسی کنید، در آنجا تنها دو اصطلاح مطرح میشود؛ امیر و امام، انصار میگویند: «منّا امیر و منکم امیر» که عمر میگوید: «هَیهات، سیفان فی غِمدٍ واحد، قال رسول الله الائمه مِن قَریش». آنها از لفظ امیر و عمر از لفظ امام استفاده میکند.
هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت میکنند این بحث پیش میآید که تو را با چه لقبی صدا بزنیم و او میگوید من جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم، پس من را خلیفه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) صدا بزنید و از آن زمان است که اصطلاح خلیفه رایج شده است.
کوفه در زمان عمر فتح شد و ابن مسعود در همان زمان به کوفه میرود بنابراین اصطلاح خلیفه رایج بوده است. اگر کسی این موارد را کنار هم بچیند و بررسی کند، خیلی از مسائل و مشکلات شفاف میشود.
جالب است بدانید که این حدیث به صورت «الامراء من بعدی اثنا عشر» نیز در بعضی متون ثبت شده است. لیست صحابهای که این حدیث را نقل کردهاند جمع کردهام و تک تک الفاظشان را نیز نوشتهام. در مجموع چیزی حدود 20 نفر از صحابه این حدیث را نقل کردهاند که نشان میدهد قطعاً این اتفاق افتاده است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین گفتگویی داشتهاند، اما هر کسی از ظن خود شد یار من.
15 سال بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی در کوفه شخصی از ابن مسعود سؤالی راجع به خلفای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میپرسد، ابن مسعود به خاطراتش رجوع میکند و حتی اولین جملهاش این است که من چندین سال در کوفه هستم و کسی تا به حال این سؤال را از من نپرسیده و بعد که حدیث را نقل میکند کاملاً مشخص است که نقل به معنا میکند چون الفاظ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به کار نمیبرد و با زبان عصر خودش صحبت میکند.
نتیجهای که میخواهم از استدلال دوم بگیرم این است که احادیثی که با برش و عبارتی یکسان توسط صحابه مختلف نقل شده باشد، بسیار نادر است و این نشان دهنده این مطلب است که اساساً این تلقی که باید حدیث را به یک شکل قاب کرد و برش زد در کار نبوده است و ابن مسعود وقتی با چنین سؤالی مواجه میشود، به عنوان یک قاب با آن برخورد نمیکند بلکه خاطراتش را با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرور میکند، شاید خیلی هم به این ماجرا فکر نمیکرده که خوب است من عبارت را از اینجا شروع کنم و در فلان جا تمام کنم. دقیقاً به این دلیل است که نقطههای شروع و پایان برش در احادیث مختلف با هم متفاوت است.
پینوشتها:
1. صغار صحابه یعنی آن دسته از صحابی که در زمان حیات رسول خدا در سن نوجوانی بودند.
منبع مقاله :
پاکتچی، احمد؛ (1390)، تاریخ حدیث، تهران: انجمن علمی دانشجویی الهیات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، چاپ سوم.